نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

جایگاه هنر در انفتاح تاریخ برای رسیدن به عصر ظهور در مجمع عالي حكمت/ تفاوت هنر اسلامی و هنر مسلمین

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 8 دی ماه 95 است که در مجمع عالی حکمت برگزار شده است. ایشان در این جلسه بیان فرمودند: عوامل مختلفی در پیدایش هنر دخیل هستند که اتفاقا در پیدایش آن به صورت جبری عمل نمی کنند، چرا که اگر عنصر اختیار از هنر جدا شود امکان داوری درباره آن وجود نخواهد داشت. دامنه اثر گذاری هنر بسیار وسیع است تا جایی که می تواند باعث تغییر انقلاب ها شود برای همین هم اسلام باید به خوبی از آن استفاده کند. البته برای اسلامی شدن هنر باید تمام آموزه ها و موضوعات ذیل آن صبغه دینی پیدا کند که اگر چنین شد هنر اسلامی می تواند مسیر جامعه را به سمت خدای متعال و ظهور هموار کند.

عوامل دخیل در پیدایش هنر

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. اولا كه تشكر مي كنم از اينكه بزرگواري فرموديد و اين فرصت را در اختيار من قرار داديد و ثانيا هم از اينكه تصديع مي كنم وقت شما اساتيد را مي گيرم عذرخواهي مي كنم و ثالثا هم اگر اين بحث ها عرضه مي شود در واقع از باب اينكه ان شاء الله مورد بحث و بررسي قرار بگيرد والا در محضر اساتيد فن اين بحث ها زيره به كرمان بردن است.

من بجاي تعريف هنر كه خيلي هم نتيجه نخواهد داد بحث را از يك جاي ديگر شروع مي كنم كه به تعريف هم عملا منتهي مي شود و آن عامل دخيل در شكل گيري هنر است، البته چند نكته ديگر را هم گذرا عرض مي كنم.

هر تعريفي كه از هنر مي شود و هر طبقه بندي كه براي او قائل بشويد مستند به عوامل فراواني است كه بخشي از آنها عوامل انسان شناختي هستند. يعني قواي فعاله يك هنرمند و مجموعه فعل و انفعالات دروني كه در متن وجود يك هنرمند اتفاق مي افتد از عوامل اثرگذار و آثار هنري و خلاقيت هاي هنري هستند.

بخش دوم عوامل اجتماعي هستند يعني اينطور نيست كه هنر يك پديده مستند به شخص باشد؛ البته حتما عوامل انسان شناختي و روان شناختي دخيل در پيدايش هنر هستند ولي عوامل منحصر به اينها نيستند. بلكه يك بسترهاي اجتماعي وجود دارند كه هنر در ظرف آن بسترهاي اجتماعي تحقق پيدا مي كند كه حالا بايد مورد بررسي قرار بگيرد.

بخش سوم هم منسوب به عوامل تاريخي و مرحله تاريخي خاص جامعه است. يعني فرض بفرماييد صنعت سينما با تعريف و گستره امروزي كه دارد معقول نيست كه در دوران دو هزار سال قبل پيدا بشود و شكل بگيرد. ممكن است يك زيربناهايي براي اين هنر در ديرباز هم بوده ولي اين هنر و اين صنعت واقعا اگر اسمش را هنر بگذاريم منسوب به يك دوران خاص تاريخي است كه در قبل از آن امكان ظهور و بروزش وجود نداشته است. بنابراين مي شود بگوييم كه عوامل تاريخ ساز هم، دخيل در پيدايش و تغييرات و پيشرفت هنر هستند. پس ظهور يك هنر و منقرض شدندش و پيدايش هنر جديد، عبور از مرزهاي هنر و وارد مرحله جديد شدن، عبور از مرزهاي سنّت، همه اينها عواملي هستند كه در پيدايش هنر و پيشرفت آن دخيل بودند و هستند؛ اين نكته اول. بنابراين اگر ما بخواهيم در باب هنر به دقت بحث كنيم و پيدايش و تغييرات و تكامل هنر را بشناسيم بايد سهم همه اين عوامل مورد توجه و دقت قرار بگيرد.

جبری نبودن عوامل پیدایش هنر

نكته دوم اينكه همه اين عواملي كه در پيدايش هنر دخيل هستند بصورت جبري عمل نمي كنند، يعني نه جبر شخصيتي و آثار هنري و خلاقيت هاي هنري حاكم است و نه جبر اجتماعي و نه جبر تاريخي، و اين جبر هم اعم از مفهوم مادي جبر و مفهوم الهی آن است. يعني اين جبري كه نفي مي كنيد فقط جبر مادي نيست تا عوامل مادي بصورت جريان ضرورت علت و معلولي بر خلاقيت هاي هنري حاكم باشند. جبر الهي هم نیست، يعني اينطور نيست كه پيدايش هنر و تغييرات و پيشرفت يا زوال يك هنر خاص، صرفا منسوب به عوامل ماورايي باشند و هيچگونه اراده هاي انساني در پيدايش و تغييراتش دخيل نباشند. همان گونه كه تحليل جبري از تكامل جامعه و تاريخ را در قالب جبر مادي باطل مي دانيم در قالب جبر ماورايي و الهياتي هم منتفي است. اين هم نكته بعدي. بنابراين اختيار انسان و رشد اختيار انسان دخيل در پيدايش و پيشرفت هنر بوده و هست.

