نسخه آزمایشی
سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue, 19 Mar 2024

عاشورا، وادی حیات، امنیت و رفعت / بررسی آثار بکاء بر سیدالشهداء

متن زیر سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در ایام محرم سال 92 به تاریخ 25 آبان ماه در حسینیه چهارده معصوم شهر مقدس قم برگزار شده است. در این جلسه ایشان اشاره می کنند که موت و حیات دو مفهوم متقابل است که به وادی ولایت اهل بیت و وادی ولایت دشمنان ایشان تفسیر شده است، و لذا به شرائط قبل از ظهور حضرت حجت علیه السلام، با عنوان میت یاد شده است که با تجلی ولایت آنحضرت جهان مرده احیاء خواهد شد. باطن گناه در حقیقت شرک در ولایت است و وجود گناه، نشانه تعلق به ولایت ائمه جور است که اینگونه ظهور می کند، و کمترین اثر آلودگی ها آنست که مانع از رفعت انسان می گردد، لذا مانند طلائی که آلودگی های درونی اش تنها با ذوب شدن خارج می شود و خالص می گردد، وجود آلوده نیز تنها با ذوب شدن خالص می گردد و آن کوره ای که خداوند برای این عملیات قرار داده است کوره بلاست که اوج آن عاشوراست و مومنین نیز با قرار گرفتن در این حرارت تطهیر شده و ناخالصی هایشان بر طرف می گردد. ایشان در ادامه بیان می دارند که بکاء بر سیدالشهداء، یکی از برکات عاشوراست که مطابق روایات اثرات فراوانی از جمله تطهیر و احیاء قلب دارد، و لذا حرارت آن، گناهان و آلودگی های مخفی را آشکار کرده و سپس جدا می نماید، و وجود را وارد وادی ولایت امام کرده و به آن حیات می بخشد. حرارت عاشورا پر از نسیم رحمت و حیات است و عمیقتر بودن بکاء، آن را اثربخش تر می نماید، لذا تمام لایه های وجود باید تحت تاثیر عاشورا متلاطم شده و ناخالصی هایش آشکار گردد، و پس از خلوص ورود به روی دیگر عاشورا یعنی آرامش و اطمینان میسر می گردد، که معنای نفس مطمئنه است، ولایت ائمه چون کوههائیست که با استقرار آن در وجود انسان، طوفانهای شیطانی نمی تواند آن را حرکت دهد و این همان معنای «المومن کالجبل الراسخ» است. چنانکه ورود به بیت النور نبی اکرم، نماز و ذکر دائمی را تضمین می نماید به نحوی که انسان حتی در حال تجارت نیز در حال نماز است، ورود به وادی بکاء و اقامت در وادی عاشورا نیز طهارت و حیات قلب را تضمین می نماید، و خروج از این وادی به هر مقیاسی، اسیر شدن در چنگال شیاطین را در پی خواهد داشت. لکن بکاء قلبی دائمی، طهارت دائمی را به ارمغان می آورد مانند کسی که دائما در آب پاک غوطه ور باشد و چنین کسی هرگز متنجس به آلودگی ها نخواهد شد.

بکاء بر سیدالشهداء موجب حیات قلب

در روایات اهلبیت آثار فراوانی برای گریه بر سیدالشهداء علیه السلام شمرده شده است که آمرزش گناهان ، رسیدن به امنیت و نجات در قیامت، عالم برزخ و حتی نجات در همین عالم و حیات قلب از آن آثار است، لذا در روایتی از امام رضا علیه السلام آمده است : «يا ابن شبيب، إن بكيت على الحسين عليه السلام حتى تسيل دموعك على خدّيك غفر اللّه لك كلّ ذنب أذنبته، صغيرا كان أو كبيرا، دقيقا أو جليلا»(1)؛ و یکی از مهمترین آثار گریه بر آنحضرت حیات قلب است، لذا فرموده اند : «اگر کسی بر امام حسین (ع) گریه کند در آن روزی که قلوب می میرند این قلب نمی میرد».

از این جمله می توان فهمید که شرائطی به وجود خواهد آمد که در آن حیات قلب از بین خواهد رفت، و آن شرائط حاکمیت ولایت جور بر عالم است، که همان زمان قبل از ظهور حضرت ولی عصر است لذا از ظهور حضرت اینگونه تعبیر شده است: «أَحْيِ بِهِ الْقُلُوبَ الْمَيِّتَة»(2)، گویا قلوب مرده اند و خدای متعال این قلوب میته را به واسطه امام زمان (ع) دوباره احیاء می کند. و نیز تعبیری که در قرآن آمده که تفسیر شده به عصر ظهور حضرت «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»(حدید/17)، خدای متعال زمین را بعد از مردنش زنده می کند گویا زمین قبل از ظهور مرده است. فرمود: «بِمَوْتِهَا كُفْرَ أَهْلِهَا وَ الْكَافِرُ مَيِّت »(3)، کافر مرده است. گویا قبل از ظهور همه می میرند و هنگامی که خدای متعال این زمین را احیاء می کند یعنی اهل زمین احیاء می شوند. فرمود: «آن روزی که قلوب می میرد و حیات از بین می رود اگر کسی بر امام حسین (ع) گریه کرد قلبش آن روز نمی میرد.»

