نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

شروع بررسی سوره مبارکه تین / عظمت خلقت انسان و توانایی های وجودی انسان برای حیاتی برتر و بزرگتر از دنیا

متن زیر جلسه 81 گفتگوی جناب حجت الاسلام میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ 25 بهمن ماه سال 93 برگزار شده است. در این جلسه نکاتی پیرامون سوره مبارکه تین بیان می شود. قسمت های ابتدایی سوره بیانگر حقیقت مهمی است که بعد از قسم ها خدای متعال آن را بیان می فرماید. قسم به دو میوه و دو سرزمین مقدس که در تفاسیر از آنها به امور متعددی تعبیر شده است. جواب این قسم ها در آیه 4 سوره آمده است که اشاره به خلقت انسان در بهترین و زیباترین قوام هاست. توجه دادن خدای متعال برای تفکر در نحوه و عظمت خلقت انسان و بعد آوردن انسان در این دنیا، چنین نتیجه ای را برای کسانی که در آیات الهی تأمل می کنند در بر خواهد داشت که با وجود چنین استعدادهایی در وجود انسان که بسیاری از آنها مجال شکوفایی و بهره برداری در این دنیا را ندارد، یقیناً حیاتی بالاتر در جهانی دیگر خواهد بود. در واقع آیات این سوره یکی از دلالتهای خدای متعال به وجود معاد می باشد...

سوال: باسلام. هفته گذشته بحثی را آغاز کردیم و آن هم یک نگاهی به آیات معاد در جزء سی قرآن کریم بود و خیلی هم مورد استقبال دوستان گرامی قرار گرفت و قرار شد که این بحث را در پرتو سوره مبارکه تین ادامه دهیم.

جواب: علیکم السلام و رحمت الله و برکاته. بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة علی اعدائهم. سوره مبارکه تین در جزء سی ام و سوره 95 ام طبق ترتیب قرآن است که مشتمل بر هشت آیه است و از سور کوتاه قرآن است. سور کوتاه قرآن در عین این که کوتاه هستند مشتمل بر معارف بلندی هم هستند. این سوره با چهار قسم آغاز می شود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» مثل بقیه بسم الله ها معنی خاص خودش را در سوره دارد «وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ»(تین/1) قسم به تین و زیتون معنی ظاهری تین و زیتون سوگند به دو درخت و شجره یا میوه این دو درخت است: یکی انجیر و دیگری زیتون است و نکته ای هم در قسم های قرآن است که اشاره خواهم کرد. قسم سوم سوگند به طور سینین است؛ سرزمین طور سینا سرزمین تکلم خدای متعال با موسای کلیم و تجلیاتی است که بر موسای کلیم واقع شده است. «وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ»(تین/3) ظاهراً مقصود با توجه به آیات متعددی که در قرآن است مکه مکرمه است و این شهر را به عنوان شهر امن معرفی کرده است. لذا بعضی به این آیه استدلال کرده اند که این سوره از سور مکی است؛ یعنی در مکه نازل شده خدای متعال قسم می خورد به این شهر و لا اقل از این آیه استفاده می شود زمان ظهور آیه زمانی بوده که حضرت در مکه حضور داشتند؛ ولو بعد از هجرتشان به مدینه باشد.

بعد از این چهار سوگند خدای متعال می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ»(تین/4) این جواب قسم هاست؛ به این چهار امر خدای متعال قسم می خورد که ما انسان را در زیباترین قوام بخشی ها آفریدیم و تعادل دادیم و عناصر و ترکیبی که در جسم و روح انسان است دارای قوام و اعتدالی است؛ همه موجودات همین طورند تا به یک نقطه اعتدالی برسند. در آیه می فرماید: در زیباترین تقویم و قوام بخشی انسان را آفریدیم؛ قوای جسمانی و روحی انسان را وقتی ببینید، دارای قوامی است و این بهترین قوام است. قوای جسمی انسان از قوای حسی و مغز و سلسله اعصاب و... آن دستگاه پیچیده ای که خدای متعال برای انسان قرار داده دارای بهترین و زیباترین حالت نظم و قوام است. طبیعتاً روح انسان هم متناسب با این جسم است. این روح معتدل امکان این که به هر جسمی تعلق بگیرد برایش فراهم نیست؛ باید جسم در نقطه ای از اعتدال باشد که روح بتواند به این جسم تعلق بگیرد. بنابراین هم روح هم جسم هم ترکیب و تناسب این دو که خدای متعال آفریده در بهترین تقویم و زیباترین قوام است.

«ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ»(تین/5) همین انسانی را که در زیباترین قوام ها آفریدیم او را به پایین ترین مراحل برگرداندیم. این آیه چند احتمال دارد یکی دو تا را عرض می کنم؛ اول آنکه یعنی او را برگردانیم به سوی پایین ترین پایین ها. یعنی این انسانی که در کمال استعداد و ظرفیت برای رشد بود این آدم را در پایین ترین مرحله ها برگرداندیم. اسفل سافلین را اگر «حال» بگیرید یعنی او را برگرداندیم در حالی که پایین ترین پایین هاست؛ یعنی موجودی که در اوج بود، به جایی برگردانیم که در نقطه ای پایین قرار بگیرد و او را به سافل ترین نقطه ها او را برگرداندیم در حالی که پایین ترین پایین هاست. اگر «إلی» بگیریم یعنی به سوی پایین به سوی آن کسی که در پایین ترین نقطه قرار گرفته است، برگرداندیم (سافلین جمع مذکر است و برای ذی شعور به کار می رود) و «اسفل سافلین» یعنی او را به پایین ترین موجوداتی که در طبقات پایین هستند برگرداندیم. اگر الی باشد، معنای لطیفی استفاده می شود و اگر حال باشد یعنی در حالی که در پایین ترین نقطه ها قرار دارد، یعنی این آدمی که در کمال اعتدال و زیبایی قوام پیدا کرده بود را به پایین ترین نقطه ها به سوی پایین ترین پایین ها برگرداندیم.

سوال: مقصود در حیات دنیایی است؟

جواب: در همین حیات ممکن است مقصود باشد. باید ببینیم مفسرین چه فرموده اند. من دو سه نظر مفسرین بزرگوار را خدمت شما عرض می کنم. بعد می فرماید: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(تین/6) الا یک دسته که آن ها، هم ایمان آوردند و هم عمل صالح به جا آوردند و اهل عمل صالحه بودند «فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ»(تین/6) آن ها یک پاداشی دارند که لا ینقطع این پاداش به آن ها می رسد و قطع شدنی و مقطوع نیست و یک پاداش مستمر جاودانه دارند. اما غیر از این دسته سرنوشتشان همان «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» است. بعد می فرماید: «فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ»(تین/7) بعد از این چه چیزی موجب می شود که تو دین را تکذیب بکنی؟ ظاهراً خطاب به همین انسان است، البته جور دیگری هم این آیه قابل معنا کردن است که یعنی چه چیزی موجب می شود که تو را در مورد قیامت تکذیب کنند که در این صورت به پیامبر خطاب می شود. یا این طوری معنا کنیم که چه چیزی تو را تکذیب می کند؟ چه کسی یا چه چیزی تو را بعد از این نسبت به قیامت و دین تکذیب می کند؟ چه چیزی بعد این می تواند تو را نسبت به دین و قیامت و روز جزایی که تو از او خبر می دهی تکذیب کند، یعنی با توجه به این نکات امکان تکذیب تو نیست. «یوم دین» قابل تکذیب نیست و نمی شود تو را تکذیب کنند.

و یا اینکه خطاب به انسان باشد، یعنی ای انسان چه چیزی موجب شده تو دین را یعنی روز جزا را تکذیب بکنی؟

البته دین استعمالاتی دارد که به یک نقطه واحدی هم برمی گردند؛ گاهی به معنی اخلاص و بندگی است مانند این آیه «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»(بینه/5) یعنی در عبودیت و بندگی مقام خشوع و تواضع و اخلاص داشته باشی، گاهی دین به معنی دین الهی است «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ»(آل عمران/19) ظاهری دارد و باطنی دارد، شریعت و باطن شریعت است و گاهی هم به معنی جزا است. « بِالدّین « در این جا یعنی روز جزا و پاداشی که قیامت است.

«أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ»(تین/8) آیا خدای متعال احکم حاکمین نیست؟ یعنی هم حاکم است و نفوذ دارد و قضاوت و داوری می کند و مسلط است و حاکم بر جهان است و هم در حکومت خودش احکم الحاکمین است؛ حکومتش عادلانه ترین و نافذ ترین و حق ترین حکومت ها است؛ هم حکومتش و هم قضاوتش بر محور حکمت و حق است و عبث و لغو و غیر عادلانه و باطل نیست. اشاره فقط به عدالت نیست اشاره به حکمت عدالت قدرت و نفوذ فرمان خدای متعال و همه این ها است. خدای متعال احکم الحاکمین است. حاکم فقط به معنی داور نیست، بلکه حاکم بر همه عالم است و عالم مُلک و مِلک اوست و در این حکومت و فرمان روایی که بر جهان دارد حکومتش همراه با حکمت و عدالت و حق است. کانه در این جا به حکمت خدای متعال و به قدرت خدای متعال و به عدالت و صفات حضرت حق استدلال شده برای این که اثبات شود که امکان ندارد یوم الدینی در کار نباشد.

