نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه هفتم آموزش کلیات اندیشه اسلامی / تلازم ایمان قلبی و امر ولایت با اطاعت و شریعت و اعمال جوارحی

متن زیر جلسه هفتم از سلسله جلسات آموزش کلیات اعتقادات و معارف اسلامی در مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه است که به تاریخ 16 فروردین ماه سال 88 برگزار شده است. جناب آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در این جلسه در ادامه بحث کلیات معارف اسلامی با تشریح ابعاد ظاهری و باطنی دین بیان کردند که در نحوه دینداری دو انحراف خطرناک ممکن است پیش آید که باید راه صحیح را در این میان طی کرد. ابعاد باطنی دین همان توحید و ولایت است. حقیقت دینداری تواضع، خشوع و تعظیم در برابر خلفا و اولیاء خدا و محبت قلبی به آنها و بیزاری از طاغوت و اولیاء آن است. ظاهر دین هم در یک مرتبه اخلاق حمیده و در یک مرتبه مناسک و اعمالی است که شریعت نامیده می شود و به حلال و حرام متصف می گردد. دو انحرافی که ممکن است رخ دهد کما این که برای بسیاری پیش آمده، یکی اکتفا به بعد باطنی است به این صورت که با اتکاء به ولایت و محبت قلبی به ظواهر دین بی اعتنایی شود؛ و انحراف دیگر اکتفا به ظاهر و تمسک به ظواهر دین و اهمیت ندادن به باطن دین است. از ولایت نمی توان صرف نظر کرد چون حقیقت دین است، از ظواهر شریعت هم نباید صرف نظر کرد چون طریق جریان ولایت و رسیدن به درجات کمال است. لاابالی گری نسبت به حلال و حرام های موجود در ظواهر دین باعث می شود انسان از ولایت خداوند خارج و وارد حیطه ولایت طاغوت شود.

خلاصه مباحث گذشته

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطاهرين. واللعنة علي اعدائهم اجمعين. تا اين جا به چند نكته اشاره كرديم. نكته ای که در باره توحيد بود این بود كه تحقق توحيد در انسان به اين است كه انسان در مقابل (الوهيت) خداي متعال ساجد باشد و با تمام وجود خداي متعال را عبادت بكند. خضوع و خشوع مطلق و رفع استكبار و خوديت و انيتِ انسان، محقِّق حقيقت توحيد در انسان است. توحید عبارت است از پذيرش الوهيت و ولايت خداي متعال بر خود در همه حوزه هايي كه انسان داراي اختيار است. بعد اشاره كرديم كه بين اين الوهيت و حقيقت حضرات معصومين، بين ولايت خداي متعال و ولايت حضرات معصومين يك ارتباط حقيقي هست و اولياء معصوم، طريق جريان الوهيت و ولايت خداي متعال هستند. بنابراين پذيرش ولايت آنها، طريق پذيرش ولايت خداي متعال و تعظيم آنها، طريق عبادت و پرستش خداي متعال هست.

اشاره شد كه دين، باطن و ظاهر دارد، هم در جريان تنزل دين تا به ما برسد و هم در جريان دين داري ما. حقيقت جريان دين در عالم، جريان الوهيت خداي متعال در عالم است كه در همه عالم جاري است «وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»(زخرف/84)، سپس جريان حقيقت ولايت حقه در عالم است. در مرحله بعدی جریان دین شرايع قرار دارد. بنابراين شرايعی كه از ناحيه خداي متعال نازل شدند؛ نازله دين هستند. باطن دين حقيقت ولايت حقه و باطن آن هم حقيقت توحيد است. دين داري ما هم طبيعتاً همين طور دارای ظاهر و باطن است. عمل به شرايع - اعم از شرايع عملي و اخلاقي و اعتقادي - طريق رسيدن به حقيقت ولايت، درك آن حقيقت و طريق رسيدن به توحيد است. به اين مطالب در گذشته في الجمله اشاره كرديم.

ملاک حلال ها و حرام ها در شریعت

بنا بر آن چه گفته شد باطن و روح دينداري انسان عبارت است از اين كه انسان ولايت اولياء خداي متعال، ولايت اولياء معصوم را بر خودش بپذيرد و اعمال هم ظاهر اين دين هستند. پذيرش حقيقت ولايت است كه موجب مي شود ولايت خداي متعال بر انسان جاري بشود و انسان در نورانيت سير داشته باشد و به نور الهي هدايت بشود. كما اين كه انكار اين ولايت و نپذيرفتن او، موجب خروج از ولايت خداي متعال و جاري شدن ولايت اولياء طاغوت بر انسان و سير در ظلمت و نار و ظلماني شدن مي شود. پس شرايعي كه ما به آنها عمل مي كنيم، مرتبه ظاهري دين و ظاهرِ آن حقيقتِ باطني هستند.

در این باره روايتی را خدمتتان تقديم می كنم. در سوره مباركه اعراف خداي متعال مي فرمايد: «إِنّما حَرّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ اْلإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»(اعراف/33) فعلاً تفسيرِ کل اين آيه مقصود من نيست، در قسمتِ صدر آيه را خداي متعال مي فرمايد: «قُلْ إِنّما حَرّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ» پروردگار من كه رب عالم و رب شماست، آن چه كه حرام كرده، فواحش است، «ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» آن چه كه آشكار است از اين فواحش و آن چه كه در باطن و پوشيده است. رواياتي ذيل اين آيه هست كه مقصود را توضيح داده است.

اما روايتی هست كه مرحوم كليني نقل كردند، عياشي هم شبيه همين را نقل كردند به این صورت که «سألتُ عبداً صالحاً عن قول الله عز و جل» ظاهراً از حضرت موسي بن جعفر (سلام الله عليه) سوال مي كند كه «قل إِنّما حَرّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» حضرت جواب می دهند که: « إِنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَجَمِيعُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِي الْقُرْآنِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ وَ جَمِيعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِي الْكِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ»(1) قرآن ظهر و بطن دارد، ظاهر و باطن دارد؛ همه آن چه كه خداي متعال در قرآن حرام فرموده همان ظاهر قرآن است و باطن همه آن محرمات ائمه جور هستند و همه آن چه در كتاب حلال شده، ظاهر كتاب است و باطنش ائمه حق هستند. پس همه حلال ها ظاهر ولايت ائمه حق و همه حرام ها ظاهر ولايت ائمه جورند. باطن حرام ها به ولايت ائمه جور منتهي مي شود، و باطن حلال هم به ولايت ائمه حق منتهي مي شود، يعني آن چه كه از شئون ولايت ائمه حق است مانند نور و هدايت و تقوا و ايمان، حلال شده و آن چه كه از شئون ولايت ائمه جور است حرام شده است.

