نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

شب دوم هيات منزل طباطبائي/ قدم های رسیدن به شکر/ بی تاثیر بودن آمد و شد دنیا بر شاکر

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 6 آبان ماه 95 است که به مناسبت ماه محرم در منزل آقای طباطبایی ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از دستورات مؤکد قرآن و نبی أکرم و اهل بیت ایشان این است که انسان در مقام شکر گزاری نسبت به خدای متعال باشد. این شکر ارکانی دارد، یکی این است که انسان نعمت های خدای متعال را مورد توجه قرار بدهد و از نعمت های الهی که بی حساب و بی شمار هستند غافل نشود. دوم این است که انسان در این نعمت ها و در وراء این نعمت ها خودش را نبیند، چرا که اگر انسان خودش را مالک دید، نمی تواند با برنامه خدا آنها را خرج کند بلکه هر طور که می خواهد آنها را خرج می کند. رکن سوم این است که انسان نباید نعمت را از اسباب ببیند، چرا که وابسته به آنها می شود که این همان شرک خفی است. چهارمین رکن این است که دست خدا را در این نعمت ببیند و خدا را در مقابل آن ستایش کند. رکن پنجم هم این است که حکمت ابتلائات الهی را بفهمد و بداند که هیچ چیز در این دنیا اتفاقی نیست، بلکه همه چیز از قبل مکتوب شده است. در نتیجه انسان شاکر نباید از آمد و شد این نعمات ناراحت یا خوشحال شود، بلکه باید هدف خدا را از این دادن و گرفتن بفهمد و بعد نعمت را در راه خدا خرج کرده و به او بازگرداند. پس ما در این گرفتن و پس دادن باید رشد کنیم تا به شکر حقیقی برسیم.

قدم های رسیدن به شکر

-توجه به نعمت های خدای متعال

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. عرض کردیم که شکر خدای متعال ارکانی دارد، یکی این است که انسان نعمت های خدای متعال را مورد توجه قرار بدهد و از نعمت های الهی که بی حساب و بی شمار هستند غافل نشود، بخصوص از نعمت های باطنی. یکسری نعمت ها ظاهری هستند که همه آن را می بینند ولی یکسری نعمت ها، نعمت هایی باطنی هستند، انسان اگر اهل توجه نباشد این نعمت های خدا مورد غفلت قرار می گیرد و کفران می شود.

-نسبت ندادن نعمات های الهی به خود

دومین رکن این است که انسان در این نعمت ها و در وراء آنها خودش را نبیند، نگوید من بدست آوردم و ثروت را خودم کسب کردم، اگر انسان اینطور شد و خودش را نسبت به این امکانات مالک دید، نمی تواند با برنامه خدا آنها را خرج کند بلکه هر طور که می خواهد آنها را خرج می کند.

اگر لقمه ای دست به دست چرخید تا به دهان شخص رسید و او لقمه را در دهان خودش گذاشت، اگر فرد نزدیک بین باشد می گوید تصادفاً این لقمه در دهان من افتاد. ولی اگر یک مقدار بیشتر دنبال کنی میرسی به دست خودت، می گویی دستم لقمه را در دهان من گذاشت، یک مقدار جلوتر بروی می بینی دست خودت هم خالی بود، به دست رفیق خودت میرسی، دست رفیق خودت هم خالی می بینی، دنبال می کنی میرسی به دست من، میرسی به سفره، سفره هم خالی بود میرسی به نانوایی و از آنجا هم به آسیاب و از آنجا به مزرعه، مزرعه هم در فصل پائیز خشک بود و خبری در آن نبود، پس میرسی به آن بارانی که بارید و ملائکه ای که کار کردند.

تعبیر قرآن این است «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُون»(واقعه/64)‏، شما زمین را شخم می زنید و دانه را می پاشید، اما شما که کشاورز نیستید، ما این کشت را سبز می کنیم و می رویانیم و رشد می دهیم. پس دست ملائکه ای هم که کار کردند خالی بوده است، بعد به سرچشمه می رسید «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد»(فاطر/15)، شما فقیر به الله هستید، فقیر به آن حقیقتی که غنی مطلق است و به هیچکسی احتیاج ندارد، او تحت فرمان هیچکس نیست و از کسی دستور نمی گیرد.

پس شکر یعنی انسان از دست غیر خدا نگیرد، اگر هم از دست غیر خدا گرفت همان ها را شکر کند. این به این معنا نیست که از اسباب استفاده نکند، بلکه یعنی روی آنها تکیه نکند و وابسته به آنها نباشد. او باید بداند که این اسباب بگوید واسطه هستند و خدای متعال هم اگر بخواهد آنها را از واسطه گری می اندازد. خود آدم هم همینطور است، یک موقع خدای متعال آدم را واسطه احسان به یک مؤمنی می کند.

