نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

ایام گرامیداشت معلّم در موسسه مفید / رسالت و اساسِ وظایف معلّمان در جهت تربیت موفق و کامل

آن چه پیش رو دارید متن سخنرانی آیت الله میرباقری در هفته گرامی داشت معلّمین در موسسه مفید به تاریخ 15 اردیبهشت 94 می باشد. ایشان با بیان اینکه تعلیم و تربیت مأموریت اصلی انبیاء علیهم السلام می باشد، خاطر نشان کردند کسانی که قدم در میدان آموزگاری می گذارند، علاوه بر توان علمی، باید صفات انبیاء، از جمله تهذیب نفس، فداکاری و محبّت در آنان محقّق شود. اساس تربیت، ایجاد و مدیریتِ حبّ و بغض در دانش آموزان در چند مرحله است: 1- حبّ و بغض بر محور خدا. 2- حبّ و بغض بر محور دوستان و دشمنان خدا. 3- تبدیل شدن این دو به جهت گیری و جریان تاریخی. 4- مبنا شدن حبّ و بغض برای تمام شئونات و انتخاب های زندگی. معلّمان و اساتید گرامی باید کسانی را تربیت کنند که علاوه بر فتح قله های علمی موجود، نسبت به درگیری تمدنی اسلام و غرب بصیرت داشته باشند وبی تفاوت نباشند و با سرمایه گذاری علمی و حتی جانی خود، موجب غلبه و فراگیری تمدن اسلام در مقابل تمدن غرب شوند.

تعلیم و تهذیب نفس، شغل انبیاء علیهم السلام

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للهِ ربِّ العالمینَ و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آلهِ الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین. ضمن گرامی داشت مقام معلّم و آموزگاری، و آرزوی موفقیت برای تمام اساتید و آموزگاران، پیرامون مقام استادی و وظایف اساتید نکاتی را بیان می کنیم که توجه به آن، موفقیّت هرچه بیشتر در این زمینه را در پی دارد. انبیاء عظام، وظیفه تعلیم، تربیت و آموزگاری جامعه را به دوش داشته اند. رسیدن به این مقام شامخ، نیازمند محقّق شدن صفات انبیاء در آموزگاران است. کسانی که این وظیفه را بر عهده دارند، بایستی معارف و دانشی را که به نسل آینده منتقل می کنند به خوبی بیاموزند و خود نیز نفس مهذّبی داشته باشند. زیرا تمام اساتید، مورد دقت و الگو برداری شاگردان خود می باشند همانگونه که آموزگاران هنگام شاگردی، اساتید خود را تحت نظر داشته و تمام آموزه های علمی و اخلاقیِ اساتید خود را، از زمان ابتدایی تا پایان تحصیلات در یاد دارند. این امر نسبت به شاگردان و دانش آموزان نیز صادق است. آنان نیز آموزه های علمی و اخلاقی اساتید را همچون بذرهایی که در دل زمین کاشته می شود و رشد می کند دریافت می نمایند. بنابراین اگر کسی قصد ورود به وادی تعلیم و آموزگاری را دارد، باید در کنار آمادگی های ‌علمی، خود را مهذّب کند. چرا که، نگاه و کلام معلّمان در ذهن شاگردان، بذرهایی است که پاشیده شده و ماندگار می باشد و سبز می شود. بذرهایی که اساتید در ذهن شاگردان خود می پاشند، سبز می شوند هرچند فراموش شود. در روز قیامت، روزی که به فرموده قرآن کریم: «يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ»(غافر/16) است، در چنین روزی می بینند سخن آنان، بذر محبّت یا نفرتی بوده که در دل های دانش آموزان باقی مانده و به یک گلستان یا خارستان تبدیل شده است. ما می پنداریم که اعمال ما گم می شوند. اما نه تنها این گونه نیست، بلکه به طور کامل باقی مانده و رشد می کند. همانگونه که بذرهایی پاشیده شده توسط یک کشاورز، باقی می ماند و رشد می کند. حتی اگر کشاورز فراموش کرده باشد، نظام ربوبیت الهی آن را پرورش داده و شکوفا می کند. اعمال ما نیز اینچنین است.

بنابراین لازم است که در اعمال خود دقت کافی را داشته باشیم. چرا که با مرگ دست ما از دنیا کوتاه می گردد و قادر به انجام هیچ کاری نخواهیم بود. قرآن کریم در توصیف لحظه کوچ از دنیا می فرماید: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(فاطر/99-100). از آن جا که ما پس از مرگ، قادر به انجام اعمال جدید نخواهیم بود، تنها راه ارتباط ما با دنیا از طریق اعمال باقیه ما می باشد. اعمالی که پس از مرگ عامل آن نیز در جریان هستند. این اعمال، اگر خیر باشد باقیات صالحات و اگر شرّ باشد باقیات ناصالح و شر خواهد بود. در آن هنگام که به واسطه مرگ، ارتباط ما با عالم دنیا قطع شود و ما قادر به انجام کاری نمی باشیم، حتی اگر التماس کنیم و «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ» بگوییم تا شاید برگشته و بتوانیم عمل صالحی چون نماز شب را به جا آوریم یا حتی بتوانیم یک «لا اله الّا الله» بگوییم، این التماس و دخواست ما بی نتیجه و پرونده اعمال ما بسته است و پاسخ داده می شود: «كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» چرا که ما در عالم دیگری وارد شدیم که فرمود: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ». در چنین زمانی امکان دارد اعمالی برای ما باقی و در جریان باشد. این باقیات در چند چیز می تواند باشد. یکی از آن اعمال، سنت هایی است که ما از خود به جا گذاشته و مورد دیگر، شاگران و نسلی است که تربیت نموده ایم. باقیات بر جای مانده از ما، از بین رفتنی نیست. بلکه این اعمال، ادامه وجود ما در عالم دنیاست. اگر تربیت شدگان توسط ما، افرادی صالح و نیکوکاری باشند، ادامه ای نیکو و به اصطلاح قرآن «الْباقِياتُ الصَّالِحات» (کهف/46) خواهند بود. و اگر افرادی ناشایست باشند، ادامه ای بد و ناشایست و باقیات شرّ خواهند بود. بنابراین در مسیر آموزگاری و تربیت شاگرد، باید اهل تهذیب نفس بوده و خود را مهیا کرده تا نسل آینده ای را که به ما سپرده شده، افرادی با تقوی، با ایمان و با اخلاص تربیت کنیم. همانگونه که معلّمان ما همین مأموریت را نسبت به ما، به خوبی انجام دادند.

