نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

ولایت امیرالمومنین وادی امنیت برای حیات انسان/ سیر حضرت ابراهیم و رسیدن به وادی امن

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 24 تیر ماه 98 است، که در جلسه شرح اصول کافی در حسینیه حضرت زهرا سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه درباره معنای ایمان و ظلم ذیل داستان سیر توحیدی حضرت ابراهیم بیاناتی دارند و بیان کرده اند که در آیات سوره انعام اشاره می شود که ایشان یک سیری در ملکوت عالم می کنند و به ایمان و یقین می رسند. از آنجاست که ایشان در مقابل تهدید مشرکین و بت ها ترسی ندارد و خوف برداشته شده و به وادی امن رسیده اند. ایشان در ادامه به روایات این آیات اشاره کرده و بیان می کنند که این ایمان ولایت امیرالمومنین که انسان را به امنیت می رساند ولی شرط این ایمان این است که همراه با ظلم نشود. جاییکه ولایت دیگران دخالت در امر مومن می کند او را گرفتار می کند...

معنای اجمالی ایمان در روایت و تلبیس به ظلم در روایات

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم أَجْمَعِين . حديث سوم باب «فِيهِ نُكَتٌ وَ نُتَفٌ مِنَ التَّنْزِيلِ فِي الْوَلَايَة» که مرحوم کلينی نقل کردند خدمتتان تقدیم می کنم؛

در روایت فرموده: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي زَاهِرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» در ذيل اين آيه شريفه که از سوره مبارکه انعام است در داستان حضرت ابراهيم خليل، حضرت کلامی در تفسير آيه بیان کردند «الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» آنهايي که ايمان آوردند و ايمان خودشان را آميخته به ظلم نکردند، مُلتَبَس به ظلم نکردند يا به تعبيري مُلبَّس به ظلم نکردند.

حضرت ايمان را اين طور معنا کردند «بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ مِنَ الْوَلَايَة»(1) ايمان آوردند به آنچه که وجود مقدس نبي اکرم آورده، که آن چيست؟ «مِنَ الْوَلَايَةِ» ايمان به ولايتي که حضرت آوردند. «وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ فَهُوَ الْمُلَبِّسُ بِالظُّلْمِ» پس مُلبِّس به ظلم، آن کسي است که حقيقت ايمان را با ولايت باطل خلط مي کند و در واقع اخلاص در ولايت ندارد. کسي که شرک در ولايت دارد، کسي است که ایمان خود را تلبيس کرده با ظلم. اين اجمال روايت است.

بررسی سیر توحیدی حضرت ابراهیم

ابتدا مقداری آيه را بررسي بکنيم. آيه مبارکه، در سوره مبارکه انعام است در داستان حضرت ابراهيم خليل «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِني رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَري ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ»(انعام/75-79).

ظاهر قرآن مي فرمايد خداي متعال ملکوت آسمان ها و زمين را به حضرت ابراهيم خليل ارائه کرده که در روايات هم گاهي به آن پرداخته شده که چه اتفاقي افتاد. روايات ذيل اين آيه، مي گويد خداي متعال پرده را کنار زده، باطن آسمان ها و زمين را به حضرت ارائه کردند. روایات هم مکرر هست.

در بعضي روايات هم يک داستان ديگري را توضيح داده که همان مشاهده انوار اهل بيت عليهم السلام است؛ که شايد آن روايات هم همين داستان است؛ آن روایات ذيل اين آيه آمده «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم»(صافات/83) که حضرت در سير معنوي خودشان، انوار اهل بيت را مشاهده کردند و بعد هم ستاره هايي که حول اين انوار طواف مي کردند که شيعيان بودند، و از خداي متعال تقاضا کردند که ايشان را جزو همان شيعيان قرار بدهند. شايد آن روايت با همين داستان، مرتبط باشند که داستان ارائه ملکوت به حضرت است؛ که یکی از نتایج ارائه ملکوت «وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» صاحب يقين شدن است. اين يقين را هم بايد معنا کرد که يقينِ به چه چيزي و اين هم ظاهراً يقين به امر ولايت است.

خب داستان را که توضيح مي دهد مي فرمايد «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ» که ديگر احتياج به توضيح ندارد. اين را بعضي گفتند که همين مشاهده حسي بوده. حالا بعضي روايات اين را برگردانده به اوايل تولد حضرت؛ که در آن دوران، اين سير براي حضرت اتفاق افتاده، خيلي عجيب هم هست. روایتش در تفسير برهان آمده که اين را برمي گرداند به اوايل تولد حضرت که يک چنين سيري داشتند. بعضي ها اين را به رويا تعبير کردند، گفته اند ارائه ملکوت، در عالم رويا بوده، که البته اين معلوم نيست قابل تاييد باشد. يک قرائني آوردند؛ مثلا «نُري» يعني ارائه در عالم رويا، نه در عالم بيداري. ولي این قرائن قابل تأييد نيست که ارائه ملکوت در عالم رویا واقع شده است. بعضي روايات هم کاملا خلاف اين است؛ مي فرمايد پرده کنار رفت، چشم حضرت تيزبين شد؛ از اين تعابير متعددي که هست، خيلي با رويا تطبيق نمي کند.