-نسبت ندادن نعمت های الهی به اسباب

از روایات اینطور استفاده می شود که خیلی از روزی هایی که به دست ما می رسد برای ما نیست، بلکه برای دیگران است و خدای متعال لطف کرده و ما را واسطه کرده است. اگر هم نخواستیم خداوند ما را از واسطه بودن می اندازد و روزی خودش را به بندگان خودش می رساند، منتها ما دیگر محروم شده و واسطه نمی شویم.

 خدا رحمت کند استاد ما می گفت دیدید آب را در جوی می اندازند، آب که برای جوی نیست، آب برای درخت و مزرعه است، ولی وقتی آب را در جوی انداختی این جوی هم پاک و تمیز و با نشاط می شود، ولی اگر جوی امتناع کرد و سر بالا بود آب را در جوی دیگری می اندازند. پس انسان در جایی که خودش هم واسطه است باید توجه کند و بداند که واسطه است و دیگری دارد از طریق ما این فیض را می رساند. پس زیربنای این انفاق هایی که در اسلام است همین معارف است. این معارف انفاق اسلامی را درست می کند و إلا همان تأمین اجتماعی غرب می شد. انسان احساس می کند خدای متعال به دیگران روزی می دهد و من را واسطه کرده است، پس الحمدلله رب العالمین که من واسطه فیض خدا هستم.

در حدیثی حضرت فرمود: «حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلَا تَمَلُّوا النِّعَم‏»(1)، احتیاجاتی که مردم به شما پیدا می کنند، نعمت خداست به شما پس از آن ملول و خسته نشوید، یعنی اگر نفر دوم و سوم و دهم هم که می آید مثل همان نفر اول با او برخورد کنید. حضرت در روایتی فرمود: وقتی انفاق می کنید دست خودتان را ببوسید، چون این دست به دست خدا خورده است و انسان واسطه است.

پس این هم نکته سوم که انسان در نعمت ها وسائط را اصل نبیند و إلا وابسته به وسائط شده پس غافل می شود و شکر نمی کند. اگر من نعمت را دیدم می فهمم که وقتی گرسنه می شوم کسی به من روزی می دهد، وقتی تشنه می شوم کسی من را سیراب می کند، وقتی خسته می شوم کسی از من رفع خستگی می کند. چرا می گویی این بالش از من رفع خستگی کرد؟! این خیلی بی انصافی است! اگر آدم خیال کند که این جوی آب من را سیر کرد، این بی انصافی نیست؟! اینکه آدم خیال کند که این سفره من را سیر کرد، پس خدا را نبیند و سفره را ببیند، خیلی غفلت است!

وقتی انسان فقر و اضطرارهای خودش را دید، بعد هم نعمت های خدا را دید و فهمید که «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُورا»(انسان/1) یک دوره ای بر ما گذشته که اصلا قابل ذکر نبودیم و بعد یک دستی ما را تا اینجا آورده است، پس با خود می گوید که نباید اشتباه کرد، نباید گفت که من خودم با پای خودم آمدم، نباید گفت که وسائط من را آوردند، ماه و خورشید و زمین و پدر و مادر، همه هستند اما همه اینها هیچکاره بوده و مثل ما هستند.

-مشاهده حضور خداوند در همه نعمات

اگر انسان اینطور نگاه کرد، قدم بعدی این است که در همه نعمت ها حضور حضرت حق را مشاهده می کند و احساس می کند یک دست قادر حکیم و مهربانی ما را اداره می کند، پس همیشه می گوید الحمدلله، که این همان شکر است. این قدم اول در وادی شکر است، اگر تا اینجا نیامد اصلا شاکر نیست، بلکه یا غافل است، یا مُعجِب و یا مشرک، پس این قدم اول است و حداقل شکر همین است. این خدائی که به من نعمت داد مجبور بود؟ نه، او مجبور نبود که به من و شما نعمت بدهد، بلکه از سر محبت و لطف به ما نعمت داد.

