نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جشنواره عمار و نقش هنر و هنرمندان در هدایت جامعه/ بازخوانی نامه امام راحل در تجلیل از هنرمندان متعهد

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 18 دی ماه سال 97 است، که در جشنواره فیلم عمار ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ هنرمند واقعی کسی است که هدفش نشان دادن جمال و خوبی های حضرت حق است که در صفات و اسماء الهی بروز پیدا کرده است. هنرمند مسلمان کسی است که انگار در عالم واقعی و در عالم معرفت و رحمت رفته و الان دوباره بازگشته تا مردم را به واسطه آثارش به آن جا هدایت کند. هنرمند کسی است که بتواند با آثارش زشتی ها و ظلمات دنیا که ناشی از وادی شیاطین و طاغوت است را نشان دهد و در عصر حاضر نشان دهد که برده داری نوین توسط نظام لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه داری در حال انجام است و باید با آن ها مقابله کند.

گسترش هنر ارزشی در مقیاس جهانی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . مقدمتا خوشحال هستم که خدمت شما عزیزان شادباش بگویم و تبریک عرض بکنم از باب این کار بزرگی که انجام می دهید و تاکنون انجام شده و همچنین افق هایی که پیش رو دارید و الحمدلله هر سال به سمت آن افق حرکت می کنید. من به طور اجمال عرض می کنم که احساس حقیر این است که با تلاش دوستان اتفاق مهمی که افتاده و هنوز در آغاز راه آن هستیم، شکستن مرزهای هنر سکولار است. مقصودم از شکستن مرزها این است که تفکر و همچنین احساس و خلق زنجیره آثار هنری در بیرون از پارادایم مدرن و در چارچوبه جدید در حال اتفاق افتادن است و این آثاری که دیده می شود ظاهرا اثر ناشی از همین اتفاق و رویداد مهم است. این کار بسیار مهمی است که انجام شده است.

حالا من قبل از تقدیم عرایض خودم چند نکته را به عنوان پیشنهاد خدمت عزیزان و اساتید خودم عرض می کنم؛ پیشنهاد اول این است که سطح کار خودتان را در سطح توسعه هنر و ابزار هنری قرار بدهید. یک اتفاقی در حال رخ دادن است که مقیاس کارهای هنری و فضای ارتباطات هنری دارد تغییر می کند. از وقتی که قلمرو مجازی به یک معنا فتح شده و به یک معنا ایجاد شده، اتفاقات مهمی در این عرصه می افتد و در آینده هم همینطور است. عرصه های جدیدی گشوده خواهد شد و ما نباید منتظر بمانیم تا دیگران عرصه ها را فتح بکنند و به دست بیاورند یا خلق کنند. ما باید در آن عرصه های خلق شده تلاش بکنیم و ما باید پیشرو باشیم. بنابراین پیشنهاد من این است که سطح کار خودتان را در سطح توسعه هنر تعریف کنید که مقیاس کار هنری و آثار هنری و میدان عرضه آثار هنری تغییر می کند.

دوم اینکه مقیاس کار خودتان را مقیاس جامعه جهانی قرار بدهید؛ یعنی به دنبال اثرگذاری بر فرآیندهای جامعه جهانی باشید. به تعبیر دیگر در مقیاس مقابله با فدراسیون های بزرگ جهانی و دستگاه های پشتیبان و دانش های پشتیبانش حرکت بکنید و کار را در مقیاس خرد نبینید. هیچ وقت هنرمندان داخل کشور خود ما را طرف مقابل خودتان نبینید. طرف مقابل شما جبهه جهانی هنرمندانی هستند که در چارچوب ایدئولوژی مدرن می اندیشند و بر همان اساس هم خلق اثر هنری می کنند و می خواهند جامعه جهانی را به همان سمت مطلوب خودشان پیش ببرند.

شما باید در همان مقیاس تلاش بکنید و اگر این تلاش با موفقیت انجام بشود، نتیجه اش این است که بسیاری از هنرمندانی که به خاطر نبود یک میدان فعالیت صحیح، در چارچوب آنها قرار گرفتند به شما ملحق خواهند شد و همراهان شما خواهند بود. گرچه عده ای هم از سر آگاهی مسیر خودشان را انتخاب کردند و هنر مدرن را با تمام الزاماتش پذیرفتند ولی بسیاری از کسانی که در فضای سینمای غرب زیست می کنند به خاطر این است که ما  فضای جدیدی را خلق نکردیم.

بنابراین مقیاس کار خودتان را مقیاس جهانی قرار بدهید و رقبای خودتان را هم فدراسیون های بزرگ جهانی که در عرصه هنر مدرن و برای جهانی سازی کار می کنند ببینید و مصادیق کار خودتان را هم باید در همین مقیاس ارتقاء ببخشید؛ یعنی فرض کنید اگر جبهه مقابل شما در مقیاس سینمای سلطه یا جنگ جهانی چهارم دارد کار می کند که اقتضائات جنگ تمدنی را دارد از منظر هنر هدایت می کند، شما باید در همان مقیاس حادثه سازی کنید و منفعل نباشید و اثرگذار باشید. این امر شدنی است. این همت های بزرگ ممکن است از یک نقاط کوچکی آغاز بشوند ولی حتما به نتیجه خواهند رسید.

فرض کنید اگر جنگ بین لیبرال دموکراسی و اسلام جنگ اصلی دنیای امروز است، سینما و هنر شما باید در خدمت غلبه اسلام باشد کما این که هنر آنها در مقیاس توسعه وقتی کار می کند که دنبال آفرینش و خلاقیت آثار هنری است که گویا آینده جهانی را رقم می زند. تلقی من این است که زمینه هایش هم کاملا آماده است و هرکجا که ورود شده اتفاقات خوبی افتاده است. اگر آنها مثلا فیلمی می سازند که در جامعه جهانی اثر می گذارد و ایران را بد معرفی می کنند، شما باید بیایید تحلیل کنید که مثلا این جنگ بین تمدن اسلام به محوریت ایران و لیبرال دموکراسی به لیدری آمریکاست. وقتی آنها به ایران حمله می کنند، شما باید آمریکا را نقد کنید و زمینه های نقدش هم فراوان است و آثار هنری فراوانی هم می شود خلق کرد.

در کتاب تاریخ جناب مستطاب آمریکا، هر کدام از صحنه هایش را می توان به یک اثر هنری تأثیر گذار بر جامعه جهانی تبدیل کرد که اصل هویت جامعه آمریکایی را زیر سوال می برد و این داستان سرایی هایی که اتفاق افتاده که یک کسی راه افتاده و آمریکا را کشف کرده زیر سوال می برد تا حتی نحوه شکل گیری جامعه آمریکایی را هم تحت الشعاع قرار می دهد.

شما اگر در این زمینه خلق اثر بکنید و مقابله بکنید و ببینند که شما از رقبایی هستید که می توانید مقابله بکنید، اینها هم در میدان جنگ با شما احتیاط می کنند و آثار هنری خودشان را کنترل می کنند. پیشنهاد من این است که سطح کار خودتان را سطح توسعه هنر قرار بدهید و آینده هنر را شما راهبری کنید. جهان های جدیدی که در فضای هنر پیش رو قرار می گیرند، شما آن ها را پیش بینی و طراحی و حادثه سازی کنید و مقیاس کارتان هم مقیاس جامعه جهانی و امپراتوری های هنری جهانی قرار بدهید و با آنها درگیر شوید. اصلا باید قیاس درگیریتان را با دوستان داخلی قرار ندهید. بسیاری از آن ها در آینده همکاران خوبی برای شما خواهند بود چون عرصه ای نیست آن ها با هنر غرب همکاری می کنند.

