نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

سلسله جلسات تبیین و توضیح نظام فکری در منطق توحید / جلسه پنجم؛ ارکان مهندسي نظام فکري

متن زیر جلسه پنجم سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که به تاریخ 6 خرداد 83 در میان جمعی از طلاب و علاقه مندان در باب «نظام فكري و نهضت نرم افزاري» ارائه شده است. ایشان در این جلسات به كلياتي در باره مقوله نظام فكري و نحوه مهندسي آن پرداخته، سپس به نقش نظام فكري در نهضت نرم افزاري اشاره می کنند. ایشان در این جلسه که جلسه پایانی این سلسله جلسات بوده است اشاره می کنند که نیاز امروز ما برای حرکت به سمت این مدل هماهنگ و نظام مند یک شبکه تحقیقات و توسعه است که با هدف گیری بر اساس محور اصلی مورد نظر بتواند مسیر این طرح را به سمت مطلوب مدیریت کند. و در ادامه نیز موارد دیگری از نیازهای امروز ما مانند نهضت نرم افزاری و بدست آوردن روش عام را بیان می کنند.

مقدمه

آنچه تا کنون بیان شد، به اختصار عبارت بودند از: اولاّ: ايجاد وحدت رويه درعمل يك جامعه و در مديريت اجتماعي نياز به يك «نظام هماهنگ مفاهيم و اطلاعات» دارد به ويژه وقتي بخواهيم در مقياس رهبري توسعه اقدام نماييم و تكامل اجتماعي را هماهنگ كنيم. موضوع اصلي هماهنگي هم به ويژه در يك جامعه ديني، هماهنگ سازي بين معارف در سه عرصه معرفت هاي «ديني، عقلاني و حسي» است.

ثانياً: اشاره شد كه اصولا نمي توان براي ايجاد هماهنگي در اطلاعات اجتماعي و معارف يك جامعه به اين پايگاه اكتفا كرد كه خداي متعال دستگاه هاي ادراكي را هماهنگ آفريده و اين دستگاه هاي ادراكي هم ناظر به كشف واقع هستند، پس اين هدايت الهي به اضافه اكتشاف واقع ـ كه واقع، يك جلوه بيشتر ندارد و تناقض در واقع نيست ـ به خودي خود اطلاعات را هماهنگ مي كند. در اين خصوص اجمالا اشاره شد كه اين حد براي هماهنگ سازي اطلاعات كافي نيست؛ چون اراده هاي انساني در كيف فهم انسان حضور دارند. بنابراين ما نيازمند به يك منطقي هستيم كه بتوانيم عمل تحقيقات و فهم را در جامعه هماهنگ نماييم. برهمين اساس اشاره شد كه تفاوت اين دو نگاه بازگشت به منطق آنها مي كند. در نگاه اول، منطق اكتشاف حتي بر معرفت هاي ديني حاكم مي شود و در نگاه دوم، منطق حقانيت و عبادت حتي بر معرفت هاي نظري و حسي حاكم مي شود.

در فصل ديگر اشاره شد كه بر اساس نگاه دوم، نظام اطلاعات اجتماعي در جوامع مختلف با گرايش هاي مختلف، متفاوت است؛ چون عمل فهم، عمل ارادي و اختياري است و گرايش اجتماعي بر نظام معرفت هاي اجتماعي و اطلاعات اجتماعي تاثير گذار مي باشد. برهمين اساس نظام اطلاعات در دو جامعه ايماني و غير ايماني متفاوت خواهد بود؛ يعني هم موضوع اين دو نظام اطلاعات و هم نحوه چينش و طبقه بندي اطلاعات متفاوت است.

در آخرين جلسه آنچه تقديم شد اين بود كه اگر ما بخواهيم در جامعه ديني به سمت «وحدت رويه علوم» حركت كنيم نمي توانيم به رشد علمي در حد توليد علم در مقياس جهاني اكتفا كنيم. به عبارتی اگر فرض شود كه جامعة ما در توليد علم، به مرزي برسد كه واقعاَ در علم مدرن پيش گام شود و ديگر نيازي به اطلاعات ديگران( دنباله رو ديگران) نداشته باشد، بلكه تاثيرگذار بر توسعه علوم و فن آوري هاي مدرن بر مبناي علم جديد باشد اين حد از توليد، جامعة ما را كفايت نمي كند. ما نبايد فقط در پاسخ گويي به مسائلي كه در دنياي علم مطرح مي شود پيشگام باشيم، بلكه در طرح مسئله هم بايد پيش گام باشيم و مسائل ديگري كه پيش روي جامعه ديني است، باید در فضاي تحقيقات سايه افكند و پاسخ متناسب خود را بيابد.

بر همين اساس اشاره شد كه براي ما امكان تقليد از دنياي مدرن و اطلاعات مدرن وجود ندارد. گرچه اين به معناي چشم بستن به نحو كامل بر روي اين تحقيقات نيست چه اين كه ما در دوره گذار، ناچار هستيم به گونه اي عمل كنيم كه مجموعه اين تحقيقات را در يك فرآيند، در يك نظام اطلاعات جديد منحل كنيم. بنابراين در دوره گذار، شيوه عملكرد ما بايد به سمت انحلال علوم مدرن در علوم ديني باشد.

آنچه در اين جلسه بايد بدان بپردازيم اين است كه اين امر چگونه ممكن خواهد بود ؟ آيا مي شود چنين اتفاقي بيفتد و ما واقعا در توليد علم به يك چنين نقطه اي برسيم و اگر بخواهيم به چنين نقطه اي برسيم چه اتفاقاتي بايد بيفتد ؟ اشاره شد كه به يك فرهنگ سازي جدي در جامعه براي گام برداشتن به سمت توليد علم نیاز است. قدم بعد نیز گام برداشتن به سمت توليد علم ديني است. به تعبير ديگر باید به گونه اي در جامعه علمي خودمان فرهنگ سازي كنيم که جامعه علمي ما ، ضرورت حركت و گام برداشتن به سمت توليد علم ديني را احساس نمايد.

1- مديريت شبكه اي تحقيقات، گام دوم در جهت دست يابي به نظام فكري

گام دوم طرح جامع و مديريت منسجم براي سازمان دهي فعاليت هاي تحقيقاتي است تا از اين طريق يكپارچگي و انسجام توليدات علمي در جهت مطلوب و همچنين توسعه ظرفيت تحقيقاتي در جامعه اتفاق بيفتد.

