نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

ادامه سوره کافرون؛ توجه به مخاطبان اصلی در جبهه حق و باطل / صف بندی گسترده تاریخی نبی اکرم در مقابل جبهه کفر در پرستش معبود

متن زیر جلسه 49 گفتگوی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 17 خرداد 93 برگزار شده است. ایشان در ادامه تفسیر سوره کافرون متذکر شدند که مخاطب اصلی حضرت رسول الله بعد از مشخص شدن صفوف مومنین و کافرین، پرچمداران کفر هستند؛ زیرا صفبندی ایشان یک صف بندی تاریخی است و همه اعصار را نیز شامل می شود. موضوع این صف بندی هم معبود می باشد و نبی اکرم پرچمدار توحید و کافران و مشرکان هم پرچمدار کفر هستند. در ادامه ایشان به بررسی و بیان فضائل ماه شعبان و آمادگی برای ورود به ماه مبارک رمضان پرداختند که ماه شعبان، ماه شفاعت نبی اکرم است و قبل از آن هم ماه رجب است و رجبیون حقیقتاً آن كسانی هستند كه در ماه رجب نسیمی از ولایت امیرالمؤمنین به آنها وزیده است و بابی به سوی امیرالمؤمنین باز شده و یك گشایشی به آنها شده است. در شب نیمه شعبان نسیمی از ناحیه حضرت می وزد. تلاش كنیم خودمان را به آن نسیم برسانیم. اگر كسی نیمه شعبان توانست خودش را به آن نسیم برساند، خودش را زنده كرده است. این همان احیا است. این بیداری مقدمه همان احیا و زنده شدن و به حیات طیبه رسیدن است؛ نسیم حیات طیبه می زود و دیگر روزی كه همه می میرند، او زنده است...

سوال: بحث ما تفسیر سوره مباركه كافرون است. در جلسه گذشته آن صف بندی كه باید در سوره كافرون تبیین می شد، اتفاق افتاد. خیلی هم از مباحث استقبال شد. امروز در ادامه بحث تفسیری خودمان در خدمت سوره مبارکه عصر هستیم.

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمدٍ و آله الطاهرین. اللّهمّ، كن لولیك الحجة بن الحسن صلواتک علی و علی آبائه، فی هذه السّاعة و فی كلّ ساعة، ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا، حتّى تسكنه أرضك طوعا، و تمتّعه فیها طویلا و هب لنا رأفته و رحمته و دعائه و خیره ما ننال به سعة من رحمتک و فوزا عندک. ترجمه بسم الله را تقدیم كردیم و با بسم الله سوره كافرون وارد فضای سوره شدیم. در این سوره چند نكته مورد توافق مفسرین هست. نکته اول اینكه در این سوره صف بندی كه حضرت می كنند، بعد از تبیین حق از باطل هست. اینطور نیست كه از ابتدا این صف بندی با كفار انجام گرفته باشد. حضرت ابتدا مواضع خودشان را روشن كردند، آنچه باید از معارف بگویند، فرمودند و معبود و دین خودشان را عرضه و با دین كفار مقایسه کردند و كفار آمدند تا با حضرت بر سر دین مصالحه و معامله ای كنند. از اینجا حضرت موضع گیری می كنند؛ والا موضع گیری از قبل نبوده است.

نكته دوم اینكه در این صف بندی كه حضرت فرمودند، همه كفار از ابتدا مخاطب آیه نیستند. یعنی مفسرین متفقند كه مقصود از «قُلْ یأَیهَُّا الْكَفِرُونَ» آحاد كفار و تك تك كفار نیستند، باید ببینیم مخاطبان سوره چه كسانی هستند. مخاطب سوره را نمی توان عصری معنا کرد؛ یعنی بگوییم سوره، نازل به كفار زمان حضرت و كفار قریش دوران نبی اكرم در مكه است و دیگر از آنها تعدی نمی كند و این صف بندی با آنها است؛ بلكه اگر صف بندی با كفار قریش هم باشد، به تعبیر روایت که فرمود «قرآن یجری مجری الشمس و القمر» یعنی اگر یك آیه ای راجع به قومی نازل شد، آن قوم از دنیا رفتند، دوران آیه هم به سر بیاید، دیگر همه قرآن به پایان می رسد، و نمی تواند كتاب هدایت باشد؛ قرآن هر روز طلوع جدید دارد، ولی همان قرآن است. مثل خورشید كه هر روز طلوع جدید دارد، ناظر به حوادث پیاپی زندگی انسان هاست، قرآن مخاطبش فقط كفار زمان حضرت نیستند.

یك نكته دقیق تر هم هست و آن اینكه مخاطب اصلی حضرت پرچم داران كفر هستند؛ یعنی همینطور كه خود حضرت پرچم دار توحید است، و همه انبیای اولوالعزم سرلشکرهای حضرت در این جبهه هستند و همه در جبهه حضرت قرار می گیرند، مخاطب حضرت هم پرچم داران كفر هستند كه كفر تاریخی را هدایت می كنند؛ یعنی آنها پرچم دار هدایت تاریخی هستند. بنابراین اصلاً نمی توان آیه را عصری معنا کرد؛ زیرا صف بندی در آن مقیاس است.