پیشنهاد دیگرم این است که زنجیره کار خودتان را از مبانی تا اثر بخشی عملی تکمیل بکنید؛ یعنی از مبانی نظری تا نظریه فلسفی تاریخ و نظریه اجتماعیتان و بعد هم نظریاتی که در باب هنر و عرصه های مختلف هنر است و بعد هم تولید و خلق آثار هنری و بعد زنجیره خلق تا مصرف اجتماعی آن را، آن هم مصرف انبوهش را خودتان طراحی کنید و شبکه اش را هم به تدریج تولید کنید. علت این که خیلی وقت ها آثار هنری دوستان ما کمتر مورد بازدید قرار می گیرد این نیست که مقیاس این اثر به لحاظ زیباشناسی در آن است یا کارهای فنی وجود دارد بلکه به خاطر این است که ما زنجیره اش را خودمان تولید نکردیم. زنجیره رقیب ما زنجیره خوبی برای این که شما کالای خودتان را به دست مصرف کننده برسانید نیست و اثر هنری شما به دست مصرف کننده نمی رسد. بنابراین زنجیره کارتان را از مبانی تا اثر بخشی اجتماعی تعقیب و طراحی کنید ولو این که محدود عمل می کنید ولی یک زنجیره در مقابل آنها طراحی کنید.

دنیا همینطور است، در همه جا اعم از صنعت پوشاک و خوراک واقعا فدراسیون هایی وجود دارد مثل فدراسیون های ورزش که مدیریت و طراحی جامع می کنند و به شما اجازه نمی دهند در آن محیط با آنها رقابت کنید. خودتان باید یک محیط جدیدی را خلق بکنید. در هر صورت من احساس می کنم که یک اتفاقات خوبی در راه است که به شما کمک می کند و فضا را برای تنفس شما باز می کند. فروپاشی تمدن مدرن و شکست ایدئولوژی مدرنیته راه را برای شما هموار می کند که گام اولش فروپاشی اردوگاه کمونیسم بود و گام مهمترش افول لیبرال دموکراسی به محوریت آمریکاست.

شاخص های هنرمند واقعی موفق

نکته اولی که خدمتتان عرض می کنم این است که هنرمند حقیقی آن کسی است که یک احساس نسبت به آینده دارد و تعلقات و به یک معنا احساساتی که نسبت به آینده دارد جلوتر از سطح عمومی جامعه است و براساس آن یک ترسیمی از افق های آینده دارد. گویا به یک معنا در آینده زیسته و برگشته است و حالا می خواهد جامعه را به سمت آن آینده ای که دیده راهبری کند. هنرمند حقیقی چنین هنرمندی است و احساسش متعلق به آینده است. گویا از آینده متولد شده و می خواهد در پیش روی جامعه خودش روشنگری کند و موانع راه را نشان بدهد. گویا یک چنین کاری به عهده یک هنرمند است. طبیعتا باید آن آینده ها را به خوبی بتواند ترسیم کند و آسیب شناسی کند و موانع حرکت به سمت آن آینده ها را نشان بدهد و الزامات حرکت را برای جامعه تصویر بکند و به یک معنا یک جامعه ایده آلی که منظور نظر خودش است در فضای تخیل اجتماعی باز آفرینی بکند و از طریق تصرف در تخیل اجتماعی حرکت به سمت آن آینده را طراحی و مدیریت بکند.

نگاه حقیر این است که هنرمند موفق چنین هنرمندی است. طبیعتا سر و کار هنرمند هم با زیبایی ها و به اصطلاح جمال و از یک سو هم با آسیب ها و زشتی ها و کاستی هاست. او یک تلقی و درکی از زیبایی ها و زشتی ها دارد و براساس زیباشناسی خودش تحلیل می کند و می خواهد جامعه را به آن افق های خودش نزدیک کند تا حرکت به سمت آن آینده ها مقدور بشود. لذا یکی از نزدیک ترین مفاهیمی که با هنر به هم گره می خورند بحث زیباشناسی و درک از جمال و زیبایی ها و احساس نسبت به زیبایی ها و نقطه مقابلش نسبت به کاستی ها و زشتی ها و نقص هاست. شما در هر عرصه هنر که خوب دقت کنید حتما یک زیباشناسی می بینید که یک مطلوبی در نظر دارد. نمی خواهیم اثر هنری غیر فاخر را بگویم، اثرهای هنری فاخر قاعدتا می خواهد مخاطب خودش را به سمت آن افق ها حرکت بدهد و نزدیک کند و با نوع نگاه های متفاوتی که وجود دارد آسیب شناسی کند و جامعه را عبور بدهد.

چند نکته را من عرض می کنم که امیدوارم به آینده نگری هنر کمک کند. نکته اول این است که آن جمال مطلوبی که یک هنرمند به دنبال آن است و احساسی که از آن دارد و دوست می دارد از طریق خلاقیت هنری مخاطبان خودش را به سمت آن جمال مطلوب و آن زیبایی ها حرکت بدهد، آن زیبایی و جمال کجاست؟ سوال دوم این است که این زیباشناسی چطور شکل می گیرد؟ چرا زیباشناسی آدم ها متفاوت است؟ همه آدم ها زیباشناسی شان یک گونه است و یک چیزهای ثابتی را زیبا می بینند یا زیبا شناسی ها در عین این که ممکن است یک مشترکاتی داشته باشند بسیار با هم متفاوت هستند؟ چرا زیباشناسی های مختلف شکل میگیرد و ریشه احساس از زیبایی چیست؟

بنابراین یک هنرمند چگونه زیبایی را درک کند و زیباشناسی خودش را شکل بدهد تا بعد بخواهد جامعه را به سمت آن اثر هنری متناسبی که خلق  می کند به حرکت دربیاورد. همچنین طبیعتا در نقطه مقابل زیبایی ها، زادگاه زشتی ها و نقص ها کجاست و درک از زشتی ها چطور در آدم شکل می گیرد و چطور می شود دو نفر  احساسشان از زشتی ها متفاوت است و بین دو جامعه یک جامعه رفتاری را زشت می دانند و جامعه دیگر آن را زشت نمی دانند؟ آیا اصلا آن ها نسبی محض هستند و امکان هیچ گونه داوری نیست یا یک معیار مطلقی دارند که می شود براساس آن معیار داوری کرد ولی در عین حال زیباشناسی ها به صورت نسبی شکل می گیرند؟ اینها بحث های جدی است که مطرح شده اند.

می خواهم نگاه خودم را عرض بکنم، یک موقعی زیبایی هایی که می خواهید جامعه را به سمت او حرکت بدهید در نظام خلقت یعنی در مخلوقات می بینید. مثلا زیبایی بهار را در هنر طبیعت گرا می بینید، مثلا یک هنرمندی فقط می خواسته این زیبایی را بازآفرینی کند به طوری که دیگران هم بتوانند از عینک او این زیبایی را ببینند و آن احساسی که او نسبت به یک منظره بهاری دارد در مخاطب خودش ایجاد کند. حاصل کار این هنر هم این است که یک نوعی گرایش و تعلق به سمت زیبایی طبیعی ایجاد می کند و انسان ها میل به این زیبایی های طبیعی را پیدا می کنند.

بنابراین ممکن است کسی زادگاه این زیبای ها را خود عالم طبیعت بداند. یک هنرمند مادی قاعدتا اینطوری است و اگر زیبایی می بیند زیبایی در متن طبیعت است. مثلا بهار را زیبا می بیند یا پاییز را زشت می بیند. رویش طبیعت را زیبا می بیند و روزی که طبیعت رو به خزان می رود احساس می کند که طبیعت رو به زشتی می رود. بعد سعی می کند که یک احساسی در جامعه ایجاد بکند و جامعه را به سمت این زیبایی ها حرکت بدهد و احساسات زیبایی در آن ها ایجاد بکند و احیانا اینها را در عرصه روابط اجتماعی باز آفرینی بکند؛ مثلا همیشه باید روابط بهاری از این جنس باشد نه اینکه روابط از نوع خزان باشد.

آفت این نگاه چیست که آدم زیبایی را در متن طبیعت و نظام مخلوقات ببیند؟ آفتش این است که تعلق به این زیبایی ها در متن خودش به یک نوعی حزن و یک نوعی خوف و نگرانی ایجاد می کند. به خاطر این که این تحولی که در نظام طبیعت است، در ما هم وجود دارد و موجب جدایی ما از این صحنه های زیبا و دل فریب می شود. به هر کیفیتی شما از بهار شاد می شوید یا وقتی بهار رو به خزان می رود ناراحت می شویم. ما باید قبل از بهار به خزان برسیم. من به عنوان مثال این را عرض کردم و کل زیبایی ها اینطوری هستند.