شبكه اي كه ما بايد به سمت آن حركت كنيم شبكه اي است كه در آن سازماندهي در توليد فكر اتفاق مي افتد. معناي اين كار اين است كه از اين طريق بسترهاي مناسب براي تلاش و تعامل و تفاهم علمي انديشمندان فراهم مي شود و همچنين الگوهاي مناسبي براي انسجام و هماهنگي در انگيزه هاي تحقيقاتي، انديشه تحقيقاتي و استنتاج هاي تحقيقاتي پيدا مي شود.

- مديريت انگيزه هاي تحقيقاتي در مرحله اول

طبيعتاً اگر بتوانيم چنين شبكه اي را ايجاد كنيم و در نتيجه بتوانيم يك سلسله خدماتي را به كل تحقيقات در جامعه بدهيم، مي توانيم يك نظام هماهنگ از اطلاعات را ايجاد كنيم؛ يعني ما ناچاريم انگيزه هاي تحقيقاتي را در جامعه ساماندهي كنيم. اگر انگيزه ها، متعارض يا ناهماهنگ باشند طبيعي است كه به يك اطلاعات ناهماهنگ مي رسند. اگر ما نيازمند به يك نظام اطلاعات خاصي هستيم طبيعتاَ بايد انگيزه هاي تحقيقاتي در جامعه به گونه اي ساماندهي شود كه به سمت همان نظام اطلاعات حركت كند. هم چنين باید تخصيص امكانات، مقدورات انساني و تخصيص نيروهاي انساني برپايه ساماندهي انگيزه ها اتفاق بيفتد و در اين انگيزه هاي تحقيقاتي ـ كه هماهنگ مي شوند ـ قاعدتاً ارزشي كه براي تحقيقات در عرصه هاي مختلف در نظر گرفته مي شود متناسب با جايگاهي است كه آن تحقيقات در يك نظام ديني دارد؛ يعني نظام و ارزش اين كارآمدي ها متفاوت است. اگر بخواهيم نسبت به تحقيقات در دو جامعه ديني و غير ديني ارزش گذاري كنيم قاعدتاً نوع ارزش گذاري ها متفاوت خواهد بود. بنابراين بر اساس همين ارزش ها نظام انگيزه هاي تحقيقاتي بايد شكل بگيرد، آن گاه انگيزه هاي تحقيقاتي به گونه اي هماهنگ شوند كه از تحقيقات غير ضروري، تكراري و تحقيقات متناقض يا حتي تحقيقاتي كه گرچه در مسير هدف هستند اما متعادل نيستند، جلوگيري شود. يعني اگر ميزان انگيزش اجتماعي در يك حوزه اي بيش از نياز و ضرورت آن جامعه باشد، قاعدتاً توازن در تحقيقات بهينه نيست. بنابراين بايد به گونه اي انگيزه تحقيقات را ساماندهي كنيم كه انگيزه هاي تحقيقاتي در جهت هدف ما باشند؛ يعني اگر مي خواهيد تحقيقات، متناسب با ارزش هاي ديني باشد، انگيزش ها هم بايد به همان سمت حركت كند. به عنوان مثال گزينش هاي مختلفي كه در رشته هاي مختلف در دانشگاه ها انجام مي پذيرد، قاعدتاً اگر بخواهد به شكل صحيحي اتفاق بيفتد بايد متناسب با برنامه توسعه باشد؛ يعني نياز سنجي شود و متناسب با آن نياز سنجي، نيروي متخصص تربيت شود و تحقيقات و فن آوري ها نيز به همان سمت هدايت شود. بنابراين ابتدا بايد ميزان نيازمندي ها تعريف و آنگاه متناسب با آن، ايجاد انگيزش شود. اگر گرايش هايي كه در جامعه جوان ما وجود دارد به سمتي باشد كه با نيازمندي هاي توسعه هماهنگ نباشد، از اين نيروها استفاده بهينه نمي شود.

بنابراين درسازماندهي و مديريت تحقيقات، اول كاري كه بايد بكنيم اين است كه اين شبكه، قدرت پالايش انگيزه ها و ايجاد يك نظام انگيزه متناسب و هدايت انگيزه ها را به سمت اهداف داشته باشد.

- مديريت انديشه هاي تحقيقات از طريق هماهنگي در روشها

در این مرحله شيوه انديشيدن و فكر كردن وكار تحقيقاتي و شكل گيري استنتاج ها و نتيجه گيري ها را ساماندهي كند، به گونه اي كه همه اين شيوه ها هماهنگ واقع شوند. چنانچه اگر انگيزه ها متناقض باشند تحقيقات به سمت نتايج متناقض حركت مي كند. يا اگر روش انديشيدن و روش كاركردن انديشمندان، هماهنگ نباشد ويا روش استنتاج و نتيجه گيري ها هماهنگ نباشد، قاعدتاً به شكل ذوقي عمل مي شود و بالتبع نتايج، هماهنگ نخواهد بود. بنابراين ما بايد چنين مديريت منسجمي را از طريق يك شبكه تحقيقاتي انجام دهيم. بعداً خواهيم گفت که يكي از ضرورت هاي قطعي براي مديريت شبكه ها ـ غير از اين كه خود اين مديريت شبكه بايد موضوع تحقيق قرار بگيرد و نرم افزار مديريت شبكه توليد شود ـ اين است كه ما نيازمند به يك نظام منطقي و يك نظام روش تحقيق كاملاَ منسجم و هماهنگ در عرصه هاي مختلف هستيم.

2- عدم هماهنگي در حوزه هاي توليد علم، آسيب جدي جامعه علمي كشور

در حال حاضر در جامعه ما دو ورودي براي توليد علم وجود دارد: يكی ورودي حوزه هاي علوم ديني است كه معارف ديني در آن جا توليد مي شود. ورودي دوم هم مجامع دانشگاهي و آكادميك است كه در آن جا توليد علوم تجربي و احياناً علوم نظري انجام مي گيرد. حال اين دو پايگاه توليد علم در جامعه ما چگونه عمل مي كنند؟ به نظر مي رسد هم ارزش حاكم بر روند توليد اطلاعات در اين دو پايگاه و هم روش آنها در توليد اطلاعات، متفاوت است. در حوزه ها، روش انتزاعي حاكم است؛ يعني حوزه موضوعات را به صورت مستقل از هم مورد مطالعه قرار مي دهد و احكام اين موضوعات را ـ چه در حوزه فلسفه و چه در حوزه كلام و يا اخلاق و همچنين در حوزه فقه ـ بيان مي کند. درحوزة علوم تجربي مدرن نيز كاملاَ مشهود است كه روش آنها روش مجموعه نگري و روش كل سازي ( سيستمي) است. پس بین این دو روش کاملاً تفاوت وجود دارد. یکی مي تواند نسبت بين امور را ملاحظه كند و حكم نسبت ها را تبيين نمايد؛ یعنی مي تواند در جامعه پردازي، نسبت بين ابعاد مختلف و موضوعات مختلف اجتماعي را ملاحظه كند. درحاليكه ديدگاه اول اصولاَ قدرت ملاحظه مجموعه و تعامل بين عناصر و ابعاد يك مجموعه را به طور دقيق و منطقي ندارد.

