نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

رونمایی کتاب در نمایشگاه کتاب / هنر، زمینه ساز ارتقاء احساسات اجتماعی در راستای ارتقای تمدنی

متن زیر سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که به تاریخ 21 اردیبهشت 89 در نمایشگاه کتاب تهران ایراد شده است. ایشان در مراسم رونمایی از کتاب «مسئله بيست و دوم خرداد نبود، مسئله بيست و دوم بهمن بود» حضور یافتند و در این مجلس به سخنرانی در باب جایگاه هنر و رسالت هنرمند بحث کرده اند. ایشان در ابتدا با بیان کارکرد هنر و رسالت هنرمند به جایگاه هنر در تمدن اشاره کرده و بیان می کنند که در فضای انقلاب اسلامی هنرمند چه موقعیتی پیدا می کند و چه مسئولیتی به عهده او خواهد بود.

هنر، زمینه ساز ارتقاء احساسات اجتماعی

رنسانس آخرين انقلاب غرب است و همه ي آنچه بعد از آن اتفاق افتاده در مسير اين انقلاب بوده است. بعد از رنسانس تنها رخداد مهم در مقياس جهاني انقلاب اسلامي ايران است. همان گونه كه رنسانس با زبان هنر، فرهنگ خود را صادر كرد و مشروعيت جهاني يافت، براي جهاني شدن فرهنگ انقلاب اسلامي نيز نياز به هنر ويژه است. غرب از طريق ايجاد افق هاي جديد در هنر سنّتي و رويكرد به هنر مدرن، توانست با زبان هنرْ فرهنگ خود را منتقل كند، ما نيز مي بايست با تحوّل در اين حوزه يك هنر انقلابي، ديني و اسلامي را ابداع كنيم و در عرصه هاي مختلف به شكل تخصصي آن را جاري و ساري نمائيم.

زبان هنر زبان تفاهم بين المللي و بين نسلي است؛ هنر زبان ارتباط جمعي و موجد تفاهم است؛ هنر با حساسيت ها و انديشه ي انسان سر و كار دارد آن را پرورش مي دهد و در آن تحول و دگرگوني به وجود مي آورد. هنر در حوزه ي حساسيت هاي انسان، بهجت و لذت اجتماعي را از افقي به افق ديگر ارتقاء مي بخشد؛ لذا هنرْ شرايطِ ساز سير و سفر اجتماعي از يك مرحله به مرحله ي دوم است. به تعبير ديگر، هنر ساز و كار تكامل و توسعه ي اجتماعي را آماده مي كند، يعني اگر حركت اجتماعي حركتي رو به تكامل باشد، هنر است كه انگيزه هاي اجتماعي لازم را براي عبور از يك وضعيت به وضعيت دوم فراهم مي كند؛ زبان هنر زبان ارتباط با انگيزه هاي انسان است و در جهتي كه هنر فعال است، ارتقاع وجدان ايجاد مي كند و در نتيجه مطالبات جديد و نظام نيازمندي هاي جديد طرح مي شود. بنابراين كارِ هنر آماده سازي بستر اشتداد و تكامل نياز و توسعه ي ارضاء آن است.

هنري موفق است كه در خدمت تكامل اجتماعي، نيازهاي جديدي را متناسب با آن در جامعه ايجاد كند. بنابراين هنرمند بايد حساس تر از جامعه باشد؛ يعني احساسي جلوتر از زمان و پيش رو جامعه داشته باشد و با زبان هنر، اين احساس را در بدنه ي جامعه سريان دهد و به تفاهم اجتماعي برساند و در اين مسير حركت اجتماعي ايجاد كند.

رسالت هنر بستر سازي براي تفاهم در مسير تكامل اجتماعي و ارتقاء انگيزه هاست. گرچه هنر به تعبير خاصّ جزء علوم و دانش ها نيست، ولي بستر ايجاد اين دانش و عقلانيت و بستر تحوّل رواني جامعه و رشد حساسيت هاي اجتماعي را ايجاد مي كند. هنرمند با زبان هنر خودش كه بسط پيدا كرده و انواع مختلفي هم دارد، با وجدان اجتماعي ارتباط برقرار مي كند و كاستي ها و اميدها را به جامعه منتقل مي كند و حساسيت جديد در جامعه به وجود مي آورد و ارتقاي وجدان مي دهد.

نسبت هنر با فلسفه تاریخ

هنر ريشه در جهان بيني و هستي شناسي دارد؛ اگر هستي شناسي هنرمند عارفانه باشد، همه ي جهان را جمال و جلال مطلق الهي مي بيند و اين احساس زيباي خويش را به ديگران مي كند. اما براي اينكه يك هنرِ اثرگذار شكل بگيرد، نگاه عارفانه به جهان كافي نيست. علاوه بر آن هنرمند بايد «غايت عارفانه ي» جهان را هم بفهمد و اين سفر پر رمز و راز و عارفانه اي كه جامعه و جهان به سمت آن غايت دارند را هم بشناسد.