چرایی ضرورت وجود عامل اختیار در پیدایش هنر

بر همين اساس اگر شما عامل اختيار را دخيل در پيدايش هنر كرديد امكان داوري نسبت به حقانيت و عدم حقانيت هنر فراهم مي شود. تا قبل از آن امكان چنين داوري وجود ندارد. اگر اختيار انسان ها در پديد آوردن هنر و آثار هنري و خلاقيت هاي هنري نقش ايفاء نكند شما به هيچ وجه نمي توانيد اينها را به حق و باطل تقسيم كنيد. بله، ممكن است يك تحليل هايي از حق و باطل بشود مثل اينكه فرض كنيد هنرِ مربوط به يك دوران يا مربوط به يك طبقه مخصوصي كه دوران آنها گذشته است حق یا باطل بوده است ولي اگر خوب دقت كنيد بعد از اينكه اختيار نفي شد، جبر علت و معلولي حاكم می شود و در واقع اين حق و باطل، حق و باطل ارزشي نخواهد بود.

یعني داوري نسبت به ارزشمندي يك هنر و عدم ارزشمندي اش وقتي جايگاه پيدا مي كند كه شما براي اختيار انسان در شكل گيري اين هنر نقش قائل بشويد. بر همين اساس اگر شما فرايند پيدايش هنر و تغييرات و پيشرفت و تكامل هنر را تحت تاثير اراده هاي انساني بدانيد، امكان داوري نسبت به اين هنر كه آیا اين هنر حق است يا باطل، فراهم مي شود.

هنر اخلاقی و هنر غیر اخلاقی

 در همين جاست كه شايد بتوان گفت ما در يك شكل كلي در يك تقسيم بندي كلان دو جنس از هنر را مي توانيم تصوير بكنيم. در هيچ يك از اين دو جنس هم بشكل صفر يا صد نمي خواهيم حكم كنيم ولي مي شود دو طيف از هنر را تصوير كرد.

يك طيفي كه ناشي از اختيارات سوء است و يك طيفي كه تحت تاثير اختيارات خير شكل مي گيرد. مجموعه عواملي كه عرض كرديم در پيدايش هنر دخيل هستند از عوامل تاريخي، اجتماعي و انساني يا به تعبيري شخصيتي، اين عوامل مي توانند به خير و شر تقسيم بشوند.

مدار خير و شر هم كه خير و شر اخلاقي است و حاكم بر پديده هاي هنري است، بر مي گردد به پرستش نسبت به حضرت حق كه اين بحث كلي است و در جاي خودش بايد طرح بشود كه معيار ارزش هاي اخلاقي چيست؟

ارزش هاي اخلاقي حتما اولا تحت تاثير اختيار تعريف مي شوند و ثانيا تحت تاثير پرستش. اگر شما پرستش را حذف كنيد مفهوم غير اخلاقي و خوبي و بدي اخلاقي شكل نمي گيرد. حتما هر كسي كه يك داوري اخلاقي دارد، مبتني بر الهي است كه براي خودش انتخاب مي كند والا اگر شما مطلقا رابطه خضوع و تعلق و پرستش و افتقار را برداريد مفهوم خير و شر اخلاقي شكل نمي گيرد.

بر همين اساس خير اخلاقي عبارت است از تواضع و خشوع نسبت به اله حقيقي و شر اخلاقي عبارت است از استكبار، به تعبير ديگر تقوا و فجور. لذا اين تعبير نوراني قرآني هم كه «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/8) نبايد تاويل بشود به مفاهيم ديگر. آنچه در فطرت ما است و به ما الهام شده بعنوان خير و شر و تقوي و فجور است. تقوي نسبت به حضرت حق و حدود الهي را رعايت كردن و فجور هم زير پا گذاشتن حدود بندگي است و همه خير و شر اخلاقي به اينجا بر مي گردد.

بنابراين اگر ما به خير و شر اخلاقي قائل باشيم و بخواهيم بگوييم كه در هنر ظهور پيدا مي كند اگر بپذيريد كه انسان داراي اختيار است و اين اختيار در اصل پرستش خداي متعال هم جاري است و به انسان اجازه دادند كه از پرستش خدای متعال و مناسك اين پرستش كه دين هست تخلف كند «لا إِكْراهَ  فِي  الدِّينِ  قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي »(بقره/256)، بنابراين دو دستگاه هنر هم مي تواند شكل بگيرد، هنري كه تابع پرستش خداي متعال هست و هنري كه تابع خروج از مدار پرستش و استكبار نسبت به خداي متعال است.

خلاقيت هاي هنري از اين دو حوزه بيرون نيستند و اراده هايي كه تسليم به خداي متعال هستند بصورت اجتماعي و تاريخي هم افزا مي شوند و جامعه تاريخي مؤمنين شكل مي گيرد و طبيعي است كه در اين جامعه خلاقيت هاي هنري تحت تاثير فرهنگ بندگي خداي متعال و ايمان هستند. جامعه مستكبرين هم بر محور فراعنه تاريخ شكل مي گيرد و طبيعتا در آنجا هم يكي از محصولاتشان هنر و باصطلاح خودشان پيشرفت هاي هنري است كه بر محور فرهنگ استكبار بر خداي متعال اين هنر شكل مي گيرد و رشد پيدا مي كند.

اين هم يك نكته كه هنر اخلاقي و غير اخلاقي، خير و شر در هنر و زشتي و زيبايي در خود هنر تابع اين است كه اختيار اثرگذار بر پيدايش هنر از چه جنس اختياري باشد؟ اختيار خیر باشد يا اختيار شرّ . پس تعریف هنر بر اساس عوامل دخيل در پيدايش و جهت گيري هايش، و كارآمدي آن است.

