نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

جلسه اول فاطمیه هیات البرز/ مبارزه رسول اکرم با طواغیت و حضور حضرت زهرا در میدان درگیری؛ انقلاب اسلامی درگیری امروز جریان انبیاء با فراعنه

متن زیر جلسه اول از سخنرانی آیت الله میرباقری در استان البرز است که در ایام فاطمیه به تاریخ 1 بهمن ماه سال 94 برگزار شده است. ایشان در این بحث اشاره می کنند از زمانی که خدای متعال، عقل را آفرید و آن را در با خلقت آدم ابوالبشر، به صحنه وجود کشاند، همواره یک نیروی مخالف به نام جهل نیز در مقابل آن قرار داشته است که پرچمدار آن ابلیس سرکش بود. این صف بندی نسل به نسل در میان آدمیان به ارث رسید و در طول دوران حیات بشر بر این کره خاکی، نزاعی بی وقفه بین جبهه عقل و جهل یا به عبارتی دیگر ببین مردان خدا یا همان انبیاء و اوصیای آن ها و پیروان شیطان در جریان بوده است و تا به امروز نیز ادامه دارد. امروز مهم ترین وظیفه ما به عنوان رهروان انبیاء، در درجه اول شناخت این دشمن دیرینه و در درجه دوم مبارزه بی امان با او و استقامت است تا زمانی که ظهور حضرت حجت محقق شده و بهار پیروزی نهایی اهل حق فرارسد...

نزاع حق و باطل، یک درگیری تاریخی و ریشه دار

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. و اللعنة علي اعدائهم اجمعين. قرآن کریم می فرماید: «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»(صف/٨) قرآن يك درگيري گسترده و تاريخي را بين جبهه حق و باطل تصوير مي كند. يك طرف انبياء الهي و أوصياء آنها قرار دارند و يك طرف هم فراعنه تاريخ و نمرود و امثال اینها. موضوع اصلي و محور اين درگيري، نزاع بر سر مطامع دنيايي نيست، يعني جنگ انبياء با طاغوت ها و فراعنه تاريخ بر سر كسب قدرت و ثروت و امكانات طبيعي عالم نيست؛ بلکه موضوع اصلي نزاع، مسأله پرستش خداي متعال و توحيد است زیرا انبياء به دنبال احياء و اقامه توحيد و بندگي خدا در عالم هستند؛ در مقابل، فراعنه تاريخ هم به دنبال استكبار و اقامه شيطنت و تفرعن و بت پرستي و امثال اینها بوده اند. اين قضیه، موضوع اصلي نزاع است. انبياء مي خواهند همه عالم موحدانه زندگي كنند، مي خواهند انسان ها از دنيا بزرگ تر باشند و مي خواهند پنجره هاي غيب را به سوي انسان ها باز كنند و انسان ها را براي بزرگ تر از اين عالم تربيت كنند اما فراعنه به دنبال اين هستند كه همه انسان ها را متوجه و مقبل به دنيا كنند و البته در اين امر هم مطامع و منافع خودشان را در نظر دارند؛ چون آنها زمانی مي توانند سيطره پيدا کرده و از بشر به عنوان ابزار خویش استفاده كنند كه انسان ها اهل دنيا باشند. انسان بزرگ تر از دنيا اسير فراعنه نمي شود.

قرآن وقتي داستان موسي كليم و سحره فرعون را نقل مي كند، مي فرمايد اینها وقتي معجزه موسي را ديدند و آنگاه که حضرت عصا را انداخت و سحر آنها را بلعيد، ايمان آوردند. فرعون آنها را تهديد كرد و گفت قبل از اينكه من اجازه بدهم ايمان آورديد؟ بعد ایشان را متهم كرد و گفت دست شما با موسي در يك كاسه است. سپس تهديد كرد كه من شما بر بالای نخل ها به دار مي كشم به طوری که هيچ كس مطلع نشود «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلَافٍ»(طه/٧١) دست و بازوي شما را قطع مي كنم و شما را به دار مي كشم زیرا بدون اجازه من ايمان آورديد. اما آنها پاسخ دادند که «فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ»(طه/٧2) هر كاري كه مي خواهي انجام بده چرا که تمام حكمي كه تو مي كني در همين محدوده حيات دنيا است و خداي متعال بيش از دنيا را به تو اجازه تصرف نداده است، تو مي تواني ما را پرواز بدهي و كار ديگري از تو ساخته نيست. وقتي انسان بزرگ تر از دنيا شد، نه تهديد فراعنه و نه تطميع آنها در او اثر نمي كند، وعده دلش را نمي برد و تهديد او را نمي ترساند.

