نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

افتتاحیه موسسه امامت در اصفهان/ تبیین حقیقت امامت و بازتعریف علم کلام برای تبدیل شدن به حکمت مضاف علوم

متن زیر چکیده تفصیلی سخنرانی آیت الله میرباقری، به تاریخ 25 مردادماه سال 95 است که در افتتاحیه موسسه کلام و امامت در شهر اصفهان برگزار شده است. ایشان در این بحث که بر محور بحث علم کلام در ارتباط با حقیقت امامت است بیان می کنند که حقیقت امامت امری است که برای فهم عمق آن به ادبیات خود حضرات رجوع شود. در فضای معارف اهل بیت امامت امری جامع است همه شئون عالم را دربرمی گیرد و قرار است که امام جریان بندگی را در همه عوالم سرپرستی کند. ایشان با اشاره به ارتباط امام با خداوند متعال از یک طرف و ارتباط امام با عوالم متعدد در خلقت از طرف دیگر به تبیین ارتباط امام با عبادالله و قوای اینها می کنند و بیان می کنند که دین حقیقت نزول توحید توسط امام است که باطن آن تولی و تبری است و مناسک و آداب هم پیدا می کند. لذا باید در کار کلامی خود اصل مسئله را این بگذاریم که معارف خود را بر محور امام بازتعریف کنیم و از اینجا بر علوم دیگر مستولی شده و پایه ها تمدن اسلامی در اینجا ریخته شود...

تعریف امامت و وسعت آن با فهم موضوع امامت

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. خدا را شکر می کنم که جریان ها و حرکت های جدید در فضای علم کلام در بین اندیشمندان دینی و حوزه های ما شکل گرفته است و با دقت و رعایت اهدافی که علم کلام باید دنبال کند در مقیاس کار امروز که در مستوای تمدن باید باشد، در حال فعالیت هستند. در اینکار باید معارف ما باز تولید و دقت های دوباره شود و به اهداف رفیع و عالی برسد. بنای بنده در این جلسه ای بوده است که در مورد موضوع امامت بحث کنم و محورهایی را در این بحث در حد اجمال مطرح کنم.

موضوع امامتی که ما از آن بحث می کنیم، ضرورت و اهمیت آن در تعیین دامنه بحث موثر خواهد بود. مثلا اگر کسی امامت را یک مدیریت سیاسی و حکومت برای حضرات بداند (که این شکل از بحث در میان عده ای از اندیشمندان دینی بوده است و سعی هم کردند که این حرف را خیلی بال و پر دهند) و بگوید انسان مدنی بالتبع است و حیات اجتماعی خواهد داشت لذا ما نیاز به یک قانون الهی برای زندگی اجتماعی بشر هستیم و این قانون هم مجری لازم دارد که عالم به قانون و معصوم باشد و بتواند آن را دنبال کند، نتیجه این حرف این می شود که امامت در حد مدیریت حیات اجتماعی مادی بشر خواهد بود. و یا اگر کسی بگوید امامت برای تربیت انسان هایی که بتوانند زندگی اجتماعی بهتری داشته باشند، اینها همه تنزل معنای امامت است.

بنظر ما امامت موضوعش اقامه و تحقق همه جانبه توحید در حیات ظاهری و باطنی انسان است. که ساحت فردی و اجتماعی و بلکه تاریخی انسان را هم فرامی گیرد. انسان ها یک ساحت تاریخی هم دارند و در طول تاریخ مراحلی را طی می کند و همه اینها تحت ولایت امامت است. و مهم اینکه همه شئون زندگی در این عالم باید در ابتدا تا انتها آهنگ پرستش و بندگی داشته باشد و این همه با امامت امام محقق می شود. به تعبیر دیگر که در سوره مبارکه نور بیان شده است: «في‏ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ * رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاة»(نور/35-36) انسان ها اگر به حقیقت ذکر و رفعت برسند، همه شئون زندگی آنها بر محور ذکر و یاخدا و بندگی شکل می گیرد و دنیا به همه شئونش اینها را غافل نخواهد کرد. همه زندگی آنها ذکر و اقامه صلاه و ایتاء زکات خواهد شد. صلاه در همه زندگی جاری خواهد شد «الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُون‏»

امامت خودش از یک طرف بندگی خداست و خود امام با امامتش درحال بندگی است ولی موضوع این فعل سرپرستی عباد در بندگی خداست. موضوع این سرپرستی، رسیدگی به شهوات و تامین نیازهای مادی نیست. بله روشن است در ابعاد کار امام نیازهای دنیوی و مادی انسان مغفول نیست. هرچند اصطلاح مادی و معنوی اصطلاح دقیقی نیست و رهزن است. ابعاد وجودی انسان اگر تحت ولایت طاغوت قرار گرفت هرچه هست حقیقت دنیاست. ولی اگر تحت ولایت امام قرار گرفت، همه شئونش وادی آخرت خواهد بود.