نكته ای که به عنوان یك قاعده شاید بتوان دنبال کرد این است كه ممکن است یك قاعده روشی هم در تفسیر قرآن باشد. در قرآن خیلی اوقات مخاطب، آحاد مؤمنین یا تك تك كفار، هم عرض هم نیستند كه تك تك را كنار هم بنشاند و جداگانه به آنها خطاب كند؛ بلكه خطاب به مجموعه كفار و مجموعه مؤمنین هست و محور اصلی این خطاب پرچم داران ایمان و كفر هستند؛ یعنی آن جاهایی كه می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا» اینطور نیست كه هم عرض امیرالمؤمنین را مخاطب قرار می دهد؛ بلکه خطاب به همه است. حضرت امیر مخاطب اصلی است، به تبع حضرت ما مخاطب هستیم. این روایت را فریقین نقل كردند كه در آیاتی كه با «یا ایها الذین آمنوا» شروع می شود، مخاطب اصلی امیرالمؤمنین است. حضرت، امیر و سید آنها هستند؛ یعنی اگر خطاب به همه هم هست، ذیل حضرت است.

مثل اینكه دستوری را به فرمانده لشگر می دهند كه برای همه لشگر است؛ ولی او مخاطب اصلی است. تكلیف دسته بندی می شود. تكلیفی كه در همین خطاب متوجه فرمانده لشگر است، بیش از تكلیفی است كه متوجه آحاد است. مخاطب اصلی اوست، آحاد باید كار خودشان را كنند ولی او مأمور هماهنگی این لشگر و هماهنگی روحی شان، اخلاقی شان، فكری شان و سازماندهی عملیات است. بنابراین درست است همه مخاطب هستند و در جای خودشان باید وظیفه خودشان را انجام بدهند، ولی فرمانده و مسؤول كل هماهنگی همه آنها است.

اینكه در سوره هود خداوند متعال به پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) می فرماید: «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»(هود/112) خطاب به حضرت است، شما طبق مأموریت خود استقامت كنید، آنهایی هم كه با شما به خدای متعال رو آوردند، باید استقامت كنند، و استقامتشان را از حضرت می خواهند. حضرت باید هماهنگی و سرپرستی كنند كه این استقامت واقع شود. در عین اینكه خود آنها هم مخاطب هستند اما به تبع خطابی كه به حضرت می شود كه ایشان باید به آنها در جبهه حق استقامت بدهد، آنها هم مكلف به استقامت هستند.

جبهه كفار هم همینطور هستند. خیلی از اوقات خطابی كه به كفار می شود، خطاب به پرچم داران است. آنهایی كه ذیل این پرچم می ایستند و تبعیت می كنند و تولی به سردمداران كفر و اولیای طاغوت پیدا می كنند، آنها به تبع، مخاطب شده و تهدید به جهنم می شوند و در اینجا صف بندی صورت می گیرد. امثال خطاب هایی كه در قرآن است، اینطور نیست كه مثلاً فرعون و یك كافر معمولی هم عرض مخاطب باشند؛ این اصل و روشی است كه كلید خیلی از خطابات قرآنی می باشد. خطاب هایی كه خداوند متعال خیلی با شدت بیان می كند، مانند «وَیلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»(همزه/1) که بعد آن برای آنهایی كه دیگران را مورد سرزنش قرار می دهند و عیب جویی می كنند و برای همز و لمز مجازات شدیدی را بیان می كند، اگر ابتدا بخواهد به این همز و لمزهای عادی منصرف شود، معنا كردن سوره دشوار است. یك روایتی است كه فرمود: «وَیلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ قَالَ الَّذِینَ هَمَزُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ وَ لَمَزُوهُمْ»(1) یعنی آنهایی كه نبی اكرم و اهل بیت ایشان یعنی دین و جبهه حق آن زمان را سرزنش می كنند و نسبت به آنها همز و لمز دارند؛ این همان همز و لمزی است که معنی دارد به آن صورت تهدید شود. جبهه كفار، همه دستگاه انبیاء را تخطئه می كنند، ارزش های انبیا را ضد ارزش می دانند و از آن عیب جویی می كنند؛ اولاً عیب جویی در این مقیاس و نسبت به نبی اكرم و جبهه حضرت حق است؛ ثانیاً یك دستگاه هم مقابل حضرت قرار دارد و آنها مخاطب هستند؛ نمی گویم كه شامل آن همز و لمزها و عیب جویی های كوچك نمی شود، ولی در این نگاه باید دیده شود.

بنابراین در اینجا هم مخاطبین یك طرف نبی اكرم است و كسانی كه در صف حضرت هستند؛ و یک طرف خطاب نیز سران کفر و حتی كفاری كه قبول می كنند با فرض روشن شدن صف حق و باطل در صف باطل بایستند، آنها هم به تبع مخاطب می شوند. بنابراین این خطاب یك خطاب تاریخی است و محورش وجود مقدس نبی اكرم (صلی الله علیه و آله) هستند كه ولی كل و شفیع كل هستند، همه عبادت با ایشان واقع می شود «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه »(2) و معرفت الله با ایشان واقع می شود. بنابراین ایشان وقتی صف بندی می كنند، كل جبهه حق پشت سر ایشان در این صف قرار می گیرند و خطاب آیه در اصل با ایشان است که «قُلْ یأَیهَُّا الْكَفِرُونَ لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» لذا به ما هم می گویند: وقتی سوره را می خوانید، اول خطاب به حضرت است شما هم به تبع حضرت بگویید «یا ایها الكافرون» و همینطور باقی آیات سوره «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ» این خطاب حضرت است که من هرگز معبودهای شما را عبادت نمی كنم؛ شما هم بگویید: «ربی الله وحده لا شریك له». من هم فقط خدا را عبادت می كنم. باز وقتی حضرت صف بندی می كنند، «لَكُمْ دینُكُمْ وَ لِی دینِ» (كافرون/6) شما می گویید: «ربی الله و دینی الاسلام» شما هم خودتان را پشت سر حضرت قرار می دهید.