قرآن مي فرمايد فرعون براي اينكه مردم را تابع خودش كند، كارش اين بود که «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(زخرف/٥٤) آنها را سبُك كرد و طبيعتاً به اطاعت او در آمدند. پر كاه با يك نسيم به حركت در مي آيد اما وقتي درخت تناور شد، طوفان هم نمي تواند آن را تكان دهد.

اگر كسي مؤمن بالله شد و با غيب اين عالم مأنوس و از دنيا بزرگ تر گردید، به تعبير روايات ما مي شود كالجبل الراسخ، مومن مثل كوه استوار است. مانند اینکه طوفان می آید و حَتّي درخت هاي تناور را از جا در مي آورد اما وقتي با كوه برخورد مي كند فقط گرد و غبار آنها را مي گيرد و شفاف ترشان مي كند.

استادي داشتيم که مي فرمود دنيا برای آدمي كه از دنيا بزرگ تر است كفش و لباس تنگ دوره كودكي است که نمي تواند دیگر از آنها استفاده کند. همچنین مي گفت بعضي ها از دنيا كوچك تر هستند و تا آخر عمر هم در دنيا آرزوي های دست نيافته بسیاری دارند؛ مثال مي زد و مي گفت در زمان کودکی ما، هنگامی که پدرمان ما را مي برد برايمان كفش بخرد، دو سه شماره بزرگ تر مي خريد كه تنگ نشود اما الان ديگر اين رسوم نيست و نظام سرمايه داري كار خودش را كرده است؛ بعد مي فرمود كه اين كفش ها تا پاره مي شد در پاي ما گشاد بود و هيچ وقت در آنها احساس تنگي نمي كرديم.

انبياء مي خواستند انسان هایی بزرگ تر از دنيا تربيت كنند. امام رحمة الله عليه يك نامه به گورباچف نوشتند و او را به توحيد دعوت كردند که جزء شاهكار هاي ايشان است و در آنجا به او گفتند كه مكتب شما ديگر تمام شده است؛ مكتب ماركسيسم فقط در موزه هاي تاريخ باقي مي ماند و ديگر نقش فعالي نخواهد داشت و يك پديده تاريخي است، و بعد هم فرمودند علت شكست شما مبارزه بي دليل با خدا است. گورباچف در پاسخ، نامه ای به شوارتناتزه دومين شخصيت كشور خودش داد كه براي حضرت امام بياورد. امام شروع كردند به خواندن نامه که شاید پنج دقيقه طول كشيد، كوتاه؛ آنگاه امام فرمودند كه من مي خواستم روزنه اي از عالم غيب به سوي اين آقا باز كنم، بگوييد يك بار ديگر نامه من را بخواند، متوجه نشده است. او خيال كرده بود امام مي خواهند به قرارداد هاي سياسي و همكاري منطقه اي عليه آمريكا دعوتش كنند. اما امام فرمودند بگوييد يك بار ديگر نامه مرا بخوانند، سپس از جای خود بلند شدند وديگر گوش ندادند.

انبياء كارشان اين است كه مي خواهند ما بزرگ تر از دنيا شویم. آنها می خواهند ما را با بيش از دنيا آشنا و با مرگ و عوالم غیب مأنوس گردانند. ایشان می خواهند آينده خودمان را ببينيم و به رؤيت ايماني حضرت حق رسیده و از دنيا آزاد شويم.

اما در مقابل، فراعنه تاريخ به دنبال اين هستند كه مردم را حريص و وابسته به دنيا كنند. آدمي كه به دنيا وابسته و پوك شد، از ظرفيت هاي بزرگ خویش جا می ماند و بازيچه دست فراعنه می گردد؛ اگر تهديد كني مي ترسد و اگر تطميع كني تطميع مي شود. اتفاقا كارشان همين بوده که در اداره عالم، ملا و مترفين داشتند. يك عده را در اطراف خودشان درست مي كردند و آنها را در سلم خودشان قرار مي دادند، آنها نیز هم كاسه فراعنه بودند و فراعنه به وسيله آنها بقيه جوامع را تسخير مي كردند، یعنی همين چيزي كه الان هم در دنيا وجود دارد. در يك طرف اشرافيت سرمايه داري و چند كشور مرفه و در طرف دیگر هم ملت هاي فقير، گرسنه و پابرهنه در جهان هستند.

در این زمان هم، موضوع نزاع حضرت امام با استكبار جهاني و آمريكا بر سر نفت خاورميانه و منابع طبيعي دنيا نيست بلکه مساله بر سر همين استخفاف و تحقير انسان و از بين بردن كرامت او و بتكده اي است كه غرب به پا كرده و مي خواهد بشر را بت پرست كند، اما امام مي خواهد دعوت به توحيد كند.

