نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه سوم حرم مطهر/ رسیدن به مقام محبت با سیر در عاشورا و شکر نعمت

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 13 مهر ماه 95 است که به مناسبت آغاز ماه محرم در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از مراحل سیری که خدای متعال برای ما قرار داده، مقام محبت اوست. گرچه هر نوع بندگی چه ناشی از طمع در ثواب خدای متعال باشد، چه ناشی از خوف از عقوبت و چه ناشی از مقام شکر و محبت، ارزشمند است، ولی بین خود اینها فاصله بسیاری است. انسان وقتی در مقام محبت الهی قرار گرفت، جزء کسانی می شود که اولیاء خدا را دوست و دشمنان خدا را دشمن می دارد که این برکات زیادی دارد. راه رسیدن به مقام محبت هم شکر نعمات الهی و رد نکردن حواله های خداست که به سمت ما می آید، چرا که درخواست مردم از ما برای ما نعمت است. یکی از نزدیکترین راه های رسیدن به مقام محبین هم استفاده از بستر عاشوراست، چرا که ظاهر عاشورا ابتلا و بلاست اما باطن آن محبت الهی است. اگر کسی به وادی کربلاء رسید و با عاشورا سیر کرد و جزء اهل بلاء شد، بعد هم جزء شاکرین شد، نتیجه این شکر، مقام معیت و محبت الهی است.

رسیدن به مقام حب الهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّه»‏. یکی از مراحل سیری که خدای متعال برای ما قرار داده، مقام محبت اوست. اما آنقدر این مرتبه متعالی است که گاهی انسان آن را دور از دسترس می پندارد، درحالی که حقیقت این است که خدای متعال هم این امر را برای ما مقرر فرموده و هم از ما خواسته است که این مسیر را طی کنیم و به این مقام دست یابیم. اگر انسان در این مقام قرار گرفت و محبت الهی در قلبش ظهور پیدا کرد که شاید حقیقت ایمان هم همین است، به تدریج این محبت از قلب انسان به همه اعضا و جوارحش منتشر می شود و همه وجود او غرق در محبت شده و جزء محبین می شود.

انسان اگر به اینجا رسید همه اعمالش ناشی از محبت خدا می شود، یعنی عملش جزء بهترین اعمال می شود. چنین انسانی جزء عباد اللهی می شود که «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْرا»(1). گرچه هر نوع بندگی چه ناشی از طمع در ثواب خدای متعال باشد، چه ناشی از خوف از عقوبت و چه ناشی از مقام شکر و محبت، ارزشمند است، ولی بین خود اینها فاصله بسیاری است.

هر سه دسته کسانی هستند که از وادی عبادت غیر، پرستش نفس و شیطان و دنیا و طواغیت آزاد شدند، اما کسانی که عبادت آنها عبادت حبی و از سر شکر است، به جهنم و بهشت یقین دارند و حتی گویا آن را در همین دنیا می بینند ولی برای آن کار نمی کنند، بلکه برای صاحب بهشت و جهنم کار می کنند و مزد اینها هم با بقیه متفاوت است. بله، کسانی که برای بهشت کار می کنند به درجات بهشت نائل می شوند، کسانی که از ترس جهنم کار می کنند، خدای متعال آنها را از جهنم و عذاب نجات می دهد، ولی محبین مقام دیگری دارند و مقام آنها مقام رضوان است. اینها در مقامی هستند که «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(یونس/62)، هیچ خوف و حزنی اینها را تهدید نمی کند و در مقام امنیت و فراغت هستند.

آثار رسیدن به مقام محبین

این مقام محبت اگر حاصل شد نتائجی دارد، یکی از نتائج بسیار ارزشمند آن این است که انسان اگر در مقام محبت الهی قرار گرفت به مقام «الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّه‏» می رسد. یعنی همه محبت ها و دشمنی های دیگر او برای خداست و این جزء درجات بسیار عالی است که در روایات ما از آن تعریف های فوق العاده ای شده است. انسان جزء «الْمُتَحَابُّونَ فِي اللَّه‏» می شود، کسانی که به یکدیگر محبت می کنند، اما در این محبت، نفس و شیطان و طمع نیست، بلکه این فداکاری و دوست داشتن یکدیگر وگذشت از هم برای خداست، که این به سادگی به دست نمی آید!