درگیری و صف بندی بین حضرت و جبهه مقابلشان هست. موضوع صف بندی هم معبود و دین است؛ یعنی معبود نبی اكرم حضرت حق و دینی كه به نبی اكرم عطا شده و با آن دین خدا را بندگی می كنند و دینی كه نبی اكرم برای هدایت امتشان آوردند. صف بندی در این است. نبی اکرم در هیچکدام از اینها یعنی نه در معبود خودشان و نه در بندگی خدای متعال و نه در دینی كه برای امتشان آوردند كه همان دین توحید است «ان الدین عند الله الاسلام» تسلیم بودن به خدای متعال و ولایت حق، در هیچکدام از اینها تنازلی ندارند و اینطور نیست كه حضرت سر دنیا صف بندی كنند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطلبی را در خطبه قاصعه دارند؛ وقتی دوران خلافت ایشان رسید و بعد از 25 سال به در خانه حضرت آمدند و حضرت خلافت را قبول كردند؛ البته نه اینكه آنها عطا كنند، بلکه «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ صلی الله علیه و آله »(3) امامت، خلافت الله و خلافت الرسول است. این دست ما نیست كه واگذار كنیم یا بگیریم و مثل مناسب اجتماعی، اعتباری نیست كه ما می آییم دور هم جمع می شویم و یك نفر را رئیس می كنیم. حضرت وقتی در مدار سرپرستی اجتماعی قرار گرفتند، یك نكته ای را آنجا یادآور شدند. فرمودند: «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا لَأَلْفَیتُمْ دُنْیاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»(4) اگر نبود كه خدای متعال از عالمان تعهد گرفته است كه بر پرخوری یك عده و گرسنگی دیگران بی تفاوت نباشند، ریسمان خلافت را بر گردنش می انداختم و پایان او را با جام اولش سیراب می كردم؛ می دیدید و این را می یافتید كه كه همه دنیای شما در نظر من از آب بینی بز كم ارزشتر است، مگر آنکه حقی را اقامه كنم.

آن حكومتی كه حضرت تلقی كردند، تقریباً بعد از فتح ایران و روم است که آن وسعت و گستردگی را داشت كه از یك طرف آن تا قلب اروپا می آید و از یك طرف هم تا آفریقا و كشورهای آسیایی، می فهمند و می دیدند همه این حكومت در نزد ایشان از آب بینی بز كم ارزشتر است، مگر یك حقی را اقامه كنند. بنابراین دعوای حضرت سر دنیا نیست.

در روایات آمده است: «لَا یكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حتی لَا یبَالِی مَنْ أَكَلَ الدُّنْیا»(5) بنده طعم ایمان را نچشیده است، تا زمانیکه اهمیت ندهد چه كسانی دنیا را می خورند. این معنایش این نیست كه نسبت به حق و باطل بی تفاوت و منزوی باشد، معنایش این است که موضوع درگیری اش دنیا قرار نگیرد. اینقدر كوچك نباشد كه بر سر حطام دنیا درگیر شود. موضوع درگیری بر سر دین و معبود و بر سر توحید و كفر است.

این درگیری كه الآن بین جبهه كفر و اسلام در جهان است، به حسب ظاهر ممكن است کفار بخواهند اینطور تبیین كنند كه بر سر دنیا می جنگند؛ ولی حقیقت این نیست. درگیری بر سر دنیا نیست. این برخوردی كه كفار خودشان گاهی به برخورد تمدن ها تعبیر می كنند بر اساس نظریه یک متفکر آمریکایی است كه نظریه اش مبنا قرار گرفت و از سال 2000 به این طرف درگیری همه جانبه و نظامی با دنیای اسلام را رقم زدند، این متفکر حرفی در نظریه اش دارد و می گوید: 21 تمدن داریم كه از این 21 تمدن، سه تمدن اصلی هستند كه می مانند و محور می شوند؛ یكی تمدن اسلام به محوریت ایران است. یكی تمدن كنفسیوس به محوریت چین است. یكی هم تمدن مدرن غرب به محوریت آمریكا است. موضوع درگیری چیست؟ موضوع درگیری سر منابع زیر زمینی است؟ سر امكانات مادی است؟ موضوع درگیری به تعبیر خودشان ایدئولوژی است. یعنی وقتی بوش به دنیای اسلام حمله كرد، شصت نفر از متفكرین برای توجیه این درگیری نامه نوشتند؛ كه این درگیری یك درگیری كاملاً اخلاقی است. آنجا تأكید دارند كه اگر شما در این درگیری از سلاح های غیر متعارف هم استفاده كنید، كار اخلاقی كردید. چون درگیری بر سر حاكمیت ایدئولوژی آمریكایی در جهان است؛ به این مطلب تصریح می كنند که تنها این ایدئولوژی است كه سعادت بشر را تأمین می كند.