یا اينکه بعضي اين را گفتند و قرائني هم آوردند که رويا بوده مثلا اول شب، ستاره اي را ديد، اين قاعدتا عالم خواب است. يا مثلا در همان شب گويا ماه و خورشيد را با هم ديده؛ ماه غروب کرد، خورشيد طلوع کرد؛ اينها گويا در يک شب واقع شده، اينها با عالم رويا مي سازد. در جواب میگوییم معلوم نيست که عالم رويا باشد. ولي احتمالا مي تواند چيزي وراي همين مشاهده حسي باشد. مثلا از بعضي روايات، خود اين معنا استفاده مي شود که اين رؤیت در عالم حس بوده است.

بعضي گفتند که خب اين يک نوع احتجاج با مشرکين زمان حضرت ابراهيم خليل بوده که ستاره پرست و ماه پرست و خورشيد پرست بودند و اين يک نکته جالب است و بعيد هم نيست که اين هم يک جور صدق داشته باشد که در عالم بيداري بوده و يک نوع احتجاج بوده و به آنها فرمودند که خب نه خورشيد، نه ماه، نه ستاره، اينها نمي توانند ربوبيت کنند، چون افول دارند. منتهي به نظر بنده اين مي تواند هم ظاهري و هم باطني معنا بشود.

داستان اين است که حضرت ابراهيم خليل می دانستند که پروردگار، عالم را هدايت مي کند از ضلالت به هدايت، از ظلمت به نور و این هدایت به وسيله نور نازل مي شود؛ که در آيه نور از آن صحبت شده «سَأَلْتُ الرِّضَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ هُدَى مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْضِ»(2) داستان تنزل اين نور توضيح داده شده تا «بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ». خداي متعال اگر هدايت مي کند؛ که جنبه ربوبيت الهي، همين هدايت است «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»(طه/50)؛ بايد با جريان تنزل نور باشد. با نور رب، ما هدايت مي شويم. در ظهور هم که آن هدايت خاص اتفاق مي افتد، «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(زمر/69) زمين با نور پروردگار روشن مي شود.

حضرت توجه به اين داشتند که اين ربي که ما را هدايت مي کند، حتما يک چراغ هدايتي براي ما قرار مي دهد و توجه مي دادند که اين چراغ ها، چراغ هدايتي نيستند که خداي متعال بخواهد با اينها ما را هدايت کند؛ چون غروب دارند. بنابراين نمي تواند آن جريان هدايت مستمر الهي در اينها ديده بشود. تا رسيدند به آن حقيقتي که آن حقيقتِ بلا غروب است.

معنای سیر ملکوتی حضرت ابراهیم برای رسیدن به نور الهی و یقین

شايد بشود این را در مشاهده ملکوتي هم معنا کرد که حضرت در عالم ملکوت، ماه و ستاره و خورشيد را ديدند که اينها غروب داشتند و سير کردند تا رسيدند به آن ماه و ستاره يا خورشيدي که غروب ندارد؛ که در قرآن گاهي تأويل به ائمه شده است، «وَ الشَّمْسِ» به وجود مقدس نبي اکرم و قمر به اميرالمومنين یا مثلا نجم به وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله تأويل شده است.

بنابراين حضرت دنبال رسيدن به نور رب بودند، احتمالا سير هم سير ملکوتي است «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ». معناي ظاهري را انکار نمي کنيم؛ ولي مي تواند ناظر به يک معنايِ ارائه ملکوت عالم باشد که در ملکوت عالم واقعا ماه و ستاره و خورشيد را ديدند، بعد از اينها عبور کردند و رسيدند به آن «وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ»(الرحمن/27)، «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»(قصص/88)، آن شمس و قمري که غروب ندارد؛ که در عالم ملکوت و باطن عالم، نور نبي اکرم و اهل بيت عليهم السلام را مشاهده کردند و از طريق آن نور، هدايت به رب شدند. «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً»(انعام/79) شايد معنايش همين است که «أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ الْأَوْلِيَاءُ».

وقتي به سوي رب توجه مي کنند، از طريق وجه الله است؛ پس مي تواند اين آيات ناظر به اين صحنه باشد که عرض کردم شاهدش هم همان روايتي است که ذيل آيه «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ» هست که آنجا حضرت انوار نبي اکرم و اهلبيت و بعد هم انوار شيعيان را مشاهده کردند. علي أي حال سير ملکوتي حضرت را ظاهراً توضيح مي دهد. عرض کردم بعضي ها هم گفتند در عالم رؤيا بوده؛ وقتي حضرت در عالم رؤيا اين صحنه ها را ديد و از اينها تبرّي جست، خداي متعال به او عنايت کردند «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ». اين عطاي حضرت حق است که توجه به وجه الله برايشان واقع شده «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ».

اين يک سيري است که براي حضرت ابراهيم نقل شده؛ چه ما اين سير را در اين عالم حس و عالم بيداري، در همين عالم طبيعت بدانيم، چه سير را سير در عالم ملکوت بدانيم که حالا رواياتش هم فراوان است. چه سير را در عالم رؤيا بدانيم. بالاخره يک سيري کردند و به قله و مقام خاصی رسیده اند.