لذا اين نكته را هم گاهي اشاره كرديم كه اگر احكام، داراي ملاكات باشند آن ملاكات به همين ولايت حق و باطن بازگشت مي كند. آن چه خداي متعال حلال يا واجب فرموده، تناسبات ولايت ائمه حق است، و آن چه حرام شده تناسبات ولايت ائمه جور است. جريان ولايت باطل در عالم تناسباتي دارد و جريان ولايت حق تناسبات ديگري. آن چه حلال شده جريان ولايت حق است و آن چه حرام است جريان ولايت باطل است. لذا باطن محرمات حقيقتاً محدوده ولايت باطل و باطن محللات محدوده ولايت حق است، حركت در حريم ولايت حق هميشه جايز است و حركت در حريم ولايت باطل حرام است و لذا نه اين كه احكام ملاك نداشته باشند و نه اين كه ملاكات به ذات اشياء بر گردد بلکه تناسبات ولايت حق و باطل در عالم هست كه ملاک حلال و حرام بودن است.

بر اين اساس باطن و ركن اصلي دينداري پذيرش ولايت اولياء خداست. تفسير دين به ولايت حقه و امام به همين معناست که فرمود: «السلام علي الدين المأثور»(2) ولي كاملاً واضح است كه اگر كسي بخواهد دين دار باشد، لازمه دينداري اين است كه نسبت به ظواهر ولايت حقه و ظواهر دين هم متعهد باشد. اعراض از اين شرايع، در واقع اعراض از مناسك ولايت حق است. به تعبير ديگر وقتي ولايت حق بخواهد در شئون حيات انسان جاري بشود، از طريق همين مناسك جاري مي شود. اگر انسان بخواهد ولايت حقه در زبان، چشم، گوش و قلب او و همچنين در روابط اجتماعي انسان و روابط انسان با اشياء جاري بشود و همه اين روابط تحت ولايت حق باشد، بايد به شريعت عمل کند. شريعت، مناسك جريان ولايت حق بر اراده انسان است و عمل به آن شرايع، تمسك به ولايت حقه در آن اعمال است. لذا گرچه باطن همه اين ها ولايت حقه است ولي معني ندارد كه انساني مومن و موحد باشد ولي نسبت به اين مناسك بي توجه باشد. بي توجهي و لااُبالي گري نسبت به مناسك، به عدم تولي به باطن دين بازگشت مي كند و منتهي به آن مي شود. از آن طرف هم در نقطه مقابل بايد توجه داشت كه اصل و اساس دينداري، شرايع نيستند؛ اصل و اساس دينداري حتي اخلاق هم نيست. اخلاق مهم است ولي اصلش همان حقيقت ولايت حقه است كه طريق پذيرش ولايت خداي متعال است.

دو لبه انحراف در دینداری

بر اساس آن چه گفته شد در دینداری دو تفكر نادرست و دو لبه انحراف وجود دارد. يك لبه انحراف این است كه دين را فقط به باطنش تفسير كنیم و ظاهر دين و مناسك آن را رها نماییم. انحراف دیگر این است كه ظاهر دين را جاي باطن دين قرار بدهیم و حقيقت دين را به همين ظواهر و شريعت تفسير کنیم. حقيقت دين در جريان از طرف خداي متعال - و به قول برخی در قوس نزول- حقيقت ولايت حقه است كه همه خيرات به او بر مي گردد و همه صفات حميده از شئون آن ولايت است؛ همه شرايع، طريق جريان آن ولايت و سرپرستي در عالم است. من گمان مي كنم روايتي را كه تقديم كردم، بايد اين طور معنا بشود كه «حلال در باطن قرآن، ائمه حق اند» يعني حقيقت همه اين احكام، جريان آن ولايت حقه در حيات انسان است. آن است كه انسان را به حيات طيبه مي رساند، انسان را به نور و به درجات مي رساند.

ان شاء الله بعضي از آثار آن ولايت حقه را بر اساس روايات و آيات عرض خواهم کرد. همچنين حقيقت فَساد هم ولايت باطل است كه جاري مي شود. لذا صلاح و فساد انسان و جامعه، در واقع به صلاح و فساد ولايتي است كه بر آن انسان یا جامعه جاري مي شود. اگر آن ولايت، ولايت صالح باشد، جامعه صالح مي شود و اگر فاسد باشد، جامعه فاسد مي شود. مناسك شریعت، مناسك جريان آن ولايت اند. قوانيني كه الآن در عالم به صورت قوانين بين المللي وضع و اجرا مي شود، قوانين جريان ولايت باطل و مناسك سرپرستي باطل است؛ مناسك جريان آن اراده هاي باطل در روابط اجتماعي و روابط انساني است نه چيز ديگر. كما اين كه ، مناسك و شريعت دين ، مناسك جريان ولايت خداي متعال و ولايت اولياء الهي در عالم است.

اين دو انحراف، در صدر اسلام هم بود و ائمه (عليهم السلام) با هر دو انحراف مخالفت كردند. يكي آن انحراف كه شرايع را جاي حقيقت ولايت قرار بدهد و دينداري، به عمل به شرايع تعريف بشود. درست است که بخشي از دينداري عمل به شرايع است ولي اين ظاهر دينداري است و باطن دينداري چيز ديگري است. باطن دينداري پذيرش ولايت حقه است. اگر ولايت حقه پذيرفته بشود، بايد آرام آرام در سرشت انسان جاري بشود و سرشت انسان بايد به حقيقت توحيد و حقيقت ولايت نوراني بشود. روايات و آيات زيادي در اين زمينه داريم كه اين مطلب را توضيح مي دهد. امام باقر(ع) ذیل آیه «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»(جن/16) می فرمایند «لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِيمَانَ وَ الطَّرِيقَةُ هِيَ وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع »(3) امام صادق هم ذیل همین این آیه فرموده اند «اسْتَقَامُوا عَلَى الْوَلَايَةِ فِي الْأَصْلِ عِنْدَ الْأَظِلَّةِ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ الْمِيثَاقَ عَلَى ذُرِّيَّةِ آدَمَ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً يَعْنِي لَأَسْقَيْنَاهُمْ مِنَ الْمَاءِ الْفُرَاتِ الْعَذْبِ»(4) اگر در آن عالم بر طريقه ولايت استوار مي ايستادند ما گل شان را با آب فرات و حقيقت ولايت عجين مي كرديم.

