نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

تبیین حقیقت خوف و رجاء برای سلوک انسان ذیل شرح فرازهای مناجات شعبانیه در برنامه سمت خدا

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 28 اریبهشت ماه 96 است که در برنامه سمت خدا ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند، پس از آنکه انسان به سمت خدای متعال حرکت کرد، برای ادامه سیر و سلوک دو بال اساسی نیاز دارد که خوف و رجا هستند؛ بدون این دو حرکت کاملی به سمت خدای متعال صورت نمی ­گیرد. این خوف و رجا بسته به مقامات سلوکی انسان مراتب مختلف دارد. برای ورود به ماه رمضان باید توجه داشته باشیم که خیلی وقت‌ ها یک صفت همه ریاضت ‌های ما را باطل می‌کند. باید مراقب باشیم تا رذائل را از قلب و اعمال خود دور کنیم.

سوال: بحث امروز شما را مشتاقانه می ‌شنویم.

جواب: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنة علی اعدائهم اجمعین. در دو جلسه گذشته فراز اول دعا و مناجات شعبانیه را گفتیم و اشاره کردیم که ادعیه ورودی ‌های مختلفی دارند و توجهات مختلفی در همان آغاز دعا شکل می ‌‌گیرد. دعاها در ورودی ‌شان با هم متفاوت هستند؛ مثلاً در دعای ابوحمزه که سحرهای ماه رمضان است، می ­فرمایند: «الهی لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ»، گویا انسان خودش را در معرض عقوبت می ‌بیند و احساس می‌کند خدای متعال ما را تربیت می‌کند و اگر با زبان محبت تربیت نشدیم، با زبان عقوبت ما را تربیت می‌کند. احساس می‌کند زبان محبت خدا در او مؤثر نبوده و خودش را در معرض عقوبت می‌ بیند.

در این دعا یک ورودی دیگری دارد که آغازش با صلوات است که گشایش همه ادعیه با آن است. ورودی این دعا از اینجا است که یک عبدی این پنج خصوصیت را پیدا کرده است. اول آنکه «هَرَبتُ الیک» فرار در او شکل گرفته، یعنی از خودش و از نفسش و از آلهه ‌اش و از اولیای طاغوت که بت‌ ها را برای او جلوه دادند و از پناهگاه ‌های خودش بیرون آمده و فرار کرده و احساس خطر کرده و به سوی حضرت حق فرار کرده است. دوم آنکه «وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ» در مقابل حضرت حق وقوف پیدا کرده.

سوم آنکه «مُسْتَکِینا لَکَ» به استکانت لله رسیده است. استکانت، زمین‌گیری است که انسان با اختیار خودش انجام می ‌دهد؛ یعنی خودش را در مقابل خدای متعال زمین گیر کرده است که آغاز دعاست؛ چهارم اینکه «مُتَضَرِّعا إِلَیْکَ» حالت تضرع به سوی خدای متعال پیدا کرده است و پنجم «رَاجِیا لِمَا لَدَیْکَ» یعنی به امید رسیده است.

این پنج خصوصیتی است که یک عبد فراری از بت ‌ها به سوی خدای متعال آمده و وقوف، استکانت، اضطرار و امیدواری به حضرت حق دارد. حالا این عبد وقتی با اولیای خدا همراه می ‌شود خاصیتش این است که از تنهایی در عالم بیرون می ‌آید در حالی ­که قبل از آن احساس می‌کند که اسیر نظام کیهانی است؛ اما وقتی نور الهی در عالم می‌ تابد و همه عالم را می ‌بیند، همه اینها محو می ‌شوند و حضور حضرت حق را احساس می ‌کنند و احساس می‌کند «وَ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَ تَخْبُرُ حَاجَتِي وَ تَعْرِفُ ضَمِيرِي‏» در محضر خدایی است که او را می ‌بیند، به اسرار باطنی او آگاه است، «تَعْرِفُ ضَمِيرِي» خواسته ‌های مرا میداند، گذشته و آینده من از او پنهان نیست، و هرچه من می ‌خواهم بگویم او می ‌فهمد.

مثلاً گاهی می ‌گویند که گسست نسلی پیدا شده و این نسل حرف نسل گذشته را نمی ‌فهمند و با هم تفاهمی ندارند؛ او یک چیزی می‌ گوید و او یک چیز دیگری می ‌فهمد. در باب خدای متعال اگر عبد احساس کند که او اضطرار‌های مرا نمی‌ فهمد، دردهای مرا نمی‌ فهمد، این خیلی بد است؛ اما به یک جایی میرسد که می ­گوید: خدایا، تو مرا میفهمی. خواسته مرا میدانی و آنچه می خواهم بگویم تو از قبل میدانی؛ منتهی من دوست دارم با تو صحبت کنم. دوست دارم بخوانم و دوست دارم نجوا کنم. نه اینکه تو زبان مرا نمی ­دانی؛ و اینطور نیست که تو خالق عالم هستی و من یک ذره در عالم گم شده هستم و هم زبان نیستیم؛ گرچه من با تو هم زبان نیستم؛ ولی تو مرا می ‌فهمی و نسبت به من واقف هستی و زبان مرا خوب می ‌فهمی. چون زبان فطرت را خودت خلق کردی و اینطور نیست که تو ندانی چه خبر است.

خدایی که حاضر و ناظر است و می ‌بیند و با نظام کیهانی کور و کر فاصله دارد، اینطور نیست که مرا در این عالم رها کرده باشد؛ بلکه از اول تا آخر یک نقشه ‌ای برای من دارد «وَ قَدْ جَرَتْ مَقَادِيرُكَ عَلَيَّ يَا سَيِّدِي‏» یک خدای حاضر و واقف که برای من به تنهایی نقشه دارد؛ و البته برای عالم هم نقشه دارد ولی اینطور نیست که مرا یادش رفته است و این عالم به این بزرگی باعث نشده از تدبیر من غافل شود.