دامنه اثر گذاری هنر

 بنابراين هنر در دو دامنه اثرگذار است؛ يك هنري است كه بستر تحرك اراده هاي انساني در مسير بندگي خداي متعال است، منتهي در آن ترغيب به پرستش و خضوع و تواضع و شدت بندگي مي شود و هنري هم هست كه منتهي مي شود به تحرك مادّي و افزايش احساسات مادي انسان و شدت رواني به طرف دنيا.

هر دوي اينها هم مي توانند مبدا عبور از ساختارها و ايجاد يك تحولات اجتماعي عظيمي شوند، مثل حادثه عاشورا، البته عاشورا را با اينها مقايسه كردن كار صوابي نيست ولي در مقياس حاكميت بر كل تاريخ مي تواند مبدا تغيير احساسات انسان و درك او از زيبايي ها، از خير و شر و از معروف و منكر باشد و مبدا يك تحرك عظيم تاريخي و عبور جامعه بشري از موانع تاريخي بشود. هنرهاي باطل هم مي تواند بستر پيدايش انقلاب هاي اجتماعي در مقياس رنسانس بشود.

بنابراين هر دو می توانند مبدا ايجاد يك نوع تحرك و ايجاد يك ظرفيت هاي جديد براي عبور از ساختارهاي اجتماعي بشوند و طبيعتا يك نوع تعارض بين محدوديت هاي اجتماعي و ساختارهاي موجود ايجاد بكنند و جامعه را از این وضعيت عبور بدهند، و اين جزو آثار هنري است. پس از اين زاويه هم هنر يك امر قابل تاملي مي شود.

وقتي هنر در اين مقياس اثرگذار است و شما مي توانيد به وسيله آن انقلاب اجتماعي ايجاد كنيد، پس بايد براي استفاده از اين ظرفيت تدبير و برنامه ريزي كرد و به عكس براي مهار تاثيرگذاري هنر باطل بر فضاي جامعه ايماني هم تدبيرهاي جدي انديشيد. به تعبير ديگر هنر يكي از ابزار جنگ نرم بين جبهه حق و باطل بوده و هست و ما از اين نبايد غافل شويم.

به تعبير ديگر ممكن است هنر ابزاري بشود براي اينكه احساسات و درك اجتماعي را از وضعيت موجود عبور دهد و آن را وارد يك فضايي كند که باعث انتظاراتي که منجر به تعارضات اجتماعي است بشود. اين هم از ظرفيت هاي كاركردي هنر است كه ما بايد به آن توجه داشته باشيم و استفاده بكنيم و به دقت مواظب باشيم كه تحت تاثير دستگاه هنر باطل قرار نگيريم.

من فكر مي كنم كه الان نقش هنر مادي در هنجارشكني هاي اجتماعي و ايجاد يك تحولاتي در جامعه ديني و سست كردن بنيان هاي اعتقادات معنوي را كسي نمي تواند انكار بكند كما اينكه آنطرفش هم قابل انكار نيست، به تعبير امام تاثیری که هنر شهادت در ايجاد تحولات عميق اجتماعي در جامعه جهاني داشته قابل ترديد نيست.

عوامل دخیل در خلاقیت هنری

نكته ديگري كه قابل توجه است تحليل عوامل انسان شناختي دخيل در هنر است، همچنین عوامل جامعه شناختي و حَتّي عوامل تاريخي اثرگذار. اينكه هنر تحت تاثير چه عواملي شكل مي گيرد و به تعبير ديگر هنرمندی كه اثر هنري را خلق مي كند با بكار گرفتن چه عوامل و قوايي در درون خودش و فعال كردن آنها و همچنين عوامل بيروني كار را انجام مي دهد؟

در خلاقيت هنري اول امري كه دخيل است گمان مي كنم كه عقل عملي انسان است. عقل عملي انسان به منزله ترازويي در وجود انسان عمل مي كند كه براي افعال و اشياء و امثال اينها وزن و اعتبارگذاري و ارزش گذاري مي كند، و اين امر دائما در عملكرد اختيار انسان جاري است.

شما هر تصميم كوچكي كه مي خواهيد بگيريد حتما وقتي مي خواهيد اقدام كنيد ارزش گذاري مي كنيد و در نهايت به اين تصميم مي رسيد كه اين خوب است يا بد است. از كوچك ترين فعلي كه انسان مي خواهد انجام بدهد مثل خوردن یک نوشيدني تا فعاليت هاي بزرگ تر و ماندگارترش، مثل این که مي خواهد يك قرارداد اجتماعي ببندد یا مي خواهد تشكيل خانواده اي بدهد یا يك تجارت بزرگي بكند، تا آنجايي كه فعاليت هاي ماندگارترش را انتخاب مي كند مثل انتخاب جهت گيري تاريخي خودش. همه اينها بر اساس يك سنجشي است که در درون انسان اتفاق مي افتد، او وزن مي كند و بالاخره به این نتيجه مي رسد كه اين كار خوب است يا بد، بايد انجام بدهم يا نبايد انجام بدهم. پس موازيني كه ما به وسيله آنها انتخاب مي كنيم در عقل عملی ما شكل مي گيرند.