-فهمیدن هدف خداوند از دادن نعمات به انسان

قدم بعد این است که حالا این خدائی که با اراده و اختیار خودش این امکانات را به ما می دهد، یک مقصد و برنامه ای برای عالم داشته یا نداشته است؟ خداوند یک برنامه ای برای ما دارد، ما را در دنیا می آورد، طفل هستیم، بعد نوجوان می شویم، بعد جوان می شویم، بعد پیر می شویم، بعد کم کم از دنیا می رویم، آن کسی که برنامه خدا را نمی بیند، با این امکانات برای خود برنامه ریزی می کند. چنین کسی با خود می گوید ولو خدا این امکانات را به من داده است اما خودم هر طور دلم بخواهد برنامه ریزی می کنم! او می فهمد این عمر، جوانی، ثروت، آبرو، همسر و فرزند و هرچه که دارد، را خدا داده است ولی می گوید خودم برنامه ریزی می کنم و در برنامه ریزی خودم کاری هم با خدا ندارم! خدای متعال این نعمت ها را به من داده است الحمدلله، اما من هر طور دلم خواست خرج می کنم، با این چشم خودم هر جائی خواستم نگاه می کنم، با این زبان خودم هر حرفی خواستم می زنم، با این گوش خودم هر چه خواستم می شنوم، هر کجا خواستم می روم، هر چه خواستم می خورم و خودم برنامه ریزی می کنم.

رکن پنجم این است که انسان بفهمد خدای حکیم در این امکاناتی که به من داده است یک هدف خیلی مهمی داشته است، نه آن روزی که به من جوانی را می دهد می خواهد من مغرور و سرمست باشم و نه آن روزی که من را پیر می کند می خواهد من را اذیت کند، نه آن روزی که به من ثروت می دهد می خواهد من دلخوش باشم و نه آن روزی که زیر پای من را می کشد می خواهد من را اذیت کند، نه آن روزی که همه برای من کف می زنند می خواهد من مغرور و معجب و سرخوش و سرمست به تعریف و تمجید مردم باشم و نه آن روزی که پشت من را خالی می کند و همه از اطراف من پراکنده می شوند می خواهد من را اذیت کند.

مگر آن روزی که ثروت می دهد می خواهد بتکده برای ما درست کند و ما چهار روز کیف کنیم و بعد هم جمع شود! اگر این طور باشد که پهن کردن این بساط بی معنا است! این که شأن خدای متعال نیست که یک سفره ای پهن کند و وقتی ما وابسته به آن شدیم آن را جمع کند. بعضی ها از من سؤال می کنند و می گویند آقا چرا خدا این همه علاقه به ما می دهد و بعد ما را می میراند، خب این اذیت استن

نکته همین است، ما وقتی حرف خدا و راه خدا را نمی فهمیم، خیال می کنیم آن روزی که می دهد برای این است که دل به آن ببندیم، آن روزی هم که می گیرد لابد می خواهد ما را اذیت کند! چنین تفکری آدم را بدبین به خدا می کند و سوء ظن به خدای متعال پیدا می شود. ریشه این سوء ظن این است که من طرح خدا را نمی فهمم. کسانی که برنامه خدا را در عالم می فهمند طور دیگری در عالم راه می روند.

تصادفی نبودن اتفاقات در عالم

این آیه قرآن را ببینید، خدای متعال می فرماید هر حادثه ای که برای شما پیش می آید چه در درون خودتان و چه در بیرون «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة»(حدید/22)، خیال نکنید که در عالم شما را نمی بینند، بدان یک کسی شما را می بیند، حواس او به شما است و از شما غافل نیست. او برای شما نقشه کشیده است و با برنامه خودش شما را جلو می برد، هر چه به شما می رسد نقشه کشیده شده است. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة» مصیبت هایی که به شما می رسد، مثل اینکه آدم فقیر یا بیمار می شود یا اینکه زلزله و طوفان می آید، «فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُم‏» چه در بیرون و چه در درون خودتان، اینها را قبل از این که ما آشکار کنیم در یک کتابی ثبت کردیم و بی حساب و کتاب نیست، «ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» و این هم بر خدای متعال خیلی آسان است.

البته این آیه قرآن که در سوره حدید است در یک سیری از آیات آمده است، اول آن آیات توحیدی است «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن»(حدید/3)‏، بعد دنیا را معرفی می کند که بساط دنیا جمع می شود و ماندنی نیست. دنیا مثل آبی است که از آسمان نازل می شود، بعد گیاهان می رویند، ولی دوباره بساط این گیاهان جمع می شود و پائیز می آید. بعد دستور می دهد که «سارِعُوا» عجله کنید، در این فرصت کوتاه دنیا که مثل یک دوران کشت است و جمع می شود، عجله کنید و فرصت را از دست ندهید. شما باید با سرعت کار کنید تا فرصت ها شما را پشت سر نگذارند و شما بتوانید بر فرصت ها سبقت بگیرید. من هرچه به پشت سر خود نگاه می کنم می بینم که فرصت ها سبقت گرفته اند، یک موقعی نوجوان بودیم می گفتیم جوانی یباید، جوانی آمد همین را گفتیم و همینطور پشت سر هم فرصت ها از ما جلو افتادند. شما باید از فرصت ها جلو بیفتید و بهره خودتان را ببرید، طوری در دنیا زندگی کنید که وقتی پشت سر خودتان را نگاه می کنید نگویید ای کاش و بهره خودتان را در دنیا برده باشید.