خدایا من که تو را اینطور میدانم حالا آمدم صدا بزنم و دعا کنم و نجوا کنم؛ تو بشنو و اقبال کن. این ورودی دعاست و تا اینجا یک مطلب حاصل شده است. اگر برای کسی این حالت پیدا نشود، اصلاً وارد دعا نشده است. ممکن است کسی بگوید: پس من دعا را نخوانم؟ نه، خود التجاء و تکرار موجب می‌ شود حال دعا را به ما بدهند؛ چون اینجا یک قدم برای دعا برداشته شده است.

من دو نکته را اشاره کنم: یک نکته این که در روایتی که در روضه کافی در باب محاسبه وارد شده، حضرت فرمود: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ لَا يَسْأَلَ رَبَّهُ شَيْئاً إِلَّا أَعْطَاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ لَا يَكُونُ لَهُ رَجَاءٌ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُه‏»(1) اگر هر کدام از شما اراده کردید که وقتی دعا می ‌کنید پروردگارتان اجابت کند، باید دو چیز در شما پیدا شود: اول باید از همه مأیوس شوید؛ تا شما چشم به دست دیگران و امکانات دیگران دارید، نمی ‌توانید دعا کنید. نه اینکه دعا می‌ کنید اجابت نمی‌ شود؛ بلکه وقتی دلم پیش اسباب است، من دیگر از خدا نمی ‌خواهم و دارم تعارف می ‌کنم. پدرم پول دارد از او می‌ گیرم. بعد می ‌گویم: خدایا مشکل مالی مرا حل کن، این دیگر شوخی و تعارف است.

قدم دوم اینکه هیچ امیدی هم نداشته باشد الا از ناحیه خدای متعال؛ یعنی از همه مأیوس و به خدای متعال امیدوار باشد. بعد فرمود: وقتی خدای متعال ببیند این حالت در قلب شما هست، از غیر مأیوس هستید و به خدای متعال امیدوار هستید، نتیجه این می‌ شود که مستجاب الدعوه می‌ شوید و چیزی نمی‌ خواهید الا اینکه خدای متعال به شما عطا می‌کند.

تا اینجا به نظر می ‌آید آدم از غیر مأیوس است و نه فقط مأیوس است بلکه فراری هم هست و به خدای متعال هم امیدوار است. سمع او را حاضر می ‌بیند؛ تقدیر و حکمت و اندازه‌گیری ‌های او را حاضر می‌ بیند. یک خدای غایبی که با من هم زبان نیست و حرف مرا نمی ‌فهمد و درد مرا نمی ‌داند، نیست؛ و یا یک خدایی که واقف است و درد مرا می‌ داند ولی با من کاری ندارد، نیست؛ بلکه هم واقف است، هم زبان مرا می ‌فهمد، هم تقدیرات من دست اوست. برای از اول تا آخر عمر من برنامه دارد. با یک چنین خدایی کانه انسان مأیوس از غیر و امیدوار به خداست و تا اینجا یک رکن دعا حاصل شده است.

تا اینجا ما از آلهه فرار کردیم و به سوی خدای متعال رسیدیم. یک امنیت ‌هایی پیدا کردیم و از اضطراب ‌هایی نجات پیدا کردیم. من تا دیروز تکیه بر اسباب کور و کر داشتم که خود آنها برای من وحشت ایجاد می ‌کردند. اگر کسی به قوانین فیزیکی ماده تکیه کرد، همین ­ها زلزله خیز است و خسوف و کسوف و اصلاً منشأ تمام اضطراب ‌ها و پریشانی ‌ها خود آن است. پس تا اینجا ما از آن اضطراب نجات پیدا کردیم؛ و به تعبیر قرآن «ضَرَبَ‏ اللَّهُ‏ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ»(زمر/29) در قرآن به یک معنا تشبیه نیست بلکه مثل است و باید از مثل به واقعیت‌ ها رسید. در اینجا خدای متعال یک مثلی در نظام برده داری میزند و می‌ فرماید: یک نظام برده‌ داری دارید که عبدی است که هیچ اختیاری از خودش ندارد و مالک همه جور بلایی می ‌تواند بر سر او بیاورد. همینطور مجازات کند و هیچ منطقی هم در کار نیست. حال یک عبدی در این شرایط مالک ‌های متعدد ناسازگار و بداخلاق دارد که نه با هم تفاهم می ‌کنند و نه خوش برخورد هستند؛ و یک عبدی هم فقط تسلیم یک رب است؛ این دو با هم کاملاً متفاوت هستند. من به تفسیرهای روایی آیه کار ندارم چون تفسیرهای خیلی لطیفی دارد و به امیرالمؤمنین و رقبای حضرت تعبیر شده است.

کسی که به زمین و آسمان و خورشید و ماه و نظام کیهانی خودش تکیه می‌کند، آنها واقعاً «شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ» هستند. به عنوان مثال آدم سر سفره نشسته است، اگر دلبسته به لذت ‌ها و طعم‌ هایی که از غذا به دست می ‌آید باشد، هرکدام را می ‌خورد دیگران رهایش نمی ‌کنند؛ می ‌خواهد این را رها کند و سراغ آنها برود، اینها دست از سرش برنمی ‌دارد. بعد هم که سیر شد باز هم دست از سرش برنمی‌ دارند و می ‌گویند: سیر شدی ولی اشتها هست. این خاصیت آلهه است؛ ولی وقتی سر سفره نشست و مهمان خدا بود، آرام است و می ‌خورد و مهمان خداست و خیلی با اسباب کاری ندارد و از اطعام او لذت می برد.

سوال: غذا هم تمام شد همچنان سر سفره خداست.

جواب: و می ‌گوید: یا الله، الحمدلله! پس تا اینجا از این مسأله خلاص شده و به جایی رسیده که از این فراز به بعد گفته می ‌شود: «یا الهی». در این دعا با اینکه کوتاه است 43 مرتبه «یا الهی» دارد؛ البته «اله» آن اله حقیقی و الله تبارک و تعالی و معبودی است که دو خصوصیت دارد: یکی اینکه همه اسماء الحسنی را دارد؛ سمیع، بصیر است، مجیب است، علیم، حکیم است، قادر است، حیّ است، الله تمام این اسماء است؛ و دوم اینکه اسماء او اینطور نیست که با ما ارتباطی نداشته باشد؛ همه عالم با اسماء او اداره می ‌شود؛ چنانچه فرمودند «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي غَلَبَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ».