البته موازيني كه ما قرار مي دهيم موازين يكساني نيستند. در موضوعات مختلف ممكن است آن ابزاري كه ما با آنها محاسبه مي كنيم و شاخصه اي كه با آن مي سنجيم، شاخصه هاي متفاوتي باشند ولي بالاخره موازيني داريم و بر اساس آن موازين ارزش و قيمت گذاري و انتخاب مي كنيم. اين موازيني كه ما داريم كه عقل عمل ما است، ممكن است بصورت موازين مرتبط عمل كنند و يك نظام موازين در جامعه پيدا شود كه استحكام اين نظام بر مي گردد به يك عقل عملي، البته تعبير عقل عملي درست نیست؛ بر مي گردد به يك دستگاه ارزش گذاري محوري كه جاري در اختيار انسان مي شود و موازين انسان را شكل مي دهد.

وزن کردن اشیا در دستگاه عقل و جهل

بر همين اساس عقل عملي انسان و عقل عملي اجتماعي كه ارزش گذاري و توزين مي كند، دو جريان در درونش شكل مي گيرد، يكي جريان عقل است و يكي جريان جهل كه در حديث عقل و جهل به شكل مبسوط از آن بحث شده است. يعني دستگاه جهل نظام ارزش گذاري دارد و نظام ارزش گذاري او مبتني بر استكبار بر خداي متعال شكل مي گيرد. يعني با جهت گيري استكباري كه مي كند يك امكانات و قوايي به او داده مي شود كه بوسيله او ارزش گذاري مي كند، مي سنجد، خوب و بد مي كند، زشت و زيبا مي كند و در نهايت تصميم مي گيرد.

يعني آن دستگاهي كه جهت گيري اساسي اش بر استكبار بر خداي متعال است و طبيعتا حساسيت ها و صفاتي پيدا مي كند، جنودي براي او خلق مي شود و با آن جنود عالم را احساس مي كند و احساس نسبت به عالم پيدا مي كند، در نهايت دستگاه توزين و ارزش گذاري پيدا مي كند. يعني بر اساس صفاتي مثل بخل، حرص، حسد، صفاتي كه صفات جهل است يك توزين و ارزش گذاري مي كند و بعدا بر اساس همان انتخاب مي كند. كما اينكه عقل هم كه عبوديت حضرت حق را انتخاب مي كند بر اساس قوايي كه براي او خلق مي شود در نهايت به يك داوري روشني نسبت به حق و باطل مي رسد.

بنابراين تلقي حقير اين است اول قوه اي كه در پيدايش هنر و خلاقيت هاي هنري اثرگذار است عقل عمل انسان است. البته اين عقل عمل هم به صورت پيوسته مرتبط است با محور شكل گيري عقل تاريخي و اجتماعي انسان ها. يعني آدمي كه اختيار سوء مي كند و در جبهه ابليس قرار مي گيرد، به تدريج عقل عملي او هم شيطنت آميز داوري مي كند، شيطاني مي شود و داوري هايش هم شيطاني مي شود. واقعا داوري مي كند بنظرش مي آيد اين كار خوب است ولي وقتي داوري مي كند ترازويي كه براي داوري بكار مي برد يك ترازوي شيطاني است. كما اينكه در آن طرف كساني هم كه در جبهه انبياء و اولياء قرار مي گيرند مستمرا داوري مي كنند، زيبا شناسي مي كنند، زشت و زيبا را تشخيص مي دهند، خوب و بد را تشخيص مي دهند و توزين مي كنند بر اساس جريان هدايت و نور الهي و نور عقل. خلاصه دستگاهي كه در انسان اشياء را توزين مي كند يا دستگاهي است كه نوراني است و ظهور عقل و صفات عقل در او است يا نه ظلماني است و ظهور جهل و صفات جهل.

اين توزين و وزن كردن هم در نهايت به تعبير قرآني شايد بشود بگوييد به دو دسته تقسيم مي شود، يك جرياني است كه «خَفَّتْ مَوازِينُهُ»(قارعه/8) و يك جرياني است كه «ثَقُلَتْ مَوازِينُه»(قارعه/6) ، مجموعه موازين يا خفيف هستند و يا ثقيل هستند. آنوقت در مسير حركتي كه عالم دارد به يك نقطه اي مي رسيم كه يك تحولي پيدا مي شود «الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ * وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَة»(قارعه/1-2)، يك جريان قارعه اي است كه «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ * فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ * فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ * وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ * فَأُمُّهُ هاوِيَة»( قارعه/3-9) در آن انسان ها به دو دسته تقسيم مي شوند، انسان هايي كه ثقلت موازينه و انسان هايي كه خفّت موازينه.

حالا آن ديگر بايد تفسير بشود و خيلي هم تاويل به راي نكنيم. در تفسير قارعه در روايت است كه «أنا القارعة»، حضرت فرمودند: وقتي آن ميزان حق برخورد مي كند به ميزان باطل «يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ».

علي ايّ حال عنايت بكنيد که اين ترازوي عقل انسان كه در خلاقيت هاي هنري حضور پيدا مي كند دو شكل مي تواند داشته باشد. مي تواند ترازوي حقي باشد با موازين حقّ و موازين ثقيل، مي تواند ترازوي باطلي باشد با موازين باطل و موازين خفيف، هر دو هم عمل مي كنند ولي يكي پايداري دارد و يكي ندارد.

موقعي من مثال مي زدم البته اين مثال خيلي دقيق نيست ولی وقتي يك نظام اجتماعي متلاشي مي شود موازين آن نظام همه تخريب مي شوند. يعني آن چیز هایی كه ارزشمند بودند ديگر به هيچ وجه قيمت و ارزشي ندارند. آنهايي كه موازينشان بر اساس يك تعلقي شكل گرفته بود وقتي آن تعلق بهم مي خورد همه موازين تخريب مي شوند و از كار مي افتند.

فرض كنيد يك تعلقات اجتماعي باطلی بود و نظام ارزش هاي اجتماعي بر محور آن شكل گرفته بود، وقتي آن محور و دستگاه از مدار خارج مي شود كل ارزش ها از دست مي روند و همه آن چيزهايي كه ارزش به حساب مي آمدند خفيف و سبك مي شوند و دیگر موازيني نيستند كه ارزش و پشتوانه اي داشته باشند. يعني موازين اجتماعي و نظام ارزشي جامعه مبتني بر يك دستگاهي از نظام اراده ها و به تعبير ديگر ولايت و تولّي شكل مي گيرد كه وقتي آن دستگاه متلاشي شد كل اين موازين تخريب مي شوند و همه ارزش ها تغيير مي كنند اعم از ارزش هاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي و يك ارزش هاي و موازين ديگري جايگزين مي شود.

نقش قوه خیال در هنر

پس اين يك نكته كه در حوزه هنر اثرگذارترين عوامل ترازوي عقل و عقل عملي است كه كار زيباشناسي و ارزش گذاري و امثال اينها به عهده او است. بعد هم قوه خيال انسان است كه نقشش در هنر بي بديل است تقريبا، و معمولا در بحث هايي كه من ديدم آقايان در حوزه هنر اسلامي می کنند نقش خيال و جايگاه خيال و خيال متّصل و منفصل مطرح می شود. اين هم يكي از عوامل اثرگذار در حوزه هنر است، قوه خيال انسان خلاقيت هاي خاص خودش را دارد و اين خلاقيت ها در پيدايش هنر دخيل هستند.

شايد حوزه دخالت اعتباريات در هنر هم بر اساس مبنايي مثل مرحوم علامه طباطبايي به همين جا برگردد. در واقع اعتباريات نوعي دخالت قوه خيال است. شما بر مسلك علامه بزرگوار، براي مفاهيم حقيقي یك توسعه خيالي درست مي كنيد و يك مصاديقي را فرض مي كنيد كه آنها مصاديقِ واقعي آن امر نيستند.

ساير مفاهيم اعتباري كه در جامعه هستند توسعه مفاهيم حقيقي هستند كه بوسيله خيال اتفاق مي افتند و رفتار انسان ها به شدت تحت تاثير اعتباريات است. يعني تحت تاثير نسبتي كه بين قوه خيال و عقل برقرار مي شود و مفاهيم حقيقي را توسعه مي دهد و با توسعه روي رفتار فردي و اجتماعي انسان ها اثر مي گذارد. پس بحث تاثير قوه خيال بر هنر يك بحث جدي است كه يك بخش عمده اي را هم به خود اختصاص می دهد.

حالا اين قوه خیال چيست، چگونه پيدا مي شود، رشدش چگونه است، نسبتش با عالم بيرون چيست، آيا ما خيال منفصل داريم يا نداريم، آيا ما غير از اينكه خيال فردي داريم و خيال منفصل از عالم انساني يك تخيل اجتماعي داريم يا نه و انسان ها خيالشان به صورت جزاير از هم مستقل عمل مي كند؟ اين سوال هایی است که باید در مورد آن بحث كنيم. یعنی بحث تخيل اجتماعي و نسبتش با خيال منفصل و عالم مثال و تعاملي كه بين اينها برقرار مي شود.

 ولي باز در آنجا هم تلقي حقير اين است كه عالم خيال انساني از آنجا كه تحت تاثير اراده انسان است و صرفا جبري عمل نمي كند، به مسير حق و باطل مي تواند برود و طبيعتا خيال انساني اعم از قوه خيال فردي و اجتماعي مسير حقانيت و مسير حق و باطل را طي مي كند. اگر شما عالم خيال منفصلي هم داشته باشيد اعم از خيال ظلماني و نوراني است، يعني صرف اينكه در عالم منفصل از عالم ما يك عالم خيالي هست معنايش اين نيست كه اگر ما مرتبط با آن خيال منفصل شديم به يك امري منفصل شديم كه هميشه حق است، عالم خيال منفصل هم حق و باطل بردار است. يعني شما نمي توانيد بگوييد دستگاه شيطان عالم خيال ندارد، چرا عرش و فرش دارد براي خودش و انسان مي تواند متّصل به آن خيال منفصل بشود و هنر در ارتباط با آن عالم شكل بگيرد.

اينطور نيست كه اگر شما گفتيد انسان مرتبط شد به آن عالم مثال منفصل، حالا با همان تعابير مختلفي كه از آن مي شود، حتما به يك عالمي راه پيدا كرده كه آنجا عالم حقائق است و همه چيز حق است نه، واقعيت هايي است كه باطل هم هست. بنابراين خلاقيت هاي هنري در عالم خيال مي تواند در اثر ارتباط خيال انسان با عالم شيطاني شكل بگيرد و در اين عالم متناسب با حكمت الهي تاييد هم بشود.

پس اين هم يك نكته كه ما داراي قوه خيال، عقل عمل و قواي ديگري انساني هستيم كه دخيل در پيدايش هنر هستند و اين خيال و عقل عمل هم داراي يك طيفي است كه در جامعه شكل مي گيرد. ما تخيل اجتماعي داريم، عالم خيال جمعي داريم، عالم عقل عمل جمعي داريم که مجموعه ارزش هاي اجتماعي در آن شكل مي گيرد، و كسر و انكسار عقل عملي جامعه است كه ارزش گذاري هاي اجتماعي را شكل مي دهد. حالا اگر اين تعريف از هنر را في الجمله بپذيريم، آنوقت هنر اسلامي يعني چه؟ اين طبيعتا منوط به اين است كه شما اسلام را هم باز تعريف كنيد.

هنر اسلامی

اگر اسلام عبارت است از طيفي از گزاره هاي فقهي، كلامي و اخلاقي، گزارش هاي تكليفي و گزارش هاي توصيفي و اعتقادي و گزارش هايي كه ناظر به اخلاق و عرفان هستند و ارزش گذاري مي كنند، پس بايد رابطه بين این گزاره ها و آن نظام مفاهيم را با هنر برقرار کنیم و ببينيم چه نسبتي بين اينها است و چه نسبتي بين اينها بايد برقرار بشود؟ يعني ما بين آموزه هايي كه از دين بدست مي آوريم اعم از احكام فقهي تكليفي و احكام توصيفي و حكمي و احكام ارزشي و اخلاقي، چه نسبتي بايد بين گزاره هايي كه در متن دين است با هنر برقرار بشود؟ و آيا ظرفيت دارند اين گزاره ها كه هنر را ساماندهي بكنند يا نه؟

همينجا عرض بكنم طبيعتا اگر ما بخواهيم قائل بشويم به اينكه هنر بايد مباني داشته باشد، مباني هنر بايد از مجموعه گزاره هاي توصيفي تكليفي و ارزشي دين استنقاذ بشوند كه ما از آن به مكتب هنري اسلام تعبير مي كنيم.
مكتب هنري اسلام مجموعه آموزه هايي است كه شما مي توانيد از دين اسلام و از منابع ديني استنباط بكنيد، اعم از آموزه هاي اخلاقي كلامي و اعتقادي و تكليفي، آیا در اسلام چنين چيزي هست يا نه؟! مثلا مي گويم در فقه موجود، بخشي از گزاره ها و قضاياي فقهي ما ناظر به پديده هاي هنري است كه عمدتا در مكاسب محرمه از آنها بحث مي شود، مثل بحث از غناء و موسيقي و مجسمه سازي و نقاشي تصويرگري و امثال اينها.

آيا فقط گزاره هايي كه مربوط به حوزه هنر مي شوند گزاره هاي فقهي هستند يا نه گزاره هاي توصيفي و ارزشي هم داريم كه ناظر به عرصه هنر هستند و آيا اين گزاره ها فقط مربوط به موضوعات هستند يا مربوط به نظامات هم مي شوند، يا مربوط به بالاتر تكامل عرصه هنر هم مي شوند؟

پس اين يك بحث كه اگر ما دين را در مقياس آموزه هاي اخلاقي اعتقادي و فقهي تعريف بكنيم چه نسبتي بين اينها و هنر برقرار است، نسبت موجود چيست و نسبت مطلوب چيست؟ يعني در شكل مطلوب چه نسبتي بايد برقرار بشود و آيا آموزه هايي كه دخالت مي كنند در هنر در مقياس موضوعات هست يا در مقياس نظامات و تكامل هنر هم دين بايد نظر بدهد؟

در همين مرحله تلقي اين است كه دخالت دين در هنر بايد دخالت در مقياس تكامل هنر باشد و نقشه تكامل هنر از دين بدست بيايد نه اينكه هنر مسير تكاملي خودش را طي كند و بعد ما بخواهيم در پايان، خروجي هايي كه هنر داشته را مميزي و شرعي بكنيم، بلكه بايد به تعبيري رابطه بين معارف ديني و هنر يك رابطه فرايندي باشد. يعني آموزه هاي ديني بايد در تكامل هنر نقش ايفاء بكنند.

فلسفه هنر یا مکتب هنری؟!

بنابراين همين جا من عرض مي كنم كه ما اگر بخواهيم هنر ديني داشته باشيم، علمي كه مي تواند علم پايه باشد عبارت است از مكتب هنري اسلام نه فلسفه هنر. بايد مكتب هنري را جايگزين فلسفه هنر بكنيد، چون فلسفه هنر عبارت است از يك فلسفه مضاف به موضوعي به نام هنر كه به لحاظ منابع و منطق ذيل فلسفه عام تعريف مي شود اما اين مكتب هنري به لحاظ منابع و روش ذيل تفقه ديني تعريف مي شود. تلقي ما اين است كه وقتي هنر اسلامي مي شود كه ذيل مكتب هنر شكل بگيرد نه ذيل فلسفه هنر به مفهوم دقيقش. يعني آيا ما بايد علوم را از طريق فلسفه هاي مضاف تحت سيطره فلسفه قرار بدهيم يا از طريق حكمت مضاف به موضوعات تحت سيطره دين؟
توضیح این مطلب این است که يعني ما بجاي فلسفه اقتصاد، مكتب اقتصادي داريم و آن مجموعه آموزه هاي ارزشي توصيفي و تكليفي دين در حوزه اقتصاد است اعم از خرد و كلان و توسعه. در عرصه هنر هم همينطور است، مکتب هنری مجموعه آموزه هاي ديني است كه ناظر به هنر هستند اعم از موضوعات هنري يا نسبت هاي كلان در هنر يا بحث تكامل و توسعه هنر. بر همين اساس تلقي اين است كه اگر بخواهيد شما يك حكمت مضاف به هنر داشته باشيد بيش از آنكه با منابع عقلي و فلسفي و روش فلسفي كار بكند بايد مستند به منابع ديني و وحي بشود و نقلي باشد.

