نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه بیست و دوم آموزش کلیات اندیشه اسلامی/ فلسفه تاريخ بستر تحلیل تاريخ حيات اجتماعي؛ كمال حيات اجتماعي بشر بر محور بعثت انبياء

متن زیر جلسه هشتم از سری دوم سلسله جلسات آموزش کلیات اعتقادات و معارف اسلامی در مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه است که به تاریخ 23 اسفندماه 88 برگزار شده است. جناب آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در این جلسه در ادامه مباحث معارفی و بنیادین اندیشه اسلامی در باب فلسفه تاریخ و نگاه و تحلیل جریان سیر بشریت بحث کرده اند و فرمودند: دانش فلسفه تاريخ بستر تحلیل تاريخ حيات اجتماعي انسان است؛ براساس معارف الهی، آغاز زندگي انسان در اين جهان و نیز زندگي اجتماعي او از هبوط آدم علیه السلام شكل گرفته و با آمدن انبيای الهي علیهم السلام مرحله جديدي از حيات اجتماعي بشر آغاز شده است؛ كمال حيات اجتماعي بشر بر محور بعثت انبيا علیهم السلام شکل گرفته و این حیات تا نزول دين خاتم و سپس در عصر ظهور و رجعت ادامه می یابد که مرحله بعدي آن نیز عالم قيامت و عوالم بعدي است. تاريخ اجتماعي در وهله نخست بر محور ربوبيت خداي متعال و در سطح بعد برمحور اراده نبي اكرم و اهل بيت ايشان صلوات الله علیهم اجمعین و اراده انبيا و اوليا علیهم السلام شکل می گیرد؛ البته اراده های انسانی نیز در سطح نازل تر در شکل گیری تاریخ اجتماعی بشر مؤثر هستند؛ اراده های انسانی مبنای شکل گیری دو نوع جامعه می شوند که یکی بر محور پرستش خدای متعال است و دیگری بر محور استکبار علی الله. این دو نوع جامعه در طول تاریخ به تکامل رسیده و دو تمدن در مقابل یکدیگر ایجاد می کنند؛ تا آنجا که تمدن کفر و استکبار به مرحله انتلای از جور می رسد و پس از آن مرحله غلبه حق و عصر ظهور فرا می رسد. البته عصر ظهور یک تحول فراتمدنی است که در آن حقیقت ولایت معصوم علیه السلام آشکار شده و عالم وارد نشئه متفاوتی می شود. ایشان در ادامه بحث به جریان هبوط آدم علیه اسلام به عنوان آغاز تاریخ اجتماعی بشر اشاره کردند. این هبوط از یک سو همراه با آمدن ابلیس به ارض و نیز نزول هدایتی الهی بود که همان ولایت معصومین علهیم السلام می باشد. ماجرای وسوسه آدم علیه السلام نیز امتحان به مقامات اهل بیت علیهم السلام بوده و از سوی دیگر توبه ایشان نیز با تلقی و اعتراف به مقامات ایشان محقق شده است. بدین ترتیب استاد بر مبنای فلسفه تاریخ خود به اختصار جریان تکامل تاریخ را تحلیل نمودند و به این نکته اشاره کردند که تحلیل وقایع تاریخی با تکیه بر انواع فلسفه تاریخ با یکدیگر متفاوت خواهند بود.

 ایجاد یک منظومه فکری برای شناخت فلسفه تاریخ

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. عرض شد که بايد يك منظومه فكري و اعتقادي داشت كه عناصر آن به صورت يك مجموعه به هم پيوسته و داراي انتظام باشند و رابطه بين اعتقادات و همچنین موضع گيري فردي و جمعي و تاريخي ما را روشن كنند؛ يعني هنگام حضور در حوزه مسئوليت هاي فردي، جمعي و تاريخي خود باید بتوان بر اساس نظام فكري و بينشي خود اين مواضع را تفسير و تحليل كرد. اين اجزا بايد به صورت قطعات يك منظومه فكري باشند تا يك منظومه منسجم را به ما تحويل دهند؛ بر همين اساس بحث خود را از توحيد شروع كرديم و رابطه بين توحيد و ولايت و شريعت را تبيين نمودیم؛ بدین ترتیب نسبت بين توحيد و ولايت، ولايت و شريعت، شريعت و توحيد توضيح داده شد؛ همچنين موضوع ولايت و دامنه ولايت ـ ولايت خداي متعال و ولايت اوليای معصوم علیهم السلام ـ نیز تبيين شد و توضيح داديم كه دامنه ولايت معصومين علیهم السلام تكوين و تاريخ و حيات انسان را در بر مي گيرد و موضوع آن نیز سرپرستي قرب و سعادت است، نه سرپرستي رفاه؛ اگرچه حاصل آن رسيدن به لقا و قرب، امنيت و بهجت، و سرور و راحتي است ولي موضوع سرپرستي، سرپرستي عبادت و قرب است.

اشاره كرديم كه براي رسيدن به مقام توحيد بايد بر محور ولايت ولي خدا حركت كرد و اين حركت، یک حركت فردي، جمعي و تاريخي است؛ يعني مؤمنين بايد يك جامعه تاريخي منسجم بر محور ولي خدا شكل دهند و حيات اجتماعي و فردي آن ها بر محور ولايت حقه باشد؛ اين ولايت حقه، طريق جريان توحيد و طريق عبوديت و صراط بندگي ماست و تمام زواياي اختيار ما اعم از حيات فردي، جمعي و تاريخي ما بايد در اين صراط و بر محور ولايت ولي حق به حركت در آید.

در بخش دیگر گفته شد که محور اخلاق و تهذيب نیز بايد بر همين اساس تبيين شود. روح اخلاق، سجده و خشوع و پرستش است و طريق آن، ولايت حقه؛ مناسك آن نیز آداب اخلاقي است كه در روايات و به تبعش در كتب اخلاقي ذكر شده است. بر این اساس اگر باطن سلوك و سير اخلاقي انسان، تولي و تبري است و اگر سرّش توحيد و خشوع است، پس بهترين راه براي رسيدن به كمال در تولي و تبري و بصيرت یافتن نسبت به دشمن و نیز تبري و موضع گيري نسبت به او و همچنین شناخت ولي خدا و موضع گيري نسبت به او براي رسيدن به تولي و تبري، تحمل بلای اولیای الهی است.

