نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed, 24 Apr 2024

راه بهره مندی از شفاعت حضرت زهرا(س) با تولی و تصدیق و صبر در این صراط و آثار شفاعت ایشان

متن زیر جلسه سی و هشتم گفتگوی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 24 اسفندماه ماه سال 92 برگزار شده است. در این جلسه بحث در مورد مقامات حضرت زهرا است و اینکه اگر ما بخواهیم از شفاعت ایشان برخوردار باشیم باید چند قدم را برداریم. اولین قدم موالات است. دومین قدم تصدیق حضرت است؛ یعنی اینکه ایشان را ترازو قرار بدهیم و پای خود را جای پای ایشان بگذاریم و این هم در مسائل جزئی باید باشد و هم در مسائل کلی. سومین قدم هم پایداری در این راه و صبر بر مشکلات است. اگر ما این سه قدم را برای نزدیکی به حضرت برداشتیم حضرت هم دو کار برای ما انجام می دهند: اول اینکه درک حقیقت ولایت و نبوت برای ما امر سخت و مستصعبی است که به دست ایشان حجاب ها از آن برداشته می شود. کار دوم هم این است که بعد از برداشته شدن حجاب ها سير ما تا رسيدن به مقام طهارت محض با حضرت زهرا(س) واقع مي شود.

سوال: درباره حضرت صدیقه طاهره توضیحاتی بفرمایید؟

پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد و اله الطاهرین. اللّهمّ ، كن لوليّك الحجة بن الحسن صلواتک علی و علی آبائه، في هذه السّاعة و في كلّ ساعة، وليّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا، حتّى تسكنه أرضك طوعا، و تمتّعه فيها طويلا و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خیره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزا عندک. در باب صديقه طاهره(س) با اینکه صحبت زياد شده اما در عين حال واقعاً صحبت کردن دشوار است. در حديث نوراني از امام صادق(ع) در ذيل سوره قدر وارد شده است که «الليلة فاطمة و القدر الله»(1) «لَيْلَةِ الْقَدْر» يعني وجود مقدس صديقه طاهره اي که منسوب به حضرت حق است و خداي متعال در قرآن، شب قدر را که توصيف مي کند مي فرمايد: «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مَا أَدْرَئكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ»(قدر/1 و2)، آغاز سوره بحث نزول قرآن در شب قدر است ولی مابقي سوره توصيف شب قدر است و اینکه این شب «خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ شهرٍ»(قدر/3)، از هزار ماه بهتر است. در روایت آمده که اين شب قدر يعني وجود مقدس تمافاطمه زهرا(س). عنايت داريد ما يک شب قدري در هر سال داريم که تکرار مي شود و ترديدي در آن نيست «تَنزَّلُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ»(قدر/4)، هر سال ملائکه همراه با روح در شب قدر نازل مي شوند، بنابراين شب قدر در هر سال تکراري دارد؛ ولي شايد يک شب قدري هم در کل عالم داشته باشيم که ظرف نزول قرآن است و حقايق در آن نازل شده است. اين روايت را من در تفسير صافي ديدم که حضرت فرمودند: در شب قدر، همه حقايق حتي حقيقت ولايت تقدير شده است و این یعنی اینکه شب قدر خيلي باعظمت است. از اینجاست که مقدرات همه کائنات، از جمله اين امر عظيم شکل مي گيرد؛ اين شب قدري که يک شب است در همه عالم و هر شب قدر هم نازله اي از آن و تجلي از آن است مخصوصاً شب بيست و سوم ماه رمضان و آن شبی که وقتي تکرار مي شود، ملائکه همراه با روح بر ولي خدا تنزل پيدا مي کنند و امام دوران خودشان و مقدرات عالم را مي آورند، اين شب قدر وجود مقدس حضرت زهرا(س) است. ايشان در آن مقام فقط انتساب به حضرت حق دارند و به تعبير ديگر فاطمة الله هستند.