نكته ديگر اين است كه در ناحيه ارزش ها نيز ارزش هاي حاكم بر كاوش ها در عرصه معرفت ديني ارزش هاي قدسي است در حاليكه آنچه در عرصه تلاش تجربي عمل مي كند ارزش هاي حسي است. هر چند اين تعبير را تعبير دقيقي نمي دانم و نمي خواهم از اين تندتر تعبيركنم كه اصولاً جهت گيري ها در اين عرصه به سمت توسعه رفاه و بهره وري مادي است؛ يعني گرايش به سمت توسعه مادي است. بنابراين طبيعي است كه هم بين نظام ارزشي و هم بين روش ها تعارض جدي وجود داشته باشد. محصولات اين دو دستگاه چه از نظر كارآمدي و چه از نظر محدوده مطالعه، با هم ديگر هماهنگ نيستند و با دو ارزش و گرايش متفاوت به موضوعات نگاه مي كنند. طبيعي است وقتي اين دو ورودي وارد جامعه مي شود بين آنها تعارض اتفاق مي افتد. حال گاهي براي حل اين تعارض اين گونه پيشنهاد مي شود كه شما معرفت هاي ديني را به حاشيه برانيد و دايره را براي معارف تجربي در عرصه معيشت باز كنيد. طبيعي است كه اين به معني دست برداشتن از حاكميت ارزش هاي ديني بر برنامه ريزي اجتماعي است. ولي اگر ما بخواهيم ارزش هاي ديني حاكم شود چه اتفاقي بايد بيفتد؟ اگر محققاني كه موضوع كارشان معرفت هاي ديني با يك روش و ارزش خاصي است بخواهند با محققان و عالماني كه موضوع كارشان علوم تجربي و نظري است و گرايش و روش ديگري بر تحقيقاتشان حاكم است، در يك مجموعه و تحت يك برنامه ريزي تعامل و تفاهم كنند آيا ميان آنها هماهنگي و انسجام اتفاق خواهد افتاد؟

- عدم امكان هماهنگي در صورت تسلط فقيه بر علوم موجود

آيا اين راه حل درست است كه برخي عالمان ديني همان گونه كه به شكل تخصصي با معرفت هاي ديني آَشنا هستند، در يكي از گرايش ها، يا بعضي از گرايش هاي علوم نيز به شكل تخصصي آشنا شوند، آنگاه وارد عرصة مديريت شوند؟ به عنوان نمونه اقتصاددان فقيه يا روان شناس فقيه و يا فيلسوف جامعه شناس پرورش يابند. آيا اين شيوه براي ايجاد هماهنگي در جامعه كفايت مي كند؟

 اگر بنا باشد محتواي آگاهي ها از نظر گرايشي كه بر آنها حاكم است و نيز از جهت منطق و متد، متفاوت باشد، طبيعي است كه جمع شدن انديشمندان يا جمع شدن اين اطلاعات در يك مجموعه انسان هايي كه آگاهي به هر دو حوزه داشته باشند راه گشا نيست.

- مديريت شبكه اي تحقيقات، راه حل پيشنهادي جهت هماهنگي حوزه هاي توليد علم

براي اين كه اين دو عرصه، از نظر محتوا به هم نزديك شوند، بايد هم در حوزه معرفت هاي ديني و هم درحوزه معرفت هاي تجربي و نظري يك تحول جدي اتفاق بيفتد. اگر بناست كه معرفت هاي ديني به عرصه سرپرستي مسائل كلان و توسعه راه پيدا كند و در تنظيم نسبت هاي بين امور در جامعه و هدايت اين تناسبات به سمت حاكميت ارزش هاي ديني قدم بگذارد، قاعدتاً تفقه ديني بايد وارد عرصه مسائل توسعه و كلان شود. بنابراين حكمت، عرفان، اخلاق، فقه و حقوق بايد وارد عرصه جديد     ( عرصه مديريت اجتماعي )شوند. ازآن سو نیز طبيعي است اگر گرايشي كه بر علوم حاكم بوده گرايش انسان مدارانه يا دنيا مدارانه است بايد اين گرايش تبديل شود و نظام تحقيقات علمي به سمت حاكميت گرايش هاي ديني و ارزش هاي ديني حركت كند.

- نقد ديدگاه هاي هرمنوتيكي در هماهنگ سازي تحقيقات

اصولاً ايجاد هماهنگي براي ارتقاء حوزه معرفت هاي ديني و تحول در معرفت هاي تجربي و نظري محتاج يك مديريت شبكه اي است كه آن مديريت شبكه بتواند تحقيقات را درهمه اين عرصه ها ساماندهي كند. اگر چنين اتفاقي بیفتد و ما برخوردار از يك چنين مديريت شبكه اي باشيم، قاعدتاً آن اتفاقي كه مي افتد اين است كه بر اين اطلاعات يك گرايش حاكم است و منطق هاي حاکم بر آنها، منطق هاي متناسبي هستند؛ يعني اگر بناست کساني راجع به نسبت بين امور، موضوعات كلان، جهت گيري جامعه و هدايت و كنترل جامعه نظر بدهند قاعدتاً بايد يك گرايش بر تحقيقات آنها حاكم باشد و شيوه تحقيقاتشان هم به گونه اي باشد كه بتوانند محصول كار خودشان را در هدايت اجتماعي و در ايجاد هماهنگي بين امور كلان جامعه به كارگيرند. بنابراين نياز به يك مديريت هماهنگ تحقيقات است. اين مديريت هماهنگ تحقيقات به جاي اين كه انسان های واجد اين معارف و مفاهيم را كنار هم بنشاند و بخواهد از طريق عناصر، مشكل را حل نمايد از طريق هماهنگي نظام اطلاعات، مشكل را حل مي كند؛ يعني نظام معرفت هاي ديني و تجربي و نظري را هماهنگ مي كند. به تعبير ديگر در اين شيوه معرفت هاي ديني و تجربي، اجزاء نظام معرفتي جامعه نيستند، بلكه ابعاد نظام معرفتي هستند؛ يعني هر موضوع هم از بعد معرفت هاي ديني و هم از بعد معرفت هاي تجربي شناخته مي شود به طوري كه اين ابعاد در هم تنيده هستند و هيچ كجا نيست كه معرفت ديني نظر ندهد يا معرفت تجربي نظرش در آنجا تاثير گذار نباشد. پس اينها ابعاد مختلف معرفتي مي شوند كه در همديگر حضور دارند و در همديگر تنيده اند. به همين دليل شبكه تحقيقاتي كه در جامعه توليد مي شود ديگر در آن دو نهاد يا نهادهاي مستقل و مجزائي كه داراي منطق، گرايش و روش مستقلي باشند نيستند، بلكه يك گرايش و يك نظام منطقي بر اين مجموعه ها حكومت مي كند و اين ها را يك شبكه مديريت واحد سرپرستي مي كند.