جبهه حق و نبی اکرم و ماموریت ایشان و پیروزی نهایی ایشان

از نظر قرآن در اين دعواي تاريخي پيروزي قطعي، بدون ترديد و بلا منازع از آنِ جبهه حق است. قرآن به بیان های مختلفي اين را مكرر توضيح داده است كه دعوا به نفع جبهه حق تمام مي شود. مانند همين آيه که می فرماید «يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ»(صف/8) شياطين به دنبال اين هستند كه نور الهي را با دهان و بازدم خودشان خاموش كنند اما اين شدني نيست. «وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» خداي متعال نه تنها به آنها اجازه نمي دهد که اين چراغ را خاموش كنند بلکه اين نور را به مرحله كمال مي رساند و ظاهر مي كند. فرمودند مقصود از نور الهي نور ولايت ائمه عليهم السلام است و اتمام آن نور هم با وجود مقدس امام زمان(عج) مي شود و بتمامه اين نور در عالم ظاهر مي گردد. كفّار چه بخواهند چه نخواهند، چيزي نيست كه خداي متعال بخواهد با آنها مشورت كند يا از آنها نظرخواهي نماید. از اين دست آيات زياد است.(1)

اوج درگيري بين اين دو جبهه در زمان وجود مقدس نبيّ اكرم اتفاق افتاده است، يعني هیچ نزاعی از اين عميق تر و جدي تر در عالم رخ نداده است. البته نمي خواهیم جنگ هايي كه در تاريخ بين فراعنه بر سر دنيا اتفاق افتاده است را انكار كنیم، آن بحث ديگري است و شامل درگيري هاي داخلي جبهه باطل است.

پرچمداران مادّي در عالم، با هم درگيري داشته و دارند و نزاع آنها بر سر دنيا است. نزاع بين پرچمداران مادّي در طول تاريخ بوده و امری طبيعي است. بر سر دنيا با هم نزاع مي كردند و گاهي بر سر هيچ، جنگ هاي بزرگ به راه مي انداختند و گاهی دهها ميليون كشته روي دست جامعه جهاني مي گذاشتند مثل جنگ هاي اول و دوم جهاني که در آنها دهها ميليون انسان كشته شدند. چهل سال دوران جنگ سرد بين بلوك شرق و غرب در دوران معاصر ما از همين شكل است. ماركسيست ها با نظام سرمايه داري مي جنگيدند و ميليون ها كشته هم در دنيا دادند لکن اين جنگ ها بر سر باطل و به خاطر مطامع مادّي است؛ اما آن جنگي كه قرآن مهم مي داند جنگ بين حق و باطل، و بر سر اسلام و كفر است.

اوج اين درگيري در زمان وجود مقدس نبيّ اكرم صل الله عليه و آله و سلم است كه وجود مقدس حضرت لباس بشر پوشيده و به دنیا آمدند. در زیارت از راه دور ایشان در روز شنبه می خوانیم که «اول النبيين ميثاقا و آخرهم مبعثًا» اوّلين پيامبری كه با خدا عهد بسته ايشان است و آخرين كسي هم كه لباس پيامبري پوشيده ايشان می باشد، همه انبياء ديگر هم شاگرد ايشان بوده اند. روايتی در تفسير صافي نقل شده که فرموده همه انبياء در عالم ارواح شاگرد حضرت بوده اند و حضرت معلم توحيد آنها بوده و توحيد را به آنها تعليم می کرده است.

انبياء يكايك آمدند و عالم را براي نزول إجلال وجود مقدس نبيّ اكرم آماده نمودند و در نهایت ايشان لباس بشر پوشيد و آمد، در مقابلش هم شيطان قرار گرفت که به تعبير حديث عقل و جهل، آن جهلي كه مقابل حضرت بوده هم لباس بشر پوشيد و آمد. اوج درگيري اينجا است.

درگيري بر سر چيست؟ «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ»(سبأ/٢٨) حضرت آمده همه عالم را هدايت كند. «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»(توبه/٣٣) قرار است اين ديني كه پيامبر آورده بر هر ديني غالب شود. آن پرچمدار باطل هم لباس زميني به تن كرده و آمده در مقابل حضرت كه نگذارد اين دين محقق شود و جهان را از نور خود روشن سازد.

درگيري نبيّ اكرم و جبهه مقابل بدین شکل است تا به دوره بعد از شهادت حضرت مي رسد. اين جبهه كه به حسب ظاهر در دنياي اسلام نفوذ كرده و در جامعه نبيّ اكرم شاخ و برگ دوانده است، مي آيند و مي گذارند كه كار را يكسره كنند. حضرت آمدند که خلافت الهي را در عالم احياء كنند اما اینها به دنبال تفرعن نفس هستند منتهي به شكل جديد كه سقيفه است. سقيفه كارش اين است كه مي خواهد خلافت حكومت شيطاني را در مقابل حكومت حقه قرار دهد و شعارش هم شعار امروزين یعنی دموكراسي است؛ اما با ادبيات آن روز كه خود مردم بايد جمع شوند و سرنوشت مساله خلافت را معين كنند.