فرض کنید شما یک خانواده زیبا را می خواهید ترسیم کنید، اگر زیبایی این خانواده را در رفتار زیبای خود افراد و اعضای خانواده منحصر کردید، دلبستگی به این روابط و مناسبات اتفاق خواهد افتاد. چون این پدیده های آفل حتما از ما جدا می شوند یا ما زودتر از آنها غروب می کنیم یا آنها زودتر از ما غروب می کنند و ما مشرف به این افول و غروب هم هستیم و این طبیعتا در متن این زیبایی در ما یک نوع حزن، نگرانی و خوف ایجاد می کند. انسانی که دل به زیبایی بهار می بندد در بهار نگران پاییز است و یک خوفی در متن دلش است.

مثلا به چهره دوست خودش دل می بندد و در همان دوران جوانی یک نگرانی دارد چون می داند این جمال ماندنی نیست و این بهار نمی ماند، یا من از او جدا می شوم یا او از من جدا می شود. این خوف به خصوص وقتی محقق شد به یک حزن عمیق تبدیل می شود. بنابراین آثار هنری که زیبایی ها را در مخلوق می بینند و می خواهند یک نوعی احساس از این جمال در مخاطب خودشان ایجاد بکنند، این آثار همراه با نوعی حزن و رنج هستند و همراه با این آثار یک نوعی از بذر رنج و غصه و خوف در دل آدم کاشته می شود.

همینطور اگر شما هنر و زیبایی را در مخلوقات نبینید و زیبایی را درون انسان ببینید و بگویید انسان ها یک احساس زیبایی درون خودشان است، این احساس زیبا را بازآفرینی می کنند و دیگران را با احساسات خودشان آشنا می کنند نه این که زیبایی از واقع در متن جهان است بلکه زیبایی نوعی احساس است که ما پیدا می کنیم و یا هنرمند پیدا می کند و می خواهد دیگران را به آن دریچه نگاه خودش و احساس خودش نزدیک کند بدون این که در عالم واقع یک چنین زیبایی باشد. به تعبیری یک نوع نگاه کانتی به هنر دارد. این هم باز  همینطور است، یعنی چون یک پایگاه پایداری ندارد اولا کاملا نسبی می شود و ثانیا در واقع دعوت به خود است و این هم مثل دعوت به طبیعت است.

ولی اگر ما این را فهمیدیم که همه جمال ها به یک جا برمیگردد و جمال اوست و در اسماء او در عالم ظهور پیدا می کند و به دنبال این بودیم که درکی از این جمال در عالم پیدا بکنیم و این درک را در مخاطب خودمان ایجاد بکنیم و واقعا توانستیم در این زمینه موفق باشیم، خاصیتش این خواهد بود که مخاطب شما دائما غرق در بهجت و نشاط خواهد بود. آدمی که در بهار فریفته زیبایی طبیعت نیست بلکه این جمال را از یک عالم بالاتری می بیند که دارد تجلی می کند و بهار و احساسش احساسی است که بالاتر از طبیعت است و وقتی سر از این طبیعت بیرون کرده و پنجره های عالم به رویش باز شده، می فهمد که این جمال از کجا در عالم تجلی می کند و دلداده آن حقیقت می شود، این آدم در بهار هیچ وقت نگران پاییز نیست. امروز سر یک سفره خدای متعال نشسته و احساسی دارد و در فردا هم باز سفره جدیدی است و اتفاقی نمی افتد.

او نه تنها نگران پاییز نیست بلکه نگران کل غروب عالم طبیعت هم نیست. در یک لحظه ای کل این عالم را می خواهد رها کند و برود و اصلا نگران نیست. به خاطر این که اسیر این زیبایی نبوده که بگویید محبوبش از او جدا می شود. یک چنین آدمی از مرگ هم هرگز نمی ترسد و نگران مرگ نیست به خاطر این که هیچ وقت اسیر این شرایط نبوده تا بخواهد با غروب این شرایط نگران باشد. مگر چه اتفاقی می افتد که مرگ پیش می آید؟ مگر غیر از این است که این متعلقات ما از ما جدا می شوند؟ آن کسی که نگاهش عمیق تر و جدی تر بوده هیچ وقت به اینها تکیه نکرده و هیچ وقت به اینها دل نبسته است و هیچ وقت سر این سفره ننشسته که نگران باشد که این سفره جمع می شود یا نمی شود. با یک بسم الله پایش را از این عالم در آن عالم می گذارد بر سر سفره دیگر و دائما غرق در لذت است.

حقیقت این است که همه زیبایی هایی که در عالم است به حضرت حق بر می گردد و لذا «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين »(حمد/۲) تمام ستایش ها برای اوست و هر کجا که زیبایی وجود دارد از اوست و اگر کسی این نگاه را داشت و واقعا درکش این بود و می خواست جهان و آدم ها را بر سر این سفره دعوت بکند تا همه به جمال و جلال حق برسند طبیعتا یک مسیر دشوارتری را دارد نسبت به آن هنرمندی که می خواهد به زیبایی های دم دستی، جامعه را دعوت بکند.

منشأ اصلی خوبی ها و زشتی ها

یک نکته ای هم در باب کاستی ها و زشتی ها عرض کنم که در این نگاه کاستی ها و زشتی ها هم به دوری از حضرت حق برمیگردند؛ یعنی جریان استکبار و شیطنت و فرعونیت انسان هاست که زشتی ها را به وجود می آورد. نه این که زشتی نیست، زشتی وجود دارد اما «ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك »(نساء/79) ریشه اش در نفس خود آدم است که بعضی گفتند نفس اماره بالسوء است یعنی دستگاهی که در مقابل خدای متعال سر برمیدارد که از او به دستگاه شیطان و اولیاء طاغوت تعبیر می شود، این مبدأ پیدایش زشتی ها در جهان است. زشتی ها ناشی از طغیان بر خدای متعال است و واقعی هم است. سخن این نیست که ما بگوییم زشتی ها موهوم هستند یا زشتی وجود ندارد بلکه می گوییم زشتی است اما زشتی ها ناشی از طغیان و شیطنت هستند.

نکته دوم این که احساس و درک ما از زیبایی ها چطور شکل می گیرد و ما چطور زیبایی ها را می فهمیم و به زیبایی ها دل می بندیم و از زیبایی ها خوشمان می آید و لذت می بریم. حقیقت این است که در متن وجود همه ما یک تعلقی نسبت به حضرت حق و یک محبتی نسبت به حضرت حق و درک فطری از جمال الهی است. اگر این سرمایه درون ما نبود هیچگاه نمی شد انسان به عشق و محبت به خوبی ها برسد و دلدادگی به خوبی ها در انسان شکل نمی گرفت. در انسان یک رابطه فقر نسبت به جمال الهی است که هم جمال الهی را می فهمد و هم مضطر به اوست و نمی تواند نسبت به او بی تفاوت باشد. نمی تواند بگوید من این را نمی خواهم. ما فاقد حیات هستیم و حضرت حق واجد حیات است «أَنْتَ الْحَیُ و أنَا الْمَیِتْ».

چه کسی می تواند بگوید من حیات و بقاء و عزت نمی خواهم؟ «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه »(فاطر/۱۵) ما نمی توانیم که نخواهیم، اسماء حسنای الهی مطلوب فطری ما هستند. احساس و درکی که ما داریم اینطور نیست که فقط شرایط زیباشناسی را به ما تحمیل کند، اینکه زیباشناسی انسان در یک شرایطی چیزی شود و در شرایط دیگر چیز دیگری، این نیست. انسان یک پایگاه فطری دارد «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/۸) این نکته مهمی است ولی تنها این نیست. مثل یک بذری است که درونش استعداد شکوفا شدن است و ما هم همینطور هستیم و یک استعدادها و ویژگی هایی داریم که می توانیم شکوفا بشویم. منتها تفاوت انسان با یک بذر در این است که «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاج »(انسان/۲) در انسان استعدادهای متفاوتی است و انسان در مرحله شکوفا شدن می تواند واقعا یک انسان فوق ملک بشود و می تواند یک شیطان تمام عیار بشود و این تحت اختیار خود انسان است.