ربوبیت حضرت حق، مبنای فلسفه تاریخ و تکامل آن

پس از توضيح توحيد و ولايت و شريعت بحث درباره نوع نگرش به كليت تاريخ و موضوع فلسفه تاريخ ادامه یافت. دانشي به نام فلسفه تاريخ زمانی پدید می آید که ما بخواهيم تاريخ حيات اجتماعي انسان را موضوع دقت قرار دهيم و بررسی کنیم كه حيات اجتماعي انسان از آغاز حيات اجتماعي خود تا پايان آن چگونه شكل گرفته، چه مراحلي از كمال را طي كرده و در چه مراحلي سير خواهد كرد و اين سير بر محور چه عواملي شكل گرفته است. اشاره شد كه بر اساس بينش اسلامي و معارف قرآن و اهل بيت عليهم السلام آغاز زندگي انسان در اين جهان و نیز زندگي اجتماعي او از هبوط آدم علیه السلام شكل گرفته و با آمدن انبيای الهي علیهم السلام مرحله جديدي از حيات اجتماعي بشر آغاز شده است؛ همچنین كمال حيات اجتماعي بشر بر محور بعثت انبياء و نزول اديان الهي شکل گرفته و این حیات تا نزول دين خاتم و بعد هم بر محور حيات ائمه عليهم السلام و سپس در عصر ظهور و رجعت ادامه می یابد که مرحله بعدي آن نیز عالم قيامت و عوالم بعدي است.

بر اساس تفكر اسلامي و شيعي، ربوبيت خداي متعال و الوهيت او محور همه هستي از جمله محور تاريخ اجتماعي انسان است؛ نخست باید گفت تاريخ اجتماعي انسان و زندگي و حيات اجتماعي او بر محور الوهيت و ربوبيت خداي متعال شكل مي گيرد؛ دوم اينکه در شكل گيري حركت تاريخ، اراده هاي انساني هم نقش ايفا مي كنند؛ يعني اين طور نيست كه اراده هاي ما سهمي در شكل گيري تاريخ نداشته باشند؛ ولی اراده اي كه محور همه تاريخ است، اراده ربوبي است كه همه اراده ها ذيل او هستند و در سطح بعد اراده انبياء و اولياء علیهم السلام قرار دارند كه محور اراده ایشان هم اراده نبي اكرم و اهل بيت ايشان صلوات الله علیهم اجمعین است. آن اراده هاي عظيم، محور همه تحولات تاريخي بشر هستند و پس از آن ها، اراده هاي انساني مطرح اند که اراده هاي تبعي و در سايه آن اراده ها می باشند. در عين اينكه این اراده ها در حركت اجتماعي بشر نقش ايفا مي كنند، ولی آن حقيقتي كه جامعه بشري را به سمت كمال و قرب سير مي دهد، ربوبيت خداي متعال و در مرحله بعد عبادت و بندگي و پرستش و سجده اوليای معصوم علیهم السلام و به تبع آن ها انبيا و اوصيا علیهم السلام و در مرحله بعد هم مؤمنين است.

اراده انسانی زمینه شکل گیری دو جبهه تاریخی حق و باطل

معني اراده در انسان اين است كه برای او امكان طغيان و عبوديت فراهم است و می تواند نسبت به خدای متعال در یکی از دو مسير استكبار و خشوع قرار گيرد؛ در این صورت طبيعتاً دو نوع جامعه شكل مي گيرد؛ جامعه اي كه بر محور عبادت و بندگي و پرستش است و نقطه كانوني آن انبيا و اوليا و معصومين علیهم السلام حضور دارند و در دامنه اش نیز مؤمنين با طیفی از درجات ایمانی هستند؛ از سوی دیگر نیز نظام استكباري قرار دارد كه محورش اوليای طاغوت و در سطح پایین تر آن كفار و منافقين و امثال آن هستند.

بنابراين اصلي ترين جريان هايي كه در جامعه انساني و در تاريخ اجتماعي بشر هستند، جريان ايمان و كفر، جريان حق و باطل، و جريان عبوديت و استكبار هستند كه هر دو داراي نظام تاريخي می باشند؛ اين نظام تاريخي دارای نظامِ روحي، نظام فكري و كارآمدي هاي عيني است؛ بنابراين دو تمدنِ هم عرض در تاريخ شكل مي گيرد. البته تعبير «هم عرض» هم دقيق نيست. دو تمدن تاريخي وجود دارد؛ يكي تمدن انبيا علیهم السلام است و دیگری تمدن فراعنه. اين دو جريان در تاريخ وجود دارند و درگيري بين آن ها اصلي ترين درگيري تاريخي است. از يك سو جامعه انبيای الهي علیهم السلام است كه مي خواهند انسان ها را حول محور بندگي و پرستش خداي متعال گرد آورند و جامعه اي بسازند كه همه ابعاد و زواياي آن بندگي و عبادت است. در سوی دیگر هم فراعنه تاريخ مي خواهند نظام استكباري را در جهان شكل دهند و استكبار را به يك تمدن و جريان پيچيده اجتماعي تبديل كنند؛ اين دو جريان به صورت دو جريان درگير در تاريخ سير مي كنند تا به مرحله ظهورِ غلبه حق و جبهه حق مي رسند كه همان عصر ظهور است؛ پس از آن هم عصر رجعت فرا می رسد كه طولاني ترين عصر حيات بشر است. اين سير به گونه اي است كه جريان باطل به مرحله امتلا و فراگيري مي رسد و همه ساحت هاي حيات اجتماعي بشر مملو از ظلم و جور مي شود؛ «بعد ما ملئت ظلماً و جوراً»(1).

امتلای جور و پس ازآن غلبه نهایی جبهه حق و عصر ظهور

عدالت، تناسبات ولايت نور است و ظلم و جور نیز تناسبات ولايت باطل و ولايت طاغوت است. تناسبات طغيان مي شود ظلم و جور؛ تناسبات عبوديت هم مي شود عدل. در مرحله امتلای جور همه زواياي زندگي بشر به تفرعن و استكبار و شيطنتِ آشكار و پنهان و شركِ خفي و جلي آلوده مي شود؛ پس از آن، مرحله ظهور تمام عيار حق و غلبه حق بر باطل و جاري شدن جريان حق و رسيدن به عصر ظهور می رسد.

البته باید توضیح داد که در عصر ظهور چه تحولي اتفاق مي افتد. تحول عصر ظهور، تحولي فراگير است؛ اين طور نيست كه يك حادثه جزئي اتفاق بیفتد. همه شئون حيات بشر، اعم از شئون معنوي و فکری و رفتاری و حسی بشر، دستخوش تحول عميق و همه جانبه در مقياس جامعه جهاني مي شوند و جامعه جهاني وارد يك فضاي جديد مي گردد؛ مسئله عصر ظهور، جا به جایی قدرت نيست؛ مسئله اين است كه نوع زندگي بشر تغيير مي كند و جريان عبوديت و پرستش خداي متعال بر همه عالم سايه مي افكند؛ «وَعَدَ اللّهُ الّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنّ لَهُمْ دينَهُمُ الّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ»(نور/55)؛ آن دين مرضي چيست؟ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ»(مائده/3)؛ حقيقت اسلام تسليم بودن به ولايت الله و در قدم بعد تسليم بودن به ولي خداست؛ حضرت در توضیح «إِنّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ»(آل عمران/19) فرمودند: «التّسليم لعليّ ابي طالب عليه السلام بولايته»(2).

بنابراين در عصر ظهور دين مرضي كه همان حقيقت اسلام و تسليم محض بودن به ولايت الله و ولايت اوليای معصوم علیهم السلام است در جهان محقق مي شود؛ «وَ لَيُبَدِّلَنّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا»(نور/55)؛ یعنی به جاي امنيت كفر، امنيت ايمان پدید می آید و جريان توحيد و عبوديت محض پيدا مي شود؛ «يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا»(نور/55)؛ وقتي چنين اتفاقي مي افتد، جريان عبوديت در همه شئون حيات محقق می شود و همه شئون حيات بشر به يك سجده و يك عبادت بر محور ولايت معصوم علیه السلام تبدیل مي شود؛ يعني گویا همه انسان ها «الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُون‏»(معارج/23) هستند؛ البته نمي خواهم آيه را اين گونه معنا كنم ولی گویا همه زندگي انسان صلاة بر محور صلاة معصوم علیه السلام است. قبله اين صلاة، معصوم علیه السلام است و همه مشغول عبادت و بندگي هستند و زندگي همه حول معصوم علیه السلام و حول اين قبله است؛ به همین دلیل عبادت وارد مقياس دیگری مي شود؛ نه اينكه بندگي افزايش كمّي پيدا كند، بلکه اصلاً معناي جديد و احساس جديدي از بندگي و عبوديت در همه زواياي زندگي بشر ظهور پيدا مي كند و عالم وارد يك نشئه ديگري از نشئات مي شود؛ كما اينكه جناب آدم علیه السلام قبل از هبوط به دنيا در جنتي بوده است. گویا عالم رشدي مي كند و وارد يك جنت جديدي مي شود.

عصر ظهور، تحولی فرا تمدنی در سطح تغییر مقیاس بندگی و ظهور علم امام

بنابراین مسئله، در همين عالم خاكي يك تمدن ديگري شکل می گیرد؛ بعضي گفته اند که حادثه عصر ظهور، حادثه اي در مقياس تحول تمدني است؛ ولی به نظر من مي آيد عصر ظهور بسیار عميق تر و بزرگ تر است؛ نه اينكه يك حادثه جزئي است بلکه حادثه اي فراتر از يك تحول تمدني است؛ یعنی نشئه آدم عوض مي شود. حقيقت ولايت در عالم ظهور پيدا مي كند و با ظهور اين حقيقت، ارض، ارض ديگري مي شود؛ «وَ أَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»(زمر/69) یا «اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»(حدید/17)؛ زمين، زمينِ ديگري مي شود؛ عالم، عالمِ ديگري مي شود. مراتبي از حيات و نور در اين ارض ظهور پيدا مي كند و اين ارض وارد ارض ديگري مي شود؛ چنان که اگر در ارض وجود انسان، حيات طيبه دميده شود و انسان وارد فضايي شود كه ارض وجودش ارض نوراني و ارض طيب باشد و وارد حيات طيبه و نوراني گردد، آن گاه اين انسان، آن انسان قبلي نخواهد بود و نشئه او عوض مي شود؛ شاید پايش روي زمين باشد ولی همین آدمي كه پا و دلش روي زمين و در عالم دنيا بود، درهاي غيب به رويش باز شده، وارد عالم ملكوت مي شود. در عین اینکه در دنياست، وارد نشئات ديگر مي شود و نشئات ديگر را احساس مي كند؛ «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‏ بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها»(انعام/122)؛ این دو با هم قابل مقايسه نيستند؛ با اینکه هر دو روي زمين راه مي روند ولي عالمِ او عالم ديگري است؛ او وارد عالم حيات طيبه، حقيقت ولايت و عالم ولايت و نور شده است؛ نشئه اش نشئه ديگري شده است؛ عالم هم اين گونه است.

وقتي عالم وارد عصر ظهور مي شود آن گاه: «اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛ اين همان است كه فرمود: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْناهُ» یا «أَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»؛ اين حيات طيبه و نور هم از شئون ولايت امام علیه السلام است؛ این آیه را روايت معنا مي كند: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتًا عن ولايتنا و فَأَحْيَيْناهُ بولايتنا وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا اي اماماً يأتم به»(3). همان طور كه انسان اگر به مرحله اي برسد كه به حقيقت حيات طيبه و ولايت امام علیه السلام راه پيدا كرد، نشئه اين عالم عوض شده و وارد نشئه ديگري از نشئات مي شود؛ لذا احساس ديگري پيدا مي كند و جهان هاي ديگري برايش مكشوف و مشهود مي شود كه تا آن زمان مستور بوده اند؛ در عصر ظهور چنین حقيقتی اتفاق مي افتد؛ هرچند این زمین یک كره خاكي باشد ولي زمين، زمين ديگري مي شود؛ فضا، فضاي ديگري مي شود؛ یعنی منزلتي از منازل جنت محقق شده، جنت ولايت در ارض محقق مي شود؛ فضاي عبوديت و بندگي و مقياس عبادت و بندگي و حتی مقياس علم تغییر می کند.

در روايات آمده است که علم 27 حرف است که 2 حرف آن آشكار شده و 25 حرف آن در عصر ظهور آشكار مي شود؛ اين همان علم الهي است كه «انّما يخشي الله من عباده العلماء»(فاطر/28)؛ این همان علم و حقيقتي است كه مستور مانده بود؛ به دلیل مستور بودن ولايت که علم از شئونِ ولايت است؛ پس آن حقيقت در عالم جاري مي شود. خداي متعال مي فرمايد: «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقًا»(جن/16)؛ يعني «لاشربناهم قلوبهم الايمان»(4) يا «لَأَمْدَدْنَاهُمْ عِلْما كَيْ يَتَعَلَّمُونَهُ مِنَ الْأَئِمَّة»(5)؛ اگر عصر ظهور برسد و استقامت بر طريق ولايت به نحو جمعي محقق شود، آن گاه «لاشربناهم قلوبهم الايمان» و «لَأَمْدَدْنَاهُمْ عِلْما كَيْ يَتَعَلَّمُونَهُ مِنَ الْأَئِمَّة» در دوره ظهور، علم امام علیه السلام محقق مي شود.