ذیل این آیه قرآن که فرمود: «بَلْ‏ تُؤْثِرُونَ‏ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏»(اعلی/16-17) روایات ما فرموده است که دنیا محیط ولایت طواغیت است و آخرت محیط ولایت حضرات معصومین است.(1) اگر کسی ذیل ولایت و سایه امام باشد همه شئون او عبادت و وجودش در بهشت است. «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي‏ نَعيمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفي‏ جَحيم‏»(انفطار/13-14) و یا در قرآن فرموده است اگر کسی ذیل ولایت طاغوت باشد همه زندگی او در جهنم است. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوار * جَهَنَّمَ‏ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ»(ابراهیم/28-29) یعنی همین الان اینها در جهنم هستند و البته بعدا مواجهه دیگری با این جهنم در قیامت خواهند داشت. نعمت در عالم امیرالمومنین علیه السلام است و کفر و فسوق و عصیان دشمنان حضرت هستند.(2) کلمه ایمان و نعمت حضرت هستند و به ایشان همه هدایت رخ می دهد. وقتی این کلمه را برداشتند و کلمه کفر را جای آن گذاشتند، عالم را وارد دار بائر کردند. دار بائر جایی است که هیچ رویشی نیست. بذر وجود انسان در محیط ولایت کفر، بجایی نمی رسد.

پس همه زوایای زندگی بشر که در آن اختیار و مسئولیت هست، باید محل توحید و پرستش خداوند باشد و این نیست الا اینکه سرپرستی و ولایت امام در آنجا جاری شود. شرک هیچ کجا جائز نیست و توحید باید فراگیر شود و این دلیل دین حداثری است. همه ساحت های اختیار ما در زندگی فردی و اجتماعی و تاریخی ما باید به بندگی مشغول باشد و موحد باشد.

جریان آیه الکرسی در قرآن همین معنا را توضیح می دهد که کلمه توحید و «لا اله الا الله» جریان دین را درست می کند. دین پذیرش این الوهیت الله است و البته اکراهی هم نیست و انسان در قبول این حقیقت در عالم مختار است و مکره نیست. می توانید راه رشد یا غی را بروید. و البته برای رسیدن به این دین و بلکه حقیقت این دین رشته ای است که انفصام ندارد و شما را به قرب الهی و توحید می رساند. این دین جدا شدن و کفر به ولایت طواغیت و ایمان به دستگاه ولایت الهیه است. لذا در روایت فریقین آمده است که فرمود: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَتَمَسَّكَ‏ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ فَلْيَتَمَسَّكْ بِحُبِ‏ عَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِب‏»(3) و یا در روایات مکرری داریم که «علی حبه ایمان و بغضه کفر» لذا این جریان توحیدی است که همه شئون را باید بگیرد و پذیرش الوهیت خداوند متعال همان سجده و خضوع و پرستش است. با این پذیرش است که در آیه سوم فرمود که حداوند سرپرستی اینها را به عهده می گیرد و از ظلمات به سمت نور مستمرا خارج می کند. ولی اگر این دین را قبول نکرد ولایت طاغوت است که به سمت ظلمات و غی می برد.

خلاصه اینکه جریان امامت، جریان ولایت الله در عالم است. و این ولایت الله با ولایت حضرات در عالم نازل می شود. «وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ‏ يَبْعَثْ‏ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا»(4) و کسی هم حق ندارد از این ولایت بیرون رود و ذیل ولایت طاغوت قرار گیرد. در هیچ امری ما اجازه ورود به دستگاه ولایت طاغوت را نداریم. هرگز خداوند راضی نیست که ما دین الهی به جمیع شئون را نپذیریم و ذیل ولایت طاغوت برویم. باید کفر مطلق به طاغوت و ایمان مطلق به الله داشته باشیم. هیچ خیری در دستگاه آنها نیست و شری هم مطلقا در دستگاه الهی نیست. و البته خداوند ما را مجبور نکرده است و اگر کسی بخواهد ورود به محیط ولایت طاغوت کند، خداوند ولو به این کار اذن داده است و او را امداد می کند ولی راضی نیست. این محتوای روایاتی است که در باب قضاء و قدر آمده است که اگر کسی بخواهد وارد آن شود ولو خدا راضی نیست ولی امر او را امضاء می کند.