پس دينداري، باطنش پذيرش ولايت است كه اين پذيرش ولايت و توحيد، در سرشت انسان هم آرام آرام جاري مي شود. سرشت انسان گاهي نوراني است و گاهي هم ظلماني است. اما در عين حال اين مناسك ظاهري هم بايد باشد. تمسك به اين ظواهر، طريق تمسك به باطن دين است و نمي شود نسبت به اين ظواهر تمسك نكرد و باطن دين را دارا بود. يعني لااُبالي گري نسبت به اين ظواهر با ايمان سازگار نيست. كما اين كه از آن طرف هم اگركسي ظواهر را بدون تولي به باطن به جا بياورد، نتيجه اي ندارد و عبادت خداي متعال واقع نمي شود. عبادت خداي متعال، روح و باطنش پذيرش ولايت حقه و سرّش سجده در مقابل خداي متعال است. تعظيم اولياء الهي و سجده در مقابل خداي متعال، باطن عبوديت و بندگي است و اين مناسك، مناسك ظاهري است. لذا اگر آن مناسك باطني نباشد، مثل عبادت بدون نيت است. اين دو تا انحراف در روايات متعددي بيان شده و توضيح داده شده است.

انحراف اول: عمل به ظواهر و ترک باطن

انحراف اول اين است كه ما فرع و اصل را با همديگر اشتباه بگيريم و خيال كنيم اساس دين، عمل به ظواهر است. بعضي ها اين كار را مي كنند مثلاً بعضي از فرق اسلامي كه ولايت اهل بيت ع را قبول ندارند، مناسك ظاهري را رعايت مي كنند و تلقي مي كنند كه ديندار هستند يا حتي ديندارتر از ما. اين طرز فکر در بعضي افراد وجود دارد که خيلي جای تعجب است و همه شنيده اند. از سید جمال نقل شده است که وقتي به غرب رفته و برگشته بود، گفت: «من آنجا اسلام ديدم و مسلماني نبود. اينجا مسلماني هست ولی اسلام نيست». اين همان خلط ظاهر و باطن است. حداكثر چيزي كه آنجا بوده، ظواهر بوده است. ظواهر شريعت هم نبوده، من معتقد به اين نيستم. آن چه كه آنجا هست، تقواي مادي است، نه تقواي الهي. اين حدود را براي رسيدن به اهداف مادي رعايت مي كنند. انگيزه، الهي نيست. بر فرض اگر چیزی باشد، مي شود ظواهر؛ خلط بين ظواهر و باطن است.

چند روايت در همين زمينه خدمتتان تقديم كنم. در كافي، در كتاب الحجه، بابی وجود دارد به نام «في من دان الله عز و جل بغير امام من الله جل و جلاله» یعنی كسي كه بدون امامي كه خداي متعال او را قرار داده به خداي متعال مي خواهد نزديك بشود و دينداري بكند. این باب روايات متعددي دارد كه همه اش قابل مطالعه و دقت است. روايت سومي روايتي است كه عبدالله بن ابي يعفور از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند «إِنِّي أُخَالِطُ النَّاسَ فَيَكْثُرُ عَجَبِي مِنْ أَقْوَامٍ لَا يَتَوَلَّوْنَكُمْ وَ يَتَوَلَّوْنَ فُلَاناً وَ فُلَاناً لَهُمْ أَمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفَاءٌ وَ أَقْوَامٌ يَتَوَلَّوْنَكُمْ لَيْسَ لَهُمْ تِلْكَ الْأَمَانَةُ وَ لَا الْوَفَاءُ وَ الصِّدْقُ قَالَ فَاسْتَوَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع جَالِساً فَأَقْبَلَ عَلَيَّ كَالْغَضْبَانِ ثُمَّ قَالَ لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ قُلْتُ لَا دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ قَالَ نَعَمْ لَا دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ ثُمَّ قَالَ أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ يَعْنِي مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلَايَتِهِمْ كُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَالَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّور»(5) من با مردم حشر و نشر دارم، آنچه كه تعجب من را بر مي انگيزد اين است كه با اقوامي برخورد مي كنم كه ولايت شما را قبول ندارند و به عكس متولي به ولايت فلان و فلان هستند. آنها امانتدارند، راستگو هستند، وفا به عهد مي كنند. و از آن طرف اقوامی هستند که حقيقتاً شما را دوست مي دارند و ولايت شما را قبول دارند، پاي ولايت شما ايستادند آن مرتبه از امانت و وفا و صدق را ندارند. اين ها چطور حقند و آنها چطور باطل اند؟ حضرت نشستند مثل كسي كه وارد يك بحث جدي مي خواهد بشود. بعد به حالت غضب رو به من فرمودند كسي كه به ولايت امامي كه جائر - امام جائر يعني امامي كه از جانب خداوند نیست - دينداري مي كند، او حقيقتاً اهل ديانت نيست؛ اصلاً متدين نيست و از آن طرف آن كسي كه متدين به ولايت امام عادل است، اصلاً سرزنش نمي شود حتي اگر خطا بكند. ابن ابي يعفور می گوید پرسیدم این ها با این خصوصیات واقعاً دين ندارند؟! و آنها هم با اين كه «ليس لهم تلك الامانة و للوفا و صدق» واقعاً سرزنش نمي شوند؟! حضرت فرمودند بله، بعد این آیه را شاهد آوردند «اللَّهُ وَلِيُ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»(بقره/257) خداي متعال ولي مومنين است و آنها را از ظلمات به سمت نور بيرون مي برد. يعني چه؟ يعني اگر كسي مومن بود خداوند او را از تاریکی گناهان خارج می کند. مومن در اين جا به چه تفسير شده؟ به كسي كه حقيقت ولايت را قبول كرده «دان بإمام عادل من الله»، ايمان به ولايت حقه دارد. ايمان، به پذيرش ولايت تفسير شده. كمال ايمان هم همين است.

این روايت را قبلاً خوانديم كه امام صادق(ع) فرمودند: «لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ النَّبِيُّ ص أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِين »(6) بعد حضرت این آيه قرآن را شاهد آوردند كه «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا»(نساء/65) ايمان كامل يعني تسليم محض به خليفة الله، به رسول الله، به ولي خدا. لذا مومنين يعني كساني كه اين حقيقت را قبول كردند، و اما اين ظلمات چيست؟ حضرت توضيح دادند «من ظلمات الذنوب الي نور التوبه».

اين نکته را هم قبلاً عرض كرده بوديم که حقيقت ظلمتِ گناه به اولياء طاغوت و ولايت آنها بر مي گردد. حرام در باطن قرآن، ائمه جور هستند. حقيقت ظلمت، آنها هستند. لذا آيه ظلمات، به آنها تفسير شده. گناه اگر ظلماني است، شعبه اي از ولايت آنها است كه جاري مي شود «وَ الّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النّورِ إِلَى الظّلُماتِ»(بقره/257). ظلمات، حقيقت ولايت آنها است كه فرد آرام آرام به ولايت آنها ظلماني مي شود؛ فرد و جامعه تاريك مي شوند. بنابراين ظلمت ذنوب، ظلمت تولي به ولايت آنها است. وقتی مومن گناه می کند، مقداري از ظواهرش از ولايت حقه خارج می شود، اما خداي متعال به او توفيق مي دهد، يعني او را از ظلمات ذنوب به نور توبه و مغفرت هدایت می کند.

