نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

مصاحبه در باب ضرورت جریان شناسی و طبقه بندی برای فهم/ ارتباط بحث جریان شناسی در مسئله معرفت شناسی

متن زیر مصاحبه ای است که مجموعه گذار با جناب آیت الله میرباقری رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم داشته اند که به تاریخ 5 شهریورماه 94 بوده است. ایشان در این بحث اشاره می کنند که عالم خارج عالم کثرات محض و آشفته نیست، بلکه عالمی است که دارای وحدت و کثرت و هماهنگی است که ما را ناچار می کند که جریان را در قالب وحدت و کثرت ببینیم و یک منطقی را برای شناخت این وحدت و کثرت تولید کنیم. مکتب های رئالیستی دنبال یک مدل مطابق با واقع هستند. جریان شناسی یا طبقه بندی معطوف به درکی است که ما از جهان داریم. هر چه ظرفیت طبقه بندی و مدل کردن بالا برود، قدرت شناسایی و تصرف شما افزایش پیدا می کند. در رویکرد رئالیسم خام ما می خواهیم همان مدلی که در واقع است را بشناسیم و در رویکردهای دیگر شکل دیگری اتفاق می افتد و می خواهیم مدل سازی کنیم که یک نسبتی با واقع و یک نسبتی هم با ما دارد و از طریق آن می خواهیم تصرف کرده یا بشناسیم. ما مدل کردن تفکر را برای کنترل هدایت می خواهیم. طبقه بندی برای فکر و جریان شناسی فکری حتماً تابع اهداف و تابع یک مبانی است. ما باید مبانی و اهداف خود را روشن کنیم و بعد بگوییم که در چه مقیاسی می خواهیم کنترل و هدایت کنیم و بر همان مقیاس مدل بدهیم...

سوال: بسم الله الرحمن الرحیم. ما در فضای فلسفی فکری ما با افکار و نظریاتی مواجه هستیم که متمایز و متفاوت هستند، مثل یک کتاب از یک نویسنده؛ یا چیزی به نحو عینی و بیرونی مثل یک گروه یا جریان؛ ما می توانیم با تک تک افکار روبرو بشویم و آنها را بررسی کنیم و موافقت یا مخالفت و یا نقد کنیم. اما روش دیگر اینکه مثلا این جریانات را در یک طبقه بندی جریان شناسی قرار دهیم و این جریان را شناسایی کنیم و مقصود از جریان شناسی هم معنای عامی مقصود است که می تواند مثلا شامل فلسفه تاریخ باشد که دوره هایی برای تاریخ تصور می شود و بعد آنها مورد بررسی قرار می گیرند.  خلاصه اینکه در این کار ما سعی کنیم از این کثرات به یک وحدتی برسیم و در واقع میگوییم که شما فکر نکنید که این فکر به تنهایی یک چنین خصوصیتی را دارد بلکه عده دیگری هم همین خصوصیت را داشته اند و در یک طبقه هستند. سوال این است که مواجهه با افکار متفرق این از جهت روشی ظاهرا مشکلی ندارد ولی آیا اینکه جریان ها را دسته بندی کنیم و بعد تحلیل کنیم آیا این روش درست است؟ سؤال اصلی این است که این تمنای وحدت از کجا می آید و چه کمکی به ما می کند؟

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. این مطلبی که می فرمایید اختصاص به بحث تفکر ندارد و طبقه بندی موضوعاتی که ما با آن ها مواجه می شویم یک امر شایع در تاریخ تفکر بشر است و ریشه اش هم ظاهراً در برنامه ریزی و مواجهه با موضوعات است. مثلاً طبقه بندی که ارسطو برای اشیاء داشته، طبقه بندی بر مبنای ماهیت است که در واقع اشیاء را به مقولات عشر برمی گرداند و بعد مدلی را برای طبقه بندی ارائه می دهد که همان ما به الاختلاف و ما به الاشتراک است که به ما به الاختلاف های بسیط می رسد و اولین طبقه بندی شکل می گیرد. از آن جنس طبقه بندی را در نظر بگیرید تا در طبقه بندی هایی که در تفکرات سیستمی اتفاق می افتد، همه برای مواجه با کثرات هستند؛ یعنی به تعبیر دیگر آنچه ما با آن مواجه هستیم عالم کثرات محض نیست. ما با موضوعات متباین برخورد می کنیم و اینطور نیست که در هر موضوعی که برخورد می کنیم، برای شناخت و تصرف در هر موضوعی یک دستگاه مستقلی باز کنیم؛ بلکه موضوعات در عالم خارج برای این وحدت و کثرت هستند؛ یعنی یک انسجامی در عین کثرت دارند.

یکی از عواملی که ما را به این سمت می کشاند که به طبقه بندی روی بیاوریم برای اکتشاف همان وحدت و کثرتی است که در عالم است؛ البته اکتشاف نه به معنای اکتشاف رئالیستی. در هر صورت فهم این وحدت و کثرت احتیاج به این دارد که شما یک مدلی برای وحدت و کثرت جهان طراحی بکنید تا در چهارچوب آن مدل بفهمید. آن موقع اگر بخواهید با واقعی که شناخته اید مواجه می شوید. پس یک ضرورت از این ناحیه است که عالم خارج عالم کثرات محض نیست، عالم آشفته نیست، بلکه عالمی است که دارای وحدت و کثرت و هماهنگی است. این وحدت و کثرت و هماهنگی ما را ناچار می کند که جریان را در قالب وحدت و کثرت ببینیم و آرام آرام هم یک منطقی را برای شناخت این وحدت و کثرت تولید کنیم که وقتی می خواهیم مثلاً جایگاه شیء را در وحدت و کثرت زمان بشناسیم، چه کنیم.

آنجایی که می خواهیم وحدت و کثرتش را در دیدگاه منطقی ارسطو که دیدگاه سیستمی به یک معنا نیست تعریف بکنیم؛ بالاخره باز به یک طبقه بندی از اجناس عالیه و انواع و نوع الانواع می رسد و بعد هم طبقه بندی می کند و می گوید: وقتی شما یک موضوعی را می شناسید باید جایگاهش را در این مجموعه بشناسید و ببینید آنجایی که به مرحله متباینات می رسید، در بین کدام یک از اجناس عالیه واقع شده است. بعد در درون این اجناس عالیه باید ما به الامتیاز هایش را آرام آرام پیدا کنید و از طریق ما به الامتیاز ها تعینش را تعریف کنید؛ و یک منطقی می دهد. نه فقط در مرحله تعریف بلکه در مرحله شناخت لوازم شیء که از نظر آن دیدگاه در واقع یک نوع نگاه انتزاعی است، هر ماهیتی برای خودش لوازمی دارد و این لوازم را شما از طریق برهان می توانید بشناسید؛ و علل اربعه شیء را که در تعریف شیء به کار می برند، در شناخت لوازم هم به کار می گیرند که برهان شکل می گیرد.

بنابراین یک دستگاه منطقی مبتنی بر تحلیلی که از وحدت و کثرت جهان دارد درست می کند و می گوید: اشیاء را باید بر اساس این وحدت و کثرت شناخت؛ چون ما می خواهیم تصرف کرده و زندگی کنیم؛ و اگر تصرف هم نخواهید بکنید، دنبال آرمان های فلسفی سنتی باشید که شناخت اشیاء کما هی است و هیچ ربطی به تصرف ندارد و خود این هدف است. می گوید: وقتی می خواهم این جهانی که دارای وحدت و کثرت است را بشناسم، من باید جهان را مدل کنم تا بتوانم بشناسم اما روی نگاه رئالیسم خام، باید مدل من دقیقاً مدل متطابق با واقع باشد.