پس درگیری بر سر مكتب توسعه است. آیا ما مكتب توسعه غربی را برای برنامه ریزی آینده جهان می پذیریم یا خیر؛ یا باید یك معنا و مكتب دیگری بر روند پیشرفت جامعه جهانی حاكم شود. بحث مقابله با تعالی و پیشرفت نیست. درگیری حضرت بر سر دنیا نیست كه ظاهرش درگیری مذهبی باشد، باطنش درگیری بر سر قدرت و جاه باشد. فراعنه ای كه با ائمه درگیر بودند، مهم ترین كاری كه می كردند همین بوده است كه ائمه را در حد خودشان تنزل بدهند و بگویند: دعوای اینها هم سر دنیا است.

مأمون در پیشنهاد ولایت عهدی به امام رضا(علیه السلام)، اصرارش و عمده مطلبش همین بود که می خواست بگوید: این مقاماتی كه می گویند و زیارت جامعه در شأن اینها می خوانند و ائمه را موجودهای قدسی می دانند، اینطور نیست. آنها هم یك موجودات خاكی زمینی مثل ما هستند، مثل ما فكر می كنند. انگیزه هایشان در حد ما زمینی است فقط یك پوشش دینی به اینها می دهند؛ یك چیز بیشتر نیست؛ یعنی می خواست بگوید عمق دعوا و عمق نگاه ائمه(علیهم السلام) هم همین بود و بیشتر از این نیست؛ منتهی تا به حال میدانی برای آن پیدا نكردند؛ اما امام رضا(علیه السلام) طوری عمل كردند در این میدان که بعد از1200 سال، ما وقتی به زیارت حضرت می رویم و همه قاتلین حضرت را لعن می كنیم و در شأن حضرت هم زیارت جامعه كبیره می خوانیم، بعد هم می گوییم: «موالی لا احصی ثنائكم» این یعنی مامون اصلاً موفق نبوده در اینكه شأن حضرت را تنازل بدهد و در این درگیری حضرت را در میدان خودش بیاورد او می خواست حضرت را زمینی كند، اما نتوانست.

 پرچم داران كفر می خواستند نبی اکرم را در زمین خودشان بیاورند و بگویند بیایید در زمین ما بازی كنید. قصه، همین دنیاست. یك روز ما خدای شما را می پرستیم. دعوا سر همین چیزهاست. سر همین ارزش های پایین است. حضرت این صف بندی را تا توحید و معبود بالا بردند و این صف یك صف تغییر یافتنی نیست؛ وقتی حضرت در آن مقیاس این صف را می بندند، ما نمی توانیم این صف بندی را تغییر بدهیم؛ امكان تصرف در آن مقیاس از قدرت ما خارج است زیرا هیچ تنازلی در آن نیست و این از مسلماتی است كه مفسرین در این سوره بر آن تأكید دارند.

در آیه «لَكُمْ دینُكُمْ وَ لِی دینِ» حضرت می فرمایند: من دینی دارم و شما هم دینتان برای خودتان باشد، معنای این آیه تنازل حضرت نیست كه حالا دین شما برای خودتان محترم، دین من هم برای خودم محترم است. اصلاً اینطور نیست. این تفكر كه هر عقیده ای محترم است، معنایش این است كه هیچ عقیده ای محترم نیست. پایگاه احترام جای دیگری است؛ یعنی توحید و كفر هر دو محترم هستند؛ چرا؟ چون آن كسی كه اعتقاد به توحید و كفر دارد، او محترم است. این حرف که هر عقیده ای محترم است، غلط است؛ هر عقیده ای قطعاً محترم نیست.

بنابراین همه مفسرین قبول دارند كه «لَكُمْ دینُكُمْ وَ لِی دینِ» معنایش این نیست كه حضرت بگویند: دین شما برای خودتان محترم است، دین من هم برای خودم محترم است. این حرف ها نیست. بحث این است كه من تنازل نمی كنم. دین شما برای خودتان، من هیچ احتیاجی ندارم كه شما بیایید دین مرا قبول كنید به قیمت اینكه من در دین شما تنازل كنم. حضرت می خواهند بگویند: من تنازل نمی كنم دین شما را قبول كنم. نه اینكه دین شما محترم است؛ بلکه دعوتی كه كردید، دعوت قابل قبولی نیست.