ولایت اهل بیت ملاک موت و حیات

با توجه به آیه «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان»(عنکبوت/46) مقابله موت و حیات واضح می گردد، در دار دنیا حیات نیست و چون حیات نیست لهو و لعب است. لذ خاصیت رسیدن به حیات این است که لهو و لعب از انسان برداشته می شود و اگر کسی به آن حیات نرسید دائما در لهو و لعب است و این علامت موت است.

«وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان» تفسیر شده به محیط ولایت ائمه علیهم السلام که دارالحیوان است. دنیا هم در روایات تفسیر شده به محیط ولایت دشمنان ائمه و ائمه جور که دار لهو و لعب است. اگر در دنیا لهو و لعب اقامه شد و اگر انسانی اهل لهو و لعب بود این علامت این است که داخل در دارالدنیا است. اگر از لهو و لعب فاصله گرفت، پیداست از دارالدنیا بیرون رفته است. محیط ولایت ائمه جور تماما لهو و لعب است. لهو است چون انسان را به غیر خدا مشغول می کند و اشتغالات دیگر، همه اش بازی است. پس بنابراین اگر کسی وارد دارالدنیا شد به موت قلب مبتلا می شود و اگر داخل بر محیط ولایت اهل بیت شد به حیات طیبه می رسد. محیط ولایت آنها «دارالحیوان» است و طرف مقابلش «دار موت» است. در شرایطی که ولایت ائمه جور حاکم می شود و دار می شود دارالدنیا و محیط لهو و لعب، آن کسانی که اهل بکاء بر سیدالشهداء هستند، آن روز قلبشان نمی میرد.

در دنیای امروز واقعا قلوب مرده است و همه مشغول لهو و لعب اند و این همان محیط ائمه جور است. چون همه غایاتی که آنها دعوت به آن می کنند لهو و لعب است و فراتر از آن نیست. کسانی که در این محیط، اهل بکاء بر سیدالشهداء (ع) هستند قلبشان نمی میرد. یعنی گریه بر سیدالشهداء انسان را وارد دارالحیوان و محیط ولایت ائمه (علیهم السلام) می کند. کما اینکه قذارتها و آلودگی هایی که از دستگاه باطل و دستگاه شیطان و نفس متوجه انسان می شود، با بکاء بر سیدالشهداء برداشته می شود و قلبش به زندگی و حیات طیبه می رسد.

حقیقت گناه، شرک در ولایت

گناه از دستگاه امیرالمومنین صادر نمی شود، زیرا گناه یک باطل است، چه دروغ گفتن باشد چه غیبت کردن باشد چه حسدی باشد که منتهی به غیبت می شود و چه بدتر از او یک رگه های تعلقی به شیطان باشد. فرمود: «گناه که می کنید یک نقطه سیاهی در دل می نشیند آن بدترین تأثیر گناه است.» یک تعلقی در قلب، به دستگاه باطل پیدا می شود. و هیهات که یک خلاف و یک شرک خفی به دستگاه امیرالمومنین برگردد. لذا فرمود: «فَمَنْ أَشْرَكَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ بِوَلَايَتِنَا»(6)، هرکس مشرک در توحید است مشرک در ولایت است. از دستگاه ائمه که باطل در نمی آید، اگر کسی یک گناه یا یک شرک پنهانی دارد، این شرک در ولایت است. در یک جایی از وجودش یک ولایت غیر آمده است و این بدترین لایه گناه است، گاهی انسان دروغ می گوید یا حسد دارد، اما یک لایه بدترش این است که انسان یک رد پایی از ولایت شیطان و اولیاء طاغوت در وجودش است و این همان مفاد حدیث عقل و جهل است، زیرا گناه از جهل و شیطان و اولیاء طاغوت است، از دومی و اولیست که کلمه جهل و کلمه خبیثه و شجره خبیثه هستند؛ حقیقت گناه ولایت طاغوت است و وجود گناه نشانه دلبستگی و تعلق پیدا کردن به آنهاست،«فَمَنْ أَشْرَكَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ بِوَلَايَتِنَا»(7) البته دعوت نامه شیطان، انسان را آلوده نمی کند بلکه آن چیزی که انسان را آلوده می کند، اجابت است.

بکاء، مطهر آلودگی های باطنی

طهارت نفسی که از توجه به سیدالشهداء و بکاء بر سیدالشهداء حاصل می شود فقط از آلودگی های ظاهری نیست چون گاهی ممکن است آلودگیها تا لایه های پنهانی نفس هم پیش برود و «خَبِيئَةَ أَسْرَارِنَا»(4) خبایای اسرار انسان گردد و در لابه لای نفس پنهان شود. لذا فرمود: «ریا یعنی شرک، یعنی آلودگی به شیطان و آلودگی به نفس، و این گاهی تشخیصش از تشخیص مورچه سیاه در شب تاریک بر سنگ سیاه دشوارتر است»؛ یعنی رگه های شرک و رگه های آلودگی، در لایه های پنهانی نفس جا می کنند و کمترین اثر این آلودگی این است که مانع لقاء الله می شود ، زیرا گرچه این شرک، شرک مورد بخشش و مغفور است ولی حجاب می شود و برای لقای حضرت حق باید از تمام انواع شرک دور بود «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»(کهف/110).