یعنی در انسان یک درک فطری از زیباشناسی و یک تعلقی است. اگر واقعا این تعلق در انسان نبود انسان هیچ وقت نمی توانست زیبایی ها را دوست بدارد. یک سرمایه ای در انسان است که زیبایی ها را دوست دارد و از بدی ها بدش می آید. همه ما ترازو داریم و دائما هم ترازو می کنیم. یک لقمه که در دهان می گذاریم می گوییم خوب است یا بد است، یک دوست که می خواهیم اختیار کنیم می گوییم خوب است یا بد است، یک خانه که می خواهیم تهیه کنیم تا همسر و شغل و کارهای دراز مدت تا این که بخواهیم برای ابدیت مان نقشه بکشیم می گوییم خوب است یا بد است. ما یک سرمایه ای داریم و این سرمایه بسیار قیمتی است. یک فطرتی در ما وجود دارد و این فطرت هم بد آفریده نشده است «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي  فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»(روم/۳۰).

در ما حب الهی و حب به حرکت به سمت او و حب به لقاء او گذاشته شده «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى  رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه »(انشقاق/6) این سرمایه درون ماست ولی وقتی می خواهد به فعلیت برسد ما اختیار داریم و می توانیم در دو مسیر حرکت کند. زیباشناسی های ما دائما بالفعل می شود. درون ما دو تا جهان است و می توانیم در هنگام رشد آن را انتخاب کنیم. این رشد و عمقی که در درک ما از زیبایی ها پیدا می شود اینطور نیست که یک مسیر جبری ثابتی داشته باشد و اینطور هم نیست که فقط به خود ما سپردند که ما همه لوازمش را خلق کنیم.

دو جهان در بیرون ماست یک جهان جهان زشتی هاست و یک جهان جهان زیبایی هاست، یک جهان جهان شیطنت است که واقعا شیطان است و قوا و عالمی دارد که فراعنه و طواغیت در این جهان ظلمانی هستند و یک جهان نورانی هم است که جهان رحمت الهی و جهان ولایت خداست که از طریق انبیاء و اولیاء دارد جاری می شود و جهان دستگیری و شفاعت از ماست. یک جهان جهان عداوت است و شما وقتی وارد آن جهان می شوید با دشمنانتان همکاری می کنید «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني  آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين »(یس/۶۰) مرز عبادت مرز درک زیبایی هاست. همه احساس زیبایی ها ناشی از پرستش است.

این یک قاعده کلی است که انسان اگر هیچ پرستشی نداشت، اگر هیچ حرکتی نداشت و اگر هیچ فقری نداشت، هیچ احساسی از زیبایی و زشتی نمی داشت. ما با پرستشمان زیبایی ها را درک می کنیم. در فطرت ما خدا پرستی و نفرت از شیطان هست ولی در عالم اختیار وقتی آمدیم «لا إِكْراهَ فِي الدِّين »(بقره/۲۵6) باطنا هیچ کسی مجبور به پرستش خدا نیست و این مهمترین سرمایه ای است که خدا به ما داده است. ما معبود خودمان را انتخاب می کنیم. البته پرستش جبری است و شما نمی توانید نپرستید «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني  آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين * وَ أَنِ اعْبُدُوني»  انسان می پرستد.

«قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ * وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ * لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دين »(کافرون/۱-۶) شما می پرستید و من هم می پرستم ولی من خدایان شما را نمی پرستم و شما هم خدای من را نمی پرستید. نه این که شما نمی پرستید. شما هم دین دارید و من هم دین دارم. انسان در انتخاب دین آزاد است. دین مناسک پرستش است. وقتی انسان دل بست و پرستید زیباشناسی خلق می شود. انسان وقتی دل می بندد و می پرستد زیبا می بیند.

شکل گیری زیباشناسی

ولی یک بار انسان وارد جهان دشمنان خودش می شود و با آنها برای حرکت به سمت مقاصد خودش دست می دهد و آنها او را سرپرستی می کنند و زیباشناسی اش کاملا تلخ و تاریک می شود و هنر خلق می کند اما هنری که کور و تاریک ظلمانی است و هنری است که باطن آن عداوت و رقابت کور است. به بازار آزاد دامن می زند که همه آدم ها آنجا رقیب هم هستند و می خواهند همدیگر را زمین بزنند و دیپلماسی شان دیپلماسی نفاق است. وقتی رقیب را زمین زد و دستش بالا رفت به همدیگر تبریک می گویند همدیگر را بغل می کنند ولی می خواهد همه را زمین بزند. هم در بازار اقتصاد و هم در جای دیگر همین طور است.

شما در باشگاه های ورزشی ببینید، در فدراسیون های ورزشی اصلا جزو اخلاق است که باید بکوشی که رقیب خود را به هر قیمتی که شده به زمین بزنی و اخلاق پوریای ولی آنجا اصلا مشتری ندارد. البته بعد از این که زمین زدید یا خوردید حالا همدیگر را ببوسید و این دیگر دیپلماسی نفاق است. تلاش این است که انسان رقیب خودش را از بازار به در بکند و شکست بدهد.

بازاری های قدیم ما اینطوری بودند که در حجره خودشان می نشستند و اگر فروشش را می کرد و می دید همسایه اش فروش نکرده، مشتری را به او ارجاع می داد و می گفت از ایشان بخرید. ولی بازار امروز ما این نیست. در بازار مادی ها و بازاری سرمایه داری رقابت خشک است. تلاش می کند که شرکت رقیب را صد درصد ورشکست کند تا مثلا بیاید سهامدار شرکت یا کارگر شرکتش بشود. شرکت های بزرگی که به وجود می آیند همین کار را می کنند.

من یادم است که در محله خودمان چندین لبنیاتی کوچک داشتیم و ماست بند بودند. بعضی ها خودشان گاوداری داشتند و تولید می کردند و می آوردند و به فرآورده های لبنی تبدیل می کردند و ما هم می خریدیم. این کارخانه های بزرگ که آمدند همه اینها را ورشکست کردند و مجبورشان کردند به قیمتی که آنها می خواهند جنس را به آنها بفروشند. چک شش ماهه به آن ها می دهند و به قیمت ارزان هم خرید می کنند. این بازار رقابت است.

اگر شما با شیطان وارد معامله شوید، این عالم، عالم عداوت است و همه دشمن یکدیگر هستند. این انسان گرگ صفتی که گاهی به عنوان انسان طبیعی در غرب معرفی می شود و برخی فیلسوفان غرب معرفی اش می کنند، این حقیقت انسانی است که وارد این عالم می شود. او احساسی که از زشتی ها و زیبایی ها پیدا می کند کاملا براساس عداوت است و نسبت به همه حقایق عالم در او نفرت پیدا می شود. خود شیطان به تعبیر امیرالمؤمنین «عَدُوَ الله» است. ما که از خدای متعال نه زیبا تر و نه مهربان تر و نه بهتر نداریم، او ارحم الراحمین است و همه حمدها به او برمیگردد ولی شیطان با او عداوت دارد. این دستگاه عداوت است و زیباشناسی اش هم مبتنی بر عداوت است. فضای آن ظلمانی است «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات »(بقره/۲۵۷) یک جهانی است که به تعبیر قرآن «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض »(نور/40).

اهل این جهان همه اصحاب النار و هم صحبت با آتش هستند. این آتشی که اینها را می سوزاند جز همان محیط ولایتی که خودشان اخذ کردند نیست و لذا اصحاب النار هستند. فرمود «وَلَايَةُ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ هِيَ النَّارُ» محیط ولایت دشمنان خدا، خود آن محیط آتش است. قرآن وقتی از داستان حوادث بعد وجود مقدس نبی اکرم و منحرف شدن مسیر خلافت صحبت می کند آنجا می فرماید که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَة»(تحریم/۶) یک آتشی درحال به پا شدن است و یک فضای جهنمی درست می شود، دست خود و اهلتان را بگیرید و مراقبه کنید از آتشی که آتش گیرانه اش آدم ها هستند. مراقب باشید تا شما در این آتش نیافتید.