مکتب های رئالیستی دنبال یک مدل مطابق با واقع هستند که جهان را مدل بکند و بر اساس همان مدل جهان را بشناسند. شما به وحدت و کثرت یعنی تغایر و انسجام و غیریت و نسبتی که بین این موجودات است، تغییر را اضافه کنید؛ که آن وقت شما علاوه بر شناخت منطقی برای شناخت موجودات ثابت، یعنی موجوداتی که فیکس وضع شدند و آنجا هم شما باید وحدت و کثرت را ببینید، احتیاج به یک منطقی برای شناخت حرکت و تغییرات و از نظر فلسفی شناخت جریان دارید. پایگاه جریان شناسی فلسفی باید به اینجا برگردد؛ یعنی پایگاه جریان شناسی فلسفی در وصل تغایر و تغییر و هماهنگی است یا به تعبیر دیگر در موضوع وحدت و کثرت و نسبت بین این دو و همچنین حرکت زمان و مکان است.

سوال: آیا تفاوت طبقه بندی بر اساس جریان شناسی با سایر طبقه بندی ها در این است که حرکت را لحاظ می کند؟

جواب: شما وقتی حرکت را هم می بینید و حتی ممکن است قبل از حرکت هم بگویید: جریان شناسی است؛ اما ممکن است نتوانید جریان را در قالب حرکت به مفهوم فلسفی اش تعریف کنید؛ اما بالاخره دسته بندی است و دسته بندی اگر معطوف به تغییرات هم شد، یعنی می خواهد حرکت را بشناسد و کنترل کند و عوامل حرکت را شناسایی بکند؛ طبیعتاً جریان شناسی فلسفی لازم می شود به این معنی که موجود متحرک می خواهد عوامل دخیل در حرکت را بشناسد و از طریق شناخت عوامل دخیل در حرکت، کنترل و هدایت بکند و بنابراین به جریان شناسی نیاز می شود.

پس شما یک جریان شناسی ثابت دارید و اسمش هم جریان شناسی یا طبقه بندی است این طبقه بندی معطوف به درکی است که ما از جهان داریم که جهان در عین تغایری که انسجام دارد، دارای یک وحدت و کثرت است و وحدت و هماهنگی دارد. یک تغییر فی الجمله ای هم در همه مکاتب است. شما می خواهید این جریان ها و تغییرات را بشناسید و کنترل کنید؛ منتها گاهی اوقات دستگاه ها یک شناخت حداقلی به ما می دهند و قدرت تصرفمان یک قدرت تصرف حداقلی است. گاهی دچار رئالیسم خام و مطلق گرایی خام شده و قدرت تصرف ما را محدود می کند؛ ولی بالاخره آنجا هم یک طبقه بندی برای اشیاء و روابط را می بینیم و در حداقلش ماهیات را دیده و نسبت بین ماهیات را در یک طبقه بندی انتزاعی می بینیم که این هاتحت یک جنس الاجناسی واقع می شوند و در روابط عینی به یک مقولات فلسفی می رسیم که ربط و اضافه و امثال این ها هستند.

بنابراین در حد نظر وقتی می خواهید طبقه بندی کنید می گویید این ها تحت یک جنس واقع می شوند که ممکن است یک وحدت عینی نداشته باشد؛ بلکه یک وحدت نظری برای طبقه بندی خودش است وشما در واقع می خواهید یک آدرس بدهید. روابط عینی هست که آنها را در دستگاه فلسفی خودتان می برید؛ و حتی در دستگاه ارسطویی با یک حداقل روابطی آن را تعریفش می کنید و می گویید: مقولاتی از ماهیات داریم که خصلت آن مقولات ربط است. مقولات اضافی برای تفسیر ربط هستند. تغییر فی الجمله را هم که تعریف می کنید، چه در حد کون و فساد یا در حد حرکت بالاخره یک تعریفی از آن می کنند و آن را مدل می کنند.

پس شما برای شناخت اشیاء و تصرف در اشیاء نیاز به طبقه بندی و مدل کردن دارید. هر چه ظرفیت طبقه بندی و مدل کردن بالا برود، قدرت شناسایی و تصرف شما افزایش پیدا می کند؛ البته تعریف شناسایی بر مبنای پارادایم های مختلف است: مثل رئالیسم و نسبیت مطلق پسامدرنی که همه پارادایم های مختلف معرفتی هستند و الآن بحث من این نیست که کدام درست و کدام غلط است؛ ولی ظرفیت های مختلفی از شناخت و قدرت تصرف به شما می دهد. حال شما دنبال قدرت تصرف و کنترل و بهینه کردن باشید یا بخواهید تغییرات را کنترل کنید و یا بخواهید جهان را بشناسید.

بنابراین اگر جهان واقعاً دارای وحدت و کثرتی است باید آن را بشناسید این به معنای مدل کردن است. در رویکرد رئالیسم خام ما می خواهیم همان مدلی که در واقع است را بشناسیم و در رویکردهای دیگر شکل دیگری اتفاق می افتد و می خواهیم مدل سازی کنیم که یک نسبتی با واقع و یک نسبتی هم با ما دارد و از طریق آن می خواهیم تصرف کرده یا بشناسیم.

سوال: یعنی شناخت و تصرف هر دو چه با هم و چه جدا از هم موکول به طبقه بندی کردن هست؟

جواب: حتماً؛ حال یا از باب اینکه جهان دارای طبقه بندی است و شما باید آن طبقه بندی را بشناسید تا جهان را به طور صحیح درک و تصور کنید. ممکن است کسی بگوید: خیلی از این طبقه بندی ها واقعی نیستند ولی ما مجبور از این طبقه بندی ها هستیم. اینها به آن رویکردهای مختلف معرفتی بر می گردد. در رویکرد رئالیستی ما باید جهان را آنچنان که هست بشناسیم؛ اما در رویکرد های دیگر ما می خواهیم برای شناخت و فهم و تصور جهان یک دستگاه معرفتی درست کنیم که ممکن است تطابق نظری خام هم نداشته باشد؛ ولی بالاخره ما در تصرف خودمان نیازمند به طبقه بندی هستیم و نمی توانیم برای هر موضوعی یک فایل مستقلی ایجاد کنیم.

فرض کنید شما می خواهید بشناسید. اگر شناخت هر موضوع به صورت یک جهان مستقل با یک منطق مستقل باشد، شما برای شناخت هر موضوعی نیازمند به یک روش علمی خاص هستید [که در این صورت] منطق ها بی نهایت می شود چه برسد به علوم. این ها آفتهای مدل نکردن جهان است.