 بعد یک نکته لطیفی را می فرماید. چطور آدم می تواند در فرصت فانی دنیا اهل سرعت و سبقت باشد و به خدا برسد؟ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن»، چطور می شود که انسان به این پوچ ها و پوک ها و بت ها تکیه نکند و با اینها سرخوش نباشد؟ نه جوانی را می شود نگهداشت و نه زیبائی و پول را، کدام یک از اینها می ماند؟ همه نعمات یک روزی به ما داده می شود و یک روزی هم از ما گرفته می شود. «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْق‏»(یس/68)، هر کسی را که پیر کنیم، هر چیزی که به او دادیم را یکی یکی از او می گیریم. خیال نکنید در این دنیا اگر به کسی عمر دادیم با همان نشاط جوانی است، نه، آن را از شما می گیریم!

خب حالا من چطور از این دنیا استفاده کنم؟ چطور به آن «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ» برسم؟ می فرماید هر چه به شما می رسد همه در یک کتابی نوشته شده است و تصادف نیست، تصادف حرف بیخودی است، ما در عالم تصادف نداریم بلکه همیشه علم و حکمت و تدبیر الهی پشت کار است. این هم بر خدا خیلی آسان است، نگویید که چطور خدا هوای شش میلیارد آدم را دارد، نه، شش میلیارد که چیزی نیست، شش هزار میلیارد هم باشد همین است! خداوند آنقدر احاطه علمی دارد که برای او اینکه فقط شما بنده باشید یا این که شش هزار میلیارد بنده داشته باشد فرقی نمی کند.

«لَا يَشْغَلُهُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها»(2)، این پدیده هایی که در حال غور در زمین هستند، مثل دانه گندم که لای خاک ها پنهان می شود و بعد دوباره سربرمی دارد، و همچنین موجوداتی که در زمین زندگی می کنند و ملائکه ای که در حال عروج به آسمان ها و فرود از آسمان ها هستند، هیچ کدام از این ها موجب غفلت خداوند نمی شوند. نه توجه به ملائکه موجب غفلت از این دانه گندم می شود و نه توجه به دانه گندم موجب غفلت از انسان می شود، خداوند به همه توجه می کند.

داستان را شنیدید، در احوال حضرت یوسف است که وقتی خواب آن دو نفر زندانی را تعبیر کرد، به آن کسی که ساقی دربار بود و می خواست آزاد شود و دوباره ساقی شود، گفت: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّك‏»(یوسف/42)، یک یادی از ما بکن! البته حضرت یوسف موحد بود و نمی دانم که این نقل چیست! به هر حال نقل این است که خدای متعال به یوسف فرمود: یوسف به ته دریا نگاه کن، زیر آن سنگ، آن کرم را می بینی که یک برگ در دهان او است، چه کسی غذای او را می دهد، خیال کردی که من از تو در زندان غافل می شوم؟! هر چه به شما می رسد ما برنامه ریزی آن را از قبل معین کردیم و این ها با حساب و کتاب است.

نتیجه تصادفی نبودن اتفاقات

نتیجه با حساب و کتاب بودن همه چیز چیست؟ خدای متعال می گوید حالا که اینطور است من از شما یک توقع دارم، توقع من این است که «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ»(حدید/23)، برای هرچه از دست دادید غصه نخورید، «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»(حدید/23) و برای هر چه به شما می دهیم خوشحال نشوید. این ها همه بازیچه است، پس دلخوش به بازیچه ها نشوید. دست من و تدبیر من را ببینید و حواستان از من پرت نشود، من به شما می دهم یا از شما می گیرم، اما شما بناید من را رها نکنید و به این بازیچه ها بچسبید!

