نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

تبیین مقام رضا با سلوک در زهد و یقین / زیبایی عاشورا و رضا و شکر به آن در نگاه اهل بیت علیه السلام

متن زیر سخنرانی جناب آیت الله میرباقری است که به تاریخ 17 اردیبهشت ماه سال 94 در هیاتی در شره مقدس قم ایراد شده است. ایشان در این بحث اشاره می کنند که یکی از مقامات معنوی که انسان می تواند بدست بیاورد مقام زهد است. خود زهد دارای مقاماتی است، زاهد آن کسی است که به یک مقامی رسیده است که خوشی ها و غصه های دنیا از دلش بیرون رفته است و تعلق به آخرت پیدا کرده است. وقتی تعلقات دنیا از دل انسان بیرون رفت انسان به مقام یقین می رسد وبعد از مقام یقین که آن هم درجاتی دارد به مقام رضا می رسد، خاصیت اهل رضا این است که در دنیا که زندگی می کنند غرق در محبت خدا هستند، مقام اهل رضا مقام شکر در بلا است، چون در بلا جمال صنع خدا و لطف و محبت خدا به خودش را می چشد و می بیند که خدای متعال با این بلا او را به خودش نزدیک می کند و سیر خودش را در بلا می بیند و اینکه خدای متعال چطور او را تربیت می کند وقدم به قدم با این بلا موانع را برمی دارد و او را به خدا نزدیک می کند؛ لذا به درک جمال صنع خدا در بلا می رسد و شاکر در بلا می شود، این مقام رضا همان مقام حضرت زینب است.

زهد و تعریف آن

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم اجمعین. در روایت فرمودند: «أَعْلَى‏ دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»(1) در روایات متعددی که از معصومین (ع) مانند امیرالمومنین و امام سجاد (ع) و سایر ائمه بزرگوار نقل شده است این مطلب آمده است که در درجات معنوی که انسان می تواند پیدا کند مانند درجات بندگی و درجات تقرب به خدای متعال، مقامات متفاوتی هست.

یک مقام، مقام زاهدین است که خود زهد هم درجاتی دارد؛ یعنی این طور نیست که آن هایی که وارد وادی زهد می شوند همه یک مقام داشته باشند؛ لذا این توجه را حتما در معارف داشته باشید که مثلا وقتی گفته می شود زهد یا ایمان یا اسلام، اینها همه جا به یک معنا نیستند؛ لذا بعضی از درجات اسلام قبل از ایمان است، ولی بعضی از درجات اسلام از ایمان بالاتر است. اگر برای ایمان و اسلام چند درجه قایل شویم، اولین درجه اسلام ممکن است پایین تر از اولین درجه ایمان باشد، ولی دومین درجه آن از دومین درجه ایمان ممکن است برتر باشد.

یکی از مقامات معنوی که انسان می تواند بدست بیاورد و انبیا هم ما را به آن دعوت کردند و از مراتبی که در تربیت انبیا ما باید به آن برسیم مرتبه زهد است. خود زهد دارای مقاماتی است؛ لذا روایاتی که ناظر به زهد است ناظر به مقامات مختلف زاهدین است.

در روایتی که از امیرالمومنین (ع) در کافی مرحوم کلینی نقل شده که در کتاب توحید صدوق هم بخشی از آن آمده که حضرت مقام زهد را بالاتر از مقام صبرقرار دادند فرمودند: مردم سه دسته هستند: راغب و صابر و زاهد. راغب آن کسی است که رغبت به دنیا دارد و کاری با حلال و حرام دنیا ندارد، برای او فرق نمی کند از حلال بدست بیاورد یا از حرام. کرامت خودش را زیر پا می گذارد که به خواسته های خود چه از راه حلال چه از راه حرام برسد، این راغب در دنیا می شود. اما صابر آن کسی است که میل به دنیا و محبت دنیا در دلش هست طلب دنیا از دلش برداشته نشده است، ولی چون می داند که دنیا گرایی و دنبال دنیا رفتن به چه نتایج بدی می رسد کف نفس می کند، خودداری می کند و عفت نفس به خرج می دهد. اگر شما از قلبش مطلع شوید می بینید چه قلب عفیفی است دنیا را می خواهد و دوست می دارد، ولی کف نفس و خودداری می کند که آلوده به دنیا نشود، این صابر است.

اما زاهد آن کسی است که به یک مقامی رسیده است که خوشی ها و غصه های دنیا از دلش بیرون رفته است «أَمَّا الزَّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِه‏»(2) غصه ها و خوشی های دنیا از دلش بیرون رفته است. «فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الدُّنْيَا» دنیا به او اقبال کند خوشحال نمی شود «وَ لَا يَأْسَفُ عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنْهَا فَاتَه‏»، چیزی از دنیا از دست او برود تاسف نمی خورد و نگران نمی شود. اگر دنیا را داشته باشد خوشحال نیست و نداشته باشد هم نگران نیست. «فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِه‏»، غصه ها و نشاط های دنیایی از دلش بیرون رفته است. حضرت فرمودند: «فَهُوَ مُسْتَرِيح» ‏حضرت در ادامه فرمودند: چنین آدمی از دنیا راحت است و آمد و شد دنیا او را مشغول نمی کند.

ریشه و عامل ایجاد زهد

این زهد چطور پیدا می شود؟ تا روح انسان بزرگ نشود و انسان تعلقاتی بزرگتر از دنیا پیدا نکند نمی تواند در دنیا زاهد باشد و آمد و شد دنیا در دلش اثر نگذارد. اگر به مقام رسید خوشحال نشود و مقام را از دست داد متاسف نشود و آمد و شد مال دنیا در دل او تصرفی نکند. این وقتی است که انسان از دنیا بزرگ تر می شود و بالغ می شود. چطور ما وقتی از دوران کودکی عبور می کنیم و به دوران نوجوانی و جوانی می رسیم و تحولات این دوران ها در ما پیدا می شود، به طور طبیعی تعلقات دوران کودکی از ما جدا می شود و دیگر آن بازیچه هایی که ما در دوران کودکی به آن ها مشغول می شدیم و سرخوش بودیم و شادی و غصه ما وابسته به آن ها بود، از دل ما جدا می شوند و از چشم و دل ما می افتد و دیگر آمد و شد آن ها تصرفی در ما ایجاد نمی کند. این در واقع یک نوع بلوغ و رشد انسان است. انسان تا به وسعت و عظمت روح نرسد و از دنیا بزرگ تر نشود و به تعبیر بهتر خواسته ها و تعلقاتی بیش از دنیا در دلش پیدا نشود و خوف و ترس و طمع ها وتعلقاتش از دنیا بزرگتر نشود نمی تواند فارغ از دنیا می شود.