اما مدل کردن جهان هم به اشکال مختلفی اتفاق می افتد. یک رویکردی است که ارتباط را به تعبیر من در حد حداقلی می بیند و ذات اشیاء را ماهیات متباین می بیند که این ماهیات متباین عناصر عالم را می سازند. مقصود من از عناصر عناصر چهارگانه یا مثلاً عناصر فلسفی جهان است که ماهیات متباینات می سازند. این ماهیات متباین باهم ارتباطاتی دارند؛ تغییراتی دارند و ما باید آنها را بشناسیم. گاهی اوقات در شناسایی از یک مدلی استفاده می کنیم که صرفاً یک طبقه بندی نظری می دهد؛ یعنی می گوید: جوهر یک جنسی است که اجناسی تحت آن واقع می شوند؛ ولی در خارج که می آیید چنین چیزی به نام جنس واحد که این کثرات ذیل آن قرار می گیرند وجود ندارد؛ بلکه انتزاع ذهنی و مدل شماست. یک روابطی هم می بینید که روابط عینی هستند؛ مثلاً نسبت بین سقف و زمین فوقیت است؛ و فوقیت یک ماهیتی است که این رابطه را تفسیر می کند. نسبت بین پدر و پسر ابوت و بنوت و ماهیتی از مقوله اضافه است که نسبت بین این دو تعریف می کند.

سوال: می خواهم سؤال را تکرار کنم؛ مطرح کردیم که طبقه بندی موضوعات در تاریخ تفکر بشر بوده و بعد هم بحث کثرت و وحدت را در عالم مطرح کردید...

جواب: عرض ما این بود که طبقه بندی از دو جهت ضرورت دارد: یکی اینکه جهان واقع، جهانی است که دارای وحدت و کثرت است و بدون مدل اگر شما دنبال شناخت واقع هم باشید نمی توانید جهان را بشناسید؛ یعنی شناخت وحدت و کثرت نیاز به مدل و منطق دارد. منطق نظام موضوع قابل شناختتان را برای شما مدل می کند و به شما روش می دهد. یک تفکر منطقی دارید و یک روش منطقی؛ در تفکر منطقی وحدت و کثرت قطعی است. این وحدت و کثرت را به اندازه ای که در تفکرتان می بینید در منطقتان مدل می کنید. در نگاه ارسطویی وحدت و کثرت در حدی دیده می شود؛ بعضی از آن به منطق انتزاع تعبیر می کنند؛ اما صرفاً منطق انتزاع نیست؛ بله، انتزاع است، وحدت هم هست؛ ولی این منطق انتزاع و تفکر انتزاعی حتماً یک حدی از وحدت و کثرت را می بیند که همان حد از وحدت و کثرت را در منطق مدل می کند و به همان اندازه امکان شناخت وحدت و کثرت عینی را به شما می دهد و به همان اندازه هم به شما امکان تصرف می دهد؛ نه بیشتر. اگر نتواند متغیرهای دخیل در یک پدیده و نسبت ریاضی بین آن ها را تعریف کند بعد نمی تواند به شما قدرت تصرف در آن حد را بدهد.

سوال: مطالبی که تا حالا فرمودید ضرورت فلسفه و منطق بود سؤال همینجاست که شما چطور بحث جریان را به بحث حرکت در فلسفه گره می زنید چون جریان شناسی فکر را طبقه بندی می کند.

جواب: وحدت و کثرت و زمان و مکان حداقل مفاهیم پایه یک شناخت است. اگر موضوعی وحدت و کثرت و زمان و تغییرات و مکان ندارد، یعنی اجزاء و عواملش به همدیگر نسبت ندارند و اصلاً جریانی برای شناخت وجود ندارد. مدل سازی و طبقه بندی ضروری است و جریان شناسی در همین جا ریشه دارد. اگر جریان شناسی بخواهد پایگاه فلسفی داشته باشد باید به همینجا برگردد. اول باید پایگاه فلسفی جریان شناسی را معین بکنیم بعد مدل شناسایی موضوعات در ادراکات اعتباری هم مدل عام شناسایی موضوعات شامل مدل فکر و مدل اجسام خارجی اصول مشترک است. در جریان شناسی متغیرهای خاصش را هم باید ببینید نه اینکه متغیر های عام حذف می شوند.

بنابراین هر تفکر و هر منطق و هر روشی که برآمده از تفکر است فی الجمله در آن وحدت و کثرت و انسجام و حرکت و تغییر دیده می شود و عالم را صرفاً عالم متباینات محض نمی بینند. این طبقه بندی ممکن است در یک حوزه ای خاص بشود مثل طبقه بندی جریان های فکری تاریخی بشر و خاص تر بشود مثل جریان های فکری فلان جامعه؛ و به آن مقطع بزنید و بگویید: جریان های فکری صده چهاردم در ایران؛ ولی همان مدل عام است. اگر کسی تفکر منطقی اش تفکر انتزاعی است و جریان شناسی اش هم حتماً در آن مسیر خواهد بود و آن منطق عام اش حکومت می کند؛ ولو اینکه بیایید یک نسبیت خاصی را هم تحت آن منطق به نام جریان شناسی فکری سیاسی سده معاصر ایران با پنج یا شش قید بشناسید؛ ولی آن منطق عام هست و این ضرورت دارد.

پس بنیان فلسفی جریان شناسی و ضرورت جریان شناسی و الزامات جریان شناسی منطق می خواهد. نمی شود همینطوری بیاییم و جریان شناسی کنیم. طبقه بندی مدل می خواهد و خود طبقه بندی کردن ابزاری به نام مدل دارد. مدل عام هم اینطور نیست که به ما می گویند که مثلاً اشیاء داخل اتاق را طبقه بندی کن؛ آیا صرفاً اعتباری محض است؟ ممکن است در یک حدی اعتباری باشد؛ مثلاً اینکه بگویند: کتابهای کتابخانه را طبقه بندی کنید، اعتباری محض است؟ یا همین که برگشتید به یک مبانی و مباحثی دیگر از اعتباری بودن بیرون می آید. مثلا طوری طبقه بندی کنید که کارآمدی این طبقه بندی افزایش پیدا کند؛ در نحوه دسترسی سرعت پیدا شود؛ یا می خواهیم نوعی طبقه بندی کنم که بتوانیم روابط معارف را هم بگیریم؛ که آن وقت باید یک طبقه بندی برای علم کنید و بر اساس طبقه بندی علم کتابخانه را دسته بندی می کنید.

پس وقتی سراغ کارآمدی ها می آیید، یک موقع می خواهید دسترسی را آسان کنید و علاوه بر دسترسی می خواهید نسبت بین مطالب را هم ببینید که این مطلبی که در این کتاب است چه نسبتی با بقیه کتابخانه دارد. طبقه بندی در ابتدا ممکن است اعتباری به نظر بیاید؛ وقتی شما اهداف و مبانی را ضمیمه می کنید دنبال کارآمدی و افزایش کارآمدی هستید و آرام آرام مبانی و اهداف خودشان را نشان می دهند و آن وقت اهداف و مبانی مختلف امکان طبقه بندی های مختلف [را فراهم می کند] و هر طبقه بندی کارآمدی دارد. بر فرض شما در یک طبقه بندی که در یک کتابخانه می کنید در واقع جریان شناسی علمی است و می خواهید کتابخانه را طبقه بندی علمی بکنید. علوم پایه را می گذارید؛ علم فیزیکی و فلسفه فیزیک را اصل می گذارید؛ قرآن را در بخش علوم اجتماعی می برید؛ به این صورت که در دل علوم پایه فیزیک و شیمی و زیست شناسی در می آید؛ بعد در زیر شاخه علوم اجتماعی ادیان است و آنجا قرآن قرار می گیرد؛ یعنی می گویید جای قرآن اینجاست و با رویکرد فلسفه فیزیکی قرآن را می شناسیم.

یک طبقه بندی دیگر قرآن را اصل می گذارد و می گوید: معرفت ما از حق و اصل در عالم، حقائق غیبی هستند و همه هستی باید تابع وحی باشد؛ یعنی وحی را بالا و بقیه را زیر آن می گذارد. این یک طبقه بندی قراردادی نیست بلکه طبقه بندی حقیقی است و تابع نوع نگاه شما است.

پس اصل طبقه بندی و مدل کردن برای شناخت اشیاء یک ضرورت قطعی است چون اولاً جهان در قدم اول جهان متباینات محض نیست و شما بدون مدل کردن امکان شناسایی صحیح جهان را ندارید ثانیاً تصرف در جهان بدون مدل کردن ممکن نیست.

حال چگونه ما مدل می کنیم؟ می گویم: یک تفکر دارید و یک روش؛ یعنی تفکر منطقی و روش. تفکر منطقی ممکن است انتزاعی باشد منطقش هم انتزاعی می شود. در منطق انتزاع هم نه اینکه صفر است نه اینکه صفر است بلکه به یک نسبتی وحدت و کثرت زمان و مکان دیده می شود؛ ولی به همان اندازه شما می توانید طبقه بندی و تصرف و کنترل کنید؛ و شناسایی و کنترل و هدایت، محدود می شود. اگر تفکر شما سیستمی شود روش شما سیستمی می شود؛ یعنی می توانید در طبقه بندی روابط بیشتری را ببینید و عوامل بیشتری بشناسید. اگر سیستم شما سیستم متکاملی شد، قدرت شناخت تکامل و طبقه بندی عوامل دخیل در تکامل را را پیدا می کنید و آن وقت می توانید برای تکامل برنامه ریزی کنید.

سوال: مناقشه مهم همینجاست که شما بی پرده سر اصل مطلب رفتید. سوال ما همین است که آیا شما تفکر را هم به عنوان یک شیء تلقی کردید؟

جواب: بحث شیء نیست. هر فیلسوفی به ناچار باید تفکر را هم بر مبنای فلسفی خودش تعریف کند چه یک فیلسوف مادی باشد که بالاخره تفکر را برآمده از عوامل مادی می داند و باید توضیح دهد که ماده چگونه متعین در تفکر می شود، چه فیلسوف اصالت ماهیتی باشد که بالاخره باید بر اساس ماهیت تفکر را تعریف کند، و چه فیلسوف الهی باشد. خود معرفت شناسی هم همینطور است. بحث بعدی رابطه معرفت و هستی است؛ اینکه عوامل دخیل در معرفت به لحاظ هستی شناسی چیست؟ اگر هستی شناسی شما علیتی محض است جریان علیت و معلولیت یک انعکاسی در ذهن شما پیدا می کند و انعکاس، مبدأ یک تصرفات و یک فعل و انفعالاتی با جهان می شود. چیزی برای این نیست و لذا اسمش را هر چیزی می خواهید بگذارید؛ مثلاً معرفت بگویید؛ یا به مرحله تجرد که رسید علم می شود آنجا هم هر چیزی دلتان می خواهد بگویید. جریان علت و معلولیت یک بازتابی در ذهن شما و روح شما قوای فاهمه شما پیدا می کند این بازتاب نسبتی بین شما و جهان برقرار می کند؛ اسم این را معرفت می گذارید؛ اما جریان علت و معلولی است و بالاخره معرفت شناسی به یک معنا تابعی از هستی شناسی است؛ البته نمی خواهم تعامل بین این دو را انکار کنم.

بنابراین شما ناچارید معرفت شناسی خودتان را در آن مدل عام خودتان بیاورید. بالاخره معرفت چیست؟ اختیار و آگاهی و نسبت بین آن دو را بیان کنید. اختیار و آگاهی جزو موضوعات پیشینی منطق و در فلسفه منطق باشد؛ که البته هستند حتی در ساده ترین وجه هم هست. در فلسفه منطق ارسطویی هم حتماً تعریفی از آگاهی و نسبتش با اختیار انسان است. آنجایی که بحث خطا مطرح می شود.

اگر بنیانهای جریان شناسی و اهداف آن معلوم نشود، اصلاً ضرورت جریان شناسی چیست؛ و بعد بنیان های معرفتی جریان شناسی فکری چیست؟ اصلاً چگونه می شود جریان شناسی را به پایگاه معرفتی اش برگرداند و اگر اینطور شد طبقه بندی معرفت شناسی در نگاه انتزاعی به این شکل می شود که ماهیات متباینات و متکثر در خارج هستند و فقط یک دسته بندی انتزاعی تحت مقولات عشر دارند و به روش سلب و ایجاب هم می توانید تعداد آن را استقرائاً بشناسید.

جریان های فکری هم با سلب و ایجاب طبقه بندی می شود و می گویید این جریان فکری یا غیب عالم را قبول دارد یا ندارد؛ دسته بندی سلب و ایجابی می کنید؛ جریان شناسی در منطق عام چه تفاوتی می کند؟ البته در تفکر اختیار هم حضور دارد و اگر موضوعات را طبقه بندی کنید سطح تفکر با موضوعات دیگر متفاوت است. پدیده ای است در این عالم و زود نگاه ارزشی به آن ندهید که بگویید مقدس است. من سوال می کنم که تفکر جزو واقعیت عالم است یا نه؟ طبقه بندی تفکر تابع منطق عام طبقه بندی شما است؟ یعنی ارسطویی ها ناچار هستند تفکر را بر طبق منطق ارسطو طبقه بندی کنند یا نه؟

سوال: واقعیت فهم را بله ولی محتوای فهم را که نمی توانند این کار را بکنند.

جواب: فهم و محتوای آن هم باید تعریف و طبقه بندی شوند. اگر کسی بخواهد دقیق فکر کند باید چیستی چگونگی چرایی آن را کشف کند و الا نمی تواند همینطوری بگوید تفکر؛ عرض کردم مدل هم به شما ظرفیت طبقه بندی می دهد. اگر مدل شما رئالیستی شد که می گوید فهم فقط اکتشاف واقع است، دیگر نمی توانید تفکرات را بر اساس عوامل پیرامونی طبقه بندی کنید؛ و وقتی هم بخواهید تصرف کنید فقط باید جواب منطقی بدهید. در حالی که اگر شما تفکر را به عوامل انسانی اجتماعی تاریخی تکوینی برگردانید که نسبتی با واقع هم دارد، از رئالیسم خام نجات پیدا کردید؛ البته به شرط اینکه به نسبیت مطلق هم مبتلا نشوید؛ یعنی نه در دام رئالیسم خام بیافتید و نه مطلق گرایی و نسبیت گرایی مطلق.

اگر شما توانستید این کار را بکنید آن وقت می توانید بگویید ما در طبقه بندی عوامل درون زا و برون زای معرفت را می بینیم و بر اساس درون زا و برون زا طبقه بندی می کنیم. اتفاقاً یکی از اشکالاتی به بعضی از دوستان ما که تفکر رئالیستی دارند و فلسفه رئالیستی حوزه که بنیانش بر رئالسیم خام است، این است که به یک معنا می خواهند جهان را بشناسند و طبقه بندی معرفتی کنند دستگاه ها را به محیط و شرایط و عوامل نسبت می دهند؛ در حالی که در معرفت این عوامل دخیل نیستند؛ معرفت کشف مطابق با واقع است ولو به هر عاملی مستند باشد. اصلاً طبقه بندی بر اساس عوامل غلط است.