درباره توبه و مغفرت هم قبلاً توضیح دادیم که «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيه»(بقره/37) توبه اي كه برای ما نور مي آورد، توبه الهي است، همان که «اللّهُ وَلِيّ الّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ» است. توبه خدا است كه ما را نوراني مي كند، نه توبه ما. توبه ما، مقدمه است. توبه ما چه بود؟ «تَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ» هرگاه بخواهد توبه واقع بشود - چون حقيقت گناه، خروج از باطن ولايت حقه و خروج از توحيد است - حقيقت ولايت به انسان عرضه مي شود، انسان بايد تسليم بشود. وقتي تسليم شد، به دايره توبه بر مي گردد. وقتي برگشت، آن وقت «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيه» توبه الهي واقع مي شود. توبه الهي، همان نوراني شدن انسان است. يعني جريان ولايت خداي متعال و از بين بردن آن ظلمات. ظلمات با نور ولايت خداي متعال از بين مي رود كه اين نورِ توبه الهي است. كسي كه حقيقت ولايت را قبول دارد و لو در ظواهر هم يك جايي از دامنه ولايت خارج بشود ولي دوباره بر مي گردد به اين حقيقت ولايت و تسليم مي شود و خداي متعال هم به او توبه مي كند. حقيقت توبه، اين است. چرا؟ «لولايتهم كل امام عادل من الله» به خاطر اين كه ولايت امام عادل الهي را قبول كردند.

خداي متعال فرمود: «الّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النّورِ إِلَى الظّلُماتِ» پس اين ها يك نوري داشتند. امام ع در ادامه پاسخ به ابن ابی یعفور در باره این فراز از آیه می فرمایند: «إِنَّمَا عَنَى بِهَذَا أَنَّهُمْ كَانُوا عَلَى نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا كُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خَرَجُوا بِوَلَايَتِهِمْ إِيَّاهُ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَى ظُلُمَاتِ الْكُفْرِ فَأَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْكُفَّارِ فَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ » اين ها در فطرتشان نور اسلام بود و يا حتي قبول كرده بودند اما وقتي امامت ائمه جور را قبول كردند، وارد ظلمات کفر شدند. این ولايت است كه مبدأ ظلمات است. متولیان به ولایت ائمه جور با اين كه اسلام هم داشتند خداوند آتش جهنم به همراه کفار را بر آنان واجب کرد و خالد در جهنم شدند.

در روایت دیگری حبیب سجستانی از نقل می کند که ابي جعفر محمد باقر (ع) می فرماید: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَأُعَذِّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلِّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَايَةِ كُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً»(7) و نیز در روایت دیگر عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) نقل مي كند: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِي أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِيَّةً وَ إِنَّ اللَّهَ لَيَسْتَحْيِي أَنْ يُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ كَانَتْ فِي أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِيئَةً»(8) «امت» - از ماده «امّ» به معنی قَصَدَ - جمعيتي را مي گويند كه يك مقصد واحد دارند. امامي كه پيش روي امت است و امت به او تولي پيدا مي كنند جامعه را پيش مي برد. امتي كه امام باطل دارد يعني مقصدش مقصد آن امام باطل است. روشن است هميشه مقصد امت، مقصد امامش است. اين امت و لو در اعمال خودشان برّ و تقي باشند، خداوند متعال حيا نمي كند كه آنها را عذاب كند و بالعكس. پس عنايت داريد حقيقت دين، تولی است؛ یعنی اين كه انسان باطن وجودش، در مقابل حقيقت توحيد و حقيقت ولايت اولياء الهي متواضع و خاشع باشد. این مطلب را در خطبه قاصعه خوانديم و توضيح داديم. خشوع و خضوع در مقابل خلفاي الهي، تواضع و تعظيم آنها، كه طريق تحقق سجده خداي متعال و نفي انانيت از نفس انسان است، باطن دين است. اگر كسي اين باطن را نداشت و فقط به ظواهر تمسك كرد، كافي نيست و بالعكس.

حالا يك بحث ديگري هم هست كه بحث «سرشت» است كه مرحوم كليني در اول كتاب ايمان و كفر آوردند. كتاب ايمان و كفر، عمدتاً مباحث اخلاقي و ايمان و كفر است، ايشان از سرشت شروع مي كنند و شروع بسيار دقيقي هم هست. قبلاً اين را هم اشاره كرديم باز كه مومن اگر حقيقتاً مومن باشد، هيچ وقت از باطن خودش متوجه ذنوب نمي شود. اگر هم ذنبي کند، ظاهري است. لذا اين ذنب ظاهري، قابل تطهير است. اين مطلب را بعداً اشاره مي كنيم.

انحراف دوم: اخذ باطن و ترک ظواهر

نقطه مقابل انحراف اول هم انحرافي است كه انسان بگويد دين يعني پذيرش ولايت ائمه (عليهم السلام)؛ حقيقت واجبات و حقيقت محللات - همان طور كه گفته شد - وليّ حق است. حقيقت حرام، وليّ جائر است. پس بنا بر اين اگر اولياء حق را را دوست داشته باشي و از اولياء باطل هم تبري بجويي، ديگر لزومي ندارد در عمل ملتزم باشي. اين انحراف وجود داشته. همه شنيديد ابوالخطاب از اصحاب امام صادق بود، همين انحراف را ايجاد كرد. انشعابي درست كرد، حضرت هم به خاطر همين اعتقاداتش او را طرد و لعن كردند،. بابي در روايات هست كه مجلسی در جلد 24 بحار نقل مي كنند، «ان الائمه هم الصلواة و زكاة و الحج» که آن روايات، بسيار عجيب و غريب است.

آن جا اين مطالب توضيح داده شده كه بين اين دو تا مطلب تفاوت است. يكي دقيق و لطيف و صحيح است، يكي فاسد است. يكي اين كه باطن همه عبادات به ولايت امام بر مي گردد که درست است. حقيقت صلاتي كه در عالم جاري مي شود و ما وقتي نماز مي خوانيم بايد به آن حقيقت برسيم تا نوراني بشويم و در توحيد سير پيدا كنيم، شعبه اي از ولايت الله و ولايت امام است. وقتي ما نماز مي خوانيم اگر نمازمان نماز كامل باشد، آن شعبه از ولايت الهي در ما جاري مي شود «اللّهُ وَلِيّ الّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ» باطن صلات شعبه اي از نور هدايت الهي است كه نور ولايت الله و نور امام است. قبلاً روايتش را خوانديم امام باقر(ع) ذیل آیه «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا»(تغابن/8) به ابو خالد کابلی فرمودند: «النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمد»(9) پس هر عبادتي كه ما انجام مي دهيم و هر صفت حميده اي كه در ما هست، حقيقت او آن جريان هدايت و نورانيتي است كه از عالم بالا نازل مي شود. لذا همه صفات حميده، به نور تفسير مي شوند؛ ايمان نور است، توكل نور است، يقين نور است، رضا نور است. اين همان جريان نور هدايت و ولايت خداي متعال است كه شعبه اي از ولايت خداي متعال است. هر خيري، هر خوبي اي، هر صفت حميده اي، باطني دارد که از عالم بالا تنزل پيدا مي كند و شعبه اي از ولايت خداي متعال است كه طريقش ولايت اولياء معصوم است.