محبّت و فداکاری لازمه آموزگاری

از آن جا که معلّمی نوعی دستگیری و شفاعت است، این امر نیازمندِ محبّت، فداکاری و گذاشت می باشد. معلّم شدن تنها به سخن گفتن نیست. آموزگار، باید برای شاگرد خود سرمایه گذاری کند. اگر انبیاء عظام علیهم السلام، برای مردم سرمایه گذاری نمی کردند، هیچ کس موَحِّد نمی شد. روزی نبود که انبیاء علیهم السلام سخن و درسی را برای مردم بیان نکنند. انبیاء فیلسوف یا دانشمندی معمولی نبودند. بلکه پیامبری دلسوز و فداکار بودند. تفاوت آنان با فیلسوف ها و دانشمندان معمول این بود که آنان با محبّت الهی آفریده و فرستاده شده اند. امام صادق علیه السلام در مورد پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:آممده : «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ‏ نَبِيَّهُ‏ عَلَى‏ مَحبّتِهِ‏ فَقَالَ‏ وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظِيم»(1) یعنی: خدای متعال این پیامبر را با محبّت خودش آفریده و تربیت کرده و با این سرمایه ی محبّت فرستاده و سپس در توصیفش فرموده « إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ‏ عَظِيم». چنین صفتی است که باعث می شود مردم، گرد پیامبر صلّی الله علیه و آله جمع شوند. قرآن کریم می فرماید: «وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»( آل عمران/159) اینگونه است که رفتار محبّت آمیز و فداکاری پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله، موجب می شد مردم جذب ایشان می شده و ‌فداکاری و انفاق می کردند. پیامبر اکرم چنین بودند که از خود می گذشتند تا مردم به خدا برسند. ایشان در مورد زحمات خود می فرمایند: «مَا أُوذِيَ‏ نَبِيٌ‏ مِثْلَ مَا أُوذِيت‏»(2) این کلام پیامبر اکرم، برای ما درس است. هر معلّمی که در مسیر آموزگاری، بیش از همه زحمت می کشد و متحمل اذیت و آذار می شود، تربیت او از همه بیشتر است. آموزگار واقعی اینگونه است.

اگر ما وارد عرصه تربیت شدیم، باید بدانیم که معلّمی شغل نیست. معلّمی نوعی ماموریت است و با پا گذاشتن در این عرصه، انجام این ماموریت الهی را به دوش گرفته و پذیرفته ایم. اما این مأموریت، نیازمند محبّت و فداکاری است. گاهی باید دردِ دل دانش آموزی را بشنویم. گاهی در زمینه ای او را یاری دهیم. گاهی قرضی را برایش مهیا کنیم یا همسری برای او برگزینیم تا مشکل او حل شود. و در یک کلام در جهت تربیت او، از سرمایه محبّت استفاده کنیم. چرا که امور تربیتی منحصر در صحبّت و موعظه نمی باشد. بلکه همچون انبیاء عظام علیهم السلام، باید در چنین اموری نیز، دستگیری، یاری و فداکاری کنیم. تمام انبیاء دارای فداکاری و ایثار بوده اند. در مورد حضرت موسی علیه السلام در نقل آمده است: در مدتی که برای حضرت شعیب، چوپانی می کردند، حوادثی پیش آمد. روزی یکی از این حیوانات که در اختیار حضرت موسی بود فرار کرد. ایشان جهت گرفتن آن بسیار دوید و خسته شدند. پس از اینکه حیوان را گرفتند، آن را نوازش کرده و اینچنین مخاطب قرار داده که: ای حیوان، من بخاطر تو به دنبال تو می دوم. من نگران تو می باشم. گرگ مرا نمی خورد. بلکه تو را می خورد. حضرت با این جملات و نوازش هایش، حیوان را مورد محبّت خود قرار دادند و آن را به گله باز گرداندند. خدای متعال فرمود: بخاطر این صفت تو، تو را پیامبر قرار می دهم. آموزگاری نیز چنین می باشد. نیازمند فداکاری، محبّت، ایثار، کم کردن استراحت و حتی نخوابیدن است تا اینکه دانش آموز او موفق شود. چه بسا در مواردی، معلّم از خواب خود بکاهد و متحمل زحماتی شود تا دانش آموزان او، آسان تر مسیر دانش آموزی را طی کنند. یک معلّم فداکار، با بیشتر وقت گذاشتن و تلاش کردن خود، از زحمات دانش آموزان، و میزان زمان مورد نیاز جهت کسب دانش را کاسته، و راه را برای آنان هموار و نزدیک تر می نمایید. اینکه خدا شب قدر را به پیامبر عطا نموده اند، مصداق بارز این مطلب است. یعنی پیامبر اکرم به گونه ای عبادت کرده اند که راه ما نزدیک شده است. اگر ما همراه پیامبر اکرم برویم، یک شب ما از هزار شب بهتر می شود که فرمود: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(قدر/3). آموزگار باید اینگونه باشد. بنابراین، معلّمی محبّت، فداکاری و گذشت است. البته ثمراتی از جمله شاگردانی موفق دارد که ‌ادامه ی ما و یکی از باقیات صالحات می باشند.

مرحوم آقای شیخ علی صفایی که معلّمی بسیار موفق و در محدوده زمانی خود، فردی کم نظیر بودند، می فرمودند: به من می گویند چرا افراد لات و لا اوبالی که از همه گریزانند، گرد شما جمع می گردند. ایشان در پاسخ می گفتند: طبیبی که مطب دارد، باید بیماران به او مراجعه کرده و گرد او جمع شوند. اگر کسی به او مراجعه نکرد، روشن است که اشکال از جانب طبیب است. چرا که اگر طبیبی درب مطب خود را بست، باید چند روز منتظر بماند تا کسی به او مراجعه کند. معلّم باید این گونه باشد. معلّم باید مرجع و مأمن باشد که دیگران نزد او آمده و مشکلات خود را بازگو کنند و او نیز در جهت حل کردن آن، تلاش و فداکاری نماید. ایشان می فرمودند: در زمان طفولیت، تعداد زیادی آجر را پشت سر هم می چیدیم و با اندک تلنگری به آجر اول، بقیه آجرها نیز می افتادند. در آن هنگام اینگونه نبود که ما خود را نسبت به آجر آخری که افتاده بی ارتباط بدانیم. بلکه متوجه بودیم که علت افتادن آن نیز، تلنگر ما می باشد. این مثال در عالم ارتباطات اجتماعی نیز صادق است. هرکسی، باید نسبت به سخن و کلام خود، و لوازم آن نیز پای بند باشد. اینگونه نیست که کلام، غضب، یا محبّت یک معلّم باقی نماند. بلکه همچون بذری در دل دانش آموز او باقی مانده و رشد می کند. این تأثیر گذاری و ماندگاری، به هر مقدار که سن آنان کمتر باشد، بیشتر است. به همین خاطر، تأثیرات معلّمان مقطع ابتدای، بیشتر و ماندگارتر است. آموزگاران باید نهایت تلاش و سعی خود را در این قرار دهند که در مرحله اول، خود آنان به خوبی مطالب علمی را بیاموزند و در کنار آن، سرمایه محبّت و فداکاری را کسب کنند. و در مرحله دوّم، دانش آموزان خود را با این سرمایه تربیت نمایند.