حقيقت ظهور علم امام علیه السلام همان حقيقت ماء معين و حقيقت حيات طيبه و حقيقت نور است؛ بنابراين عالم وارد عالمي مي شود كه ولايت در آن ظهور پيدا مي كند و علم امام علیه السلام ظاهر مي شود؛ حيات طيبه در كل ارض جاري و كل ارض نوراني مي شود. انواري از حقيقت در عالم ظهور پيدا مي كند كه قبلاً نبوده است؛ ظرفيت عبادت متحول مي شود و در يك مقياس ديگري می توان خدا را عبادت كرد؛ كما اينكه وقتي نبي اكرم صلي الله عليه و آله در عالم تنزل پيدا كردند، مقياس عبادت عوض شد؛ معني سوره قدر اين گونه فهمیده می شود؛ البته این معنی را نسبت نمي دهم. گویا خداي متعال به احترام نبي اكرم صلی الله علیه و آله شب قدر را به اين امت عطا کرده است؛ يعني مقياس عبادت عوض شده و می توان در يك مقياس متفاوت عبادت کرد كه ثمره اش قابل مقايسه با عبادت اُمم گذشته نيست؛ «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(قدر/3). اگر حقيقت ليلة القدرـ كه ولايت امام عليه السلام است ـ در عالم جريان پيدا كند، نشئه عالم يك نشئه ديگري مي شود و عالم وارد فضا و عرصه جديدي از نور و هدايت مي شود.

هبوط آدم علیه السلام نقطه شروع تاریخ بشر در دنیا

بنابراين در مشاهده سير تاريخ می توان گفت که تاريخ از هبوط آدم علیه السلام شروع مي شود. اين هبوط از يك سو همراه با نزول شيطان و از سوی دیگر همراه با نزول یک هداي الهي است. اين جريان با بعثت انبيا علیهم السلام و تكامل اديان ادامه می یابد تا به ظهور خاتم صلی الله علیه و آله و اوصيای ایشان علیهم السلام و بعد به عصر ظهور می رسد. بر اين اساس محور تكامل تاريخ، نه عوامل مادي هستند ـ كه فرض كنيد تاريخ، ظهور خصلت هاي مادي باشد و بعد هم روابط مادي منشأ تكامل تاريخ شوند ـ نه نوابغ، نه روابط اقتصادي و نه ابزار توليد؛ بلكه جريان عبوديت و استكبار، محور تکامل تاریخ است. تاريخ، اين دو جريان است که در قرآن هم ذكر می شوند؛ بحث از جريان ربوبيت الهي و نسبتش با جريان عبوديت و جريان استكبار است. شايد يك معناي اين روايت که می فرماید: «القرآن نُزّل اثلاثاً ثلثه فينا و ثلثه في عدوّنا»(6) همين باشد.

در قرآن جريان عبوديت و استكبار توضيح داده مي شود. جريان عبوديت بر محور معصوم علیه السلام است و جريان استكبار بر محور اوليای طاغوت. اين دو جريان، دو جريان درگير در تاريخ هستند. بر اساس این نگرش محور تكامل تاريخ اجتماعي بشر اراده هاي معصومين علیهم السلام است که اراده هاي حاكم بر تاريخ، جاري و ساري در تاريخ و حاضر در تاريخ هستند؛ تاريخ حيات اجتماعي بشر با اين اراده ها اداره مي شود. هر یک از اين نظام اراده ها، دنباله ای در عالم نباتات و جمادات و حيوانات دارد و دنباله ای هم در باطن عالم. ادامه معصومين علیه السلام در باطن عالم و اراده هاي الهي مي شود عالم ملائكه؛ حيوانات و جمادات و نباتات مسخّرشان هستند؛ اين ها ملحق به عالم انبيا علیهم السلام هستند و آن طرف هم ملحق به اراده هاي ظلماني فراعنه تاريخ و مستكبرين و اوليای طاغوت، و دستگاه شيطان و عالم ابليس و شياطين بوده و بعد هم عالم تاريك و عالم ظلماني است؛ يعني به تعبیر عده ای هم ظلمات طبيعت، هم ظلمات ملكوت سفلي، ملحقات عالم استكبارند؛ ملحقات عالم عبوديت نیز دستگاه ملائكه و آن نظامي از طبيعت است كه مسخر دستگاه انبيا علیهم السلام می باشد و همه در خدمت اين جريانند.

پس كل عالم دو بخش جداست؛ يعني اين طور نيست كه با تقسيم بندي، فقط عالم مُلك دسته بندي شود. اگر دو جريان در تاريخ است ـ جريان تفرعن و استكبارـ اين گونه نيست كه اين دو جريان، موازي و هم عرض باشند؛ بلكه دستگاه نبي اكرم صلی الله علیه و آله دستگاه مهيمن و مسلط بر دستگاه شياطين و اوليای طاغوت است؛ هم در اين دنيا، هم در عوالم بعدي؛ به همین دلیل دستگاه باطل هم تحت سيطره و احاطه معصوم علیه السلام است. معنی «السلام علي نعمة الله علي الابرار و نقمته علي الفجار السلام علي قسيم الجنة و النار»(؟) همين است كه اراده ايشان به اراده خدای متعال محور همه عالم است.

اين اجمالي از جريان فلسفه تاريخ بود كه هر یک از بحث هاي آن نيازمند گفتگوهايی پردامنه است. اجمالش اين است كه تاریخ از نقطه اي شروع شده که آن نقطه شروع نیز همان آغاز زندگي اجتماعي انسان روي زمين است؛ «اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون‏»(بقره/38). بر اساس معارف قرآن قرار است هبوطي اتفاق بيفتد و اين هبوط هم به هر دليلی اتفاق افتاده است؛ اين هبوط هم هبوطي است كه طی آن هم جناب آدم علیه السلام  همراه با حوّا هبوط می كنند، هم ابليس از آن نشئه وارد نشئه ديگري مي شود كه نشئه عالم ارض است؛ البته اين هبوط توأم با يك هدايت است. نمي خواهم نسبت بدهم ولی شاید جناب آدم علیه السلام وقتي مأمور شد به زمین بیاید، خيلي نگران خود و نسلش بود؛ چون شيطان را تجربه كرده بود و بنا بود با شيطان روي زمين زندگي كند؛ به همین دلیل نگران بود؛ ولی خداي متعال به او امنيت داد و فرمود چاره اي جز این نيست. بعد از توبه، قرار شد جناب آدم علیه السلام با ابلیس وارد زمین شوند؛ خداي متعال قصه هبوط آن ها را این گونه توضيح مي دهند: «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»(طه/115) اين همان عهدي بود كه از آدم علیه السلام گرفتند و خداي متعال مي فرمايد در آدم علیه السلام عزمی برآن نيافتم، روايات متعددي اين عزم را توضيح مي دهد.