لذا در منابع ما گاهی وقتی زهد را توضیح می دهند می فرمایند: ریشه این زهد این است که انسان باید تعلق به آخرت پیدا بکند. اگر انسان به آخرت تعلق پیدا کرد و به تعبیر دیگر تعلق به بیش از دنیا پیدا کرد در دنیا زاهد می شود و کاری به آمد و شد دنیا ندارد. این آخرت خواهی و این یبشتر از دنیا خواهی موجب می شود در دنیا که زندگی می کند مشغول به دنیا نیست بلکه مشغول به آخرت است.

اگر انسان به یک مقام عالی رسید که محبت خدا در دلش پیدا شد می رسد به آنجا که فرمودند: «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ‏ وَ ثَنَائِك‏»(3) در دنیا زندگی می کند، ولی دل مشغولی اش خدای متعال است. طبیعی است که این انسان است که زاهد در دنیا می شود. دیگر برای او فرق نمی کند که نعمت اقبال بکند یا ادبار بکند، مشغول به حضرت حق است و بهره خودش و توشه خودش را در خدا بر می دارد.

وقتی امکانات به انسان داده می شود از آن ها برای رسیدن به خدا استفاده می کند و موقعی هم که خدای متعال این امکانات را از انسان می گیرد می تواند در گرفتن نعمت هم به خدا برسد.  کسی که مشغول به خداست آن موقعی که ثروت می آید از این ثروت برای رسیدن به خدا استفاده می کند و موقعی هم که ثروت از او گرفته می شود در این حال هم یک جور دیگری به خدا نزدیک می شود. وقتی موقعیت های اجتماعی به او اقبال می کنند یک گونه به خدا نزدیک می شود و هنگامی که موقعیت های اجتماعی از دستش می روند یک جور دیگری به خدا نزدیک می شود.

خدای متعال در باب صابرین می فرماید: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرين * الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»(بقره/155-156) آنهایی که وقتی دشواری ها پیش می آید صبر می کنند به آنها بشارت می دهند. صابرین آنهایی هستند که وقتی دشواری پیش می آید با این نگاه صبر می کنند. یعنی این مصیبت را در مسیر برگشت به سوی خدا می داند و این سیر از لوازم راه است. صبر می کند چون می داند که این بلا راه رسیدن به خداست. همان طوری که وقتی نعمت هم دارد باز صبر می کند چون می داند که راه رسیدن به خدا استفاده خوب از این نعمت است.

پس زهد مقاماتی دارد و انسان باید به جایی برسد که از دنیا فراغت پیدا کند و آمد و شد دنیا و کم و زیادی دنیا او را مشغول نکند. تا انسان مشغول به آمد و شد دنیا است دیگر نمی تواند مشغول به خدا باشد، آن قلبی مشغول به خدای متعال هست که از غیر خدا روی برگردانده است. «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا»، روی را از دنیا برگردانده «بِحَمْدِكَ‏ وَ ثَنَائِك‏»، همه زندگی او به حمد و ثنای خدای متعال می رسد.

رسیدن به یقین با مرکب زهد

در ادامه حضرت فرمودند: اگر کسی بالاترین درجات زهد را پشت سرگذاشت درهای وادی یقین به روی او گشوده می شود و اهل یقین می شود. انوار یقین به قلب کسی می رسد، کسی شک ها و ریب ها وتردیدها از دل او برداشته می شود و وارد وادی یقین می شود که در مقام زهد باشد. وقتی انسان تعلق به دنیا داشت این تعلقات مانع یقین او می شود و در انسان ریب و شک ایجاد می کند. به ما گفتند باید به مقام یقین برسید و به آخرت یقین پیدا کنید، یقین به حضرت حق پیدا کنید، یقین به علم وحکمت و قدرت و حضور و احاطه او پیدا کنید. اگر یقین در زندگی ما پیدا شود سرمایه بزرگی است.

انسانی که به یقین برسد و با یقین زندگی کند و با شک و با ریب زندگی نکند، این عوامل از دل انسان دور شوند مقام بالایی است. انسان صاحب یقین شود و انوار یقین در دل انسان بیاید می شود جزء بالاترین مقامات یقین که یقین بالله است. اصحاب یقین با خدا زندگی می کنند و حضور او را درک می کنند و در او تردید ندارند. علم به قدرت، حکمت، عزت، رحمت و صفات کریمه او دارند که این ها اهل یقین می شوند که خود مقاماتی دارد.

یکی از این مهم ترین موانع یقین تعلقات ماست. انسان خیال می کند برای این که به یقین برسد باید استدلال کند استدلال کافی نیست، استدلال یقین آور نیست استدلال لازم است.

انسان باید با شبهه ها و تردیدها درگیر شود و پاسخش را پیدا کند، ولی این طور نیست که اگر انسان استدلال کرد صاحب یقین باشد. اینطور نیست که فیلسوف اگر استدلال کرد به یقین می رسد، فلسفه یقین نمی آورد. آن چیزی که مانع یقین است تعلقات است، انسان باید تعلقاتش از دنیا برداشته شود. تعلقات در ما ریب و شک ایجاد می کند و ریب و شک باعث ایجاد بدگمانی و سو ظن نسبت به خدا و نسبت به اولیا خدا می شود.