بنابراين باطن صلات، جريان ولايت است. باطن حج، جريان ولايت است. و بايد صلات ما را به آنجا برساند. يعني اگر به آن نور نرساند؛ به حقيقت صلات نرسيديم، صلات ما پوسته ای است که فايده ندارد. لذا درست است نحن الصلاة، نحن الزكاة، نحن الحج، اما اين طور نيست كه صلات صرفاً يك مناسكي است كه ما انجام مي دهيم. حتي مناسك باطني كه توجه و خضوع و خشوع هم در آن باشد. اين، فعل ما است. اين فعل ما در واقع عبادت و تولي ولايت به خداي متعال است كه آن حقيقت صلاة در ما جاري بشود، حقيقت زكات و حقيقت حج در ما جاري بشود. آنها شعبي از هدايت و ولايت خداي متعال هستند كه اگر كسي اين خضوع و مناسك را خوب ظاهر و باطنش را انجام داد، آن حقيقت به او عطا مي شود.

بنابراين همه عبادات به ولايت حقه، به اولياء معصوم، به خلفاء الهي بر مي گردد لذا در زیارت جامعه فرموده است «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ» ولي نكته اين است كه معني ندارد كسي بگويد من ولايت امام را قبول دارم ولي مناسكِ جريان آن ولايت را قبول ندارم. آن ولايت از اين مجاري جاري مي شود. تشبیه این مطلب به آبرسانی تشبيه دقيقی نيست! در سيستم آبرساني، لوله ها و مجاری كاره اي نيستند. آن آبي كه جاري مي شود، آن است كه اصل است و رفع عطش مي كند ولي از طريق همين مجاري جاري مي شود. اگر كسي بخواهد از اينها استفاده نكند، اين مجاري را نداشته باشد، نمي تواند به آن سرچشمه برسد. مجاری آب طريق رسيدن به سرچشمه است. و به تعبير ديگر در ظاهر انسان، در قلب انسان، از طريق همان مناسك حقيقت ولايت جاري مي شود. و اصولاً معنا ندارد كسي حقيقت كلمه طيبه را قبول كند ولي مظاهرش را قبول نكند، نه فقط قبول نكند بلکه از آن مظاهر اعراض بكند!

لذا اين تفكر به شدت توبيخ شده است. حضرات معصومين هم مفصل توضيح دادند. روايتش را قبلاً خوانديم. ذيل يك روايت طولاني حضرت توضيح مي دهند كه چرا حقيقت عبادات و صفات حميده و... همه به ولايت ما بازگشت مي كند: «تَبَارَكَ اللَّهُ تَعَالَى إِنَّمَا أَحَبَّ أَنْ يُعْرَفَ بِالرِّجَالِ وَ أَنْ يُطَاعَ بِطَاعَتِهِمْ فَجَعَلَهُمْ سَبِيلَهُ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ غَيْرَ ذَلِك »(10) چون خداي متعال اين طور خواسته است كه از طريق رجالي که «لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه »(نور/37) - آن رجالي كه بيوت نور هستند - عبادت بشود و معرفت خدا از طريق معرفت آنها واقع بشود، آنها را سبيل و وجه قرار داده است. كسي كه سبيل و وجه است، هر توجهي بايد از طريق او واقع بشود. بنابراين صلات، زكات، همه از طريق ولايت او عبور مي كنند. اين كه در بعضي روايات نقل شده «اگر كسي نماز صبحش را كامل بخواند، به زيارت سيد الشهداء رسيده» شايد معنايش همين است. يعني سير به طرف خداي متعال، از طريق معصوم عبور مي كند.

بنا بر اين درست است كه باطن همه عبادات، ولايت معصوم است اما از آن طرف معنا ندارد كسي بگويد من ولايت امام را قبول دارم ولي مجاری و مناسكش را قبول ندارم. لااُبالي گري نسبت به مناسك، با ايمان به حقيقت ولايت و خشوع در مقابل حقيقت ولايت سازگار نيست. ممکن نیست كسي واقعاً قلبش در مقابل خداي متعال خاضع باشد، اولياء خدا را تعظيم كند، ولايت آنها را پذيرفته باشد، اقرار به مقامات آنها داشته باشد اما وقتي در عمل براي اعضا و جوارح انسان مناسكي را معين مي كنند، حتي براي روح انسان صفات اخلاقي را معين مي كند كه بايد متخلّق به آن اخلاق بشوي - اين صفات و احكام طريق جريان ولايت اند و ملاكاتشان ملاكات ولايت حقه است- ولی نسبت به اين ها لااُبالي باشد، اين دو با هم سازگار نيست. لااُبالي گري و بي موالاتي در عمل، با ايمان سازگار نيست. لذا تعبير آن روايات اين است: اگر كسي شجره طيبه را قبول دارد، بايد شاخ و برگش را هم قبول كند، ثمره او را هم قبول كند، نمي شود از ثمره او فاصله بگيرد. و به عكس، اگر كسي ولايت باطل را انكار كرد و از اولياء ولايت طاغوت نتبري جست معنا ندارد به مناسك ولايت آنها متولي باشد و نسبت مناسك ولايت لا اُبالي آنها باشد. اگر لا اُبالي بود، پيدا است تبری و اعراض قلبي از ولايت آنها ندارد. لذا حقيقت دين و باطن دين، تولي و تبري است. «هل الدين الّا الحبّ و البغض» (11) در كافي، در كتاب ايمان و كفر است كه وجود مقدس رسول الله (صلي الله علي و آله و سلم) از اصحابش سوال كردند كه «أَيُّ عُرَى الْإِيمَانِ أَوْثَقُ» کدام یک از ریسمان های ایمان قابل اعتمادتر است؟ بعضي ها عرض كردند رسول خدا اعلم هستند. بعضي ها هم جواب هایی دادند: صلات، زکات، روزه و ... حضرت فرمودند: «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِكُلِّ مَا قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ وَ لَكِنْ أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَ تَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ التَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّه » همه اين ها خوبند ولي أوثق عري الايمان حتي حج و جهاد و صلاة نيست بلکه دوستی و محبت برای خدا، دشمنی برای خدا، تولی اولیاء خدا و بیزاری از دشمنان خداست. بنابراين تولي و تبري، اساس ايمان و اوثق عري الايمان است. ولي اگر تبري از سرچشمه هاي فساد و ائمه جور و اصل شر واقع شد، معنا ندارد نسبت به فروع شرع انسان لااُبالي باشد. «لا اُبالي گري» معنايش اين است كه اين چنین فردی تبري ندارد. معني ندارد انسان تولي نسبت به حقيقت كلمه نور و ولايت حقه داشته باشد ولي نسبت به مناسك جريان نور و هدايت و ولايت خداي متعال بي مبالاتي بكند، بي تقوايي و بي عملي بكند. گرچه عمل جاي او را پر نمي كند، اصل او است ولي شدت روحي نسبت به اولياء خدا طبيعتاً التزام عملي مي آورد و با لا اُبالي گري سازگار نيست. لذا اين دو تا مرز بايد روشن بشود. اگر كسي مومن است، نبايد در عمل لا اُبالي باشد. بين عمل و ايمان هم نبايد خلط بشود. حقيقت و اصل ايمان، تسليم بودن است، حب فی الله و بغض في الله است. اين اعمال، مناسك اند.