اگر معرفت را یک واقعیتی ببینید که یک نسبتی با واقع دارد و فهم واقع است؛ و یک نسبتی هم با جریان هستی دارد و بر اساس هر دو عامل معرفت را تعریف کنید، یعنی نه فقط ارتباطش را با واقع مطلق کنید و بگویید: معرفت یعنی صورت مطابق با واقع است، و نه نسبتش را به عوامل دخیل نبینید؛ آن وقت می توانید بر اساس هر دو یعنی هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ عوامل دخیل معرفت را طبقه بندی کنید؛ آن وقت در جریان شناسی فلسفی فکری وقتی عوامل دخیل در یک فکر راه ببینید هم عوامل معرفت شناسانه اش را می بینید و می گویید که از چه منطقی تبعیت کرده و با کدام روش تحقیق شکل گرفته است، و هم عوامل روانشناسانه اش را می بینید و می گویید که خصلت های روحی این آدم چه بوده و در چه شرایط اجتماعی فکر می کرده و بستر تاریخی اش چه بوده است.

قدم بعد تصرف است. مثلاً مارکسیست ها اندیشه را مدل می کردند؛ ولی بر اساس منطق دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی به اقتضائات ماده بر می گردانند و می گفتند: ماده بر اساس منطق دیالکتیک، تز، آنتی تز و سنتی تز تکامل پیدا می کند و تبدیل به حیات شده و بعد به انسان و بعد به اندیشه تبدیل می شود ولی خود اندیشه هم تابعی از همین عوامل است و با منطق دیالکتیک رشد می کند. بعد هم وقتی آن را متعین می کردند و به عوامل دخیل اجتماعی برمی گرداند، روابط تولیدی را در اندیشه اصل می دیدند و مدل می کردند و می گفتند: اندیشه بورژوازی، اندیشه کذا؛ یعنی بسترها و عوامل را در مدل و پارادایم خودشان می دیدند. بعد هم وقتی ما از آنها سوال می کردیم اینطور جواب می دادند و می گفتند: این سؤال برآمده از این طبقه اقتصادی است برای اینکه آن را حل کنید باید مسئله طبقاتی حل بشود و الا تا جنگ طبقاتی است جنگ تفکرات هم هست. یک جاهایی هم برای حل مسئله دستور ترور مرحوم مطهری را می دادند و می گفتند: فلان متفکر را بزنید. نگویید این جواب مسائل فکری او که نیست؛ چون جواب می دهند که فکر برای طبقه است و لذا باید با طبقه بجنگید، با فیلسوفش بجنگید، با سیاستمدارش بجنگید و عوامل اقتصادی اش را کنترل کنید؛ جنگ تفکر با جنگ فیزیکی حل می شود. چون اینجوری تحلیل می کنند.

ما مدل کردن تفکر را برای کنترل و هدایت می خواهیم یا فقط می خواهیم که وسط هوا مدل سازی کنیم و مثل نظریه اکتفا خودمان را ارضای نفسانی و خود ارضایی فکری کنیم؟ اشباع بشویم و برتری خودمان را اثبات کنیم، یا واقعاً می خواهیم برای تصرف بشناسیم. مدل شناسایی اشیاء از مدل عام تا خاص را باید داشته باشید و بعد مدل را روی موضوع بگذرید و مدل کنید و بعد بروید عوامل دخیل را به روش های تحقیق متنوع بشناسید و نسبت بین عوامل را پیدا کنید و بعد تصرف کنید.

سوال: بحث خیلی جلو رفت. در چند نقطه می توانیم بحث را ادامه بدهیم. یکی خود بحث طبقه بندی است. شما می فرمایید شناخت در واقع موکول به طبقه بندی است؛ یعنی فهم، ناگزیر از طبقه بندی است. برای فهم، طبقه بندی را به موضوع اعمال میکنیم؛ اما اینجا سوالی هست که این طبقه بندی خودش از کجا آمده است؟ الآن در غرب برای اینکه طبقه بندی ارسطو چه بلایی سر فهم می آورد بحث هست؛ همین سوال در مورد بحث شما هم هست که شما گفتید ما می توانیم برای فهمیدن فکر یا از همان منطق سلب و ایجاب استفاده بکنیم ولی اینکه چه اموری را در این سلب و ایجاب در مورد موضوع مورد بررسی باید قرار دهیم، از کجا می آید؟ شما مثال میزنید که آقا می خواهیم این قندان را بشناسیم میگویید که آیا این قندان به خدا اعتقاد دارد یا نه ولی اصلا کسی به شما می گوید چرا چنین سوالی را در مورد قندان می کنی؟ آیا برای شناخت قندان به مومن و کافر نیاز ندارد که قبلش با خود قندان روبرو شویم؟ یا مثلا یکی نفر می خواهد تفکر فرهنگستان را بشناسد. سوال کند که این ها مسلمان هستند یا کافر هستند؛ بعد شما می گویید: فرهنگستان مسلمان هستند؛ اما کمکی به شناخت فکر ما نمی کند ما فکرمان یک مشخصاتی دارد که ارتباط مستقیمی با اسلام و کفر ندارد اگر می خواهید ما را بشناسید باید بیایید حرف ما را بشنوید. مثال دیگر اینکه در طبقه بندی کتاب خانه نمی شود بی خود بر اساس جلدشان اینها را تقسیم بندی کرد و بعد این تقسیم بندی را هم عامل شناخت قرار داد. بلکه باید اول شروع کنید دانه دانه کتابها را بشناسید و بعد این طبقه بندی را که ارائه می دهید طبقه بندی بعد از شناختن است.

جواب: این طبقه بندی سیر از اجمال به تبیین دارد. بخشی از آن برای قبل از شناخت تفصیلی است. اصلاً بر اساس شناخت اجمالی و قبل شناخت تفصیلی شما طبقه بندی می کنید. سیر طبقه بندی از اجمال به تبیین است و سیر اجمالی اش مبتنی بر تفکر اجمالی است. تفکر اجمالی شما مدل اجمالی را به شما می دهد. تفکر تابع عوامل اجتماعی است. اگر شما مثلا به یک مارکسیست بگویید: حواست باشد این متفکر تابع تفکر تو نیست. متعلق به طبقه بورژوازی باشد ذهن شما را خراب می کند. در واقع قبل از این طبقه بندی می کند و می گوید: تفکر، یا بسته به طبقه بورژوازی هست یا نیست؛ مواظب باش طرفت وابسته به بورژوازی نباشد. این قبل از شناخت مطهری است و به شما مدل می دهد و می گوید: تفکر در طبقه اقتصادی اتفاق می افتد؛ قبل از اینکه متفکر را بشناسید.

سوال: خود این متفکر چطور به این رسیده است؟

جواب: این بحث پیدایش ادراکات است که چطور کثرت در ادراکات پیدا می شود ولی علی ای حال شما یک داوری می کنید؛ این که چطور می رسید و چطور منطق ها تولید می شوند، مکانیزم پیدایش منطق هاست و بحث دیگری است. ما درون بحث می گوییم: هر کسی می خواهد جهان را بشناسد حتماً تفکری مقدم بر منطق دارد و سیر تفکر هم حتماً از اجمال به تبیین است. خلاصه اینکه اینکه شما بخواهید جریان شناسی خاصی بکنید، الزاماتی دارد: آن مدل عام خودتان را باید به موضوع قید بزنید، یعنی اول مدل داشته باشید بعد این مدل به شما روش تحقیق و عوامل تحقیق را بدهد تا شما تحقیق بکنید و این موضوع را بشناسید. اگر شما می خواهید جریان شناسی فکری بکنید، اول باید برای طبقه بندی مدل عام داشته باشید و آن مدل در حوزه مثلاً منطق شناسایی خود تفکر، تعین پیدا کرده باشد؛ بعد آن منطق را شما به کار بگیرید تا از دل آن روش تحقیق و موضوعات تحقیق بیرون آورید و بعد تحقیق و شناسایی کنید.

سوال: کاری که مارکسیست می کند در مواجه با مطهری موجه است مارکسیست ها تفکر را به زیر بناهای اجتماعی اقتصادی برمی گردانند...

جواب: یعنی فلسفه عام آن که تابع منطق دیالکتیک است. فلسفه عام آن منطق دیالکتیک را به کار می گیرد. بعد آن را در فلسفه تاریخ و بعد در فلسفه معرفت به کار می گیرد و از طریق فلسفه معرفت طبقه بندی می کند. تا در حوزه فلسفه معرفت نیاورد نمی تواند در مورد معرفت قضاوت بکند. لذا آرام آرام آن را متعین می کند و وقتی متعین کرد، با همان مدل می کند و می گوید: از نظر فسلفه معرفت این است و عوامل دخیل در معرفت این ها هستند و شاخص هایش هم این ها هستند. اگر مثلاً این شاخص ها در تفکر یک فیلسوف بود فیلسوف خورده بورژوازی است. شاید اینها هم در ایران اولین کسانی هستند که جریان شناسی فکری دارند و بلکه آن را اعمال هم می کنند. و شاید نکته اش همین است که رابطه بین تفکر و عوامل اجتماعی را می بینند لذا جریان های اجتماعی را در پیدایش تفکر دخیل می دانند.

البته اینکه اینها اولین باشند در ایران داوری خامی است و باید دقیق تر دنبال بشود؛ اگر بخواهیم تحقیق کنیم، نیاز به یک تحقیق گستره داریم. ولی فرض کنید اتفاق نیافتاده است، نکته اش این است که این رویکرد در حوزه معرفت نیست. معرفت باید رئالیستی دیده شود. کسی که معرفت را فقط صورت کاشف از واقع می بیند و هر علتی که می خواهد پیدا بشود رابطه علیت و دلیلیت را می بیند، فقط دنبال عوامل علیتی معرفت است. از نظر او فقط به صواب و خطا تقسیم می شود و طبقه بندی به لحاظ عوامل روانشناختی و جامعه شناختی و فلسفه تاریخی نمی تواند بکند.

ما امروز جریان شناسی هایی را در زمینه های مختلف می بینیم. گاهی عوامل بیرونی دیده نمی شود و فقط عوامل محتوایی دخیل است. مثلا می گویند: این اصالت، ماهیتی و آن اصالت، وجودی است؛ اینها هم طبقه بندی جریانی است، مگر حکمت ما را به حکمت متعالیه و اشراق و مشاء تقسیم نکردند؟ این برای پنجاه سال اخیر و بعد از مارکسیست ها است؛ مگر مکاتب فقهی را به مکتب حنبلی و شافعی و کذا و کذا و شیعی تقسیم نکردند؛ مگر مکاتب فقهی ما را به اخباری و مجتهدین تقسیم نکردند؟ این ها برای دوره پنجاه سال اخیر است. پس این هم جریان شناسی فکری است؛ منتها آن جریان شناسی فکری آخر کار به لحاظ محتوا داوری می کند. اتفاقاً ناخودآگاه خیلی از آنجاها به سوی عوامل غیر محتوایی رفته اند.

سوال: آیا این جریان شناسی ها کار صوابی است؟

جواب: اینها لازم داشتند و هدفی را دنبال می کردند که این طبقه بندی ها انجام شده است. طبقه اجتماعی برای موضع گیری است؛ ولی حتما متناسب با درک خودش موضع گیری می کند اگر درک او حق باشد موضع گیری او حق است اگر باطل باشد موضع گیری او باطل هست. الگو حق و باطل دارد. و البته دخالت دادن عوامل اجتماعی در شناخت فکر منجر به نتیجه صوابی لزوما نمی شود. این تابع پیش فرض ها و مدل شما است. ما قائل به نسبیت مطلق نیستیم. الگو تابع مکتب است. ولی باید دقت کرد دخالت عوامل در هرمسئله به میزان متفاوتی است. آیا وقتی شما می خواهید پیاز وزن کنید با دستگاه هایی که یک هزارم گرم را می سنجند پیاز وزن می کنید؟ اما وقتی می خواهید جواهرات وزن کنید با یک دستگاهی می سنجید که یک هزارم گرم را هم اندازه می گیرد. برای چه کاری تا بگویم چطور مدل کنید.

سوال: آن مدل عام شما چه چیزی است؟

جواب: در مدل عام، حتماً شما در معرفت هم عواملی را از جمله عوامل روانشناختی دخیل می بینید؛ یعنی خصلت های شخصی، خصلت های تاریخی اجتماعی دخیل هستند و رئالیسم خام را هم قبول نداریم؛ اما نسبی گرایی مطلق را هم قبول نداریم. نسبیت گرایی ایمانی غربی ها را هم ما قبول نداریم. آن چه ما به آن متهم هستیم این است که می گویند: این همان حرفی است که مایکل غربی می زند. ما نه آن حرف را می زنیم و نه قائل به نسبیت مطلق هستیم. این همان صفر و صد کردنی است که منطق انتزاع ایجاب می کند. با منطق انتزاع وقتی می خواهند طبقه بندی کنند، می گویند: یا قائل به نسبیت و یا اطلاق هستید؛ ما می گوییم اصلاً این نوع طبقه بندی غلط است؛ صفر و صد کردن غلط است و ما نه نسبیت گرای مطلق هستیم و نه رئالیسم خام را قبول داریم. نه رئالیست هستیم نه نسبیت گرا.

سوال: همین مثالی که خودتان زدید فکر کنم همین جا اتفاقاً جای خوبی است. شما دارید می گویید: یک دوتایی درست می کنم...

جواب: این یک منطق هست و در جریان شناسی منطق حاکم است. یک تفکر منطقی است. شما یک تفکر منطقی دارید و یک منطق دارید. بعد این منطق به نظام تحقیق تبدیل می شود؛ یعنی حتی منطق ارسطویی روش تحقیق می دهد. شما خیال نکنید منطق ارسطویی فقط در حد منطق می ماند و می گوید: روش عام عبارت است از قیاس منطقی یا برهان و استقرا؛ بلکه می گوید روش منطقی برای شناخت قیاس و استقرا است یا برهان است - البته برهان هم یکی از اقسام قیاس منطقی است - یا استقرا است و یا تمثیل است. سه قسم هستند: قیاس که خود آن هم پنج قسم است، استقرا و تمثیل که قیاس فقهی است. شما خیال نکنید رها می کند؛ بلکه می آید در صناعات خمس طبقه بندی مواد می کند و می گوید: مواد شما یا بدیهی اولی یا بدیهی ثانوی است و تجربیات داخل در بدیهیات اولیه است و می گوید که چطور تجربیات توسعه پیدا می کنند. تا آخر تجربیات را جزو یقینیات می داند و طبقه بندی می کند. خیال نکنید که منطق ارسطو فقط یک مدل برای ماهیات یا یک مدل برای استدلال برهانی می دهد، بلکه همه علوم و معرفت های بشری را طبقه بندی می کند.