ایجاد حبّ و بغض، اساس تربیت

 اصلی ترین کاری که انبیاء عظام علیهم السلام انجام می داده اند، مدیریت حبّ و بغض و میل و نفرت انسان ها بود. چرا که اعمال ما، براساس حبّ و بغض جریان دارد. اگر ما دنیا را دوست داشته باشیم، نماز ما نیز بوی دنیا می دهد. اما اگر از دنیا بزرگ تر شدیم و آخرت را دوست داشتیم، خواب ما نیز بوی خدا می دهد. در این دنیا، خداوند خواب عده ای را هم بیداری حساب می کند. اما در مقابل، بیداری عده ای را نیز، خواب حساب می کند. یک عده ای بعد از مرگشان هم زنده می باشند که قرآن کریم فرمود: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(آل عمران/169)، اما در مقابل، زندگی عده ای هم مرگ است که فرمود: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏»(نمل/80) ای پیامبر، شما نمی توانی کلامت را با اینکه وحی است، به گوش مردگان برسانی. و فرمود: «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ»(فاطر/22) یعنی شما نمی توانی کلامت را به گوش کسانی که در قبرهایشان زندگی می کنند، برسانی. حال جای این پرسش است که: چه محاسبه و معادله ای در میان است که خواب عده ای هم بیداری محسوب می شود، اما در مقابل، بیداری عده ای نیز خواب قلمداد می شود. مرگ عده ای، زندگی است. و در مقابل، زندگی عده ای دیگر، مرگ است. منشأ و ریشه این محاسبه در کجاست؟ پاسخ این است که ریشه آن، حبّ و بغض است. اگر شخصی از دنیا بزرگ تر شد و حبّ و بغض، میل و نفرت، و خواسته های او نیز از دنیا بزرگ تر شد، حتی کارهای او نیز به گونه ای می شود که تجارت و بازارش مسجدش می شود. قرآن کریم در توصیف چنین افرادی می فرماید: «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»(نور/37) اما اگر از آخرت کوچک تر شد و فردی دنیایی شد، نماز او نیز بوی دنیا می دهد و برای دنیا نماز می خواند. اگر با کسی طرح دوستی بریزد، دوستی او نیز بوی دنیا می دهد. ما باید انسان هایی با حبّ و بغض تربیت کنیم. به فرموده ی امام باقر علیه السلام: «هَلِ‏ الدِّينُ‏ إِلَّا الْحبَّ‏ وَ الْبُغْض‏»(3) آیا دین چیزی غیر از حبّ و بغض است. حتی ایمان نیز، حبّ و بغض است: امام صادق علیه السلام فرمودند:«هَلِ‏ الْإِيمَانُ‏ إِلَّا الْحبّ‏ وَ الْبُغْضُ»(4) یعنی ایمان چیزی جز حبّ و بغض نیست.

حال که اهمیّت حبّ و بغض روشن شد، باید به طور مختصر، در قالب مثال، توضیحی در معنای حبّ و بغض داشته باشیم تا معنای آن تا حدودی روشن شود. حبّ و بغض همچون یک بذر است که در وجود انسان قرار گرفته و به درخت بزرگی که دارای ریشه، شاخه، تنه اصلی، شاخ و برگ، میوه و سایه است تبدیل می شود. حبّ و بغض به گونه ای نیست که بدون تغییر در یک جا ساکن بماند. این حبّ و بغض، در وجود ما قرار می گیرد و شکوفا می شود. تمام این تبعات، دنباله حبّ و بغض است. هنگامی که این بذر را در دل کسی قرار می دهیم، به شکوفایی می رسد. اگر آن بذر، در حدّ اندازه دنیا بود، هنگامی که این بذر به شکوفایی می رسد، شخصی که این بذر در دل او قرار گرفته است، طراوت دنیایی پیدا می کند. اما اگر آن بذرِ حبّ و بغضی که ما در دل او گذاشته ایم، بذرِ حبّ و بغض الهی بود، هنگام شکوفا شدن آن بذر، این شخص، به انسانی الهی تبدیل می شود که سر از پنجره های دنیا بیرون کشیده و با بیش از دنیا و با عالم آخرت و غیبِ عالم مانوس است. آموزگاران گرامی، باید محور کار خود را تولِّی و تبرِّی قرار داده و آن را در دل دانش آموزان رشد دهند. تولِّی و تبرِّی، مراحل و گام هایی دارد که در ادامه بیان می شود.

حبّ و بغض بر محور خدا مرحله نخست از مراحل تولّی و تبرّی

معلّمان محترم باید در دل دانش آموز خود محبّت خدا و دشمنی دشمنان خدا را بکارند. البته این امر، وظیفه پدر و مادر نیز می باشد. نباید اینگونه پنداشته شود که کودکان و خردسالان، قادر به فهمیدن این مطالب نمی باشند. برخی می گویند: تا پانزده سالگی، از دنیا و آثار آن با کودک سخن بگویید. اما این سخن، اشتباه است. چرا که اگر تا پانزده سالگی آثار ‌دنیا را به دانش آموز و کودک خود یاد دهید، برای گرایش دادن او به خدا کمی دیر شده و نمی توان بذر دنیا را به راحتی از دل او جدا کرد. بلکه باید از ابتدای کار و قدم اول تربیت، حبّ و بغض الهی را در دل او نهادینه کرد. باید از همان ابتداء به او گفته شود که خداوند نسبت به فلان امر بغض و نسبت به فلان امر محبّت دارد. در روایت آمده است که «لا اله الّا الله» را از سه سالگی به کودک آموزش دهید. علت این دستور این است که او قادر به فهمیدن نفی شرک و قادر به فهمیدن اثباتِ «الله» که تمام دین است، می باشد. زیرا این تولّی و تبرّی، فطرت ما می باشد و از آن جا که این امور فطری انسان است، دستوارتی که امر به یاد دادن امثال این امور دارد، یاد آوری فطرت می باشد نه آموزش. قرآن کریم نیز دستور به یاد آوری می دهد و می فرماید: «فَذَكِّر»(طور/29).

بنابراین مرحله نخست در حبّ و بغض، حبّ و بغض بر مدار خداوند است. همانگونه که بیان شد، نباید اینگونه پنداشته شود که کودک و دانش آموز، قادر به فهم نمی باشد. البته مقصود از این گفتار، این نیست که تمام مطالب عمیق را در ابتدای تربیت به او آموزش دهیم. نمی توان در تربیت یک جوان، به صرف محبّت خدا اکتفا کرد. بلکه در کنار بیان آثار اخروی، باید از آثار دنیایی آن نیز صحبّت شود. در دستورات دینی نیز، علاوه بر نتایج و فواید اُخروی، فواید دنیوی نیز بیان شده است. به عنوان مثال می فرماید: نماز شب بخوانید تا عمر شما طولانی گردد و بر روزی شما افزوده می گردد. یا این دستور که: بیداری در بین الطلوعین موجب افزایش رزق و روزی می شود و امثال این دستورات که نشانه این است که باید در کنار فواید اخروی، فواید دنیوی نیز بیان شود. البته ثمره اینگونه دستورات، تربیت شرک آمیز نمی باشد. یعنی در آن دستورات به گونه ای سخن گفته نشده است که فلان عمل، به صورت مستقل تأثیر گذار است. بلکه فرموده است که با انجام فلان عمل، خداوند بر عمر تو می افزاید. در مقامی بالاتر از بیان فواید دنیوی، می فرماید: خواندن نماز شب، موجب نورانیت برزخ می شود. و در گامی پیش تر، می فرماید: موجب بالاتر بودن مقام در روز قیامت می گردد. و در نهایت، از آثار بهشتی یا جهنمی آن سخن می گوید. اما در جایی دیگر هم می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يُحبّ التَّوَّابينَ»(توبه/222) که در گامی فراتر و مقامی بالاتر، سخن از محبّت است. با دقت در این امور فهمیده می شود که در دستورات دینی، تمام جوانب در نظر گرفته شده است. اما مدار و محور در آن ها یک چیز می باشد و آن چیز وجود مقدس خداوند است. هیچ پیامبری به این شکل دستور نمی دهد که عالم طبیعت به گونه ای است که انعکاس اعمال کذایی شما، موجب ثمرات کذایی می شود. یعنی همانگونه که اشاره شد، دستورات به این صورت بیان نمی شود که انجام آن عمل، موجب فلان ثمره می شود. بلکه در تمام دستورات، محور خداوند متعال است. مثلا اینگونه دستور داده می شود: اگر نماز شب بخوانید، خداوند بر عمر و رزق شما می افزاید. یا با انجام فلان عمل، خداوند فلان پاداش را به شما می دهد. بنابراین، محور در تمامی دستورات، خداوند متعال بوده و از همان ابتدای کار، سر و کار ما را با خدا قرار می دهد. به گونه ای که حتی اگر دنیا را می خواهید، از خدا بخواهد. شاهد آن این است که اگر کسی نماز شب بخواند تا خداوند عمری طولانی به او بدهد، این عبادت صحیح می باشد و باطل نیست. اما اگر نماز شب بخواند، ولی با خدا کاری نداشته باشد، این عبادت باطل است.