وسعت امامت امام و اشراف بر همه عوالم

اما نکته بعدی بحث اینکه این امامی که می خواهد همه اراده های عالم انسان ها را سرپرستی کند و ذیل اراده الهی سیر دهد و به محیط نور هدایت کند «یخرجهم من الظلمات الی النور»؛ این امام باید محیط به عالم های مرتبط با هم باشد و مشرف بر آنها باشد. عالم ملائک و عالم شیاطین که ما درگیر هستند و در امور این عالم کاملا همراه هستند، امام باید مشرف بر این عوالم هم باشد. اختلاطی که از عوالم قبل بوده است و به این دنیا کشیده شده است و قرار است که به وسیله امام تفکیک حاصل شود این وسعتی به وسعت همه این عوالم دارد که باید امام بر اینها اشراف داشته باشد. لذا امامی که شریعت را می آورد و تبیین می کند و حکومت ایجاد می کند و نیازهای اجتماعی را سرپرستی می کند، ولی کار او وسیع تر از اینهاست.

کار امام از قبل از این عالم شروع شده است و به برزخ و قیامت هم کار او ختم نمی شود. لذا می گوییم «اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود» به محض ورود به عوالم بعدی ما باز هم باید با امام همراه باشیم. کسی مثل سلمان که بطور مستمر تحت تعلیم اسرار از رسول خدا و امیرالمومنین علیهم السلام بوده است «کانا یحدثانه من مکنون سر الله»(5) احتیاج او در عوالم بعدی از امام قطع نخواهد شد. او هنوز چیزی از امام نگرفته است. تازه در عوالم بعد می خواهد از سر سفره امام بهره ببرد. متقین که در بهشت برین الهی هستند تازه سر سفره ارزاق امام هستند. بهشت همه تجلی ولایت و نور امام است. مثلا در سوره مبارکه محمد در باب انهار بهشت متقین فرموده: «وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبين‏»(محمد/15) یعنی نهر خمر باطنش علم امام است. تازه آنجا محل واقعی مستی های انسان با علم امام است. اول هشیاری انسان و تطهیر با این خمرهای بهشتی است. امامی که در باب او فرموده اند «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ‏ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّه‏»(6) این کاری که امام می کند در دنیا تمام شدنی نیست و در عوالم بعد ادامه دارد. پس امام کل کائنات را به سمت محیط الهی و نورانیت و عبودیت سیر می دهد و همه را با هم هماهنگ می کند.

اگر دست از این امام کشیده شود ارتباط انسان با عوالم بعد و قرب و بندگی خداوند قطع خواهد شد. همه زندگی انسان گرفتاری خواهد شد. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‏ * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً * قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى‏»(طه/124-126) که در روایات ما ذکر به رسول خدا(ص) تفسیر شده است و این آیات الهی که باید با آنها همراه شد به ائمه تفسیر شده است.(7)

ولایت امام و ارتباط با قرآن

اما یکی از شئون فهم مقام امامت ارتباط او با قرآن است. روایات متعددی داریم که این مسئله را تبیین کرده است. در روایت فرمود: «ولایتنا قطب القران...» یعنی محور کتاب الله امام است. یا در روایت دیگری فرمود: «نزل اثلاثا...» معارف قران یک قسم ان در باب امام و اولیاء امام در طول تاریخ است. قسم دیگر قران در باب دشمنان امام و جبهه مقابل است. ثلث ان هم فرائض و حکمت و امثال است که این هم به نحوی به امام برگشت می کند. شریعت هم باطنش ولایت است. در روایت دیگری حضرت فرمودند که اسماء من در قرآن مشحون است و این نزد انبیاء گذشته چطور بوده است. م بحرانی این روایت سرمشق خود قرار داده و کتاب «اللوامع النورانیه فی اسماء علی و اهل بیته القرآنیه» را نوشته است که هزار اسم حضرت را در قرآن جدا کرده است. از جمله «عین الله» «اذن الله» «جنب الله» «وجه الله» «صراط الله» «سبیل الله» «اسم الله» «نور الله» و...