كسی كه به میدان آمده است، پرچم دار توحید است و اگر حضرت كمترین تنازلی در این میدان می كردند، حق و باطل برای همیشه به هم آمیخته می شد. دیگر هیچ موحدی نمی توانست موحد باشد. این است كه قرآن می فرماید «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ»(انعام/124) خدای متعال، می داند رسالتش را در كجا قرار دهد؛ شخصی را قرار می دهد كه خورشید هم كف یك دست و ماه را كف دست دیگرش بگذارند، ذره ای رغبت پیدا نمی كند كه كوتاه بیاید. نه تهدیدها، نه تطمیع ها، اثری در او ندارد؛ زیرا افقش، افق بالاتری است. یك چنین آدمی را پرچم دار قرار می دهد. تعبیری در خصوص امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه است كه در زیارت غدیریه هم آمده است، زمانی برادر ایشان در نامه ای به ایشان گوشزد می كنند، اینطور كه شما می روید، دیگر كسی پشت سر شما نمی ماند و همه متفرق می شوند. آنجا حضرت تعبیر نورانی دارند و میفرمایند: «لَا تَزِیدُنِی كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّی وَحْشَةً وَ لَوْ أَسْلَمَنِی النَّاسُ جَمِیعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعاً»(6) همه مردم دور من جمع شوند، چیزی بر عزت و اقتدار و نفوذ ناپذیری من اضافه نمی شود. من با آنها به عزت نمی رسم. تفرقشان هم ذره ای وحشت در من ایجاد نمی كند. در این راه اگر همه مردم مرا رها كنند بلكه واگذار به دشمن كنند، ذره ای حالت تضرع در من پیدا نمی شود.

تعبیری هم در زیارت غدیریه امام هادی(علیه السلام) است که همین بیان حضرت را توضیح می دهد: «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ» شما وقتی با تكیه به خدا به عزت رسیدی، عزت الهی در شما هست. چون عزت برای خداست. قرآن میفرماید: «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً» (نساء/139) یك جایی هم می فرماید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین »(منافقون/8) این دو عزت در عرض عزت خدا نیست؛ یعنی عزت خدا در آنها محقق می شود و آنها تحت سایه عزت خدا قرار می گیرند، و عزیز و نفوذ ناپذیر می شوند. اگر كسی در آن مقام نبود، خیلی زود تهدید و تطمیع ها در او اثر می گذارد. خداوند متعال این شخصیت را تحت سایه عزت خودش قرار داده و بعد هم این صف بندی مطلقی كه حضرت می كنند، هیچ تنازلی نمی كنند. واقعاً اگر كمترین انحراف، حتی یك ترك اولی آنجا می شد، همه حق و باطل با هم قاطی می شدند. این حضرت است كه مرز حق و باطل را تا آخر نگه داشته است؛ یعنی اقامه حق با ایشان است.

اینكه در روایات آمده است، «عَلِی مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِی یدُورُ حَیثُمَا دَارَ»(7) حق بر محور حضرت امیر می چرخد، این در واقع نبی اكرم است چون یك جان و یك حقیقت هستند؛ حضرت مدار حق هستند و حق را نگه داشتند. بقیه اگر در مدار حق حركت می كنند، بخاطر استقامت و استوار بودن حضرت در مدار حق است. اینجا یك مسأله جدی كه مطرح می شود این است كه این صف بندی دامنه اش كجاست که عرض كردیم همه عرصه های حیات را می گیرد؛ اگر معبود و دین انسان جدا شد، دیگر حوزه ای نمی ماند كه حوزه معبود و حوزه دین انسان نباشد. این نگاه كه ما بیاییم برای دین و پرستش خدای متعال یك حوزه حداقلی درست كنیم و بگوییم اینجا با هم اختلاف داریم، اما از این دایره كه بیرون آمدیم، دیگر اختلاف نیست و مصالحه است؛ این بی معنا است. اگر معبود دو تا شد، همه مسیر زندگی دو تا می شود. اگر دین دو تا شد، همه آئین حیات انسان تغییر پیدا می كند؛ یك حیات، دنیایی و یك حیات، طیبه می شود. یكی دنبال كامجویی از دنیا می رود، یكی دنبال تقرب و قرب و لذت می رود. همه چیز به هم می خورد؛ زندگی دنیایی است اما این زندگی دو سامان پیدا می كند. دیگر هیچ نقطه اشتراكی پیدا نمی شود. وقتی اختلاف بر سر معبود و دین شد، این اختلاف حداكثری است.

اینجا یك سؤال پیش می آید که منطقة الفراغ چیست؟ آیا در حوزه ادیان، ما یك منطقه فراغتی نداریم كه مردم آنجا آزاد هستند و حلال و حرام نمی كنند و منطقه حلال ها است. منطقه ای است كه به تعبیر بعضی دین در آنجاها سخنی ندارد؛ اگر این صف بندی كه حضرت می كنند، یك صف بندی تمام هست و هیچ حوزه ای را خالی نمی گذارد، و اگر هست، این منطقه كجاست؟!

اولاً در حوزه سرپرستی و ولایت، ما هیچ منطقة الفراغی نداریم. یعنی جایی نیست كه نبی اكرم بگویند: من آنجا اعمال ولایت نمی كنم. كما اینكه كفار هم همینطور هستند. هركجا حضرت بگویند: من اعمال ولایت نمی كنم، آنها اعمال ولایت می كنند. الآن كفار مدعی مدیریت جامعه جهانی در مقیاس توسعه پایدار هستند. جامعه جهانی را در نظر واحد به دهكده جهانی تبدیل می كنند كه یك ایدئولوژی، یك حاكم و یك حكومت است.