پس زیباشناسی در دو فضا شکل می گیرد. یک موقع آدم در فضای تاریک و در فضای جهان شیاطین می آید و وقتی در اینجا آمدی خودت هم یک عضو آن می شوی و به تدریج خود آدم ممکن است یک شیطان بالفعل بشود. در این دنیا زیبایی ها کاملا براساس نفسانیات شکل می گیرند و سیطره و تفرعن خود انسان مبنای همه زیبایی هاست و الهش هم شیاطین می شوند و زیبایی شناسی اش تابع آنجا می شود. یک قدم پایین تر بیایید اله انسان می شود نفس خودش و بر مدار نفسش زیباشناسی می کند. اما در آن طرف که می روید زیبایی ها فرق می کند.

پس دو دستگاه تربیت و پرورش ولایت است. انسان اختیار دارد که وارد یکی از این عوالم بشود و در هر دو هم پرستش است. یک جا پرستش نفس و شیطان و دنیاست و یک جا پرستش حضرت حق و خضوع در مقابل حقیقت همه زیبایی ها و سرچشمه همه زیبایی هاست. آنجا درک از زیبایی شناسی انسان رشد می کند ولی یک امور دیگر و مناسبات دیگری را زیبا می بیند و آرمان شهرش متفاوت می شود و جهان دیگری را زیبا می بیند و ذائقه دیگری پیدا می کند.

مثلا این فدراسیون هایی که تغذیه جامعه جهانی را دنبال می کنند ذائقه ها را عوض می کنند و ذائقه های نسلی عوض می شود. واقعا ذائقه ای که نسل قبل داشت نسل بعد ندارد و واقعا آن را نمی پسندد و بد می داند. این رشد زیباشناسی انسان و تغییر ذائقه انسان از زیباشناسی حسی تا زیباشناسی عقلی و روحی انسان در این دو دستگاه شکل می گیرد. انسانی که در دستگاه انبیاء حرکت می کند عشق به خوبی ها پیدا می کند و انسانی که در دستگاه شیطان حرکت می کند نفرت به خوبی ها پیدا می کند و آن هم زیباشناسی و میل به بدی ها پیدا می کند که ما از آن در یک مقیاس به ذنوب و حرام تعبیر می کنیم «إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ»(اعراف/33) یعنی میل به فحشاء پیدا می کنند. فحشاء ظاهری و باطنی آن محدوده ممنوعه ای است که خدای متعال ما را از آنجا منع کرده است.

هنرمندی که در عرصه حق قدم برمیدارد و یک احساسی از جلال و جمال الهی پیدا می کند و میل به حرکت به سوی خدای متعال پیدا می کند و به تعبیر دیگر می آید و در جبهه حق و در دستگاه ولایت حق حرکت می کند و عنصری از این دستگاه می شود، یک انسان بالفعل و کمال طلب و خداخواه می شود و یک انسانی می شود که عضو دستگاه انبیاء و اولیاء الهی و جبهه حق و عبادالله و بندگان خداست و در دستگاه محبت یک احساس محبت نسبت به همه خوبی ها و همه انسانها پیدا می کند و می خواهد انسان ها را به سمت آن جمال حرکت بدهد. وقتی می خواهد خودش به سمت خدای متعال حرکت کند، حرکت عالم را به سمت خدای متعال می بیند و مقصد حرکتش خدا می شود و یک احساسی نسبت به حضرت حق و راه خدا پیدا می کند که راه خدا محیط صراط مستقیم و محیط ولایت الله است «وَ أَنِ اعْبُدُوني  هذا صِراطٌ مُسْتَقيم ».

این یک راه خیلی گسترده ای است که همه عوالم وجودی ما باید در صراط مستقیم قرار بگیرد. حب به حضرت حق و حب به صراط مستقیم یک ایستگاه های میانی دارد. انسان احساسی نسبت به آن مواقف عالم و یک درکی نسبت به عصر ظهور و رجعت پیدا می کند و یک درکی به قیامت پیدا می کند و آن عالمی را که عالم غلبه کلمه حق است احساس می کند «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى  وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه »(توبه/۳۳) خدای متعال اراده اش این است که دین خودش که دین حق است غالب بشود. نسبت به آن آینده هایی که دین حق را غالب می شود، آنجا یک ایستگاه میانی است. در آن افقی که به سمت حضرت حق حرکت می کنی از صراط مستقیم عبور میکند که وادی ولایت حق و وادی نور و هدایت و رحمت است.

انسان به این مسیر احساسی پیدا می کند و بعد مواقفی را می بیند که در آنجا این حقیقت دارد آشکار می شود و محبت الهی و جمال الهی در اسماء الهی دارد تجلی می کند و دلداده آن عوالم می شود و احساسی از آن عوالم پیدا می کند که می خواهد برگردد و جامعه خودش را متولد کند. گویا از آن عالم آمده و در این عالم متولد شده و آن عالم را تجربه کرده است و حالا می خواهد جامعه خودش را ببرد. هنرمند باید حتما آرمان شهر داشته باشد و الا زیگزاگ می رود. باید درکی از آرمان شهر در عالم خودش داشته باشد. اگر در عالم شیطانی رفتی، آرمان شهرت می شود اتوپیای لیبرال دموکراسی، می شود کلبه الکترونیکی تافلر، می شود کمون کمونیست ها که می گویند دین و دولت و مالکیت خصوصی نیست و همه با هم نان و آب و کار و مسکن دارند. امام بزرگوار ما می فرمود این همان چیزی است که زنبور عسل و گاوها الان دارند و آرمان شهری که او دارد این است.

هرچه به سمت آن آرمان شهر می روی نفاق و دورویی نهادینه تر می شود و برده داری پیچیده تر ولی مدرن تر و به اسم آزادی می شود. دستگاه شیطان هرچه به سمت مقصد خودش حرکت می کند ظلمت و تاریکی و خیانت و عداوت نهادینه تر ولی پنهان تر می شود. یعنی برده داری که در آن یک برده ای می رفت با بیل کار می کرد و باید خدمات به اربابش می داد و ارزش افزوده اش برای اربابش بود، به یک برده داری تبدیل می شود که جامعه جهانی را در بر می گیرد و همه به برده تبدیل می شوند. حتی احساسات و عواطف انسان مثل انرژی های مادی خرج توسعه سرمایه می شود و آن را صاحبان سرمایه مصادره می کنند.

این گونه برده داری پیچیده تر از دوره برده داری ساده می شود. او با بیل کار می کرد و ذهنش هم ساده بود اما انسان حال حاضر باید سی سال درس بخواند و به نرم افزارهای پیچیده فنی مسلط شود و با تکنولوژی های مدرن هم کار کند. حتی خودش نفت را از زیر زمین استخراج می کند و به ماده قیمتی تبدیل می کند و ارزش افزوده دوباره برایش درست می کند. این فقط نفت نیست که به ثروت بالفعل تبدیل می شود، در دستگاه سرمایه داری انرژی های نهفته انسان هم به سرمایه تبدیل می شود. می گوید این آدم را تحریک کن و انرژی هایش را بالفعل کن و به دنیا تحریص کن تا این انرژی هایش به ثروت بالفعل تبدیل بشود و این ثروت را مصادره بکند. یعنی هویت انسان را به نفع توسعه سرمایه مصادره می کند.

این دو دستگاه است، او هنر دارد و این هم هنر دارد، این هم جامعه آرمانی دارد و او هم جامعه آرمانی دارد، هنرمند آن طرف هم آرمان شهر دارد، نمی گویم هنرمندان ضعیف بلکه هنرمندانی که در نوع خودشان هنر فاخر دارند، آنها جنگ چهارم را تصویر می کنند و سینمای سلطه برای شما میسازند. هنرمند این طرف هم حتما آرمان شهر و درکی از آن جهان دارد و احساسی از زیبایی ها و لطافت های آن جهان و ظهور جمال الهی در این ایستگاه های میان راه دارد.

دو جریان مدیریت است، مدیریت مادی و مدیریت الهی که از زیبایی های این راه و لطایف این راه و پیچیدگی های این راه احساس دارد، یعنی می تواند تصویر کند که جامعه مؤمنین چطور به هم عشق می ورزند. گفت آقا من شیعه هستم. حضرت گفت پولت را بیشتر خرج دوستانت کنی یا دوست داری خرج خودت کنی؟ گفت آقا خرج خودم می کنم. حضرت گفت اگر اینطور شوید که بیشتر خرج دوستانتان کنید شیعه می شوید.