قرآن از جریان باطل به حجاب ظلماني فراگير تعبیر می کند، آنجا که می فرماید «أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/٤٠) در درياي عميق، موج روی موج می غلطد که در عمق آن تاریکی و بر فراز آن نیز یک ابر تاریک قرار دارد. اين بياني است كه قرآن نسبت به جريان سقيفه و بني اميه دارد.

سقیفه آمده و می خواهد برای خلافت اميرالمومنين حجاب شود. می خواهند این جهنّمي را كه به پا كردند حجاب بهشت ولايت اميرالمومنين قرار گیرد. اين ظلمات حجاب عالم نور اميرالمومنين است. درگيري صديقه طاهره سلام الله عليها بر سر اين است كه اين حجاب را از ولايت بردارند و اين جهنّم را خاموش كنند. در روايت فرمود كه وقتي در غدير با اميرالمومنين بيعت كردند، جنود شيطان حول او جمع شدند و به او اعتراض كردند. در روايت دارد که از او تبرّي جستند و گفتند ديگر كار تمام شد. شیطان گفت نه! من از اینها قول گرفته ام. هنگامی که سقيفه به پا شد، دورش جمع شدند و مجدداً تاجگذاري كرد و به او سجده كردند؛ آنگاه گفت برويد خوش باشيد.

حضرت صدیقه طاهره، بزرگ مبارز تاریخ علیه جریان باطل

قرار بود حقيقت آشكار گردد و آنچه در عصر ظهور اتفاق مي افتد آرام آرام در عالم واقع شود اما جرياني آمد و حجاب شد. حلقه ارتباط بين مردم با نبوت و ولایت، وجود مقدس فاطمه زهراء سلام الله عليها است كه تلاش كرده اين حجاب را كنار زده و جريان سقيفه را از سر راه بردارد و دوباره امت را به دامن نبيّ اكرم و اميرالمومنين بازگرداند كه ان شاء الله اين امر در عصر ظهور واقع خواهد شد. مزد تلاش حضرت هم ظهور امام زمان است؛ ضمناً ظرفیت حضرت زهراء سلام الله عليها ظرفيت واسعي است و اينطور نيست كه براي سال يازدهم هجري كار كنند بلکه ميدان درگيري ایشان كلّ تاريخ و حتی بالاتر از تاريخ اجتماعي و حيات اجتماعي ما است. در کتاب بحار، روایتی از علل الشرائع صدوق نقل شده كه به حضرت گفت چرا به فاطمه سلام الله عليها، زهراء - يعني درخشنده و ستاره درخشان - مي گويند؟ فرمود به این دلیل که عالم ملائكه را، ظلمت فراگرفت. آنها به تنگنا افتادند و به خدای متعال التجاء و التماس كردند. خداوند هم نور حضرت زهراء سلام الله عليها را در عرش تجلي داد و با تجلي اين نور، اين حجاب از ملائكه برداشته شد. وقتي عظمت اين نور را ديدند درمقابل خداي متعال سجده كردند و از او پرسيدند اين چه نوري است؟ فرمود «نورٌ مِن نوري» نوري است كه از نور خود من بدون حجاب ساطع مي شود؛ «خلقتُه من عظمتي» اين نور مخلوق من است اما از عظمت خود آفريدم و واسطه ندارد؛ «أسكنته في سمائي» مقامي كه اين نور قرار مي گيرد سماء و آن مقام رفيع منسوب به حضرت حق است نه سماء دنيا و نه حتی سماء عالم ملكوت؛ «اخرجه من صلب نبيّ أفضله علي جميع انبياء» وقتي مي خواهد اين نور در عالم دنيا در قوس نزول تنزل پيدا كند، واسطه نزولش افضل انبياء من است.(2)

در باب تولد ائمه عليهم السلام است كه يك طعام بهشتي خاص براي امام نازل مي شود و نطفه امام و نور او به امام بعدي منتقل مي شود اما در خصوص حضرت زهراء سلام الله عليها، پیامبر به معراج رفتند و از عالم همه انبياء عبور كردند و جبرئيل هم به حضرت عرض كرد كه لو دونت انملةً لاحترقْت، حتی به اندازه يك سر انگشت هم نمي توانم جلوتر بيايم؛ خلوت حضرت با خداوند در آنجا بود و همان جا از ميوه هاي بهشتي تناول نمودند. در روايت دارد که نور صديقه طاهره به نبيّ اكرم منتقل شد و این نور را با خود به این عالم آوردند، اخرجه من صلب نبيّ أفضله علي جميع الأنبياء؛ بعد می فرماید اخرج منها انوار أئمتي، تمامي انوار ائمه عليهم السلام از وجود مقدس ايشان در عالم ساطع مي شود، نه جسمشان بلکه نورشان. آن ائمه اي كه به امر الله قيام و همه را به سوي حق و جبهه الهي هدايت مي كنند، از صلب اين حضرت هستند.