انسان وقتی در مقام محبت الهی قرار گرفت، جزء متحابون فی الله می شود، جزء کسانی می شود که اولیاء خدا را دوست می دارد و دشمنان خدا را دشمن می دارد که این برکات زیادی دارد. این حدیث نورانی در کافی شریف است، فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْراً فَانْظُرْ إِلى‏ قَلْبِكَ فَإِنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ فَفِيكَ خَيْرٌ وَ اللَّهُ يُحِبُّك»(2)‏، اگر می خواهی بدانی که در تو خیری است یا نه، به قلب خودت نگاه کن، اگر دل تو اهل طاعت را دوست می دارد بخاطر این که بنده هستند و بغض نسبت به اهل معصیت دارد چون اهل معصیت هستند، بدان که در تو یک خیری است و بخاطر آن خیری که در توست خدای متعال تو را دوست می دارد. بعد فرمودند: «وَ إِنْ كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَتِهِ، فَلَيْسَ فِيكَ خَيْرٌ وَ اللَّهُ يُبْغِضُكَ، وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ» اما اگر دیدی قلبت اهل طاعت را دشمن می دارد و از بندگان خدا خوشش نمی آید، بدان هیچ خیری در تو نیست، و خدای متعال تو را  دشمن می دارد. پس اگر کسی به مقام محبت خدای متعال رسید یکی از ثمرات آن این است.

در کتاب ایمان و کفر کافی، مرحوم کلینی تحت این عنوان یک بابی باز کردند. در این باب روایتی آمده که وجود مقدس نبی أکرم از اصحاب خودشان سؤال کردند که «أَيُّ‏ عُرَى‏ الْإِيمَانِ‏ أَوْثَق»(3)‏. رشته های ایمانی که ما را به سرچشمه ایمان وصل می کند و ما از طریق آن می توانیم به خدای متعال نزدیک شویم، متفاوت هستند، مثل نماز، زکات، حج، صوم، انفاق و جهاد؛ حضرت فرمودند: کدام یک از این رشته هایی که ما می توانیم به آن متمسک شویم و با آن به خدا نزدیک شویم، محکم تر است و بیشتر می شود به آن اعتماد کرد و احتمال این که منقطع شود و ما رها شویم کمتر است؟ «أَيُ‏ عُرَى‏ الْإِيمَانِ‏ أَوْثَق‏».

همانطور که می دانید کمتر کسی همه خیرات را می تواند انجام دهد البته به جز اولیای خاص خدا. پس هر کدام از ما اهل یک رشته هستیم، کدام رشته است که از همه محکم تر است و اگر انسان متمسک به این رشته ایمان شد مطمئن است؟ در روایت است که بعضی گفتند نماز، حج، جهاد، زکات، بعضی هم احترام کردند و عرض کردند خودتان بفرمائید که این دومی حتما بهتر از اولی است، مگر یک جایی تکلیف کنند. نقل این است که وجود مقدس امیرالمؤمنین، هیچوقت مقابل نبی أکرم حرفی نمی زدند مگر حضرت سؤال می کردند و بعد اصرار می کردند تا ایشان جواب می دادند، آن هم کوتاه. در ادامه روایت داریم که حضرت خودشان فرمودند که همه اینهایی که شما گفتید خوب است، اینها رشته های ایمان است و خوب هم است، نماز یک رشته ایمان است، زکات یک رشته دیگر، بعد از معرفت و ایمان بالله و اولیاء او هیچ چیزی مثل نماز نیست، ولی اینها «أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَان»‏ نیستند.

محکم ترین رشته ای که ما را به محبت خدا و به ایمان بالله می تواند گره بزند «الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّه»‏ است. اگر انسان هر چیزی را که دوست می دارد برای خدا دوست بدارد و هر چیزی را که دشمن می دارد برای خدای متعال باشد، او به محکم ترین رشته متمسک شده است.

اینها حرف هم نیست، عرض کردم برای مثل بنده ای که برای کمترین متاع دنیا حرکت می کنیم، تحریک می شویم و نزاع راه می اندازیم، دور از دسترس به نظر می آید، ولی واقعا قابل دسترس است. فرمود: اوثق عری الایمان این است که همه دوست داشتن انسان در راه خدا باشد، همه دشمنی های او هم در راه خدا باشد، طبیعتاً «وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ»، دشمنی با دشمنان خدا و دوستی با دوستان خدا، محکم ترین رشته پیوند ما به خدای متعال است. ایمان به خدای متعال شعبی دارد، و محکم ترین شعبه ایمان بالله همین «الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي‏ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ» است.