حالا سؤال این است که چرا غصه نخورم؟! خب خداوند همه اتفاقات را در یک کتابی نوشته است اما چرا من برای از دست دادن مال خودم غصه نخورم؟! نکته همین است، اگر دیدی که خدای  متعال یک برنامه ای دارد و طبق برنامه این امکان را به شما می دهد و فردا هم از شما می گیرد، طبق برنامه آدم را جوان یا پیر می کند، نه پیری بی برنامه است و نه جوانی، آنوقت نه در جوانی اسیر خود جوانی می شوی و نه در پیری غصه رفتن جوانی را می خوری، بلکه در جوانی دنبال این هستی که ببینی آن دستی که شما را به سن جوانی رساند برای چه جوانی را بر شما نوشته است تا همان راه را بروی، در پیری هم این خدائی که شما را پیر کرده است می توانست همیشه آدم را جوان نگهدارد، پس یک هدفی از پیری داشته و باید این هدف را فهمید.

خدا حفظ کند یک عزیزی از خطبا به من می فرمود محضر آقای فلسفی بودیم و ایشان خیلی پیر و شکسته شده بودند. آقای فلسفی گفتند: خدای متعال هرچه به آدم داده است می گیرد یک سرفه برای آدم می ماند و یک پیری! من به آقای فلسفی یک جمله ای عرض کردم که ایشان خیلی خوشش آمد، عرض کردم نه آقا! این دوران انکسار است، خدا آدم را پیر می کند که منکسر باشد و همین انکسار مطلوب است. در جوانی اگر انسان با توان و نشاط جوانی شب زنده داری کرد و روزه گرفت و مجاهده در راه خدا کرد این خوب است، اما یک دورانی هم باید باشد که آدم همه اینها را از دست بدهد، بفهمد که هیچ است، بفهمد که فقط خداوند باید دست او را بگیرد، پس این پیری هم یک نعمتی است. همه آن چیزهایی که در جوانی بدست نمی آید در پیری بدست می آید. اگر من به این چشم و گوش و زبان دل بستم، غصه می خورم که اینها رفتند، اما اینها که موضوعیت نداشت!

عرض کردم که در سوره حدید اول خدا را معرفی می کند، بعد می گوید فرصت دنیا کوتاه است، این دنیا مثل یک مزرعه ای است که جمع می شود، عجله کنید و با سرعت حرکت کنید. بعد می فرماید اگر می خواهید در دنیا مشغول نشوید و با طرح خدا حرکت کنید، بدانید خدای متعال یک برنامه ای برای شما دارد، اگر اینطور شدید آمدن نعمت ها شما را مغرور نمی کند، رفتن نعمت ها هم شما را مأیوس نمی کند، بلکه از هر دو بهره می برید. یعنی آن موقعی که این امکان را به شما می دهند می توانید استفاده کنید، آن موقعی هم که از شما می گیرند باز استفاده می کنید، خب استفاده آن چیست؟ استفاده آن این است، زمانی که امکان را به انسان می دهند، انسان این امکان را باید در آن مسیری که خدا گفته است خرج کند. اگر خدا یک نقشه ای دارد، این امکان را به من بدهد که من با اختیار خودم این امکان را در آن مسیر خرج کنم، حالا اگر خرج کردم چه اتفاقی می افتد؟ من این امکان را می دهم و به خدا نزدیک می شوم.

فرمود: ابراهیم خلیل، خلیل شد و محبت خدا در دلش آمد، چون از دست غیر خدا نگرفت، که این یک مقدمه شکر است، مقدم دوم شکر این است که هر دستی هم که به طرف او آمد را خالی برنگرداند. وقتی آدم فهمید که خدای متعال یک برنامه ای با من دارد و این پول را به من داده که در راه خدا خرج کنم، پس اگر بخل ورزیدم من می مانم و پول، اما اگر سخی بودم و در راه خدا خرج کردم به خدا میرسم. خداوند تعلق را خودش به تو می دهد و بعد هم از تو می گیرد تا در این داد و ستد خودش را پیدا می کنی، برنامه خدا با ما این است. این که من را جوان می کند و بعد پیر می کند برای این است که من خدا را پیدا کنم و إلا نه جوانی موضوعیت دارد و نه پیری، نه فقر موضوعیت دارد نه غنا، نه سختی های دنیا موضوعیت دارد و نه خوشی های دنیا، هم سختی های آن تمام می شود و هم خوشی های آن.

درک درست انسان از آمد و شد نعمت ها

آن کسی که طرح خدا را نمی فهمد در خوشی های خودش سرمست شده و در سختی های خودش هم مأیوس می شود، ولی کسی که نقشه خدا را می فهمد و می داند نه بهار موضوعیت دارد و نه پائیز، نه بیماری موضوعیت دارد و نه سلامت بلکه همه این آمد و شدها برای این است که من به خدا برسم، بنابراین وقتی دست او پر است استفاده می کند و وقتی هم که دست او خالی است باز هم استفاده می کند. وقتی به او امکانات را می دهند، از این دست می گیرد و از آن دست در راه خدا می دهد و خودش این وسط رشد می کند.