برای اینکه این تبیین را از حضرات و امامت هم بدست بیاوریم ما نیاز به علوم دست ساخته خود نداریم که به عرفان و... پناه ببریم بلکه ادبیات خود اهل بیت این را تبیین کرده است. یک زیارت جامعه کبیره در اختیار است که فوقا العاده است هرچند این زیارت هم همه وجوه حضرات را نشان نمی دهد. لذا در انتهای زیارت می گویید «موالی کیف اصف...» یعنی بخشی از شئون امام دارد با این زیارت پرده برداری می شود. امامت خلافت خدا در عالم است. این مفاد حدیثی است که متعدد در منابع نقل شده است از بیان نورانی امام رضا علیه السلام که حضرت فرمودند: «الامامه خلافه الله...» و این توهم را باید کنار گذاشت که ما همه خلیفه الهی هستیم. خلیفه خداوند در عالم امام است. بعد حضرت در ادامه این تعبیر را دارند که: «الامام کالشمس...» امام سایه بالای سر مومنین است و زمین زیرپای آنها را سبز می کند و آنها را شکوفا می کند. باران بارنده است. این امام است. امام را نباید با حکمت یونان و... دنبال کرد و شئون او را یافت که در یونان باستان در مورد امامت و زعامت اجتماع چه حرف هایی زده اند. جامعه ای که مبتنی بر شهوات و مدیریت انسان طاغی طراحی شده است را دنبال کنیم و مطالب امامت خود را با این حرف ها دنبال کنیم! آیا چنین کاری ظلم به امام نیست؟!

نسبت امام با خداوند متعال و دستگیری و شفاعت همه عالم

اما یک طرف دیگر بحث امامت یافتن نسبت امام با خداوند متعال است. ذیل این آیه قرآن که فرمود «بل عباد مکرمون..» روایات ما بیان می کند که امام این اوصاف را دارد. یا در زیارت جامعه کبیره می گوییم «التامین فی محبه الله المخلصین... المظهرین...» ولی مسئله بسیار بیشتر از این حرف هاست. «بهم ملات سمائک و ارضک حتی ظهر ان لا اله الا انت» که اسماء الهی هستند. یا ذیل این آیه شریفه که فرمود «ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون‏»(بقره/57) حضرت فرمودند «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَعْظَمُ وَ أَعَزُّ وَ أَجَلُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ يُظْلَمَ وَ لَكِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ حَيْثُ يَقُولُ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ‏ وَ الَّذِينَ آمَنُوا يَعْنِي الْأَئِمَّةَ مِنَّا»(8) که توضیح این روایت کار بزرگان است که معنای این خلط خداوند با حضرات چیست؟! یا در روایتی که از رویت رسول الله(ص) نسبت به خداوند متعال سوال شود حضرت فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَرَى‏ رَسُولَهُ‏ بِقَلْبِهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ مَا أَحَب‏»(9)

از طرف دیگر هم نسبت ایشان با خداوند این است که عبد محض الهی هستند. در زیارت جامعه می خوانیم «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ‏ عِبَادُكَ‏ وَ خَلْقُك‏» که توضیح این عبارات بسیار سنگین هم هست که فرقی بین اینها و خداوند متعال نیست. لکن اینها یک فرق دارند که مخلوق و عبد محض الهی هستند.

یا در روایت دیگر که از محمد بن سنان است از امام جواد علیه السلام سوال می کند که آقا شیعیان شما در مقامات شما اختلاف هایی دارند. حضرت فرمودند «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَزَلْ مُتَفَرِّداً بِوَحْدَانِيَّتِه‏» یعنی خداوند متعال واحد متفردی است و کسی با او عدل و یکسان نیست. بعد حضرت فرمودند: «ثُمَّ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ فَمَكَثُوا أَلْفَ‏ دَهْرٍ ثُمَّ خَلَقَ جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ فَأَشْهَدَهُمْ خَلْقَهَا وَ أَجْرَى طَاعَتَهُمْ عَلَيْهَا وَ فَوَّضَ أُمُورَهَا إِلَيْهِمْ فَهُمْ يُحِلُّونَ مَا يَشَاءُونَ وَ يُحَرِّمُونَ مَا يَشَاءُونَ وَ لَنْ يَشَاءُوا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّه‏»(10) یعنی خلقت حضرات بوده است و بعد از آن خلقت بقیه مخلوقات و سپس امور این مخلوقات را به عهده حضرات گذاشت و لذا تحلیل و تحریم بدست آنهاست. سپس فرمودند کسی از ایندو حد نباید خارج شود که یک اینها مخلوق و عبد خدایند و بعد اینکه امور بدست اینهاست و باید مطیع اینها باشید.