آنهایی که با امیرالمومنین درگیر می شدند و می جنگیدند ریشه اش در تعلق به دنیا بود. این تعلق به دنیا به شک در معصوم تبدیل می شود بعد به بدگمانی و ریب بعد به نقض عهد و خارج شدن از بیعت امام، اینها از لوازم تعلق به دنیا هستند. اگر انسان بخواهد به یقین برسد باید علاقه اش به دنیا قطع شود دنیا خواهی نمی گذارد به یقین برسد. کسی یقین به آخرت پیدا می کند که علاقه اش به دنیا ضعیف شود و بعد قطع شود، چنین کسی یقین بالله پیدا می کند و نسبت به قیامت هم یقین پیدا می کند.

در روایت آمده که حضرت بعد نماز صبح صحبت می فرمودند، وقت صحبت حضرت خواب بر یک جوانی غلبه می کرد و چرت می زد حضرت فرمودند: «كَيْفَ‏ أَصْبَحْت‏»(4)، عرض کرد: «قَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِنا»، من در حال یقین صبح کردم جواب لطیفی داد نگفت بیدار بودم گفت من با یقین صبح کردم. حضرت فرمودند: هر چیزی علامتی دارد علامت یقین تو چیست؟ گفت: علامت یقین من رنگ زرد و چهره نحیفم است من شبها خواب ندارم، گویا بهشت و جهنم را می بینم. بهشتی ها و جهنمی ها را می بینم می خواهید به شما بگویم چه کسی در مجلس شما بهشتی و چه کسی جهنمی است.

اگر از اول از انسان تردیدها برداشته شود و شک نکند در این که خدا هست و شک نکند در این که آخرتی هست واقعا برای انسان مفید است. اگر از اول یقین داشته باشیم خدا هست، یقین داشته باشیم آخرتی هست، یقین داشته باشیم اعمال ما گم نمی شود، یقین داشته باشیم «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه»ُ(زلزال/7-8)، این اول راه است.

بعد علم الیقین است، بعد عین الیقین، بعد حق الیقین می شود. این را تشبیه می کنند به موقعی که شما بیدار می شوید می بینید که هوا روشن است از روشنی هوا می فهمید که خورشید طلوع کرده است این علم الیقین است؛ یعنی یقین دارید صبح شده و شک ندارید. هر چه کسی هم بگوید شب است می گویید صبح است. یک موقعی از اتاق بیرون می آییید خورشید را نگاه می کنید و می بینید این یک مرتبه بالاتر است. یک موقع هم انسان در چشمه خورشید ذوب می شود.

یقین مقاماتی دارد، از علم الیقین شروع می شود که شک از انسان برداشته می شود. این با استدلال نیست اگر انسان دلش مشغول به دنیا بود در خدا شک می کند و دنیا برایش اصل می شود و نمی تواتند بفهمد خدا هست می گوید زمین هست، خورشید هست، آسمان هست، خدا کجاست؟! علت این است که انسان تعلق دارد اگر تعلق نداشت همه عالم برای انسان آیات خداوند می شوند.

انسان مستحب است هنگام سحر که بر می خیزد نگاه به آسمان کند و این آیات را بخواند: «إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب * الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»(آل عمران/190-191) یعنی در خلقت آسمان و زمین و رفت و آمد شب و روز نشانه های است برای اولوالالباب، آنهایی که اولوالالباب و لب انسانیت را دارند برای آنها در خلقت آسمان و زمین آیات است، در رفت و آمد شب و روز آیات است؛ یعنی همین چیزهایی که ممکن است یک کسی ببیند و هر چه هم تامل و تدبر کند نتواند به خدا برسد. وقتی پشت صحنه ماده را می بیند به میدان های انرژی و میدان های امواج می رسد به حرف هایی که در علوم روز زده می شود می رسد به خدا نمی رسد و نمی تواند خدا را بفهمد در حالی که آن کسی که اولوالالباب است همین آمدن شب و روز برایش آیه است.

اولوالالباب کسانی هستند که «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ»، کسی که دائم در حال توجه به خدای متعال هست آرام آرام همه عالم برایش آیه می شود، کسی که دوام ذکر دارد و در همه اعمال مشغول به خداست آن وقت همه چیز برایش آیات خدای متعال می شود و حجاب را از دلش برمی دارد. هر چه می بیند آیت الله است.

«وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ»، تفکر می کند این ذکر همراه با این فکر او را به نتیجه می رساند. فکر چیست؟ مرحوم خواجه در اوصاف الاشرافشان یک تعبیر لطیفی دارند می گویند: فکر سیر باطنی انسان از مبادی و مقدمات به نتایج است. مبادی کجاست؟ مبادی آیات آفاقی و انفسی هستند. انسان هر کجا نگاه کند آیات الله هستند، درون ما آیات الله است، هر تحولی در ما پیدا شود آیه او است. خوشحالی ما، غصه های ما سلامتی، بیماری، پیری و جوانی همه و همه اینها آیات الله هستند. شب و روز و خورشید و ماه و بهار و پاییز همه آیات هستند. تفکر سیر از این آیات به سوی خدای متعال و به سوی مقامات معنوی و به سوی مقام توحید است.

این چطور پیدا می شود؟ وقتی که انسان مشغول به خدا باشد و ذاکر باشد این پیدا می شود، ولی اگر انسان مشغول به دنیا شد هر چه فکر هم بکند پشت آیات دنیا را نمی بیند. انسانی که دلش مشغول به دنیاست دنیا حجاب او می شود هر چه هم فکر کند چیزی جز ماه و خورشید و زمین و قوانین عالم ماده هیچ چیز دیگری نمی فهمد، ولی کسی که از دنیا دل برداشته و مشغول بخدای متعال هست وقتی شروع به تفکر در آیات خدای متعال می کندحجاب را از جلوی دلش بر می دارد.

در حوادث طبیعی جلال و جمال خدا، علم خدا، حکمت خدا و حضور حضرت حق را می بیند. پس یقین با برهان و استدلال و کتاب خواندن و اینها پیدا نمی شود، نمی گویم نباید کتاب خواند آنها در جای خودش محترم است، ولی یقین یک مقدماتی دارد، یقین ذکر و زهد و فراغت می خواهد.