این را معنا کنیم ببینیم چطور از این مقدمات، معاد نتیجه گرفته می شود. در ابتدا قسم به دو شجره طیبه است و دو تا از نقاط مقدس زمین که یکی طور سینین است و دیگری سرزمین مکه که سرزمین وحی به نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و سرزمین تکلم با موسای کلیم و نزول حقایق بر موسای کلیم است.

در بعضی روایات که ناظر به باطن آیه است و اگر بخواهیم وارد او شویم باید یک لایه باطنی تر سوره را بررسی کنیم، تین و زیتون تفسیر به وجود مقدس امام مجتبی و سیدالشهدا شده اند و طور سینین به وجود مقدس امیرالمومنین و هذا البلد الامین به وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله که آن یک لایه باطنی تری از سوره است و فعلاً به آن لایه کاری نداریم. همین لایه ظاهری سوره را بررسی می کنیم زیرا اگر بخواهیم قسم ها را آن طور معنا کنیم، معنای سوره به گونه ای دیگر می شود.

سوال: یعنی همین معنی دو شجره تین و زیتون و یا دو سرزمین را فعلا بررسی می کنید؟

جواب: بله. البته در بعضی روایات هم تین و زیتون به دو سرزمین تفسیر شده: به مدینه و به بیت المقدس؛ اگر این معنا را هم بگیریم (که همه این معانی می تواند مراد باشد چون آیه بطونی دارد) این معنا را هم بگیریم باز سوگند به چهار مکان مقدسی است که مبدا نزول حقایق آسمانی است و غیب در آن تجلی و حقایق غیبی ظهور پیدا کرده است، ان چهار مکان مدینه و بیت المقدس و طور سینا و مکه مکرمه است. بعد از این چهار قسم صحبت از خلقت انسان است.

یک نکته را در مورد این قسم ها می گویم در مورد این قسم ها باید توجه داشت که به هر چیزی خدای متعال قسم بخورد آن چیز می تواند دارای عظمت باشد، به کوچکی ظاهری اش نباید نگاه کرد. نباید ما خیال کنیم که یعنی چه خدای متعال به تین و زیتون قسم می خورد این چه قسمی است خدای متعال به دو درخت قسم بخورد؟ وقتی حضرت حق می خواهد قسم بخورد به دو درخت قسم بخورد، چه معنا می دهد این قسم خوردن؟ خیلی وقت ها چیزهایی که در نظر ما کوچک اند در واقع یک آیات عظیمی در آن ها است، این است که خدای متعال در قرآن می فرماید: «إِنَّ اللَّـهَ لَا يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا»(بقره/26) می گویند چرا خدای متعال مثال پشه می زند می فرماید خدای متعال حیا نمی کند که نکته ای را و یا یک حقیقتی را با تکیه به یک موجود کوچک بیان بکند. خدای متعال حکیمانه حرف می زند اما معنای حکیمانه بودن این نیست که حتماً نمی شود حکمتی را در یک مثال و نکته کوچکی بیان بکند. بنابراین قرآن حکمت است. قسم های خدای متعال حکیمانه است ولی معنایش این نیست که نمی شود به زیتون و تین قسم بخورد. قسم حکیمانه ای است.