آمریكا رسماً رهبری جهان را ادعا می كند و در این رهبری اصلاً حوزه فراغ نمی گذارد. برای این شصت، هفتاد سال عمر انسان از قبل تولد تا پایانش كه از آن به مرگ (اتاق ایزوله)، تعبیر می کنند، برنامه دارند. اینكه در چه شرایطی نطفه منعقد شود و چطور به دنیا بیاید، وضع شغلی پدر و مادرش چه باشد، مرخصی شان چه می شود، بعد چطور در مهد كودك برود، در تمام این حوزه ها ورود كردند؛ تا آنجا که در خانه سالمندان و بعد هم به اتاق ایزوله برود؛ و به تعبیر قرآن «إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر»(جاثیه/24) و حرف كفار همین بوده است. برای این شصت سال، برنامه را پر كردند. پس در محیط ولایت منطقة الفراغی نیست. هركجا نبی اكرم بگوید: من اینجا دخالت نمی كنم، ابلیس می گوید: من دخالت می كنم و همین را می خواهد. هیچ حوزه ای نیست كه آنها قانع باشند. پس درگیری بر سر سرپرستی، درگیری شاملی است و اصلاً منطقة الفراغی ندارد.

وقتی وارد حوزه محیط ولایت نبی اكرم شدید، یك منطقة الفراغی است و اینهایی كه در این حوزه می آیند یك حوزه ترخیص دارند؛ هرچه درجات شما رشد می كند، این حوزه دامنه اش محدودتر می شود و انسان به جایی می رسد كه دیگر ترك مستحبات هم نباید بكند و به خاطر یك ترك مستحب هبوط می كند و به خاطر یك مكروه بیرونش می كنند. گاهی به جایی می رسد كه به خاطر یك ترك اولی هبوط می كند.

بنابراین منطقة الفراغ هم تابع درجه ایمان ما است. این ایمان ها درجاتی دارد، وقتی به مرتبه كمال ایمان رسیدی، دیگر آنجا منطقة الفراغ حتی در تولی هم نیست. شما باید مطلقاً تحت سرپرستی قرار بگیرید، حتی یك نفس كشیدن شما. اینجاست كه وقتی سلمان با حضرت امیر از یك راه می رود، یك رد پا بیشتر نمی ماند. این فقط رد پای سلمان نیست، قلبش هم با حضرت امیر در عالم یك رد پا دارد؛ فكرش هم یك رد پا دارد. آنوقت است که وارد عوالم حضرت می شود و در آن عوالم سیر می كند و الا این اتفاق نخواهد افتاد. پس منطقة الفراغ به معنی یك حوزه وسیعی است كه اصلاً دین دخالت و نظری ندارد و معنی اش این است كه یك حوزه وسیعی است كه خداپرستی آنجا لازم نیست و آزاد هستید، اگر می خواهید خدا را بپرستید و اگر می خواهید بت بپرستید؛ وارد محیط توحید هم كه می شوید، آنجا هم باز مراتب دارد؛ یك بخشی را گذاشتند و این مدارای با ما در مسیر توحید است؛ اما بعد به یك جایی می رسید که دیگر یك ترك اولی هم آنجا باعث هبوط می شود.

گاهی انبیا یك ترك اولی می كردند، حرام و مكروه هم نبوده، ما نمی دانیم چه بوده است؛ فقط یك ترك اولی می كردند؛ مانند حضرت یونس «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً»(انبیاء/87) که ایشان را در شكم ماهی می كنند، خدای متعال می فرماید: اگر تسبیح نمی كردی، تا قیام قیامت در شكم ماهی تو را نگه می داشتیم؛ چون تو پیغمبر هستی. پس این منطقة الفراغ به این معنا كه یك جا خدا بگوید: پیغمبر! می توانی از ولایت من خارج شوی، اصلاً نداریم، می گوید: مطلقاً از توحید نباید خارج شوی؛ یعنی حتی شرك خفی و اخفی هم بی معنا است. حتی این آیه را مكرر آوردند. «فَمَنْ كانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(كهف/110) اگر در آن مقام می خواهید موحد باشید، كه به لقاء رب برسید، این همان شرك خفی و شرك مغفور است كه تشخیص آن از تشخیص مورچه بر سنگ سیاه دشوارتر استکه در روایت آمده: «إِنَّ الشِّرْكَ أَخْفَى مِنْ دَبِیبِ النَّمْل »(8) تشخیص آن از رد پای مورچه هم سخت تر است و آن شرك هم مانع لقاء الله است، نباید داشته باشید ولو اینكه شما را از جرگه اسلام بیرون نمی برد و شرك مغفور است و خدا می بخشد، به بهشت هم می روید و ممكن است درجات بهشت را هم طی كنید؛ اما آن مقام اخلاصی كه باید به آن برسید و لقاءالله داشته باشید، با یك شرك خفی هم نمی سازد. بنابراین خروج از ولایت نبی اكرم و اهل بیت به اندازه یك ذره هم انسان را از وادی توحید و ایمن بیرون می برد و از مقام لقاء و قرب محروم می كند.

سوال: قرار روزانه ي ما تلاوت آيات 171 تا 175 از صفحه ي 105 سوره ي نساء است. اما قبل از اینکه مباحث سوره کافرون را ادامه دهیم بینندگان درخواست داشتند که مطالبی درباره این ایام مهم و ماه های بندگی بفرمایید.