البته معناي مديريت شبكه به معني مديريت تمركزي نيست، بلكه ممكن است اين مديريت، غير متمركز باشد، ولي به گونه اي است كه مجموعه تحقيقات يك جامعه را پالايش مي كند و نتيجه اين پالايش به گونه اي است كه هم ارزش حاكم، هم گرايش حاكم و هم شيوه تحقيق آنها محصول تحقيقاتي را به گونه اي هماهنگ مي كند كه مي توان با تغيير در هر حوزه معرفتي نتيجه اين تغيير را در ساير حوزه هاي معرفتي هم محاسبه کرد و هم از طريق شبكه و ساماندهي اطلاعات تأثيرگذار شود. يعني اگر در بخشي از حوزه معرفت هاي ديني، اتفاقي افتاد، قاعدتاً اين اتفاق بايد به حوزه علوم انساني و تجربي نيز تسري پیدا كند. چنان چه در بخشي از علوم تجربي و نظري اين هماهنگ سازي اتفاق بیفتد، بايد معرفت هاي ديني ما را از نو پالايش كند. نكته بسيار مهم و قابل دقت اين است كه گاه شما مفاهيم را از هم مي بريد و مي گوييد ما حوزه مفاهيم ديني داريم، معرفت هاي ديني، آموزه هايي قدسی و مستند به وحي هستند. حوزه ديگري نیز بنام معرفت هاي تجربي و نظري داريم که قدسي نيست، بلکه معرفت هایي زميني هستند كه بشر آنها را توليد كرده است. براين اساس ديگر معني ندارد كه معرفت هاي تجربي بشر، معرفت هاي ديني و قدسي او را تغيير دهد. اگر چنين اتفاقي بیفتد به معني عدم جريان تقوا در حوزه معرفت هاي ديني است؛ يعني آنچه در انديشه قبض و بسط و نظريه هاي هرمونتيكي ديگر گفته مي شود كه دانش تجربي بشر بايد معرفت هاي ديني او را تحت تاثير قراردهد و اصولاً دانش هاي تجربي مستقل از معرفت هاي ديني توليد شوند، قاعدتاً اين به معناي بي تقوايي در امر معرفت شناسي ديني است. به تعبير ديگر علوم تجربي بر مبناي ارضاء و نياز مادي رشد كند و بعد ساز و كارهايي براي ارضاء نيازهاي مادي (نيازهايي كه به وسيله اخلاق ديني تكامل پيدا نكرده اند) پيدا شوند آنگاه اين ساز و كارها، معرفت هاي ديني را به دنبال خود تغيير دهند. اين در واقع تحريف در عرصه معرفت هاي ديني است. اگر بنا باشد معرفت هاي تجربي مستقل از معرفت ديني شكل بگيرند، قاعدتاً نبايد اين معرفت ها، مبناي تفسير دين قرار بگيرند. حال چنانچه همه معرفت ها قدسي شوند و به تعبيري گرايش ديني بر توسعه تحقيقات حتي در حوزه تحقيقات تجربي و حوزه فن آوري حاکم گردد، در اين صورت معارف تجربي هم معارف قدسي مي شوند.

به تعبير ديگر دوپيشنهاد در هماهنگ سازي معرفت هاي ديني بشري وجود دارد: يك پيشنهاد اين است كه معرفت هاي ديني را غير قدسي و زميني كنيم؛ يعني در تعامل بين معرفت هاي تجربي و ساز و كارهايي كه از اين معرفت ها براي اداره زندگي بشر استنباط مي شود و معرفت هاي ديني و ساز و كارهايي كه معرفت هاي ديني براي زندگي بشر ارائه مي كنند، معرفت هاي تجربي بر معرفت هاي ديني حاکم گردد و سايه اين معرفت ها بر معرفت هاي ديني بيفتد و معرفت هاي ديني را متحول كند؛ يعني معرفت هاي ديني، زمینی و غیر قدسی شوند. در اين صورت تحريف دين اتفاق مي افتد؛ چرا که شما با قرآن به عنوان متني كه العياذ بالله صاحبش از دنيا رفته و صامت است برخورد مي شود و معرفت هاي ديگر خود را بر فهم قرآن حاکم می کنند. پس اين نگاه به توسعه تحريف دين ختم مي شود كه نتیجه آن نظريه هاي هرمنوتيكي و از جمله نظريه قبض و بسط است. البته اين ها با شيوه ای كاملا پيچيده علمي، پيش فرض هاي برآمده از اخلاق مادي و علوم حسّي را بر روند توسعه معرفت ديني حاكم مي کنند.