سوال: برای این ها می توان تقدس قائل شد؟

جواب: به صرف قسم نمی شود گفت حتماً امر مقدسی است و این شجره از شجره های دیگر تقدس بیشتری دارد؛ ولی حتماً یک حکمتی در این قسم است. خیلی هم نمی شود به کوچکی مخلوقات تکیه کرد، ممکن است یک مخلوق کوچکی آیات عظیمی را داشته باشد، حضرت در نهج البلاغه آیات الهی را که توضیح می دهند موجودات را مورد بررسی قرار می دهند، از جبرئیل تا طاووس و گاهی به مورچه حضرت پرداخته اند و نکات عظیمی را در خطبه 185 در باب خلقت مورچه بیان می کنند که لطیف است. بعد حضرت می فرمایند: اگر کسی آن را دنبال کرد می فهمد همان خدایی که خالق مورچه است، با این آیات همان درخت خرما را هم با همان نشانه ها و وسعتش آفریده است. خود تشبیه حضرت هم نکته ای دارد، ولی غرض این که نمی شود به کوچکی تکیه کرد. بعضی نکته لطیفی دارند و می گویند هر کجا سلطان هستی (حضرت حق) نزول اجلال می کنند با همه جنود و قوایشان نزول اجلال می کنند؛ یعنی وقتی خدای متعال مورچه ای را هم خلق می کند آیات حکمت و قدرت خدا در این مورچه است؛ اگر کسی اهل تدبر و تأمل باشد همان طور که در خلقت آسمان و زمین آیات الهی است در خلقت یک مورچه هم است. خدای متعال او را آفریده و ظهور قدرت حق حکمت و علم و احاطه حق در همین موجود ریز هم است. بنابراین ریز و درشت بودن در این که نشان دهنده آیات الهی و حکمت الهی و جلال و جمال الهی باشند، تفاوتی ایجاد نمی کند. نمی خواهیم بگوییم همه موجودات در ارائه اسماء و صفات الهی یکسان اند؛ ولی این موجود کوچک هم محل ظهور سلطان حضرت حق است و هر کجا حضرت حق نزول اجلال کند با همه قوا نزول اجلال می کنند؛ نمی خواهم معنای بدی شود که معنی وحدت وجود باشد، ولی بالاخره قدرت الهی در این مخلوق کوچک هم است. اگر مجال بود خطبه نهج البلاغه را تقدیم می کردم حضرت در مورد مورچه نکات عظیمی را می گویند. موجود ریزی که ما لطافتش را با حس مان نمی توانیم درک بکنیم، از جلوی ما رد می شود. حضرت یک آیاتی را از عظمت و کبریای الهی و جلال و جمال الهی و علم و حکمت الهی در این موجود نشان می دهند.

بنابراین این که خدای متعال به تین و زیتون قسم می خورد، فرض کنید تین و زیتون به معنی سرزمین مدینه و بیت المقدس هم نباشد؛ به معنی وجود مقدس حسنین هم نباشد که عظیم ترین آیات الهی هستند و همین تین و زیتون باشد؛ به جاست. در روایات در کافی و من لا یحضره الفقیه در مجامع روایی ما به خصوص مجامع روایی فقهی ما آمده که حضرت فرمودند: «اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُقْسِمُ مِنْ خَلْقِهِ بِما شاءَ»(1) خدای متعال به هر کدام از مخلوقاتش که بخواهد قسم می خورد؛ البته باید حکمتی باشد. این طور نیست که خدا وقتی می خواهد قسم بخورد به مخلوقات باید حتماً یک موجود عجیب و غریبی باشد؛ البته مشیت خدای متعال حکیمانه و عالمانه است. آن حکمت و نکته ای که در این قسم ها است باید مورد تأمل قرار بگیرد این قسم ها از آنچه که ما می اندیشیم، خیلی لطیف تر است.

سوال: آن نکته اساسی که ما باید در نظر بگیریم این است که این قسم خوردن ها حکیمانه است؟

جواب: بلکه ممکن است حکمتش را انسان بفهمد و ربطش را با مُقسَم به آن چیزی که بر آن قسم می خورند و برای بیان و تأکید آن قسم می خورند، این ربط هم ممکن است برای ما قابل فهم باشد. در بعضی جاها مفسرین توضیحات خوبی داده اند، اما در بعضی جاهای قرآن هم آن حکمت ها برای مفسرین بزرگوار پوشیده است. خدا رحمت کند امام رضوان الله تعالی علیه در ضمن تفسیرشان فرموده اند: تا کنون هیچ تفسیری به قرآن نوشته نشده. این به معنی عظمت قرآن است؛ به معنی کوچک کردن مفسرین نیست.

اگر این مکان های مقدس را بگیریم ممکن است بهتر بشود معنا کرد. بعضی مفسرین مفصل وارد بحث شده اند و آیات عظمت و جلال و جمالی که در این دو شجره طیبه زیتون و انجیر است را توضیح داده اند که دیگر از بحث تفسیری خارج می شود. معمولاً هم ندیده ام نکته قابل تأملی را نسبت به رابطه این قسم و این موضوعی که درباره آن قسم بخورد بیان کرده باشند؛ علی ای حال خدای متعال برای تأکید مطلب چهار قسم خورده است به چهار نقطه مقدس و یا به چهار شخصیت بزرگوار که همه اسماء حسنای الهی در آن ها جلوه گر است. بعد می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ» ما انسان را در زیباترین قوام ها آفریدیم و او را به پایین ترین نقطه ها برمی گردانیم. بعد می فرماید: «فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» چه چیز دیگری می تواند موجب شود که تو روز قیامت و جزا را انکار بکنی.