جواب: می دانید این سه ماه رجب، شعبان و رمضان، جزء ماه های خاصی است كه درهای رحمت خدا باز است. اینكه می گوییم درهای رحمت خدا باز است، یك تعبیر ظاهری نیست. بلكه در باطن عالم یك اتفاقی می افتد، كه گاهی در بیانات معصومین پرده از آن اتفاقات برداشته می شود و چنانچه مشهودشان بوده می فرمودند. در حدیث معروف ملك داعی ماه رجب است و بزرگان نقل كردند. ماه رجب كه می رسد، ملكی از آسمان هفتم ندا می دهد و همه را صدا می زند؛ یعنی تا آن آسمان درها باز می شود. وقتی این ماه تمام شد، قاعدتاً آن فضای باطنی ما دیگر نیست. به حسب ظاهر ممكن است ما احساس نكنیم؛ ولی اگر كسی ورود به ماه كرد، آنوقت آرام آرام می تواند هم آن نسیم های رحمت و آن حقایق پشت صحنه را هم احساس كند و هم مشهود واقع شود كه واقعاً این ماه، ماه دیگری است؛ یا شب جمعه حقیقتاً باطنش با شب های دیگر متفاوت است. البته هیچ چیزی در عالم از خود چیزی ندارد، همه، نازله اسماءالهی و به تعبیری نازله نبی اكرم و اهل بیتشان هستند كه تجلی می كنند و زمان ها و مكان ها متفاوت می شوند، در كعبه كه مهمترین مكان است و مقاماتی كه حول كعبه و اینها هستند، همه از شئون نبی اكرم هستند. مكه و منا و سایر مقامات همه از شئون نبی اكرم برخوردار هستند. بنابراین زمان ها امتیاز فوق العاده ذاتی ندارند، ولی به اندازه ای كه در آنها حقایق تنزل پیدا می كند، متفاوت می شوند.

از این رو ماه رجب، ماه شعبان، ماه رمضان، ماه های متفاوتی است؛ ماه شعبان كه درهای جهنم بسته و درهای بهشت باز است و ماه فوز بالجنه است. اینها دیگر یك قرارداد نیست، واقعاً درهای ولایت و تصرف شیطان را می بندند و درهای نسیم رحمت توحید باز است و می وزد. درهای ولایت نبی اكرم و امیرالمؤمنین باز است. ماه رجب ماه امیرالمؤمنین است. شعبان هم ماه نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) است. رمضان هم شهر الله است؛ البته بعضی روایات رجب را هم شهر الله می داند. همه ماه ها شهر الله هستند. در عرض توحید ما چیزی نداریم. اگر شهر نبی اكرم است، در واقع شهر توحید است والا حضرت در عرض خدای متعال چیزی ندارند. كمااینكه شهر امیرالمؤمنین شهر نبی اكرم است. برای این تقسیمی كه شده است، شهر امیرالمؤمنین، شهر نبی اكرم، شهر الله، یعنی ما باید از وادی ولایت وارد شویم و به وادی نبی اكرم برسیم. طبق فرموده رسول اکرم در روایات که «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا» (9)، «أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِی بَابُهَا» (10)

بنابراین رجبیون حقیقتاً آن كسانی هستند كه در ماه رجب نسیمی از ولایت امیرالمؤمنین به آنها وزیده است و بابی به سوی امیرالمؤمنین باز شده و یك گشایشی به آنها شده است؛ اگر این گشایش شده باشد، الحمدلله از رجبیون هستند. اگر نشده بعید است از رجبیون باشند. خروجی اعمال و مراقبت های ماه رجب باید نسیمی از وادی ولایت امیرالمؤمنین و نسیم حیات طیبه باشند؛ چون حیات طبق آیه از آن طرف می وزد «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یحْییكُمْ»(انفال/24) همه دعوت نبی اكرم حیات بخش است؛ اما «ما یحییكم» همان باطن همه دعوت نبی اكرم، یعنی ولایت الله و ولایت خودشان و ولایت امیرالمؤمنین است. لذا «ما یحییكم» به ولایت امیرالمؤمنین تفسیر شده است. اگر كسی نسیم دعوت نبی اكرم به او بوزد و در ماه رجب اجابت كرده باشد، باید درهای ولایت به روی او باز شود، و به حیات طیبه رسیده باشد. درك او از خودش و از عالم، عوض شده باشد. در یك منزلت دیگری جهان را بفهمد و خدای متعال را بشناسد. این خروجی ماه رجب است.

حالا اگر وارد ماه شعبان شدیم، ماه شعبان ماه شفاعت نبی اكرم است كه با عبادت نبی اكرم درهای خاصی باز می شود «وَ هَذَا شَهْرُ نَبِیكَ سَیدِ رُسُلِكَ شَعْبَان الَّذِی حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَ الرِّضْوَان »(11) یك شعبه ای از حقیقت در این ماه نازل می شود. خدای متعال این ماه را به احترام نبی اكرم در پوشش مقام رضوان قرار داده است. شما بالاتر از مقام رضوان در عالم مقامی ندارید. سلوك تا مقام رضوان كه بالاترین مقامی است كه عبد می تواند به آن برسد و در آنجا رضوان الهی و رضای خدای متعال را از خودش و محبت خدای متعال را به خودش می چشد. این مقام، مقامی است كه باید بالا برویم و به آن برسیم. سیر ما باید تا مقام رضوان باشد. این سیر در مقام رضوان هم با نبی اكرم و اهل بیت است؛ یعنی آخرین مقام توحیدی و اگر كسی سالك شود، به تعبیری با پای حضرت باید این وادی توحید را تا مقام رضوان طی کند.