- شکل دهي منظومه معرفتي مقدس بر محور کلمات وحي

 در دومین پیشنهاد چنان چه در تعامل بين حوزه معرفت هاي ديني و ساير معرفت ها، معرفت هاي ديني محور و متغير اصلي نظام معرفتي و منظومه معرفتي بشر قرار گيرد و معرفت هاي ديگر با معرفت هاي ديني هماهنگ گردند، در اين صورت اين مجموعه معرفتي، يك مجموعه قدسي است؛ يعني به جاي اين كه معرفت هاي ديني را زميني و غير قدسي كنيم، ساير معرفت هاي بشري را هم قدسي كنيم و آهنگ بندگي و عبادت و پرستش خداي متعال را بر تحقيقات در حوزه هاي ديگر نيز حاكم كنيم. بنابراين اگر منطق عبادت منطق محوري در تحقيقات شد ـ مقصود عبادت در خود حوزه فرهنگ است؛ يعني برخود عمل فهم و فعل تحقيقات و فعل فرهنگي، منطق عبادت و بندگي و پرستش خداي متعال حاكم شد ـ ومنطق تحقيق، تابع منطق عبوديت شد، در اين صورت تحقيق در همه عرصه ها قدسي خواهد بود؛ يعني مي توان همانطور که فقه را به اسلام نسبت می دهیم، علوم را هم به اسلام نسبت دهیم. البته هيچ گاه ادعاي برابري هم نمي كنيد؛ يعني يك فقيه مدعي نيست كه فقه من برابر با منابع است، بلكه مي گويد من تلاش خودم را كرده ام تا اين فقه به حجيت رسيده است. اين كار درعرصه ساير معارف هم اتفاق مي افتد. بنابراين منظومه معرفتي بشر اگر بر اساس يك مديريت شبكه اي تحت هدايت ديني قرار گیرد، قاعدتاً منظومه معرفتي يك منظومه قدسي خواهد بود. اينجاست كه تعامل بين عرصه هاي مختلف معرفتي معقول مي شود. پس در چنين منظومه معرفتي مي توان بين معرفت ها در حوزه فقه، اخلاق، حكمت و عرفان را با حوزه علوم تجربي تعامل بر قرار كرد و احياناً حوزه معرفت هاي دسته اول ديني ـ كه همان حكمت و عرفان و فقه ديني هستند ـ تحت تاثير حوزه علوم تجربي قرار بگيرند؛ چون فرض اين است كه علوم تجربي هم ديني شده اند. البته آن جايي که معرفتهای تجربی بر بنیاد اخلاق مادی و بنیاد حس گرایی شکل گرفته باشند، تعامل از ناحيه علوم تجربي با علوم ديني روا نيست و ما بايد راه اين تعامل را سد كنيم و در منطق سازي براي معرفت هاي ديني اين راه را ببنديم. حال اگر يك شبكه تحقيقاتی درست شود كه در آنجا گرايش تحقيقات، گرايش ديني است و طبيعتا ارزش هاي ديني محور نظام و شبكه تحقيقات قرار گيرند و معرفت هاي ديني محور اصلي منظومه معرفتي باشند، در اين جا تعامل بين منظومه معرفتي، معقول است. بنابراين اگر ادعا مي شود كه وقتي ما به شبكه مي رسيم، معرفت هاي ديني و آنچه امروزه به عنوان معرفت هاي ديني ناميده مي شود با ساير معرفت ها تعامل دارند و حتي معرفت هاي ديني تحت تاثير ساير معرفت ها قرار مي گيرند و منطقاً هم چنين چيزي بايد اتفاق بيفتد، اين وقتي است كه شما منظومه معرفتي را بر محور گرايش ديني ايجاد كنيد که در اين صورت بالتبع تعامل بين همه عرصه هاي معرفتي واقع مي شود. به تعبیر دیگرهمان گونه که بين عرصه هاي مختلف معرفت ديني تعامل واقع مي شود و اين تعامل، معقول و مطلوب هم هست، بين همه عرصه هاي معرفتي بشر نيز تعامل واقع مي شود؛ چرا که همه عرصه ها، معرفت ديني مي شوند. كساني هم كه مدعي علم ديني هستند همين را مي گويند. مي گويند اگر شبكه تحقيقات ايجاد شود و بتواند تحقيقات را هدايت كند به گونه اي كه منظومه تحقيقات، منظومه ديني شود، در اين صورت همه معرفت ها در عین انسانی بودن (حضور عقلانیت و تجارب بشر در آن) قدسی هم هستند؛ به دليل اين كه تبعيت از وحي، منطق عبادت و منطق تقواي فرهنگي، بر همه اين حوزه ها حاكم بوده است. اگر شبكه به سمتي برود كه متغير اصلي اطلاعات، حسّي شود و منطق اطلاعات حسي هم از وحي و معرفت هاي ديني تبعیت نكند، در اين صورت حاكميت معرفت هاي حسّي بر معرفت ديني موجب تحريف در عرصه معرفت هاي ديني است. پس به نظر مي رسد آنچه در نظريه هاي هرمونتيكي ارئه مي شود قابل قبول نيست و ما هرگز نمي توانيم بپذيريم که عرصه معرفت هاي ديني تحت تاثير علوم سكولار قرار گيرد. حال آنکه اگر علم، ديني شود طبيعي است تعامل بين عرصه هاي مختلف معرفت ديني - كه بخشي از آن فقه و حقوق، بخشي از آن اخلاق و بخشي فلسفه و بخشي علوم تجربي است - يك تعامل كاملا منطقي و معقول مي شود. البته اين تعامل بايد قاعده مند و منطقي اتفاق بيفتد.