پايان اين سير اين بود که: «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً» به مقام حنيفيت رسيدند و توجه وجه شان به سوي خداي متعال است. توجه وجه انسان يعني چه؟ یعني چهره وجود خودم را رو به خدا کردم. اين توجه وجه به سوي خداي متعال هم از طريق توجه به وجه الله واقع مي شود. لذا اين مي تواند مؤيد همان بحثي باشد که عرض کردم. در هر صورت پايان اين سير اين است که حنفیت است که شايد اين همان مقام «لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» باشد، يعني با مشاهده ملکوت عالم، صاحب مقام يقين شدند. شايد هم معنايش همين است که در عالم ملکوت، انواري را ديدند، بعد رسيدند به آن انوار حقيقي الهي که مشکات نور الهي است، مَثَل نور الهي است. از طريق آن انوار، متوجه به حضرت حق شدند و به مقام يقين رسيدند. که سير تا مقام يقين، شايد همين طور حاصل بشود.

احتجاج قوم با جناب ابراهیم و مسئله نگرانی و خوف

در ادامه آیا فرموده: «وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ»(انعام/80) که احتجاج مي کردند به حضرت که شما با اين بت ها مقابله مي کنيد، کأنّه به حضرت مي گفتند براي شما خطر دارد که با اين خدايان درگير مي شويد. مي فرمايد «أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ»» خداي متعال من را هدايت کرده؛ که اين هدايت، همان داستان هدايت ملکوتي است.

حضرت يک سير ملکوتي داشتند؛ در اين سير ملکوت، هدايت شدند و به يقين رسيدند. بعد از رسيدن به اين يقين، آنها با حضرت محاجّه مي کردند در باب بت ها. حضرت مي فرمايد «أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ» کسي که به اينجا رسيد، ديگر تحت تأثير آن محاجه نيست. «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ» اين همان حاصل مقام يقين است که من از آنچه شما به او شرک مي ورزيد نگراني ندارم. «إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً» مگر پروردگار من در باب من چيزي را بخواهد، آن مشيت خدا است و إلا خود اينها هيچ ضرري به من نمي توانند برسانند و جاي خوف نيست.

يعني کسي که آن سير ملکوتي را طي کند و به آن مقام يقين برسد، اين خوف از او برداشته مي شود؛ چه محاجه هاي نظري، چه محاجه هاي عملي، چه آنجايي که مي خواهند استدلال بياورند و شک و ريب ايجاد کنند، چه آنجايي که بخواهند تهديد و تطميع بکنند اثر نمي گذارد.

به نظر مي آيد محاجه آنها هر دو جهت را داشته و شايد هم بر اساس «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ»، بيشتر احتجاج به عقل عمل بوده است (تعبیر عقل عمل مسامحی است) يعني تهديد مي کردند، تطميع مي کردند، نه اينکه استدلال بکنند. اين هم يک نوع احتجاج است ديگر که آدم را مي ترسانند؛ و با ترس و رعب و تهديد، آدم را تسليم مي کنند.

کسي که در آن مقام يقين است، اين محاجه ها -چه با استدلال، چه با محاجه هاي به اصطلاح از طريق تهديد و تطميع، عقل عمل و عقل نظر- در او اثري نمي کند. «وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ» کسي که به اين هدايت و به اين سير در ملکوت عالم برسد؛ -کسي که به مشاهده امام رسيد، ديگر از همه اين وادي ها خلاص مي شود- دیگر از چیزی نمی ترسد. «وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ» که به احاطه علمي حضرت حق اشاره مي کند و اينکه اگر کسي در فضاي احاطه علمي حضرت حق قرار بگيرد، ديگر اين خوف ها از او برداشته مي شود و مي داند کسي نمي تواند به او ضرر بزند «إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً».

رها شدن از خوف در وادی ایمان و رسیدن به امنیت

بعد فرموده: «وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً»(انعام/81) من چطوري از آنچه شما به او شرک مي ورزيد بترسم در حالي که شما نمي ترسيد «أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ» شريک قرار داديد براي خدا چيزي را که او سلطان، احتجاج و حجتي براي شما نازل نکرده تا اينکه اينها را شريک قرار بدهيد. بعضي اين آيه را اين طور معنا کردند، اينها کأنه معتقد بودند مثلا اين بت هايي که مي پرستند، مظاهر يا تمثلات آن رب النوع هایی هستند که آنها از طريقِ حضرت حق عالم را اداره مي کنند و اينها در واقع سجده در مقابل آن رب النوع ها مي کردند و آنها را هم گويا ذيل حضرت حق مي دانستند؛ نه در عرض خداي متعال.

معمولا در داستان هاي قرآني وقتي داستان مشرکين را ذکر میکند، مي گويد اگر از آنها بپرسي خالق کيست؟ مي گويند خداي متعال. رب کيست؟ خداي متعال. پس اينها را به عنوان يک وسايطي مي پرستيدند ولي خداي متعال مي فرمايد «ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً» دليل و سلطانی نداشتند که از طرف خداي متعال بايد اين وسايط را قرار بدهند. اين يک نوع شرک است.