وقتی طلا آب می شود، زبدی روی آب می ایستد، که خیلی وقت ها از لایه های باطنی این طلای مذاب، روی آب می آید که در واقع این آلودگی در طلا پنهان بوده است که با آب شدن طلا بیرون می آید، و به فرموده قرآن مثل باطل نیز همین طور است. در تقلب احوال، این آلودگی ها رو می آیند و بعد مثل کف دریا کنار می روند. اشک بر سیدالشهداء نیز این گونه است. مثل این که یک جوششی در درون انسان ایجاد می کند و این طلای وجود مومن، ذوب می شود «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاء»(رعد/17). این خاصیت گریه بر سیدالشهداست. اگر گفته شده مثل کف گناهان را به باد می دهد چون گناهان باطل اند. هم کل دستگاه باطل نسبت به دستگاه حق، مثل زبدی و کفی است که روی آب است هم فرد این گونه است. مومن ممکن است یک آلودگی هایی در لابه لای وجودش باشد: شرک هایی، غفلت هایی، صفات رذیله ای، که اینها همه مال شیطان است، «عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَة»(5). اگر در لابه لای وجود مومن حسد باشد (که این حسد یک جایی سر بر می آورد و به هزارها گناه کبیره تبدیل می شود) باید شسته بشود ولو این که خودش را پنهان کرده باشد. اگر کبر هست، اگر بخل هست، اگر تعلق به دنیا هست اینها همه باید از وجود مومن شسته بشوند. آن اشک وقتی جاری می شود، قبلش یک تقلب احوالی حاصل شده که این تقلب احوال موجب می شود آن صفات پنهانی آشکار و بعد رد شوند.

عاشورا، کوره بلای ذوب کننده مومن

در واقع آن کوره، که موجب ذوب شدن انسان می شود بلای خداست. کوره بلای الهی است که وجود مومن را زیر و رو می کند و آن رگه های پنهانی را می آورد رو و حذفش می کند. این است که خدای متعال وقتی جنگ را تفسیر می کند می فرماید «لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ»(آل عمران/154) آن کوره بلایی که خدا در عالم درست کرده برای این که کل باطل را مثل زبد حذف بکند، در جایی که باطل وارد جبهه حق شده، حادثه عاشوراست. اگر مومنی وارد این صحنه شد و اشعه و حرارت عاشورا به وجودش خورد او در واقع مثل طلای مذاب می شود و ناخالصی هایش حذف می شود. این خاصیت بکاء بر سیدالشهداست و گناهان انسان را مثل کف حذف می کند.

آلودگی انسان اعماقی دارد، عمقش می شود صفات و عمق نهاییش به تولی و ولایت اولیاء طاغوت و رگه های پنهانی ولایت آنها ختم می گردد. اگر رگه های ظلمات در قلب مومن پیدا شد، باید حذف بشود. حالا آن کوره ای که خدای متعال به پا کرده برای این که هم تک تک مومنین در درون آن بروند، مذاب بشوند و بعد ناخالصی هایشان مثل کف از بین برود و هم کل جامعه مومنین در این کوره قرار گیرند؛ عاشوراست. مومنین هنگامی که در تلاطم عاشورا قرار می گیرند و حرارت عاشورا به آنها بر خورد می کند «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِين »(8)، یخشان آب می شود و آن لایه های پنهانی از آنها جدا می شود.

عاشورا، نسیم حیات بخش

حرارت عاشورا، پر از نسیم رحمت و حیات طیبه و حیات قلب و احیاء انسان است. نسیم عاشورا نسیم حیات بخش حقیقت است و قلب انسان را زنده می کند. قلب انسان به توحید، ولایت، بندگی، خشوع و اسرار عبادت راه پیدا می کند. این اثر و آثار دیگر مکررا در روایات ذکر شده است و اگر کسی بخواهد این آثار بر بکاء او وارد بشود باید از ظاهر به باطن سرایت پیدا کند. یعنی هر چه بکاء عمیق تر بشود و لایه های باطنی وجود انسان را بگیرد، این بکاء اثربخش تر است. لذا بکاء مومنین و خواص، بکاء از سرشتشان است. یعنی شاکله شان محزون می شود. این روایت معنایش همین است، «شِيعَتُنا منّا خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِينَتِنَا»(9) لذا لیحزنون لحزننا، فرمود: مومن روحش از طینت ماست و از علّیین است. لذا ما را دوست می دارد و مایل به ماست. پس محبت در عمق روح مومن است، و این محبتی که در سرشت و عمق وجود مومن است، انسان را به کوره بلای سیدالشهداء می برد. به اندازه ای که سرشتش به امام نزدیکتر است بکائش و حزنش عمیق تر است. لذا از اعماق وجود مومن این بکاء می جوشد. ریشه اش کجاست؟ در حب است، فرمود: «متمایل به ما هستند ما را دوست د ارند چون از گل ما هستند». این ارتباط با امام و این رشته رحمت خداست که مبدأ بکاء می شود. و لذا گریه مومن در همه لایه های وجودش اثر می گذارد. همه لایه های وجودش را متلاطم می کند و اگر ناخالصی ای در عمیق ترین لایه های وجود مومن پنهان شده، با این گریه آشکار می شود. اگر گریه ظاهری بود ظاهر را آراسته می کند مگر این که عمق پیدا کند. گریه مومنین این گونه است. لذا گریه اصلی گریه محبین است. اگرچه بکاء اقسامی دارد.