یک قومی از شیعیان حضرت از مکه می آمدند، موسی بن جعفر علیه السلام در مدینه به استقبال آنها به بیرون شهر رفتند و پذیرایی مفصلی از آنها کردند و سفره انداختند. بعد گفتند شما با هم چطور هستید؟ گفتند آقا با یکدیگر خیلی خوب هستیم. حضرت فرمود یک موقعی اگر احتیاج داشته باشید و رفیقت خانه نباشد، می روی در خانه اش و در بزنی و حمیان در بسته اش که مهر شده و سکه های طلایش در آن است را همسرش بیاورد و به شما بدهد و شما اجازه داشته باشید که بشکنید و به اندازه نیازتان بردارید؟ گفت آقا خیر، ما با هم اینطوری نیستیم، جیب هایمان حساب دارد. حضرت گفت پس با همدیگر هنوز آن طوری که ما می خواهیم نشدید. این می تواند یک تصویری از آن جامعه زیبا داشته باشد.

در جلد دوم کافی بخش عمده ای از مباحث اخلاقی روابط مؤمنین است که می گوید وقتی به دیدن هم می روید یا وقتی دو نفر که به هم دست می دهند آن مؤمنی که رفیقش را بیشتر دوست دارد مؤمن تر است به خاطر ایمانش نه به خاطر امور دیگر. این وصف یک تصویری از این عالم میانه دارد که غیر از تصویر بازار است. یک بار تلقی شما از عالم، عالم بازار است که هر کسی آمده تا سرمایه اش را بگذارد و رقابت کند تا بیشتر به دست بیاورد و کمتر خسارت بکند و مال دیگران را به سمت خودش بکشد. این انسان نرمال غربی است، این انسان یعنی دشمن.

استاد ما به کارمندان بانک صادرات که از اولین بانک های ایران بود، وقتی شکل گرفت گفتند آقا شما که پشت میز نشستید هرکسی آمد و وارد شد و پیش شما آمد، در رویش لبخند بزن ولی احتمال بده و احساس کن که این اسلحه دستش است و آمده دارایی های بانک را ببرد. واقعا همینطور است، انسان غربی و انسان بازار وقتی با هم روبرو بشوند به هم لبخند می زنند ولی در دلشان دشمن یکدیگر هستند و احساس می کند که این آمده تا من را بدوشد و او هم احساس می کند که آمده او را بدوشد. در خانواده زن و مرد با هم زندگی می کنند ولی فقط میدان رقابت است و زن و مرد هر کدام می خواهند بهره بیشتر ببرند و کمتر بهره بدهند.

حالا هنرمند می آید و یک جهانی از آنجا نشان می دهد که آقا چه خبر است. شیطان وقتی می خواست آدم را از بهشت بیرون کند «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحين »(اعراف/21) یک جوری می سازد که آقا من یک اتوپیایی دارم و آنجا خبر هایی است یا مثلا کلبه الکترونیکی تافلر را به تصویر می کشد و مؤمنین را هم دنبال خودش می برد. هنرمند ما هم می آید و براساس همان آسیب شناسی می کند و می گوید زنان ما هنوز به آزادی که در اروپاست نرسیدند، طیب الله انفسکم! آسیب شناسی که می کند مثل این است که تمام مشکل ما این است که آقا دوست یابی در کشور ما هنوز مشکل دارد یا آقا خانه از پای بست ویران است و خواجه در فکر نقش ایوان است. دنیایی که او دارد دنبال می کند، آن هنر یک جهنم پیچیده است. البته با هنر می آید و اتوپیای خودش را جلوه می دهد.

هدف هنرمند دینی

هنرمند ما هنرمندی است که احساسی از عصر ظهور و از مقصد از آن جمال الهی به او دست داده و همه عالم و جمالش را ظرف جمال حق می بیند و احساسی از زشتی استکبار بر خدای متعال به او دست داده و نسبت به کل این استکبار پیچیده ولو یک تمدن بشود احساس بد دارد و از تمام مناسباتش احساس سوء دارد و زشتی اش را می فهمد. زشتی مناسبات دستگاه استکبار را احساس می کند هرچند در قالب یک بت مدرن و یک تکنولوژی پیچیده ای که دستاوردهای فراوانی هم دارد ظهور پیدا می کند. من مخالف پیشرفت نیستم، مخالف شیطنت هستم. شیطنت در این عالم می تواند به یک تمدن پیچیده تبدیل بشود کما این که بندگی خدا می تواند به یک آرمان شهری مثل عصر ظهور تبدیل بشود.

شما باید زنجیره خودتان را تولید بکنید و مهمترین نقطه تلاقی یک هنرمند آینده نگر با جهان عینی نظریه فلسفه تاریخ و نظریه اجتماعی اش است. یعنی باید درکش را از جهان فرود بیاورد و به صحنه درگیری بنشاند و زشتی ها و زیبایی های حق و باطل و اراده هایی که در مسیر بندگی خدا هستند و او را اله می دانند و اراده هایی که در مسیر بندگی شیطان هستند و او را اله خودشان گرفتند، درکی از این میدان درگیری بزرگ تاریخی داشته باشد تا بتواند موقف بگیرد و پیروان خودش را وارد این میدان بکند و از زشتی ها به سمت زیبایی ها عبور بدهد.

یعنی می فهمد که ریشه زشتی ها عداوت با خداست و دلدادگی به نفس و شیطان است. می فهمد جهان عداوت کجاست و جهان رحمت کجاست و این دو را اشتباه نمی گیرد. می فهمد که زیبایی ها همه به رحمت برمیگردد و زشتی ها همه به عداوت خدا برمیگردد و اسیر جلوه های محدود هم نیست و در همه عوالم می تواند جلوه های جمال خدا را در دنیا ببیند و بیش از دنیا پرده ها را کنار می زند تا ملکوت را می بیند و احساسی نسبت به عالم ملکوت پیدا می کند.

او می فهمد اگر طغیان نبود هیچ زشتی در عالم نبود. اگر همه خدا را می پرستیدند عالم سراسر رحمت بود. اگر با ولی حق درگیر نمی شدند تمام آن جریان مدیریت در عالم مدیریت رحمت بود و مدیریت شفاعت و محبت بود. جریان نبوت و ولایت و شفاعت را می بیند. این را می بیند که یک امامی حاضر است. شما این زیبایی را درک کنید که امام حاضر است و خون دل خودش را می دهد و همه عزیزانش را به اسارت می برند که خوبی ها در عالم گسترش پیدا بکند و آدم ها به خدا برسند. هنرمند یعنی همین.

نقطه اتصال معارف بنیادین شما به عرصه هنر، نظریه فلسفه تاریخی و نظریه اجتماعی تان است. اگر فلسفه تاریختان فلسفه تاریخ مارکس باشد یا فلسفه تاریخ متناسب با لیبرال دموکراسی باشد یا اگر نظریه اجتماعی تان نظریه بازار باشد، جامعه یک بازاری است که آدم ها کالاهایشان را عرضه می کنند و همه هم دارند رقابت می کنند و در این رقابت هم می خواهند خودشان بهره بیشتر ببرند و اصلا آدم نمی تواند به فکر دیگران باشد مگر منافقانه، از دل این نظریه چه چیزی در می آید؟ هنرش چه چیزی می شود؟ هنری که به رقابت در بازار آزاد دعوت می کند یا هنری که دست سلطه گران می افتد و بعد هنر را ابزار قرار می دهند برای این که همه را تحت تأثیر خودشان قرار بدهند، مگر هنر فعلی غیر از این کاری می کند؟

واقعا شما چند تا اثر فاخر در هنر ما می بینید؟ زحمت شما را قبول دارم و قبول دارم که مرزها شکسته شده و یک آفاق جدیدی است ولی چقدر شما اثر هنری دارید که نشان بدهد که نظام سرمایه داری چه ظلمی دارد به بشریت می کند. اگر مثلا گفته می شود که بانوان ما در روابط اجتماعی شان حجاب داشته باشند یک جوری نشان می دهد که گویا این بردگی است ولی در اصل آن بردگی مدرن است که بانوان را از محیط آرام خانه برای تولید سرمایه عواطفشان آورده و خرج تولید ثروت می کند. جمال و زیبایی های زن را برای تولید ثروت خرج می کند.