گاهی خدای متعال بهشت را پایین می آورد. مثلاً در ماه رمضان خدای متعال قرآن را فرود آورده است و چون او فرود آورده است یك آیه قرآن ثواب ختم قرآن را دارد، وقت های دیگر باید یك ختم قرآن كنیم تا درهای قرآن به روی ما باز شود. اینجا یك آیه كه می خوانیم همان ابواب قرآن به روی ما باز می شود؛ چون قرآن سایه انداخته و آمده است «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآن »(بقره/185) ما باید تا مقام رضوان با نبی اكرم برویم. این شهر شعبان، شهر نبی اكرم است و در پوشش رضوان است؛ یعنی به احترام نبی اكرم شعبه ای از وجود و مقامات نبی اكرم در عالم دنیا در ماه شعبان تنزل پیدا می كند؛ اگر كسی وارد این ماه شد، وارد مقام رضوان شده است. چون در پوشش رضوان است. اگر در این ماه بیاییم وارد وادی رضوان شده ایم. خود حضرت شب ها بیدار بودند و روزها را روزه می گرفتند، گمان من این است که خیلی از عبادات حضرت برای مقام شفاعتشان است و برای اینكه ما را به مقام رضوان برسانند و ما وارد شهر حضرت شویم.

این است كه امیرالمؤمنین فرمود: منادی حضرت در مدینه صدا زد، ماه، ماه من است؛ من را با روزه این ماه كمك كنید. روزه این ماه در مقامات نبی اكرم به ایشان كمك نمی كند؛ بلکه می خواهد دست ما را بگیرد، اگر ما دهانمان را بستیم و امساك كردیم، آماده می شویم دستمان را به دست حضرت بدهیم تا حضرت ما را در ماه خودش ببرد. ماه حضرت ماه شعبان است. مقام رضوان كه از مقامات نبی اكرم است و یك شعبه از آن در ماه شعبان تنزل پیدا می كند؛ اگر كسی وارد ماه نبی اكرم شد، وارد مقام رضوان نبی اكرم می شود. مقام رحمت نبی اكرم، مقام رضوان در این ماه پایین می آید. لذا كسی وارد ماه شود، به رضوان می رسد.

قلب این ماه شب نیمه شعبان است. درروایات از معصومین آمده است که خدای متعال نیمه شعبان را به ما داد، كما اینكه شب قدر را به نبی اكرم داد. البته شب قدر نبی اكرم برای اهل بیتش است و شب نیمه شعبان اهل بیت هم برای نبی اكرم است. چیزی در عرض نبی اكرم نیست؛ ولی همانطور که نبی اكرم شفاعت كرده و شب قدر را آورده اند كه از هزار ماه برتر است، شفاعتی هم به احترام اهل بیت ایشان شده است و گویی یكبار دیگر این تكرار شده و آن شب نیمه شعبان است. لذا دستور احیا دارد و روایات عجیبی هم دارد. فرمود: اگر كسی این شب را احیا كند، روزی كه قلب ها می میرد، قلب او نمی میرد؛ زیرا حیات قلب از وادی توحید است. حیات قلب ناشی از رحمت خداست. همانگونه که در آیات قرآن آمده است «فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَیفَ یحْی الْأَرْضَ» (روم/50) سرزمین وجود ما هم با آثار رحمت خدا زنده می شود. شب نیمه شعبان شبی است كه باران رحمت الهی، ولایت نبی اكرم و امیرالمؤمنین كه سرچشمه حیات است، می بارند. اگر كسی این شب را احیا گرفت، وارد محیط ولایت آنها می شود و به حیات طیبه می رسد. نسیمی از حیات نبی اكرم و امیرالمؤمنین و وجود مقدس حضرت بقیة الله در این شب می وزد كه اگر كسی این شب را دریافت و احیا كرد به آن نسیم حیات طیبه می رسد و آن حیاتی است كه هیچوقت موت ندارد و در روزی كه همه قلب ها می میرند او زنده است. حضرت خضر ماءالحیوانی را خورده و دیگر نمی میرد و مردم دنبال آن می گردند، آن ماء الحیوان همین وجود مقدس امام زمان است.

در شب نیمه شعبان نسیمی از ناحیه حضرت می وزد. تلاش كنیم خودمان را به آن نسیم برسانیم. اگر كسی نیمه شعبان توانست خودش را به آن نسیم برساند، خودش را زنده كرده است. این همان احیا است. این بیداری مقدمه همان احیا و زنده شدن و به حیات طیبه رسیدن است؛ نسیم حیات طیبه می زود و دیگر روزی كه همه می میرند، او زنده است.

پی نوشت ها:

(1) بحارالانوار/ج24/ص309

(2) كافی/ج1/ص145

(3) كافی/ج1/ص198

(4) شرح نهج البلاغه/ج1/ص202

(5) بحارالانوار/ج70/ص49

(6) بحارالانوار/ج97/ص361

(7) بحارالانوار/ج10/ص432

(8) وسایل الشیعه/ج5/ص99

(9) وسایل الشیعه/ج27/ص34

(10) بحارالانوار/ج40/ص203

(11) وسایل الشیعه/ج10/ص492 (صلوات شعبانیه؛ مفاتیح الجنان)