یک مقدمه ای را عرض می کنم در قرآن از راه های مختلفی توجه به معاد داده شده است و انسان را به ادامه وجودی خودش به عالم آخرت متوجه کردند. گاهی انسان را ارجاع می دهند به خودش گاهی ارجاع می دهند به نظام هستی گاهی ارجاع می دهند به صفات جلال و جمال خدای متعال و عدل او حکمت و احاطه و قدرت خدای متعال و از این طریق انسان را به معاد متنبه می کنند؛ البته در همه این تنبه ها اصل توحید افتاده است؛ انسانی که متوجه حضرت حق نیست و موحد نیست، با این تأملات به راحتی نمی تواند به معاد راه پیدا بکند. اصلش این است که انسان بعد از این که حضور و احاطه حضرت حق را درک کرد، می تواند با تأملاتی قدم های بعدی را بردارد.

گاهی به عالم خلقت ارجاع می دهند مثل این آیه ای که مکرر خواندیم و از این دست آیات فراوان است که «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُولِی الْأَلْبَابِ»(آل عمران/190) در خلقت آسمان ها و زمین و رفت و آمد شب و روز آیات و نشانه هایی است برای چه کسی؟ برای اولی الالباب. این طور نیست که همه انسان ها با هر ظرفیت روحی با هر وضعیتی از بندگی و خضوع و خشوع درکشان در عالم یکسان باشد. خدای متعال رزق فهم را به حساب تقسیم می کند. اتفاقاً رزق معارف جز رحمت های رحیمیه خدای متعال و جزء رحمت های خاص است و خدای متعال متناسب با ظرفیت و طاعت و بندگی این معارف را تقسیم می کند. لذا بعضی از آیات «لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»(ابراهیم/5) برای کسی است که اهل صبر باشد؛ انسان هایی که صبورند آرام آرام جهان برای آن ها زبان باز می کند و با آن ها حرف می زند. آن هایی که عجول اند به این آیات نمی رسند، انسان هایی که شکور اند؛ انسان هایی که «لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» و «لَعَلَّهُمْ يَتَذَكرُونَ» اند، آیات الهی برای آنهاست.

در این جا می فرماید لاولی الالباب، یعنی انسان اگر اولی الالباب شد آیات خاصی برای او گشوده می شود و به جهان نگاه می کند «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ»(آل عمران/190) کسی که متوجه خالق نیست با این تأملات و تدبرات نمی تواند پشت صحنه ها را ببیند و از اولی الالباب باشد «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ»(آل عمران/191) این افراد کسانی هستند که دوام ذکر و انس با حضرت حق دارند؛ محبتی از حضرت حق در دلشان ایجاد می شود و این هایی که دنبال خدای خودشان هستند در همه عالم که از جانب اوست شروع به تأمل کردن می کنند، در این خلقت او تأمل می کنند تا جلال و جمال او را ببینند؛ این هایی که اهل ذکر و انس اند اگر رو به عالم می کنند کاری با خود عالم ندارند بلکه «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِكَ»(2) اولی الالباب اگر رو به عالم می کنند می خواهند خدا را پیدا کنند، زیرا گمشده شان خدا است. دنبال این هستند که او و حکمت و جمال و جلال او را ببینند؛ کاری به مخلوقات ندارد. اگر به خورشید می اندیشد می خواهد در آیینه خورشید، جمال و جلال او را ببیند. اولی الالباب اند که اهل ذکر و انس اند و این طوری تفکر می کنند «رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً»(آل عمران/191) به این می رسند که این خلقت، خلقت حقی است و هدفی دارد که عبث نیست. این طور نیست بگویند خدا آفریده ولی کار عبثی کرده و تمام می شود، بلکه حکمت خدا را می بینند و می گویند: «فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(آل عمران/191) به این می رسند که این جهان پشت صحنه ای دارد، این دنیا یک دارالآخره ای دارد و اینگونه نیستند که «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»(روم/7) بلکه پرده ها کنار می رود و آخرت برایشان مشهود می شود؛ می فهمند یا حتی می بینند و به سرعت به عالم پشت صحنه می رسند و می گویند: خدایا ما را از عذاب آتش حفظ بکن.