درباره اين وجود مقدس با اين مقام حضرت فرمودند: اگر کسي به معرفت ايشان برسد، به درک شب قدر رسيده است. «فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد أدرك ليلة القدر»(2)، و بعد فرمودند: «و إنما سميت فاطمة لأن الخلق فطموا عن معرفتها»، خداي متعال ايشان را فاطمه ناميده است، به خاطر اينکه مخلوقات از معرفت او مفطوم هستند. در اين روايت شريف، يک نکته اين است که اسامي که براي معصومين است به خصوص اسامي که از عالم بالا نازل شده است، متناسب با مقاماتشان است و متناسب با کسي است که اين نام را براي آنها گذاشته است. يعني شما گاهي اوقات برای کسی نامی و یا لقبی مي گذاريد اما از منظر نگاه خودتان، ولي گاهی خداي متعال به کسي لقبی می دهد، و از موضع نظر حضرت حق اين القاب بر کسي منطبق می شود، که این علامت يک حقايقي است و همین نکته است که باعث می شود حروف اسامي معصومين(ع) هم معني داشته باشد. حتي در باب اسامي ديگران هم گاهي همينطور است، ديديد آنهايي که با علوم غريبه سر و کار دارند، خصوصیات فرد را با اسمش و محاسباتي که روي اسمش مي کنند، بيان مي کنند و حوادث آينده را هم با همین کار بيان مي کنند. بين اين اسمي که انسان دارد با واقعيت وجودي انسان يک تماس و ارتباطي است. همينطور که قرآن وقتي نازل مي شود آن حقيقت قرآن در قالب الفاظ مي رود و اين الفاظ هم الفاظ وحي است و حامل همان معاني است، اسامي که براي معصومين است، ظرف حقيقت وجودشان است و خود اين اسم حقيقت وجودشان را منعکس مي کند. لذا فاطمه يک لفظ نيست، بلکه معنايي دارد و لذاست که براي همين يک نام اسرار مهمي در روايات بيان شده است. در روايات متعددي که مرحوم صدوق در علل الشرايع اينها را جمع کردند براي اين نام اسراري بيان شده است که يکي همين است که حضرت فرمودند: خداي متعال او را فاطمه ناميد، «لأن الخلق فطموا عن معرفتها» چون همه خلايق از معرفت او مفطوم و بريده هستند.

حال صحبت کردن درباره چنین شخصیتی بسيار دشوار مي شود و فقط مي شود ايشان را با بيانات خداي متعال و با بيانات معصومين معرفي کرد و آن هم به اندازه فهمي که ما پيدا مي کنيم.

من در اين فرصت کوتاهي که هست، براي اينکه اين مطالبي که عرض مي کنيم در خاطرها بماند، آن زيارت کوتاهي که در تهذيب مرحوم شيخ طوسي نقل کردند، همان را ترجمه مي کنم، به شرح و بسط هم که نه من مي توانم و نه مجال هست. «يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَك »(3)، این زیارت خطاب به حضرت است که ايشان، آن وجود مقدسي است که خداي متعال قبل از خلقت ايشان را مورد امتحان قرار داده است. امتحان کننده خداي خالق و امتحان شونده وجود مقدس صديقه کبري است قبل از اينکه ثوب بشر بپوشند و در لباس بشر خلق شوند. موضوع امتحان چه بوده است؟ من حدسم اين است و گمان مي کنم که غير از اينکه این موضوع، مسأله عبوديت و توحيد است (که همه امتحانات به عهد بندگي بر مي گردد و ما غير از اين امتحان چيزي نداريم بلکه همه امتحان های ما تفصيل همین توحيد است)، اولياء و انبياء يک امتحان ديگر هم در وادي توحيد دادند و غير از اينکه خودشان در مقام عبوديت تام هستند، با خدا يک عهدي بستند که بار هدايت ديگران و رساندنشان به وادي توحيد را هم بکشند. حجاب از حقيقت معنويت و توحيد را در اين عالم بردارند. ما از اين عهدها نداريم چون ما بنا بوده که بنده باشيم؛ ولي آنها عهد دیگری هم دارند، عهد نشر بندگي، بسط بندگي، اقامه توحيد و رساندن ديگران به وادي توحيد که يک عهد ديگري است و خيلي هم سنگين است.

يک موقع عرض کردم بسياري از عبادت هاي رسول اکرم(ص) و رياضت هايشان براي اين است که مردم را برسانند. يعني براي شفاعت و دستگيري است، حضرت رنج دستگيري مردم را مي کشيدند. اين يک چهره اش بود. کما اينکه شما در باب سيد الشهدا(ع) داريد. يک چهره حادثه آن عهد با حضرت حق است، مقام بندگي خودشان است؛ ولي چهره ديگر حادثه «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ الْجَهَالَة»(4)، و اين عهد را هم حضرت از عالم ازل بستند که فداکاري کنند تا ديگران برسند. بنابراين تلقي حقير اين است که اين امتحاني که از حضرت گرفته شده، يک چهره اش همين امتحان هدايت و شفاعت است. حضرت مي خواستند واسطه تنزل حقيقت، معنويت و توحيد در عالم ما شوند و موانع و حجاب را از حقيقت توحيد و نبوت و ولايت بردارند و مردم را به حقيقت ولايت و نبوت راهبري کنند. يعني پيامبر و اهلبيت (عليهم السلام) که آمدند ايشان با خدا عهد بست که حجاب ولايت و نبوت را بردارد و مردم را به اين دو حقيقت برساند؛ چون ايشان نسبت شان با امامت و ولايت يک چنين نسبتي است، در زيارت حضرت داریم «وَ سَلَلْتَ مِنْهَا أَنْوَارَ الْأَئِمَّةِ وَ أَرْخَيْتَ دُونَهَا حِجَابَ النُّبُوَّة»(5) ايشان مصدر تجلي انوار ائمه در عالم ما هستند و پيداست مصدر ايشان، فقط حامل جسم ائمه که نيست بلکه حقيقت نوراني ائمه را هم ايشان در عالم دنيا آوردند. که موقعي روايتی را در مقام نبی اکرم مي خواندم، که نور حضرت در عالم حجب و در بحار علوم چطور سير کرده است؟ بين ما و حضرت حجاب هاي نوراني فراواني است و بايد عوالمي را طي کنيم تا به حضرت برسيم و همین باعث شده که کار خیلی سخت باشد و آن هایی که می رسند استثنا باشند، البته همه مؤمنين و موحدين در وادي هستند و از فيض نبي اکرم بهره مند هستند و اخبار از آنجا به اينها مي رسد، ولي با حجاب، حتی گاهي ده ها واسطه مي شود! آنطور نيست که آن حقيقتي که دست حضرت است را بتوانند بي حجاب تلقي کنند. هر قدمي که معرفتي حاصل مي شود، يعني حجابي از آدم برداشته شده است و اصلاً معرفت يعني رفع اين حجب تا انسان به معدن العظمة و آن سرچشمه توحيد و معرفت برسد.