پس اله من کسی است که صاحب همه اسماء حسنی است و اسماء حسنی او در عالم جاری است. بنابراین نسبت به من مهربان است؛ نسبت به من سمیع و مجیب است و اینطور نیست با من کاری ندارد. اله یعنی سمیع و مجیب؛ و لذا قرآن وقتی بین بت‌ ها و خدای متعال مقایسه می‌کند، می‌ فرماید: آیا آنهایی که صدا می زنید می‌ شنوند و اگر بشنوند جواب شما را می ‌دهند و اصلاً می ‌توانند جواب بدهند؟! پس اله حقیقی آن کسی است که همه خصوصیات را دارد. سوم اینکه او اله من هم هست، و اینطور نیست که چون اله عالم است، با من کاری ندارد؛ بلکه به گونه ‌ای اله من است که گویا مخلوقی غیر من ندارد. اگر کسی این توجه را پیدا کرد خودش را در دامن رحمت الهی می‌ اندازد و حضرت حق را «الهی» صدا می ‌زند.

یک چیز دیگری هم به آن اضافه کنید و آن این که آدم به این الوهیت مضطر است و نمی ‌تواند بگوید: تو داری، من ندارم، نمی ‌خواهم. اصلاً نمی ‌تواند بگوید: نمی ‌خواهم! و اگر هم بگوید بی خود می ‌گوید. آدم علم می ‌خواهد، قدرت می ‌خواهد، حیات می‌ خواهد، دوام و بقا می ‌خواهد، آنهایی هم که خودکشی می‌ کنند برای همین چیزها خودکشی می ‌کنند؛ چون آرامش می‌ خواهد، خودکشی می‌کند. نمی ‌تواند نخواهد؛ منتهی اشتباه می‌کند و خیال می‌کند در خودکشی اضطرابها از بین می‌رود؛ و الا کسی نمی‌ تواند خدا را نخواهد و اصلاً هیچ عبدی نمی‌ تواند خدای متعال را نخواهد؛ قرآن می ­فرماید «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه‏ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد»(فاطر/15) بخواهیم هم نمی ‌توانیم خدا را نخواهیم و معنای «یا الهی» همین است.  

انسان تا اینجای دعا از غیر بریده، حضور او را درک کرده، الوهیت او را درک کرده، اضطرار خودش را هم درک کرده است و این اضطرار به یک حقیقتی است که مجیب است و جواب می‌دهد، من مضطر کسی هستم که دامن رحمتش باز است، سمیع است و هر سؤالی در دستگاه خدای متعال هم شنیده می ‌شود و هم جواب قطعی دارد؛ ولی برای سیر دعا و رسیدن به قرب حضرت حق و سیر در مقامات توحید این دعا کافی نیست که از غیر ببری و به خدای متعال رو بیاوری؛ زیرا وقتی به خود خدای متعال میرسی، یک موقع درک آدم از خدای متعال این است که خدای متعال قهر ندارد، عذاب ندارد و دیگر رسیدیم و تمام شد؛ و در مقامات توحید هم هیچ مشکلی سر راه نیست و آدم قدم برمی ‌دارد میرود؛ ولی یک موقعی در مورد خدای متعال همینطور که امیدوار است، به خوف هم میرسد.

مرحوم صدوق یک بیانی در کتاب خصال دارد که فرمودند: خوف پنج قسم است: خوف و وجل و خشیت و وحدت و هیبت، که هرکدام برای یک مقام است. خوف برای گناهکار است؛ هیبت برای عارفین است؛ یعنی آن کسی که عارف است، خوفش هیبت است و واقعاً وقتی می ‌خواهد قدم بردارد هیبت الهی در او وحشت ایجاد می‌کند؛ مثل وقتی که آدم در مقابل یک آبشار با عظمت قرار می‌ گیرد اصلاً جرأت نمی‌ کند نگاهش کند چه برسد هوس آب تنی بکند؛ چون هیبتش آدم را می ‌گیرد؛ یا امواج اقیانوس ‌ها که هیبتش کشتی ‌ها را هم می‌ گیرد.

آدم وقتی می ‌خواهد به سمت خدای متعال حرکت کند فقط با رجاء نمی ‌تواند حرکت کند. بلا تشبیه، هواپیما با یک بال نمی ‌تواند پرواز کند؛ اگر پارو میزنی باید از دو طرف باشد. شدنی نیست که فقط با رجاء حرکت کرد. در روایت داریم که فرمودند: خوف و رجاء الهی دو نور در قلب مؤمن است که اگر اینها را وزن کنی هیچ کدام سنگین ‌تر نیست و با این دو بال مؤمن حرکت می‌کند. اندازه و وزن هر دو در سلوک انسان دخیل هستند. این تعبیر در زیارت جامعة الائمة المؤمنین است که «لَا يَسْبِقُكُمْ ثَنَاءُ الْمَلَائِكَةِ فِي الْإِخْلَاصِ وَ الْخُشُوعِ وَ لَا يُضَادُّكُمْ ذُو ابْتِهَالٍ وَ خُضُوع أَنَّى وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الَّتِي تَوَلَّى اللَّهُ رِيَاضَتَهَا بِالْخَوْفِ وَ الرَّجَاء وَ جَعَلَهَا أَوْعِيَةً لِلشُّكْرِ وَ الثَّنَاءِ» ملائکه حتی جبرئیل و میکائیل در ثنا بر شما اهل‌بیت نمی‌ توانند تقدم پیدا کنند. این خیلی مقام عجیبی است.

جناب جبرئیل در ثناء و خشوع خدای متعال با اینکه کارشان ثناء است و خسته هم نمی ‌شوند، بر شما سبقت نمی‌ گیرند؛ چون شما یک قلوبی دارید که خدای متعال خودش مستقیم متولی قلب شماست و قلب شما را او تمرین و ریاضت می ‌داده است. در ریاضت قلب شما نه ملائکه و نه هیچکس در کار نبوده و با سرانگشت قدرت الهی مستقیماً قلب شما تمرین داده می ‌شده است؛ و خوف و رجایی که در این مقام است یعنی خدای متعال با سرانگشت خوف و رجاء مستقیماً قلب معصوم را ریاضت می‌دهد. قلب شما را وعاء شکر و ثنا قرار داده است و اصلاً ظرف شکر و ثناء در عالم قلب امام علیه السلام است.