یا در روایت دیگری که در بحار نقل شده است خداوند متعال به رسول خدا فرمودند: «يَا عَبْدِي أَنْتَ‏ الْمُرَادُ وَ الْمُرِيدُ وَ أَنْتَ خِيَرَتِي مِنْ خَلْقِي وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْلَاكَ مَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ مَنْ أَحَبَّكَ أَحْبَبْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَبْغَضْتُه‏»(11) یعنی من تو را اراده و اختیار کرده ام و مدار بر محور محبت و بغض تو در عالم است. این همان تفویض صحیحی است که در روایات وارد شده است. بعد از نور حضرت دوازده حجاب آفریده شد و در هرکدام از این عوالم حضرت مشغول ذکر بود و آنها را ساخت و تنظیم کرد و به خدا رسانده است. بعد عوالم «بحار» در روایت ذکر می شود که حضرت کار آنها را هم سامان داده است. بعد خدا از او تمجید کرد و او به سجده افتاد و سراسر عرق شده بود و از قطرات عرق او 124 هزار پیغمبر خدا آفریده شدند و دور او طواف می کردند. این ارتباط با خدا و عوالم دیگر برای رسول خداست. نه فردی که جسمی مثل بقیه است و متولد می شود و رشد می کند و کمال تدریجی پیدا می کند و بعد می خواهد کاری در مستوای این دنیا انجام دهد. رسول الله کسی است نور الهی است و معلم ملائکه بوده است. در روایت از امام حسین علیه السلام است که فرمودند «كُنَّا أَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ‏ عَرْشِ‏ الرَّحْمَنِ فَنُعَلِّمُ الْمَلَائِكَةَ التَّسْبِيحَ وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّحْمِيد»(12) این چنین فردی در عالم پا گذاشته است و لباس بشر پوشیده است و برای هدایت و شفاعت ما آمده است.

بنده خودم حضور حضرات در عالم را برای شفاعت تلقی می کنم. اینکه دعا می کنند و گریه می کنند و این تعابیر را دارند اینها برای شفاعت ماست. برای سیر و رشد ماست. لذا ذیل سوره مبارکه فتح که فرمود «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» در روایات ما این توضیح آمده است که این ذنوب برای حضرت که نیست. او محور طهارت در عالم است. لذا فرمودند «مَا كَانَ لَهُ مِنْ ذَنْبٍ وَ لَا هَمٍ‏ بِذَنْبٍ‏ وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَمَّلَهُ ذُنُوبَ شِيعَتِهِ ثُمَّ غَفَرَهَا لَهُ»(13) بله عبادت به معنای خاص ارتباط ایشان با خدای متعال که فرمود «ان لنا مع الله حالات» که ما فهمی از این ارتباط نداریم. اینجا فضایی است که خلوتگاه ایشان با خداست و جبرئیل هم راه ندارد که فرمود «لو دنوت انمه لاحترقت» اگر یک قدم بالاتر بیایم خواهم سوخت.

بررسی نسبت امام با انبیاء و شیعیان و قوا و عوالم آنها

اما نسبت این امام با شیعیان و محبین خود هم بحث های متعددی دارد. ارتباط امام با آنها از عوالم قبل چه بوده و در طینت و خلقت آنها چه حضوری داشته اند؛ بحث هایی دارد و روایات متعددی بیان کننده این مسئله است. فرمود «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا»(14) و یا در روایت دیگری فرمود جسم ما از علیین است و ارواح مومنین هم از عالم علیین است.(15) ما در عوالم خلقت با آنها بوده ایم تا به این دنیا رسیده ایم.

در این دنیا جریان نبوت با حضرات معنا می شود و پیغمبران الهی کسانی هستند که عهد نسبت به ولایت حضرات سپرده اند و این مسئولیت را قبول کرده اند. انوار ایشان در انبیاء تجلی کرده است و معلم آنها بوده اند. و هم انبیاء موید به قوای حضرات بوده اند. «اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏»(بقره/38) این نگرانی حضرت آدم علیه السلام که وقتی من وارد این دنیا می شوم چطور خودم و نسل و ذریه من از دست این شیطان و ابلیس باید خلاص شوم؟ جواب این است که هدایتی در عالم نازل خواهد شد که اگر با او همراه شوید نجات می یابید. در روایات ذیل این آیه شریفه فرمود این هدایت وجود مقدس حضرات معصومین است.(16) عجیب اینکه عده ای این حرف ها را سخت قبول می کنند ولی اگر بگوییم این هدایت یک کتاب بوده است راحت قبول می کنند!

ارتباط بعدی در برزخ و قیامت هم همین ادامه پیدا می کند. شیعیان با امام خودشان محشور می شوند. «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَ‏ أُناسٍ‏ بِإِمامِهِم‏»(اسراء/71) اصلا اسمی که انسان در عوالم بعد به آن شناخته می شود اسمی است که ذیل امام انسان پیدا می کند لذا وقتی می خواهند ما را دعوت کنند و صدا بزنند به اسم امام مان ما را صدا می کنند.

در رتبه دیگر ارتباط انسان و قوای او با امام هم همین است. حس و خیال و شهود و حتی غرائض مادی انسان اینها مسیر عبودیت برای ماست و الا به ما داده نمی شد. اینها باید کار کند ولی کار کردن اینها و تصرف در این قوا باید ذیل امام شکل بگیرد. خوردن و خوابیدن وسیله تقرب ماست ولی وقتی تحت ولایت امام قرار گیرد اینها در طریق عبودیت است. لذا عقل و قوای خرد انسان هم باید تحت ولایت امام باشد. و الا این عقل به شکوفایی نمی رسد و بلکه از دست می رود. در نهج البلاغه از حضرت نقل شده «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول‏»(17) عقل هم با تبعیت از نبی اکرم است که اثاره و استخراج می شود. عقل ما مثل بذر است ولی نیاز به خورشید دارد. عقل نیست که انبیاء را پیدا می کند بلکه رسول باید بر عقل بتابد. همانطور که خورشید بر چشم ما می تابد. بله دانه هم باید استعداد داشته باشد و الا خورشید بر سنگ هم می تابد ولی رویشی در کار نیست. ما این همه عوالم وجودی مان باید با امام نورانی شود. عقل منور مقصود همین است.

بله در طرف مقابل اگر کسی دنبال حضرات نیامد و تبعیت نکرد و تحت ولایت طاغوت قرار گرفت «یخرجونهم من النور الی الظلمات» همه عوالم وجود او ظمانی می شود. شهود و تخیل که شیطانی هم دارد. شیطان صاحب عرش و فرش خاص خودش است و چیزهای از آن به اولیاء خودش نشان می دهد.

همه قوای عالم در اختیار امام است. «وَ سَخَّرَ لَكُمْ‏ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْه‏»(جاثیه/13) این عالم در اختیار امام است نه در اختیار ما. فرمود هر ملکی در عالم تنزل می کند ابتدا باید خدمت امام برسد و بعد مشغول کار خود شود. و البته شیعیان حضرت به نسبتی ممکن است این تصرف و تسخیر را عالم هم داشته باشند.

ارتباط امام با عوالم بعد و برزخ و قیامت هم به یک معنا می شود گفت همه عوالم بعدی و مراحل بعدی عالم از ظهور و رجعت و برزخ و قیامت همه تجلیات خاص امام در عالم است. ظهور در واقع تجلی آن کلمه غیبی عالم است که بعد ظاهر می شود. ذیل آیه «وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ‏ الْمُنْتَظِرينَ‏»(یونس/20) روایاتی که بیان می کند که آن آیه غیبی الهی که باید ظهور کند و حضرت هم از منتظرین این تجلی هستند این وجود مقدس امام زمان(عج) است. در برزخ و قیامت هم همین است و اتفاقاتی که می افتد همه بر محور همین حقیقت معنا می شود. در باب خود روز قیامت که در سوره نبأ بحث می شود ذیلش روایات می گوید نبا عظیم در عالم علی علیه السلام است. «مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّي»(18) بله نبا عظیم قیامت هم هست ولی در واقع مسئله بر سر ولایت حضرت بوده است. نبا عظیم خود حضرت است و این منافاتی با تفسیر آیه به روز قیامت هم ندارد.

نسبت بین امام و دین

دین جریان الوهیت در قوس نزول است. الوهیت خداوند متعال در عالم برای نزول تبدیل به اعمال ولایت اولیاء الهی می شود و نازله این اعمال ولایت هم شریعت است که مناسک این سرپرستی خواهد بود. دین گزاره های اعتقادی و اخلاقی و عملی نیست. دین جریان حقیقی در عالم است که همان جریان ولایت الله است. بله مناسک اخلاقی و عملی هم دارد. دینداری هم تشرع به این جریان است. باطن این اعمال اخلاقی و عملی ما در واقع تولی به ولایت الله و اولیاء الهی است و سرّ آن سجده در مقابل خداست.

در ذیل آیه شریفه قرآن که فرموده «إِنَّ الدِّينَ‏ عِنْدَ اللَّهِ‏ الْإِسْلام‏»(آل عمران/19) روایات می گوید این کلمه ایمان و تسلیم به حضرت بودن است. فرمود «التَّسْلِيمُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِالْوَلَايَة»(19) و یا در آیه شریفه معروف که فرمود «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ‏ رَسُولَهُ‏ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون‏»(صف/9) خدا دین حق را با رسول در عالم نازل کرده است روایت فرمود «هُوَ الَّذِي أَمَرَ رَسُولَهُ بِالْوَلَايَةِ لِوَصِيِّهِ وَ الْوَلَايَةُ هِيَ دِينُ الْحَق‏»(20) لذا باطن دین امام است و شریعت مناسک آن است. اینکه در روایات ما امام را مشرع می داند و تفویض را بیان کرده است به همین نکته است. «المفوض الیه دین الله»