امتحان آدم علیه السلام به مقامات معصومین

روايتی در کافی در این باره مي فرمايد: «عَهِدْنَا إِلَيْهِ فِي مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَتَرَكَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَزْمٌ أَنَّهُمْ هَكَذَا وَ إِنَّمَا سُمِّيَ أُولُو الْعَزْمِ أُوْلِي الْعَزْمِ لِأَنَّهُ عَهِدَ إِلَيْهِمْ فِي مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْمَهْدِيِّ وَ سِيرَتِهِ وَ أَجْمَعَ عَزْمُهُمْ عَلَى أَنَّ ذَلِكَ كَذَلِكَ وَ الْإِقْرَارِ بِهِ»(7) از او عهد گرفتيم كه نسبت به مقامات ایشان اقرار کند و تحت ولايت آن ها باشد؛ ولی اين عزم را در او نیافتیم كه اين مقامات را بپذيرد و عازم باشد بر اينكه ترديدی نسبت به اين مقامات در او پيدا نشود و چنین يقينی داشته باشد؛ اقرار به حقيقت ولايت معصومین علیهم السلام و مقامات آن ها و قرار گرفتن اين حقيقت در وجود انبیای اولوالعزم علیهم السلام و عزم جدي بر اينكه به اين حقيقت ملتزم باشند در همه مراتب و شئون، عامل رسیدن آن ها به مقام اولوالعزمی است.

 پس چنين جرياني نسبت به حضرت آدم علیه السلام مطرح بوده تا مي رسد به اينجا که «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ أَبى * فَقُلْنا يا آدَمُ إِنّ هذا عَدُوّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنّكُما مِنَ الْجَنّةِ فَتَشْقى * إِنّ لَكَ أَلاّ تَجُوعَ فيها وَ لا تَعْرى * وَ أَنّكَ لا تَظْمَؤُا فيها وَ لا تَضْحى * فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشّيْطانُ»(طه/116-120)؛ ايشان جزو انبیای اولوالعزم علیهم السلام نشد؛ ایشان در جنتي بودند و سعادتشان در اين بود كه از آن خارج نشوند. شايد نكته هبوط ایشان همین «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا»(طه/115) است. «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى»(طه/120) شايد موضوع وسوسه ابلیس همان حقيقت ولايت بوده باشد.

«فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنّةِ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبّهُ فَغَوى»(طه/121)؛ در روايات آمده است که آنچه خوردند، چه بوده است؟ امام رضا علیه السلام فرمودند: درخت گندم بوده، درخت انگور هم بوده است؛ چون ميوه هاي درخت هاي بهشتي متفاوت هستند؛ سپس فرمودند: باطن آن درخت مقامات معصومين علیهم السلام بوده و گویا جناب آدم علیه السلام به نوعي در آن مقامات نظر و طمع كرده است؛ ولی آیا عبارت طمع یا نظر به کار ببریم یا نه؟ چون ایشان پيامبر بزرگ خدا و صفي الله است و نمی توان درباره ایشان این گونه سخن گفت؛ در هر صورت باطن آن شجره و آن مقام بوده كه نبايد وارد آن مي شدند؛ پس اين هم با همان «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» ارتباطي دارد و تخلف هم از همان مقام بوده است؛ بعد از آن تخلف، هبوطي اتفاق افتاد و از آن محيط ـ كه جنت ولايت بود ـ به نحوي خارج شدند؛ «ثُمّ اجْتَباهُ رَبّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى»(طه/122)؛ دوباره پروردگارش او را برگزيد و هدايت كرد.

ماجرای توبه حضرت آدم هم رجوع به مقام اقرار است «فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ»(بقره/37)؛ کلمات به ایشان القا شده اند، ايشان هم تلقي كرده. آن كلمات هم انوار پنج تن علیه السلام بوده که حول العرش هستند. در آن مقام ایشان را مشاهده كرد و اقرار نمود و متوسل شد تا به آن حقيقتي كه از آن جدا شده بود، بازگشت. روايات در این باره فراوان است؛ توبه حضرت آدم علیه السلام هم این است که حضرت رجوعي به ولايت داشتند. خداي متعال مقامات را دوباره به او ارائه و القا كرد، او هم تلقي نمود و بعد هم جريان توبه اتفاق افتاد؛ «ثُمّ اجْتَباهُ رَبّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى» سپس توبه بعدي خداي متعال و هدايت الهي آمد ولی از «قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوّ» چاره اي نبود. از اين مقام بايد هبوط كنند تا يك نشئه ديگري محقق شود؛ حالا تخلفات ما چقدر براي آدم علیه السلام هبوط ايجاد مي كند، معلوم نيست! تخلف از ولايت است که هبوط مي آورد؛ «بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوّ فَإِمّا يَأْتِيَنّكُمْ مِنّي هُدًى فَمَنِ اتّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلّ وَ لا يَشْقى»(طه/123) ما شما را مي فرستيم و هدايتي هم با شما مي آيد. اگر دنبال آن هدايت برويد، ضلالت و شقاوتی برای شما نيست؛ ولی «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري» آن گاه «فَإِنّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»(طه/124)؛ عيش او مي شود عيش ضنك. كسي كه از ذكر اعراض كند، با وجود داشتن همه امكانات، باز هم عيش او ضنك و معيشتش تنگ است.

وسعت معیشت در توجه به ذكر و هدايت است و اعراض از آن هدايت و ذكر، معيشت ضنك مي آورد؛ حتی اگر در ظاهر همه وسعت ها و امكانات هم جمع باشد؛ بنابراین معيشت بشر در دوره پیش از غيبت، معيشت ضنك است. در دوره غيبت است كه توجه به ذكر پيدا مي شود و معيشت از شرایط ضنك خارج می شود. از خصوصيات عصر ظهور اين است كه معيشت آن معيشت ضنك نيست. آنچه معيشت را از ضنك بودن بيرون مي برد، توجه به ذكر است؛ اين ذكر، همان هدايت است؛ اگر انسان به جاي تبعيت، اعراض كند به معیشت ضنک دچار می شود.

ولایت معصومین علیهم السلام، همان هدایت همراه با حضرت آدم

حال اين هدايت و ذكر چيست؟ هدايت يعني ولايت امام علیه السلام و ذكر هم يعني امام علیه السلام؛ بنابراين هبوطي است همراه با هدايت. تبعيت هدايت، نجات از ضلات و شقاوت است و اعراض از آن ذكر هم، معيشت ضنك و حشر با نابینایی است. «قالَ ربِ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا * قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى»(طه/125-126)؛ آيات به سوي تو آمدند ولی تو غفلت و بي توجهي كردي. باطن نسيان، نوعی بي توجهي است كه موجب كم توجهي است؛ توجه لازم نكردن منتهي به فراموشي مي شود؛ فراموشي هميشه ناشي از عدم توجه است؛ مثلاً آدم به نمازش به اندازه كافي توجه نمي كند و كارش موجب مي شود نماز را فراموش كند؛ اين نسيان هميشه ناشي از عدم توجه وافي به امر است؛ اگر كسي بي توجهی و اعراض كند و تنبه لازم نسبت به آيات نداشته باشد، طبيعي است كه عكس العمل خودش اين است كه مورد بي توجهي قرار مي گيرد؛ «وَ كَذلِكَ نَجْزي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَشَدّ وَ أَبْقى»(طه/127).

 رواياتی درباره اين آيه آمده که مي فرمايد: «سَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى‏ قَالَ مَنْ قَالَ بِالْأَئِمَّةِ وَ اتَّبَعَ أَمْرَهُمْ وَ لَمْ يَجُزْ طَاعَتَهُم‏»(8)؛ از طاعت آن ها نباید تجاوز کرد؛ اين هدايت همان حقيقت ولايت و ذكر است. درباره آیه «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا» در كافي است که یعنی «ولاية اميرالمؤمنين عليه السلام»(9). ذكر همان حقيقت ولايت و همان هدايت است؛ پس حقيقت آن ولايت هم نازل و جاري شده است.

«اهْبِطُوا مِنْها جَميعًا فَإِمّا يَأْتِيَنّكُمْ مِنّي هُدًى» آن هدايتي كه از طرف خداي متعال آمده، همان حقيقت ولايت و هدايت و نورانیت امام معصوم علیه السلام است تا مي رسد به اينجا كه «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى قالَ رَبّ‏ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا» «نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى يعني اعمي البصر في الآخره»؛ چنین کسی در آخرت هيچ چشمي ندارد؛ كما اينكه در دنيا نیز «اعمي القلب في الدنيا عن ولاية اميرالمؤمنين عليه السلام» است؛ این«اعم البصر» و نابینایی نتيجه چيست؟ فرمود: چنین کسی مقام حيرت دارد؛ «قال و هو متحير في القيامة»؛ كسي كه دنبال ولايت نرود، حاصل قيامتش مقام حيرت است كه مقام بسیار عجيبي است. «يقول رَبّ‏ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيرًا»؛ بصر يكي از شئون لطف و رحمت خداست كه حيرت را از آدم مي برد؛ «قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا»؛ فرمودند: «الآيات الأئمه عليهم السلام فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى»(10)؛ نسيتها يعني تركتها؛ یعنی بي توجهي كردي و رها كردي؛ «وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تترك في النار كما تركت الائمه عليهم السلام و لم تتع امرهم و لم تسمع قولاً و كذلك نجزي»؛ راوي مي گويد از حضرت پرسيدم: معنی «وَ كَذلِكَ نَجْزي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِ‏آياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَشَدّ وَ أَبْقى» چیست؟ حضرت فرمودند: يعني «من اشرك بولاية اميرالمؤمنين غيره».

اسراف هم يعني نعمت را ضايع كردن. حقيقت نعمت، نعمت ولايت است؛ يعني «من اشرك بولاية اميرالمؤمنين غيره»؛ «وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ»؛ آيات رب هم معصومين علیهم السلام هستند؛ به همین دلیل توضيح مي دهد که «وَ تَرَكَ الْأَئِمَّةَ مُعَانَدَة» اين عدم ايمان به آيات رب يعني «فَلَمْ يَتَّبِعْ آثَارَهُمْ وَ لَمْ يَتَوَلَّهُم‏»؛ اين معني «و لم يؤمن بآيات ربه» است. حقيقت آيات الهی، اسمای الهي هستند و اسم اعظم هم معصوم علیه السلام است.

تمایز در نگرش های فلسفه تاریخ عامل تفاوت در تحلیل های تاریخی

پس جريان تاريخ اجتماعي بشر با هبوط آدم علیه السلام شروع شد؛ مسئله اصلی نیز عهد و ميثاق و سپس فراموشي آن عهد بود؛ «فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا» تا جايي كه «عَصى‏ آدَمُ رَبّهُ فَغَوى»؛ تا جایی كه مسئله توبه و هبوط همراه با ابلیس پيش مي آيد؛ هبوط همراه با دستگاه شيطان از يك سو و جريان هدايت از سوي ديگر. در مقابل دستگاه عظيم ابليس، پناهگاهي كه خداي متعال براي انسانِ هبوط كرده قرار داده، چيزي جز حضور معصوم علیه السلام در اين نشئه نيست؛ حالا اگر از این هدایت اعراض شود ـ كه اعراض شده ـ معيشت ضنك شروع مي شود تا دوره اي كه دوباره اين اعراض به پايان برسد كه همان دوره ظهور است. دوره ظهور، دوره اقبال به ولايت و دوره ظهور ولايت و جنت، و رسيدن به همان دوره وسعت و فصحت است که آن معيشت ضنك از بين مي رود.

پس حقيقت عصر ظهور، همان حقيقت دوره نجات از معيشت ضنك است؛ بشر به يك معيشت متفاوت، حيات طيبه و جريان نور و هدايت مي رسد و از حيرت و عمايه و سردرگمي نجات می یابد؛ قلب ها به حقيقت ولايت هدايت مي شوند و به آن توجه و اقبال پيدا مي كنند؛ آن حقيقت در باطن انسان و طبيعتاً در ظاهر عالم جاري مي شود و همه عالم، تبديل به عالمِ ديگري مي شود.

سوال: اگر توجه انسان مدام جا به جا شود و گاهی متوجه و گاهی غافل باشد، در مورد شخصيت خود چه قضاوتي باید داشته باشد؟

جواب: ما طبيعتاً اين گونه هستيم. كسي که اهل مراقبه بوده ـ که استثنا هم هستند ـ دائماً هم افزايي دارند؛ جابه جایی در افراد ديگر هم اگر همواره توأم با توبه باشند، جبران مي شود؛ در غیر این صورت اگر توأم با توبه نباشد، طبيعي است كه به مقامات نمی رسد؛ بعد امكان هبوط و سقوط بيشتری برای او هست. اگر همراه با توبه مستمر باشد، طبيعتاً جبران مي شود؛ «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ»(بقره/222). اگر غفلت همیشگی باشد ـ غفلتِ بدون تدارك ـ مشكل ایجاد مي شود؛ کل كار شيطان هم همين بوده است. خداي متعال ما را همراه هدايتي فرستاده، ذكري هم فرستاده است. تمام سعادت بشر در «من التّبع هدي» و تمام شقاوت او نیز در اثر همین اعراض است.

کل تلاش شيطان اين است كه ما را به اين اعراض وادار کند؛ «لِأَقْعُدَنّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ»(اعراف/16)؛ صراط مستقیم در اینجا همان جريان هدايت و ولايت حقه است. ابلیس می خواهد آن سرّ و حقيقت را از انسان مستور بدارد؛ ولی عصر ظهور، عصر ظهور آن حقيقت و آن سرّ است. حالا مراتبي از او در عالم ظهور پيدا مي كند؛ پس جريان تاريخ و جريان تكامل تاريخ هم اين گونه معنا مي شود؛ به همین دلیل در تحليل تاريخ، اعم از تاريخ انبيا، تاريخ اوصيا و تاريخ معصومين صلوات الله علیهم اجمعین، بايد به اين نکته توجه داشت. اين گونه نيست كه امام علیه السلام يك شخصيت عادي باشند؛ باید در همه تحليل هايي كه درباره سيدالشهدا علیه السلام مطرح می شود، نگاهي هم به روايات داشت؛ در این صورت تحليل ها متفاوت شده و با تحلیل های دیگر قابل مقايسه نيست؛ نه اينكه قابل مقايسه است! چه تحليل هايي كه عرفا كرده اند، چه تحليل هايي كه متكلمين كرده اند، چه تحليل هايي كه مورخين كرده اند، چه تحليل هايي كه از منظر سياسي شده است! ولی همه اين تحليل ها فاصله زیادی با واقعيت دارند.

روایات كامل الزيارات عالم ديگري در نگاه به حضرت دارد؛ در این روایات آمده است که حضرت از عالم ميثاق عهد بسته اند و خود را مهيا كرده اند؛ از مدينه كه بيرون مي آيند افواج ملائكه و جن از ایشان می خواهند که برگردند؛ حضرت نمی پذیرند و مي فرمايند: موضوع اين چیزها نيست و گرنه من از شما تواناترم؛ بعد هم افواج ملائكه براي نصرت حضرت در کربلا اجازه مي گيرند و مي آيند. غوغايی در ملكوت عالم مي افتد؛ ملائكه مضطرب مي شوند و به خداي متعال شكايت مي كنند؛ خداي متعال سيماي حضرت بقية الله علیه السلام را نشان مي دهد و مي فرمايد: «بهذا القائم انتقم منهم»؛ این ملائکه مي آيند و در عالم ارض مي مانند؛ چهارهزار ملك که آمدند ولی به نصرت نرسيدند، تا همیشه غبار آلود و غصه دار و آشفته مشغول عزاداري هستند تا عصر ظهور و رجعت.

بعد افواج ملائكه اذن مي گيرند، فوجي مي آيند و فوجي بر مي گردند؛ براي هر نماز، هفتاد هزار ملك مي آيند كه اولین و آخرين فرصت آن هاست و برگشتي ندارند. انبيا علیهم السلام از سماوات اجازه مي گيرند و مي آيند؛ به تعبير روايت امام صادق عليه السلام: هر شب جمعه خداي متعال به کربلا هبوط مي كند و ملائكه مي آيند؛ 124 هزار پيغمبر و اوصيای ایشان علیهم السلام مي آيند؛ وجود سیدالشهدا علیه السلام چنین حقیقتی دارد؛ موضوع این نیست که حضرت حكومت كوفه را بخواهند ولی در محاسبه اشتباه كرده و شكست خورده باشند!! اين تحلیل خنده دار است؛ چنین تحلیلی هر قدر هم مستندسازي شود با حقیقت تفاوت زیادی دارد! وقتي حضرت به شهادت رسيدند: «اشهد ان دمك سكن في الخلد و بكت له جميع السموات و الارض»‌ یا «لقد عظمت الرزيّة و جلت و عظمت مصيتبك علينا و علي جميع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصيبتك في السموات علي جميع اهل السموات».

محتشم می گوید: «در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست * سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است»؛ البته اين مصرع از شعر محتشم به اشاره وجود مقدس نبي اكرم صلی الله علیه و آله سروده شده است؛ وگرنه او اهل شعر در اين وادي نبود. حضرت به او فرمودند: بگو «باز اين چه شورش است که در خلق عالم است» و او ادامه داد. «هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال/ او در دل است و هیچ دلی بی ملال نیست»؛ گویا می خواهد کمی پیش برود و بگوید خدا هم متألم است. گویا خداي متعال گرچه حالت ملالت پيدا نمي كند ولي در اين موضوع، او هم متألم شده است. در وجود محتشم ديده نمي شود که اين حرف بلند را بزند؛ قلم را زمین گذاشت و خوابيد؛ حضرت به او فرمودند: اين گونه بگو که «او در دل است و هيچ دلي بي ملال نيست»؛ «قلب المؤمن عرش الرحمان»(11).

عاشورا چنین حادثه عظيمي است که كائنات را درگير كرده و همه عوالم بر آن گريه كرده اند؛ حادثه ای كه انبيای اولوالعزم علیهم السلام همچون ابراهيم خليل علیه السلام مراحلي از سير معنوي و باطني خود را با توجه به آن سير كرده اند. اين ماجراي با عظمتی است که جريان عبوديت و بندگي و يوم الظهور، يوم الرجعه و يوم القيامه، همه در سايه آن شكل مي گيرند؛ يعني همه ايام الله از فروع عاشورا و تحت تأثير عاشورا هستند؛ ماجرا مرگ معاویه و آمدن يزيد و خواست او از حضرت برای بیعت نیست؛ حتی موضوع به سقیفه هم ختم نمی شود؛ قصه از اين ها خيلي بزرگ تر است. عاشورا حركتي است كه حضرت با آن می خواهند همه كائنات را تحت تأثير قرار دهند.