پس خوف و رجاء دو بالی هستند که ما با این دو حرکت می ­کنیم. این خوف و رجاء هم مقاماتی دارد. یک جایی انسان واقعاً گناه کرده و باید بترسد. خدای متعال خدایی نیست که عالم را تعطیل کند. من اگر گندم روی زمین انداختم، خدای متعال به خوشه تبدیل می‌کند، دانه خار هم بپاشم به خوشه تبدیل می‌ شود. نمی ‌شود به خدای متعال بگوییم: نظام عالم را تعطیل کن. تو رب عالم هستی، عالم را تعطیل کن چون من می‌ خواهم در عالم شیلنگ اندازی کنم. آدمی که احساس می‌کند عالم مین کاری شده است، میداند که پایش را روی مین بگذارد، منفجر می ‌شود. خوف از حضرت حق یکی همین است که به فرموده قرآن «إِنَّما يَخْشَى‏ اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(فاطر/28) کسی که ظرافت ‌های عالم و این نظم پیچیده عالم، این اداره دقیق عالم و ربوبیت حکیمانه خدای متعال را می ‌بیند، وحشت می‌کند؛ مثل آنکه یک آدم ناشی را در یک مرکز اتمی ببرند، ممکن است به همه چیز دست بزند. ولی یک دانشمند اتمی به هر ذره ‌ای هم بخواهد نگاه بکند یا قدم بر‌دارد با حساب است.

اینطور نیست که وقتی رسیدیم به خدا و امیدوار شدیم در کنار آن خشیت نباشد. اقسام مختلف خوف هست: خوف از عذاب یا خوف از دوری هست. وقتی در آغوش خدای متعال آمدیم، خدای متعال هم هیبت دارد و هم رحمت دارد. هم عذاب دارد، هم رحمت دارد. آن کسی که در آغوش خدا است خائف هم هست. اصلاً اگر خوف نباشد آدم فرار نمی ‌کند؛ فرار یک پای خوف و یک پای رجاء می ‌خواهد؛ منتهی خوف از بت‌ ها آدم را به سوی خدای حقیقی می ‌کشاند و خوف از خدای متعال هم آدم را به سوی خدای متعال می ‌کشاند و آدم را هدایت و راهنمایی می‌کند. وقتی می ‌ترسی رحمتش تو را جذب می‌کند. این جاذبه برای خائفین است. جاذبه ‌های رحمت الهی مقاماتی دارد و به اندازه ‌ای که خوف در وجود ما پیدا می ‌شود، جاذبه رحمت می‌ آید. کسی که در مقام خوف است و در مقام خشیت نیست، آن رحمتی که برای خاشعین است به او نمی ‌رسد. کسی که در مقام هیبت نیست آن جاذبه ‌ای که برای اهل هیبت است، به او نمی ‌رسد.

بنابراین رحمت ‌ها مقاماتی دارند به اندازه ‌ای که خوف الهی می‌ آید و انسان از آن خوف پناه می ‌برد، در رحمت‌ ها باز می ‌شود. وقتی به سوی خدای متعال می ‌آیی تازه اول راه است؛ کسی که در وادی توحید آمد تازه اول راه است.

خوف هم به جایی میرسد که یک موقع آدم از گناه خودش فرار می‌کند؛ اما یک موقعی اینطور نیست، بلکه به طرف خدای متعال میرود و هیبت الهی و سختی راه و آن عظمتی که می ‌بیند [باعث فرار می­ شود]. حضرت امیر حسابشان با ما سواست و اصلاً نمی ‌دانیم چرا این حرف‌ ها را می ‌زدند و می­ فرمودند «وَاهٍ لِبُعْدِ السَّفَرِ وَ قِلَّةِ الزَّاد»(2) من تلقی ‌ام این است که بیانات معصوم در این عالم و عباداتشان برای شفاعت است. آدمی که وارد نشده خیال می‌کند از این آب رد می‌ شود، ولی «کجا دانند حال ما سبک بالان ساحل‌ ها».

در کتاب ایمان و کفر کافی یک روایت عجیبی است که حضرت فرمود: همه حرف ‌های لقمان حکیم حرف‌ های عجیبی بود. خدا او را بین نبوت و حکمت مخیّر فرمود. او عرض کرد که اگر وظیفه است نبوت را قبول می‌کنم و الا نمی‌ توانم سختی‌ هایش را تحمل کنم. خدای متعال به او حکمت داد. حضرت فرمودند: همه حرف ‌هایش شگفت انگیز است، ولی شگفت انگیزترین حرف لقمان این است: طوری به خدای متعال امیدوار باش که اگر گناه جن و انس را آوردی تو را می‌ بخشد و خیال نکن بدی تو مانع رحمت اوست. بدی خودت را ببین، ولی بدی تو حجاب رحمت او نشود و خیال نکن حالا که من اینقدر بد هستم، چه کسی می‌ تواند مرا پاک کند؛ این درک غلطی است. بدی ‌ها را ببین و بعد بگو: «وَ مَا خَطَرِي هَبْ لِي‏» خدایا مرا ببخش و اصلاً من در دستگاه تو چه به حساب می ‌آیم؟

اما از آن طرف هم فرمود: طوری از خدای متعال بترس که اگر عبادت ثقلین را آوردی گویا عقوبتت می‌کند. یک معنا این است که ما با عبادت ‌هایمان نمی ‌توانیم مستحق ثواب شویم و از عقوبت نجات پیدا کنیم. یک معنای دیگر این است که اصلاً خوف تو از گناه خودت نباشد. هیبتی که یک عارف دارد معلوم نیست از گناه خودش باشد. این خیلی سنگین‌ تر از خوفی است که من از گناه خودم دارم؛ یک نوع دیگری است.