این قبل از فلسفه است. تفکر منطقی و منطق بعد به دنبال آن منطق تجربی شکل می گیرد. خیال نکنید منطق تجربی بیگانه با منطق ارسطویی است. ارسطو در منطق خودش جایگاه منطق تجربی حتی جایگاه شعر و هنر را تعریف می کند و می گوید: قیاسات شعری قیاسات هنری و خیالی هستند؛ یعنی خیال نکنید او خیال را رها می کند، هنر را رها می کند و در منطق هیچ طبقه بندی نمی کند؛ البته این منطق تفصیل پیدا می کند، منطق قیاس تخییلی منطق هنر می شود و از دل آن هنر در می آید. اینطور نیست که او در طبقه بندی رها می کند.

نگرش سیستمی هم همینطور است. نگرش فراسیستمی هم که ما داریم نگرش تکامل گرایانه مبتنی بر پرستش خداوند متعال است. این ها مبانی حاکم بر منطق است و تفکر از دل آن منطق در می آید. این منطق به شما قدرت طبقه بندی می دهد. از جمله طبقه بندی افکار که هم می تواند در مقیاس خرد اتفاق بیافتد و مثلاً بگویند: افکاری که در این مدرسه هست را طبقه بندی کنید. چون می خواهند تربیت اخلاقی دانش آموزان و اصلاح اخلاقشان را برنامه ریزی می کنند .

یک بار هم به شما می گویند: بیایید کل جامعه جهانی را طبقه بندی بکنید؛ برای اینکه ما می خواهیم بر اساس این طبقه بندی وضعیت اندیشه جهان را کنترل کنیم و در واقع برای تصرف است؛ البته همیشه هم اصطلاحی به کار نبرید که همراه با یک درک بد اخلاقی و یک احساس بد اخلاقی باشد که شما می خواهید تفکر را کنترل کنید و بر تفکر مسلط بشوید. تفکر هم مدیریت پذیر است. ارسطو از طریق منطق خودش دو هزار سال تفکر بشر را مهار کرده است. بخش عمده ای از بشر که با انبیا فکر نمی کردند تابع ارسطو فکر می کردند زیر چتر ارسطو فکر می کردند؛ اسمش هم این است که منطق داده است. [در واقع] ابزار کنترل فکر است ولو اسمش را ابزار تصحیح فکر بگذارید؛ ولی ابزار کنترل فکر است. حتی فیلسوفان بزرگی در چنبره ارسطو می اندیشیدند و خودشان را هم واقع گرا می دیدند. بله هیچ وقت سلمان در مشت ارسطو نبوده چون با امیرالمومنین راه می رفته است؛ جابر بن یزید جعفی در مشت ارسطو نبوده چون با امیر المومنین راه میرفته است. آیا اسم این کنترل هست یا نیست؟! منطق را برای کنترل تاریخی فکر درست کرده و اسمش را هم هدایت فکر می گذارد. هدایت همیشه همراه با کنترل است.

جریان شناسی اولاً برای شناخت و تصرف است؛ تصرف یعنی کنترل و هدایت؛ اسمش را همیشه تصرف استکباری نگذارید. انبیاء هم کنترل و هدایت می کردند؛ طبیب هم کنترل و هدایت می کند؛ اقتصاد دان هم کنترل و هدایت می کند این چیز بدی نیست. گاهی کنترل هدایت در جهت استکبار است که می شود باطل؛ و گاهی در جهت توسعه هدایت و بندگی است که خوب است. پس جریان شناسی یک امر ضروری است و مبانی و غایات دارد. ظرفیت جریان شناسی هم تابع ظرفیت مبانی و غایات است. طبقه بندی تفکر و جریان شناسی فکری هم می تواند اهداف صحیحی داشته باشد.

سوال: اصلاً من می خواستم همین را بگویم. فیلسوف و در واقع متفکر طبقه بندی خوش را اعمال می کند و این یک کار متداولی است. لذا الآن خیلی از فیلسوفان غربی به یک جایی که می رسند شروع می کنند به نوشتن تاریخ فلسفه و خیلی از آنها این کار را کرده اند و طبقه بندی خودشان را اعمال کردند. همانطور که شما هم طبقه بندی دارید و می گویید جریانات فکری به این انواع تقسیم می شوند. مسئله ای که وجود دارد این است که قبل از اینکه شما مواجه با افکار می شوید، می گویید: به نظر من این ها در این دسته بندی ها قرار می گیرند؛ اما قبل از اینکه با آنها مواجه بشویم، طبقه بندی نمی خواهد؟

جواب: طبقه بندی دو طرف دارد. شما یک ابزار دارید که بعد می آیید با واقعیت برخورد می کنید؛ بدون برخورد با واقعیت که نمی شود طبقه بندی کرد. خیلی وقت ها واقعیت به حدی ظرفیت اش شدید است که بر طبقه بندی شما هم تاثیر می گذارد؛ شما مدلهای خود را تغییر می دهید. مثلاً شما کتاب های یک کتابخانه را دسته بندی می کنید بعد هر چه نگاه می کنید می بینید یک جنس کتاب هایی است که در این طبقه بندی نمی گنجد؛ لذا مجبور می شوید یک فایل برای آن باز کنید؛ و طبقه بندی را به هم می زنید. گاهی اینقدر تاثیر می گذارد که مجبور می شوید اصل اولیه و مدل طبقه بندی تان را تغییر بدهید. قبول دارم تعامل بین عینیت است؛ ولی اینطور نیست که شما سراغ عینیت بیایید و منفعل محض مدل بسازید. مدل سازی سطوحی دارد هر سطحی از آن هم الزاماتی دارد.

طبقه بندی برای فکر و جریان شناسی فکری حتماً تابع اهداف و تابع یک مبانی است. ما باید مبانی و اهداف خود را روشن کنیم و بعد بگوییم که در چه مقیاسی می خواهیم کنترل و هدایت کنیم و بر همان مقیاس مدل بدهیم. آیا فقط می خواهیم برخورد سیاسی بکنیم و بگوییم: من اندیشه برتر هستم، یا نه واقعاً می خواهیم مسیر تفکر اجتماعی را اصلاح کنیم؛ اگر هم می خواهیم مسیر تفکر اجتماعی را اصلاح بکنیم در چه مقیاسی می خواهیم اصلاح کنیم تا بگویم چگونه باید مدل بکنید. ظرفیت مدل کردن ها هم قبل از منطق تابع ظرفیت تفکر منطقی است. تفکر منطقی ارسطو در یک حدی می تواند اصلا هر موضوعی را طبقه بندی کند. تفکر سیستمی در یک حد و تفکر فرا سیستمی در یک حد دیگر.