فرمود یک پولی که در راه خدا می دهید، خدای متعال گاهی هفتصد برابر و بیشتر آن را رشد می دهد؛ یعنی نه فقط آن مال شما رشد می کند بلکه خودتان رشد می کنید و در داد و ستد با خدا بزرگ می شوید. فرمود: «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّه‏»(بقره/261)، همه ما مال های خودمان را انفاق می کنیم و کسی مال خودش را نگه نمی دارد، اما ما در راه هوس خودمان مال را خرج می کنیم، این خانه کوچک است، یک خانه ای که هزار متر بزرگتر است بخرم، انفاق می کنم اما برای نفس و شهوات خودم، هیچکسی مال خودش را نگه نمی دارد، اما اگر انفاق فی سبیل الله شد خاصیت آن این است: «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّه‏» کسانی که مال خودشان را در راه خدا می دهند، مَثَل خودشان مَثَل یک دانه ای است که خدای متعال این را تبدیل می کند به یک خوشه و هفتصد دانه، خودشان رشد می کنند و بارور می شوند، استعدادهای خودشان شکوفا می شود و به خدا می رسند. اگر هم این امکان را نگه داشتی، خود آدم جهنمی می شود و این امکان آدم را هم با خودش به ته جهنم می برد.

کسی که طرح خدا را می فهمد، نه موقعی که به او امکانات می دهند حواس او به امکانات است، نه زمانی که از او آنها را می گیرند. زمانی که به او این امکان را می دهند می گوید خب آن خدائی که داد برای چه داد و چه چیزی از من می خواهد، پس مغرور نمی شود. این آقایی که در بانک پشت گیشه نشسته است، پول را فراوان می گیرد و می دهد، اما نه زمانی که پول ها می آید خوشحال می شود و نه زمانی که پول می دهد ناراحت است، فقط حواس او این است که اینها برای چیست، دنبال حواله های آن می گردد، مواظب است درست پول ها را بشمارد و اشتباه نکند، سر ماه هم حقوق خودش را می گیرد و کاری با این پول ها ندارد.

همه امکاناتی که در دنیا به مؤمن می دهند توجه او را اصلا جلب نمی کند، بلکه او مواظب است که امکانات را از خدا بگیرد و آنطور که خدا خواسته است برگرداند، سهم خودش را هم از خدا ببرد، سهم خودش از خدا چیست؟ معرفت و محبت خدا و ایمان بالله است. اینها که برای مؤمن بازیچه است، همان عروسک است که بزرگتر شده و به تیله تبدیل شده است، فرقی نمی کند، ما را که برای این تیله بازی و عروسک بازی خلق نکردند!

خصوصیات زاهد

«أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُم‏»(حدید/20)، همه حیات دنیا بازیچه است، پس خودتان را نجات بدهید و اهل دنیا نباشید. در همین دنیا کسانی که طرح خدا را می فهمند، آمدن نعمت با رفتن نعمت برای آنها فرقی نمی کند. آیا می خواهید ببینید زاهد کیست؟ «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»، زاهد آن کسی است که وقتی امکانات می آید مغرور نمی شود و وقتی می رود اصلا غصه نمی خورد، بخاطر این که می داند خدای متعال زمانی که امکانات را می دهد یک هدفی دارد، زمانی هم که می گیرد یک هدفی دارد. موقعی که امکانات می آید دنبال این است که تکلیف او چیست تا آن را انجام بدهد، مثلاً با خود می گوید کجا باید این آبرو را خرج کنم؟ کجا جوانی را خرج کنم؟ کجا زیبائی را باید خرج کنم؟ کجا عمر خودم را باید خرج کنم؟ زمانی هم که پیر و شکسته شد، می گوید که خدا در پیری از من چه می خواهد؟

او می خواهد من فقط به خدا بگویم خدایا دست من را بگیر ، می خواهد صبر کنم پس صبر می کنم، آنوقت وقتی صبر کرد، خدای متعال فرمود: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ‏ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ‏ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون‏»(بقره/157)، هم آن موقعی که به او امکان می دهند، بهره خودش را می برد و به خدا می رسد، هم آن موقعی که از او می گیرند به خدا می رسد.