پس ما باید دو سیر داشته باشیم: یکی یأس از غیر و امید به خدای متعال، فرار از غیر و رو آوردن به خدای متعال و استکانت در محضر خدای متعال، و اینجا که آمدی تازه باید با خوف و رجاء سیر کنی و به عالم انکسار محض برسی، قدم به قدم جلو بروی و ظرفیت تو اضافه شود و ریاضت بکشی. بعد خواسته ‌های بزرگ در دل انسان موج میزند. در این دعا شما این سیر را می ‌بینید، حضرت بعد از اینکه ما را سر سفره خدای متعال آوردند، «الهی»‌ها شروع می ‌شود. من یکی دو مورد را ترجمه کنم و بعد هم دعاهایی که به دنبالش می ‌آید را بگویم.

عبدی که از همه فرار کرده، به خدای متعال روی آورده که حاضر و سمیع است و با تقدیرات و برنامه ‌اش مرا اداره می‌کند، با همه وجود الهی می ‌گوید و خودش را در دامن خدا می ‌اندازد و می ­گوید: «إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی»؛ اما این چطور صحبت کردن است؟ وقتی رسیدی یکباره بگو: خدایا کمال انقطاع به من بده؛ اما اینطور نیست زیرا اگر تو را سیر ندهند، هرچه هم بگویی: کمال انقطاع، از کمال الانقطاع نه درکی پیدا می ‌شود و نه طلبی! مشکل ما این است که ما نسبت به مطلوب ‌های بزرگ نه درک داریم و نه طلب داریم؛ حتی نسبت به بهشت، اگر در مقامات بهشت برای ما معرفت و درکی حاصل می ‌شد، شب ‌ها خوابمان نمی ‌برد. چه کسی است که اگر بهشت را درک کند شب بتواند بخوابد؟ خواب را از انسان می ‌گیرد. حالا مقامات بالاتر را نمی ‌گویم.

سوال اینجاست که چطور است که آدمی که تا اینجا آمده یکباره می ‌گوید: «إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی وَ إِنْ خَذَلْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُنِی» خدایا، اله من، اگر تو مرا محروم کنی چه کسی به من رزق میدهد؛ و اگر تو مرا رها کنی و تنها بگذاری، چه کسی مرا کمک کند؟ خذلان یعنی رها کردن و نصرت و یاری نکردن. کاملاً موج می ‌زند که این عبد، فقر خودش را پیدا کرده و اضطرارهای خودش را می‌ بیند و حضرت حق را هم می ‌بیند و می ‌گوید: من مضطر به نصرت تو هستم، من نمی ‌توانم نصرت تو را نخواهم؛ من عاجز هستم و عاجز نمی ‌تواند نصرت خدا را نخواهد. «أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيف‏» من نمی ‌توانم قوت تو را نخواهم. خدایا من مضطر به نصرت تو هستم؛ خدایا من مضطر به رزق تو هستم؛ من رزق می ‌خواهم. من در جهنم هم باشم رزق می‌ خواهم؛ جهنمی‌ ها هم رزق می‌ خورند و نمی‌ توانند نخورند. حضرت فرمود «اجوف» یعنی خالی هستند و رزق‌ های متنوعی باید به اینها داده شود و دائماً این خلاء باید با رزق الهی پر شود.

پس توجه به خلاء فقر من، توجه به تنهایی و عجز من در من اضطرار به نصرت الهی و اضطرار به رزق الهی می­ آورد. من رزق‌ های مختلف هم می ‌خواهم. این رزق ‌های مختلفی را هم که انسان می ‌خواهد فقط دست خدای متعال است. آدم محتاج به نصرت ‌های مختلفی است. انواع یاری ‌های خدا را می ‌خواهد؛ وقتی پا در وادی عبادت می‌ گذارد، پا در وادی دنیا می ‌گذارد، و هرکاری می ‌خواهد بکند محتاج به نصرت است و باید با بسم الله راه برود. عبدی که اینجا آمده او را بین خوف و رجاء سیر می ‌دهند. از یک طرف مضطر به نصرت اوست، از یک طرف هم مضطر به رزق اوست. ولی از طرف دیگر هم خدای متعال مجبور نیست اینها را رزق بدهد. اگر رزق نداد چه میکنی؟ هیچکس دیگر نیست. فریاد آدم بلند می ‌شود. به خدا هم رسیده اما در عین حال احساس می‌کند که مضطر است؛ و اگر او نخواست بدهد، چه می‌ شود؟ چنانچه در دعاها هم آمده است که چه کسی در باب عبد تو می ‌تواند از تو سؤال کند و چه کسی حق سؤال از تو دارد؟ «لا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُون‏»(3) اگر خدای متعال نخواست چه؟!

آدمی که به اضطرار نرسیده و تنهایی خودش را ندیده، با بت‌ هایش زندگی می‌کند. اما آنکه رو به خدای متعال آورده و از همه بریده و با امید هم آمده، یکباره می‌ بیند که خدای متعال، خدایی نیست که من بتوانم او را مجبور کنم، علاوه بر این از این طرف هم به خودش نگاه می‌کند و می ‌بیند کارهایی کرده که مستحق محرومیت از نصرت است. مگر تا حالا که ما را یاری کردند با این کمک خدا چه کردیم؟ خدایا تا الآن مرا یاری کرده بودی من با نصرت تو به شیاطین گره خوردم و با دشمن تو معامله کردم. من چگونه مستحق هستم که تو مرا یاری کنی؟ پس از این طرف هم ضعف‌ های خودش را می‌ بیند که این ضعف ‌ها موجب محرومیت از رزق است. موجب محرومیت از نصرت و موجب خذلان است؛ لذا نگران می‌ شود که نکند خدای متعال بخواهد با من عادلانه برخورد کند.

بنابراین هیبت چیزی فراتر از این است. می‌ بیند خدای متعال مجبور که نیست. ولو من خوب باشم جز این است که او حکیم است، او رحمان است. واقعاً خدای مختار است یا خدای مجبور است؟ هیبت قدرتش آدم را می‌ گیرد. ولو من با ظرف پر آمدم و کاری نکردم که موجب شود تو رزقت را از من برگردانی، یا موجب شود مرا تنها بگذاری؛ ولی مگر او مجبور است؟! اما این خدای قادر، حکیم و مهربان و سمیع هم هست. اگر آن جلال را دیدی، آن جلال تو را به سمت جمال می‌ کشد؛ و الا آدم پای رفتن در دل جمال الهی را ندارد. لااقل همان قدم اول رسید، می ‌نشیند؛ ولی وقتی با خوف شروع به ریاضت دادن می‌کند، یک امید بالاتری در دلش زنده می‌ شود که «إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی» و دائماً بین این خوف و رجاء در حرکت است. بنابراین فرض کنید به این رسیدیم که رزاق اوست و نصرت هم می‌کند؛ ولی این لسان کسی است که به اله خودش رسیده و بین خوف و رجاء با اله خودش حرکت می‌کند.