پس روشن شد که مقصود این نیست از ابتدای تربیت، دانش آموزان را به عالی ترین انگیزه ها دعوت کنیم. بلکه می توان آنان را به منافع دنیوی دعوت، و از مضرات دنیایی، نهی کنیم. می توان به بهشت دعوت کنیم و از جهنم باز داریم. همانگونه که انبیاء اینگونه رفتار می کردند. اما عده ای بالاتر می باشند و حتی بهشت و جهنم برای آنان محرِّک نمی باشد. بلکه از آن عبور کرده و به مقام محبّت خدا رسیده اند. در چنین شرایطی، بحث محبّت خدا مطرح است. ولی به صورت مشترک، در تمام مراتب و مقامات، محور و مدار اصلی، خداوند متعال است. انبیاء هیچ گاه مردم را به سمت دنیا تحریک نمی کردند. بلکه می فرمودند که: زمام دنیای شما در دست قدرت خدا است. اگر می خواهید در دنیا سعادتمند شوید، بنده ی خدا باشید. آخرت شما نیز در دست قدرت خدا است. اگر خواستار تأمین شدن و رسیدن به آخرت می باشید، با خدا باشید. به همین جهت، اگر کسی نماز می خواند تا به جهنم نرود، این نماز نیز درست است. یا اگر نماز می خواند تا به بهشت برود، در این صورت نیز نماز او صحیح است. یا حتّی اگر نماز می خواند تا خدای متعال در دنیا، آثار نماز شب را به او عطاء نماید، این نماز نیز درست می باشد. چرا که او به دست خدا چشم دوخته است. تمام این نیت ها صحیح می باشد و شما می توانید این امور را قصد کنید. اما مقامی بالاتر از آن نیز می باشد که حضرت علی علیه السلام فرمود: «مَا عَبَدْتُكَ‏ خَوْفاً مِنْ‏ نَارِكَ‏ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك‏»(5).

بنابراین قدم اول، حبّ و بغض الهی است و آموزگاران از ابتدای تربیت دانش آموزان خود، باید متعلم و متربِّی خود را با خدا آشنا کنند. باید محبّت خدا، و دشمنی دشمنان خدا را در دل آنان بکارند. شاگردان یک معلّم موفق باید به گونه ای تربیت شوند که محبّت و نفرت او، بر مدار خداوند متعال باشد. سپس به آرامی این محبّت را رفعت و ارتقاء دهیم تا زمانی که این محبّت، خالص در خدا شود که این درجه، بالاترین درجه است. در این درجه است که همچون حضرت ابراهیم، علی نبینا و آله و علیه السلام، خلیل الله و گداخته در محبّت خدا می شود. در نقل آمده است ملائکه گفتند: خدایا، حضرت ابراهیم به این خاطر خلیل تو شده و می گوید تو را دوست دارد که به او عطایای زیادی نموده ای. خداوند فرمود که اینچنین نمی باشد. خداوند به حضرت جبرئیل و میکاییل دستور داد تا حضرت ابراهیم را امتحان کند و هر کدام در یک طرف از آن گله بزرگ حضرت ایستاده و جملاتی را بگویند. یکی از آنان گفت: «سُبُّوحٌ‏ قُدُّوسُ‏» و دیگری جواب داد: «رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوح‏» حضرت ابراهیم دیدند که: این صدا، صدایی عجیب و غریب است. گویا این صدا، به گونه ای دیگر است و نام خدا را به گونه ای دیگر می خواند. حضرت ابراهیم فرمودند: اگر یک بار دیگر بگویید، نصف اموالم برای شما باشد. دوباره این ذکر را گفتند. ابراهیم خلیل فرمود: اگر یکبار دیگر بگویی، تمام اموالم برای تو باشد. پس از تکرار دوباره، ابراهیم خلیل فرمودند: اگر یکبار دیگر تکرار نمایی، من غلام تو می شوم. چرا که تو نام پروردگار من را اینگونه می بری(6). اینگونه است که ابراهیم خلیل الله می شود. ما باید دوستان، شاگردان و اطرافیان خود را از این مسیر عبور دهیم تا آنان خلیل الله شوند. این ایجاد حبّ و بغض، گام و مرحله اول از مراحل حبّ و بغض است.

مرحله دوم: حبّ و بغض بر محور دوستان و دشمنان الهی

در قدم و مرحله دوم از مراحل چند گانه حبّ و بغض، حبّ بر محور محبّت دوستان خدا، و بغض بر محور دشمنیِ دشمنان خدا می باشد. در این مرحله، باید حبّ و بغض بر محور خدا را، در جهت حبّ و بغض بر محور دوستان و دشمنان او قرار دهیم. چرا که خدا دوستان و دشمنانی دارد که در زیارت جامعه کبیره می فرماید: «مَنْ‏ أَحبّكُمْ‏ فَقَدْ أَحبّ‏ اللَّهَ‏ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّه‏»(7). شیاطین محور دشمنان خدا می باشند. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه قاصعه در مورد ابلیس می فرماید: «فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ‏ الْمُتَعَصِّبِين‏»(8). کار ابلیس و سپاهیان او، دشمنی با خداست. اینکه در دستورات دینی ما، به این اندازه ما را از اولیاء طاغوت بر حذر می دارند و ما را به دوری از آنان دستور می دهند، به این خاطر است که آنان دشمن خدا می باشند و با خدا دشمنی دارند. ابلیس و پرچم داران کفر، بذر عداوت را در عالم می پاشند و در مقابل ائمه اطهار علیهم السلام قرار می گیرند که آن بزرگواران در عالم بذر پاشی محبّت و توحید را انجام می دهند.

با این گفتار روشن می شود: مرحله دوم در تولّی و تبرّی، آشنا کردن دانش آموزان، با این دو جریان تاریخی و جاری در عالم می باشد. باید در این مرحله، در نگاه اوّل، جریان تاریخی حقّ، به پرچم داری انبیاء و اولیاء الهی، و جریان تاریخی باطل، به پرچم داری شیاطین و فراعنه، برای دانش آموزان ترسیم و شناسانده و محبّت انبیاء و اولیاء، و دشمنی شیاطین و فراعنه در دل آنان کاشته شود. قرآن از اول تا آخر اینگونه است که صحبّت از خدا، محبّت خدا و توحید، و در ادامه صحبّت از اولیاء و دشمنان خداست که با این بیان می خواهد ما را تربیت کند.

تبدیل حبّ و بغض به جریان عظیم تاریخی

مرحله سوم، تبدیل شدن دستگاه و ساختار حبّ و بغض به جریان عظیم تاریخی است. هر چند این تعبیر دقیق نمی باشد، اما می توان گفت که در عالم، دو حرکت تمدنی وجود دارد. چرا که فراعنه نیز همچون انبیاء عظام علیهم السلام، دارای تمدن می باشند. مربیان باید این حبّ و بغض را از محور توحید که گام اول بود، به محور ولایت بکشانند تا تولّی و تبری دانش آموزان را اصلاح کنند. سپس از مرحله ولایت به بستر تاریخی کشانده و بر آن تطبیق کنند. چرا که جریان تقابل انبیاء به پایان نرسیده و در حال حاضر نیز جاری است. در حال حاضر نیز، نبی اکرم در تقابل و مجاهده با ابلیس می باشند. در حال حاضر هم، امیرالمومنین علیهم السلام با سقیفه و سید الشهداء با بنی أمیّه، در تقابل و در گیری می باشند. بنابراین دو جریان در این عالم وجود دارد که اگر معلّمان محترم نتوانند این محبّت و دشمنی را در در مقام تربیت تطبیق دهند، بذرِ درختی که در دل دانش آموزان خود کاشته اند، ناتمام می ماند و بارور نمی شود. جهت تطبیق حبّ و بغض دانش آموزان بر عصر حاضر، باید در مدت تربیت و تعلّم، جریان حقّ و باطل را، در بستر اجتماعی و تاریخی مربوط به آن دو، به آنان آموزش دهند. به گونه ای که قادر به تشخیص حق و باطل در زمان معاصر و تاریخ خود بوده و نسبت به آنها حبّ و بغض داشته باشند.

در اهمیّت و مراحل حبّ و بغض از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَصْحَابِهِ: أَيُّ عُرَى الْإِيمَانِ أَوْثَقُ؟ فَقَالُوا: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ، وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الصَّلَاةُ، وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الزَّكَاةُ، وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الصِّيَامُ‏، وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ، وَ قَالَ بَعْضُهُمُ: الْجِهَادُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ‏، وَ لكِنْ أَوْثَقُ‏ عُرَى‏ الْإِيمَانِ‏ الْحبّ فِي اللَّهِ، وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ، وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ، وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ»(9). ایشان از جدّ بزرگوارشان نقل می کنند: پیامبر اکرم به اصحابشان فرمودند: محکم ترین رشته ی ایمان چیست؟ عده ای گفتند خدا و رسولش داناتر اند. کنایه از اینکه شما بفرمایید. برخی نیز پیش دستی کردند و جواب هایی دادند. برخی نماز، برخی زکات، برخی روزه، برخی حج و عمره و برخی نیز جهاد را به عنوان محکم ترین رشته ایمان ذکر کردند. پیامبر اکرم فرمودند: برای تمام مواردی را که ذکر کردید، فضلی وجود دارد اما «أَوْثَقُ‏ عُرَى‏ الْإِيمَانِ‏» یعنی محکم ترین رشته ایمان نمی باشد. محکم ترین رشته ایمان، «الْحبّ فِي اللَّهِ، وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ» می باشد. پس از این جواب، پیامبر اکرم این حبّ و بغض فی الله را که اساس تربیت می باشد، بر محبّت دوستان الهی و بیزاری از دشمنان خدا با این عبارت: «وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ، وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ». تطبیق نمودند. بنابراین، دوستی با دوستان خدا، و دشمنی با دشمنان خدا، محکم ترین رشته ای است که انسان را به خدا وصل می کند. تطبیق جریان انبیاء و فراعنه بر جریان امروز، یکی از مهم ترین وظیفه معلّمان محترم می باشد. جریانی که به تعبیر آنتی تون، تئوریستین آمریکایی، جنگ تمدن ها می باشد. در یک جانب این نزاع و درگیری، جبهه و تمدن اسلامی قرار دارد، و جانب دیگر تمدن غرب است. هنگامی که جرج بوش به منطقه ما حمله نظامی کرد، ادّعا و دلیلش، گسترش دموکراسی بود. البته منظور او از دموکراسی، دموکراسی به معنایی می باشد که غربی ها از آن دارند و دموکراسی را به «کرامت انسان دینی» معنا نمی کنند. بلکه منظور او از دموکراسی، سیادت انسان در مقابل بندگی خداوند است. هنگام حمله نظامی او، شصت نفر از متفکرین آمریکایی، در نامه ای از او دفاع کردند. آنان در آن نامه نوشتند: ایدئولوژی آمریکایی، تنها ایدئولوژی است که می تواند جهانی گردد و باید جهانی شود. اگر برای جهانی شدن آن، ناچار به جنگ شوید، این جنگ، جنگی اخلاقی است. حتی اگر از سلاح های غیر متعارف همچون سلاح کشتار جمعی و حتی اتمی استفاده کنید، باز هم این نزاع، جنگی اخلاقی است. یعنی جنگی که در سال 2000 آغاز شده است، جنگ ایدئولوژیک بین تمدن غرب و تمدن اسلام است. وظیفه آموزگاران محترم این است که این فضای موجود را به دانش آموزان معرفی کنند تا بتوانند جهت گیری لازم را داشته باشند.

ریشه های تمدن غرب، پنج انقلاب است: 1- انقلاب اول، انقلاب ایدئولوژیک می باشد که ریشه اصلی تمدن غرب است. این انقلاب، مردم را از توحید به انسان محوری، دنیا محوری و انکار دین می کشاند. بعضی از مکاتب همچون مارکسیت ها به صراحت این انسان محوری را بیان می کردند. اما برخی دیگر همچون مکاتب انسان محوری و انکار دین را به صراحت بیان نمی کردند. در اینجا لازم است تذکر داده شود: اومانسیم، که به معنای سیادت انسان و انسان محوری است، به معنای کرامت انسان نمی باشد. بلکه همانگونه که اشاره شد به معنای سیادت انسان در برابر بندگی خداوند متعال است.