از حضرت زهرا(س) حجاب برداشته شده است و اين معناي متوسط اين عبارت است. اين عبارت معناي از اين لطيف تر هم دارد «وَ أَرْخَيْتَ دُونَهَا حِجَابَ النُّبُوَّة»، حجاب نبوت از ايشان برداشته شده است و ايشان دستشان به حقيقت نبوت مي رسد، لذاست که ايشان مشکات انوار الهي و قلب نبی اکرم هستند.

سوال: این مقام به خاطر عظمتشان است يا به خاطر امتحان هايي که ايشان داده اند؟

این ها به خاطر آن عظمت وجودي است، ايشان نسبتش با نبوت و ولايت اينطور است که مصدر تجلي انوار ائمه و متصل به حقيقت نبوت است، حجاب نبوت از ايشان برداشته شده است. عرض کردم از اين لطيف تر هم اين عبارت قابل معنا است. «وَ أَرْخَيْتَ دُونَهَا حِجَابَ النُّبُوَّة»، يعني چه؟

کسي که اين مقام را دارد، با خدا عهد بسته که با تحمل خودش، با صبر و رياضت خودش، موحدين را به حقيقت وادي توحيد، به حقيقت وادي نبوت و ولايت برساند. خداي متعال هم ايشان را صابر يافته است. بعد در اين عالم که حضرت آمدند به اين عهد عمل کردند. لذا اطلاعاتي که حضرت داشتند جزء اعظم اطلاعات عالم است که يک نمونه اش مصيبت حضرت سيد الشهدا(ع) است که عهدش را خداي متعال از حضرت زهرا گرفته و حضرت هم قاعدتاً سر اين مسأله پايداري کردند. پس بنابراين شايد ترجمه جمله اول اين باشد که ايشان، عهدي را با خداي متعال قبل از اينکه در پوشش بشر، در عالم ما بيايند بستند، غير از عهد عبوديت، و به تعبيري در ادامه عهد عبوديت و بندگي خودشان و آن اين است که بندگي را بسط بدهند و مردم را به حقيقت نبوت و ولايت برسانند. موانع و حجاب هايي که بر سر اين راه است، بردارند و اين کار را هم با بلاي خودشان در عالم کردند.