در اروپا منع کردند که از جاذبه های بانوان برای تبلیغ یک سلسله کالاهای سبک استفاده بکنند از جمله برای این که خمیردندان و مسواک متناسب با سگ را بفروشند. این سگ را می دهند بغل یک خانم با جلوه و جمال که دارد دندان این سگ را مسواک می کند و از جاذبه او برای فروش مسواک سگ استفاده می کنند و خیلی از شرکت ها اعتراض کردند. شما اسم این را کرامت زن می گذارید؟ آن وقت هنرمند ما وقتی می خواهد آسیب شناسی کند به جای این که برود آن زادگاه استثمار و استعمار را تحلیل بکند می آید این طرف و مثلا اگر یک مقابله ای با او بشود می گوید ما برای خودمان یک نظام حقوقی داریم و شروع می کند این را نقد کردن.

هنرمند مسلمان و هنرمند فاخر هنرمندی است که اولا درک از جلال و جمال الهی همه وجودش را پر کرده و دوم اینکه درک در آن میل به صراط مستقیم است و محیط ولایت حقه است و ایستگاه ها و مواقف میان راه را می شناسد و تعلق به آن مواقف دارد و آرمان شهرش ظهور است. جبهه تاریخی مقابل و فضای جهان مقابل را می شناسد و زشتی ها را می شناسد و نسبت به آنها احساس دارد. زشتی ها اگر خودشان را پوشاندند اشتباه نمی کند. اینطور نیست که مواد مسموم را اگر شما اسانس به آن زدید و آوردید سر سفره مصرفشان گذاشتید او متوجه نشود. او می فهمد که دستگاه شیطان دستگاهی است که زشتی را تزیین می کند «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين »(حجر/۳۹) دستگاه اغواء است و آدم را تا مرز عداوت با حقایق و حضرت حق پیش می برد.

این آدم شروع می کند به آسیب شناسی کردن و آسیب شناسی اش یک شکل دیگری پیدا می کند و یک جور دیگری زشتی ها را می بیند و به جامعه خودش نشان می دهد. شما چند اثر فاخر دارید که واقعا نظام مدرن را نقادی کرده باشد و نشان بدهد که ایدئولوژی مدرن چه بر سر بشر آورده است. بله انقلاب فلسفی کرده، انقلاب علمی کرده، انقلاب صنعتی کرده و تولید فناوری کرده و رفاه ظاهری را گسترش داده ولی چه بر سر این بشر آورده است؟ چطور انسان را که می توانست پایش روی کل عالم خاک باشد را نسبت به عالم خاک برده کرده؟

بیانیه حضرت امام

یک مقداری بیانیه امام راحل را بخوانم: «بسم الله الرحمن الرحیم خون پاک صدها هنرمند فرزانه در جبهه  هاى عشق و شهادت و شرف و عزتْ سرمایه زوال ناپذیر آن گونه هنرى است که باید، به تناسب عظمت و زیبایى انقلاب اسلامى، همیشه مشام جان زیبا پسندِ طالبانِ جمال حق را معطر کند.» چطور یک مارکسیست در مراحل فلسفه تاریخی خودش دقیقا یک درکی از انقلابات بورژوازی دارد و می تواند در نگاه خودش زیبایی های یک انقلاب بورژوازی را با تمام سختی هایش به تصویر بکشد. شما آثار هنری که آنها برای تمجید از انقلاب اکتبر روسیه یا برای تجلیل از مائوها و لنین ها خلق کردند را می بینید، این آدم ها که خودشان جزو مستبدترین آدم های تاریخ هستند.

امام می گوید هنر شما باید تشنه های جمال حق را سیراب کند. آن ها وقتی هنر شما را می بینند باید از هنر شما احساس سیرابی بکنند و احساس کنند هنر شما او را سرشار از محبت خدا کرده و درک بیشتری از جمال حق و احساس بهتری به آن ها داده است و شما راه حرکت به سمت آن جمال را به او نشان داده اید. پس قله ای که شما باید به سمت آن بروید همین است. هنر شما باید احساس اغناء و ارضاء نسبت به حق طلبی و جمال حضرت حق را در مخاطبتان ایجاد بکند. ولو یک فیلم به یک پدیده یا سوژه سیاسی می پردازد یا طبیعت گراست و طبیعت را دارد نشان می دهد. این روح همان کلمه ای است که قله جمالی که هنر باید معطوف به او باشد و هم بشناسد و هم بشناساند و هم از طریق عالم خیال بتواند وارد محیط عقل و حس انسان بشود و یک جهان زیبایی برای آدم خلق بکند قله اش جمال حق است.

ایشان می گویند که معبرش هم انقلاب اسلامی است. کانه انقلاب اسلامی می خواهد جامعه را به سمت همان جمال حرکت بدهد و یک مرحله ای از مراحل تاریخ سیر به سمت خداست. «تنها هنرى مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدى، اسلام ائمه هدى، اسلام فقراى دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگانِ تاریخِ تلخ و شرم  آور محرومیت ها باشد» یعنی هنر شما باید هنری باشد که مبتنی بر ایده آلِ اسلام این درگیری ها را در دنیا نشان بدهد و نشان بدهد که چالش ها برای رسیدن به جامعه آرمانی اسلام کجاست و نشان بدهد این پابرهنگان تاریخ حاصل فراعنه هستند و اکنون درگیری تمدنی زمان خودش را بفهمد و بفهمد این فقر فراگیر جامعه جهانی ناشی از تمدن مادی است و این را به مخاطب خودش بفهماند.

گفت آن بچه گریه می کرد و فرار می کرد و او بغلش کرده بود. گفتند همه ترسش از توست، بگذارش زمین. جهان مدرن در حال حاضر اینطور است و همه آدم هایی که دارند از رنج فرار می کنند را بغلشان می کند و متأسفانه یک ماسکی هم به خودش زده که آدم ها همه در بغل او آرام می شوند در حالی که همه رنج از خود اوست و زادگاه رنج آنجاست. چطور هنر مارکسیستی دقیقا وقتی می خواست نقطه چالش بشر را در رسیدن به آرمانش نشان بدهد، بورژوازی و سرمایه داری را نشان می داد، چرا ما نمی توانیم این کار را بکنیم؟ او به خوبی نشان می داد که روابط تولیدی به قول آنها ناسالم چطور به یک نظام استبدادی و استعماری تبدیل می شود چرا ما نمی توانیم نشان بدهیم؟ چرا هنرمندان ما نسبت به دستگاه شیطان زمانه خودشان نفرت ندارند؟ یعنی چرا تمدن رقیب را زیبا می بینند؟

من نمی گویم همه جایش را زشت ببینید ولی ارکانش که نازیباست و چرا نمی تواند آن احساس هنرمندانه خودش را به تصویر بکشد و به مخاطب نشان بدهد؟ این نوع مسلمانی که غرب گراها و توسعه گراها دارند، این چه نوع مسلمانی است؟ مسلمانی که مدلش مالزی و ترکیه و عربستان است. اصلا اینها را برای رقابت با ما ساختند.

غرب آمده مسلمانان غرب گرا را به خصوص نخبگانش را درون دنیای اسلام شبکه سازی کرده و از طریق آنها نسخه جهانی خودش را برای اسلام می پیچد. دو دهه قبل اینها کار کردند و اعلام هم کردند که ما باید دنیای اسلام را بین اسلام خشن و اسلام سازشکار مخیر کنیم؛ یعنی اسلام یا نوع داعش باشد یا سازشکارانه مثل ترکیه، همزاد با توسعه مادی و توسعه جهانی باشد و آن وقت همان را به اسم اعتدال دارند به خورد دنیای اسلام می دهند. بعضی از روشنفکران کشور ما در دو سه هفته قبل نوشتند که مدل نرمالیزاسیون شکست خورد.