پس این یکی از راه هایی است که قرآن ما را ارجاع می دهد و این طور نیست که هر کسی آمد وارد صحنه قرآن شد، زود بتواند ارجاعات قرآن را بفهمد؛ بلکه باید همراه قرآن حرکت بکند؛ و قرآن این طوری آدم را ارجاع می دهد. فراوانند آیاتی که ما را از طریق نظام خلقت به معاد ارجاع می دهند؛ گاهی از طریق اسماء و صفات الهی خدای متعال ما را به معاد ارجاع می دهد و توجه به معاد می دهد. این هم آیات فراوانی دارد که خدای متعال از طریق حکمت و عدالت و احاطه خودش و صفات مختلفی که دارد ما را ارجاع می دهد. گاهی تکیه می کند به احاطه الهی بعد با توجه به احاطه الهی ما را ارجاع می دهد، به این صورت که خدای متعال محیط است، بنابراین معاد است؛ خدای متعال عادل است، پس معاد است.

یک آیه اش را بخوانم «وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ»(ص/27) توجه به این است که خلقت حکیمانه است و این گمان باطل کفار است آن هایی که چشم می پوشند نسبت به حضرت حق آن ها هم عالم را باطل می بینند، وای بر آن ها از آتشی که در انتظار آن هاست به خاطر این که کفر بر حضرت حق ورزیدند. پس نسبت به خودشان و ادامه خودشان هم کفر ورزیدند و گرفتار رنج می شوند.

«أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ»(ص/28) می فرماید: آیا خدای حکیم متقین و فجار را یکسان قرار می دهد (یعنی کسانی که از دایره خودشان خارج شدند و کسانی که دائم در دایره بندی حرکت کردند) می شود آن هایی که در دایره ولایت الله بودند و از محیط ولایت الله خارج شدند یکسان باشند؟ ما این طوری قرار می دهیم؟ یعنی عالم را خلق کردیم و رها کردیم؟ آن هایی که عمل صالح انجام دادند با مفسدین آن ها را یک گونه قرار می دهیم؟ پس تکیه به حکمت و عدالت خدای متعال و احاطه خدای متعال و حضور حضرت حق است و از این دست آیات هم زیاد است که از این طریق متوجه به معاد شویم؛ یعنی ما را از طریق صفات جمال و جلال به حضرت حق ارجاع می دهد، البته این طور نیست که ما خودمان اگر راه را برویم بفهمیم این ارجاعات قرآن است؛ بلکه خدای متعال ما را ارجاع می دهد. لذا اگر کسی با قرآن همراه شد و انوار قرآن به قلبش آمد قرآن را می فهمد.

سوال: این جا هم باید اولی الالباب و اهل فکر و ذکر باشیم؟

جواب: از این راه قرآن ما را سیر می دهد. گاهی هم تذکرات قرآنی با توجه به خود انسان است. انسان را به خودش متوجه می کند و از طریق توجه دادن به خودش و ظرفیت های خودش او را متوجه به عالم آخرت می کند. مثل همین آیات سوره مبارکه تین که هم با توجه به حکمت خداست و هم با توجه به دارایی های خود انسان است. مثل این که شما اگر یک طفل را در رحم ببینید، ممکن است یک طفل در رحم از دارایی های خودش غافل باشد؛ ولی اگر کسی نگاه بکند و ببیند این طفل دست و پا و چشم و گوش دارد؛ ممکن است به نظرش بیاید این طفل چه احتیاجی به این ها دارد و چه استفاده ای از این چشم و گوش و دست و پا می تواند بکند. چرا این قوا را مزاحم او قرار داده اند و برای چه این همه بار به او اضافه کرده اند؛ این آدم در رحم مادر احتیاج به جهاز هاضمه پیچیده و این مغز و سلسله اعصاب و چشم و گوش ندارد؛ ممکن است به نظرش بیاید این ها عبث است، جنین از طریق جفت تغذیه می کند. ولی اگر توجه به حکمت داشته باشد بلافاصله می فهمد که این برای عالم دیگری خلق شده است؛ همین که نگاه می کند به این قوا می فهمد که این دست و پا لغو نیست؛ مال این جا هم نیست، پس یک جهان دیگری در انتظار اوست و تازه وقتی وارد آن جهان می شود یک جا هم به فعلیت نمی رسند؛ بلکه مدت ها شیر می خورد و آرام آرام جهاز هاضمه اش آماده می شود. این طور نیست که وقتی وارد عالم دنیا هم می شود یک دفعه این دست و پا به کارش بیاید؛ بلکه مدت ها باید زندگی بکند تا آرام آرام راه رفتن را یاد بگیرد و با دست هایش بنویسد و کار بکند و انجام بدهد، چشمش را هم همین طور گوشش را هم همین طور. اگر کسی توجه به این ظرفیت ها کرد خود این ظرفیت ها آدم را دلالت می کند به جهان بعدی و بزرگ تری که ظرفیت ها متناسب با آن است.