اين نکته را يک موقعي در باب سيد الشهداء(ع) اشاره کرديم که ما مي توانيم با مرکب بلاي اولياي خدا به سمت خداي متعال حرکت کنيم. اگر کسي بخواهد وارد اين وادي شود و از فيض شفاعت ايشان برخوردار شود بايد چند قدم را با ايشان بردارد.
قدم اول اين است که «وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاء»(6)، ما گمانمان اين است که جزء اولياي شما هستيم، جزء دوستان شما هستيم و رابطه محبت و ولايت با شما داريم و شما را تصديق مي کنيم. بالاخره ايشان در اين عالم مأموريتي داشتند، صف بندي داشتند، عده اي را دوست داشتند و با عده اي دشمن بودند. اينکه در روايت است که «إن الله ليغضب لغضب فاطمة و يرضى برضاها»(7)، خداي متعال با غضب حضرت زهرا غضب مي کند و با رضاي حضرت راضي مي شود، نشان دهنده این مطلب است که حضرت يک رضا و سخطي در عالم دارند و رضا و سخطشان مدار رضا و سخط الهي است. تصديق معنايش اين است که ما بتوانيم هرکجا ايشان ايستادند ما هم همان جا بايستيم و شک نکنيم. تا صف بندي کردند ما در صف ايشان باشيم، اگر از کسي راضي بودند، ما هم راضي باشيم و اگر غضب داشتند، ما هم غضب داشته باشيم؛ يعني در اين اوصاف پشت سر حضرت حرکت کنيم و اين همان است که در زيارت حضرت داریم که زائر وقتي به مقام زيارت مي رسد، در انتهايش خدا و انبياء و ملائکه را شاهد مي گيرد «أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلَائِكَتَه »(8). بعد هفت نکته نسبت به حضرت زهرا آنجا بيان مي شود «أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْه  سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ» من از هرکسی که شما از او راضي هستيد، راضي هستم و نسبت به هرکسي که شما سخط داريد، سخط دارم. «مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْه » شما از هر کسی تبرّي جستيد، من هم تبرّي مي جويم، «مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْت » نسبت به هرکس شما موالات داريد، من هم موالات دارم. «مُعَادٍ لِمَنْ عَادَيْت » با هرکس شما معادات و دشمني داشتيد، من هم دشمني دارم. «مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْت » نسبت به هرکس شما بغض داشتيد، من هم بغض دارم و نسبت به هرکس که شما محبت داشتید من هم محبت داردم. يعني حضرت را محور تشخیص حق و باطل قرار دهید و هرکجا حبّ و بغض ايشان رفته است بدانيد اين حبّ و بغض معصوم است. کسي که مصداق آيه تطهير است «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(احزاب/33)، کسي که خداي متعال او را تطهير محض کرده است و در مقام اخلاص محض است، نمي شود رضا و سخطش ناروا باشد، بلکه رضا و سخطش، رضا و سخط الهي است. صف بندي ها و مرز بندي ها، صف بندي هاي الهي است. حبّ و بغضش، حبّ و بغض الهي است. اينکه پيامبر اينقدر تأکيد مي کردند، «إن الله ليغضب لغضب فاطمة و يرضى برضاها» و اینکه «اول من يدخل الجنة»، اينها همين را مي خواستند بگويند. مي خواستند بگويند اين تراز است. به اين تراز عمل کنيد. کار وقتي مشکل شد و تشخيص حق و باطل سخت شد، شما اگر بخواهيد فقط بر ترازوي خودتان تکيه کنيد، قطعاً نمي توانيد وزن کنيد. هر ترازويي يک حدي براي وزن کردن دارد. شما که نمي توانید با يک ترازوي کوچک کره زمين را وزن کنيد. وقتي حق و باطل در اين مقياس عظيمش مي خواهد ترازو شود، ترازوي متناسب با خودش را مي خواهد. اينکه حضرت مي فرمايد: «إن الله ليغضب لغضب فاطمة و يرضى برضاها» يعني يک جايي شما بايد برويد ببينيد رضاي خدا کجاست؟ خودتان را به رضاي خدا برسانيد و این خيلي کار سختی است. اصلاً ديگران آنجا نبايد حضور داشته باشند. اگر روي ديگران مي خواهيد حساب باز کنيد، به اشتباه مي افتيد.

خوب حالا وقتي مدار حضرت زهرا شد، بنابراين ما بايد دنبال حضرت حرکت کنيم. هرکجا حضرت ايستادند، ما هم بايستيم. نسبت به هرکس راضي بودند، راضي شويم. نسبت به هرکس سخط داشتند، سخط داشته باشيم. تبرّي داشته باشند، تبرّي بجوييم. موالات و معادات ما، حبّ و بغض ما دنبال حضرت باشد و در همه امور حضرت را تصديق کنيم؛ يعني نگوييم حضرت خيلي مقامات داشتند، اما اينجا اين درگيري شان ناروا بود، اين نارضايتي شان ناروا بود. تصديق خيلي کار سختي است. اينکه انسان بتواند اولياي خدا را تصديق کند، اين بعد از مقام تسليم است. آدم اگر تسليم محض نشد، در درونش يک غوغايي بود، بالاخره يک جايي صفش را جدا مي کند. در مورد شان نزول یکی از آیات قرآن داریم که کسي با زبير يک مناظره اي داشت، در محضر رسول الله(ص) آمد و حضرت قضاوت کردند. قضاوت حق هم کردند. «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى »(نجم/3) حرف هايش وحي است. بعد آن طرف گفت، نه! حضرت طرف قوم و خويش شان را گرفتند. اين آيه نازل شد که «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً»(نساء/65)، تو را که حَکَم مي کنند، باید تسليم محض تو باشند، به طوري که در دلشان هم حرجي پيدا نشود. تسليم محض يعني همه قواي انسان و قلب انسان، تسليم باشد به طوري که وقتي حضرت چيزي گفتند، کاملاً انسان بپذيرد.

سوال: يعني تصديق بعد از تسليم است؟

پاسخ: بله لذا اينجا مي گويد: «وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاء»، يقين ما هم در اين وادي زعم است. آنکه تصديق مي کند سلمان است. ما اصلاً نمي فهميم که افق فعل حضرت کجاست که تصديق کنيم. حضرت در افق ديگري در عالم دارند کار مي کنند، و ما اصلاً آن افق را نمي بينيم. اين زعم به معني گمان نيست، بلکه ما يقين داريم، اما اعتقاد ما در اين وادي گمان است. ما به گمان خودمان با شما همراه هستيم. اما شما چه کار مي کنيد؟ شما در افق خودتان حرکت مي کنيد، ما هم در افق خودمان حرکت مي کنيم.