3- ضرورت دست يابي به نظام منطقي هماهنگ در مديريت شبکه اي انديشه هاي تحقيقاتي

براي دست يابي به نظام مفاهيم ديني نيازمند به يك شبكه تحقيقات هستيم و اين شبكه تحقيقات براي اين كه بتواند تحقيقات و پژوهش هاي محققين را هماهنگ كند، غير از هماهنگ کردن موضوع تحقيقات، باید انگيزه هاي تحقيقاتي، انديشه هاي تحقيقاتي و استنتاج ها را نيز هماهنگ كند. هماهنگي انديشه هاي تحقيقاتي با استنتاج تحقيقاتي نياز به يك نظام منطقي هماهنگ دارد. اگر نظام منطقي كه حاکم بر تحقيقات است، در عرصه هاي مختلف متباين باشند حتماً و بدون ترديد تحقيقات نيز متباين خواهد شد. هر كجا نظام هست، عناصر نظام و زير مجموعه هاي نظام و زير سيستم هاي يك نظام با هم تغاير دارند، اما در عين حال يك انسجام و هماهنگي هم بر آنها حاكم است. اگر منطق تحقيقات در حوزه معرفت ديني و معارف تجربي دو منطق متباين باشند همان گونه که اشاره شد چنان چه يكي منطق انتزاع و ديگري منطق سيستمي باشد، قاعدتاً محصول اين ها هماهنگ نخواهد شد؛ چون دو گونه تحقيق مي كنند و بالتبع به دو نتيجه متفاوت هم مي رسند. ولي اگر منطق اين ها هماهنگ باشد، در عين اين كه هر كجا خصوصيات خود را دارد يعني يك نظام منطقي و يك نظام روشي دارد كه اين نظام روشي در عين تفاوت ها و تغايرها يك هماهنگي هم دارد، قائدتاً آنگاه مي توان از طريق شبكه، انديشه هاي تحقيقاتي و نيز استنتاج هاي تحقيقاتي را هماهنگ كرد. هماهنگ سازي در انديشه و استنتاج، نياز به يك نظام منطقي هماهنگ دارد. به عنوان نمونه اگر متدولوژي علوم در عرصه هاي مختلف كاملاً متباين باشد وجهت گيري و مباني آنها متفاوت باشد، قاعدتاً از طريق يك شبكه نمي توان تحقيقات را در اين عرصه ها هماهنگ كرد. گرچه كاملا روشن است که برابري منطق ها هم بي معنا است؛ چرا که روش تحقيق در حوزه علوم انساني با روش تحقيق در حوزه علوم تجربي تفاوت دارد. چنان چه در خود حوزه علوم انساني نمي توان دقيقاً همان روشي را كه درجامعه شناسي به كار مي رود در روانشناسي به كار گرفت، بلكه قطعاً تفاوت هايي به لحاظ موضوع تحقيقات در روش تحقيق پيدا مي شود. موضوع و مسئله تحقيق بر روش تحقيق تأثير گذار است، چنان چه غايت تحقيق، برگرايش حاكم بر تحقيق و روش تحقيقات اثر مي گذارد؛ يعني اگر گرايش، حسي باشد روش حتماً تابع مطالعه حوزه هاي حسي است و به نسبت زيادي تحت تاثير روش هاي پوزيتيويستي قرار مي گيرد. ولي اگر گرايش، ديني باشد حتماً براي پيش فرض هاي غير تجربي در تئوري سازي و نظريه پردازي، سهم قائل مي شود. همچنین گرچه سرانجام آزمون و خطا را مي پذيرد، ولي اگر ارزش حاكم بر روش، ارزش متفاوتي باشد حتماً روش شما مي تواند آن ارزش ها را در تحقيقات جاري كند. بنابراين در هدايت تحقيقات از طريق شبكه هنگامي که مي خواهيد پس از سامان دهي انگيزه ها، انديشه تحقيقاتي را در حوزه هاي مختلف هماهنگ كنيد ( اگر بخواهيد انديشه كسي را كه در حوزه جامعه شناسي مشغول به گمانه زني، گزينش و پردازش است در بين گمانه ها و احتمالاتي كه مي دهد فرضيه سازي مي كند و فرضيه ها را با همديگر هماهنگ مي كند با آن كسي كه در حوزه جامعه شناسي مشغول به گمانه و گزينش و پردازش است يا در حوزه روانشناسي، يا در حوزه فيزيك، هماهنگ كنيد) ناچاريد يك نظام منطقي هماهنگ داشته باشيد كه يك گرايش و يك بينش برآن حاكم باشد. اين منطق ها حتماً تفاوت هايي با هم دارند؛ زیرا پرواضح است که منطق فيزيك كاربردي غير از منطق جامعه شناسي است يا متدولوژي تحقيق در عرصه شيمي كاربردي غير از متدولوژي تحقيق در عرصه علم اقتصاد است، ولي اين ها بايد در يك نظام و شبكه منطقي قرارگيرند.

- لزوم هماهنگي سه منطق عام «منطق تفقه، علوم کاربردي و برنامه ريزي»

حوزه هايي كه به ناچار بايد منطق آنها هماهنگ شود، سه حوزه كلان تحقيقات است:

اولین آنها، حوزه تحقيقات ديني است؛ يعني تحقيقاتي كه مستقيماً مستند به منابع ديني است. مانند حوزه «حكمت، عرفان، اخلاق و حوزه فقه و حقوق». دومين آنها «علوم كاربردي»؛ یعنی معارف كاربردي و معادلات تجربي هستند. و سومین حوزه، «مدل هاي اجرايي» هستند. دراين سه حوزه، معرفت هاي ديني معرفت هاي درجه اول هستند. بنابراين يك نظام منطقي و يك روشي بايد وجود داشته باشد كه تحقيقات را دراين عرصه ها هماهنگ كند. پس ابتدا سه دسته منطق براي اين سه حوزه لازم است که بايد اين سه منطق هماهنگ شوند. به تعبير ديگر شبكه منطقي بايد يك شبكه روش باشد كه در عين تغاير در حوزه هاي مختلف هماهنگي داشته باشد که دسته بندي كلان آن سه دسته است: منطق در حوزه معرفت هاي ديني؛ منطق در حوزه معادلات؛ منطق در حوزه مدل سازي اجرايي.

اين سه دسته، طبقه بندي هايي نیز براي خود دارند. مثلاً در حوزه معرفت هاي ديني درجه اول، يك منطق بسيط حاكم نيست، بلکه حتماً در عین اینکه منطق تفقه ديني باید در حوزه حقوق و فقه، هماهنگ باشد باید با منطق استنباط ديني در حوزه عرفان و حكمت نیز تفاوت داشته باشد. روش علم اصول موجود كه روش استنتاج ديني و استنباط در حوزه فقه است گرچه بعضي از اصول اصول آن مشترك است، ولي پيداست اگر بخواهد اين روش به نحو تام در حوزه حكمت يا عرفان به كار گرفته شود، پاسخ گو نيست. پس در خود حوزه تفقه ديني و در حوزه توليد معادله و در حوزه مدل سازي، گرايشهاي مختلفي است كه متدولوژي ها در اين گرايش ها در عين تفاوت با همدیگر انسجام نيز دارند و خود اين سه حوزه بايد به يك انسجام منطقي برسند.

بنابراين مديريت شبكه در هماهنگ سازي انديشه و استنتاج ها يک امر لازم و ضروري است. اولين پيش نياز در رسیدن به یک شبکه، نياز به يك نظام منطقي هماهنگ است و متدولوژي ها بايد در يك منظومه هماهنگ و منسجم قرار گيرند. بنابراين لازم است يك نظام منطقي توليد شود تا در عرصه معرفت ديني، معادله و مدل سازي هماهنگ عمل كند.