شکر نعمات الهی، یکی از راه های رسیدن به محبت خدای متعال

حالا سؤال این است که راه رسیدن به این محبت خدا چیست؟ چطور انسان می تواند جزء محبین شود و به جائی برسد که حقیقتاً خدا را دوست بدارد، حقیقتاً شب ها از محبت خدا خوابش نبرد و در محبت خدا بی قرار باشد؟ موسی کلیم چهل روز در طور بود، در آن اربعینی که داشتند که در ماه ذی قعده و دهه اول ذی حجه بود، در این چهل روز نه غذا خورد، نه آشامید و نه خوابید و عجیب تر این که نه گرسنه شد، نه تشنه و نه خسته، بخاطر این که به او وعده ملاقات خدا داده شده بود. او اینطور مشتاق و بی قرار بود، حتی در این چهل شبانه روز خوابش نبرد و در انتظار بود که خدا را دیدار کند؛ بنابراین می شود اینطور شد.

کسی ادعای محبت و دلدادگی می کرد به کسی، محبوب قراری با او گذاشت و گفت مثلا ظهر فلان جا بیایید، این سر ظهر آمد و نشست، آن فرد هم از دور داشت تماشا می کرد. شب شد، نیمه شب شد، اما محبوب نیامد و این خوابش برد، وقتی خواب بود محبوبش آمد و یک مشت گردو در دامن او ریخت و رفت. گفت برو گردو بازی کن، عاشق که سر قرار خوابش نمی برد! کسی که خوابش می برد باید برود گردو بازی کند. آدم محب خوابش نمی برد، چه کسی خلوت با محبوب را  دوست نمی دارد و چیزی را بر آن ترجیح می دهد؟!

علی أی حال سوال این است که چطور می شود به مقام محبین رسید؟ در روایات و معارف ما راه های متعددی برای آن ذکر شده است، یکی از آن راه هایی که انسان را به محبت خدا می رساند و راه همواری است، این است که انسان نعمت های خدا را زیاد یاد کند و در مقابل این نعمت ها خدا را شکر کند. این کار ممکن است در ابتدا خیلی برای انسان شیرین نباشد و سخت باشد، ولی اگر مداومت کرد، شیرینی آن را خواهد چشید.

«هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُورا»(انسان/1)، خدای متعال می فرماید یک دورانی بر شما گذشته است که اصلا قابل ذکر نبودید. اگر ما صد سال به عقب برویم همه مان همینطور هستیم، نامی از ما نبوده است، سراغی از ما نبوده است، جز در علم الهی کسی از ما خبر نداشته است! خداوند ما را از دور دست ها آورده و تا اینجا رسانده است، این همه امکانات و نعمت های ظاهری و باطنی در اختیارمان قرار داده است.

پس انسان باید نعمت های خدا را یاد کند و خدا را برای این نعمت شکر کند و همین گفتن الحمدلله هم برای شکر کافی است. در روایت است که حضرت یک مرکبی داشتند، که ظاهرا گم شده بود، فرمودند: اگر پیدا شود خدا را شکر مناسبب می کنم. وقتی پیدا شد حضرت فرمودند: الحمدلله. کسی گفت: آقا شما گفتید شکر می کنم چه شد؟! فرمود: مگر نشنیدید که گفتم الحمدلله! البته می دانید الحمدلله حضرت با ما فرق می کند.

اگر کسی این رشته را ادامه بدهد، نعمت های خدا را یاد کند و خدای متعال را در مقابل نعمت های او شکر کند، به مقام محبت می رسد. حتی خوب است که انسان نسبت به نعمت هایی که خدا به دیگران داده است، شاکر باشد، برای مثال آدم می بیند که خدای متعال به دیگری موقعیت داده، ثروت داده، فرزند خوب داده، خانه خوب و شغل خوب داده، پس برای این نعمات خدا را شکر کند و  زیبایی کار او را ببیند، پس بگوید: الحمدلله رب العالمین. یکی از خاصیت های این حمد آن است که حسد از آدم دور می شود.

خدا امکانی به دیگران داده است، مثل اینکه او از من زیباتر است، باسوادتر است، عالم تر است، موقعیت اجتماعی او بیشتر است، بیشتر مردم به او توجه می کنند، ثروت او بیشتر است، آدم در این مواقع باید بگویید الحمدلله و الا خدای نکرده مبتلا به حسد می شود.

اگر انسان این حمد را ادامه داد کم کم جمال صنع خدا و زیبائی کار خدا را به او نشان می دهند. پس غرق در مشاهده جمال خدا و غرق در لذت و محبت است. همه در دنیا به دنیا مشغول هستند و او «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِك‏»، مقام شیعیان امیرالمؤمنین همین است. این جزء صفاتی است که برای نفس انسان در ذیل زیارت امین الله آمده است. نفس اگر به امیرالمؤمنین گره خورد سیزده صفت پیدا می کند که آخرین آنها این است «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِك»‏. دیگران در دنیا مشغول به دنیا هستند، اما او در دنیا مشغول به حمد و ثناء خداست.