البته اين به معناي انكار دانش هاي پشتيبان هنر نيست، اعم از دانش هاي تجربي و تجريدي و نظری و آنچه حاصل عقل تجربي و عقل تجريدي يا عقل نيمه تجريدي است. آنچه ما به آن نياز داريم دانش هاي مربوط به عرصه هنر است ولي در جاي خودش بايد بحث بشود كه آن دانش ها باید ذيل مكتب هنري شكل بگيرند و صبغه ديني پيدا بكنند؛ يعني آموزه هاي ديني از طريق مكتب هنر جاري در دانش ها و تخصص ها بشود و بعد هم مهارت ها و بعد هم جاري در هنر بشود، این یک نکته. طبيعتا بايد علاوه بر آموزه ها، تربيت ديني هم در حوزه هنر جاري بشود و تربيت قواي فعاله اي كه در آفرينش هاي هنري حضور دارند تحت هدايت دين قرار بگيرد، اين هم نكته دوم.

تعریف هنر اسلامی با توجه به گستردگی دین و محدود نبودن آن به گزاره ها

اما اگر شما اسلام را گسترده تر از مقياس گزاره ها ديديد و اسلام را به جريان الوهيت و دين را مناسك جريان الوهيت تعريف كرديد که این از طریق ولايت حقّه و ولايت الهي جاري مي شود، اگر دين را اينطور تعريف كرديد، پس نسبت بين هنر و دين و ساير موضوعات انساني و اجتماعي با دين، نسبت بين جريان توحيد و جريان ولايت حقه و طبيعتا مناسك جريان توحيد با آن موضوع اجتماعي خواهد بود. يعني ديگر شما با صرفا آموزه ها و گزاره ها روبرو نيستيد كه بخواهيد نسبت بين اين آموزه ها و هنر را تعريف بكنيد.

عرض كردم اگر شما نسبت بين آموزه ها را هم ببينيد آنجا هم باز شما مي توانيد نگاه حداكثري داشته باشيد و از مكتب هنري اسلام بحث كنيد و اينكه اين مكتب هنري در مقايس توسعه هنر بايد حضور داشته باشد و سراسر عرصه هنر را تحت تاثير خودش قرار بدهد. ولي بيش از اين است، دين صرفا به گزاره تعريف نمي شود و جریان الوهيت و ولايت حقه است. پس شما باید نسبت بين اين جريان و تكامل هنر را بايد مطالعه كنيد.

هنر اسلامي هنري است كه تحت هدايت ولايت حقّه شكل بگيرد كه البته حتما از بستر ساماندهي آموزه هاي ديني و مكتب ديني در عرصه هنر هم عبور مي كند ولي صرفا اين نيست كه ما بگوييم دين يك سلسله گزاره است و اينها را به ما واگذار كردند تا ما بياييم و اين گزاره ها را استنباط كنيم، حالا طبيعتا اين گزاره ها هم گزاره هاي صامتي مي شوند كه ما زباندارشان مي كنيم، اينطوري نيست؛ دين يك جريان سرپرستي و الوهيت است و طبيعتا به يك سلسله آموزه ها هم منتهي مي شود كه آنها چارچوب ها و مناسك جريان آن الوهيت و ولايت را تبيين مي كنند.

اگر دين را توسعه داديد و مفهومش را وسيع تر ديديد، باید تعامل بين تكامل هنر با همه مولفه هايي كه برايش ذكر كرديم با جريان ولايت حقه ديده شود. با این حساب هنر اسلامي هنري خواهد بود كه تحت تاثير و سرپرستي حقيقت اسلام كه جريان الوهيت و ولايت حقه است شكل مي گيرد. بنابراين يك مقدار مفهوم هنر اسلامي متفاوت مي شود.

تمایز بین هنر اسلامي و هنر مسلمین

همينجا اين نكته را عرض بكنم كه با اين نگاه، بايد بين هنر مسلمين و هنر اسلام را تفكيك كرد. هنر اسلامي هنري است كه تحت تاثير اسلام شكل مي گيرد و بر محور سرپرستي حضرت حق است و اين غير از هنر مسلمين است. مسلمين در عرصه هنر خلاقيت هايي داشتند كه بي ترديد تحت تاثير فرهنگ اسلام هم بوده ولي اين براي اسلاميت هنر كافي نيست، بخصوص با توجه به اينكه فضاي دنياي اسلام بعد از رحلت وجود مقدس نبيّ اكرم صلّ الله عليه و آله و سلّم فضاي نفاق است، دوراني است كه كفر لباس اسلام به خودش پوشيده و در ظاهر اسلام ظهور پيدا كرده و يك حجابي بر حقيقت افتاده است. نمي خواهم طوری بگويم كه نقش اولياء الهي در اينجا ناديده گرفته بشود ولي بالاخره يك دوراني است كه دوران غلبه ظاهري دستگاه باطل است و در يك لايه هايي از حيات فردي و اجتماعي جامعه اسلامي، دستگاه ولايت باطل و جريان نفاق نفوذ پيدا كرده و باطن استكبار در پوشش ظواهر اسلامي ظهور پيدا كرده است.