قرآن مي فرمايد «وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ»(نور/٤٠) در اين ظلمات، اگر خداي متعال برای كسي نور قرار ندهد، نور و چراغ ديگري برایش وجود ندارد. امام صادق عليه السلام در كافي فرمود «مَنْ‏ لَمْ‏ يَجْعَلِ‏ اللَّهُ‏ لَهُ‏ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ ع‏ فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ يَوْمَ الْقِيَامَة»(3) يعني كسي كه دستش به امامی از نسل حضرت زهراء سلام الله عليها برسد، از اين ظلمت رهايي پيدا مي كند اما اگر دستت به امام نرسد تا قيامت بايد در ظلمات سقيفه بماني. آنهايي كه با نسل صديقه طاهره حركت نمي كنند در قيامت هم در ظلمات سقيفه خواهند بود.

در اين داستان هم وجود مقدس فاطمه زهراء سلام الله عليها به ميدان آمدند و كارشان اين است كه اين حجاب ظلماني را از حقيقت نبوت و ولايت اميرالمومنين بردارند و حلقه اتصال ما به آن دو بحر نوراني نبوت و ولايت شوند؛ بنابراین واسطه اتصال ما به اين عالم، حضرت زهراء سلام الله عليها می باشند و شايد یک معناي شب قدر بودن حضرت هم همين است.

اين درگيري ادامه دارد و درگيري صديقه طاهره درگيري ماندگار است و تمام نشده است. اکنون هم درگيري اي كه در عالم جریان دارد، يك طرف حضرت زهراء سلام الله عليها هستند و يك طرف هم جريان سقيفه و در ادامه تاريخ، اين دو جريان همچنان وجود دارند. در این زمان هم در یک طرف ميدان درگيري، ادامه جريان سقيفه، دعوت به دنيا پرستي و سقيفه مدرن و در طرف دیگر نیز ولايت امام زمان عليه السلام قرار دارد.

انقلاب اسلامی ایران، دنباله جریان حق

انقلاب اسلامي امام هم همين است. انقلاب يك حركت عميق معنوي براي نجات بشريت از جريان استكبار و طاغوت و سقيفه می باشد. در اين دعوا هم خداوند به ما لطف كرده و ما را در وسط اين ميدان قرار داده و پرچم را به دست ما داده است. ما مي توانيم به نفع جبهه حق استقامت كنيم و اگر هم استقامت نكرديم خداي متعال از پيروزي جبهه حق دست بر نمي دارد؛ اين مسأله قطعي است، فقط ما جابجا مي شويم و خدا ما را بر مي دارد و يك جمعيت ديگر را جايگزين مي كند. پيروزي جبهه حق هیچ گاه از دست نمی رود و چنانچه ما سرباز نبوديم خداي متعال قوم دیگری را برای این مهم گسیل می دارد «فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»(مائده/٥٤). اهل بیت به ما یاد داده اند که در عصر غيبت اين دعا را بخوانیم «وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ تُعِزُّ بِهِ نَصْرَ وَلِيِّكَ وَ لَا تَسْتَبْدِلْ‏ بِنَا غَيْرَنَا»(4) خدایا ما را از كساني قرار بده که دينت را با آنها ياري مي كني و ولي خود را با آنها نصرت مي دهی و ما را به اینکه كسان ديگری را به جاي ما بگذاری، تبديل نكن.

خدای متعال به هر دليلي اين چراغ را در اينجا روشن كرده و اين پرچم را به روي دوش ما گذاشته است. در اين هزار سال و به ويژه در سده ها و دهه هاي اخير، مخصوصاً بعد از انقلاب اسلامي، به پرچمداري اين مرد بزرگ و نائب امام زمان عليه السلام، اراده خداوند به اين تعلق گرفته است که دينش را به وسيله ما ياري كند و ما سربازان جبهه حق باشيم؛ البته ما هم مجبور نيستيم و مي توانيم از این مسئولیت شانه خالي كنيم، اما باز هم خداي متعال دينش را حمايت مي كند و پرچم را به روي دوش ديگران مي گذارد و ما از اين سعادت محروم مي شويم. اگر يك چراغ بسوزد كارخانه را خاموش نمي كنند بلکه چراغ دیگری به جايش مي گذارند. اينطور نيست كه جبهه حق از دست برود بلکه قوام جبهه حق به اراده الهي و به نبيّ اكرم و اهل بيت عليهم السلام است. اين جبهه هميشه پيروز است و این ما هستيم كه ضرر مي كنيم.