پس حمد الهی یکی از راه های رسیدن به محبت الهی است، البته این مداومت نیاز دارد، ولی یکبار آن هم اثر دارد، بخصوص اگر خوب انجام شود. در روایت فرمود: اگر مؤمن وقتی تشنه می شود، درست آب بخورد، خدا همه گناهان او را می آمرزد. اگر مومن این لیوان آب را که به دست می گیرد با بسم الله بخورد، تکیه به خدا کند و بداند آب کاره ای نیست، بلکه رحمت خدا و حکمت و قدرت و عنایت او است که ما را سیراب می کند، بعد هم آب خودش را سه جرعه کند و در هر جرعه ای که می خورد خدا را حمد کند، این موجب می شود که خدا آدم را بیامرزد، پاک و طاهر شود و به محبت خدا نزدیک شود، این یک راه است. شکر و حمد الهی اگر کثرت پیدا کرد و مشی انسان شد، به طوری که هر جایی از خدای متعال نعمتی دید چه اینکه به خودش عطا شده باشد و و چه به دیگری، خدا را حمد کرد، به مقام محبت نزدیک می شود.

مقام خُلَّت

دوم راهی که در روایات ذکر شده این است، در روایت است که خدای متعال حضرت ابراهیم خلیل را خلیل قرار داد که پر از محبت خدا و غرق در آن بود. در روایت است که ملائکه خواستند او را امتحان کنند، پس خدا به جبرائیل فرمود که برو و بگو «سبّوح قدوس رب الملائکة و الروح» پنهان شد و شروع کرد به ذکر گفتن، حضرت ابراهیم خلیل دید این کسی که یاد خدا می کند، دهانش دهانِ معمولی نیست چرا که این را اهل راه می فهمند. آدمی که اهل محبت است حرف او بوی محبت می دهد، دهان اهل معرفت بوی معرفت می دهد.

حضرت ابراهیم هم دید این کسی که خدا را ذکر می کند آدم عادی نیست، این ذکر از آن ذکرها است، گفت اگر یکبار دیگر اینطور اسم محبوبم را ببری نصف اموالم برای تو! جبرئیل فرمود: سبّوح قدوس رب الملائکة و الروح، فرمود: یکبار دیگر بگویی همه دارایی های من برای تو! دوباره تکرار شد، فرمود: اگر یکبار دیگر بگویی خودم هم غلام تو می شوم! جبرئیل فرمود: سبّوح قدوس رب الملائکة و الروح، فرمود: کجا هستی صاحب صدا، من در اختیار تو هستم و اموال من هم برای تو، کسی که اینطور خدا را یاد می کند من غلام او می شوم! این مقام محبت است.

حالا چطور شد که حضرت ابراهیم، خلیل الله شد؟ وقتی فرزند خودش را برای قربانی برد تا سر ببرد، دیگر از این سخت تر که نمی شود. شیطان هم برای اینکه ابراهیم خلیل این کار را نکند خیلی تلاش کرد، به او گفت: ابراهیم چه می کنی؟ شاید اشتباه فهمیدی! حضرت فرمود: من اشتباه فهمیدم؟! به من وحی می شود و این با بقیه وحی ها چه تفاوتی می کند؟! گفت: ابراهیم اگر تو این کار را بکنی سنت می شود چون تو امام هستی! خیلی تلاش کرد ولی نشد. حضرت ابراهیم فرزند را برد ، اسماعیل هم به پدرش عرض کرد دست و پای من را ببند تا من دست و پا نزنم و شما اذیت بشوی! او هم دست و پا را بست و کارد را به حلقوم کشید، خدای متعال فرمود: بس است «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا»(صافات/104)، تکلیف همین بود و عمل شد.