اگر پايان جهان، لقاء خداي متعال و زيارت حق است و مسير اين لقاء و زيارت، از بستر لقاي وليّ خدا مي گذرد كه همان اصل ظهور و رجعت در همه ساحت هاي حيات انسان است، بنابراين هنرمندي موفق خواهد بود كه بتواند هم هستي را عارفانه تفسير كند، هم غایت را بشناسد و هم مراحل عبور را درك كند. هم چنين بتواند جريان سير به طرف زيارت و لقاي حق را كه از بستر درگيري حق و باطل عبور مي كند بشناساند. اگر هنرمند، احساسي نسبت به فلسفه ي تاريخ نداشته باشد و سير تاريخ از نقطه ي آغازين تا مرحله ي نهايي را درك نكند و شهود عارفانه و هنرمندانه نداشته باشد و الزامات اين مسير و درگيري هاي پيچيده و سختي كه بين حق و باطل در آن مسير اتفاق مي افتد را نبيند، نمي تواند هنرمندي باشد كه احساس جامعه را به جلو هدايت كند. زبانِ هنر و هدف هنر اين نيست كه بر نفوس رياست يابد؛ هدف هنر اين است كه نفوس را به سمت خداي متعال و به سمت آن غايت عارفانه هدايت كند.

اما نگاه عارفانه اي كه واحد مطالعه اش فرد است و او را رشد مي دهد، منتهي به هنر اجتماعي نمي شود. اين هنر اگر هم موفق بشود، افراد را منزوي مي كند و آنها را بريده از جامعه پيش مي برد. هنري كه بخواهد بسترهاي اجتماعي را به بستر تكامل مطلوب تبديل كند، هنري است كه واحد مطالعه اش جامعه است و مبتني بر يك جهان بيني و نگرش تاريخي و فلسفه ي تاريخ صحيح حركت مي كند. همان گونه كه در غربْ هنر در نهايت به نگرش هاي فلسفه ي تاريخي گره خورده و در خدمت ايجاد حساسيت هاي لازم براي عبور جامعه از يك مرز به مرز دوم قرار گرفته است، در حوزه ي تفكر اسلامي هم بايد اين اتفاق بيفتد.

هنر و عرصه درگیری تمدنی

هنر مدرن در آخرين مرحله ي خود، وارد درگيري تمدّني شده است و سينماي ماوراء و سينماي آخر الزماني نمونه اي از آن است. در دهه هاي اخير تعدادي از فيلم هاي هاليوود، فيلم هاي آخر الزماني بوده است؛ يعني هنر مدرن غربي وارد عرصه اي شده است كه كاملاً نگاه فلسفه ي تاريخي دارد، اين تمدن احساس مي كند كه اگر بخواهد جامعه ي جهاني به سمت جامعه موعود ليبرال دموكراسي حركت كند، ليبرال دموكراسي جهاني شود، برخورد تمدني اتفاق بيفتد و تمدن رقيب شكسته شود، بايد با زبان هنرْ احساسات و وجدان جهاني را به سمتي خاص هدايت كند، ميل و نفرت ها و حب و بغض ها را در مقياس كلان ساماندهي كند. به تعبير ديگر، بايد تولي و تبري را جهت بدهند؛ يعني ملت ها را نسبت به نظام جهاني مطلوب خودشان كه همان نظام ليبرال دموكراسي جهاني است، متمايل، و از فرهنگ اديان و به ويژه اسلام و مذهب دور كنند. در يك كلمه هنر مدرن در آخرين مرحله، رسالت خودش را اين مي داند كه جامعه ي جهاني را در چالشي كه بين ليبرال دموكراسي و مذهب است، از فرهنگ مذهب به سمت سكولاريسم عبور دهد.

ما هم دقيقاً بايد عكس اين مسير را بپيمائيم؛ مي بايست هنري ديني را ايجاد كنيم كه در اين درگيريِ بزرگ جهاني تمدّني، حساسيت هاي جهاني را به سمت فرهنگ مذهب پيش ببرد و از اين طريق مشروعيت نظام غرب را به چالش بيندازد. چون پايگاه مشروعيت غرب، پذيرش عقلانيت غرب، پذيرش تكنولوژي غرب و پذيرش ساختارهاي مدرن آن است. اگر هنر مبتني بر انديشه ي فلسفه ي تاريخ اسلامي وارد اين درگيري و چالش عظيم نشود، رسالت خود را انجام نداده است. هنر اسلامي بايد زيباشناسي مردم جهان را تغيير دهد، بايد تلقي شان را از نشاط عوض كند، ارتقاي در بهجت به وجود آورد، همان گونه كه هنر غرب مبتني بر جهان بيني مادي و مبتني بر فلسفه ي تاريخ مادي، رسالت خود را رساندن جامعه به توسعه ي مطلوب مي داند، آن هم توسعه اي كه همه شئون را مبتني بر تعريف مادي جهان، تاريخ و انسان ساماندهي مي كند، هنر اسلامي هم بايد بتواند تحوّل و تكاملي را در خودش ايجاد كند و وارد اين عرصه ي درگيري شود.

بنابراين هنرمند موفق كسي است كه در مقياس كلان، اين ميدان درگيريِ عظيم را مي فهمد و رنج هايي كه براي بشريّت در اين مسير پيدا شده است را به خوبي مي شناسد. او مي تواند بهجت رسيدن به قرب و اصل ظهور و همچنين سختي هاي ماندن در راه را با زبان هنر به وجدان جامعه منتقل كند تا جامعه بفهمد كه رنج هاي كنوني بشريت ناشي از حركت واژگونه او و حركت در جهت تمدن مادي و يا ناشي از توقف در اين مسير است. اگر هنرمند احساس تكامل صحيح برايش وجداني شده باشد و بتواند اين را با زبان هنر به جامعه منتقل كند، هنرمند موفقي خواهد بود. ما ناچاريم كه يك چنين هنري را ايجاد كنيم و سطح آن را ارتقاء بخشيم و به سطحي كه تا كنون به فضل الهي در انقلاب اسلامي ايجاد شده است، متوقف نشويم و افق هاي دور را پيش رويِ اين هنر قرار دهيم.

پس هنر موفق، هنري نيست كه در اثر گذاري و پرورش انسان، او را منزوي كند، هنر جبهة مقابل هنري است كه مديريت اجتماعي مي كند، بنابراين حتماً بر هنر منزوي غالب خواهد شد، رسالت هنرمند اين است كه احساسات اجتماعي را در بستر تكامل تاريخ و متناسب با اين مرحله اي كه در آن است فعال و حساس و به سمت هدف هدايت كند.

اما نكته مهم اين است كه اين هنر نبايد از مديريت استراتژيك جامعه سبقت بگيرد، زيرا ايجاد بحران مي كند. اگر هنرمندان يك جامعه در ايجاد حساسيت نسبت به مقصد، از مديريت استراتژ جامعه سبقت گرفتند و جامعه را براي بيش از سقف ظرفيت و تحول پذيري كنوني آن حساس كردند، يك آفت بزرگ اجتماعي است؛ هنري موفق است كه به دنبال ولايت اجتماعي و مديريت اجتماعي، بخصوص مديريت استراتژيك اجتماعي حركت كند و به پرچمدار انقلاب اسلامي كمك نمايد كه حساسيت هاي اجتماعي را در خدمت اهداف اساسي فعال كند.

هنر و رویکرد فرهنگی اصیل انقلاب اسلامی

ما الآن در انقلاب اسلامي با يك چالش بسيار جدي روبرو هستيم حادثه ي انتخابات دهم رياست جمهوري هم از زاويه ي فرهنگي به همين چالش بازگشت مي كند. گرايش هاي فرهنگي متفاوتي در درون دنياي اسلام و از جمله ايران وجود دارد كه در نگرش به غرب، نگرش به آرمان ها و رسالت انقلاب اسلامي و نحوه ي موضع گيري نسبت به جامعه جهاني، مختلف فكر مي كنند. اين اختلاف فكري به اختلاف خط مشي هاي سياسي تبديل مي شود كه اگر در جبهه ي فرهنگي حل نشوند، در صحنه هاي خياباني ظهور و بروز پيدا مي كنند.

اولين جبهه، جبهه ي سكولارها هستند كه معتقدند بايد از صحنه ي حيات اجتماعي دين زدايي كرد تا عقلانيت خودبنيادْ عهده دار مديريت حيات اجتماعي بشود. آنها تكامل اجتماعي را جداي از دين و تعاليم انبياء تفسير مي كنند، نگاهشان به انقلاب و جهان و مأموريت انقلاب متفاوت است و اصلاً به چيزي را به نام انقلاب دينی معتقد نيستند و يك رسالت جهاني را بر دوش جامعه ي در مسير ايجاد يك انقلاب جهاني نمي بينند. غرب را مي پذيرند و مثبت مي دانند و طبيعتاً در تعامل و سازش با آن قرار مي گيرند و حداكثر مي خواهند جايگاه ملي ما را در جهان ارتقا بخشند.