 اگر انسان اهل فراغت نبود شک می کند از اولین قدم شک در اصل وجود خدا می کند، هر چه استدلال می کند استدلال او به آرامش نفس نمی رسد، چون دنیا را می خواهد این محبت دنیا انسان را به شک می اندازد، وقتی محبت به دنیا در دل انسان پیدا شد انوار یقین وارد آن نمی شود و آرام آرام ریب و بدگمانی نسبت به حضرت حق پیدا می کند، این خدایی که می گویند العیاذ بالله مهربان، عادل و حکیم است این طور نیست. وقتی بیماری، فقر یا مصیبتی برایش پیش آمد به خدا بدگمان می شود. خدایی که طبق مراد دلش عمل کند این خدا را خوب می داند همین که از مراد دلش جدا شد بدگمان می شود. پس به دنبال شک بدگمانی و عهد شکنی است که این ها همه آثار تعلق به دنیا و آثار دنیا خواهی هستند و این ها با استدلال رفع نمی شوند.

انسان تا از دنیا فارغ نشود یقین به خدا پیدا نمی کند. هر چه هم استدلال کند، کتاب بخواند، شب و روز را دنبال کند، طلوع خورشید و غروب خورشید و بهار و پاییز را ببیند و فکر کند به آرامش نمی رسد و یقین پیدا نمی کند که حضرت حق با ما و محیط به ما و آگاه به ماست و ما را می بیند. «اعْبُدِ اللَّهَ‏ كَأَنَّكَ تَرَاه»(5)،‏ طوری خدا را عبادت کن گویا خدا را می بینی. درجه نازلترش این است «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك‏» که بدانی خدا تو را می بیند.

اگر انسان اهل تعلق به دنیا بشود مرحله اول که هیچ مرحله دومش را هم پیدا نمی کند. انسان خدای غایب را با شک عبادت می کند. در روایات دارد خواب با یقین بهتر از بیداری با شک است. آدم شب تا صبح بیدار باشد اهل یقین نباشد یا با یقین بخوابد و نماز صبحش را بخواند این خواب با یقین بهتر از بیداری با تردید و شک است.

یقین که فقط یقین به وجود حضرت حق نیست یقین به اسما حسنای اوست، یقین به علم و قدرت و حکمت این هزار اسمی است که شما در جوشن کبیر می خوانید. این که انسان به یقین به اینها برسد یقینش هم آرام آرام علم الیقین شود سپس حق الیقین می شود و صفات جلال و جمال خدا را مشاهده کند و ذوب در این صفات جلال و جمال شود.

 سیر در درجات یقین بعد از فراغت و زهد است انسانی که در دنیا است و مشغول به دنیاست اصلا بابی به سوی حضرت حق و انوار توحید در دلش باز نمی شود. وقتی زاهد شد انوار توحید در دل او نازل می شود. در روایات است وقتی انسان از دنیا فارغ شد رفعت پیدا می کند آن وقت آرام آرام اهل یقین می شود، این مقامات یقین است. اگر کسی اهل یقین شد یقین به حضرت حق و به اسماء حسنای او پیدا می کند. مشاهده جلال، جمال، قدرت، حکمت، عزت و محبت او و صفاتی مانند عالم و حکیم و قادر و شاکر است که در او یقین بوجود می آورد.

مقام رضا با سلوک در مقام یقین

با رسیدن به مقام یقین و رویت اسماء حسنای الهی و جلال و جمال و قدرت و حکمت و عزت و محبت او؛ و اینکه خدا اشراف بر ما دارد که «لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّه»(سبأ/3) و نیز اینکه شاکر است و نعمت می دهد و خلف وعده هم نمی کند که «وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّه»(توبه/111) انسان می تواند وارد وادی رضا شود و با رضای خدا در عالم زندگی می کند و هر چه برایش پیش بیاید از آن لذت می برد و غرق در رضوان خدای متعال اهست و محبت خدا را با خودش می چشد و از آن چه خدای متعال با او انجام می دهد لذت می برد.

خاصیت اهل رضا این است که در دنیا که زندگی می کنند غرق در محبت خدا هستند. از دو طرف خدا را دوست می دارند، انسان وقتی فارغ از دنیا شد وآرام آرام انوار یقین در دلش پیدا شد و جلال و جمال الهی را مشاهده کرد و به یقین به ذات و اسما و صفات رسید با محبت خدا زندگی می کند و خدا را دوست می دارد. از این بالاتر اینکه رضایت خدا از خودش را می چشد، هم خدا را دوست می دارد و غرق در محبت است و هم طعم محبت خدا را می چشد.

وقتی یک لیوان آب می خورد در این جرعه آب محبت خدا به خودش را احساس می کند همانطور که ما خنکی آب را احساس می کنیم و لذت می بریم او رحمت خدا و محبت خدا را به خودش احساس می کند. آن گاه اگر کامل تر شد این محبت الهی را در همه جلوه ها می بیند، در بیماری و سلامت و فقر و غنی و پیری و خستگی، در همه چیز محبت خدا به خودش را احساس می کند؛ لذا در همه صحنه ها تدبیر خدا را می بیند. این طور نیست که اسباب را ببیند و خدا را نبیند، در این تدبیر خدا هم، محبت خدا به خودش را احساس می کند و محبت خدا را به خودش را می چشد.

آن وقت این انسان در همه جا می تواند جمال صنع خدا را ببیند؛ یعنی فقط در سلامتی نیست که زیبایی خدا وصنع خدا را می بیند و الحمدلله می گوید در بیماری هم الحمدلله می گوید واقعا هم در خوشی زیبایی صنع خدا را می بیند وهم در بلا؛ لذا خدا را بر بلا شکر می کند. در سجده زیارت عاشورا این را خوانده اید «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ‏ عَلَى‏ مُصَابِهِم‏» چند احتمال در این جمله هست، یک احتمال این است خدایا من تو را شکر می کنم شکر آن کسانی که بر مصیبتشان تو را شکر می کند نه بر عافیتشان.

خاصیت مقام رضا این است که محبت و رضوان الهی را درک می کند هم از این طرف خودش اهل محبت می شود هم نقطه مقابل در محیط رضوان خدا قرار می گیرد، حجاب بین او و رضوان برداشته می شود؛ لذا در مقام چشیدن عنایت و لطف و محبت خدا به خودش قرار می گیرد و در همه صحنه ها این را می بیند و دیگر برایش فرق نمی کند، به این خاطر است که به شکر در بلا و شکر در سختی ها می رسد، فقط صابر در بلا نیست بلکه شاکر در بلا هم هست.