قدم بعدی «إِلَهِی أَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ» یعنی خدایا ممکن است غضب و سخط تو مرا فرا بگیرد و مرا تنها و در عالم بی رزق بگذاری. گویا احساس می‌کند، اینطور نیست که خدای متعال غضب ندارد. یک زمان آدم به خدا می‌رسد؛ اما خدایی که غضب و هیبت و جلال ندارد، العیاذ بالله خدای کامل و اله نیست. اله همانی است که آن اسماء جلالیه را هم دارد. حالا احساس می‌ کنیم ممکن غضب خدای متعال ما را بگیرد، من حتی در مقابل نظام کیهانی هم احساس عجز می‌ کردم، در حالی ­که این نظام کیهانی در کبریای الهی گم می ‌شود؛ چنانچه حضرت فرمود «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ‏»(4) کسی که عظمت الهی در دلش به حدی جلوه کرده که همه کائنات از نگاهش افتاده است، اگر احساس کرد این خدای با آن کبریا عذاب هم دارد و عذاب او سخط هم دارد و احساس امن نکرد، این احساس خوف و احساس جلال او را به سمت رحمت الهی سوق می‌ دهد؛ البته خدای متعال عذابی ندارد الا اینکه عمل خود ماست که به ما برمی ‌گردد. چنانچه به فرموده قرآن «ما أَصابَكُمْ‏ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ»(شوری/30).

در آخرت هم همینطور است که به مؤمن می ‌گویند: «هَلْ تُجْزَوْنَ‏ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(نمل/90) ببینید که آیا جزای شما جز عمل خودتان است؟ خوب ببینید که ما چیزی را اضافه نکردیم. در مورد ثواب هم خدای متعال می‌ فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها»(انعام/160) یعنی سیئه اضافه نمی ‌شود ولی خدای متعال اینطور نیست که اگر من یک عملی در وادی جهنم انجام دادم بگوید: این در وادی جهنم است. ما جهنم را خاموش می‌ کنیم بلکه اگر من در وادی جهنم رفتم، مرا می ‌سوزاند.

دار دنیا داری است که دو مسیر در آن است: مسیر بهشت و جهنم؛ و انسان در هر قدم ظاهری و باطنی خودش، یا در وادی نور است یا ظلمت است؛ یا جهنم است یا بهشت است. من اگر در وادی جهنم قدم گذاشتم، خدای متعال بنا ندارد که نظام جهنم را از بین ببرد. قرآن می ­فرماید «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ‏ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏»(مؤمنون/71) اگر بنا باشد اراده خدا متعال تابع میل ما باشد، همه عالم به هم می ریزد. پس غضب الهی یک امری حقیقی در این عالم است و من با میل و اختیار خودم پا در این وادی گذاشتم. از این بالاتر اینکه یک زمانی اگر کسی از این قدم بالاتر رفت، میرسد به اینکه مقام هیبت الهی او را می‌ گیرد که مقام وجل و مقام خشیت و مقام رَهبَت است، آنها دیگر فقط از اینکه من گناه کردم نیست؛ بلکه این ذات ذوالجلال که من می ‌خواهم به سمت آن بروم هیبت دارد.

عذاب خدای متعال یکسان نیست؛ درروایتی است که به پیغمبر عرض کردند: به ملاقات پروردگار می‌روی، بگو: یک بنده ‌ای سر راه مرا گرفت و گفت: من اینقدر گناه می‌کنم، یک چوب به من بزن بفهمم حواست هست. چرا مرا که گناه می‌کنم رها کردی؟ پیغمبر خدا خجالت کشید و چیزی نفرمود اما خدای متعال فرمود: پیام بنده ما را ندادی؟ به او بگو: خدای تو می ‌گوید: من تو را عذاب کردم؛ و لذت مناجات با خودم را از تو گرفتم. عذاب‌ های خدای متعال اینطور نیست که فقط عذاب‌ های جهنمی باشد. لذت مناجات را گرفتن هم یک نوع جهنم است. آدم وقتی به بهشت میرود همه چیز انس است و حیات است و حضور در محضر خداست و جهنم هم غفلت هست و اضطراب و دوری از رحمت خداست.

«إِلَهِی أَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ» کسی که از همه فرار کرده و به سوی خدای متعال روی آورده تازه او را با غضب الهی مواجه می ‌کنند و او به رحمت الهی پناه می برد. معصوم ما را سیر میدهد و اگر کسی با امام همراه شد، دعا از زبانش به قلبش می رسد و حضرت او را بین خوف و رجاء سیر می ‌دهند. بازی نیست.

«إِلَهِی إِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ» وقتی رحمت الهی را می ‌بیند او را متوجه می­ کنند که یک طرف رحمت است و یک طرف اهلیت توست که تو چه اهلیتی داری؛ و این در انسان حالت خوف ایجاد می‌کند که ولو او رحمت زیادی دارد ولی من با رحمت ‌های او چه کار کردم؟ تا به حال هرچه ثروت به من دادند به آتش کشیدم؛ مثل پدری که دائماً امکانات در اختیار فرزند می ‌گذارد و او همه را به هم میزند و نه فقط ضایع می‌کند، بلکه خطر هم ایجاد می‌کند. این همه امکانات به او داده، و می بیند که پدرش به او پول داده ولی او اهلیت ندارد. عبد هم به خودش نگاه می‌کند و باز دوباره خائف می ‌شود؛ چون رحمت او سرشار است منتهی من اهل نیستم و این یک نوع خوف دیگری در من ایجاد می‌کند که نکند من اهلیت ندارم محروم می ‌شوم، چطور می ‌شود این را جبران کرد و به امید رساند.

«فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ» خدایا آنچه تو داری از فضل است. آنقدر دستگاه تو وسیع است که فضلش مرا هم می ‌تواند بگیرد. اگر بخواهی با عدلت با من برخورد کنی دست من خالی است؛ ولی اگر بخواهی تفضل کنی، تفضل تو می‌ تواند مرا هم در بر بگیرد. سعه‌ تو یک فضلی دارد که می‌ تواند مرا در بر بگیرد؛ و الا من در سعه عدل تو مستحق هیچ چیز نیستم. در واقع انسان را به فضل خدا ارجاع می ‌دهند، و این خوفی که از عدل خدای متعال و عدم استحقاق خودش داشت، در این دستگاه تبدیل به امید می ‌شود.

سوال: این خوفی که ما وارد آن می ‌شویم و به این می‌ رسیم با خوف قبلی کاملاً متفاوت است و این رجاء با رجاء قبلی فرق می‌کند.

جواب: توجهاتی می ‌دهند که دائماً آدم را بین خوف و رجاء است؛ و با خوف و رجاء این دعا ریاضت می‌ دهد. منتهی آدمی که مأنوس با این دعاها نیست، وقتی می‌ خواند در دلش خوف پیدا نمی ‌شود. ولی اگر مأنوس شد، جمله اول را بخواند خوف او را برمی ‌دارد. اضطرار خودش را می‌بیند و امکان محرومیت هم می ‌بیند. آنوقت جمله دوم برایش معنی دار می ‌شود که «فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی» خدایا تو دست مرا نگیری، چه کسی بگیرد؟ واقعاً اگر کسی اهل این دعا شد، بعد از اینکه به حضرت حق رجوع کرده و از همه بریده او را با غضب الهی مواجه می‌ کنند و یک فهم و درک و شهودی از غضب به او می‌ دهند که خائف می‌ شود. این ریاضت لازم است؛ دائماً خوف ‌های جدید، امیدواری ‌های جدید که هم خوفش جدید است و هم امیدواری ‌ها جدید است. به جایی میرسد که گویی یک تحول جدی در دعا اتفاق می ‌افتد.

«إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَهٌ بَیْنَ یَدَیْکَ» من با تمام وجودم در محضر تو ایستادم. گویا صحنه قیامت را می ‌بیند؛ یا همین دنیا را می ‌بیند. در همه سختی ‌های راه سرمایه ما چیست؟ من در محضر خدای خودم ایستادم، و خدایی هم جز او نیست، من عبد هستم و او اله است. می ‌خواهم به او نزدیک شوم و بندگی کنم و به لوازم عبودیت برسم تا درک کنم. کسی که هنوز عبد نشده نسبت به اله خودش احساسی ندارد. عبد که شد کم کم اضطرار پیدا می‌کند، و در یک مقامی جنت می‌ خواهد و در یک مقام بالاتری قرب می‌ خواهد. حالا سرمایه من که می‌ خواهم حرکت کنم چیست و با کدام پا می ‌خواهم حرکت کنم؛ زیرا با هر امکانی بخواهم حرکت کنم، امکان رسیدن به سمت خدای متعال نیست.

در مناجات خمسه عشر است، «سُبْحَانَكَ مَا أَضْیَقَ الطُّرُقَ عَلَى مَنْ لَمْ تَكُنْ دَلِیلَهُ» خدایا تو منزه هستی؛ اما راه ‌ها تنگ هستند و ما را به تو نمی‌ رسانند. مگر آن کسی که خودت دلیل آن باشی و الا با هر دلیلی حرکت کنند بخواهد با دلالت عقل برود، با دلالت قلب برود به تو نمی ‌رسند مگر آنکه «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْك‏» و این دلالت از طرف معصوم که «داعیا الی الله» است واقع می ‌شود. پس اگر کسی می‌ خواهد در مسیر خدای متعال حرکت کند تنها سرمایه ‌اش توکل بر خدای متعال است. معنای توکل این نیست که انسان کار خودش را نکند؛ ‌بلکه من کار خودم را می‌ کنم؛ ولی این کارهای من کارساز نیست. همه اقدامات من فقط با یک چیز جبران می‌شود و آن دستگیری توست.

«إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَهٌ بَیْنَ یَدَیْکَ» عبدی که می‌ خواهد به سمت خدا برود، در این بیان یک سیر جدید حضرت به او می‌ دهند و می‌ گویند: خودت را در محضر خدای متعال ببین، می ‌خواهی به سمت خدای متعال حرکت کنی، اینجا احساس عجز مطلق است. خدای متعال یک سرمایه به تو می‌دهد که اگر به آن رسیدی سلوک و سیر برای تو ممکن می ‌شود «وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ»؛ یعنی خدایا با توکل به تو سیر می‌کنم.

در زیارت امام رضا علیه السلام آدم وقتی می ‌خواهد به سمت امام رضا برود، در واقع می ‌خواهد از وادی ولایت که وادی پر هیبتی است، به سمت خدای متعال برود، سرمایه او چیست؟ در ابتدا می ­گوید «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّه‏» اینطور نیست که آدم مثلاً وقتی صبح کرکره‌ مغازه ‌اش را بالا می ‌کشد یا در کتابخانه‌ اش را باز می‌کند، یا پشت میز اداره می ‌نشیند بگوید: «توکلت علی الله». آدم وقتی پا در وادی سلوک می‌ گذارد بیش از همه وقت محتاج به توکل به خدای متعال است؛ چون این راه رفتنی نیست و بن بست ‌ها گشوده شدنی نیست؛ بلکه «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏»(طلاق/2) این رزق‌ های «لا یحتسب» و گشایش بن بست‌ های در راه سلوک جز با توکل به خدای متعال ممکن نیست.