این آیه هم همین طوری است با تنبه دادن به سه نکته که یکی خصوصیاتی که در خود انسان است و دوم احکم الحاکمین بودن خدای متعال و سوم با توجه به این که انسانی که این ظرفیت را دارد آمده در اسفل السافلین؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ * فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ * أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» یعنی توجه به ظرفیت انسان است توجه به این که این انسان با این ظرفیت آمده در اسفل السافلین و توجه به این که خدای متعال احکم الحاکمین است متوجه می کند که «فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ»، ای پیامبر دیگر چه کسی می تواند تو را نسبت به دین تکذیب بکند؛ یا ای انسان چه چیز موجب می شود که دین و روز جزا را تکذیب بکنی؟ این دو سه نکته را بعدا ان شاء الله توضیح اجمالی می دهیم.

سوال: به قرار قرآنی رسیده ایم که صفحه 357، آیات 54 تا 58 سوره مبارکه نور است. اما در ادامه بحث را ادامه می دهیم.

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. یک احتمالی که بعضی از مفسرین در ذیل این سوره مبارکه داده اند این است که خدای متعال بعد از قسم ها می فرماید: ما انسان را در بهترین قوام ها و زیباترین قوام آفریدیم و این آدم با همین قوام و ترکیبش است که دارای مسئولیت و اختیار است؛ قوام های دیگر این مسئولیت ها را ندارند. حیوانات و موجودات دیگر بار مسئولیت و تکلیف ندارند و از آن ها عهد های این طوری گرفته نشده و این تکالیف خواسته نشده است؛ پیغمبر برای آن ها مبعوث نشده و ثواب و عقاب به این معنا برای آن ها نیست. گرچه برای خودشان حیاتی دارند ولی این انسان است که در بهترین تقویم است که او را آوردیم در پایین ترین نقطه ها قرار دادیم.

حالا بعضی تعبیرشان این است که او را سر راه قرار دادیم. اگر خدایی که این انسان را با این ظرفیت آفرید و در پایین ترین نقطه قرار داد، آیا می شود این پایین ترین نقطه مقام خلود او باشد؟ یعنی دنیا دارالخلد انسان بشود؟ یعنی این انسان را با آن ظرفیت در پایین ترین جا آوردند؟ چه چیزی تفسیر می کند که آن موجود با آن مسئولیت به این دارالدنیا آمده باشد؟

این در روایات ما مکرر آمده که گاهی سوال از ائمه کرده اند. در علل الشرایع است که خدای متعال اگر روح ما را با این نوع خصوصیات نورانی و دارای بها و مقامات آفریده چرا ما را آورده در این دار و گرفتار کرده؟ آیا می شود توجیهی برای این کرد که این انسان با این ظرفیت را خدای متعال آورده و در پایین ترین نقطه ها گذاشته و رهایش کرده است؟ مثل همان آدمی که خدای متعال در رحم به او دست و چشم داده و برای همان جا خلقش کرده است؛ اگر برای آن جا خلق کرده این چشم و گوش و دست و پا برای چیست؟ این احسن تقویم در اسفل السافلین! البته اسفل السافلین معنی بد و زشتی نیست، نقطه پایینی است. آدم را از بالا آورده اند به پایین ترین نقطه گذاشته اند؛ در [سیر] عوالم به پایین ترین عالم آورده و گذاشته اند؟ بهترین توانایی ها بر حرکت و توانا ترین پاها را داده اند و سر راه گذاشته اند؟!

این پیداست که راهی در پیش است که باید برود و جایش این جا نیست. پس راهی است که او را می برد و می رساند و صراطی است که باید از این صراط عبور کند و به نقطه عالی برسد. این همان توجیه ظرفیت وجودی انسان است؛ زیرا خدای متعال می توانست آدم را یک جوری خلق کند که از رنج های دنیا و سختی های دنیا رنج نبرد؛ درک ها را از انسان بگیرد؛ دیدن تلخ کامی ها ذائقه اش را تلخ نکند نمی توانست خدای متعال این احساسات را از انسان بگیرد؟ انسانی با این همه احساس که این همه رنج ها را در این دنیا می چشد، این رنج ها چه توجیهی دارد الا این که «إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ»(انشقاق/6) آیا غیر از این است که یوم الدین و یوم اللقایی باشد که انسان بتواند به جزا و عمل خودش و به لقاء پروردگارش برسد؛ آیا توجیهی دارد که این موجود را با این ظرفیت خلق بکنند بعد بیاورند سر راه و در پایین ترین نقطه بگذارند؟ و استشهاد هم کرده اند به این آیه قرآن که در سوره مبارکه مریم است و خدای متعال می فرماید که «وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا»(مریم/71) همه شما باید وارد جهنم شوید و این یک امری است که خدای متعال قضاء حتمی کرده و همه به این نقطه می روند «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا»(مریم/72) اما آن هایی که تقوا اختیار کردند (متقین) آن هایی که وارد وادی ولایت الله شدند و از وادی توحید و ولایت خارج نشدند، خداوند می فرماید: مسیر و صراط شما از جهنم عبور می کند و رشد تان در همین است؛ باید در این صراط حرکت بکنید.