در روایت است که حضرت غصه خورد و گفت: خدایا من چکار کردم که نگذاشتی فرزندم را در راه تو قربانی کنم و آن درجه آخر را که برای مقام محبین است، بدست بیاورم؟! حال سوال این است که چطور اینگونه شد؟ روایات ما توضیح داده است، یکی این است که فرمود ابراهیم خلیل به مقام خلّت رسید، چون از دست غیر خدا چیزی نگرفت. آدمی که از هر دستی می گیرد و در هر دامنی سر می گذارد، وابسته می شود. آدمی که از زمین می خورد، وابسته به زمین می شود. البته این به این معنا نیست که انسان از اسباب استفاده نکند، نه، ما باید در این عالم از خورشید استفاده کنیم، از زمین استفاده کنیم، آب بیاشامیم، غذا بخوریم، استراحت کنیم، اصلاً نمی شود از اسباب استفاده نکرد! اما کسی که در مقام بسم الله است، تکیه او به اسماء الهی است، اسباب را مستقل نمی بیند بلکه همه کارهای او با بسم الله است. این فرد هرچه می گیرد از دست خدا می گیرد.

کسی که نیاز و فقر دارد و از دست خدا می گیرد، به محبت خدا می رسد اما اگر نیازهای خودش را از دست غیر خدا گرفت وابسته به آن اسباب می شود، محبت آنها در دل او می آید و تعلق به آنها در او پیدا می شود. ما غذا، خواب و خیلی چیزهای دیگر را دوست داریم و این برای این است که ما از اینها ارتزاق می کنیم. اگر کسی از دست غیر خدا نگرفت وابسته به غیر خدای متعال هم نمی شود، اما این به این معنا نیست که آدم از اسباب استفاده نکند، نه، آدم از وسائط استفاده می کند ولی آنها را وسائط بداند.

حتی أعظم وسائط که معصومین علیهم السلام هستند و در همه امور خودمان ما باید از آنها استمداد کنیم، آنها هم واسطه بین ما و خدا هستند و ما آنها را عبد خدا می دانیم. همه فیوضات از آنجا می رسد و همه چیز را ما از دست ایشان می گیریم، ولی آنها را واسطه می دانیم، لذا انسان اگر اینطور با امام برخورد کرد به محبت خدا می رسد و محبت امام عین محبت خدا می شود. انسان اگر از دست امام گرفت و امام را واسطه بین خودش و خدا قرار داد و ایشان را رحمت موصوله و معدن رحمت الهی دانست، وقتی از دست امام می گیرد، هم محبت امام در وجود او می آید و هم محبت خدای متعال.

صفت دیگری که در ابراهیم خلیل بود که باعث شد حضرت ابراهیم، خلیل شود، این بود که هر حاجتی هر کسی از او خواست رد نکرد و از غیر خدا نخواست. حتی وقتی بت ها را ویران کرد و نمرود آتش بسیار عظیمی بپا کرد و با آموزش شیطان ابراهیم را در منجنیق انداخت تا در آتش بیندازد، بین زمین و آسمان جبرائیل آمد، ملک باد آمد، ملک آب آمد، اما ابراهیم فرمود: من کار دارم اما با شما نه! پس دومین چیز این است که از هیچکس چیزی نخواست ولی دست احدی را هم رد نکرد.

حکمت آمدن حواله های خدا به سوی انسان

این دست هایی که به طرف ما دراز می شود، یکی آبرو می خواهد، یکی مال می خواهد، یکی امکانات می خواهد و باید برای آنها خرج کرد. این دست هایی که به طرف ما می آید حواله های خدای متعال است، خدای متعال امکانی به انسان می دهد بلافاصله یک حواله می فرستد که آن را خرج بکنید، بخاطر این که اگر این امکان را گرفتید و خرج نکردید، ضایع می شود و خود آدم را هم ضایع می کند «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق‏»(نحل/96). ولی اگر امکان را از خدا گرفتیم و در راه خدا خرج کردیم، در این داد و ستد با خدا خودمان رشد می کنیم و شکوفا می شویم. در آیه ای از قرآن آمده که، کسی که در راه خدا انفاق می کند خودش رشد می کند، نه این که مالش رشد کند. خدای متعال امکانات را می دهد، حواله های خودش را هم می فرست.

یک استاد عزیزی داشتیم، یکی از شاگردان ایشان نقل می کرد و می گفت: ایشان به من می گفت گاهی ساعت دو نصف شب درب خانه من را می زنند، بیدار می شوم و می بینم حواله خداست، از رختخواب خودم را جدا می کنم و می روم حاجت آن مؤمن را انجام می دهم و برمی گردم!

حالا نمی گویم ما این کار را بکنیم، ولی اگر کسی از آن خواب شیرین گذشت و حواله خدا را رد نکرد، نتیجه آن این است که امکاناتی که خدا داده به خود خدا برمی گردد، خدای متعال هم محبت خودش را به این انسان می دهد، به تعبیر دیگر خودش را به این انسان می دهد. ولی اگر امکانات را خدا به انسان داد، اما او حواله های خدا را رد کرد، معلوم است که متعلق به خود این امکانات می شود.