- لزوم منطق عام (نسبيت عام) در هماهنگي منطق ها

براي اين كه درون خود اين سه مجموعه نيز زير مجموعه ها هماهنگ شوند، يك روش عامي براي هماهنگ سازي منطق ها لازم است كه گاه از آن به «نسبيت عام» (منطق عام) تعبيرمي شود كه این نسبیت عام، خود، روش منطق سازي (همان روش مدل سازي در حوزه استنتاج معرفت ديني، معادله و مدل سازي) است. اين روش عام و اين نسبيت عام (مدل عام) مدلي است كه بايد بر عرصه هاي مختلف حاكم شود تا بتواند هماهنگ كند. پس پيش نياز دوم در رسيدن به يك شبكه در هدايت انديشه و هماهنگ سازي انديشه ها واستنتاج هاي تحقيقاتي «مدل عام» است.

- لزوم دست يابي به فلسفه چگونگي به عنوان زيرساخت منطق عام

مدل عام نيز نيازمند يك انديشه فلسفي عام است. اصولاً اين انديشه فلسفي است كه مي تواند معرفت شناسي را به گونه اي تعريف كند كه بتواند بر پايه اين مدل معرفت شناسي، منطق معرفت شناسي را در عرصه هاي مختلف پي ريزي كند. به تعبير ديگر به فلسفه عامي نیاز است كه آن فلسفه عام هم قدرت تحليل معرفت شناسي را داشته باشد و هم به نحو عام توان تحليل تغييرات و شدن و چگونگي تغييرات را داشته باشد. فلسفه اي كه نمي تواند چگونگي تغييرات را تعريف كند، نمي تواند براي شناسايي تغييرات، مدل بدهد و خلاصه فلسفه اي كه قدرت تحليل معرفت را ندارد، نمی تواند منطقی ایجاد کند كه بتواند معرفت هاي مختلف بشري را هماهنگ كند. بنابراين ما نيازمند فلسفه اي هستيم كه به کونه ای معرفت شناسي را تحليل كند كه بر پايه آن انديشه معرفت شناسي بتوان "مدل تحقيقات، مدل شناخت و مدل معرفت" را در عرصه هاي مختلف هماهنگ كرد. همچنین بتواند چگونگي و تغييرات ـ نه چيستي و چرايي تحقيقات را ـ و اين كه تحقيق و معرفت و تغيير چگونه واقع مي شود را تفسيركند. بنابراين فلسفه عامي كه مي تواند معرفت شناسي و موضوع معرفت را -كه چگونگي و تغييراست - شناسايي كند، بنياد و پايه يك نسبيت عام و منطق عمومي قرار مي گيرد که پايگاه ايجاد نظام منطقي در عرصه معرفت هاي ديني، معادلات كاربردي و مدل سازي است.

اينها گام هايي است كه بايد در كنار مديريت شبكه تحقيقات برداشته شود. خود مديريت شبكه تحقيقات و توليدات آن نیز يك كار نرم افزاري است که در يك كار نرم افزاري، نياز به توليد مفهوم و توليد علم است. بنابراين در زمينه توليد شبكه تحقيقات مهم اين است كه چگونه مي توان يك شبكه تحقيقات را ساخت كه اين شبكه در عين عدم تمركز بتواند مجموعه تحقيقات را در حوزه هاي مختلف هماهنگ كند و به هر انديشمندي كه مي خواهد در هر كجاي دنيا نسبت به يك موضوع تحقيق كند خدمات برساند و موضوع تحقيقات، سطح تحقيقات، روش تحقيقات، گمانه هاي لازم، زمينه گمانه زني و امثال اين ها را فراهم كند.

شبكه تحقيقاتي كه بتواند انگيزه هاي تحقيقاتي را هماهنگ كند و نظام موضوعات تحقيقاتي را متناسب با نظام موضوعات نيازمندي جامعه در مسير تكامل اجتماعي ساماندهي نمايد، انگيزه ها را ساماندهي كند، اين كه به هر انديشمندي كه مي خواهد در گمانه زني، در پردازش و در استنتاجها تحقيق كند چگونه بایدكمك كرد و داده ها را به گونه اي پالايش و اطلاع رساني نمود و به گونه اي زمينه تعامل بين انديشمندان و گمانه ها و انديشه هاي موجود را فراهم نمود كه تحقيقات در جهت واحد هماهنگ شود، چنين شبكه اي حتماً نياز به يك نظام منطقي دارد تا بتواند بر اساس آن نظام منطقي، خدمات رساني كند و شيوه تحقيقات و شيوه گمانه، گزينش و پردازش را در عرصه هاي مختلف در اختيار انديشمندان قرار دهد.

حال خود اين منطق به يك منطق عام و نسبيت عام نیاز دارد و خود اين نسبيت عام، محتاج فلسفه اي است كه بتواند به گونه اي تغيير و حركت و آن گاه معرفت شناسي را تعريف كند كه بر پايه اين تعريف و شناسايي، قدرت ساماندهي تحقيقات و منطق تحقيقات را داشته باشد.

4- ضرورت نهضت نرم افزاري در توليد علم

سوالی که مطرح است اینکه آنچه زمينه همه امور را فراهم مي كند چيست؟ طبيعي است يك نهضت و خيزشي به سمت توليد علم و توليد نرم افزارهاست كه نرم افزارها سطوح مختلفي هم دارند. مقصود ما از نرم افزار در اين جا نرم افزارهاي رايانه اي نيستند، بلكه نرم افزار، يك طيف وسيعي است كه حداقل آن، نظام مفاهيم اجتماعي است؛ يعني نظام مفاهيمي كه در يك جامعه وجود دارد. اين نظام مفاهيم، اعم از مفاهيم بنيادي جامعه مثل عام ترين مفاهيم نظري و فلسفي تا مفاهيم در حد منطق ها و روش ها و مفاهيمي كه بر پايه اين روش ها توليد مي شود مانند مفاهيم تخصصي و آنگاه فرهنگ عمومي هستند و همه اين ها جزو نرم افزارهاي اجتماعي به حساب مي آيند.

گرچه ممکن است بعضي از اين ها را در لايه بندي نسبت به بعض ديگر سخت افزار قراردهيم. مثلاً ممكن است بگوييم منطق، نرم افزار توليد علم است، پس علم سخت افزار منطق است يا متدولوژي علوم و فلسفه علم، نرم افزار توليد علم است. بنابراين اين مفاهيم تخصصي، نسبت به مفهوم منطقي و روش ها و متدها سخت افزار مي شوند. حال اگر اين ها را در يك دسته بندي عام ملاحظه کنيم ، مفاهيم اجتماعي اعم از مفاهيم بنيادي و منطق ها تا مفاهيم تخصصي و فرهنگ عمومي - كه فرهنگ زندگي يك جامعه را شكل مي دهند ـ نرم افزار اجتماعي هستند كه بر اساس اين نرم افزار، ابتدا ساختارهاي اجتماعي، سپس محصولات اجتماعي و فن آوري ها شکل مي گيرد. محصولات هم اعم از محصولات آزمايشگاهي است. محصولات، یا ابزار توليد هستند مثل كارخانه يا محصولات مصرفي هستند. پس سطوح مختلف محصولات، سخت افزار و مفاهيم، نرم افزار مي شوند. البته در يك طبقه بندي وقتي به صورت نسبي ملاحظه شود مي توان گفت حتي ساختارهاي اجتماعي نسبت به محصولات نرم افزار هستند، ولي به صورت دسته بندي عمومي، مفاهيمي كه در جامعه هستند نرم افزارهاي اجتماعي مي شود.