صابر آن کسی است که وقتی مصیبت به او می رسد می گوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏»(بقره/156). وقتی امکان را از او گرفتند خدا را پیدا می کند و می گوید ما به طرف خدا حرکت می کنیم و این داد و ستد خدا با ما مرکب ما است. او یک روزی به ما می دهد و یک روزی هم از ما می گیرد، پس ما با همین باید به خداوند نزدیک شویم.

زهد هم همین است، امیرالمؤمنین علیه السلام در روایتی که در توحید صدوق نقل کرده است و مرحوم کلینی هم آن را نقل کرده اند، فرمود: مردم سه دسته هستند، راغب و صابر و زاهد، راغب دنبال دنیا است و کار به حلال و حرام دنیا هم ندارد، به دنیا برسد برای او بس است. صابر کسی است که دل او به طرف دنیا است ولی می فهمد که اگر غرق در دنیا شدی عاقبت آن بد است، پس خودداری و کف نفس می کند، و این خیلی محترم است. دل او می خواهد نگاه حرام کند اما نمی کند، چون می داند نگاه حرام عاقبت بدی دارد، می خواهد حرف حرام بزند اما خودش را کنترل می کند، می خواهد مال حرام بخورد اما خودش را کنترل می کند.

اما زاهد کسی است که «فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا يَأْسَى عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ فَهُوَ مُسْتَرِيح‏»(3) غصه ها و شادی های دنیا از دل او بیرون رفته است، به طوری که همه دنیا را هم به او بدهی خوشحال نمی شود و همه دنیا هم از دست او برود غصه نمی خورد، این آدم راحت است! تعبیر حضرت را ببینید چقدر لطیف است، آدمی که از آمد و شد دنیا راحت شد آماده می شود تا قدم بالا را بردارد.

 زاهد در دارائی و فقر، هر دو به خدا نزدیک می شود، اما آدمی که زاهد نیست در شرائطی که دارد به خدا نزدیک نمی شود، او غرق در دنیا و گناه است، از او بگیرند باز هم جزع می کند و از خدا دور می شود. پس قدم اصلی شکر این است که انسان وقتی امکانات را از دست خدا گرفت به خود امکانات مشغول نشود. آدم ممکن است از دست خدا بگیرد ولی با این که از دست خدا می گیرد و می داند خدا به او می دهد اما باز از خود خدا غافل می شود. شاکر آن کسی است که امکانات را از دست خدا می گیرد و این امکانات او را غافل نمی کند، بلکه بعکس با این امکانات یک قدم به خدای متعال نزدیک تر می شود، یعنی دائما سر و کار آدم شاکر با خداست و با بقیه کاری ندارد.

شاکر و محب حقیقی

در زیارت امین الله آمده که خدایا نفس من را اینطور قرار بده «اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِك»، کسی که به امیرالمؤمنین می رسد نفس او سیزده یا چهارده صفت را پیدا می کند که آخرین آن این است که نفس من طوری باشد که «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِك‏»، در دنیا است اما دل مشغولی او دنیا نیست و روی خودش را از دنیا برگردانده است. او دل خودش را از دنیا کنده است و دائم مشغول به تو است. از این دست می گیرد و می گوید الحمدلله، از آن دست خرج می کند و می گوید شکراً لله، الحمدلله که به من این امکان را دادی، الحمدلله که توفیق دادی این امکان را در راه تو خرج کنم. پس شاکر آن موقعی که ثروت را بدست می آورد می گوید الحمدلله و نمی گوید خودم کسب کردم، وقتی هم این ثروت را در راه خدا می دهد می گوید شکراً لله، تو به من توفیق دادی که این امکانات را از تو بگیرم و در راه تو خرج کنم و محبتت در دلم زیاد شود.

شاکرین دائم سر و کارشان با خداست و اصلا با غیر خدا کاری ندارند، کسانی هم که شاکر نیستند یا شکر آنها ناقص است، اصلا از دست خدا نمی گیرند بلکه مشغول به دیگران هستند، چنین کسی خودش و اسباب را می بیند، کاری با خدا ندارد. این سفره می آید و جمع می شود اما او هیچ بهره ای نبرده است، یک روز صرف دل بستن به این و آن شد و روز دیگر به کندن دل از این و آن گذشت.

شاکر اینطور نیست، نه دل می بندد و نه دل می کند، بلکه دل او پیش خداست، از این دست می گیرد و از آن دست می دهد، در هر دو هم به خدا نزدیک می شود؛ در جائی هم که امکانات را از او می گیرند می گوید الحمدلله، لابد می خواهی یک چیز بهتری بدهی! در دنیا هم همینطور است، آدم اول به بازیچه ها مشغول است، اما خدا او را بزرگ می کند و بازیچه ها را از چشم و دست او می اندازد، بعد یک چیز بزرگتری به او می دهد. هیچوقت خدای متعال وقتی چیزی از ما می گیرد را که نمی خواهد بگیرد بلکه می خواهد چیز بهتری بدهد «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ وَ ثَنَائِك‏».