نصرت الهی، پاداش استقامت در راه حق در مسی انقلاب و نهضت امام

تا اينجايي كه ما ايستاده ايم، واقعا خداي متعال ياري كرده است «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ»(محمّد/٧). اين نصرت هم چند شكل دارد. اوّلاً خداوند واقعاً دشواري هاي راه را براي ما هموار كرده است زیرا درگيري با جبهه استكبار با تمام تواني كه دارد سختي هاي فراواني هم دارد اما خداي متعال اين سختي ها را برای جامعه ما هموار كرده و به فضل الهي، مردم با شرح صدر مشکلات را تحمل مي كنند.

مرحوم آيت الله العظمي بهجت در یکی از آثار خود فرموده اند كه اگر كسي پاي دينش بأيستد خداي متعال به او صبر عطا مي كند والا قابل تحمل نيست، مانند همسر فرعون. قرآن مي فرمايد همسر فرعون اسوه زنان است. در كاخ فرعون، مؤمن به موسي كليم بود و فرعون در مقابل خودش بچه هايش را سوزاند و او را به ميخ كشيد كه بايد به حضرت موسي كافر شوي؛ اما در اين حال به خدا عرضه مي دارد «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ»(تحريم/١١). سخن او یک بيان موحدانه است. خدايا براي من خانه اي نزد خودت در جنت بنا كن. اين صبر، هماني است كه خدا هديه مي كند.

استقامتي كه در ملت بزرگوار و رشيد ايران و بعد هم در جامعه شيعه دیده می شود، همان استقامتي است كه خدا عطا مي كند و نتيجه اين صبر، شرح صدر، بزرگ شدن و قابليت پيدا كردن براي نعمت هاي بعدي است.

امداد دوم خداي متعال، پيروزي بر جبهه دشمن است. امدادهای خداوند در طول اين دوران ها، به خصوص در دوران بعد از انقلاب اسلامي واقعا قابل مقايسه با سرمايه گذاري ما نيست. اکنون در همه جهان تعادل قوا به نفع جبهه حق تغيير كرده است. در يك دوره اي غرب مدرن بر همه جهان حكومت مي كرد و نه تنها اسلام، بلکه هيچ یک از اديان الهي در حيات اجتماعي بشر نقش فعال نداشتند و تلقي اين بود كه كار تمام شده و خداي متعال مسير را برگردانده است؛ اما در این زمان دو قطب جهان، فقط دو قطب اسلام و غرب است، يعني ما در يك طرف قدرت جهان هستيم. اين مسأله را چه بفهمند یا نفهمند، چيزي را عوض نمي كند و ما در يك طرف معادله هستيم. از اين لطيف تر، تجزيه و تركيبي است كه در درون دنياي اسلام و غرب واقع شده است. اکنون دنياي اسلام تجزيه شده به اسلام ناب و اسلام نفاق چه در چهره خشن آل سعودي و داعشي و چه در چهره سازش كارانه تركيه و امثال آن که در يك طرف، اسلام ناب قرار دارد و در يك طرف اين اسلام!! و جالب است كه اين اسلام آمريكايي، به نظام سلطه جهاني وابسته است و جنگ نيابتي راه می اندازد. در يك طرف همه آنها هستند و در يك طرف هم ما و این موازنه بر حسب ظاهر خيلي هم نابرابر است، اما می بینیم که پيروزي هايي را كه خداي متعال مقدر كرده چيست.

چهل سال قبل دو قطبي جهان اصلا اينطور نبوده بلکه دو قطبي، دو قدرت مادّي و دو مكتب برآمده از تمدّن غرب كمونيسم و سرمايه داري بوده است، اما اکنون شده اسلام و غرب و اسلام و غرب هم تبديل شده است به اسلام ناب در يك طرف و در طرف دیگر هم قرائت آمريكايي از اسلام و كل تمدّن غرب. ما در اين موازنه احساس مي كنیم که دستمان خالي است و هيچ چيزي نداريم اما نه تنها هر روز ما تقويت شديم بلکه آنها ضعيف تر هم شدند و اين امداد خدا است.

اگر اين سي و پنج سال را مرور كنيد، ملاحظه می کنید که در ناباوري قدرت هاي جهاني، از پيروزي انقلاب اسلامي آغاز شده و عبورش از مرزها با اشغال لانه جاسوسي و فروپاشي شوروي ادامه یافته است؛ اینها حوادث بزرگ جهان هستند که كسي باور نمی کرد.