يك حركت عمومي به سمت ايجاد يك نظام مفاهيم و يك نرم افزار و يك شبكه مفاهيم كارآمد لازم است. اين حركت در حد پيش قراول شدن در علم مدرن نيست؛ يعني اين گونه نيست كه ما باید به حدی برسیم که در پاسخگویی به صورت مسئله هاي مطرح شده وپاسخ داده شده در دنیای مدرن نيازمند به علم غرب نباشيم، بلکه پیشرو باشیم نه دنباله رو؛ چون وقتي علم، جهاني شد همه به هم نيازمند مي شوند.

- بيرون آمدن از مصرف گرايي مطلق علم، گام اول در نهضت نرم افزاري

اولین خيزش در نهضت نرم افزاري اين است كه از مصرف كنندگي در علم بيرون بياييم و در جامعه تحقيقاتي ما فرهنگ توليد علم پيدا شود و جامعه محققين ما بدانند كه علم، توليد كردني است. فرهنگي كه هم اکنون در كشورهاي به اصطلاح غير پيشرفته نسبت به علم وجود دارد اين است كه علم مصرف كردني است. تلقي آنها این نیست که علم چيزي است كه توليد مي شود و يك وقتي نبوده، اما با یک تلاش جمعي، آن را توليد   كرده اند. اصلاً با شيوه توليد علم آشنا نيستند، بلکه فقط با شيوه آموزش و به كارگيري آن آشنا هستند؛ يعني علم را به عنوان یک پديده مصرف كردني مي شناسند. پس اولین گام اين است که فرهنگ مصرف كنندگي به فرهنگ توليد گري تبدیل شود و اینکه ما لااقل درعرصه توليد علم مصرف كننده نباشيم. اين گام اول بسيار ميمون و مبارك است، ولي كفايت نمي كند.

- توليد شبکه علوم ديني گام دوم در نهضت نرم افزاري

قدم دوم حرکت به سمت توليد علم ديني است که زمينه اين کار پس از توليد شبكه تحقيقات و نظام منطقي تحقيقاتي فراهم مي گردد. در این مرحله به جاي اين كه معرفت هاي ديني را زميني و خاكي كنيم معرفت هاي تجربي را قدسي می كنيم؛ يعني جريان هدايت وحياني را در همه آموزه هاي علمي بشري جاري می كنيم و در نتيجه يك شبكه هماهنگ از آموزه هاي ديني و تجربي و عقلاني بشر ايجاد می نماييم. شبكه اي ایجاد می کنیم كه متباين و از هم گسيخته ومتناقض نباشد، بلکه شبكه ای هماهنگ باشد. حال برای اینكه اين تلاش به صورت جمعي اتفاق بيفتد، قبل از آن باید زمينه هاي اجتماعي آن فراهم شودكه البته در شرايط فعلي بعضي از اين زمينه ها فراهم شده، ولی گام هاي ديگري هم بايد در اين جهت برداشته شود تا حركت به سمت نهضت نرم افزاري (حركت به سمت توليد نظام اطلاعات و شبكه اطلاعات اجتماعي) آغاز شود. در صورتی که بتوانيم همه شئون جامعه را بر محور تبعيت و بندگي خداي متعال و بر محور معنويت هماهنگ كنيم، اين خود زمينه تحقق عدالت سياسي، فرهنگي و اقتصادي را بر محور معنويت و بر محور كلمه توحيد و بر محور بندگي خدا براي بشر فراهم مي آورد و اين چيزي است كه از طريق يك نهضت نرم افزاري اتفاق مي افتد و در حقيقت چنین حركتي است كه «انقلاب فرهنگي» را به نتيجه مي رساند.

- انقلاب فرهنگي هدف نهضت نرم افزاري

سخن آخر اين که انقلاب اسلامي در واقع نوعي افق گشايي بوده است. اين اتفاق هم بعد از آن بود که ادعا شده بود يك راه بيشتر براي رسيدن به سعادت وجود ندارد و آن راهي است كه در دنياي مدرن طي شده و در حقيقت مدرنيزم تنها الگو و تنها راه رسيدن به سعادت است. می دانید که در دل اين زندگي مدرن، رابطه معيشت انسان و آموزه هاي قدسي قطع شده است و در واقع غير قدسي كردن و زميني كردن معيشت تنها راه رسيدن به سعادت و امنيت و رفاه است.

امّا انقلاب اسلامي افق گشايي كرده و مدعي است مي توان در سايه دين داري و مفاهيم قدسي به سعادت و رفاه و امنيت رسيد. بنابراين اگر بخواهيم اين انقلاب سياسي به نتيجه برسد طبيعتاً بايد دو انقلاب ديگر اتفاق بيفتد: يكي انقلاب فرهنگي است كه مجموعه فرهنگ بشر بايد زير و رو و دگرگون شود و جهت گيري آن - كه به سمت دنيا است - به سمت پرستش خدا بشود. اين انقلاب فرهنگي از طريق يك خيزش و جنبش نهضت نرم افزاري فراهم مي آيد. اين انقلاب فرهنگی نیز زمينه ساز يك انقلاب اقتصادي و ايجاد تحول در ساختارهاي اداره جامعه و تحول در فن آوري ها و تكنولوژي و محصولات است و تا اين انقلاب فرهنگي اتفاق نيفتد ، امكان يك انقلاب سياسي موفق و ايجاد ساختارهاي منظم جديد در عرصه سياست و فرهنگ و اقتصاد فراهم نخواهد آمد و طبيعتاً دست يابي به فن آوري ها و محصولات جديد و کلاً يك شيوه جديد از زندگي، تابع چنين حركت ميمون و مباركي است كه به نظر می رسد اين گام ها سرآغاز اين حركت ميمون خواهد بود.