پس حضرت زهرا(س) مدار حق و باطل در عالم و معيار هستند. صف بندي داشتند و در اين عالم بيکار نبودند. نمي شود شما در درگيري حق و باطلي که در عالم است بگوييد: نبي اکرم(ص) که اشرف انبياء، افضل انبياء و «أَوَّلِ النَّبِيِّينَ مِيثَاقاً وَ آخِرِهِمْ مَبْعَثا»(9)، هستند، بگوييد اين پيغمبر که در اين درگيري نقشي نداشته است! ايشان نقطه کانوني درگيري هستند. ما بايد دنبال حضرت حرکت کنيم؛ يعني هرکجا حضرت ايستاد بايستيم و شک هم نکنيم. اينکه در اوصاف اصحاب سيد الشهداء، در اوصاف حضرت ابالفضل داریم که «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيق »(10)، برای این است که تصديق کردن ولي خدا وقتي امتحان سخت مي شود خيلي کار دشواری است. آدمي که در قلبش تسليم محض نيست، يک شاقولي در درون خودش دارد، مي خواهد ترازو بگذارد، ببيند اينجا امام درست رفت يا نرفت، پس نمي تواند تصديق کند. انساني مي تواند تصديق کند که ترازويش امام باشد. هرچه از اين ترازو درآمد بگويد: همين درست است و ترازوي ديگري نيست.

ما برای این تصدیق نمی کنیم که يک ترازويي مي گذاريم و شروع مي کنيم امام را در ترازوي خودمان سنجیدن، مي گوييم: امام شايد اينجا اشتباه کرده است. حالا ترازوي شما مي تواند ظرف فعل امام باشد؟! آن فعلي که در افق کائنات دارد اتفاق مي افتد، اصلاً با ترازوي شما وزن مي شود؟! ما اگر بخواهيم ترازوي خودمان را مبنا قرار دهيم، نمي توانيم به راحتي بفهميم. آن ترازويي که مي تواند مقياس حرکت هاي تاريخي باشد، کارش یقینی باشد و درست حق و باطل را نشان مي دهد، حضرت زهرا هستند. ایشان مشکات نورند و کسي که مشکات نور مي شود، فرقان است و فرقان هم حقيقت نور الهي است که حائز بين حق و باطل است.

پس قدم دوم اين است که بايد حضرت را تصديق کنيم. عرض کردم اين حديث را فريقين نقل کردند که باید علما معنايش کنند، من معنایش را نمي فهمم! «إن الله ليغضب لغضب فاطمة و يرضى برضاها»، این حدیث نمي خواهد بگويد که تراز بايد حضرت زهرا باشد، هر کجا ايستادند، همان جا بايستيد و از هرکس راضي بودند، راضي باشيد؛ بلکه می خواهد بگوید انسان اگر در درون خودش، خودش را شانه نکرده باشد و يک ميل مخالف ميل اولياي خدا در انسان باشد، يک جايي اين ميل آدم را جدا مي کند. پس قدم اول موالات ، قدم دوم تصديق و قدم سوم پايداري است «وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ ص وَ أَتَانَا بِهِ وَصِيُّهُ»(11)، یعنی هر چيزی که حضرت آورده ما پاي آن ايستاده ايم. اگر کسي در راه دنبال حضرت حرکت نکند، پايداريِ بعدي ممکن نمي شود و يک جايي صفش را جدا مي کند آن هم وقتی صحبت از تماميت دين است.
در صدر اسلام بعضي  همین گونه بودند، شخصی آمده و مي گويد: «سَأَلَ سَائلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ»(معارج/1)، که اين از رواياتي است که اهل سنت و شيعه هر دو نقل کردند و بعد از واقعه غدير آمده است. گفت: ای پیغمبر ولایت علی از طرف خودت است، يا از طرف خداست؟ حضرت فرمود: از طرف خدا و من در اين امر دخالت نمي کنم. گفت: پس بنابراين «سَأَلَ سَائلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ»، ما نمي توانيم تحمل کنيم و همان بهتر که نباشیم، که آن عذاب سنگين آمد و از بين رفت.

پس بنابراين تلقی من این است که حضرت با بلاي خودشان، معبري  زدند از وادي ظلمات، از فتنه ها و تاريکي ها به سمت نور و ما بايد از اين معبر عبور کنيم. وقتي مي توانيم از اين معبر عبور کنيم و با سفينه وجود ايشان اين درياي ظلماني و مواج را طي کنيم که تصديق کنيم. جملاتي که پیامبر راجع به حضرت زهرا گفتند، جملات عجيبي است. حضرت وقتي مسافرت مي رفتند، آخرين خانه اي که خداحافظي مي کردند، خانه ايشان بود. اولين خانه اي که براي احوالپرسي مي آمدند، خانه ايشان بود. در باب ايشان مکرر فرمودند «فداها ابوها». در احوالات حضرت نوشتند وقتي فاطمه زهرا(س) وارد مي شدند، به استقبال فاطمه مي آمدند و ايشان را سر جاي خودشان مي نشاندند حتی گاهي نقل است که خم مي شدند و دست ايشان را مي بوسيدند. من که نمي فهمم اين يعني چه؟ مگر پدرهاي عادي در اوج عاطفه اين کار را نسبت به دخترشان مي کنند که پيغمبر خاتم که همه عالم ردپايي در دلش ندارد، این کار را انجام دهد؟! پیامبر خاتم حبيب خداست نه خليل خدا «فوق خُلَّة»، همه انبيايي که مثل حضرت ابراهيم خليل در مقام «خلة» بودند، فاني در محبت خدا بودند و يک شعاعي از محبت خدا که در دل نبي اکرم بود در وجود آنها افتاده بود. حالا ببینید کسي که در مقام محبت است، «لَا حَبِيبَ إِلَّا هُوَ وَ أَهْلُه »(12)، کسي که در مقام «خلة» مطلق است و خليل الله به معني تمام کلمه است، اين آدم خم شود و دست يک بزرگواري را ببوسد، این چه معنایی دارد؟ اينکه حضرت زهرا را می بويیدند و می فرمودند: من بوي بهشت را مي شنوم، این یعنی چه؟!