به تعبير ديگر آنجايي که خداي متعال يک طريق و سلطانی قرار مي دهد شرک نيست. مثل سجده ملائکه بر حضرت آدم، اينکه شرک نيست. آنجايي که انسان کسي را واسطه قرار مي دهد، -گويا اينها وسايط مي ديدند- اما وسايطي که سلطاني بر آن نبوده اینجا شرک می شود. نزول سلطان هم بايد معنا بشود؛ صرفاً استدلال است يا نه، اين واسطه باید صاحب سلطان باشد. اگر واسطه، صاحب سلطان الهي است، آنجا اين شريک براي خدا نيست. ولي اگر صاحب سلطان الهي نبود، اين مي شود شريک براي خداي متعال. من اين احتمال را در اين آيه مي دهم. علي أي حال به عنوان احتمال عرض کرديم.

«فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اگر کسي اهل مقام علم باشد، بايد بفهمد که وادي امن، کجا است. وادي روي گرداندن از اين آلهه اي که «ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً» است يا نه، رويگردان از خداي متعال و يک وسايطي را فرض کردن که يک نوع شرک بالله است «أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ». بنابراين اين کسي که «تَعْلَمُونَ» است، قاعدتاً اين را مي فهمد که کسي حقيق بالأمن است که ايمان بالله تبارک و تعالي مي آورد و رويگردان از اين اسبابي است که اعتقاد به آنها شرک به خداي متعال است. نه آن کسي که اين شريک ها را قرار مي دهد. آنها مي گفتند که اگر از طريق اين شريک ها نياييد، در وادي امن نيستند؛ حضرت مي گويند اين طوري نيست. حقيق بالأمن، آن کسي است که مؤمن بالله است.

«وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً» از آنچه شما شريک خدا قرار داديد، من خوف ندارم. کأنه توضيح مي دهد امنيت چطور حاصل مي شود و ظاهراً سير اين امن هم همان سير ملکوت است. بايد آن سير ملکوت اتفاق بيافتد تا انسان به وادي امن برسد.

اينها را که عرض کردم براي اين بود؛ آن سير ملکوتي حضرت تا درک حقيقت توحيد سيري بوده که به انوار نوراني اهلبيت رسیده و با درک آن انوار، به مقام يقين و توحيد رسيده است؛ اين وادي، وادي امن است. در آن سیر ملکوتی به آن نور ربي که غروب ندارد رسیده و از طريق توجه به آن نور رب، متوجه به خدا شده است «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خداي متعال وقتي مي خواهد هدايت کند، اينگونه هدايت میکند. «سَأَلْتُ الرِّضَا عَنْ قَوْلِ اللَّهِ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ».

داستان هدايت خدا، در آيه نور توضيح داده شده که خداي متعال چطور هدايت مي کند. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ»(نور/35). اگر کسي در عالم ملکوت سیر کرد، قاعدتاً از اين بيوت شروع مي کند، مي رسد به همان مصابيح و مي رسد به مشکات و مي رسد به مَثَل. اگر به آنجا رسيد، به حقيقت توحيد راه پيدا کرده است. خداي متعال براي هدايت، نور خودش را متمثل کرده در مَثَل، در مشکات، در بيوت. بايد اين سير اتفاق بيافتد. ظاهراً براي حضرت ابراهيم يک چنين سيري اتفاق افتاده که ابتداء آن مشاهده يک ستاره و ماه و خورشيد بوده است.

مي شود طور ديگر هم معنا کرد؛ سیر حضرت از عالم حس شروع شده و سپس به عالم ملکوت رسیدند. مي شود خود اينها را هم در عالم ملکوت فرض کرد که مشاهده اين ماه و ستاره و خورشيد، در عالم ملکوت بوده. مي شود هم بگوييد نه، سير از عالم حس بوده، عبور کردند وارد عالم ملکوت شدند. مثل اينکه آدم اگر نتواند در پشت صحنه عوالم، نور امام را ببيند، همیشه مشرک مي ماند. وقتي به نور امام رسيدي، همه عالم، آيه مي شود، آن مي شود ملکوت، يعني مشاهده ملکوت، با نور امام است.

انسان وقتي نور امام را ديد، مي تواند ملکوت عالم را هم ببيند. بلکه اگر بالاتر رفتي، بالاتر از عالم ملکوت را هم با نور امام مي شود مشاهده کرد و تا انسان به امام نرسيده، در فضاي ظلمت است. همه اسباب را که مي بيند، در واقع حجب اند ولي وقتي به نور امام رسيد، در آن وادي همه عالم مي شوند آيات؛ شايد عالم يقين، همين است. شايد اين سير حضرت ابراهيم، هم همين است که از عالم مُلک شروع شده و عبور کردند رسيدند به عالم ملکوت؛ و آن انوار ملکوتي الهي را که در مشکات الهي تنزل پيدا کرده ديدند؛ یعنی به مبدأ رسیدند. کسي که اين سير باطني را کرده و از اين مسير رسيده، وارد وادي امن شده است.