حضرت اینگونه ما را سیر می ‌دهند که خودت را در محضر خدای متعال و زیر سایه توکل و اعتماد به حضرت حق بدان؛ گویا در محضر خدای متعال ایستادی و خدای متعال با زبانی که شایسته توست و در خودش هست با تو حرف زده است. نگران نباش! بعد آنچه شایسته اوست با تو رفتار کرده است. «فَقُلْتَ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنِی بِعَفْوِکَ» این سیر است و اگر این سیرها در ما پیدا شود و خودمان را در محضر خدای متعال ببینیم، او با زبان محبت و رحمت با من صحبت کرده و ما را غرق در مغفرت خودش کرده است. «أَذِقنِی حَلاوۀِ ذِکرِک وَ بَردِ مَغفرتک» گویا خنکای آمرزش تو را چشیدم.

سوال: چقدر این دعاهایی که داریم محجور هستند چرا که واقعاً گنج هستند و خوشا به حال آنهایی که با این دعاها و مناجات ‌ها مأنوس هستند. حاج آقای میرباقری یک فضایی را ترسیم کردند که براساس آن نگاه و ظرافت ‌هایی که برای ما گفتند، می ‌توانیم به مدد معصومین سیر کنیم و پیش برویم. حسن ختام فرمایشات شما را می‌شنویم.

جواب: بقیه دعا ان شاءالله می ‌‌ماند برای وقتی که دوباره خدای متعال فرصتی عنایت کند. توصیه می‌کنم یک انسی با این دعا داشته باشیم تا ان شاءالله حالاتی که در این دعا است، خدای متعال به ما عطا کند. هر بار هم که آدم می ‌خواند این سیر کامل‌ تر و درک جامع تری خواهد شد. دو صلوات در پایان دعا دارد و مثل باقی دعاها با صلوات ختم می‌ شود. بعد از اینکه آدم این مقامات را طی کرد و با خوف و رجاء رسید و آن خواسته ‌های بزرگ و مقام فنا را خواست که «اِلهی هَب لی کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلیکَ»؛ آن صلوات پایانی یک چیز دیگری است. صلوات پایان که فرودگاه دعا است، برای کسی است که مقام فنایی باشد برای اهل صلوات است؛ یعنی آخرین دعای اهل فنا صلوات است؛ کسی که فانی شد، دیگر خودش را نمی‌ بیند، فانی در حبّ خدا و حبّ اولیای الهی است؛ چنانچه فرمودند «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّه‏» آنجا می ‌تواند برای آنها از خدا بخواهد؛ چون خودش را نمی ‌بیند. اهل فنا هم خواسته دارند اما خواسته ‌شان صلوات است. آن صلواتی که در مقام فناست در پایان دعا بدست می ‌آید.

چون آخرین روزهای ماه شعبان است، حدیثی را از امام رضا علیه السلام بخوانم که سید بن طاوس در اقبال و مرحوم محدث قمی هم در مفاتیح آوردند و ترجمه کردند، در اعمال اواخر شعبان است. اباصلت می‌ گوید: آخرین جمعه ماه شعبان محضر امام رضا علیه السلام رسیدم، حضرت به من فرمودند: آخرین جمعه ماه شعبان است؛ تدارک کن آنچه که از دست دادی و تقصیرهای گذشته ‌ات را در باقیمانده این ماه جبران کن. در این باقیمانده کارهایی انجام بده که برایت نافع است و از کارهایی که به درد تو نمی‌ خورد اعراض کن. زیرا لغویاتی که ما در زندگی داریم ما را زمین گیر کرده است. در باقیمانده این ماه که می‌ خواهیم از شفاعت نبی اکرم برخوردار شویم، و با پاکی به ضیافت الهی برسیم، آنچه مفید نیست کنار بگذاریم.

سپس فرمودند که زیاد دعا و استغفار کن. در باقی این ماه تلاوت قرآن زیاد کن. از گناهان خودت به سوی خدای متعال توبه کن تا برای ماه صیام پاک و خالص شوی. اماناتی اگر بر عهده داری، آن امانات را بده. حقوقی از مردم اگر بر دوشت هست، حقوق را بده که پاک باشی. اگر کینه ‌ای از کسی در دل توست، آن کینه را بیرون کن که این مانع سلوک است.

خیلی وقت ‌ها یک صفت همه‌ ریاضت ‌های ما را باطل می‌کند. سی روز در ماه رمضان قرآن می ‌خوانیم و روزه می ‌گیریم، نماز شب می‌ خوانیم، اما کینه نا به جای یک مؤمن آدم را زمین گیر می‌کند و عمل تو هیچ بالا نمی ‌رود. حضرت فرمود: دل خودتان را از کدورت با مؤمنین پاک کنید. آدم اگر با دشمنان خدا دشمنی کند برای خدا برای انسان رشد می ‌آورد؛ اما دشمنی با مؤمنین و دوستان خدا برای نفس است و برای خدا نیست و آدم را زمین گیر می‌کند. یک آقایی به من گفت: مواظب باش به خاطر نفست به احدی حتی به فرزندت دستور نده و به خاطر نفست نگو: یک لیوان آب به من بده؛ چون سقوط می ‌کنی. چه رسد به اینکه انسان به خاطر نفسش با مؤمنی درگیر شود؛ ولو به زبان هم نمی ‌آورد اما دائماً در دلش دعوا دارد. کینه یعنی همین و این را خدای متعال نمی‌ پسندد و مانع سیر است.

حضرت فرمود: تا ماه تمام نشده، کینه ‌ها را پاک کن و گناهی را مگذار الا اینکه آن را ترک کنی. نباشد وارد ماه رمضان شوی و دل از یک گناهت نکندی؛ از همه دل بکن و به سوی خدای متعال رو بیاور؛ در این ماه سعی کن از خدا بترسی و به خدای متعال در پنهان و آشکار توکل کن زیرا «و مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏»(طلاق/3) و در ادامه ماه این دعا را هم زیاد بخوانید «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْه» خدایا اگر در گذشته این ماه مرا پاک نکردی بعد از این مرا پاک کن. ان شاءالله به برکت امام رضا علیه السلام و توسل به ساحت مقدس ایشان موفق شویم این ده دستور حضرت را که خیلی دستورات سنگین و اثر گذاری هستند برای ورود به ضیافت رمضان انجام بدهیم.

پی ­نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 143

(2) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 625

(3) الإقبال بالأعمال الحسنة (ط - الحديثة)، ج‏1، ص: 352

(4) التمحيص، ص: 71