آقاي سازگار يک تعبيري دارند و اين روايت را در آن معنا کردند که «اي بهشت قرب احمد»، نه بهشت ما! پيغمبر که مشتاق بوي بهشت ما نيست. بهشت ما يک نسيمي و یک نمي از يم بهشت نبي اکرم است. اصلاً چه ربطي دارد؟ يک شعاعي از بهشت نبي اکرم همه بهشت ها است.

در روایت داریم که فرمود: آنقدر عبادت کرده بود که «تَوَرَّمَتْ قَدَمَاه »(13)،خداي متعال وقتي حضرت زهرا در محراب مي ايستاد، به ملائکه مباهات مي کرد و می فرمود: «انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَکَیفَ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي »(14)، ببينيد چطور از خوف من همه قوائم وجودش مي لرزد؟ کسي که در آن مقام محبت و قرب است، چطور می شود که این گونه در مقام خوف باشد؟! فرمود: وقتي در محراب عبادت مي ايستاد، طوري متصل به حضرت حق مي شد، طوري نوراني مي شد و انوار الهي بر ايشان ظاهر مي شد که اولاً همه زمين روشن مي شد، البته خيال نکنيد وقتي روشن مي شود هر چشمي مي توانست ببيند. در روايات است در خانه اي که قرآن خوانده مي شود، نور قرآن در آن ديده مي شود و این را همه که نمي بينند. حضرت زهرا وقتي در محراب عبادت مي ايستند این نور را همه نمي توانند ببينند. منتهي فرمود: اينقدر اين نور نجيب بود، حضرت امير(ع) که نور الله في سماوات و الارض است، مشغول به اين نور مي شدند و این نور چشم حضرت را جلب مي کرد.

يکي از وجوه اينکه نام حضرت را زهرا گذاشتند همين است. ایشان مدار حق و باطل است. ایشان شخصيتي است که در وجه تسميه ایشان در جلد 43 بحار آمده است که وقتی عالم ملائکه با يک حجاب ظلماني مواجه شدند و در مضيقه افتادند، به خداي متعال روي آوردند و تضرع کردند که خداي متعال اين ظلمت را بردارد. خداي متعال نور حضرت زهرا را در عرش تجلي داد و آن حجاب از عالم ملائکه برداشته شد. اينقدر اين نور عظمت داشت که ملائکه وقتي مشاهده کردند، در مقابل عظمت الهي به سجده افتادند. بعد از خداي متعال پرسيدند اين چه بود و از کجا آمد؟ خداي متعال در پاسخ چند توصيف کردند که واقعاً هر وصفش براي عظمت حضرت کافي است «نُورٌ مِنْ نُورِي »(15)، نوري است که بدون حجاب از نور خود من است. «خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِي »، از عظمت خود من آفريده شده است و واسطه ندارد. «وَ أَسْكَنْتُهُ فِي سَمَائِي »، محل قرار اين نور عالم شما نيست؛ بلکه يک تجلي در عالم شما مي کند و حجاب را از شما بر مي دارد، ولي مستقر اين نور، سماءِ منسوب به خداي متعال است. «أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِي أُفَضِّلُهُ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاء»، او را از صُلب پيامبري در اين دنيا مي آورم، که سرآمد همه انبياء است. تازه پيامبر گرامي وقتي مي خواهند اين نور را با خودشان بياورند در چند مرحله این کار را انجام می دهند. اول به معراج مي روند و وقتی جبرئيل را پشت سر مي گذارند، نور حضرت زهرا بر ايشان منتقل مي شود. بعد در چند مرتبه در دنيا که هستند طعام بهشتي برای ايشان مي آيد و در مجموع اين نور منتقل مي شود. «وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ أَئِمَّة» انوار ائمه خودم را از اين وجود مقدس در عوالم ساطع مي کنم. بعد فرمود: علت اينکه به او زهرا مي گويند، به خاطر اين درخششي است که دارد. باز مي فرمايد: به او زهرا مي گويند، چون وقتي در محراب عبادت مي ايستاد، درخششي از نور الهي در حضرت پيدا مي شد، که اميرالمؤمنين (ع) مشغول به آن مي شدند. حضرت امیر را که چيزي نمی تواند مشغول کند، همه سماوات و ارض چيزي ندارد که حضرت را مشغول کند. پس چه تجلي از حقيقت در ايشان در موقع عبادت واقع مي شد و چه اتصالي از حقيقت الهي در اينها پيدا مي شد که این اتفاق می افتاد؟!