حضرت با اين سير به مقام يقين رسیدند و عالم ملکوت را مشاهده کردند، مُلک را ديدند؛ در وراي مُلک، ملکوت را هم ديدند. کأنه آدم اگر در مشاهده نور، مشاهده خود را در نور مُلکي خلاصه کرد، مبتلا به شرک شده است و امنيت نمي تواند پيدا کند. ولي اگر از نور عالم ملک عبور کرد و به انوار عالم ملکوت رسید، آنجا وادي يقين و وادي امن است. حضرت ابراهیم از اينها عبور کرده و به آن عالم رسیده است. اينها حضرت را تهديد مي کنند که تو اين آلهه را ترک مي کني، مبتلا به خطر مي شوي! در حالی که حضرت از اين وادي عبور کرده است.

پس اگر آيه را اين طور معنا کنيم «فَأَيُّ الْفَريقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ» آن کسي که آن سير ملکوت را داشته و به مقام توحيد رسیده و آن کسي که نرسيده و گرفتار اين شرايط است. بعد مي فرمايد «إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» آنهايي که ايمان بياورند؛ یعنی ايمان شان را مُلبَّس به ظلم نکنند در وادي امن هستند. اين، ظاهر آيه شريفه است. «وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليمٌ» این داستان حکمت و علم الهي است که بر اساس علم و حکمت، به حضرت ابراهيم اين حجج را عطا کرده است.

بررسی روایات ذیل آیه شریفه و حقیقت ایمان برای رسیدن به امنیت

«الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» معناي این آیه چیست؟ بعضي از روايات ذيل اين آيه را می خوانم. محمد بن حسن صفار در بصائرالدرجات نقل فرمودند «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ قَالَ كُشِطَ لِإِبْرَاهِيمَ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ حَتَّى نَظَرَ إِلَى مَا فَوْقَ الْعَرْشِ وَ كُشِطَ لَهُ الأرضون السبع»(3) تا توانست عوالم بالا و عوالم پايين را ديد. پرده ها کنار رفته تا توانسته مافوق عرش را ببيند، از اين طرف هم مادونِ ارضون سبع را ببيند. اين، معناي «نُرِي إِبْراهِيمَ». پس يک ارائه باطني است.

بعد مي فرمايد «وَ فُعِلَ بِمُحَمَّدٍ مِثْلُ ذَلِكَ وَ إِنِّي لَأَرَى صَاحِبَكُمْ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ قَدْ فُعِلَ بِهِمْ مِثْلُ ذَلِكَ». البته عرض کردم اصل اين معنا براي اهل بيت است، مثلاً یکی از آنها در داستان معراج سال سوم هجری اتفاق افتاده است که حضرت اول سيري تا مسجد الاقصي داشتند، بعد از آنجا تا سدرة المنتهي، از آنجا هم ديگر آن خلوت با خداي متعال. اين سه مقام سير در شب معراج بالاترين کشفي است که واقع شده است. هيچ پيغمبري اين کشف را نداشته؛ عالم انبياء را پشت سر گذاشتند رسيدند به سدرة المنتهي، آنجا ديگر جبرئيل هم ماند گفت ديگر از اين به بعد، خلوت شما با خداي متعال است. علي أي حال اين روايت نمي خواهد بگويد مشاهده حضرت ابراهیم با نبی اکرم عيناً یکی بوده. پيدا است مشاهده نبی اکرم يک مشاهده کامل تري است.

روايت ديگري را از علي بن ابراهيم بخوانيم «عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ كُشِطَ لَهُ عَنِ الْأَرْضِ وَ مَنْ عَلَيْهَا وَ عَنِ السَّمَاءِ وَ مَنْ فِيهَا وَ الْمَلَكِ الَّذِي يَحْمِلُهَا وَ الْعَرْشِ وَ مَنْ عَلَيْهِ وَ فُعِلَ ذَلِكَ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ»(4). پس ارائه به این نحو است که پرده ها کنار رفته، حجاب ها برداشته شده و بواطن عالم به حضرت ارائه شده است.

اما اينکه حتماً در عالم رويا بوده، خير، مشاهده ملکوت است و يک مصداقی که براي این مشاهده ذکر شده، روايت دوازدهم است که مرحوم بحراني در برهان از مرحوم صدوق در خصال نقل کردند «عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» حديث ابتلائات حضرت ابراهيم خليل را نقل مي کند «وَ مِنْهَا الْيَقِينُ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ وَ مِنْهَا الْمَعْرِفَةُ بِقِدَمِ بَارِيهِ وَ تَوْحِيدِهِ وَ تَنْزِيهِهِ عَنِ التَّشْبِيهِ» از مقامات، يکي يقين است و يکي معرفت است. «الْمَعْرِفَةُ بِقِدَمِ بَارِيهِ وَ تَوْحِيدِهِ وَ تَنْزِيهِهِ عَنِ التَّشْبِيهِ حِينَ نَظَرَ إِلَى الْكَوْكَبِ وَ الْقَمَرِ وَ الشَّمْسِ فَاسْتَدَلَّ بِأُفُولِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهَا عَلَى حُدوثِهِ وَ بِحُدوثِهِ عَلَى مُحْدِثِهِ».(5)