امام می فرمایند «هنرى زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه دارى مدرن و کمونیسم خون  آشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگى، اسلام مرفهین بى  درد، و در یک کلمه «اسلام امریکایى» باشد» یعنی در حرکت به سمت آن آرمان و قله و آرمان شهری که می رود اینها را موانع می داند و می گوید نظام سرمایه داری مانع ماست. منتها کمونیست ها می گفتند سرمایه داری است و سرمایه دارها می گفتند کمونیستی است و در آثار هنریشان همدیگر را نقد می کردند. این می گوید هر دو را نقد کنید و می گوید درون دنیای اسلام هم می آیید مانع دارید. مانعتان چیست؟ اسلام رفاه و تجمل و اسلام التقاط و اسلام سازش و فرومایگی و اسلام مرفهین بی درد و در یک کلمه اسلام آمریکایی است. شما چند اثر هنری دارید که این را نقد بکند و نشان بدهد که مانع حرکت انقلاب اسلامی، اسلام آمریکایی است.

مردم اگر این را ببینند چقدر با نشاط می شوند و چقدر می فهمند که انقلاب کردند و می فهمند موانع این حرکتی که خودشان به سمت قله ها شروع کردند چیست. این حرکت برای مردم بوده و الان هم روی دوش مردم است. یک حاکمیت که نمی تواند چهل سال در مقابل جامعه جهانی بایستد. این را احسان نراقی که رئیس دفتر فرح بود 15 سال قبل گفته بود. گفته بود سرمایه گذاری که غرب در ربع قرن علیه جمهوری اسلامی کرده بیش از سرمایه گذاری است که در طول چهل سال علیه همه بلوک شرق در کل جنگ سرد کرده است. الان 15 سال هم روی آن آمده است. این روی دوش مردم است. مدام بحران درست می شود و مردم باید بفهمند بحران ها از کجاست و رقبای تمدنی شان چه کسانی هستند که نمی گذارند اینها کار بکنند.

این کار هنرمند است و باید در زیباشناسی خودش بفهمد و همین را به اثر هنری تبدیل کند و جامعه را عبور بدهد و در جامعه امید ایجاد بکند و رقبایش هم نظام سرمایه داری و نظام مارکسیسم و اسلام آمریکایی هستند. مصادیقش هم جریان غرب گرای درون دنیای اسلام است که می خواهد اسلام را در جهاز هاضمه تمدن غربی استحاله کند. این ها چراغ خاموش، هفده سند بین المللی که برای شکل گیری جامعه مدرن و جامعه جهانی مبتنی بر لیبرال دموکراسی امضا می کنند و عمل هم می کنند. هنرمند ما چه احساسی دارد و نقشش چیست؟

در ادامه امام می فرمایند «هنر در مدرسه عشق نشان دهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، نظامى است» نقطه های کوری که نمی گذارد آن جامعه به سمت قله حرکت کند. یعنی هنرمند یک درکی از قله و آرمان شهر دارد و بعد می آید موانع این آرمان شهر را به عنوان زشتی ها می شناسد و می فهمد که کاستی ها و آسیب ها کجاست و این آسیب ها را در قالب هنری معرفی می کند. هم آرمان شهر را معرفی می کند و هم نشان می دهد که موانع کجا هستند. موانعش در نگاه کلان نظام سرمایه داری مدرن و کمونیسم اسلام آمریکایی است.

این معضلات را نشان بدهی، طرفدار لیبرال دموکراسی می گوید مانعش اسلام و ولایت فقیه است، شما چه می نویسید؟ شما موانع معضلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را چطور تحلیل می کنید؟ هنر شما کجاست که با یک ادبیات دیگری این را تحلیل کنید؟ کجا معضلات اجتماعی را توضیح می دهید که وقتی از پای اثر هنری شما بلند می شوند یک گرهی برایشان باز شده باشد و بگویند معضل اقتصادی ما همینجایی است که این هنرمند ما دارد می گوید. آن وقت با شما همدل و هم داستان می شوند.

امام می گوید «هنر در عرفان اسلامى ترسیمِ روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسیم تلخکامى گرسنگانِ مغضوبِ قدرت و پول است» می گوید هنر باید این را به تصویر بکشد که یک عده افراد قدرتمند، عالم را در دست دارند و یک عده ای تلخ کام و گرسنه مغضوب اینها هستند و دارند زیر پای اینها له می شوند. باید به آنها بفهمانی که چه چیزی دارد آنها را خرد می کند تا خودشان نروند پیچ آن کارخانه بشوند. اهرام مصر را برده هایی ساختند که پای آن اهرام کشته شدند و دفن شدند و به خدایی این فراعنه معتقد بودند. الان هم همین است، این اهرام بزرگ فراعنه جهانی را که نظام تکنولوژی جهانی است، پیچ و مهره هایش آدم هایی هستند که در این دستگاه له می شوند ولی قبولش دارند. چه کسی باید به آنها بفهماند که این تلخ کامی ها ریشه اش در خود همین دستگاهی است که شما دارید در آن زندگی می کنید؟ این کار شماست. موانع شما برای رسیدن به قله آرمانی تان که آن جامعه ای است که انسان به شرافت و عدالت و انصاف می رسد به تعبیر حضرت امام همین است.

یک طرف باید نشان بدهید که قله های شرافت و عدالت و انصاف کجاست و آن اتوپیای تان است و یک طرف هم باید نشان بدهید که این تلخ کامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول ریشه اش کجاست. استاد ما می گفت اینها باغ را خشک می کنند و با یک کبریت به آتش می کشند و گردن اسلام می گذارند. راه ازدواج را بر جوان سخت می کنند و گردن اسلام می اندازند. اصلا مدل ازدواج اسلامی این نیست که اینها می گویند. باید سی سالت بشود و یک دکتری داشته باشی، در اسلام که اینها ملاک نیست. مدل اسلام اصلا در تشکیل خانواده از اول یک مدل دیگری است. بستر اجتماعی را به یک سمتی می برند و سن ازدواج را به یک سمتی می برند و بعد هم سختش می کنند. بعد هم راه حلال که بسته می شود راه حرام را باز می کنند و بعد هم می گویند اسلام نمی گذارد تو نیاز خودت را تأمین بکنی.

اسلام از اساس با این طور تشکیل خانواده موافق نیست. شما برای کنترل نرخ جمعیت آمدید سن ازدواج را بالا بردید و حالا مشکلش را گردن اسلام می گذارید؟ مشکل برای سیستم شماست. ما باید نشان بدهیم این تلخ کامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول ریشه اش کجاست و با آن قله عدالت و شرافت و انصاف ما فاصله اش کجاست و چه چیزی مانع می شود که ما به آن قله نرسیم؟ چرا انقلاب اسلامی با بحران روبرو می شود؟ مانع اصلی انقلاب اسلامی نظام سرمایه داری مدرن کمونیست ها بود که الحمدلله حذف شدند و از راه خودش برداشت و بعد هم اسلام آمریکایی است. یعنی نظامی درست می کند که من یقه سه سانتی همه چیز دارم و بعد در یک تکانه اجتماعی سی درصد جامعه زیرخط فقر می روند. این برای اسلام است یا برای نظام سرمایه داری است؟ برای نئولیبرالیسم است یا برای اسلام است؟

نئولیبرال ها سی سال است که دارند اقتصاد را طراحی می کنند و چندین تکانه بزرگ با تورم های بالای پنجاه درصد درست کردند. این کار شما هنرمندان است که این را نشان دهید. «هنر در جایگاه واقعى خود تصویر زالوصفتانى است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامى، فرهنگ عدالت و صفا، لذت مى  برند» یعنی تحریف فرهنگی می کند و با تحریف فرهنگی دارد زندگی می کند و خودش را فربه می کند. «تنها به هنرى باید پرداخت که راه ستیز با جهان خواران شرق و غرب، و در رأس آنان آمریکا و شوروى، را بیاموزد هنرمندان ما تنها زمانى مى  توانند بى  دغدغه کوله بار مسئولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چارچوب مکتبشان، به حیات جاویدان رسیده  اند» یعنی هنر باید در خدمت استغناء و استقلال و روی پای خود ایستادن و ایجاد یک جامعه براساس فرهنگ اسلام باشد «و هنرمندان ما در جبهه  هاى دفاع مقدسمان این گونه بودند، تا به ملأ اعلا شتافتند. و براى خدا و عزت و سعادت مردمشان جنگیدند؛ و در راه پیروزى اسلام عزیز تمام مدعیان هنر بى  درد را رسوا نمودند. خدایشان در جوار رحمت خویش محشورشان گرداند»