دینداری حقیقی: رعایت تقوا و اطاعت در ظاهر و باطن

لذا من گمان مي كنم كه اين دو دسته روايات را هم بايد اين طوري معنا كرد كه در آن روايتي كه الان خوانديم ابن ابي يعفور نقل مي كند امام صادق (ارواحنا فداه) فرمودند: «لَا دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لَا عَتْبَ عَلَى هَؤُلَاءِ» كأنّه ظاهرش اين است عمل هيچ ارزشي ندارد! نه، پيدا است اين را نمي خواهند بفرمايند. اين روایت را باید با يك باب ديگري كه در روايات در كافي و... آمده که روايات فراواني هم هست یعنی باب تقوا جمع كنيد. در كتاب ايمان و كفر يك بابي هست به نام باب الطاعة و التقوا، آنجا روايات متعددي دارد. به عنوان نمونه محمد بن مسلم از وجود مقدس امام باقر (ارواحنا فداه) نقل مي كند: «لَا تَذْهَبْ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ»(12) آراء مختلف شما را با خودشان منحرف نكنند. تشيع جز با بندگي و اطاعت خداي متعال همراه نیست. اين طور نيست كسي اطاعت عملي نكند ولي شيعه باشد. البته مي دانيد اطاعت هم ظاهر و باطني دارد. ظاهرش همين است كه اين محرمات و محللات، صفات حميده و رذيله مراعات بشوند.

باز در يك روايت طولاني اي كه جابر از وجود امام باقر (عليه السلام) نقل مي كند حضرت فرمودند «يَا جَابِرُ أَ يَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَهُ وَ مَا كَانُوا يُعْرَفُونَ يَا جَابِرُ إِلَّا بِالتَّوَاضُعِ وَ التَّخَشُّعِ وَ الْأَمَانَةِ وَ كَثْرَةِ ذِكْرِ اللَّهِ وَ الصَّوْمِ وَ الصَّلَاةِ وَ الْبِرِّ بِالْوَالِدَيْنِ وَ التَّعَاهُدِ لِلْجِيرَانِ مِنَ الْفُقَرَاءِ وَ أَهْلِ الْمَسْكَنَةِ وَ الْغَارِمِينَ وَ الْأَيْتَامِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ تِلَاوَةِ الْقُرْآنِ وَ كَفِّ الْأَلْسُنِ عَنِ النَّاسِ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ وَ كَانُوا أُمَنَاءَ عَشَائِرِهِمْ فِي الْأَشْيَاءِ قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا نَعْرِفُ الْيَوْمَ أَحَداً بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَقَالَ يَا جَابِرُ لَا تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ حَسْبُ الرَّجُلِ أَنْ يَقُولَ أُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَتَوَلَّاهُ ثُمَّ لَا يَكُونَ مَعَ ذَلِكَ فَعَّالًا فَلَوْ قَالَ إِنِّي أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ- فَرَسُولُ اللَّهِ ص خَيْرٌ مِنْ عَلِيٍّ ع ثُمَّ لَا يَتَّبِعُ سِيرَتَهُ وَ لَا يَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِيَّاهُ شَيْئاً فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْمَلُوا لِمَا عِنْدَ اللَّه... »(13) عنايت فرموديد. كافي نيست براي داخل بودن در نحله شيعيان اين كه آدم قائل به حب اهل البيت باشد. شيعه ما نيست الا كسي كه تقواي الهي دارد و اطاعت الهي مي كند. شیعه کسی است که اهل عبادت خداوند، نیکی به خلق خدا باشد. بدون پیروی عملی از سنت و سیره عملی پیامبر اکرم و اهل بیتش ادعای محبت آنان هیچ نفعی ندارد. اين مطالب در واقع معنايش اين نيست كه «حب، نفع ندارد» بلکه معنايش اين است كه انسان بی عمل «حب ندارد». حب با بي موالاتي در عمل نمي سازد. به نظرم این دو دسته روایت را باید این طور جمع کرد.

اين رواياتي كه مي فرمايد «فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَهُ» مي خواهد با همان انحراف مبارزه كند، انحرافي كه دين را خلاصه مي كرد در حب و بغض و عمل را حذف مي كرد. مي فرمايند اين انحراف و غلط است. نه اين كه واقعاً محبت رسول گرامي اسلام و حضرت امير، فايده ندارد. این روایت را باید با روایت دیگر که می فرماید: «أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ» جمع کرد. جمعش اين است كه اين روايات دارد با يك انحراف مبارزه مي كند كه اعتقاد به ولايت معصوم با بي موالاتي در عمل سازگار نيست. «أَ يَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ» كفايت مي كند؟ قطعاً كفايت نمي كند. كسي كه واقعاً حب دارد، بايد عمل هم داشته باشد. حب با بي موالاتي سازگار نيست. اصلاً اگر حقيقت ايمان و ولايت، باطن كسي را گرفت، باطنش، باطن گوارا و طيب مي شود. اين باطن ديگر تناسب با گناه ندارد، نمي تواند گناه بكند.

در باره این که چگونه ممکن است مومن گناه کند روایات توضیح می دهند. دسته ای از روایات به این مطلب پرداخته اند که قابل جمع با دیگر روایات است. من گمان مي كنم جمعش اين است كه بين ظاهر و باطن نبايد خلط بشود. اين طور نيست كه اگر كسي متمسك به ظواهر بود، ديندار است. دين داري حقيقي، باطن دين است. كسي كه باطن دين را دارد، ديندار حقيقي است. ولي كسي كه آن باطن را دارد، بايد نسبت به ظواهر لا اُبالي نباشد. كسي كه تبري از شجره خبيثه مي كند، بايد نسبت به آثار آن شجره خبيثه هم متبري باشد. كسي كه تولي به شجره طيبه پيدا مي كند، به شاخ و برگش هم بايد متولي باشد.