اين سير همان طور است که مي گويند؛ کأنه اين سير معرفتي حضرت، غير از سیر در يقين است. «وَ مِنْهَا الْيَقِينُ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ وَ مِنْهَا الْمَعْرِفَةُ» يعني اين داستان کأنه يک داستان سير معرفتي حضرت است که از افول اين مخلوقات به رب غير آفل رسيده و سپس به مقام توحيد و تنزيه خداي متعال از تشبيه به مخلوقين رسیده است با همين سير معرفتي. اين روايت، اين طور توضيح مي دهد. کأنه اين سیر را به نوعی از يقين و مشاهده ملکوت، جدا مي کند. اين روايت جاي تأمل دارد.

روايت ديگري مي خوانم که روايت نوزدهم برهان است که از تفسیر عیاشی نقل شده «عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ َ أُعْطِيَ بَصَرُهُ مِنَ الْقُوَّة»(6) يعني با همين چشم ديده است. با همان چشمی که در باب عصر ظهور دارد، خداي متعال مد بصر به شيعيان مي دهد؛ هرکجا هستند، امام شان را مي بينند که این هم مشاهده ملکوت است بلکه فوق ملکوت است، يعني ملکوت اصلي عالم است. مي فرمايد «أُعْطِيَ بَصَرُهُ مِنَ الْقُوَّةِ مَا نَفَذَ السَّمَاوَاتِ فَرَأَى مَا فِيهَا وَ رَأَى الْعَرْشَ وَ مَا فَوْقَهُ» يک قوه اي خداي متعال به چشم هايش داد که نفوذ کرد به سماوات و ماوراء سماوات. گويا در بيداري و با همين چشم است.

«وَ رَأَى مَا فِي الْأَرْضِ وَ مَا تَحْتَهَا» الان نمي خواهم این را بحث بکنيم که آیا می شود با همین چشم سر اگر قوت به آن بدهند ملکوت عالم را دید یا به دیده های قلبی نیاز است. یعنی این چشم می تواند از طریق مشاهده انوار، ملکوت عالم را ببیند، یعنی نور امام در عالم ملکوت موجب مشاهده عالم ملکوت می شود. اين روايت رافقط برای این خواندم که فی الجمله آیات قبل روشن شود.

ایمان و عدم تلبیس آن به ظلم در روایات

«الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» ايمان، ظلم و امن چيست؟ آن وقت معناي لبس ايمان به ظلم يعني چه؟ لبس با اختلاط فرق مي کند، لبس يک نوعي اختلاط است. چهار نکته در اين آيه کوچک است که حضرت سه تا را معنا کردند. ايمان به ولايت ائمه هدی است. ظلم هم يعني ولايت ائمه جور و لبس هم يعني خلط کردن اين دو ولايت.

يک روايت اين بود که خوانديم در کافي شريف، ايمان «بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ»، اين ولایت است. «وَ لَمْ يَخْلِطُوهَا بِوَلَايَةِ فُلَانٍ وَ فُلَان» که آن هم مي شود ظلم. مقابل ايمان، قاعدتاً بايد کفر و شرک قرار بگيرد. پس چطور مقابلش اينجا ظلم قرار گرفته؟ کما اينکه مي بينيد مقابل کفر، بايد ايمان قرار بگيرد؛ ولي يک جايي نعمت قرار گرفته است «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً» بايد بگويد «بدلوا الايمان کفرا»، نه «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ». کأنه مي خواهد بگويد که نعمت خدا، ايمان هم هست. ايمان، همان نعمت است و کفر، ضد نعمت است. کفر مي شود نقمت.

کأنه اميرالمومنين کلمه ايمان است منتهي ايمانش را نگفته، به تقابل با کفر فهميده مي شود. اين ايمان، نعمت است؛ خداي متعال بساط نعمت براي شما فراهم کرده. لذا وقتی قرآن روز غدير را مي خواهد حکايت کند مي فرمايد «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي»(مائده/3). تمام ايمان است اما از حيث نعمت از آن بحث شده.

اين آيه مي خواهد همين را بفرمايد که «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً» يعني «بدلوا الايمان کفرا» منتهي از اين مقابله اي که قرار داده، هم فهميده مي شود که ايمان نعمت است، هم فهميده مي شود که کفر مقابل نعمت يعني نقمت است. اميرالمومنين، هم نعمت هستند هم ايمان. آن طرف، هم کفر است هم نقمت و عذاب. اينجا هم کأنه همين است. «الذين آمنوا و لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بشرک» بايد باشد؛ گفته شده «بِظُلْمٍ». پس پيدا است اين چيزي که مقابل ايمان قرار مي گيرد، ظلم هم هست. کما اينکه ايمان، عدل هم هست «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً»(انعام/115) پس کلمه ايمان، کلمه عدل هم هست. کلمه کفر، کلمه ظلم هم هست. ايمان آوردن، ورود به وادي امن است. نقطه مقابلش ورود به وادي ناامني است، کانه ورود به وادي ظلم است. آنجا که رفتيد، ظلم است، هيچ چيز سر جاي خودش نيست. از محورش گرفته تا بقيه در جای خود نیستند.