این مربوط به مقام رضا است، مقام اهل رضا مقام شکر در بلا است، چون در بلا جمال صنع خدا و لطف و محبت خدا به خودش را می چشد و می بیند که خدای متعال با این بلا او را به خودش نزدیک می کند. چون طالب حضرت حق است سیر خودش را در بلا می بیند و اینکه خدای متعال چطور او را تربیت می کند وقدم به قدم با این بلا موانع را برمی دارد و او را به خدا نزدیک می کند؛ لذا به درک جمال صنع خدا در بلا می رسد و شاکر در بلا می شود.

اگر انسان به این مقام رسید خود این مقام یک وادی گسترده ای است. بلایی که ما درعالم با آن سیر می کنیم درجاتی دارد، هیچ بلایی به عظمت بلای معصوم نیست، بلای معصوم در حدی از وسعت و جلالت و عظمت است که برای دیگران قابل تصور و قابل تحمل نیست.

بلایی که سیدالشهدا (ع) تحمل کردند این بلا بلایی نیست که اصلا ما بتوانیم تصور یا تحمل کنیم درک آن سلوک می خواهد اینطور نیست که انسان همین طور به آن بلا برسد و آن بلا را بفهمد. اگر انسان بتواند قدمی بر دارد که در بلای معصوم شریک بشود و با بلای معصوم سیر کند و با آن بلا حرکت کند و در آن بلا به درک جمال برسد، این بالاترین مقام سیر انسان است. انسان سیری بالاتر از این نمی تواند داشته باشد که رضوان الهی را در ذیل بلا معصوم به دست بیاورد که این هم خودش درجات دارد. شفاعت سیدالشهدا این است که با بلای خودشان همه ما را به مقام رضوان برسانند آن هم نه رضوان نسبت به بلای خودمان مثل مصیبت های کوچکی که برای ما پیش می آید مثل بیماری و فقر و اینها به رضوان برسیم بلکه در درک بلای معصوم به مقام رضوان برسیم.

این آن چیزی است که سیدالشهدا می خواهد همه ما را به آنجا برساند؛ یعنی سیدالشهدا با بلای عظیم و با رزیه مصیبت بر بلای جمیل خودش می خواهد ما را به مقامی برساند که همه در متن این بلا و در متن مصیبت حضرت قرار بگیریم و رضوان خدا و محبت خدا را در آن بچشیم، در آن جا متوجه مقام وجاهت به حسین می شود که با بلا امام حسین حرکت کند و در متن بلا به مقام رضوان برسد.

سجده زیارت عاشورا که بعد از سیر ما با امام حسین (ع) هست که مقامات سیر و سلوک ما را با امام حسین (ع) در زیارت عاشورا توضیح دادند، سجده قرب است که شاید ناظر به مقام پایانی سیر ما با امام (ع) است برای این است که اول انسان به بلای معصوم و بعد به شکر برسد، به شکر در بلایی که جلوه بلای معصوم هست برسد؛ یعنی جمال صنع خدا و جمال کار خدا و زیبایی کار خدا و محبت خدا را در آن وادی بچشد. این آن مقامی است که بالاتر از آن برای امثال ما ممکن نیست، برای سلمان هم ممکن نیست که به مقام رضوان ذیل بلا امیرالمومنین برسد. ذیل ابتلائات حضرت به مقام رضوان برسد نه در ابتلائات خودش.

تبیین مقام جمله «ما رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»

این ها مقدمه یک جمله بود که همه مکرر از وجود مقدس زینب کبری (س) شنیده اید، وقتی ابن زیاد در مجلس به ایشان خطاب کرد: «فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ‏ اللَّهِ‏ بِأَخِيكِ‏ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ فَقَالَتْ مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»(6)، من جز جمال در کار خدا ندیدم، کار خدا سراسر زیبایی بود و هیچ زشتی و عیب و نقصی در کار خدای متعال نبود. در این بیان حضرت زینب کبری دو سه نکته کوچک هست: نکته اول این بود حضرت وقتی می گویند «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، نمی خواهند بگویند من در کار دشمن جز زیبایی ندیدم، کار دشمن نازیبا بود. بعضی توحید را این طور معنا می کنند خیال می کنند توحید یعنی؛ کار شمر هم کار خداست، معنی توحید افعالی را این می دانند بعد هم وقتی می گوییم «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، یعنی کار شمرهم زیبا بود، چون کار خدا بوده است، این تعبیر خیلی بدی از توحید است. این چه نوع تفسیر از توحید است که انسان بگوید دشمنی دشمنان خدا با خدا هم فعل خدا و صنع خدا است، دشمنی دشمنان خدا با اولیا خدا کار خداست.

بعضی از تعابیری که وجود دارد این است که امیرالمومنین (ع) به ابن ملجم می گوید تو دست خدا بودی بی خود به تو طعن می زدند طیب الله انفاسکم خیلی خوب است. چه توحید خوبی شد همه ما به ابن ملجم بگوییم تو دست خدا و مامور خدا بودی که حضرت امیر را بزنی و حضرت امیر عروج کنند! این تعبیر و تفسیر توحید از کجا آمده؟! آیا کمال توحید این است که به ابن زیاد وشمر بگوید کار خوبی کردی؟! این که حضرت می گویند «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، معنی اش این نیست که در کار شمر هم جمال می دیدم بلکه کار شمر مستحق لعن و طعن است.

خدای متعال ولی و سرپرست سیدالشهدا است «وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّه»، اگر سیدالشهدا (ع) وفای به عهد می کنند این وفای به عهد سیدالشهدا ذیل لطف خداست، اگر خدا لطفش را بردارد سیدالشهدا نمی تواند وفای به عهد کند. اگر سیدالشهدا در گودی قتله گاه می گویند «يَا غِيَاثَ‏ الْمُسْتَغِيثِين‏» چون در همین بندگی احتیاج به امداد دارند، اگر خدا امدادشان نکند نمی توانند زیبا بندگی کنند، همین زیبایی بندگی سیدالشهدا لطف خداست، هم کار سیدالشهدا و جمال بندگی سیدالشهدا به لطف خدا بر می گردد و هم عنایتی که خدا به سیدالشهدا می کند آن هم خیلی زیبا است.

در هر صورت هم لطف و امدادی که می کنند و هم جزا و مزدی که می دهند که مزدش هم مقامات خودشان و مقام شفاعت و مقام محمود است. بنابراین آنچه که جمال دارد کار خدا است نه کار ابن زیاد. «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، در کار خدا جز زیبایی ندیدم بعد حضرت توضیح می دهند که بهترین نوع از دنیا رفتن و شهادت و قرب و رضوان برای اینها رقم خورده بود و حاصل شده بود؛ یعنی خدای متعال که از دشمن شکست نمی خورد. پس بنابراین، این بیان زینب کبری (س) معنایش هم این نیست که کار دشمن زیبا است در کار خدا نهایت زیبایی است.

نکته دومی که قابل توجه است این است که وجود مقدس زینب کبری با سیدالشهدا وارد میدان شدند، سیدالشهدا ایشان را آورده وارد میدان بلای و ضیافت بلای خودش کرده است و حجاب ها بین حضرت و بلای سیدالشهدا برداشته شده است.  اصحاب سیدالشهدا هم این طور هستند این که اصحاب سیدالشهدا شب عاشورا با این که حضرت بیعت را ازآنها برداشته می گوید بروید نمی روند و بعد هم می گویند ای کاش 70 بار کشته شویم ما را بسوزانند خاکسترمان را به باد دهند دوباره زنده شویم شاید نکته اش این است که حضرت در عین این که باب محبت خودش را به سوی اینها گشود و اهل محبت هسند به روی این آدم هایی که اهل محبت هستند باب بلای خودش را هم گشود؛ یعنی عظمت مصیبت سیدالشهدا را می بینند و این حیرانشان کرده است. یعنی وقتی مقام محمود سیدالشهدا را می بینند که ذیل این مقام محمود چه بلای عظیم و چه عهد و میثاقی با خدا بسته است و وقتی این را می بینند که سیدالشهدا چطور برای دستگیری دیگران با محبت فداکاری می کند و چه بلا عظیمی است، آن وقت اینها حاضر می شوند که 70 بار کشته شوند سپر شوند و حضرت به شهادت نرسد و این را هم می فهمند که همه فدا شدن آن ها گره ای از کار عالم باز نمی کند؛ یعنی می فهمندآن عظمت مصیبت مال سیدالشهدا است. «لَقَدْ عَظُمَتِ‏ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض‏» می فهمند آن کسی که بار عالم را برمی دارد آن عظمت مصیبت سیدالشهداست. می فهمند که 70 بار هم قربانی شوند کار شهادت سیدالشهدا انجام نمی شود؛ یعنی همه ما هم به سخت ترین وجه به شهادت برسیم آن آثاری که در مصیبت سیدالشهداست در عالم حاصل نمی شود.

«لضربة علىّ‏ يوم‏ الخندق‏ أفضل من عبادة الثقلين»(7)، این چه وجودی است که یک ضربتش افضل از عبادت ثقلین است؟! ابن ابی الحدید در شرح یکی از حکم امیرالمومنین (ع) نقل کرده که به امام مجتبی می گویند که کسی را به مبارزه تن به تن در میدان جنگ دعوت نکن، ولی اگر تو را به مبارزه دعوت کردند حتما اجابت کن، چون کسی که دعوت به مبارزه می کند او ظالم است؟ آنجا ابن ابی حدید ذیلش می گوید شخصی از ‌استادم ابوالهذیل پرسید که اولی بالاتر است یا وجود مقدس امیرالمومنین؟!‌ گفت: یک ضربت امیرالمومنین از همه عبادات صحابه افضل است، چطور خودش را با یکی از صحابه مقایسه می کند؟! این که در زیارت امین الله داریم که حجت بر همه تمام است، واقعا حجت بر همه تمام است نمی خواهند قبول کنند. اگر ضربت علی این طور است، همه عبادت همین طور است. مصیبت سیدالشهدا اصلا قابل مقایسه نیست «لَقَدْ عَظُمَتِ‏ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ»، اگر همه عالم با هم بلا بکشند این وادی طی نمی شود.

مقام شفاعت سیدالشهداء و زیبایی آن

پس آن مصیبت عظیم بابش گشوده شده و درک و شهود از او پیدا کردند که این مقام محمود سیدالشهدا چطوری حاصل شده است؛ لذا این که در زیارت عاشورا ما به خدا عرضه می داریم «وَ أَسْأَلُهُ أَنْ يُبَلِّغَنِي الْمَقَامَ‏ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّه‏»، خدای متعال مرا به مقام محمود شما برساند؛  اولا روشن است که معنای این عبارت این نیست که ما صاحب مقام محمود شویم مگر ما می شود صاحب مقام محمود سیدالشهدا شویم؟! رسیدن به آن مقام مال انبیا هم نیست، انبیا ذیل آن حرکت می کنند. رسیدن به آن مقام محمود معنایش این است که ما به مقام شفاعت شما راه پیدا کنیم و آن مقام محمود شما ما را در بر بگیرد ما ذیل شفاعت شما به سمت خدا برویم با آن مقام و با شفاعت شما به سمت خدا برویم. اگر انسان در محیط مقام محمود سیدالشهدا قرار گرفت خاصیتش این است که خودش هم شفاعت می کند. فرمود وقتی مؤمن مورد شفاعت نبی اکرم قرار می گیرد خودش می تواند به اندازه قبیله ربیعه و مضر شفاعت بکند؛ یعنی وقتی انسان به آن مقام رسید دستش باز می شود و می تواند دست دیگران را هم بگیرد و داخل وادی توحید بیاورد؛ یعنی اگر ما می گوییم به مقام محمود رسیدم دو نکته در آن وجود دارد: اول اینکه ما ذیل شفاعت شما قرار بگیریم و با شفاعت شما به طرف خدا برویم و با سیر شما سیر کنیم و ودای توحید را طی کنیم. دوم اینکه حالا که با شما طی می کنیم بتوانیم همسفران را هم با خودمان بیاوریم، دست بقیه را هم بگیریم و بیاوریم. این معنی آن مقام محمود است.

این مقام محمود چگونه بدست می آید؟! باید وارد میدان شویم به اندازه ای که بلای سیدالشهدا را می چشیم به مقام محمود سیدالشهدا می رسیم هم به حق شفاعت حضرت می رسیم و هم می توانیم طریق شفاعت حضرت باشیم ودست دیگران را بگیریم و از وادی شرک و از وادی جهنم و از وادی حیرت و ضلالت نجاتشان بدهیم، این سیر سیر با سیدالشهدا (ع) است.

آنچه که برای اصحاب سیدالشهدا اتفاق افتاده است که نقطه امتیازشان است خیلی مقام رفیعی است، حضرت آن ها را به وادی بلای خودش راه داده است، کربلا وادی سیدالشهدا است. دیگران را هم آورده آنها باطن کربلا را می فهمند و باطن بلا سیدالشهدا را می گیرند؛ لذا حاضر است هفتاد بار کشته شود، حاضر است هزار بار کشته شود؛ یعنی هم راهی به محبت پیدا کردند و به مقام محبت رسیدند، این انسان ها در مقام محبت بلای سیدالشهدا را هم چشیدند. خلیل الله حضرت ابراهیم خلیل که فانی در محبت خدا و محبت نبی اکرم و اهل بیتش است، وقتی در این مقام محبت بلا را می بیند آن وقت به آن مقامی می رسد که در آن روایت دارد که امام رضا فرمودند: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ‏ عَظِيمٍ‏»(8)، به ثوابی می رسد که در قربانی حضرت اسماعیل نمی رسید.

پس خصوصیت اصحاب سیدالشهدا این است که هم در مقام محبت و هم در مقام درک بلا سیدالشهدا هستند. درک آن بلا عظیم کار آسانی نیست، بزرگی بلا، عظمت بلا، جلالت بلا و مصیبت بلا را درک کردن کار همه نیست. پرده کنار رفته و آنها درک کردند و در متن بلا مقام رضوان را چشیدند. این است که «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ‏ عَلَى‏ مُصَابِهِم‏»، خدا را حمد می کنند، حمد کسانی که بر مصیبتشان خدا را شکر می کنند.

کدام مصیبت یک موقع انسان مریض می شود یا در سلوک خودش به بلا مبتلا می شود و یک موقع هم طعم بلای معصوم را می چشد و در این طعم بلا، ضیافت خدا و رضوان خدا را احساس می کند و می گوید «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ‏ عَلَى‏ مُصَابِهِم‏». یک موقعی از این بالاتر است که اصلا خودش را نمی بیند و فقط سیدالشهدا را می بیند و در سیدالشهدا و بلای سیدالشهدا محو است و ضیافت خدا را نسبت به سیدالشهدا می بیند و رضوان خدا را نسبت به سیدالشهدا می بیند. وارد کربلا که شده به حدی از خودش فارغ است که حتی رضوان خدایی که خودش در آن رضوان غرق است مورد توجه اش نیست. این غفلت از این رضوان نیست بلکه به سیدالشهدا توجه پیدا می کند می بیند سیدالشهدا غرق در رضوان است و سیدالشهدا در اوج بندگی است و خدای متعال به او کمک می کند.

بعد می بیند که خدای متعال چگونه به او لطف می کند و پاداش می دهد و چه مقام محمودی به او می دهد وقتی آن جمال را دید آن‌ وقت می گوید «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، این یک چیزی فراتر از آن مرحله قبلی است. آنچه که در بیان حضرت زینب کبری (س) است، این است که ایشان را وارد وادی بلای سیدالشهدا کردند و در آن میدان ورود پیدا کرده است و پشت صحنه آن میدان را که امداد و دستگیری خدا و مقام محمود سیدالشهدا است ومقام رضوان الهی نسبت به سیدالشهدا و قرب و ضیافت سیدالشهدا است را می بیند آن وقت عرضه می دارد «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا».

اگر به اینجا رسید آن وقت می تواند بگوید «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ‏ عَلَى‏ مُصَابِهِم‏»، معنای دوم مصابهم چیست؟ یک معنایش این بود خدایا! من تو را حمد می کنم، حمد کسانی که تو را بر مصیبت خودشان شکر می کنند، حمد می کنم برای اینکه من را وارد مصیبت سیدالشهدا کردی و در این مصیبت مرا به مقام رضوان رساندی، تو را حمد می کنم بر این که مرا مصیبت زده کردی! مرا مبتلا کردی و مرا به وادی کربلا بردی و شب و روز وخواب و راحتی را از من گرفتی و من مثل زهیر و بریر شدم.

معنای دیگر اینکه «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ»، خدایا! تو را حمد می کنم «حَمْدَ الشَّاكِرِينَ‏ عَلَى‏ مُصَابِهِم‏»، حمد آنهایی که تو را در مصاب اهل بیت حمد می کنند. مصیبت سیدالشهدا و ضیافت خدا را برای سیدالشهدا می بیند و خدا را بر بلای سیدالشهدا و جمال بلای سیدالشهدا حمد می کند نه بر بلای خودش. «مُصَابِهِم‏»، یعنی مصائب اهل بیت آنهایی که تو را بر مصیبت اهلبیت حمد می کنند. این همان است که در اول دعای ندبه است در اول دعای ندبه این است «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى‏ مَا جَرَى‏ بِهِ‏ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ الَّذِينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِك‏»(9)، خدایا تو را حمد می کنم بخاطر آن قضایی که با اولیائت داشتی، این قضا از دل بلا عبور می کند «إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزِيلَ مَا عِنْدَكَ مِنَ النَّعِيمِ الْمُقِيمِ الَّذِي لَا زَوَالَ لَهُ وَ لَا اضْمِحْلَالَ بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ»، خدایا تو از آنها پیمان های سخت گرفتی، بعد آنها قول دادند توهم می دانستی اینها راستگو و صادق هستند به این خاطر درها را به روی ایشان باز کردی. تو را به خاطر تدبیری که بر اولیا داشتی شکر می کنم. عای ندبه تفسیر و توضیح همین دعایی است که خدا با اولیا داشته است. پس بنابراین یک موقع انسان با بلای خودش می رود یک موقع هم درهای بلای ولی خدا را باز می کنند و با شفاعت سیدالشهدا سیر می کند و به مقام رضوان می رسد.