2- انقلاب فلسفی: که پرچم داران این انقلاب، فیلسوفانِ پس از رنسانس همچون دکارت و اکانت می باشند. 3- انقلاب علمی. 4-نقلاب صنعتی. 5- انقلاب ساختارها. این پنج انقلاب در جهان اتفاق افتاده و به تمدن غرب تبدیل شده است. غرب، خود را رهبر جهان می داند و قصد دارد که این پنج انقلاب را در جهان پیاده کند و در این امر، نسبتا موفق بوده است. اما اگر این تمدن غرب با سدّ اسلام ناب، یعنی فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، مواجه نمی شد، تمام عالم را فرا می گرفت. چرا که خود آنان اقرار کرده اند که ما، جریان تجدد را در اروپا تئوریزه، در آمریکا پیاده و به تمام فرهنگ های جهان حمله کرده و آن ها را از میان برداشته ایم. اما تنها فرهنگی که در مقابل ما مقاوم است، فرهنگ اسلام می باشد و ما غیر از آن، تمام فرهنگ ها را منحل کرده ایم.

بنابراین وظیفه ما، وارد کردن حبّ و بغض فی الله در محور تمدنی و سپس و تطبیق آن بر عصر و تمدن معاصر است. به عبارتی دیگر، باید به گونه ای دانش آموزان را تربیت نمود که نسبت به اسلام، دنیای اسلام، پیشرفت و آرمان های اسلام حساس و در مقابل، نسبت به دنیای کفر نفرت داشته باشد. این نوع تربیت، همان تربیتی است که امام خمینی رحمة الله علیه در جامعه اجراء کردند. مقصود این نیست که سایر تربیت های سلوکی و عرفانی نادرست است. بلکه سخن در این است که چنین تربیتی بود که از میدان شهوت ها، از کازینو و مراکز فساد، که هزار کازینو تنها در تهران بوده است، چنین تربیتی بود که جوان ها را جمع کرد و به جبهه های شهادت برد و آنان را شهدای فی الله تربیت کرد. شاخصه و ساختار اصلیِ روش تربیتی امام خمینی که اینگونه نتیجه داد، دمیدن حبّ و بغض و تطبیق کردن آن بر دنیای معاصر بود. وظیفه چنین تربیتی در حال حاضر بر دوش معلّمان و اساتید است. باید تربیت آنان، در مدار حبّ و بغض الهی باشد و سپس این حبّ و بغض الهی، بر اولیاء حق و دشمنان حق در طول تاریخ تطبیق شود. به عبارتی دیگر، باید ولایت تاریخی حق و باطل در طول تاریخ به آن ها آموزش داده و سپس در مرحله بعد، در بستر اجتماعی تطبیق شود.

مرحله نهایی: وارد شدن حبّ و بغض در زندگی فردی

 در گام آخر تربیت بر اساس حبّ و بغض، باید این دو را در زندگی دانش آموزان وارد کنیم. این مرحله، نتیجه و ثمره اصلی زحمات معلّمان است. چرا که اگر حبّ و بغض فی الله در زندگی کسی وارد شود، موجب می شود که تمام شئونات زندگی این فرد، از جمله درس خواندن، لباس پوشیدن، انتخاب شغل، و حتی انتخاب همسر بر مدار حبّ و بغض و با این انگیزه باشد. زیرا جوانی که تمدن اسلام و غرب، و مواجهه و مقابله آن دو را بشناسد، علی القاعده این شناخت او، در لباس پوشیدن، راه رفتن، انتخاب شغل، و در آینده نگری او تاثیر گذار است. اگر دانش آموز چنین تربیت شد، و معلّمان حبّ و بغض فی الله را در دل آنان کاشته و به درختی پر بار و پر شاخ و برگ تبدیل کنند، به گونه ای که بدانند در چه زمانی جهت گیری و موضع گیری کنند، این امر باقیات صالحات خوبی برای آنان خواهد بود. یکی از نتایج مهم حبّ و بغض فی الله، موضع گیری مناسب است. در تاریخ افرادی یافت می شود که اهل نماز شب و شب زنده داری بودند اما هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام به جنگ معاویه رفتند، نه در جبهه حضرت علی علیه السلام و نه در جبهه معاویه حاضر می شدند. چنین کسی که در مورد حضرت علی علیه السلام هم احتیاط می کند، مسلمان نیست. این نماز شب و ... چه تقوایی است که در آن موضع گیری در برابر جبهه باطل وجود ندارد. نمونه ای تاریخی برای جهت گیری نادرست مطلبی است که مرحوم محدث قمی در سفینة البحار، در مورد یکی از اشخاصی که مدعی عرفان بوده و نام او در تاریخ بسیار شناخته شده است، نقل کرده اند. ایشان می فرمایند هنگامی که حضرت امیرالمومنین علیه السلام به جنگ خوارج می رفتند، شخصی به این مدعی اخلاق و عرفان گفت: به کمک و همراهی حضرت علی علیه السلام برو. او پیشنهادش را رد کرد و گفت چرا به جنگی بروم که حق و باطل از میان آنان مشخص نمی باشد و به خیال خودش، احتیاط می کرد که مبادا خونی به ناحق ریخته شود. اما همین شخص عارف نما، هنگامی که وضو می گرفت، حضرت علی علیه السلام به او تذکر داد که در امر وضو اسراف نکن و به مقدار آب لازم بسنده کن. او در پاسخ گفت: تو این مقدار خون مسلمانان را ریخته ای به حساب نمی آید اما یک مشت آب ریختن من به حساب می آید! غافل از اینکه خون ریزی مولا امیرالمؤمنین علیه السلام به حقّ بود اما آب ریختن او به ناحقّ و اسراف بود. آیا این تربیت، تربیتی صحیح است؟! آیا درست است که ما شاگردی تربیت کنیم که همچون حسن بصری در گوشه ای مشغول ذکر و ورد شود و بگوید در صحت کار حضرت، اطمینان ندارم؟!

آیا در زمان معاصر ما که امام راحل با امریکا، کارتر و امثال او، درگیر و در تقابل بود، درست بود که گفته شود مشغول ذکر و عبادت باش و با این امور کاری نداشته باش! این تربیت، تربیتی نادرست است. آیا درست است در زمانی که دشمن در درگیری تمدنی بر ضدِّ اسلام، فعالیت های بی حد و حسابی را دارد، ما شاگردانی را تربیت کنیم که بگویند غرب مهد تمدن و آزادی است! تمدنی که به اسم توسعه دموکراسی، لشگر کشی می کند و تنها در عراق، قریب به یک میلیون نفر را از بین می برد و کسی نیز مسؤولیت کشته شدن این همه انسان را قبول نمی کند. تمدنی که برای کشته شدن یک میلیون نفر بی تفاوت است اما اگر کسی، مثلا پرنده ای از آنان را از بین ببرد، در سازمان ملل غوغا می کنند. با تأسیس سازمان دفاع از حقوق حیوانات، سر و صدا و هیاهویی به راه می اندازند که گوش فلک را کر می کند. اما همین تمدن باعث کشته شدن چند میلیون نفر می شود بدون این که خم به ابرو بیاورند. در حال حاضر، هزاران نفر در یمن کشته می شود. میلیاردها دلار سرمایه یک کشور به باد می رود. اما تمدن غرب در قبال آن بی تفاوت است. آیا آن دموکراسی که غرب ادعای آن را دارد این است؟! آیا آزادی و حقوق بشر این است که تمدن غرب ادعای آن را دارد؟! امام راحل رحمة الله علیه، می فرمودند: گرچه کارخانه فاستونی را ندیده ایم، ولی مستوره را - یعنی خانومی که لباس فاستونی را پوشیده است - که دیده ایم. مقصود آن که، اگرچه در آن فضاء حاضر نمی باشیم اما نتایج و ثمرات آن را مشاهده می کنیم. باید به کسانی که دم از آزادی و حقوق بشرِ دموکراسی می زنند بگوییم که شما یک نمونه از این حقوق بشر و آزادی را به عنوان مثال ذکر کن. قطعا نمونه ای نخواهند داشت. چرا برخی از افراد، بی جهت از این ادعای دروغین دفاع می کنند.