خب حالا اين وجود مقدس آمده که با بار مصيبت خودش راه را بر ما آسان کند که یکی از آن بلا ها قصه سيد الشهدا است. اين معبري که ايشان برای عبور از وادی ظلمات و ولایت طاغوت زده است براي اين است که ما وقتی از متن جهنم عبور مي کنيم، نسوزيم! هرکسي زير چادر حضرت باشد، نمي سوزد. يک موقعي اين روايت را خواندم که مؤمن وقتي از جهنم عبور مي کند، بسم الله الرحمن الرحيم مي گويد، جهنم مي گويند: «نُورَكَ قَدْ أَطْفَأَ لَهَبِي»(16)، نور قرآن آتش جهنم را خاموش مي کند. حضرت زهرا که ليلة القدر است و نور قرآن از ايشان ساطع شده، «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في  لَيْلَةِ الْقَدْرِ»، معبر ما از اين وادي خطرناک است.

 پس راه عبور به سلامت، موالات و تصديق و پایداری است. اگر اين سه قدم را با حضرت برداشتيم، حضرت دو کار براي ما انجام مي دهند که اين دو کار به دست خود حضرت واقع مي شود. يکي اينکه «فَإِنَّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إِلَّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُمَا»(17)، درک حقيقت نبوت و ولايت، برداشته شدن حجاب بين ما و بین حقيقت نبوت و ولايت و ورود به این وادي جز اسرار عالم و صعب مستعصب است «أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَب »(18)، که به دست ايشان است. اگر کسي با ايشان همراه شد به دست مبارک ايشان حجاب نبوت و ولايت به اندازه خود آدم از آدم برداشته مي شود و حقيقت آن ابواب الهي، غيب نبي اکرم و غيب اميرالمؤمنين راه پيدا مي کند. اين يک مرحله است، که درک کل نبوت و ولايت در ظرف خود انسان براي انسان به شفاعت حضرت واقع مي شود. ايشان يک چنين شخصيتي است. بلاي ايشان و عهد ايشان، معبر ما به سوی حقيقت نبوت و ولايت است وگرنه در وادي ظلمات مي مانيم. اين هم که در ذيل آيه ظلمات دارد «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَة»(19)، يعني همين! يعني عبور از اين وادي جز با حضرت زهرا ممکن نيست. به نظر من پیامبر هم مي خواستند همين را بگويند که فرمودند: «إن الله ليغضب لغضب فاطمة و يرضى برضاها» و بقيه رواياتي که در فضيلت ايشان وارد شده است. ما در امور جزئي زود مي توانيم محاسبه کنيم. دو دو تا چند مي شود؟ مي گوييم: چهار تا! اما وقتي معادله چند مجهولي شد ديگر حلش به اين آساني نيست. يک رياضي دان بايد بنشيند و معادله را حل کند. وقتي کار پيچيده مي شود، آن تروازو و فرقاني که مي تواند حق و باطل را از هم جدا کند، و کاملاً هم جدا کند، اين وجود مقدس است.

دومين کار هم اين است که بعد از اينکه انسان به وادي نبوت و ولايت راه پيدا کرد، حجاب هايي است که نمي گذارد ما وارد وادي نبوت و ولايت شويم. بعد هم در وادي نبوت و ولايت سير در طهارت شروع مي شود تا انسان به مقام اخلاص و به مقام توحيد برسد؛چون مي دانيد طهارت يعني توحيد! سير ما تا رسيدن به مقام طهارت محض با حضرت زهرا(س) واقع مي شود «لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَايَتِكِ»(20)، يعني اگر کسي ايشان را در فعل عظيمي که در عالم انجام داده اند (که آن فعل جدا کردن حق و باطل از هم بود) تصديق کرد، به وسيله آن حضرت به طهارت محض و به توحيد ناب مي رسد. طهارت مقام اخلاص است و انسان تا در مقام اخلاص نباشد و ذره اي شرک درونش باشد، طاهر محض نيست «لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوَلَايَتِكِ»، همه سير ما براي طهارت است و ما مي خواهيم به طهارت نفس برسيم و از غير خدا پاک شويم.

سوال: اگر بخواهيم يک رفتاري براي نزديک شدن به آن حضرت و در اين مدار قرار گرفتن انجام بدهیم، بايد کار خاصي بکنيم؟

پاسخ: يک اتفاقاتي وسيعي بايد بيفتد که قبل از اين دنيا هم بعضي هايش شروع شده ولي در اين دنيا اولين کار اين است که انسان چشمش را از حضرت برندارد و ايشان را مدار حق و باطل بداند و اينکه ايشان کجا رفتند، دنبال سر ايشان حرکت کند. حضرت زهرا اول کسي است که به شهادت و روايتي که فريقين نقل کردند وارد بهشت مي شود، اگر دست شما به چادر ايشان بود و دنبال ايشان حرکت کرديد، به بهشت مي رويد. دنبال حضرت حرکت کردن در امور جزئي که مهم نيست، در امور کلي عالم هم يعني آن جايي که حق و باطل از هم جدا مي شوند و مرزبندي ها شکل مي گيرد، باید آن جا هم دنبال ایشان حرکت کرد.