ما یک دستور در عالم بیشتر نداریم و دین الهی یک کلمه نیست و آن هم توحید و بندگی خداست. همین کلمه «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» لکن این بندگی در عالم به یک سرپرستی تبدیل می شود و دارای مناسک و آداب خواهد شد. لذا اگر کسی این مناسک را هم قبول نکند موحد نیست زیرا اینها مناسک همان یک کلمه است. در طرف مقابل هم همین است و دین طواغیت یک باطن دارد و یک ظاهر. مناسک آنها همین بدی ها و فواحش و قبائح است. ولی باطن اینها همان ولایت اولیاء طاغوت است و در واقع قوای خودشان را در تابعین خود جاری می کنند.

بررسی جریانات کلامی موجود

با توجه به این مقدمات ما باید علم کلام و ماموریت خود را تعریف کنیم. کارهایی که عمدتا امروز در فضای کلام می شود به چهار دسته تقسیم می شود. یک کار این است که کار تاریخی در علم کلام است که بزرگان ما در فضای معارف ما چه می گفتند و مرحوم صدوق و مرحوم مفید چه بحث های کلامی داشتند.

کار دوم در علم کلام جریان شناسی تاریخی است که سیر تطورات تاریخی بحث معارف و عقاید و امامت ما را دنبال می کنند. که بعضی از این جریانات هم می خواهند اصلا بگویند این جریان تشیع را اگر جریان شناسی کنید و تطورات تاریخی آن را نگاه کنید، متوجه می شوید که این مسئله امری است که در آن زمان نبوده است و جریان غلو در دوره هایی به این شکل در آورده اند. یعنی اعتقادات حداقلی بوده و بعد عده ای اینها را حداکثری کردند. البته عده ای هم مثلا می گویند مساله اینطور نبوده بلکه تشیع اعتقادات حداکثری داشته است ولی در دوره هایی این معارف حداقلی شده و دوباره دارد به نقطه درست خود برگشت می کند. لذا اینجور کارها هم سرفصل دومی است که در علم کلام دارد کار می شود.

البته در این کارها باید متوجه باشیم که روش درستی در این کار باید اتخاذ شود و الا اگر با روش نادرست وارد این فضا شویم خیلی از امور را برعکس متوجه می شویم. مثلا آقای کتابی نوشته بود نگاهی کردم و گفتم اصل کار این آدم این است که می خواهد بگوید مسئله شیعه در امور متعددی اش هر دوره ای اختلافات جدی داشته است و این چیزی که امروز مسلم است این در هر دوره درگیری جدی بر سر آن بوده است. مقصود این می شود که حرف های امروز را زیاد جدی نگیرید. این در واقع با روش حسی سراغ مسئله رفتن است.

اینکه اختلافاتی بوده است بحثی نیست ولی چرا نمی گویید جریان تشیع به تدریج دارد خود را نشان می دهد و به تدبیر حضرات اسرار تشیع کم کم تبدیل به عقائد مسلم این فرقه شده است. بله حضرات با طواغیت درگیر بودند و امر ولایت خود را در تطور تاریخی حاکم کرده است. امر ولایت نقطه اتصال ما به توحید است و سقیفه اصلا دنبال یک کلمه بود که این حلقه اتصال را پاره کند. و اتفاقی که افتاد این بود که قرآن و توحید همه در حجاب رفته اند و فرقه ها درست شده است. و ادامه اش این شده است که راه رسیدن به خدا به تعداد نفوس عالم است! هرکسی خود را قطب عالم معرفی کرده است و دین بر محور او دارد تنظیم می شود. و تفرقه هم کنار نمی رود زیرا ظرفیت وحدت و حقیقت دین در نزد کسی نیست. فقط امام است که می تواند این را جمع کند. «بکم ائتلفت الفرقه» در این فضا حضرات کم کم دارند در لایه های مختلف مردم را به مدار بر می گردانند و حقیقت تشیع بسط پیدا می کند. این شفاعت امام است و تدریج تاریخی هم لازم دارد.

سرفصل و جریان سومی که در مباحث هست نگاه های برون دینی است که با نگاه های فلسفه غرب و مانند اینها به سراغ دین از جمله مسئله امامت می آیند. این جریان بسیار جریان منحرفی است و یک دین معنوی حداقلی درست کنند که بیش از یک سیر باطنی ندارد و شاید برای این سیر باطنی هم یک نقشی برای امام قائل باشند. نهایت این امر هم یک معنویت مبهم بدون شریعت چیزی نیست.