نگاه دوم نگاه كساني است كه معتقد به «مدرنيته اسلامي» هستند و مي خواهند يك غبار يا رنگ و لعاب اسلامي بر تجدد بنشانند و آن را به اسم اسلام معرفي كنند. اينها هم در عمل به همان مسير خواهند رفت.

اما گرايش سوم كه گرايش امام رضوان الله عليه و مقام معظم رهبري می باشد، معتقد است تمام فساد عالم به فساد در مديريت و ولايت جهاني بازمي گردد و بايد اين نظام تغيير كند و نظام جديدي جايگزين آن شود. ما براي ايجاد اين تحول در جامعه ي جهاني مأموريت داريم، مأموريت انقلاب اسلامي مأموريت تاريخي و جهاني است. در واقع بعد از رنسانس هيچ انقلاب بنامي در جهان اتفاق نيفتاده است، تنها انقلاب جدي اي كه در شرق اتفاق افتاده، انقلاب اسلامي است و بقيه ي انقلاب ها در همان مسير رنسانس بوده اند. مأموريت اين انقلاب فراملي است؛ انقلابي است كه بايد جامعه ي جهاني را در مقياس تحوّلات تاريخي تغيير بدهد.

از نظر حضرت امام رضوان الله عليه، رسالت انقلاب مشخص است. اين را در آثار امام فراوان مي بينيم، نظام مديريت غرب را منفي مي دانند، در تعامل با غرب قرار نمي گيرند و معتقد اند كه ما بايد نظام سلطه را متلاشي كنيم. همان گونه كه نظام كمونيستي متلاشي شد، تلاشي ليبرال دموكراسي و نظام سرمايه داري هم بايد واقع شود. .

اين سه جريان فكري در برنامه ريزي هم به شدت متفاوت فكر مي كنند. گروهي دنبال اين هستند كه حكومت ديني را نفي كنند و گروهي هم مي خواهند بر حكومت سكولار، رداي اسلام بپوشانند و گروهي هم مي خواهند تمدن ديني به وجود آورند. چالش كنوني چالش فرهنگي بين اين سه تفكر است. البته غرب در برخورد تمدن ها مي خواهد نقطه ي درگيري را به درون دنياي تمدني ما بكشاند و بر روی «شبكه سازي مسلمانان سازش كار با غرب» سرمايه گذاري مي كند.

رسالت هنرمند انقلابي اين است كه در اين ميدان وارد شود و گرايش سوم را تقويت كند و ادبيات و زبان هنر و جلوه هاي مختلف آن را در خدمت تبيين اين واقعيت و اين درگيري عظيم قرار دهد.

آنچه عرض كردم تفسير اين بيان نوراني حضرت امام رضوان الله تعالي عليه است كه به عنوان حسن ختام عرايضم تقديم مي كنم. امام رضوان الله تعالی عليه هنر اسلامي را اين گونه تعريف مي كنند: «تنها هنري مورد قبول قرآن است كه سيقل دهنده ي اسلام ناب محمدي است، اسلام ائمه هداه عليهم السلام است، اسلام فقراي دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرم آور محروميت ها باشد. هنري زيبا و پاك است. كه كوبنده ي سرمايه داري مدرن، و كمونيسم خون آشام و نابود كننده ي اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، و اسلام مرفهين بي درد و در يك كلمه اسلام امريكايي باشد»(1) كه من تعبير مي كنم به اسلام سكولارها و اسلام كساني كه معتقد به مدرنيته اسلامي هستند، يعني مي خواهند بر تن غرب و تجدد رداي اسلاميّت بپوشانند. هنر بايد جامعه را از اين چالش عبور دهد، از اسلام، اهداف، آرمان هاي اسلام و انقلاب تكاملي اسلام دركي ايجاد كند كه امام از آن به «اسلام ناب» تعبير مي كنند و به تعبير امام، هنري هنر متعهد است كه صيقل دهنده ي اسلام ناب محمدي باشد.

«هنر در مدرسه ي عشق نشان دهنده ي نقاط كور و مبهم و معضلات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و نظامي است، هنر در عرفان اسلامي تأثير روشن عدالت و شرافت و انصاف و تجسم تلخ كامي گرسنگان مغضوب قدرت و پول است»(2)

 اين رسالت هنرمندان ماست. در یک کلام، هنر زبان القاء آرمان هاي انقلاب اسلامي در مقياس جهاني به وجدان عمومي بشر و ايجاد ارتقاي وجدان براي رسيدن به انقلاب جهاني اسلام است.

پی نوشت ها:

(1) و (2) صحيفه نور جلد 21 ص 30