راه این که محبت خدا در دل بیاید، این است که اگر خدا حواله ای سراغ انسان فرستاد، او این را حواله های خدا بداند. در روایات فرمود: «حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ»(4)، احتیاجات مردم به سمت شما نعمت خدا بر شماست.

گاهی می بینیم خدای متعال یک همسر مریض، برادر مریض، پدر و مادر مریضی را بیست سال کنار آدم می گذارد، این همان «حَوَائِجَ‏ النَّاسِ‏ إِلَيْكُمْ‏ مِنْ‏ نِعَمِ‏ اللَّهِ‏ عَلَيْكُمْ‏ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَم‏» است، از نعمت خسته نشوید. اگر خدا می گوید از خواب خودت بگذر، از راحتی، آبرو، آسایش و مالت بگذر، نترس! اگر در راه خدا امکانات خودت را خرج کردی آنوقت محبت خدا می آید و انسان حبیب خدا می شود، به همین دلیل سید الشهداء در اوج محبت است، او به مقام محبت رسیده است. او که هیچ، عاشورای حضرت و قتلگاه سید الشهداء، مطلع انوار محبت الهی است، هر کسی می خواهد حبیب شود باید به کربلا سر بزند. کسانی که اولیاء خدا بودند، در آن مراحل سخت، خدای متعال با بلاء سید الشهداء آنها را به مقام اخلاص و محبت می رساند.

لذا این را عرض کنم که نشست و برخاست با محبین همینطور است. شما باید با کسانی که اهل محبت خدا هستند و بوی محبت خدا را می دهند، معاشرت کنید. آدم در بازار عطر فروش ها که می رود بوی عطر می گیرد. بعکس اگر با اهل دنیا بنشینید، غبار دنیا روی دل انسان می نشیند. پس در معاشرت ها آدم باید دقت کند.

استفاده از بستر عاشورا برای رسیدن به مقام حب الهی

یکی از نزدیک ترین راه ها برای رسیدن به محبت الهی، راه عاشورا است. ظاهر عاشورا بلاء است اما باطن آن محبت خداست، اگر کسی خودش را به این وادی بلاء رسانید به باطن محبت هم می رسد، چون می دانید همه ابتلائات ما اینطور هستند، ابتلائاتی که برای مؤمن پیش می آید -عذاب را عرض نمی کنم- مثل اینکه گاهی ده سال مریض می شود، خیال نکنید که خدا این مؤمن را دوست ندارد! فرمود چون او را دوست دارم و می دانم مصلحت او در بیماری است، ده سال او را بیمار می کنم، و حتی ممکن است مومن در ته دل در این ابتلاء با خدا گلایه مند شود!

در ذیل آیه مبارکه «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه‏»(بینه/8)، آمده که در قیامت خدا از شیعیان امیرالمؤمنین راضی است و آنها هم از خدا راضی هستند. فرمود: خدای متعال در همه احوال از مؤمن راضی است ولی مؤمن بخاطر این که در دنیا مبتلا به تمحیص می شود، خدا برای این که او را خالص کند او را مبتلا می کند، او را بیمار یا فقیر می کند، جامعه را گرفتار جنگ، سختی، همسایه بد و خیلی از ابتلائات دیگر می کند. مومن هم گاهی با خدا ته دل خودش گلایه مند است، اما در آخرت وقتی مزدهای خودش را می بیند و می بیند که خدا برای چه این کار را می کرد، آنوقت ته دل خودش هم از خدا راضی می شود.

بلاء اینطور است، بلائی که خدا می فرستد ظاهر آن ابتلاء اما باطن آن محبت است. اگر انسان بلاء را چشید، و صابر و راضی بود، نتیجه آن محبت خداست. کسانی که بلاء خدا را از سر صبر و رضا تحمل می کنند و شاکر بر بلاء می شوند، اینها به مقام محبت می رسند. ابتلاء، آرام آرام آنها را از همه چیز جدا می کند، خیلی از تعلقاتی که انسان دارد که مانع محبت خداست و با هیچ چیزی هم از آدم جدا نمی شود، با بلاء الهی جدا می شود. خدا آدم را مریض می کند، فقیر می کند، یک جایی آبروی انسان را می ریزد تا تعلاقش از بین برود.

این آبرویی که حجاب شده بود و بیخودی انسان به آن دل بسته بود، همه فکر او دنبال حرف مردم و نگاه مردم بود و نمی توانست راه خدا را برود، این آبرو خوار راه او بود و ملامت ها و تعریف ها او را گرفته بود، خدای منعال این آبرو را می ریزد تا او را از تعلقاتش جدا کند.