آنوقت شیطان چون خودش شاکر خدا نبوده است، دشمن شکرگزاران است و گفته که خدایا نمی گذارم اینها شکر کنند، بعد هم نقشه های فراوان برای ما کشیده است. شیطان می گوید نمی گذارم اینها شاکر باشند، من چرا تنهائی به جهنم بروم، همه باهم جهنمی می شویم! خدا او را لعنت کند، اگر یک لحظه غفلت کنیم کلاه ما پس معرکه است. شش هزار سال عبادت کرده است، این شش هزار سال عبادت را به آتش کشیده است که ما را جهنمی کند. او به خدا می گوید «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي‏»(حجر/39) تو من را فریب دادی، من هم همه بندگان تو را جهنمی می کنم! شیطان نمی گذارد ما شاکر خدا باشیم و ما را غافل می کند، او ما را مشرک و معجب می کند، بعد هم که از همه این وادی ها گذشتیم و از دست خدا گرفتیم، نمی گذارد به خدا برگردانیم و ما را به آمد و شد خود این نعمت ها مشغول می کند.

اما زاهد آزاد است، کاری با آمد و شد نعمت ها ندارد، دست خدا را می بیند و سر و کار او با خداست. البته تا این قدم برداشته نشود کسی نمی تواند به خدا برسد، فرمود: «حَرَامٌ‏ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ‏ أَنْ تَعْرِفَ حَلَاوَةَ الْإِيمَانِ حَتّى‏ تَزْهَدَ فِي الدُّنْيَا»(4) خدای متعال بر قلب شما حرام کرده است که شیرینی ایمان را بچشید و لذت ببرید، تا این قلبتان زاهد در دنیا شود. تا نگاه شما به آمد و شد امکانات است، از محبت خدا خبری نیست، اما وقتی رسیدید به مقامی که «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُم‏ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» داد و ستد شما با خدا شد، خدای متعال هم باب محبت خودش را باز می کند و شیرینی محبت خدا می آید، آنوقت دیگر آدم شب خوابش نمی برد، اگر بخواهد بخوابد هم نمی تواند بخوابد.

 فرمود: موسی، اگر کسی بگوید من خدا را دوست دارم و شب بخوابد راست نمی گوید! هیچ محبی از خلوت با محبوب خودش پرهیز نمی کند. چهل شب موسی کلیم در کوه طور بود، فرمود: این چهل شب موسی کلیم نه خوابید، نه غذا خورد و نه آشامید و عجیب تر این که نه خسته شد، نه گرسنه و نه تشنه، چرا؟ چون خدای متعال به او وعده دیدار داده بود، این می شود محبت خدا، این ثمره شکر است.

شاکرین به محبت خدا می رسند و خود خدا را پیدا می کنند، سر و کار آنها با خدای متعال است و غرق در محبت هستند. ولی آدمی که مشغول به دنیا است بیخود سر و صدای محبت می کند. یک کسی ادعای محبت می کرد، محبوبه او با او قراری گذاشت، آن شخص آمد سر موعد اما محبوبه اش نیامد و از دور او را تماشا کرد، او دید که آن شخص از سر صبح ایستاده، بعد غروب شد و بعد هم در نصف شب خوابش برد. بعد نزدیک شد و یک مشت گردو ریخت در دامن او و رفت! گفت تو که سر قرار خوابت می برد بهتراست گردو بازی کنی، ادعای محبت می کنی؟! کسی که سر قول خودش با خدا خوابش می برد، این باید برود و گردو بازی کند، چون دست او به خدا نمی رسد و فقط باید با همین گردوهای دنیا مشغول باشد.

این نکته را هم بگویم که امام حسین علیه السلام، همه هستی خودش را داده بود و بدهکار بود، بهترین ها را آورده بود و بدهکار خدا بود، می گفت «یا غیاث المستغیثین» اگر امام حسین شاکر است پس همه ما بیکار هستیم، ما فقط دور او جمع می شویم و می گوییم ما شما را دوست داریم، خدا به ما لطف کرده است که ما شما را دوست داریم و إلا محب خدا، امام حسین سلام الله علیه است.

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏71، ص: 318

(2) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 619

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 456

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 128