مبتلا بودن؛ یعنی حبیب مبتلای به بلای سیدالشهداست، اگر هزار با خودش را مبتلا کنند این قدر برایش قدر سخت نیست. وقتی سلمان صحنه های مصیبت امیرالمومنین‌را می بیند اگر هزار بار خودش را بکشند این قدر رنج نمی برد، واقعا مبتلا به بلای امیرالمومنین است مثل مادری که بچه او مریض است، غصه مادر از ناراحتی این بچه یبشتر است بچه در فراغت است محبت، مادر او را بی قرار می کند. رنجی که سلمان در مصیبت امیرالمومنین می برد از مصیبت خودش سخت تر است، ولی او را وارد وادی مصیبت امیرالمومنین می کنند و در همین وادی رضوان و محبت خدا را به او می چشانند و لذت می برد و می گوید: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ»، خدایا من تو را بر این بلا سنگینی که بر دل من وارد کردی شکر می کنم. این بلایی که بی قراری می آورد و دنیای انسان را از او می گیرد، اگر کسی را وارد وادی عاشورا کردند دیگر خواب و راحت و عافیت ندارد، همه چیز را از او می گیرند ولی وقتی پاداش و رضوان خدا را چشید خدا را شکر می کند.

«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ‏ عَلَى‏ مُصَابِهِم‏»، خدایا تو مرا مصیبت زده کردی، ولی من تو را براین مصیبت شکر می کنم. یک مقام بالاتر این است که انسان از مقام رضوان و ابتلای خودش هم فارغ می شود و فقط بلای سیدالشهدا را می بیند و در این بلا جمال صنع خدا را شکر می کند.

دعای ندبه حمد خدا بر بلای معصوم است «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى‏ مَا جَرَى‏ بِهِ‏ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ »، چه کسی می تواند این کار را بکند؟! کسی که پرده ها از جلوی چشمش برداشته شده و می بیند خدا با پیغمبرش چه کرده خدا را با صنعی که با پیغمبرش داشته شکر می کند، این مقام بسیار بزرگی است. سجده قرب ضیافت عاشورا برای اهلش این طور است «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ»، خدایا تو را شکر می کنم «حَمْدَ الشَّاكِرِينَ‏»،آن هایی که تو را بر بلا معصوم شکر می کنند نه بر ابتلای خودشما، نه به خاطر اینکه مرا وارد وادی عاشورا کردی و مبتلایم کردی با این که مبتلا هستم تو را شکر می کنم. خواب و راحتی را ازمن گرفتی، ولی من تو را شکر می کنم. با این که شب و روز ندارم ولی تو را شکر می کنم.

این نیست چیزی بالاتر از این است، خدایا! تو با سیدالشهدا چه کردی؟ چقدر کار تو با سیدالشهدا زیباست! تو را شکر می کنم. این مقام حضرت زینب است، «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، یعنی؛ کار خدا با سیدالشهدا و آن صنع خدا را می بیند. یک موقع انسان یک گل را می بیند که خدا چقدر زیبا پرورش می دهد، می گوید: «الحمدلله«، وخدا را حمد می کند. یک موقع خدا به را به خاطر نعمتی که به من داده حمد می گوییم و یک موقع هم به خاطر رویاندن یک گل و یک موقع هم به خاطر طلوع خورشید. می گوییم عجب خدایی است! چقدر خوب این خورشید و منظومه شمسی و کهکشان را اداره می کند و چه زیبا این مخلوقاتش را پرورش می دهد و تربیت می کند.

انسان یک موقع یک ذره را می بیند می گوید: خدایا! تو از این ذره هم غافل نیستی این هم رزق دارد، به دنیا می آید و زاد و ولد وتعلقات دارد و لذت می برد. یک موقعی انسان می بیند خدا با پیغمبرش که اعظم مخلوقات است چه می کند، می گوید: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى‏ مَا جَرَى‏ بِهِ‏ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ »، خدایا تو با اولیاءت چه کردی؟! چقدرکار تو زیبا بود! چقدر با ابراهیم خلیل زیبا برخورد کردی! ابراهیم خلیل خیلی زیبا بندگی کرد، ولی خدایی تو زیباتر از بندگی ابراهیم خلیل بود! سیدالشهدا زیبا بندگی کرد، ولی خدایی تو از بندگی سیدالشهدا زیباتر بود! «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»، یعنی؛ حتی از خودش و رضوان خودش هم فارغ است و توجه اش به سیدالشهدا است و جمال صنع خدا را با سیدالشهدا می بیند آن وقت می گوید: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ‏ عَلَى‏ مُصَابِهِم‏»، خدایا تو را بر مصیبت سیدالشهدا شکر می کنم؛ معنای این نیست که من خوشحال هستم که سیدالشهدا مبتلاست، من زیبایی کار تو را می بینم که تو چه زیبا در این بلا سیدالشهدا را مقرب می کنی و مقام محمود به او می دهی!

از اول تا آخر کار توست! این مقام زینب کبری (س) است که فارغ از خود و حتی فارغ از ضیافت و بلای خودش، مشغول به بلا و ضیافت سیدالشهدا است. این آثار و برکات خودش را دارد و روز قیامت هم این آدم به مقام محمود سیدالشهدا می رسد و واسطه شفاعت و طریق هدایت می شود، طریق دستگیری و راه بری در وادی توحید می شود.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 62

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 456

(3) كامل الزيارات، النص، ص: 40 – زیارت امین الله

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 53

(5) مكارم الأخلاق، ص: 459

(6) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏45، ص: 116 نقلا عن اللهوف

(7) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج‏1، ص: 122

(8) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏1، ص: 209

(9) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 295 – دعای ندبه