اوج درگيري تمدني، بين اسلام و غرب حمله امپراطوري ليبرال دموكراسي غرب به دنياي اسلام به اميد سركوب كردن انقلاب اسلامي و خاموش كردن اسلام سياسي و اسلام اثرگذار بر مسائل جهاني و تبديل كردن فرهنگ مسلمان ها به فرهنگ سازش بود. پانزده سال از آن دوران مي گذرد و در اين پانزده سال هر روز ما تواناتر شديم و آنها ضعيف تر شدند. پانزده سال قبل كه اینها اردوكشي نظامي كردند و يك جنگ عميق فرهنگي نظامي را علیه ما به راه انداختند، به قول خودشان اين جنگ نظامي براي تسخير منابع نبود بلکه یک جنگ ايدئولوژيك بود اگرچه که آمده بودند نقشه منطقه را عوض کرده و بر منابع مسلط شوند اما براي غليه ايدئولوژي خودشان آمده بودند و حرفشان هم اين بود كه هدف اصلي ايران است و ما می خواهیم در طول چهار سال، ٢٠٠١ افغانستان، ٢٠٠٣ عراق و ٢٠٠٥ ايران را تسخیر کنیم. اکنون پانزده سال از تصمیم آن ها و يازده سال از سال ٢٠٠٥ مي گذرد، كمربند نظامي به دور ما ایجاد و بلكه آتشفشان هاي نفاق را هم در منطقه فعال نمودند. داعش و ترکیه را عليه ما تحريك كردند. آنها در اينكه توانشان را به كار بگيرند كوتاهي نكردند، اما الحمد لله هر روز قدرت منطقه اي و جهاني ما بيشتر و آنها ضعيف تر مي شوند و اين واقعيّت كف ميدان است. در این زمان ما هستيم كه معادله منطقه را ترسيم کرده و مؤثرتر هستيم و غرب به دنبال ما مي آيد. در يمن و سوريه حضور داریم و اگر مقاومت كنيم همين روند برقرار خواهد ماند. علامت برتري ما اين است كه مثلا روسيه که يكي از پنج قدرت بزرگ جهاني و بلکه از خيلي از آنها قوي تر است، به دنبال سياست هاي منطقه اي ما حركت مي كند و ما دنبال او حركت نمي كنيم.

بنابراين خداي متعال به ما كمك كرده و وضعيت ما بسيار وضعيت خوبي است؛ حتی وضعيت تعادل داخلي ما خيلي خوب است و بر خلاف اینکه بعضي ها اوضاع را خیلی بحراني مي دانند اصلا اينطور نيست. همچنین وضعيت معنويت در كشور ما بحراني نيست و وضعيت خوبي است. وضعيت استقامت خوب است و موازنه جهاني به نفع ما خوب و بلکه خیلی خوب است. البته واضح است که راه خدا سختي هم در پیش دارد «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ»(محمد/٧). اين يثبت اقدامكم خيلي مهم است و اگر ما كمك كنيم خداي متعال هم ثبات قدم به ما مي دهد. در اين درگيري تاريخي، خداي متعال به ما نقشي داده و پرچمي را به روي دوش ما گذاشته است. وضع ما هم وضع خوبي است و اينطور نيست كه ما احساس كنيم كه خيلي وضع بدي داريم. بر خلاف اینکه غرب و عده ای در داخل تلاش مي كنند که سیاه نمایی کرده و اوضاع مملکت را خراب جلوه دهند. در این زمان ما بر سر يك دو راهي قرار داريم كه مسير استقامت را انتخاب كنيم و يا اینکه تسليم شويم. مقام معظم رهبري هم فرمودند اکنون دو قطبي بودن ما به معنای دو قطبي استقامت و مبارزه با استكبار و یا سازش با غرب است.

دو قطبی کردن فضای سیاسی ایران؛ توطئه دشمنان

يكي از كارهايي كه جريان هاي انحرافي و دشمن در طول اين سي و چند سال كرده اند درست کردن دو قطبي هاي مصنوعي در کشور بوده است؛ مانند جریان چپ و راست که ادبياتي است كه مربوط به كشور ما نمی باشد بلکه برای اروپا است. اين چیزها را دست كم نگيريد چراکه اگر این مسائل در ادبيات سياسي تثبيت شوند تبديل به صف بندي مي شود. دشمنان براي اينكه صف بندي داخل كشور ما و حَتّي صف بندي هاي منطقه اي را تحت تاثير قرار دهند، این ادبيات را توليد كردند؛ مانند ادبيات دوگانه اصلاحات و ضد اصلاحات، سازندگي و مخالفانش یا پيشرفت و مخالفان پيشرفت، اکنون هم ادبيات جديدي كه درست كرده اند ادبيات اعتدال و مقابل اعتدال است. اعتدال و افراط از همان ادبيات هايي است كه باید نسبت به آن به شدت هوشيار باشيم و نگذاريم که تثبيت شود زیرا اين از همان دوگانه هايي است كه در كشور ما جایی ندارد. اصلاحات و ضد اصلاحات برای ادبيات مدرن است نه برای ما، همان طور که چپ و راست برای صف بندي هاي اروپا است.