گداخته شدن تمام وجود، لازمه طهارت با بلای عاشورا

خدا رحمت کند مرحوم صفایی را که فرمودند: « یکی از اقسام گریه، گریه خوف است و من اول محرم که می شود، همه گریه ام گریه خوف است؛ که نکند تعلقات ما در روز عاشورا، ما را مقابل امام حسین قرار بدهد.» ولی عنایت کنید خود گریه خائفین هم اقسامی دارد. کما این که خوف خدا هم همینطور است. خائفین یک عده شان از جهنم می ترسند، که این خوف خوبی هم هست. آنهایی که از جهنم می ترسند نتیجه اش هم این است که خدای متعال آنها را از جهنم نجات می دهد. آنهایی که برای بهشت کار می کنند خدای متعال بهشت را به آنها می دهد. ولی آنهایی که خوفشان خوف محبین است یعنی خوف از گلایه خداست، آنها خوفشان خیلی شدیدتر است.

با آنکه خدا آدم را دیر به جهنم می برد، و زود هم آدم را از جهنم نجات می دهد. ولی در وادی قرب الهی و رضوان الهی اینطوری نیست، آنجا با یک ترک اولی دویست سال حضرت آدم گریه کرد تا راهش دادند، آنجا خیلی سخت گیری هست. وادی محبین از وادی ما بقی خیلی دشوارتر است؛ لذا خوف محبین با خوف بقیه خیلی فرق می کند. آنها نگران هستند که نکند خدا نپذیرد و این نگرانی هم همه جا، جا دارد «قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ»(مومنون/60)، چون این را پیش خدا می برد.

خدای متعال فرمود: «أَنَا خَيْرُ شَرِيك»(10) ، شاید معنایش این نیست که آدم را جهنم می برد ولی یک رگه ناخالصی هم که درش باشد، در آن مقام قبول نمی شود. در آن مقام ترک اولی هم قبول نمی کنند.این است که 14 معصوم حسابشان از بقیه در عالم سواست؛ به خاطر این که در مقام محبت هیچ کوتاه نیامدند. و معنی «جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَ جِهادِه »(11) همین است، یعنی با همه وجود مجاهده کردی و همه چیزت را دادی چون در مقام محبین بودید، مجاهده محبین است نه خائفین نه راقبین، اگر خوفی هم هست خوف محبین است. لذا در روز عاشورا حضرت در گودی قتلگاه می گویند یا غیاث المستغیثین و در گودی قتلگاه بعد از ابراز رضا استغاثه می کنند، این مال همین خوف است، این خوف محبین است که نکند خدای متعال قبول نکند.

اگر گریه، گریه محرومیت از نصرت است، تا حد مرگ این گریه جا دارد. در زیارت ناحیه این آمده «فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُور» تا آخر«حَتَّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصَاب» ، که این هم مراتبی دارد. آنهایی که در محرومیت از نصرت گریه می کنند بعضی هایشان غصه می خورند که چرا نبودند سپر امام حسین بشوند و زود به بهشت بروند زیرا راهی برای بهشت رفتن از این بهتر نیست، لکن عده ای دیگر گریه شان برای محرومیت از نصرت این است که چرا ما نبودیم مقابل سیدالشهداء قطعه قطعه بشویم. بکائشان از این سنخ بکاء است، گریه محبت است، چون حضرت را دوست دارد همه غصه اش این است که حضرت مصیبت دیده اما من نبودم.