نباید فضای تربیتی به گونه ای شود که خروجی آن، افرادی غرب گرا و فریفته ی غرب باشند و در نتیجه نتوانند این درگیری تمدنی یعنی حبّ و بغض را در دنیای معاصر تطبیق دهند. راهکار رهایی از غرب زدگی این است که تربیت، بر مدار حبّ و بغض باشد تا ثمره دهد. در این هنگام است که تمام انتخاب ها مانند انتخاب شغل و جهت گیری های فرد تربیت شده، بر اساس این حبّ و بغض می شود. به عنوان مثال: مارکسیست ها در دوره ی مبارزه ی با سرمایه داری، در دوران جنگ سرد، انسان هایی را تربیت می کردند که اعضای این گروهک ها، انتخاب شغل آنان نیز بر اساس ایدئولوژی مارکسیستی خودشان بود. مثلا اگر کسی از آنان می خواست راننده شود، راننده اتوبوس می شد نه راننده تاکسی. چرا که می گفتند، اتوبوس وسیله مورد استفاده طبقه کارگر جامعه و تاکسی مخصوص افراد خاص است. یعنی شغل خود را نیز براساس ایدئولوژی انتخاب می کرد. این حبّ و بغض باید به چیزی تبدیل شود که نتیجه بدهد. باید این حبّ و بغض به گونه ای نتیجه بدهد که در تمام زمینه ها، همچون انتخاب شغل، انتخاب همسر نیز بر اساس حبّ و بغض صورت بگیرد. در گذشته، اعضای گروهک ها، ازدواج ایدئولوژیک می کردند. باید ازدواج هم ایدئولوژیک باشد. یعنی ازدواج در مسیر پیشرفت اسلام باشد. اینگونه نباشد که بگوییم ما که باید ازدواج و همسری انتخاب کنیم و با هر کسی و به هر نحوی که شد، ازدواج کنیم. باید انسانی تربیت شود که ایدئولوژیک او، تمام زندگی او باشد. این امر وظیفه آموزگاران و اساتید می باشد. آنان باید حبّ و بغض را در رفتار اجتماعی شاگردان خود جاری کنند.

خروجی تربیت تولّی و تبرّی محور، افرادی موفق و با تقوای اجتماعی

مکمِّل این تلاش ها در مسیر تربیت صحیح، رعایت کردن دو مطلب است که برخی از مراکز و مجموعه های حاضر، در بخشی از این دو زمینه بسیار، و در بخشی دیگر نسبتا موفق بوده اند. در کارهای جمعی، ثمره کار برای همه اعضاء به صورت مشاء می باشد. اما سهم برخی در انجام این مهم بیشتر است. خداوند توفیق بدهد که ما سهم بیشتری را، از آنِ خود کنیم. آن دو مورد عبارتند از :

1- باید دانش آموزان به گونه ای تربیت شوند که قله های علمی موجود را فتح کنند و امیدوار باشند که می توان این قله ها را فتح نمود. باید به گونه ای باشند که حرکت رو به پیش آنان، حرکت به سمت این قله ها باشد. هرچند این علوم، تکنولوژی و تمدن، دینی نمی باشند اما ما مسلمانان باید این تمدن را دگرگون کرده و تمدنی دیگر بسازیم. باید به گونه ای حرکت کنیم که علوم و تمدن اسلامی را جایگزین تمدن غرب کنیم. زیرا این پنج انقلابی که بیان شد، جوّ حاکم و فضای موجود را در اختیار دارند. باید در ابتداء این قله ها را به دست آوره و از آن عبور کرده و در نهایت تمدن اسلامی را جایگزین آن نماییم. در حال حاضر، ایده ی مقام معظم رهبری حفظه الله، این می باشد که لازم است این قله ها را فتح کنیم تا بتوانیم پنجاه سال آینده را از لحاظ ایده دادن و تمدن سازی در اختیار بگیریم. پس در این وظیفه باید به گونه ای عمل کنیم که دانش آموزان ما، امیدوار به فتح قله های علمی و تمدنی باشند.

2- در زمینه تربیتی، باید انسان های تربیت شوند که اهل تقوا باشند. در این زمینه هم برخی از مجموعه ها، بسیار موفق بوده اند. اما تلاش های تربیتی آنان، با دو نکته کامل می گردد. نکته اول: تقوای تربیت شدگان، تقوای اجتماعی باشد. به این معنا که، انسان هایی تربیت شوند که زندگی مؤمنانه و با تقوا را در عرصه ی حیات اجتماعی بفهمند. نباید تقوای آنان به گونه ای باشد که در حیطه تقوای فردی او منحصر شود و به عنوان مثال، علاوه بر باسواد بودن، فقط اهل نماز و روزه و عبادات فردی باشد. بلکه باید به گونه ای تقوا در زندگی او وارد شود که صحنه درگیری اسلام و کفر را به خوبی تشخیص دهد. به خوبی با دنیای معاصر و دنیای پس از انقلاب اسلامی آشنا باشد. متأسفانه، فضای روشن فکری سکولار دنیای اسلام، پنجاه سال عقب است و هنوز در دوران جنگ سرد فکر می کنند. آنان نتوانسته اند خود را با تحولات جهان تطبیق کنند. تحلیل های روشنفکری آنان، از زمان معاصر بسیار عقب است. بنابراین ما باید انسان هایی به روز و آگاه به زمان خود تربیت کنیم. انسان هایی که در عین فتح قله های علم، رابطه کار خود با در گیری اسلام و کفر را فهمیده و تفکرات بزرگی داشته باشند. زیرا ممکن است ما پزشکی را تربیت نماییم که خوبی او در درآمد مناسب و تقوای فردی خلاصه می گردد. اما این حدّ از تقوا کافی نمی باشد. بلکه در قدمی بلند تر و پیش تر، پزشکی خوب و با اخلاق تربیت می شود که علاوه بر صفات مذکور، در جهت منافع بیماران خود نیز تلاش می کند. اما باز هم کافی نیست. چرا که یک تربیت شده در صورتی کامل است که رابطه کار خود با درگیری اسلام و کفر را بفهمد و در میان میدان این درگیری، در سپاه اسلام سربازی می کند. انسانی که بزرگ بیاندیشد. یعنی با تلاش های علمی و پژوهشی خود، به دنبال برتری اسلام باشد نه تامین زندگی خصوصی و رفاه فردی خودش. نباید خروجی مجموعه های آموزشی به گونه ای باشد که نسبت به درگیری تمدنی اسلام بی تفاوت باشد. بلکه باید اشخاص تربیت شده ما، در جهت برتری و پیشتازی اسلام، سرباز این میدان باشند.محقق شدن چنین تربیتی، هرچند دشوار است اما هنر نیست.نکته دوم: افق نگاه آنان بلند و بزرگ باشد. گام بلند در تربیت دانش آموزان موفق و ممتاز، این است که خروجی مراکز آموزشی، انسان هایی با اُفُقِ پیروزی اسلامی و انقلاب اسلامی باشد. افق نگاه آنان، ظهور و غلبه اسلام باشد. افرادی که میدان های درگیری جبهه حقّ و باطل را به خوبی شناخته و در آن برای غلبه اسلام تلاش و حرکت می کنند. شهدای هسته ای ما، نمونه ای از این تربیت شدگان می باشند. تفاوت چنین دانشمندان باسواد با سایر دانشمندان در این است که آنان سواد خود را در میدان جنگ می آورند و برای اسلام تلاش می کنند. چرا که میدان فرهنگ نیز میدان جنگ است. میدان اقتصاد نیز میدان جنگ است. مقام معظم رهبری می فرمایند ما جنگ اقتصادی داریم. سرمایه داری که سرمایه را از طلا بدست بیاورد و به گونه ای سرمایه گذاری کند که موازنه اقتصادی، به نفع اقتصاد اسلام و جمهوری اسلامی باشد، مجاهدی اقتصادی می شود. مجاهدت به حرف و حدیث نمی باشد. بلکه باید انسان هایی تربیت کنیم که ایده های بزرگ داشته باشند و رابطه ی بین حبّ وبغض الهی و موضع گیری هایشان را بفهمند.