«لَا تَأْخُذَهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِم»(5)‏، همه ملامت ها خوار راه مومن نمی شود و دامن او را نمی گیرد. آدمی که دست صنع خدا را می بیند، می گوید الحمدلله و کم کم بر این بلاء صابر و شاکر می شود. خدای متعال آبرو را می گیرد و بجای آن محبت خودش را به او می دهد چون باطن این بلاء محبت است. آنوقت در بین همه ابتلائات، عاشورا آن بلاء عظیمی است که نقطه جوشش محبت خدا نسبت به همه اولیاء و خوبان است. همه خوبان عالم جایی که در مقام محبت کم می آوردند به گودی قتلگاه می رفتند، همه انبیاء و کسانی که در وادی محبت جایی می ماندند، خدای متعال گذر آنها را به کربلاء می انداخت. اگر کسی وارد بلاء سید الشهداء شد، مبتلای به آن شد و در آن بلا سوخت، یعنی جزء کسانی شد که «يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا»(6)، خواب او از او گرفته شد و در مصیبت سید الشهداء دیگر خوابش نمی برد، به مقام محبت الهی می رسد.

حضرت به مسمع فرمودند: به زیارت جدم می روی؟ گفت: من معروفم و والی بنی امیه من را تحت نظر دارد، اگر بروم برای چشم زهر گرفتن از دیگران، من را مجازات می کند و نمی توانم بروم. فرمود: یاد جدم می کنی؟ گفت: آری، گاهی یاد می کنم بطوری که حالم تغییر می کند و از خواب و خوراک می افتم، و همه اهل خانه می فهمند حال من عادی نیست. حضرت فرمود: تو از آن کسانی هستی که با غصه ما غصه می خورند، با شادی ما شاد هستند، با امنیت ما در امان هستند، در جایی که ما خائف هستیم در خوف هستند، بعد فرمود: وقتی جان تو به اینجا رسید می فهمی یعنی چه!

آدمی که اینطور شد، درهای محبت خدا به روی او باز می شود، یکی از نزدیک ترین راه ها برای رسیدن به مقام محبت، وارد وادی عاشورا شدن است، اگر کسی وارد وادی عاشورا شد و با سفینه امام حسین در این وادی کربلا حرکت کرد و بیرون نیامد، به مقام محبین می رسد. کما این که خود سید الشهداء این گونه هستند «السَّلَامُ عَلَى سَاكِنِ كَرْبَلَاء» هستند. امام رضا فرمود: «إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا»(7)، روز امام حسین علیه السلام اشک های ما را جاری کرده و پلک های چشم ما را زخمی کرده است «وَ أَوْرَثَتْنَا الْكَرْبَ وَ الْبَلَاءَ إِلَى يَوْمِ الِانْقِضَاء»، و تا قیامت برای ما غصه آورده است، پس اهل بیت هم اینطور هستند. پس اگر کسی وارد وادی کربلا شد و بیرون نیامد، دل او همیشه آنجا بود و ته دل خودش حزن امام حسین بود، این حزن او را به مقام محبین می رساند. باب محبت الهی از هیچ بابی مثل بلاء سید الشهداء بسوی قلوب ما گشوده نمی شود.

«أَسْأَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَه‏»، من از خدا درخواست می کنم به حق آن مقامی که شما اهل بیت در نزد او دارید «أَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصَابِي بِكُمْ أَفْضَلَ مَا یُعْطَى مُصَاباً بِمُصِيبَة»، پر فضیلت ترین چیزی که خدا به اهل مصیبت می دهد در مصیبت شما به من بدهد، که آن محبت خودش است. اگر کسی بر بلاء صابر بود و جزع و فزع نکرد «إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِساب»(زمر/10)‏، خدا مزد بی حساب به او می دهد.

اگر کسی جزو شاکرین شد چطور؟ مقام شاکرین هم مقام محبت است و خدا به آنها محبت می دهد. اگر کسی وارد وادی بلاء و غرق در مصیبت سید الشهداء شد، اوج سلوکش کجاست؟ در زیارت عاشورا و در سجده است «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَى مُصَابِهِم‏»، خدایا من را با امام حسین آشنا کردی، دل من را آتش زدی، خواب و راحتی دنیا را از من گرفتی، ولی چه نعمتی به من دادی! خدایا من بر این مصیبتی که بر جان من وارد کردی تو را شکر می کنم؛ اگر اینطور شد و انسان جزء شاکرین شد، به اوج سیر با سید الشهداء که همان مقام محبت و معیت است، می رسد «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ».