پس چون از اين جهت مي خواهد حکايت کند، از ايمان تعبير به نعمت مي کند. اينجا هم نقطه مقابل ايمان در بعضي روايات شرک است. اما به جاي اينکه بگويد « لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بشرک» مي فرمايد «وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» که شايد ناظر به اين نکته است که وادي امن، وادي کسي است که وارد وادي ايمان شده و مطلقاً ورود به وادي ظلم نکرده است. ورود به وادي ظلم، ناامني ايجاد مي کند. ناامني برای ورود به وادي ظلم است. وادي شرک هم هست ولي چون از حیث امن بحث می کند ممکن است اينگونه گفته باشد؛ يعني اگر کسي ايمان آورد و ايمانش آميخته به ظلم نشد، آن وقت هم امن است هم اهتدي.

ايمان چيست؟ مفصل بحث ایمان در کتاب ایمان و کفر کافی بحث شده و آنها برای توضیح آن کافی است. برای نمونه عرض کنم؛ وادی اسلام تشبيه شده به مسجد الحرام و وادي ايمان به کعبه و فرمود هر کدام احکام خاص خودش را دارد. اگر کسي وارد مسجد الحرام شد و اهانت به مسجد الحرام کرد، يک حکم دارد. وارد کعبه شد اهانت کرد، حکم ديگري دارد. هر دو هم مرتبط به نبي اکرم هستند. حضرت، هم وادي اسلام را با خود آوردند؛ «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»(حجرات/14) حضرت دعوت کردند، آنها يک قدم با حضرت آمدند ولي هنوز اعرابي اند و وارد وادي ايمان نشدند. انسان تا به امام نرسيد، اعرابي است. حضرت اسلام را آوردند که برکاتي هم براي اهلش دارد. منتهي اين برکات، نجات در قيامت نمي آورد.

ولي يک وادي ديگري است که وادي ايمان است، آن هم جزء وادي هايي است که با حضرت نازل شده؛ آن وادي، وادي امن است. اگر کسي وارد آن وادي شد، در امان است. ورود به آن وادي، يک امر دو طرفه است. ما که به سمت آن وادي مي رويم اگر از وادي اسلام عبور کرديم و به وادي ايمان رسیدیم؛ ايمان در قلب ما ظهور پيدا مي کند «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ» یعنی حقيقتي از آن عالَم وارد قلب ما مي شود که ما مي شويم مؤمن.

من حدس مي زنم داستان حضرت ابراهيم هم که توضيح داده شده، همين است. اينکه حضرت به امن رسيدند، يعني حقيقتا وارد آن وادي شدند و آن حقيقت به اندازه ظرف وجودي حضرت ابراهيم علي نبينا و آله و عليه السلام به ایشان عطا شده است.

این ایمان، ايمان بالله است. ايمان بالله يعني چه؟ مؤمن شدن به الوهيت خداي متعال يعني چه؟ اين يک حقيقتي است، يک وادي است که ما بايد وارد آن بشويم و ورود به آن وادي هم همراه با نوراني شدن قلب به نور ايمان است «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ»(7). حقيقت ايمان، او است که بايد وارد قلب بشود. ما وارد وادي ولايت مي شويم، در واقع با حقيقت ولايت، قلب ما را نوراني مي کند، از آنجا هم منتشر به اعضاء و جوارح ما مي شود «مَبثُوثٌ علي الجَوارِح» و هر عضوي يک نوري از ايمان دارد.

پس «الَّذينَ آمَنُوا» يعني «آمَنُوا بِاللَّهِ». «آمَنُوا بِاللَّهِ» يعني وارد وادي ولايت حقه بشوند و حقيقت ولايت به آنها عطا بشود، اينها مي شوند «آمَنُوا». وقتي به اينجا رسيد، وادي أيمن و امن است.

وادی امن در آیات و روایات ذیل ولایت امیرالمومنین

حالا روايات مفصلي که در اين باب هست ببينيد که ائمه عليهم السلام «أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ» هستند، «أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ» هستند. امان در دنيا هستند، امان در آخرت هستند. روايات متعددي در اين زمينه ها وجود دارد که بحث امن بودن وادي ولايت امام را توضيح مي دهد. که اگر اين وادي نباشد، امنيتي نيست.

نمونه ای عرض کنم؛ ذيل اين آيه سوره سبأ «وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتي بارَكْنا فيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فيهَا السَّيْرَ سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنين»(سبأ/18) حضرت با قتاده و ديگران بحث مي کنند، به قتاده فرمودند تو فقيه بصره اي «أَنْتَ فَقِيهُ أَهْلِ الْبَصْرَةِ»(8) گفت بله. حضرت فرمودند به علم فتوا مي دهي يا از روي جهل؟ گفت به علم. حضرت فرمودند «فَإِنْ كُنْتَ تُفَسِّرُهُ بِعِلْمٍ فَأَنْتَ أَنْت» يک سؤال از تو مي پرسم «سيرُوا فيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنين» اين کجا است؟ گفت يعني سير به طرف مکه. حضرت گفت: انصاف بده! اينهايي که مي روند مکه، قتل و غارت نمي شوند؟! کشته نمي شوند؟! اين چطور معنا کردن است!