سوال: سؤال اصلی این است که به جریان شناسی به معنای مرسومش در جامعه برگردیم؛ کسانی مثل آقای خسروپناه و کسانی که جریان شناسی کردند یک فایده عمده ای که برای جریان شناسی برمی شمارند این است که می گویند: جریان شناسی برای کسی که می خواهد وارد یک مسئله بشود برای دانشجو ها برای طلاب که وارد یک مسئله بشوند بسیار فایده دارد. و فایده اش این است که حق و باطل اینها را می توانید بفهمید. ولی کسی که می خواهد قبل از ارسطو با اشیاء و امور روبرو بشود اینها چه کمکی می کند؟

جواب: شما هم اگر کثرات ببینید، نمی توانید برای کثرات برنامه ریزی بکنید؛ چون برای هر موضوع مستقلی باید یک فایل باز کنید. جریان شناسی ها به شما می گوید که با تفکرات چطور برخورد کنید. و در واقع این مسئله به بحث معرفت شناسی گره می خورد که طبقه بندی در فهم مهم است. لذا باید جواب دهید که فهم چطور حاصل می شود. البته این فقط ربطی به جریان شناسی ندارد؛ بلکه مسئله کل معرفت است. هر دستگاه معرفت شناسی ای باید بگوید که معرفت چگونه پیدا می شود و چگونه کثرت پیدا می کند یک [نوع] معرفت شناسی می گوید: صور اشیاء از طریق حواس وارد ذهن انسان می شود، ذهن انتزاع و کلی سازی می کند و بعد طبقه بندی می کند و منطق درست می کند؛ یک دستگاه ارسطویی است. یک دستگاه دیگر طور دیگری پیدایش کثرت و ادراکات را تعریف می کند. ما بر اساس تولی و ولایت تعریف می کنیم.

این سوالات در همین تنیده می شوند. یک سؤال عمیق می کنید که جریان شناسی چه ضرورتی دارد، من می گویم: اصلاً همه دستگاه های معرفت شناسی بشر مبتنی بر جریان شناسی و مبتنی بر طبقه بندی است. طبقه بندی نوعی جریان شناسی است: گاهی در حد ثابت و گاهی در حد تغییرات و گاهی برای طبقه بندی فیکس و ساکن است و گاهی برای تصرف در تغییرات است. شما وقتی با کثرات فکری در جهان روبرو می شوید، اگر بنا باشد همه را بخوانید که شدنی نیست. نیاز دارید به اینکه یک پالایشی بکنید و ببینید. با هر تفکری هم باید یک جور مواجه شد. قرآن با همه تفکرات، با برهان جواب نمی دهد؛ یک جا تفکر قرآن بسیار کوبنده است و یک جا بی اعتنایی است «فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ»(زخرف/83) یا در سوره آل عمران می فرماید «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّـهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ»(آل عمران/20)؛ یعنی مطلب برای آنهایی که با تو محاجه می کنند روشن است «وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ» بغی این ها منشأ اختلاف و درگیری با دین است و اگر محاجه هم کردند بگو «أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّـهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ»؛ اصلاً جا ندارد با او با برهان بحث کنید؛ چون نمی فهمد و جدال بعد الفهم است که با برهان حل نمی شود.

ما باید بشناسیم و دسته بندی بکنیم نوع مواجه و موضع گیری را ببینیم. یک جاهایی اگر کسی صبح آمد و گفت: مسلمان هستم و آخر شب گفت: کافر هستم، حکمش قتل است؛ یعنی [اگر بخواهد] بازی بکند. برخورد با سؤال و فکر در همه جا برخورد منطقی و برهانی نیست و همه اصلاح انسان هم از طریق برهان واقع نمی شود. این تفکرات را برای چه دسته بندی می کنید؟ طبقه بندی باید هدف داشته باشد البته مواظب باشیم طبقه بندی توسعه ای داریم؛ یعنی گاهی در حد توسعه دسته بندی می کنید و عوامل دخیل در توسعه راه می خواهید به انسجام برسانید، گاهی می خواهید نظام کلان جامعه را ببینید، و گاهی هم یک موضوع خرد را می خواهید ببینید؛ هر کدام یک هدف و یک سطح و یک روش و یک مقیاس مطالعه ای دارد.

اگر می خواهید در جهان جریان شناسی فکری برای تصرف و کنترل و تغییر موازنه به نفع جریان فکری حق بکنید، این یک مدلی دارد گوشه ای از آن غرب شناسی با همه وسعتش می شود؛ ولی با مدل شما نه اینکه با مدل ارسطویی بگوییم: معرفت و کشف واقع است و اینها هم آدمهای حقیقت جویی بودند که دنبال حق بودند، حقش را بگیرید و باطلش را [کنار بگذارید]، این تصرف نیست و هیچ وقت مستشرقین غربی این کار را نمی کنند. الآن دپارتمان هایی که شیعه شناسی می کنند هیچ موقع دنبال این نیستند که شیعه حقی دارد، حقش را بفهمید و عمل کنید؛ بلکه می گویند: ببینید نقطه نفوذ پذیری اش کجاست و در دستگاه ما چطور می شود آن را کنترل کرد و چطور می شود بین آن اختلاف ایجاد کرد و چطور می شود موازنه قدرت را به نفع ما تغییر داد؛ اما به ما که می رسد جریان شناسی فکری می کنیم که حق است؛ بالاخره حق که فقط در انحصار شما نیست بلکه حق منتشر است بعد هم روایات می خوانیم که: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّين» یا اینکه «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِن»

اینکه بروید کانت را بخوانید و حقش را بگیرید، غلط است. جریان شناسی فکری را وقتی در مقیاس توسعه ای نگاه می کنید، برای کنترل جریان حق و تغییر موازنه به نفع حق باید یک طبقه بندی با رویکرد فلسفه تاریخی بین حق و باطل داشته باشید. درون یک جامعه باید عوامل اجتماعی را ببینید و حتی در یک بخش وقتی می خواهید تفکرات و تحولات فکری آنها را بشناسید فقط به برهان و استدلال برنگردانید؛ بلکه به شرایط روحی و روانی و اجتماعی اش برگردانید مثلاً این آدم در این تاریخ شهوتران بوده و این طور می اندیشیده است. فقط برهان نیست. حتی وقتی یک آدم را هم می خواهید جریان شناسی کنید، مثلاً تفکرات حافظ از آغاز بلوغ علمی اش تا نهایت را بخواهید بشناسید، این هم یک جریان شناسی است و صرفاً لازم نیست راجع به یک مجموعه ای باشد.

سوال: پس شما جریان شناسی منحصر در مجموعه افراد نمی بینید.

جواب: نه؛ ممکن است در جریان شناسی یک شخص بخواهید روند تحولات فکری اش را ببیند و یا اینکه می خواهید مجموعه ای از عواملی که هماهنگ و هم سو هستند در پیدایش یک حادثه عظیم فکری دخیل هستند را ببینید و یا می خواهید کل تاریخ تفکر بشر را ببیند. سطوح مختلفی از جریان شناسی فکری داریم و حتماً در این سطوح، مقیاس مطالعه و دقت مدل شما متفاوت می شود و به یک معنا هر دو هم مبتنی بر تفکر منطقی ما است. تفکر منطقی قبل از منطق است. تفکر سیستمی که یک نوع تفکر منطقی است، قبل از مدل سیستمی است. ما معتقدیم علامه سید منیرالدین حسینی تفکر منطقی داشته که در روند اندیشه از آن یاد می کنیم و خود آن یک فلسفه و تفکر منطقی فلسفه است و بعد بر اساس آن تفکر را مدل سازی کرده و برای معرفت یک مدل عام و بعد هم سه مدل خاص ارائه می دهد: معرفت استنباطی، معرفت کاربردی و معرفت اجرایی. و السلام علیکم و رحمه الله...