لذا بکاء باید همه لایه های وجودی را بپوشاند، تا ناخالصی ها از همه لایه های وجودی از بین برود، یعنی همه لایه وجود با عاشورا باید متلاطم بشود. مثل طلایی که به تلاطم می افتد، مثل سیلی که در وادی ها راه می افتد، تا این زبد روی آب می آید و حذف می شود؛ باید همه وجود انسان در وادی کربلا به حرکت در بیاید. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاء»(رعد/17)، در این وادی ذوب بشود و گداخته بشود. اگر یک لایه ای از وجود انسان با عاشورا گداخته نشد ناخالصی های آن می ماند. بکاء بر سیدالشهداء اگر از عمق وجود انسان یعنی بکاء محبین بود که از طینتشان است، می تواند همه لایه های انسان را متحول کند. حتی در باب اخوت مومنین در کافی دیدید اگر یک مومنی غصه دار باشد آدم غصه دار می شود. گفت: «آقا چرا من بی هیچ دلیلی غصه دار می شوم؟ فرمود: چون برادر مومنت غصه دار است.» مومنین برادر پدر و مادری اند «الْمُؤْمِنُ أَخُ الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ أَبُوهُ النُّورُ وَ أُمُّهُ الرَّحْمَة»(12)، مومنین ارتباط رحمتی با هم دارند که این رشته رحمت غصه هایشان را منتقل می کند. محبین که از عمق وجودشان مرتبط با معصوم هستند غصه معصوم و بلاء معصوم به وجودشان منتقل می شود و این ارزش است. این است که کوره وجودشان را داغ می کند و بعد همه ناخالصی ها را از بین می برد. این خاصیت بکاء است، بکاء یعنی تنزل بلاء سیدالشهداء از طریق آن رشته اتصال که رحمت موصوله است و در همه عوالم انسان هست. در عوالم مختلف، انسان مومن می تواند از طریق تنزل و انتقال بلاء امام متحول بشود. اگر متحول شد کوره وجود انسان گداخته می شود و همه لایه های ناخالصی ها منتقل می شود. وقتی این گداخته شد و خالص شد به وادی رحمت می رسد، آن وقت آن وادیِ حیات طیبه و شیرینی و آن طرف سکه است. این روی سکه گداختگی و مذاب شدن و خالص شدن است که این یک بلاست. اما آن رویش این است که وقتی خالص شد دیگر در وادی رحمت خدا قرار می گیرد و به سرچشمه رحمت می رسد. به آنجا که رسید می شود آن روی سکه، آرامش است و طمأنینه است و بهجت هست و نفس مطمئنه است. لذا آنهایی که به امام حسین گره می خورند در عین این که در دریای مصیبت امام حسین مطلاتم اند ، صاحب نفوس مطمئنه می شوند. حضرت محور نفوس مطمئنه است، و بلای حضرت، محور اطمینان نفوس در عالم است. اگر نفسی در عالم به مقام اطمینان می رسد با بلاء سیدالشهداء (ع) است. این کوره متلاطمی که دستگاه شیطان ایجاد کرده، خیلی موجش سنگین است. نمی شود آدم مضطرب نشود.

ولایت امام، راز استحکام مومن

یک معنایی که برای این جمله زیارت جامعه شده که ائمه «ارکان البلادند» فرمود: « ما ارکان الارض هستیم، مثل اوتاد هستیم مثل کوه ها»، خدای متعال کوه ها را قرار داده «رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِكُم»(نحل/19)، نمی گذارد زمین اهلش را بلرزاند. رواسی، از راسی آن امر ثابت و مستقر است و به کوه ها اگر گفته می شود چون ثبات تام دارند. خدای متعال در زمین رواسی را قرار داد که زمین اهلش را مضطرب نکند. فرمود: «رواسی ما هستیم». اگر امام نباشد «تَمُوجُ بِأَهْلِهَا»(13)، یک معنای این که ائمه ارکان الارض اند «أَنْ تَميدَ بِكُم» و در روایات هم آمده این است که آنها نمی گذارند زمین بلرزد. یک معنایش هم این است که واقعا دستگاه شیطان تلاطم ایجاد می کند. واقعا دستگاه سقیفه وجود انسان را متلاطم می کند، آن قدر رعب و وحشت و شهوت در انسان ایجاد می کنند تا ثابت ها را متلاطم کنند. در این کوره فشار و شیطنت دستگاه شیطان آن محور اعتماد و اطمینان، امام است.

بلای سیدالشهداء یک روی سکه اش آن کوره مذابیست که طلای انسان را ذوب می کند. اصلا بلا یعنی همین، وقتی طلا را در کوره می برند از او تعبیر به فِتان می شود و وجود انسان وقتی در این کوره می رود گداخته می شود، مذاب می شود و ناخالصی هایش رو می آید لکن آن روی سکه اش هم این است که مثل رواسی و مثل کوه ها، اگر ولایتشان در وجود انسان مستقر شد «كَالْجَبَلِ الرَّاسِخ » (14) می شود. مومن چرا کالجبل الراسخ است و طوفان های شیطان تکانش نمی دهد؟ «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون»(اعراف/201)، چرا متقین این طوری اند؟ مگر ایمان چیست؟ ایمان چیزی جزء شعاع نور امیرالمومنین نیست، امیرالمومنین کلمة الایمانند، وقتی شعاع وجودشان در وجود من آمد، راسیه وجود من می شود. آن کوه مستقری که در وجود انسان است و قرار ایجاد می کند و نمی گذارد شیطان آدم را متلاطم کند، ولایت امیرالمومنین است. این است که «المومن کالجبل الراسخ».