پس اینگونه است که آدم را می آوردند در پایین ترین نقطه بعد آن جا بستر تقوا و رشد فراهم می شود و بعد به انسان می گویند «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا»؛ در دنیا دو محیط ولایت به هم گره خورده اند، یکی ولایت حق و یکی ولایت باطل؛ یکی جهنم است و یکی بهشت است «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفي جَحيمٍ»(انفطار/14-13) حالا در این نقطه ای که نقطه تلاقی این دو ولایت است جهنم و بهشت با هم تلاقی کرده اند آدم را آورده اند این جا و می گویند خودت می دانی، اگر می خواهی به طرف جهنم بروی سقوط می کنی، اما اگر می خواهی به طرف بهشت برو، رشد می کنی.

مهم ترین چیزی که حاصل ترکیب استعدادهای ظاهری و باطنی انسان می باشد، آن اختیار وسیع انسان است که مسئولیت و تکلیف هم روی همین بار می شود و رشد اختیاری انسان هم با همین تعریف می شود. در این سوره اینطور بیان شده که این انسان با این ظرفیت و با این توانایی ها و اختیار او را خدای متعال آورده و در اسفل السافلین قرار داده است. «فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ» حال در چنین وضعی دیگر می توان روز جزا را یعنی روزی که انسان ها پاداش عمل اختیاری بلکه خود عمل اختیاری خودشان را می بینند تکذیب نمود؟ نسبت به آن روز مردم دو دسته می شوند: یک دسته «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(عصر/3) یعنی آن هایی که اهل ایمان و عمل صالح اند این ها از این اسفل السافلین به جایی می رسند که «لَهُم أَجرٌ غَيرُ مَمنونٍ»(فصلت/8) در پاداش های بی پایان و غیر منقطع الهی خلود دارند. یک عده ای هم هستند که می مانند در این نقطه و در همین نقطه خلود پیدا می کنند.

پس یک توجیه و معنایی که برای این آیه شده این است که انسان را به قوام و ترکیب رساندیم؛ دارای مسئولیت و اختیار است. این انسان مسئول و مختار را آوردیم سر راه و در پایین ترین نقطه قرار دادیم که خودش باید حرکت بکند. آن وقت است که این انسان می تواند برود به سمت خوبی ها و می تواند برود به سمت بدی ها. اگر به سمت خوبی ها رفت به نقطه اوج می رسد. لذا می فرماید: «أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» آیا خدای متعال حکیم ترین و عادل ترین حاکمان نیست؟ می شود این خدای متعال که به انسان این همه ظرفیت داده است، او را برای این دنیا خلق کرده باشد؟ آیا این حکمت است؟ می شود این خدایی که به انسان مسئولیت و اختیار داده و انسان را سر دو راهی قرار داده این انسان را رها بکند. عدالت و احکم الحاکمین بودنش و عادل ترین حاکمان بودنش ایجاب نمی کند که این ها را یکسان قرار ندهد.

پس بنابراین به حکمت و قدرت و عدالت خدای متعال اگر رجوع کنید می بینید که این خدایی که انسان را این طوری آفریده و سر راه قرار داده، این انسان را در این دنیا رها نکرده است. این لغو است و حکمت نیست. این همانی است که در آیات دیگر می فرماید: «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا»(عنکبوت/2) یا در بعضی آیات می فرماید: شما خیال می کنید ما شما را عبث و لغو آفریدیم؟ ما لغو نیافریدیم. خدای متعال اگر این موجود را با این ظرفیت بیافریند بعد بیاورد در پایین ترین نقطه رها بکند، این لغو است. پس برای چه این همه ظرفیت؟ پس باحکم الحاکمین بودن خدای متعال و این که در احسن تقویم است و این احسن تقویم در جایگاه خودش نیست در جایگاهی است که اسفل سافلین است و جایش این جا نیست، از همه اینها متوجه می شویم که پس این ظرفیت در این شرایط حتماً دلالت می کند بر این که حرکت به سمت یک جهان بزرگتری است.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏7، ص: 449

(2) مفاتیح الجنان؛ زیارت امین الله