دو گانه اعتدال و افراط يك مغالطه خيلي بزرگ است. ما دوگانه افراط و اعتدال نداریم بلکه سه گانه افراط و تفريط و اعتدال داريم. افراطش خشونت، تفريطش سازش و اعتدالش قرائت انقلابي و ضد استكباري از اسلام می باشد که درعين حال معتقد به پيشرفت اسلامي، رفاه مردم و معتقد به عدالت است.

در این زمان غرب دنبال اين است كه يك جريان همسو با خودش را بياورد. ادبياتي كه براي تثبيت آن جريان همسو نه تنها در كشور ما بلکه در دنياي اسلام دنبال مي كنند، دوگانه خشونت و سازش است كه از سازش به اعتدال تعبیر کرده و مي گويند ما بايد دنياي اسلام را بين خشونت و اعتدال یا همان سازش مخير كنيم و اصل قرائت انقلابي و اسلامي كه امام مي گفتند را حذف كنیم. مقام معظم رهبري فرمودند که این شعار آنها يك شعار ساختگي است زیرا ما در كشورمان دوگانه اعتدال و افراط نداريم. انقلابي گري، ادبيات اسلام انقلابي، اسلام ناب اسلام حضرت امام و استكبار ستيز و استقلال طلب برای ماست، در مقابل هم آن طرف هم قرائت كور، غيرمعقول، منفعل و سازش كارانه از اسلام قرار دارد. ما نبايد اسم انفعال را، اعتدال بگذاريم و اجازه دهیم اين دوگانه در كشور تثبيت شود چراکه اگر تثبيت شد، هر انقلابي گري اي به نام افراط سركوب خواهد شد. در آن هنگام، همين اعتداليون در مقابله با انقلابي گري به خشن ترين آدم ها تبديل خواهند شد، چون اگر بتوانند اين دوگانه اعتدال را تثبيت كنند بنابراين هر انقلابي گري در درون اعتدال قرار نمي گيرد و در طرف دیگر یعنی افراط قرار می گیرد، آن وقت آنها با ادبيات اعتدال سركوبش مي كنند.

امروز غرب به دنبال اين است كه يك جريان همسو را در مراكز تصميم گيري بر مسند قدرت بنشاند که نفوذ هم يعني همين؛ اين جريان همسو به معني جاسوس و وابسته سياسي نيست بلکه همسوي فكري است. جریان هم سو یعنی يك جريان غربگرا كه تفكر توسعه اي دارد. اکنون مهم ترين سرمايه غرب در دنياي اسلام و در كشور ما، ادبيات توسعه غربي است. جریان غرب گرا، همان تكنوكرات هايي هستند كه ارزش هاي اسلامي را قابل تحقق ندانسته و آن را شعار مي دانند. واقعيّت گرايي را در مقابل آرمان گرايي قرار مي دهند در حاليكه اين دو هيچ تعارضي با هم ندارند. چه كسي گفته انسان يا بايد واقعيّت گرا باشد يا آرمان گرا!؟ ما باید هم واقعيّت گرا باشيم و هم آرمان گرا؛ يعني واقعيّت ها را به نفع آرمان خودمان تغيير دهيم.

دوگانه واقعيّت گرايي و آرمان گرايي، دو گانه حركت ايدئولوژيك يا حركت عالمانه و امثال اینها شعارهایی است كه مكرر بر آنها تأکید می کنند و ما بايد توجه داشته باشيم كه اینها دوگانه هاي مصنوعي است كه ربطي به فضا و فرهنگ كشور ما ندارد. رهبر بزرگوار انقلاب اسلامي در بيانشان فرمودند كه اگر افراطي گری اين است، اول افراطي من هستم. يعني خودشان را بردند در جبهه افراطيون كه ديگر كسي نتواند شعار افراط و اعتدال را به دست گيرد. اگر انقلابي گري افراط است، اول افراطي حضرت امام و دومي هم ايشان هستند، سومي هم ماها هستيم، چه اشكالي دارد؟ اكثر مردم جزء افراطيون به معنی انقلابی هستند و آنهايي كه افراطي نيستند يك اقليت می باشند. السلام علیک یا فاطمه الزهرا...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 432

(2) علل الشرائع، ج‏1، ص: 180

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 195

(4) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص: 411