آن روايت را حتماً ببينيد، مرحوم محدث قمي در مفاتیح الجنان در ابتدای اعمال ماه شعبان، روايت خيلي عجيبي نقل می کند. بحث از شجره طوبي است كه حضرت فرمودند من ديدم كه درختي است، شاخ و برگهاي خودش را آويزان كرده و عده اي به اين شاخ و برگ متمسك اند. بعضي يك شاخ، بعضي بيشتر، كمتر و اينها را با خودشان به بهشت مي برد. و درختي است در اعماق و عده اي به آن متمسك اند، آنها را با خودشان به قعر ظلمات مي برد. اين دو همان شجره خبيثه و شجره طيبه است. شجره طیبه همان شجره طوبي است كه به اميرالمومنين تفسير شده است «السَّلَامُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيٍّ، السَّلَامُ عَلَى شَجَرَةِ طُوبَى »(14) اين همان است كه از پیغمبر اکرم در روايات آمده است که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيَا حَيَاتِي وَ يَمُوتَ مِيتَتِي وَ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّتِي وَعَدَنِيهَا رَبِّي وَ يَتَمَسَّكَ بِقَضِيبٍ غَرَسَهُ رَبِّي بِيَدِهِ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع وَ أَوْصِيَاءَهُ مِنْ بَعْدِهِ»(15) كأنه اين شجره، خود اميرالمومنين است كه خود خداي متعال، مستقيم غرس كرده است. امیرالمومنین شجره طيبه و شجره طوبي است. معنا ندارد كسي متولي به شجره طوبي باشد، ولی با شاخ و برگش كار نداشته باشد. شاخ و برگش همين عبادات و مناسك اند. تولي به او يعني نماز خواندن، روزه گرفتن، زكات دادن، حج انجام دادن.

اين كه فرمودند «نحن الصلاة» يعني حقيقت همه خيرات، آن شجره طيبه است كه دارد جاري مي شود.(16) ولايت آنها شعب نور است، شجره نور است. حقيقت همه ظلمات هم آن شجره خبيثه است. «كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَة»(ابراهیم/28). كلمه طبيه «لا اله الا الله» است. هم چنان که دیدید، اين شجره طيبه به حضرات معصومين تفسير مي شود. «مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَة»(ابراهیم/26) به بني اميه و امثال آنها تفسير شده است. بنا بر اين معنا ندارد كسي حقيقتاً به ولايت معصوم متولي باشد و حقيقتِ اين خشوع و خضوع در قلبش باشد اما نسبت به مناسكِ ولايت آنها لا اُبالي باشد.

پذیرش ولایت، توبه و کفاره گناه مومن

لا اُبالي نبودن معنايش اين نيست كه گناه از فرد سر نمي زند. گناه از او سر مي زند ولي گناه از سر لا اُبالي گري نيست. همان است كه در دعاي ابوحمزه می خوانیم: «إِلَهِي لَمْ أَعْصِكَ حِينَ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ وَ لَا بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ وَ لَكِنْ خَطِيئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي وَ غَلَبَنِي هَوَايَ وَ أَعَانَنِي عَلَيْهَا شِقْوَتِي » اين حالت در مومن ممكن است پيدا بشود. اگر اين حالت پيدا شد، ايمانش كفارة او است. لذا در زیارت جامعه می خوانیم: «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ رَحْمَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا» قبلاً عرض كرديم، يك معناي اين کفاره بودن این است كه كسي كه حقيقت ولايت را دارد، در حين عمل و حين معصيت تائب است. چون انساني كه حقيقت ولايت و ايمان را دارد، تناسب با گناه ندارد، حقيقت سرشتش از گناه لذت نمي برد. لايه هاي روحي اش در اثر تحريك، در اثر اغوا، در اثر تزئين شيطان و اولياء طاغوت آلوده مي شود. اين آلودگي پاك مي شود.

اين همان است كه فرمود كه «لاعتب علي هولاء» بعد حضرت توضيح دادند چرا «لا عتب علي هولاء». چون «اللّهُ وَلِيّ الّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ» باطنشان باطن سالمي است. حقيقت دين، ايمان باطني است كه حتي تا سرشت انسان پيش مي رود. اگر كسي باطنش نوراني شد، قواي ظاهري اش هم بايد نوراني بشود. در روايات هست که ايمان از قلب شروع مي شود و به همه جوارح انسان تسري پيدا مي كند. نمي شود كسي مومن باشد و ايمان فقط در قلبش بماند. روايات متعددي دلالت دارد بر این كه ايمان در اعضا و جوارح مومن منتشر مي شود و جوارح مومن هم به نور ايمان نوراني مي شود. بنا بر اين اگر كسي مومن شد، اين نور همه وجودش را مي گيرد. ولي منافات با اين ندارد كه ايمان اگر به حد كمال نرسيد، گاهي در ظواهر وجود انسان خروج از ايمان اتفاق نیافتد. اين گناه قابل جبران است «لاعتبَ». چرا؟ چون اين ها ولايت را قبول دارند، لذا وقتی ولايت دوباره به آنها عرضه مي شود، قبول مي كنند، خداي متعال هم به آنها رجوع مي كند. رجوع الهي و نور توبه الهي ، آنها را نوراني و مطهر مي كند؛ و به عكس، كسي كه متمسك به ظواهر است، اين باطن را ندارد لذا اين ظواهر او را به حقيقت نور و هدايت نمي رساند بلكه گاهي به عكس، تبديل به ظلمت مي شود و ظلمت و نفاق پيچيده تری در انسان ايجاد مي كند. در اين روايت كه از ابن ابي يعفور خوانديم، ايمان همان پذيرش ولايت الله یعنی ولايت حقه است. اگر كسي اين ولایت را داشت، به ايمان مي رسد. اين ايمان به همه جوارحش منتشر مي شود. روايتی مفصل، طولاني و عجيب است، روايات اين باب را خودتان ببينيد.

علي اي حال آن چه كه جمع بندي اين روايات است، همين است كه عرض كردم. لذا مومن ممكن است گناه كند ولي گناهش او را از ايمان بيرون نمي برد. مومن نمي تواند نسبت به گناه لا اُبالي بشود. علت اين كه «ولايت، كفاره است» همين است كه كسي كه حقيقت ايمان در باطن وجودش هست، ممكن است ظاهرش آلوده بشود ولي لااُبالي نيست. چون لااُبالي نيست، در حال گناه هم نادم است و باطناً، تائب است و بعد هم رجوع مي كند. روايتش را قبلاً خوانديم که حضرت امير (عليه السلام) فرمودند خودتان را محاسبه كنيد. اگر گناه كرده بوديد، چهار كار را انجام بدهيد: استغفار، تجديد عهد با ولي خدا، تجديد صلوات و لعن. يعني آن چيزهايي كه در فطرت تان هست، از نو تجديد كنيد. اگر خروج از توحيد واقع شده، خروج از ولايت واقع شده، خروج از صلواتي كه در سرشت تان است واقع شده یا ورود به آن دامنه اي كه تبري از آن جسته بوديد، يعني دامنه ولايت اولياء طاغوت واقع شده است، آن چهار عمل را تكرار كنيد تا به محيط طهارت برگرديد.