بعد حضرت فرمودند، اين، سير به طرف امام است. حضرت ابراهيم مکه را که بپا مي کرد فرمود، مي خواهم کنار اين بيت، يک عده اي بيايند که اقامه صلات کنند «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ»(ابراهیم/37). اصل اين است که قلوب، متمايل به ما بشود. اين، غرض حضرت ابراهيم بوده است. بعد از اينکه حضرت امام شد؛ اين امام يک بيت دارد، بلد دارد، امت دارد. امت تاريخي اش را می خواهد در اين بلد امن، در کنار بيت ببرد «لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ» پس غرض است که مردم، متمايل به ما بشوند. اگر مردم با تمايل به ما و توجه به ما آمدند مکه، آن وقت وارد وادي امن مي شوند. در این روایت آمده این وادی امن در قیامت است اما در روایات دیگر آمده در دنیا هم وارد وادی امن می شود.

ذیل اين آيه وادی امن دنیا توضیح داده شده «وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ * فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا»(غافر/44-45) داستان مومن آل فرعون است که هيچ ضرري به او نزدند. حضرت فرمود با مقراض، قطعه قطعه اش کردند، ولي نتوانستند او را از وادي ايمان بيرون ببرند. کسي که وارد وادي ايمان شد، در امن است؛ هرچه هم شيطان هجوم کند، کاري نمي تواند بکند.

یا داستان سحره فرعون است که وقتي ايمان آوردند فرعون تهدید کرد و گفت «وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ في جُذُوعِ النَّخْلِ»(طه/71) شما را مي برم لابلاي نخلستان ها به دار مي کشم «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ». اما آنها مي گويند «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»(طه/72). تو نمي تواني در وادی آخرت تصرف کنی، ما از دار دنيا رهيده ايم. کسي که به ولي خدا، به حضرت موسي علي نبينا و اله و عليه السلام مي رسد، اين ديگر در وادي امن است. منتهي در آخرت، اين امنيت مطلق است. کسي ظاهراً هم نمي تواند صدمه بزند. اينجا ممکن است کسي تعرض ظاهري کند، ولي واقعاً در امن است.

يزيد با اصحاب سيدالشهداء مي خواهد چکار کند؟! هيچي. مي گويد مي کشم تان. مي گويند چه بهتر! تو چکار مي خواهي بکني؟! خيال مي کني ما مي ترسيم! ما اصلا دنبال اين هستيم. مسلم سلام الله علیه را وقتي بردند نزد ابن زياد لعنت الله علیه؛ گفت مي کشمت. گفت من از خدا خواستم به دست أشقي الاشقياء کشته بشوم. آرزوي من همين است. معنای اين وادي امن است. وادي امن يعني چکارش مي تواني بکني؟! چرا بترسد؟! از هيچي نمي ترسد.

علامت وادي امن، عدم الخوف است. قطعه قطعه اش کنند، مي ترسد؟ او نمي ترسد. کسي که به امام نرسيده، از يک تهديد کوچک هم مي ترسد، چون به توحيد نرسیده اما کسي به امام رسيد، وادي امن است. پس اين، معناي وادي ايمان و شايد آن امني که در آخر مي گويد «أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ». البته معنايش از اين گسترده تر است.

اما ظلم چيست؟ ظلم هم در اين روايت تفسير کرد به «فُلَانٍ وَ فُلَانٍ» که خودشان کلمه ظلم اند، کما اينکه امام کلمه ايمان است. منتهي ايمان يک موقع مقابل کفر قرار مي گيرد، يک موقع مقابل ظلم. کما اينکه مقابل کفر، يک بار ايمان قرار مي گيرد، يک بار نعمت. امام کلمه ايمان است و وادي ولايتش وادي امن است. آنها کلمه ظلم اند و وادي ولايت شان وادي ناامني است. کلمه کفر هم هستند، منتهي ظلم و کفر با هم آميخته اند. چون وادي کفر وادي ظلم است، وادي ناامني است.

«لم يلبسوا ايمانهم بکفر» نيست، «بِظُلْمٍ» است. ناامني در وجود انسان، ناشي از ورود به وادي ظلم است که وادي کفر هم هست، وادي نفاق هم هست ولي وادي ظلم است. لذا گناه در روايات ظلم به حساب مي آيد. شرک هم ظلم به حساب مي آيد. ظلم حقيقي هم، آن ائمه نار اند. کأنه ورود به وادي ولايت آنها که وادي ظلم است، ناامني ايجاد مي کند «وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ». فی الجمله با این توضیحات معنای ظلم و محیط ظلمت هم روشن می شود ولی تفصیل آن نیاز به بررسی بیشتر دارد. و الحمدلله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 413

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 115

(3) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 107

(4) تفسير القمي، ج 1، ص: 205

(5) الخصال، ج 1، ص: 306

(6) تفسير العياشي، ج 1، ص: 364

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 311