یک روی سکه بلای سیدالشهداء (ع)، کوره مذابیست که شعاع محبت و حرارت بلای آن، مومن را ذوب می کند، تا همه ناخالصی هایش می روند. آن روی سکه هم اطمینان محض است. من گمان می کنم سوره فجر یک تبیینش همین است، پیغمبر ما یک دستگاه فراعنه بوده است. یک معنای ذی الاوتاد این است که دارای اهرام بودند و کوه، یک معنایش این است که حضرت فرمود: «مردم را به میخ می کشیدند»، از اینها زیاد بوده در تاریخ، فرعون شما هم از این کارها می کند. ولی در مقابل فرعونِ امتِ شما، نفس مطمئنه ای است که محور اطمینان نفوس است و آنهایی که با حضرت حرکت می کنند، مخاطب به خطاب «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارجعی»(فجر/27) هستند. فرمود: «این خطاب به سیدالشهدا و شیعیانش است».           

چون می دانید «لَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِلَّا بِذِكْرَاكَ، وَ لَا تَسْكُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ رُؤْيَاك »(15)، آن روی سکه عاشورا رویت حضرت حق و مقام یقین و مقام اطمینان نفس است. اطمینان نفس از شعاع یقین است. حالا شاید بالاتر از مرتبه یقین معمولی باشد. در هر صورت بلاء سیدالشهداء یک روی سکه اش طهارت است. برای رسیدن به این طهارت، ابتلاء و تلاطم لازم است و لذا بلای خود حضرت برای حضرت فقط ترفیع درجه است و برای ما هم تطهیر و هم ترفیع درجه است.

ولایت ائمه جور، سرچشمه بدی ها

طهارت با بلای عاشورا، طهارت یافتن از تعلقات به دستگاه باطن است «حُبُ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِ خَطِيئَةٍ»(16). در آن حدیث که حضرت صفات رذیله را شمردند و گفتند امهاتش هفت تاست، فرمودند: «محور همه آنها حب الدنیاست». این حب الدنیا چیزی نیست الا حب ائمه جور، و اگر در دل مومن آمد بالاخره یک جایی زمینش می زند. گاهی انسان ممکن است بگوید ما کجا ائمه جور را دوست داریم؟ حضرت به صفوان فرمود« آیا دوست داری زنده بماند پول کریه شترهایت را بدهد گفت بله! حضرت فرمود همینقدر، تو چرا خودت را به او گره می زنی که دوست داری او زنده باشد که تو پول کرایه شترهایت را بگیری». متأسفانه ما در آن دستگاهی که بنی امیه و سقیفه و اینها ایجاد کردند سرخوشیم. این تکنولوژی مدرن تجلی امپراطوری معاویه است. یک شب برق نباشد خیال می کنیم خدا نیست. این همان حب الدنیاست که رأس کل خطئیه، همه وادادگی ها، برای حب الدنیا بولایت ائمه جور است. این بدترین مرحله صفات رذیله است. اگر به دنیایی که ائمه جور برای ما درست می کنند دل بستیم همه گناهان دیگر از آن در می آید. حب نساء و حب ریا و حب معاصی، همه اش از دل این یک دانه ناشی می شود.

بیت النور نبی اکرم، وادی امن رفعت

 جرعه هایی که از عالم بالا می آید، از کوثر می آید، از جام امام سجاد(ع) می آید و حضرت سقایت می کنند به مومنین می دهند؛ آن جرعه ها اول مطهر است. بعد که انسان را از حب الدنیا و حب دستگاه تطهیر کرد، آنوقت آن روی سکه اش ورود به وادی ولایت و حیات طیبه است. اگر کسی به آنجا رسید نتیجه اش چیست؟ اطمینان نفس، آرامش، «اللهُمَّ... وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ وَ رَضِيتَ عَنْهُ وَ أَحْيَيْتَهُ حَيَاةً طَيِّبَةً فِي أَدْوَمِ السُّرُورِ وَ أَسْبَغِ الْكَرَامَةِ وَ أَتَمِّ الْعَيْش»(17). اینها خصوصیات حیات طیبه است.

اگر کسی به حیات طیبه و ولایت رسید عیشش عیش تام است. سرورش سرور مداوم است. کرامتش اسبغ الکرامه است. اگر ما بتوانيم يك تدبيري بكنيم كه عاشورا را ببريم در همه جا، طهارت عمومي مي شود. و بعد هم بايد تلاش كنيم كه اين بكاء، بكاء دائمي بشود. همينطوري كه اگر انسان داخل « في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَع»(نور/36) شد كه بيوت نبي اكرم اند و خانه هايي اند كه نور نبي اكرم آنجاست، آنجا مي شود «عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُون»(معراج/23)، «يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ»(نور/36) ، اگر كسي وارد بيت النور نشد، بيتي كه انوار نبي اكرم آنجا است اين اصلا نمي تواند وارد وادي صلاه بشود. لذا فرمود: «نحن صلاة» اين كه حضرت اقامه صلاة كردند يعني اين بيت را در عالم به پا كردند و وقتي اين بيت به پا شد، اهل اين بيت همه در صلاتشان دائمونند. اگر كسي در بيت النور راه پيدا كرد، آنجايي كه بيت ائمه و نور ولايت ائمه هست، هيچ تجارت و بيعي او را از ذكر و صلاتش باز نمي دارد. از ايتاء زكاتشان باز نمي دارد.