بنابراین با تفسيري كه از توحيد و ولايت بیان مي شود و با نوع نگاه به جريان تاريخ اجتماعي بشر، تحليل تاريخ از اساس تغییر می کند. در تاريخ تمدن هاي موجود مطالب دیگری آمده که همه باطل است؛ اصلاً تاريخ تمدنِ حق در این تاریخ تمدن ها نیامده است. ويل دورانت يك كتاب تاريخ تمدن مفصل نوشته است؛ او در نوشته های خود، هنگام بحث از انبيا علیهم السلام، طوری می نویسد که گویا انبيا علیهم السلام اصلاً در تاريخ نبوده اند. نگاه های رایج به تاريخ تمدن ها صددرصد اشتباه است. اين نگاه، نگاه صحيح به تحليل تمدن ها نيست؛‌ چون فقط تمدن هاي مادي و در حقیقت دستگاه شيطان را مورد مطالعه و دقت قرار داده و از جريان حقيقي اي، كه در باطن عالم سير مي كند و همه اين ها نمود آن جريان هستند، غفلت کرده اند؛ بنابراین اگر مبناي تاريخ تمدن نويسي، نگاه به فلسفه تاريخ باشد، بايد تاريخ تمدن ديگري بر اساس معارف نوشت كه امروز اصلاً مفقود است. تاريخ تمدن هاي مختلفی که وجود دارد، به شکل ديگري تمدن هاي بشري را توضيح مي دهند.

پس با این نگاه هم جريان تاريخ تمدن ها عوض مي شود، هم تحليل تاريخ، هم تحليل زندگي معصومين علیهم السلام، هم تحليل جريان حق و باطل در عالم؛ نوع نگاه به آينده تاريخ و تمدن های موجود نیز متفاوت می شود. اگر اين گونه نگاه كرديد، تمدن ها محدود به دو تمدن نوراني و ظلماني هستند؛ تمدن هاي جائرانه و تمدن هاي عادلانه و در این میان جريان تجدد نیز يك تمدن مادي محسوب مي شود.

بر اساس اين نگاه باید در ابعاد مختلف بحث فلسفه تاريخ را دنبال کرد. يكي از بحث های مهم بيان انواع تاريخ تمدن است. چنین موضوعی تاکنون تهیه و تدوین نشده است؛ حتي ما يك فلسفه تاريخ روشن [شیعی] نداريم؛ همه زحماتي كه كشيده شده، در آغاز راه است. متن روشن و مدوني در فلسفه تاريخ هم نديدم؛ سپس باید اين نگاه فلسفه تاريخي را به نگاه تاريخ تمدني تبديل كرد. در مرحله بعد نیز باید اين نگاه تاريخ تمدني را روي فضاي موجود عالم كه جريان تمدن مدرن و جريان اسلام است، نشاند؛ اين مرحله از تاريخ، مرحله جريان تمدن مادي و تمدن فراگير و عالمگیر تجدد بوده که دنبال مديريت مادي بر جهان و جهاني سازي ايدئولوژي خود و به دنبال ايجاد يك نظام توسعه پايدار در مقياس جامعه جهاني مبتني بر مباني انديشه غرب است؛ شناخت جريان تمدن مادي و چالش آن با اسلام ــ  كه چالش و درگیری جهان معاصر يعني درگيري اسلام و جريان تجدد است ـ و از جمله تفسير انقلاب اسلامي به عنوان يك حادثه بزرگ جهاني در همين مقياس (در مقياس جريان درگيري اسلام و تجدد به عنوان يكي از مراحل سير تاريخي بشر) آن چيزي است كه ما بايد به دنبال آن باشیم و موضع گيري هاي اجتماعي خود را بر اساس آن تحليل كنيم. اين همان حلقه مفقوده كنوني است.

بر همين اساس سعي مي كنیم فضايي را كه تا به حال عرض شد، به درگيري جريان هاي موجود در جهان تطبيق كنيم؛ بر اساس همين نگاه غرب را نقد نماییم و جريان درگيري تمدن جديد و نوظهور غرب ـ جهان پس از رنسانس و نوزايي غرب كه بازگشت به دوره قبل از اديان و به نظام غير ديني است ـ و درگيري اين جريان تمدني را با اسلام تا ظهور انقلاب اسلامي و به گفته خودشان شكل گيري برخورد تمدن ها در جهان توضيح دهيم؛ سپس بر اساس آن، نحوه موضوع گيري در جهان معاصر را تبيين می كنيم؛ همچنین بنيان هاي فكري جديد و مفاهيم پايه اي مانند عدالت، سعادت، پیشرفت و .... را بر اساس همين مبنا، تفسير و تبيين كنيم. ما الان اسير يك سلسله مفاهيم شيطاني در جهان هستيم؛ يك عقلانيت شيطاني پيچيده كه مفاهيم پايه و كلانش شيطاني است؛ توسعه غربی با نقطه مختصاتي كه دارد يك مفهوم ظلماني و محصول دستگاه شيطان است؛ يك فريب و سحر بزرگ شيطاني است كه بشريت را دنبال خود مي كشد. ما به دنبال توسعه ای حركت مي كنيم که مقصدي جز توسعه شهوات، ولايت ابليس و جريان ولايت اوليای طاغوت در جهان و پرستش دنيا ندارد. از مفهوم توسعه گرفته تا مفهوم پيشرفت و مفاهيم ديگري كه امروزه در نظام هاي مدرن مطرح است، بايد بر محور اين مباني بازتوليد شوند تا عقلانيت بعدي شكل بگيرد؛ به همین دلیل بايد درگيري تمدني دو تمدن اسلام و تمدن مدرن را توضيح داد؛ مواضع درگيري آن هم در باطن حيات اجتماعي بشر (درگيري ايمان و كفر)، هم در حوزه عقلانيت است (عقلانيت مادي و الهي)، هم در حوزه آثار و رفتار بشر و هم در مقياس تكنولوژي، صنايع و محصولات اجتماعي؛ همه ابعاد این تمدن ظلمانی را بايد يك بار ارزيابی و مقايسه كرد و مواضع اسلام را نسبت به آن مشخص نمود. و الحمد لله رب العالمین...

پی نوشت ها:

(1) الغيبة للنعماني، المقدمة، ص: 5

(2) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص: 95

(3) تفسير العياشي، ج‏1، ص: 375

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 220

(5) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 703

(6) تفسير فرات الكوفي، ص: 629

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 416

(8) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 14

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 435

(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 436

(11) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏55، ص: 39