رویکرد و جریان چهارمی که هست هم جریان تطبیقی بین کلام و فلسفه و عرفان است که ببینیم چه مقدار از مباحث معارف ما در ادبیات فلسفه و عرفان دیده شده است که این هم کار مفیدی است و جاهایی ما به این کارها و پژوهش ها نیاز داریم و باید دنبال کنیم.

ماموریت کلامی امروز

لکن مسئله امروز ما با این چهار جریان حل شدنی نیست. کار امروز ما این است که معارف دین خود را بر محور این حقیقت که امامت و ولایت است باز تولید کنیم. هرچقدر بحث امامت بهتر تبیین شود امر توحید جلو می رود. بحث مدیریت اجتماعی و تاریخی بر محور دین با این مسئله دیده می شود. فاصله امامت و سلطنت با این کار روشن می شود. مامون همه زحمتش این بود که بتواند کاری کند که این دو مقام با هم خلط شود و فرقش پیدا نشود. امام رضا ولی عهد او شود و بعد از او کار دست او باشد. این یعنی ایندو یک جریان است. شاید یکی بهتر باشد. ولی امام رضا کاری کردند این امر خراب شود و امروز همه شیعیان می روند و یک زیارت جامعه کبیره با تضرع محضر حضرت می خوانند و بعد با لعن مامون از زیارت خارج می شوند.

ذیل این حقیقت باید کلام شک بگیرد. این دانش می تواند معقول و جدی و سرآمد شود که فلسفه و عرفان باید ذیل او حرکت کنند. کلام امروز اصلا این ظرفیت را ندارد و تبدیل شده است به شئون دنیوی امامت که امر اجتماع است و امر علمی امام که تبیین قران و بیان سنن نبی اکرم است. بنظر ما این امامت حداقلی است و باید ارتقاء پیدا کند و نسبت خود را با حیطه دیگر بطور جدی مشخص کند. کلام بر محور امام باید تولید شود نه بر محور عقل و شهود. این علم بازفرآوری شده باید سرازیر در علوم زیر دستی شود و تبدیل به حکمت مضاف علوم شود. آنوقت است که حرف از اسلامی کردن علوم معنا پیدا می کند. اعم از اینکه علوم انسانی باشد یا اینکه بالاتر علوم دیگر هم همین تصرف در آنها شکل بگیرد. شکل گیری تمدن اسلامی این مسیر را باید طی کند.

آنچه پیش روی ماست علم کلامی است که دفاع عقلانی صرف دارد می شود. درحالیکه دین سحطی راقی تر از عقل مستقل ما دارد. اگر قرار شد بر محور فهم ما دین و امر توحید و ولایت تفسیر شود، مستوای فهم ما را خواهد گرفت. ولی ما قائل هستیم که سطح دین امری راقی تر از فهم ماست. دین محتاج اثبات و فهم ما نیست. و خودش باید سطح فهم خودش را ایجاد کند. لذا فلسفه ای که با روش خود بنیاد عمل می کند، که در واقع سکولاریزم روشی در آن هست، اگر با این روش بخواهد پیش برود، دینی که او اثبات می کند حتما مغایر با دین انبیاء خواهد بود. لذا باید حتی فلسفه و عرفان را باید ذیل انبیاء قرار دهیم و جهت مند کنیم.

شهود و تعقل را هم باید دین سرپرستی کند و خودش مستوایش را درست کند. لذا این خیلی بیان درستی است که علامه بزرگوار جوادی آملی فرمودند که شهود و عرفانی که قرآن از آن حرف می زند و برهانی که قرآن به آن هدایت می کند این عین قرآن است. اما اینکه بخواهیم سه مسیر جدا درست کنیم که منطقا از هم منفک هم هستند و عرفان و برهان و قرآن درست کنیم همان می شود که علامه بزرگوار طباطبائی در ذیل سوره مبارکه مائده فرمودند که هرچه بخواهید این سه را به هم نزدیک کنید از هم دورتر می شوند. ان شاء الله که خداوند متعال توفیق خدمت در این عرصه ها را به همه عنایت کند. و الحمد لله رب العالمین...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 418

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 217

(3)  الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 58

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 437

(5) علل الشرائع، ج‏1، ص: 183

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 145

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 435

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 146

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 95

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 441

(11) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏15، ص: 28

(12) علل الشرائع، ج‏1، ص: 23

(13) تفسير القمي، ج‏2، ص: 314

(14) روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 296

(15) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 18

(16) تفسير فرات الكوفي، ص: 58

(17) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 43

(18) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 207

(19) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص: 95

(20) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 432