البته «إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ» بايد معنا بشود. اين چه ايتاء زكاتي است كه وقتي در اين خانه رفتي از آن باز نمي ماني و هيچ تجارتي تو را از ايتاء زكات باز نمي دارد. كانه دائما در حال ايتاء الزكات اند و یک زكات معمولي نیست. كما اين كه «عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُون» همانطور که دائما در حال نمازند دائما در حال ايتاء الزكات اند. «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ»، هيچ ذكري آنها را از ايتاء زكات باز نمي دارد. هيچ تجارتي آنها را از اقامه نماز باز نمي دارد. چرا؟ چون «في بيوتٍ» چون در اين بيوت وارد شدند. دائما هم در حال رشدند چون اجازه رفعت به آنها داده شده است.

مثل اين كه در هواپيما مي نشينيم و آن مي رود بالا، ما كه زور نمي زنيم ، اين اجازه دارد و مي تواند پرواز كند. حالا اگر پياده شدي هرچي هم بپري هوا جايي نمي رسي. اگر كسي در اين بيوت رفت خداي متعال اجازه رفعت به اين ذكر داده است اما اگر بيرون آمدي، هرچي بال بزني سقوط مي كني. اين بال بال زدن كسي را جايي نمي برد. اين كه مي فرمايد آنهايي كه مشركند مثل پرندگانی هستند كه «فَتَخْطَفُهُ الطَّيْر»(18) سقوط كرده اند، يعني آنها طعمه شيطان هستند، همين كه شما از اين فضاي بيت النور كه رفعت دارد بيرون آمديد، سقوط مي كنيد. ديگر بال بال زدن فایده ای ندارد و شما فقط طعمه پرنده ها و طعمه شيطان مي شويد. «فَتَخْطَفُهُ الطَّيْر»، كسي كه از وادي ولايت بيرون آمد در حال سقوط است. سقوط هم كه كرد ديگر پرنده ها همه هوس مي كنند چنگ بهش بياندازند و طعمه شياطين مي شود، ولي اگر وارد بيوت النور بود، پيداست اين رفعت پيدا مي كند و دست شيطان هم به او نمي رسد.

بکاء دائمی، رفعت پیوسته

آن چیزی كه از ما متوقع است اين است كه همين طوري كه ما بايد وارد بيت النور بشويم «عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُون» بشويم رفعتمان دائمي بشود ذكرمان دائمي بشود، بايد وارد بيت العزاي سيدالشهداء و باطن عاشورا بشويم تا «في عزائهم دائمون، في بكائهم دائمون» بشويم و هيچ چيزي ما را از بكاء باز ندارد. اگر يك جايي هم لبخند روي لبمان هست گريه در عمق وجود مان محفوظ باشد. اگر بكاء اينقدر خاصيت دارد بايد دائم در بكاء بود، بايد «فلاندبنك صباحا و مساءا» بود، يك فكري بايد بكنيم كه هيچ چيز آن عمق بكاء ما را از ما نگيرد و این در مومن قطع هم نمي شود منتها درجات دارد، چون ارتباط سرشت هست و حضرت ساكن كربلا هستند و بلايشان مي جوشد، اگر كسي به حضرت مرتبط شد بلاء حضرت برايش دائمي مي شود، منتها گاهي غفلت ها و حجاب ها مي آيند يك لايه هايي از وجود انسان جدا مي كنند. ما باید دائما آن شعله ها در وجودمان برافروخته باشد و دائما اشك باطني مان جاري باشد.

اشك هم خودش مراتبي دارد اشك ظاهري داريم و اشك باطني. اشك باطني غوغاست، يعني اشك قلب. همانطور كه ديده ظاهري اشك دارد ديده قلب هم بكاء دارد. انهايي كه قلبشان دائم در حال بكاء است لبشان هم لبخند بزند قلبشان در حال بكاء در عاشوراست آنها متنعمند، آنها دائم در مقام اطمينان نفسند. اگر يك لحظه از بلاء عاشورا آمديم بيرون نفسمان مضطرب مي شود. اگر انسان يك لحظه از محور عاشورا جدا بشود، هجوم شيطان نفس انسان را مضطرب مي كند.

حضرت آن حبل المتين اند آن عروه الوثقي هستند آن نفس مطمئنه اي هستند كه همه نفوس مطمئنه را زير چتر خودشان مي گيرند ابوت مي كنند اباعبدالله اند، اگر كسي از آن وادي بيرون آمد، اين طرف وادي اضطراب است. اگر كسي بعد از عاشورا غفلت از عاشورا كرد مستحق اضطراب است، مستحق است كه شيطان حمله كند و در اين حمله مضطربش كند. يعني اگر پايمان را از كشتي امام حسين بيرون گذاشتيم تلاطم است.

خلاصه اش اين است «ان الحسين سفينه النجاه»(19). اگر يك قدم انسان بيرون بگذارد، آن قدم را شيطان مي برد. هر گوشه اي از وجود انسان (سر انسان، قلب انسان، فكر انسان و خيال انسان) از اين كشتي بیرون آمد، كارش تمام است. تلاطمي كه شيطان ايجاد كرده و فتنه اي كه سقيفه ايجاد كرده خيلي سنگين است. فقط چاره اين است که برويد در پناه امام حسين مواظب باشيد يك مويتان هم از اين پناه بيرون نيايد و الا آن يك دانه مو را باد مي برد، كلاهتان هم به دنبالش.