در چنين دوراني اگر فرض كنيد تحت تاثير اين ولايت و مديريت كه البته عرض كردم حتما قيد خورده به تصرفاتي كه اهل بيت فرمودند كه اگر آن تصرفات نبود يك مسير ديگري را باید دنبال مي كردیم، ولي بلاخره يك جريان مسلط هم وجود داشته كه يك تسلط ظاهري داشته و نقش آفريني در حوزه فرهنگ و هنر هم مي كرده است. ما نمي توانيم خلاقيت هاي هنري اين دوره را به اسلام نسبت بدهيم و بگوييم هنر اسلامي است.

بنابراين اين را بايد تفكيك كرد و ما خلط نكنيم بين هنر اسلام و هنر مسلمين. پس هر وقت مي خواهيم بگوييم هنر اسلامي چيست، نبايد برويم و با يك رويكرد تاريخي يك مطالعه اي بكنيم در موضوعاتي كه تحت عنوان هنر شناخته مي شود و آنها را در تاريخ جامعه مسلمين پيگيري كنيم و بگوييم مثلا هنر اسلامي يعني معماري اينطوري، آوازه خواني اينطوري و امثال اينها. اينها شاخص هاي هنر اسلامي نيستند گرچه تحت تاثير فرهنگ اسلام هم بودند.

اين هم يك نكته بسياري مهمي است كه تفكيك بين هنر مسلمين و هنر اسلام مي كنيم و يكي از مغالطاتي كه وجود دارد تا سخن از هنر اسلامي مي شود مصاديق هنر مسلمين موضوع بحث قرار مي گيرد. فرض كنيد مهمترين آن هم معماري است، گرچه معماري حتما در دنياي اسلام پس از نفوذ فرهنگ اسلام تحت تاثير ولايت حقه و تحت تاثير فرهنگ اسلام هم بوده ولي اين براي داوري بين اسلاميت و عدم اسلاميت كافي نيست، اين هم يك نكته اي است كه بايد توجه بشود.

شرط تحقق هنر اسلامی

بر همين اساس يك نكته ديگر را هم عرض بكنم، اگر ما بخواهيم هنر اسلامي داشته باشيم بايد همه قواي فعاله اي كه در توليد هنر دخيل هستند و همه دانش هاي پشتيبان، تحت تاثير فرهنگ اسلام قرار بگيرند، یعنی همه ابعاد هنر ذيل اسلام تعقيب بشود نه فقط سوژه ها يا موضوعات و آموزه ها. همه فرم و قالب ها و مهارت ها و دانش هاي پشتيبان و همه قواي فعاله اي كه دخيل در پيدايش هنر هستند بايد تحت ولايت دين قرار بگيرند، يعني عرصه هاي ظاهر و پنهاني در جامعه وجود دارد که همه آنها بايد تحت هدايت قرار بگيرند. والا صرفا شما اگر بتوانيد موضوعاتي را كه موضوع بحث قرار مي دهيد متناسب با فرهنگ دين قرار بدهيد اين براي ديده شدن هنر كافي نيست، قالب ها هم بايد تغيير كنند و پيام ها هم بايد تغيير كنند و فراتر از اينها براي اينكه قالب ها، پيام ها، موضوعات تحت تاثير قرار بگيرند بايد دانش هاي پشتيبان و قواي فعاله كه عرض كردم مثل قوه خيال، قوه عقل عمل و امثال اينها با تحليل تاريخي و اجتماعي که از اينها شد، همه باید تحت تاثير دين قرار بگيرند.

اين امر بستر تحقق هنر ديني را فراهم مي كند و طبيعتا چنين هنري مي تواند مسير حركت جامعه ديني را به سمت تعالي اسلامی و به سمت عصر ظهور هموار بكند. يعني مي تواند آسيب شناسي اي كه مي كند و انتظاراتي كه ايجاد مي كند و عرض كنم ميل و نفرتي كه ايجاد مي كند متناسب با عبور جامعه مومنين از فضاي ظلماني ولايت اولياء طاغوت بسمت فضاي نور و دوران ظهور ولايت حقه باشد.

كما اينكه هنر مادي مي تواند بستر عبور جامعه ايماني به سمت فضاي ظلماني و حاكميت ولايت اولياء طاغوت و ظلماني تر شدن فضاي جامعه باشد، هنر ديني هم مي تواند اگر در اين دامنه وسيع مورد توجه قرار بگيرد وسيله اي باشد براي عبور دادن جامعه مومنين از فضاي حاكميت اولياء طاغوت و فضاي حاكميت سقيفه، و اين انسداد تاريخي را از بين ببرد و به يك انفتاح تاريخي منجر شود. پس مي شود شما براي هنر نقش انفتاح تاريخي به سمت عصر ظهور قائل بشويد به شرط اينكه هنر را در اين مقياس ببينيد و در اين مقياس براي هنر برنامه ريزي بكنيد.

يك سلسله بحث هاي جدي تري هم هست كه طبيعتا در مرحله بعد مطرح مي شود كه حالا نقشه راه ما براي دستيابي به هنر اسلامي چيست و چه مراحلي را بايد طي كنيم؟ نظام موضوعاتي كه بايد موضوع بحث قرار بدهيم چيست؟ که آنها را واگذار مي كنيم به يك فرصت ديگري كه ان شاء الله خداي متعال در اختيار قرار بدهد.