یکبار دیگر سجده را ترجمه می کنم «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ عَلَى مُصَابِهِم‏»، اگر انسان به مصیبت سید الشهداء مبتلا شد، این مصیبت به گونه ای است که خوشی های دنیا با آن می رود، خواب و راحتی انسان می رود، و از کسانی می شود که «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاء»، تا جایی که «حَتَّى‏ أَمُوتَ‏ بِلَوْعَةِ الْمُصَاب»‏ جان آدم در اثر غصه از او گرفته شود. اما انسان باز خدا را شکر می کند و نمی گوید که خدایا زندگی ما را از ما گرفتی! «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِيمِ رَزِيَّتِي اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْن»‏، این مقام محبت است؛ خدایا به من ثبات قدم در محضر خودت بده.

این ثبات قدم برای محبین است، کسانی که غرق در محبت هستند دل آنها یکجا است، یک دقیقه پیش خدا و یک دقیقه جای دیگر نیستند، بلکه دائم پیش خدا هستند. این مقام محبین است «وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ، الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ‏ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَام»‏. اصحاب امام حسین که خون خودشان را پیش روی امام حسین دادند، مزدشان چه بود؟ مزد آنها محبت امام حسین بود. حضرت وقتی بالای سر سعید بن عبدالله آمد، فرمود: «أنت أمامی فی الجنة»، در بهشت هم پیش روی من هستی، این مقام محبین است.

نتیجه سیر با بلاء عاشورا

اگر کسی به وادی کربلاء رسید و با عاشورا سیر کرد و جزء اهل بلاء شد، بعد هم جزء شاکرین شد، نتیجه این شکر، مقام معیت با سید الشهداء، مقام محبت الهی و محبت سید الشهداء علیه السلام است. اصحاب سید الشهداء اینطور بودند، اهل بیت او هم اینطور بودند؛ اینها وارد وادی بلاء سید الشهداء شدند، پای بلاء سید الشهداء ایستادند و حاضر نشدند کنار بکشند. یک عده ای دیدند امام حسین به وسط بلاء می رود و خیلی کار سخت است، پس خودشان را کنار کشیدند و با یک عذری نیامدند، ولی اینها آمدند و خودشان را رساندند، بعد هم تا آخرین لحظه در بلاء سید الشهداء ماندند.

وقتی عبدالله بن جعفر به سید الشهداء گفت آقا با خودتان اهل بیت را نبرید، حضرت زینب گفت: عبدالله چه می گویی، می خواهی من را از امام جدا کنی! کسانی که در وادی بلاء سید الشهداء آمدند و ماندند، جزء محبین شدند و محبت امام حسین آنها را تربیت کرد، لذا در این سفر اینها طوری غرق در محبت امام حسین بودند که جز امام حسین چیزی نمی دیدند. خودشان غرق در بلاء بودند اما غافل از بلاء خودشان بودند. یک جمله ای که بوی گلایه از امام حسین بدهد حتی از دهان یک طفل بیرون نیامد!

فرمانده به یزید گزارش می داد و می گفت اینطور زدیم و اینطور اسیر کردیم! گفت: اگر اینطور است پس چرا اینقدر متأثر هستید، منفعل و گرفته هستید؟! گفت: از دست این کاروان، یک آخ نابجا نگفتند، یک گله نکردند، هرچه تازیانه به آنها زدیم، گرسنگی و تشنگی به آنها دادیم، یک آخ نگفتند.

خدا حفظ کند یک استاد عزیزی را، ایشان می فرمود: این دختر سه ساله امام حسین بعد از این که به شهادت رسیدند امام سجاد خیلی گریه می کرد، عمه ایشان فرمود: چرا اینقدر بی قراری می کنید؟ گفت: عمه جان یادم نمی رود، روزی آمد و در دامنم نشست و آرام در گوشم گفت داداش از گرسنگی دارم می میرم! به آنها گرسنگی و تشنگی می دادند، نقل این است که در شام که آنها را برده بودند، در محلی به آنها قرار داده بودند، که نه شب ها از سرما در آرامش بودند و نه روزها از گرما. آنقدر اینها را تازیانه زده بودند که صورت های آنها پوست انداخته بود. هر کسی نام امام حسین را می برد او را تازیانه می زدند. این همان مقام محبت است.

پی نوشت  ها:

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 510

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 126

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 125

(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏71، ص: 318

(5) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 633

(6) كامل الزيارات، النص، ص: 101

(7) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 128