خروج از ولایت امام، غرق شدن در دریای متلاطم شیطانی

انسان بايد همه وجودش را ذيل امام حسين ببرد و در كربلا مقيم بشود، اگر اين گونه شد كه بلاء سيد الشهداء همه وجود انسان را گرفت و انسان مقيم در آن وادي شد، دائما در حال رفعت و رشد می شود و دائما مصون است. در اين درياي متلاطم شيطان، دست شيطان به اين كشتي نمي رسد و الا انسان متلاطم مي شود. هرچه هم شناگر باشي و به هرچيزي هم متمسك بشويد جلوي آن تلاطم را نمي گيرد اين گرداب خيلي عظيم تر از اينهاست «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض»(نور/40) است، «بَحْرٍ لُجِّی»(نور/40) است. بحر عميق ظلماني و فتنه خيز است. همه وجود انسان بايد در وادي كربلا، در آن بلاء عظيم حاضر بشود و حضورش مداوم باشد و دائم كربلا در وجودش بجوشد. اگر دائم جوشيد دائم خالص مي شود دائم از ان طرف به حيات طيبه و نور و اعتماد و اطمينان و آرامش مبسوط مي رسد. همه آن بركات مداوم مي شود، اگر اين طوري هم نبود، بالاخره بي بهره نيست.

عاشورا، وادی طهارت محض و آرامش

«إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر»(عنکبوت/45)، فرمود «أنّ الصلاة خير موضوع، فمن شاء استكثر و من شاء استقل»(20) صلاة بهترين چيز است، شما را پاك مي كند و تنهی عن الفحشاء است، ، هفده ركعتت را كه خواندي، ديگر با خودت است مي خواهي زياد بخوان مي خواهي كم بخوان. فرمود نماز جعفر را يك دفعه هم بخوانيد، پاك مي شويد؛ سالي يك دفعه هم بخوانيد، پاك مي شويد خودت مي داني ديگر مي خواهي در آلودگي بمانی، بمان. اين كه به ما مي گويند یک قطره اشك گناه را پاك مي كند يعني چي؟ يعني همين كه كدورت ديدي گريه كن، بلكه قبل از كدورت گريه كن كه مصون بشوي، آنهايي كه في بكائهم دائمون اند اصلا كدورت جرأت نمي كند طرفشان بيايد. كدورت در قلبي مي نشيند كه از امام حسين فاصله مي گيرد. اگر قلب در وادي كربلا بود، چشم در وادي كربلا بود، اصلا شيطان طرفش نمي آيد، يعني آنهايي كه در آب هستند، اصلا نجاست سراغشان نمي آيد كه وقتي از آب بيرون مي آيند، متنجس شوند و بخواهند دوباره در آب بروند، وادي كربلا اينطوري است که اگر كسي آنجا باشد، وادي طهارت محض و حيات طيبه است ،وروديش هم بكاء است. بكاء هم بايد به اعماق وجود انسان تسري پيدا كند و همه وجود انسان شعله ور بشود و بايد دائمي هم باشد. اگر دائمي شد، اطمينان و اعتماد و آرامش نفسش هم دائمي است. آن وقت پايانش هم اين است كه «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»(فجر/27) آدم را از اين دار اضطراب مي برند در دار اطمينان ،ديگر انسان خيالش راحت مي شود. با امام حسين سير مي كند، دراين دنيا كه سوار بر كشتي است آن دنيا هم «اللهم ارزقني شفاعه الحسين يوم الورود» ، در آخرت هم همينطور است، دائم در نور و اطمينان و آرامش نفس هست. حتي فزع قيامت كه فزع اكبر است، او را نمي گيرد. حُدّاث الحسين بر محور امام حسين در عاشورا مشغول اند، آن صحنه های سخت قيامت وقتی جمع مي شود، اينها اصلا متوجه نمي شوند.

پی نوشت ها:

(1) تسلية المجالس و زينة المجالس، ج 2، ص: 446

(2) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 1، ص: 415

(3) كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 668

(4) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص: 804

(5) الكافي ، ج 8، ص: 243

(6) تفسير القمي، ج 2، ص: 47

(7) تفسیر برهان، ج 3، ص 690.

(8) مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج 10، ص: 318

(9) بحار الأنوار، ج 53، ص: 303

(10) كافي، ج 3، ص: 721

(11) زیارت امین الله

(12) بحار الأنوار، ج 64، ص: 73

(13) بحار الأنوار، ج 15، ص: 30

(14) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ج 2، ص: 347

(15) بحار الأنوار،ج 91، ص: 151

(16) الكافي، ج 2، ص: 317

(17) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص: 594

(18) تفسير الصافي، ج 3، ص: 377

(19) مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر، ج 4، ص: 52

(20) الکافي ج 6، ص: 529