بنابراین برای تربیتی کار ساز و اساسی، لازم است تربیت مراکز آموزشی به گونه ای طراحی شود که خروجی تربیتی ما، اشخاصی باشند در عین اینکه به دنبال فتح قله های علمی هستند، آرمان هایی بزرگ هم داشته باشند. یعنی علم را فقط برای جلب منافع خصوصی و رسیدن به زندگی راحت و پر در آمد نیاموزند. حتی علم آموزی آنان تنها برای خدمت کردن به مردم و ضعفاء که این نیز کار پسندیده ایست، نباشد. بلکه افق نگاه آنان، افقی بلند تر باشد. کسانی باشند که همچون شهید احمدی روشن و سایر شهدای هسته ای، شهید چمران و امثال آنان، به دنبال برتری اسلام باشند. امیدورایم خداوند متعال به آموزگاران و اساتید گرامی، توفیق تربیت نیروهایی را دهد که با آرمان ها و روح هایی بزرگ و دانش و علم، در این میدان درگیری تمدنی، با بصیرت مجاهدت نمایند. بصیرت یعنی بدانند پرچم حق و باطل کجا قرار دارد. انسان بصیر، میدان درگیری را می شناسد. به همین خاطر تمام امکانات خود را در میدان اسلام خرج می کند. اما اگر به زمان خود و آرمان های حقیقی آگاه نبود، دانشمندی می شود که کشور و جبهه حق را را رها می کند و به کشورهای اروپایی می رود و به آنان و پیشرفت هسته ای و علمی آنان خدمت می کند. در نتیجه کشورهای اروپایی، زمام انرژی هسته ای جهان را به دست می گیرند و به سایر کشورها می گویند که شما حق ندارید حتی یک عدد سانتری فیوژ داشته باشید. اما اگر این میدان درگیری را شناخت، همین دانش را در اینجا به کار می برد و به یک چالش بزرگ با غرب تبدیل می شود. در نتیجه، موازنه ی قدرت را به نفع ما تغییر می دهد. در عصر کنونی، ما دانشمندانی مسلمان در زمینه انرژی هسته ای داریم که دستمزد های فراوانی دریافت می کنند و با خیال راحت در اروپا زندگی می کنند. اما اگر بخواهیم این دانشمندان را با امثال شهید احمدی روشن مقایسه کنیم، شاید وجه اشتراک هایی همچون دانش بالا و تدیُّن و حتی تقیّد به نماز شب را در آنان بیابیم، اما به هیچ وجه قابل مقایسه نمی باشند. چرا که امثال شهدای هسته ای ما، میدان درگیری را به درستی می شناسند و با این شناخت، سرمایه علمی خود را در جای مناسب به کار می گیرند. چنین مجاهدت هایی، موازنه را به نفع مسلمانان و دنیای اسلام تغییر می دهد و در میان مسلمین، نوعی امیدواری به ارمغان خواهد گذاشت.

در زمینه فعالیت اجتماعی ما، دستور قرآن کریم این است: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةِ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْل تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ »(انفال/60). ما باید این دانش خودش را در إعداد و فراهم کردن قدرت اسلام و رُهب و ترس برای اسلام که فرمود «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ» به کار بگیریم. قرآن صراحتا می فرماید: دشمن را بترسانید. در حال حاضر دشمن از ما هراس دارد. شاهد ترس او این است که یقین ندارد ما سلاح هسته ای نداریم. چرا که اگر یقن داشت که سلاح هسته ای نداریم، حتما جنگ نظامی به راه می انداخت. ما قائل به این نیستیم که تنها قدرت ما سلاح هسته ای است. مقصود این است که از احتمال اینکه شاید ما سلاح هسته ای تولید کرده ایم نیز ترس دارد. آن جوانی که دانش خودش را در میدان اسلام بکار می برد و تا پای شهادت نیز ایستادگی می کند و موازنه ی قدرت را به نفع اسلام تغییر می دهد و دستور «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ» را اجرا می کند و در نتیجه در دل دشمن، ترس می اندازد، جوانی که همچون شهید تهرانی مقدم در جهت تولید و به نتیجه رسیدن سلاح موشکی و موشک های دور بُرد ما ایستادگی می کند و حتی جان خود را در این مسیر تقدیم می کند، بسیار متفاوت است با کسی که همین دانش را به اروپا می برد و با این استدلال که علم جهانی است در آن جا خدمت می کند. چنین کسی بصیرت ندارد و این میدان درگیری را نمی شناسد و نمی فهمد. بلکه سرمایه ی علمی اش را در خدمت دشمن اسلام قرار می دهد و این بسیار خطرناک است. اگر در حال حاضر غرب بر دنیا تسلط پیدا کرده است علتش این است که با جمع کردن نخبگان ملت های مختلف و سرمایه علمی آنان، بر جهان حکومت می کند. این نخبگان اگر بصیرت داشته باشند هیچگاه نخبگی خود را در اختیار نظام سلطه قرار نمی دهند. ان شاء الله تلاش در جهت رسیدن به این آرمان، نتایجی بسیار خوب و پاداشی مضاعف خواهد داشت. و الحمد لله رب العالمین.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص265.

(2) بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏39 ص: 56.

(3) بحار الأنوار (ط - بيروت)ج‏65 ص63.

(4) الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص125.

(5) بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏67 ص186.

(6) تفسير الصافي ج‏1 ص505.

(7) من لا يحضره الفقيه ج‏2 ص613.

(8) بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏14 ص465.

(9) الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص125.