سوال: ما هم درگير اين درگيري ها هستيم؟

پاسخ: حتماً هستيم. منتهي در اين درگيري ها يک عده اي در جبهه حق هستند، يک عده اي در جبهه باطل هستند. بايد در جبهه حق بود و وقتي در جبهه حق بود بايد تلاش کرد که جزء فرماندهانش و جزء پيشکسوتانش باشد. يعني حق و باطلی در عالم بوده است و قرآن هم از اول تا آخر بحث اين درگيري تاريخي حق و باطل را بيان مي کند، براي اينکه انسان در درگيري حق و باطل آنجايي که کارش پيچيده مي شود، اشتباه نکند بايد دنبال يک نوري حرکت کند. دنبال فرقان! ايشان فرقاني است که براي همه خوبان عالم فرقان است و آنجايي که کار سخت مي شود، تشخيص خيلي دشوار مي شود اين فرقان کارگشا است.

يک نکته اي را من ذيل همين قسمت بگويم که رسيدن به طهارت و توحيد به واسطه حضرت زهرا(س) است. در سوره «هَلْ أَتى» خداي متعال وقتي ابرار را توصيف مي کند، در آيات پاياني مي فرمايد: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»(انسان/21)، پروردگار به آنها شراب طهور مي خوراند. شراب طهور در روایت این گونه معنا شده است که «يطهرهم عن ما سوي الله» وقتي مي خورند محبت غير خدا از دلشان بيرون مي رود و پاک مي شوند و بعد فرمود: اين نهر مختص اميرالمؤمنين است مثل کوثر که مختص پیامبر است. دري در بهشت است وقتي وارد آن مي شوند حسدشان از بين مي رود. ما هم وقتي مي خواهيم پاک شويم بايد شستشو شويم و به ما يک شراب مطهري را بخورانند. محبت حضرت زهرا آن شراب طهور است. اصلاً سوره «هل اتي» قصه همين است. قصه کفار و ابرار است. قصه اين است که خداي متعال ما را به سبيل هدايت کرده است و سبيل صراط مستقيم و امام است. ما يا کافر يا شاکر هستيم و شاکر مي شوند آنهايي که ابرار هستند. بعد بحث سقایت ابرار به وسیله عباد الله است و عبادالله هم اهلبيت هستند. آنوقت قرآن نشان مي دهد که اين اهلبيت چطور به يتيم و مسکين و اسير رسيدگي مي کنند و از نان خودشان مي گذرند. اين اطعام دنيا مقدمه اطعام آخرت اينها است. در آخرت هم سفره اينها پهن و گسترده است و همينطور که طعام هاي ظاهري مي دهند، طعام هاي باطني هم به دست آنها تقسيم مي شود. آن رحمت رحيمي خدا، نوشيدني هاي بهشتي که مطهر انسان است و آلودگي ها را از بين مي برد، همه از آستانه اهلبيت و از آستانه وجود مقدس صديقه طاهره(س) جاري مي شود، و همه ما را انشاءالله تطهیر مي کند.

انشاءالله خداوند متعال همه ما را مسکين و يتيم و اسير حضرت زهرا قرار بدهد. انشاءالله از سفره خودشان به ما اطعام کنند و کارمان ساخته شود. انشاءالله خداوند متعال به حق صديقه طاهره مسلمانان را در هر کجاي عالم هستند، به پيروزي برساند. دشمنان اسلام را نابود کند. هرکجا مؤمني گرفتار هست، مريض ها و غير مريض ها، جامع مريضان به حق حضرت زهرا شفاي کافي و عاجل و سريع و عافيت به آنها عنايت کند، و قلوب ما را به معرفت خودش و اولياي خودش منور کند.

پی نوشت ها:

(1) تفسير فرات، ص581

(2) تفسير فرات، ص581

(3) تهذيب، ج6، ص9

(4) تهذيب، ج6، ص59

(5) بحارالانوار، ج97، ص199

(6) تهذيب، ج6، ص9

(7) بشارة المصطفي، ص208

(8) تهذيب، ج6، ص10

(9) بحارالانوار، ج97، ص177

(10) تهذيب، ج6، ص65

(11) تهذيب، ج6، ص9

(12) بحارالانوار، ج53، ص171

(13) بحارالانوار، ج10، ص40

(14) بحارالانوار، ج43، ص172

(15) بحارالانوار، ج43، ص12

(16)مستدرک، ج4، ص388

(17) تهذيب، ج6، ص9

(18) بحارالانوار، ج2، ص71

(19) کافي، ج1، ص195

(20) تهذيب، ج6، ص9