در پایان به این روایت اشاره کنم كه از وجود مقدس موسي بن جعفر (علي السلام) سوال شد بعضي از محبين شما - كساني كه ولايت شما را قبول دارند - گناهاني مي كنند كه آنها را نام می برد، آیا از آنها تبري بجوييم؟ حضرت فرمود: نه. از عملشان تبري بجوييد، از خودشان تبري نجوييد؛ از ولايت حقه كه نمي شود تبري بجويي. پيدا است اين عمل در محيط ولايت حضرت امير نيست، مال حضرت امير نيست. اين عمل ادامه اولياء طاغوت است. همان طوري كه از آنها تبري مي جويي، از اين عمل هم بايد تبري بجويي. آن عمل شاخ و برگِ آن درخت فاسد است. و لو اين كه اين ميوه فاسد در دهان مومن باشد. اگر مومني زهر خورد، خب زهر خورده است. زهر، چيز خوبي نيست. بعد به حضرت عرض كرد بگوييم فاسق اند؟ حضرت فرمود بگوييد فاسق العمل اند. يعني در عمل، خروج از توحيد پيدا كردند، از دايره بندگي خارج شدند. اما وجود و قلب و سرشتشان، حقيقتاً ساجد و خاضع است. بگوييد فاسق العمل اند اما طيب الروح اند. عنايت كرديد. لذا به اندازه اي كه ايمان در مومن قوي مي شود، اين ايمان در جوارحش جاري مي شود و به نور ولايت نوراني مي شود، چشم، گوش و قلبش هم نوراني مي شود. لذا در روایت در مورد او فرموده اند: «ينظر بنور الله»(17) در روايات نيست ولی من اضافه مي كنم: «يسمع بنور الله» چون روایت دیگر می فرماید: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»(18) چون مومن حقيقتاً تسليم است. اراده الهي است كه در گوش و زبان و قلب و دستش كار مي كند. بنا براين اگر كمال ايمان واقع شد با آرامش و سكينه اي كه مي آورد، همه وجود انسان در محيط ولايت حركت مي كند. ولي اگر كمال ايمان کامل نباشد، درجاتي از تسليم نيست. كسي كه تسليم محض نيست اضطراب دارد. آن اضطراب، تلون مي آورد. گاهي هم از دايره ولايت خارج شده، وارد ولايت باطل و محيط ظلمت مي شود. اگر مومن وارد محيط ظلمت شود چون باطنش سالم است، تصحيح مي شود. مگر آن قدر گناه را تكرار بكند كه به لااُبالي گري تبديل بشود. فرمود گناه كه مي كنيد، يك نقطه ظلمت در قلب پيدا مي شود. اين همان تيري است كه وارد قلب انسان مي شود ديگر «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ إِلَى النّورِ». فرمود آن ظلمت را با توبه پاك كنيد. نگذاريد گناه روي گناه بيايد كه قلب تيره مي شود آن وقت، قساوت قلب پيدا مي شود.

بنا بر اين باطن دين، حقيقت تواضع و خشوع است و بعد هم پذيرش ولايت است. يك مرتبه ظاهرترش صفات حميده است: صبر، يقين، رضا، توكل، اين ها همه از شعب توحيد و ولايت اند. ظاهرتر از اخلاق اعمال ماست. چشم مان، گوش مان، زبان مان، جوارح مان بايد به نور توحيد و ولايت نوراني بشود. ولي خلط ظاهر و باطن نبايد بشود. لذا آنهايي كه نسبت به ولايت حقه تسليم نيستند، عمل شان عمل نوراني نيست. اين همان است كه در روايات دارد: اگر كسي به اندازه عمر حضرت نوح - كه نهصد و پنجاه سال فقط نبوت كرده - بين ركن و مقام عبادت و شب زنده داري و روزه داري كند بدون ولايت حضرت امير به درد نمي خورد؛ يعني بدون توحيد و بدون ولايت الله. اگر کسی ولايت و بزرگتري خدا را قبول نكند، رابطه اش با عالم نور و انوار قطع مي شود. اين عبادت، او را به باطن صلات كه ولايت و نور هدايت الهي است نمي رساند. به اين نکته خوب عنايت بكنيد.

عرض كرديم همه صفات حميده و اعمال صالحه، شعبي از ولايت الله اند. باطن دين، ولايت الله است و ولايت حضرت امير همان ولايت الله است. ما مي خواهيم با عبادتمان به آن نور برسيم. وقتي انسان حقيقت ولايت را قبول نمي كند، رابطه خود را با صراط و سبيل و وجه قطع كرده است. اين عمل، او را به وجه الله به صراط و سبيل نمي رساند، او دارد در خلأ قدم مي زند. لذا اين عمل، كسي را به جايي نمي رساند. خلط بين عمل و ايمان نبايد بشود. «ايمان» پذيرش ولايت و توحيد است، «عمل» جاري كردن آن حقيقت در قوا و اعمال و جوارح و ظاهر و باطن انسان است. و اگر آن حقيقت نبود، عمل ما را به سبيل و صراط و طبيعتاً به وجه و به خود خداي متعال نمي رساند. رابطه قطع مي شود. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى »(19) يعني معرفت جز با باب و سبيل و وجه و صراط واقع نمي شود. كسي كه عباداتش از طريق اين ابواب و اين سبل و صراط و وجه نيست، عبادت او را به معرفت نمي رساند. او يك جاي ديگر مي رود و دارد يك كار ديگري براي خودش مي كند. عبادت او مثل عبادت شش هزار ساله شيطان است. چيزي را حل نمي كند. آن چه كار انسان را حل مي كند، خضوع و خشوع در مقابل خداي متعال و پذيرش ولايت است. در این زمینه بحث هاي ديگري راجع به دامنه اين ولايت، پذيرش اين ولايت، نسبت اين ولايت با اخلاق و... وجود دارد كه ان شاء الله بعداً عرض مي كنيم.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص374

(2) البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص: 286

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص416

(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 28

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص375

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص398

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص376

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص376

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص98

(10) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 531

(11) تفسير فرات الكوفي، ص: 430

(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص73

(13) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص74

(14) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 217

(15) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص209

(16) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 303

(17) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص218

(18) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص352

(19) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص184