نسخه آزمایشی
جمعه, 10 فروردين 1403 - Fri, 29 Mar 2024

جلسه یازدهم هیات ثارالله/ قیام سیدالشهداء و افق امر به معروف و نهی از منکر و اهداف قیام حضرت

آنچه پیش رو دارید یازدهمین جلسه سخنرانی آیت الله سید محمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم است که در دهه اول محرم الحرام سال 95 در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در ادامه جلسه قبل بیان می کنند تحلیل های متفاوتی از واقعه عاشورا و حرکت امام حسین علیه السلام صورت گرفته است. از جمله آنکه ایشان در این ماجرا شکست خوردند و این تحلیل افرادی است که حرکت امام را برای کسب حکومت کوفه قلمداد کرده اند. در تحلیلی دیگر امام در ظاهر شکست خوردند اما در باطن پیروز هستند و توانستند آن امر به معروف و نهی از منکر را به سرانجام برسانند. در تحلیلی بالاتر حضرت چه در ظاهر و چه در باطن پیروز قطعی هستند چرا که هم کهف حصین امت و چراغ هدایت هستند و هم در عهد بندگی خود با خدای متعال تا آخرین مرحله به پیش رفتند و کار را تمام کردند. ماموریت ایشان دو مرحله دارد که یک مرحله آن به پایان رسیده و باقی آن در زمان بعد از ظهور و رجعت و سپس در قیامت خواهد بود. اگر واقعه عاشورا نبود همه عالم به طور علنی تحت بندگی دستگاه شیطان قرار می گرفت...

تحلیل های مختلف از واقعه عاشورا

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. يکي از سوال هاي جدي که پيرامون واقعه عظيم عاشورا مطرح هست و در طول تاريخ هم در باب او صحبت شده، اين است که سيدالشهداء عليه السلام در اين صحنه اي که مديريت و طراحي و تدبير فرمودند، آيا به پيروزي دست يافتند يا اينکه ناکام بودند و شکست خوردند؟ تحليل ها، مختلف است. بعضي سطحي نگرانه قضاوت کردند که حضرت شکست خوردند. بعضي تلقي شان اين است که حضرت ظاهراً شکست خوردند ولي باطناً پيروز بودند. ولي شايد مقتضاي نگاه صواب اين است که حضرت ظاهراً و باطنا پيروز بودند و مطلقاً شکستي در کار سيدالشهداء (عليه السلام) نبوده است. اين مطلب از چند زاويه طرح می شود؛ يکي اين است که اگر انسان بخواهد برآورد بکند که يک نهضت و اقدام اجتماعي موفق بوده يا ناکام و پيروز شده يا شکست خورده؛ بايد اهدافي را که پرچمدار او دنبال مي کرده مورد بررسي قرار بدهد و ببيند واقعاً به آن هدف ها دست يافته است يا نه.

بر اين اساس یک تحليل، می تواند اين باشد که سيدالشهداء عليه السلام دنبال به دست گرفتن قدرت و تشکيل حکومت در کوفه بودند و تلقي شان هم اين بوده که سفر موفقي است، برآورد و محاسبه اي کردند و به اين نتیجه رسيدند که مي شود در شرايط کنوني، يک حکومت الهي و علوی بر مدار اميرالمومنين عليه السلام، در کوفه بپا کنيم و بعد هم آنجا را کانون قرار بدهيم و از آنجا اين حکومت را به شام و بقيه نواحي توسعه بدهيم؛ پس حضرت قصد داشتند که حکومت کوفه را بگيرند و برآوردشان هم اين بود که اين امر، شدني است؛ زیرا بخاطر دعوت هايي که حضرت شده بود و شرايط موجود بخصوص ضعفي که دستگاه بني اميه بعد از معاويه به آن مبتلا شده بودند، اين برآورد را معقول مي کرد و دست يافتن به حکومت کوفه، يک امر قابل پيش بيني و عقلايي بود؛ اما بعد معلوم شد در محاسبات شان اشتباه کردند. اگر تحلیل ما اين باشد، قطعاً حضرت چه در ظاهر و چه در باطن شکست خوردند.

تحليل دوم اين است که حضرت در شرايطي قرار داشتند که به عنوان وظيفه الهي براي به دست آوردن همان حکومت سال 61 اقدام کردند و برآوردشان هم اين بود که علي الاصول ممکن است چنين چيزي واقع بشود ولي اگر هم نشد، «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»(توبه/52) است؛ زیرا راه ديگري بهتر از اين نيست. اين تحليل، مقتضايش اين است که حضرت به حسب ظاهري شکست خوردند ولي در واقع پيروز بودند؛ چون به دنبال انجام وظيفه و بندگي خداي متعال بودند و کار اصلي شان اين بود؛ منتهي اين تشخيص هم بود که معقول ترين مسيري که مي شود در قبال حکومت اموي اختيار کرد و انتخاب کرد، اين است که ما به سمت کوفه حرکت کنيم زیرا از همه پيش بيني ها و پيشنهادهاي ديگر، بهتر است؛ یعنی اگر حضرت نخواهند که بيعت کنند؛ معقول ترين راه، همين است که به سمت کوفه بروند؛ ولو اينکه پيروزي هم به نظر ايشان قطعي نبود ولي بيش از بقيه صحنه ها احتمال پيروزي در اين صحنه بود. یعنی احتمال پیرزوی در حرکت به سمت کوفه قابل پيش بيني و معقول بود گرچه که حضرت مطمئن نبودند؛ اما به عنوان انجام وظيفه بهترين راه را انتخاب کردند. برای هر کدام از اين دو تحلیل قرائني هم پيدا کردند.

تحليل سوم اين است که سيدالشهداء(ع) به دنبال کار خيلي بزرگتري بودند؛ يعني مسئله اين نبود که حضرت بخواهند حکومت سال 61 کوفه را به دست بياورند و بعد هم از آنجا دامنه قدرت خودشان را به بقيه نقاط دنياي اسلام بسط بدهند و يک حکومت گسترده در دنياي اسلامِ آن روز بپا بکنند. حضرت عالم بودند و مي دانستند که پايان اين راه، شهادت است؛ البته بعضی هم گفته اند که حضرت مي رفتند شهيد بشوند که ما را شفاعت بکنند. اين تحليلِ به اين شکل، غير قابل دفاع است؛ اینکه حضرت مي دانستند پايان کار، شهادت است اما شهادت را انتخاب کرده بودند که شفيع بشوند و ما بهشتي بشويم، یک تحليل خيلي عاميانه اي است. اين از آن دو تحليل قبلی ضعيف تر نباشد، قابل دفاع تر هم نيست.

در این میان يک تحليل جدي اي وجود دارد و آن اين است که حضرت مي دانستند اين مسير، مسير شهادت است ولي دنبال يک کار بسيار بزرگتري بودند که از بسترِ شهادت خودشان و اصحاب و جوانان بني هاشم و بعد هم از طريق اسارت اهل بيت فراهم مي شد. حضرت دنبال يک اقدام بزرگ به وسعت تاريخ بشريت و بلکه بالاتر، يک اقدامي بودند که همه عوالم به نحوي در اين اقدامِ حضرت، موضوع تصرف و هدايت حضرت قرار داشتند. وسعت حادثه عاشورا در معارف اهل بيت (عليه السلام)، هم به وسعت همه کائنات و هم به وسعت همه تاريخ است؛ يعني اين طوري نيست که يک حادثه اي است که مربوط به شهر کوفه و سال 61 و سرزمين کربلا بوده؛ بلکه تصرف حضرت بسيار گسترده تر از اين بوده است. در روايتي هست که دستور ائمه عليهم السلام و برنامه امامت شان و برنامه ويژه اي که داشتند در دوران امامت، به وسيله نامه سر به مهر، به دست ايشان رسيده است؛ يعني جبرئيل سلام الله عليه نامه هاي سر به مهري براي وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آوردند و شايد تنها موضوعي هم که در او يک چنين نامه سر به مهري آمد، همين مسئله است. حضرت نامه ها را باز نکردند و تحويل اميرالمومنين(ع) دادند. ایشان نامه را باز کردند و عمل کردند و باقی نامه ها را تحويل امام مجتبي دادند؛ به همين ترتيب بقیه ائمه علیهم السلام عمل کردند. در نامه اي که برای سيدالشهداء آمده بود بيان شده بود که وجود مقدس سيدالشهداء، مأموريت شان دو قسمت دارد؛ يک مرحله را عمل مي کنند و مرحله دوم را در دوران رجعت برمي گردند و عمل مي کنند. همان چيزي که حضرت شب عاشورا با اصحاب خودشان در ميان گذاشتند؛ زیرا اصحاب سيدالشهداء (ع) قطعاً از اصحاب رجعت هستند. بنابراين کاري را که سيدالشهداء شروع کردند، به هيچ وجه يک اقدام عاجل براي دستيابي به قدرت ظاهري در دنياي اسلام آن روز نبود و اين، هم با پيش بينيِ عقلايي قابل پيش بيني بود که چنين چيزي شدني نيست. همين طوري که بسياري از سياست مدارها و ديگران به حضرت عرض کردند که شما نرويد؛ اين اقدام، فايده ندارد و شما شکست مي خوريد؛ اما با همه برآوردهايي که مي شد، حضرت راه را ادامه دادند. حتي بعد از اينکه خبر شهادت مسلم بن عقيل و تسخیر کوفه به وسيله ابن زياد و تغییر اوضاع رسید، باز هم پيشنهادهايي براي تغيير مسير به حضرت شد مثل طرماح که پيشنهاد داد حضرت به يمن بروند و در کوهستان هاي آنجا مستقر بشوند اما حضرت قبول نکردند و مسير خودشان را مي رفتند؛ لذا کاملاً قابل پيش بيني بود که این حرکت به حَسَبِ ظاهر براي دستيابي به حکومت کوفه، حرکت موفقي نيست.

عاشورا؛ اقدامی به وسعت همه کائنات

خيلي ها از جمله ابن عباس می گفتند که راه موفقي نيست. اينکه برخی مي خواهند با تجميع قرائن اثبات بکنند که پيروزي، يک امر محتملي بود، اصلاً اين طور نيست و کاملاً براي حضرت واضح بود که این مسير شهادت است. از نظر عقلايي هم مسير صوابي نبود. کوفه، تجربه هاي خوبي در پيش از آن پس نداده بود که حضرت بخواهند به آنجا بروند؛ حتی بعد از شهادت سيدالشهداء هم همين کوفه به امام سجاد و امام باقر روی نياورد. بنابراين خيلي روشن بود که قبل از شهادت امام حسين بستر براي تحقق يک حکومت علوي فراهم نيست. حضرت با علم به شهادت راه را رفتند.

ما در اين امور، خيلي دنبال قرائن تاريخي نيستيم. هيچ وقت ما اعتقادات کلامي خودمان را فداي قرائن تاريخي نمي کنيم. اگر ما معتقديم به اينکه امام، صاحب زيارت جامعه کبيره است و بخشي از اوصافش در زيارت جامعه کبيره آمده است؛ ديگر نمي شود وقتي وارد تحليل فعل حضرت مي شويم، اينها را کنار بگذاريم و خيال کنيم حضرت هم آدمي مثل ما است و اطلاعاتي ندارد. ایشان امامِ کل کائنات است و هر سال، شب قدر، ملائکه مقربين، جبرئيل و ميکائيل و ديگران بر او نازل مي شوند و مقدّراتِ کل سال را به امضاي حضرت مي رسانند. امام کسي است که هيچ ملکي براي هيچ امري نازل نمي شود الا اينکه بر او وارد مي شود و با اذن او اقدام مي کند. نمی توان همه اين اعتقادات مان را کنار بگذاريم؛ زیرا ده ها و صدها روايات، با مضامين مختلف وارد شده است و نمي شود اينها را ما کنار بگذاريم و به قرائن تاريخي تکيه کنيم که حضرت به حسب عادي مي رفتند و روي قرائن عادي هم احتمال پيروزي و موفقيت بود.

حضرت به قصد شهادت مي رفتند اما اين شهادت، يک شهادت کور نبود؛ بلکه شهادت معطوف به نتيجه بود؛ يعني غير از تکليف گرايي، يک نوع نتيجه گرايي هم در اينجا وجود داشت. حضرت موظف به اين کار بودند، از عوالم قبل هم عهدي با خداي متعال داشتند اما در عين حال اين عهد، معطوف به يک نتيجه واضحِ روشن بود. آن وظيفه واضحِ روشن، تصرف در ارواح و وجدان عمومي جامعه بشري و بستر سازي براي يک حکومت تاريخي است. حضرت دنبال يک دولت مُستعجلِ زودگذر نیستند؛ بلکه دنبال يک تغيير اساسي در عالم هستند و مي خواهند يک اتفاق جدي در امت حضرت و جامعه انساني در طول تاريخ بلکه در کل کائنات بيافتد. دنبال يک تصرف به اين عظمت هستند و مي دانند که يک بخش کارشان، در همين مرحله انجام مي شود و بخش دوم را خودشان در رجعت برمي گردند، به اتمام مي رسانند. مي دانند اين فعلشان، بستر فعل ائمه بعدي و بستر عصر ظهور است. مي دانند اين فعل، بستر دوران رجعت است که منتهي به قيامت مي شود؛ همان که خودشان بيان فرمودند «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»(1) من مي خواهم يک امت را اصلاح بکنم؛ زیرا يک فسادي در اين امت بپا شده، مي خواهم آن را به مدار اصلي خودش برگردانم و اين فساد خروج از مدار توحيد است. همان که نبی اکرم فرمود: من در روياي صادقه ديدم بنی امیه بر منبر من بالا مي روند و مردم را به قهقرا و بت پرستي ولو بت پرستي به شيوه جديد برمي گردانند و از آنجا که ديگر نمي شود چوب و سنگ ها را بياوري، دوباره دور کعبه بگذاري چون دورانش تمام شده، پس نوع ديگري از دنيا پرستي و بت پرستي و غير پرستي را اقامه مي کنند. حضرت مي خواهند امت به مدار اصلي اش برگردد.

فسادي که امام به آن توجه مي کنند، يک فساد بسيار عميقي است. قرآن مي فرمايد: «وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها»(بقره/11) زمين را بعد از اينکه خدا اصلاح کرده، شما ديگر فاسدش نکنيد. در ذیل این آیه حضرت فرمودند «إِنَّ الْأَرْضَ كَانَتْ فَاسِدَةً فَأَصْلَحَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِنَبِيِّه‏»(2) یعنی وقتي که آن حقيقت ظهور پيدا کرد، اين نبوت و ولايت در عالم نازل شد و مدارِ عالم بر مدار نبوت و ولايت قرار گرفت، شما دوباره مدار را برنگردانيد. اتفاقي که افتاده، همين است که بنا بود به وسيله جريان نفاق و کفر، برگردد در حالیکه حضرت آمدند تا کل عالم را هدايت کنند که فرمود: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ»(سبأ/28) و یا در جای دیگر قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»(صف/9) خداي متعال اين پيغمبر را با جريان هدايت و قرآن و دين حق و اولياء معصوم و اهل بيت و ائمه فرستاده براي اينکه بر همه اديان غالب شده و دين مسلط بر جهان شود؛ اما اينها مي خواهند بعد از اينکه عالم بر مدار نبوت و ولايت قرار مي گيرد، دوباره به مدار ماقبل نبوت و ولايت یعنی به مدار کفر و نفاق برگردانند. اصلاح عالم، بر مدار نبوت و ولايت و بر مدار ولي حق است. همه عالم اگر بر مدار او قرار گرفتند؛ در واقع بر مدار توحيد قرار مي گيرد. «افساد» يعني برگرداندن از مدار نبوت و ولايت، به مدار کفر و نفاق. سيدالشهداء دنبال اين هستند که اين مدار را برگردانند و مي دانند اين يک امر تاريخي طولاني است و مي دانند که زودرس نيست.

در خُطب اول نهج البلاغه است که وقتي در ماجراي سقيفه کار تمام شد، ابوسفيان و بعضي آمدند به حضرت گفتند: ما با شما بيعت مي کنيم، مردم هم با شما بيعت مي کنند. حضرت فرمودند: ديگر تمام شد و ميوه امامتِ ما را به اين زودي نمي شود چيد؛ بايد صبر کرد. کسي که غير وقت مي خواهد ميوه را بچيند، مثل کسي است که در زمين ديگري کشت مي کند؛ تلاش را او مي کند، بهره را ديگران مي برند. بعد فرمودند: حوادثي پيش روي شما است که بايد از اينها گذر بکنيد؛ حوادثي را مي بينم و مي دانم که اگر مطلع مي شديد، مثل طناب دلو در چاه، به خودتان مي لرزيديد؛ اما اين وقايع بايد پيش بيايد.

در خطبه شقشقيه حضرت امیرالمومنین از جريان سقيفه و دست به دست شدن قدرت و گردش مدار قدرت به طرف بني اميه و ديگران پرده برداشتند و اين طور نيست که سيدالشهداء ندانند که چه فاجعه عظيمي اتفاق افتاده است و خيال کنند که با يک جنگ نظامي مي شود مسئله را حل و فصل کرد. آن حکومتي که سيدالشهداء دنبال مي کنند با جنگ نظامي به دست نمي آيد. بنابراين حضرت مي دانند چه فسادي بپا شده، مي خواهند اين فساد را برگردانند. مي دانند چه منکري بپا شده، اين منکر را مي خواهند برگردانند.

بازگشتن معروف و منکر به جایگاه خود بر مدار نهضت عاشورا

مدار نهضت حضرت اين است که فرمودند: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ» ابوحنيفه از امام صادق در مورد معروف و منکر سوال کرد، حضرت فرمودند: «الْمَعْرُوفُ يَا أَبَا حَنِيفَةَ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ وَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا الْمُنْكَرُ قَالَ اللَّذَانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَهُ وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى كَتِفِه»(3) حال اين معروف کنار رفته و آن منکر آمده؛ اینجاست که همه بدي ها مي شوند خوبي، همه خوبي ها بدي مي شوند. اگر مدار عالم بر مدار ولايت باطل گشت، اين طور مي شود. از منظر قرآن، اتفاقي که افتاده اين است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ»(ابراهیم/27-28) یعنی کلمه نعمت الهي برداشته شده و تبديل به کلمه کفر شده است. در حالیکه بنا بود مردم، زير سايه اين نعمت باشند و به حقيقت توحيد برسند. لذا امام رضا در ذیل همان حدیث فرمودند: نعيم ولايت ما است زیرا «أَنْقَذَ اللَّهُ النَّاسَ بِنَا مِنَ الضَّلَالَةِ وَ بَصَّرَهُمْ بِنَا مِنَ الْعَمَى» خداي متعال، با ما، شما را از جهالت نجات داد و با ما، شما را به بصيرت رساند و از کوري نجات تان داد و شما با ما، از وادي ظلمت به نور مي رسيد. ذيل همين آيه در روایت دیگری حضرت فرمودند «نَحْنُ النِّعْمَةُ وَ بِنَا يَفُوزُ مَنْ فَازَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»(4) همه آن کساني که در روز قيامت، اهل نجات هستند.

نعمتي که بنا بود مردم زير چتر او باشند و به توحيد و بصيرت و سعادت برسند، به کلمه کفر تبديل شده و دار دائر به دار بائر و غير حاصل خيز تبديل شده است. اين دار بائر همان «جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها» یعنی جهنمی است که بپا شده و حضرت مي خواهند جهنم را خاموش کنند، و به جای آن بهشت برقرار بکنند و اين، کاري نيست که با جنگ نظامي به هدف برسند؛ البته قتال هم جزئی از آن است؛ ولي طرح حضرت، فقط طرح قتال نيست که بخواهند با قتال، کار را تمام بکنند. مگر حضرت مثل مغول فکر مي کنند؟! حتی اين شياطين روزگار هم، اين را فهميدند که نمي شود با قدرت نظامي، جاي کار فرهنگي را گرفت. آنها هم مي فهمند که بايد در کنار جنگ سخت، جنگ نرم باشد و مي فهمند که اين جنگ نرم هم گاهي بايد معطوف به يک برنامه ريزي درازمدتِ ده ها ساله باشد. آیا سيدالشهداء عليه السلام اين را متوجه نمی شوند که به راحتي نمي شود يک امتي که از مدار نبوت و ولايت برگشته و دنيا پرستي مدرن در آن بپا شده، به مدار توحيد و نبوت برگرداند؟ کاملاً براي حضرت، واضح است. حضرت دنبال يک اقدام با عظمت تاريخي هستند که اين جامعه و امت فاسد، صالح بشود و معروف بر مدار خودش برگردد. و اين يک اقدام بسيار با عظمتي است و خيلي اتفاقات بايد بيافتد تا به آنجا برسيم.

حضرت در اين ميدان مي دانند که تنها با شهادت ايشان است که کار، به نتيجه مي رسد. بايد يک جنگ تمام عيار اخلاقي در مقابل رذايل اخلاقي، و يک جنگ تمام عيار نظامي و يک حادثه حماسي همراه با مظلوميت کامل اتفاق بيافتد تا تبديل به يک حرکت عميقِ بيدار کننده شده و به تدريج به دوران عصر ظهور برسد. یکی از مزدهایی که خداي متعال براي اين اقدام حضرت گذاشته این است که ائمه را از نسل ايشان و امام زمان را در نسل ايشان قرار داده است. ايشان مي خواهند يک اقدامي بکنند که اين واقعه پيش آمده را تدارک کنند؛ زیرا با آمدن پيغمبر خدا ولايت اهل بيت و حقيقت توحيد و طهارت و آيه نور در عالم تنزل پيدا کرد؛ اما بر آن حجاب ظلمت افتاد. همان که در آيه ظلمات و نور توضيح داده شده است که نور الهي در مشکات نبي اکرم در خانه هایی تجلي و تنزل پيدا کرد که آنها اين خانه ها را بستند و جرياني که اتفاق افتاده جريان ظلماتِ متراکم است که به فرموده قرآن « َوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/40). اين حادثه را نمي شود با جنگ نظامي درمانش کرد بلکه يک کار بسيار عظيم تري مي خواهد. حضرت مي خواهند اين حجاب ظلمت را بردارند و کاري بکنند که اين حقيقتي که در عالم تجلي کرده، بعد از رفع اين ظلمات بي حجاب، در عالم تجلي پيدا کند. در قرآن، با بيان هاي مختلف توضيح داده شده که «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(صف/8) مي خواهند اين نور، به تمام برسد. بر روی حقيقت ولايت نبي اکرم که آب زلال هست، يک کف و زبدي نشسته، حضرت می خواهند اين کف و زبد را کنار بزنند و حجاب ظلماني را از حقيقت نبوت و ولايت بردارند و عالم، به آن دورانِ روشنايي خودش برسد.

قرآن می فرماید «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1) این، همان خورشيدی است تجلي کرده اما يک حجاب ظلماني بر روی آن آمده و طول مي کشد تا اين ظلمت کنار برود و به مدار خودش برگردد و اين خورشيد نورش آشکار بشود. در روایات فرمودند «وَ الشَّمْسِ» اميرالمومنين هستند و آن ضُحايِ شمس، یعنی آن موقعي که خورشيد بالا مي آيد و جهان را روشن مي کند، ظهور امام زمان (عليه السلام) است. اقدام بزرگ حضرت کار کردن برای همین امر است.

آن طرف هم دستگاه ابليس اقدام کوچکي نمی کند؛ یعنی او که براي حکومت همینطوری اقدام نمي کند؛ بلکه مي خواهد يک دگرگوني همه جانبه ايجاد بکند و معطوف به يک تدبير تاريخي پيچيده، جريان ظلمت را بپا بکند. حضرت مي خواهند اين ظلماتي که حجاب شده را کنار بزنند، دوباره حقيقت نبوت و ولايت، بي پرده بيايد و مردم در صبح روشن نبوت و ولايت زندگي بکنند و به حقيقت توحيد برسند. حضرت مي داند که بهاي این کار شهادت است. بدون شهادت حضرت، اين، شدني نيست. اين، يک جلوه عاشورا است.

عهد بندگی سیدالشهداء با خدای متعال

يک جلوه باطني تر عاشورا اين است که وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام يک عهد بندگي با خداي متعال دارند. اين، جلوه باطني تر عاشورا است. ميثاقي با خداي خودشان دارند که ميثاق عبوديت است. ایشان ميثاق هدايت و شفاعت و دستگيري دارند که معروف را اقامه بکنند و نهي از منکر بکنند و فساد را از امت اسلامي دور بکنند، در کنار آن يک عهدي هم با خداي متعال دارند که عهد باطني و عبوديت خودشان است.

حال با همين تحليل اوليه، ببينيد سيدالشهداء پيروز بودند يا شکست خوردند؟ اصلاً در کدام يک از اهداف شان شکست خوردند و در کدام يک از اهداف، سقيفه، و بني اميه و دستگاه ابليس موفق بوده و به نتیجه رسیده است؟ آيا آنها توانستند مانع بشوند که حضرت آن عهد بندگي و عبوديت خودش را با خداي متعال به انجام برساند؛ قطعاً اين طور نيست. حضرت، عهد عبوديت و بندگي خودش را در اوج مرحله امکان، به انجام رساند و آنها هرچه تلاش کردند که حادثه به اينجا نرسد و حضرت را محاصره کنند تا به کربلا نرسد، اما حضرت آمد و خودش را به آن محلِ معهود خودش رساند و فرمود: اين همان سرزميني است که ما قرار داريم. بعد هم در اين سرزمين، آن حادثه اي که حضرت مي خواست رقم بزند، رقم زد و آن عهدي که با خدا داشت که همه چيز را خالصانه بدهد، در عالي ترين شکل انجام داد. حضرت در گودي قتلگاه عرضه مي دارد «الهي رضاً بقضائک تسليما لأمرک لا معبود سواک يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ» آیا شما بالاتر از اين حالتی را می شناسید و آیا ضعفي مي توانيد ببينيد؛ یک لطيفه در اين «يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ» است؛ زیرا بعضي اینطور معنا کردند: خدايا! يک جوري نشود مثل حضرت ابراهيم، دست ما را بگيري و کار، نيمه کاره بماند؛ بگذاريد کار تا آخر پيش برود تا اينجا دست من را گرفتي، من را آوردي، بعد از اين هم اجازه بده راه را بروم؛ بايد شهادت من رقم بخورد و بايد بدن من زير سم اسب ها برود و سر من به نيزه برود. بايد خيمه هاي من به آتش کشيده بشود و اهل بيت من به اسارت بروند و من پاي همه اينها ايستادم.

مي بينيد که همه اين اتفاقات، افتاد و حضرت با سر، کاروان خودش را هدايت و رهبري کرد و به مقصد رساند. پس در اين زاويه شيطان کمترين توفيقي نداشته است. در زاويه هدايت و شفاعت و دستگيري نسبت به اهل بيت و اصحاب خودش، آنها را در کهف خودش برده بود و در کهف او از اين بساط کفر و نفاق نجات پيدا کردند، پس اینجا هم صد در صد موفق بوده اند و اصحاب را به مقصد رساندند و از اين وادي، عبورشان دادند؛ چرا که سرهايشان روي نيزه ها دور و بر امام حسين است. آیا موفق نبوده و از حبيب، حبيب نساخت؛ از حر، حر نساخت؟! آیا شيطان توانست جلوي حضرت را بگيرد که از زهير، زهير نسازد یا از اهل بيتش اهل بيت نساخت؟ اگر امام حسين شفاعت و مديريت و هدايت نمي کرد؛ از اهل بيت امام حسين، چنین اهل بيتی ساخته می شد؟! محال است. در اولين حلقه، شما مي بينيد چقدر موفق است. هيچ ضعفي شيطان نتوانسته بگيرد؛ تمام دستگاه سقيفه نتوانستند اين اصحابي که سیدالشهداء به خدا قول داده بود من با خودم مي آورم، یا آن اهل بيتي که قول داده بود با خودم مي آورم، را جلوگيري کنند. خيلي توطئه مي شد؛ اما حضرت اينها را آورد و به آن نقطه اي که بايد برساند، رساند. پس در شفاعت و دستگيري و هدايت، در اولين حلقه خودش، هيچ ضعفي نيست.

حلقه هاي بعدي هم همين طور است. منتهي آنهايي که دنبال دولت مستعجل هستند، نمي فهمند. بله، زينب کبري در گودي قتلگاه به امام سجاد عرض مي کند ـ البته امام سجاد که مي دانستند ـ اما حضرت می فرماید: پسر برادرم! اين طور نمي ماند. اين بدن ها دفن مي شود، اينجا زيارتگاه و «مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ» یعنی محل رفت و آمد ملائکه و مومنين مي شود. انبياء دسته دسته فرود مي آيند و مي روند؛ ولي براي امثال ما که آن بصيرت را نداريم، بعد هزار و چهارصد سال کاملاً واضح شده است که سيدالشهداء پيروز شده است. آیا حضرت نتوانسته يک موج هدايت و بيداري در جهان به راه بياندازد؟ قطعاً همینطور بوده است.

حرکت عظیم فرهنگی سیدالشهداء در مقابل دستگاه شیطان و توسعه و مدرنیته

وظیفه ما در مقابل جبهه دشمن، و دستگاه شيطان، شناخت جبهه دشمن و مرزها را روشن کردن و به برائت و جدايي از آنها رسيدن و آميخته و مختلط نشدن است. بعد کار به صف بندي و قتال و بقيه مراحل سير مي رسد و اينجا هم متوقف نمي شود؛ يعني يک جنگ کور نيست بلکه در اين جنگ، انسان به قرب و معيت و ثبات قدم و مقام محمود و خيلي چيزها مي رسد. حال سوال مي کنم که آیا حضرت به نتيجه رسيدند يا نرسيدند؟ توانستند اين صف بندي را درست کنند و اين بصيرت تاريخي را در جامعه مومنين ایجاد کنند و آن پرده هاي ظلماني و حجاب هاي ظلماني را بشکافند و خرق بکنند؟ آیا حضرت «مِصْبَاحُ هُدًى» بودند يا نه؟ مي بينيد حضرت، صد درصد موفق هستند. قلوبي که اينجا گرد هم جمع آمده، اگر عاشورا نبود، يکي از ما اينجا نبوديم و همه مان يک جاي ديگري بوديم. کما اينکه آنهايي که الان چشم شان را از امام حسين مي پوشند، در دنيا يک جاهاي ديگري هستند و يک کارهاي ديگري مي کنند. پس در گردآوري محبين دور و بر خودشان و در اينکه آنها را به تدريج رشد بدهند و از دل امت اسلامي و همين دوستان و محبين خودشان، حبيب ها و زهيرها و بريرها و امثال اينها تربيت کنند، موفق بودند.

حضرت يک حرکت عظيم فرهنگي اي در جهان راه انداختند که در عاشورا تحليل شد. همه مي توانند با عاشورا به يک جايي برسند که وارد واقعه عاشورا شده و مبتلا شوند، بعد هم نه فقط صابر، بلکه شاکر بر عاشورا بشوند. وقتي عاشورا بپا مي شود، ما مي آييم کنار سيدالشهداء قرار مي گيريم و دامنه بلاء حضرت، ما را هم مي گيرد که این امر دیگر با عافيت طلبي نمي سازد. جامعه اي که بر مدار عاشورا حرکت مي کند، عافيت طلب نيست. جامعه اي که در کهف سيدالشهداء مي آيد مي خواهد در مقابل آن بساط و هيمنه کفر و شيطان مقاومت بکند و هضم نشود و در مقابل آن لذت و لذت جويي اي که آنها در دنيا به دنبالش هستند که البته خطاي محاسباتي آنها است، دنبال رحمت و رشد است. در آیات سوره کهف آمده است «وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»(کهف/10) و یا فرمودند: «وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً»(کهف/16)؛ یعنی مسير رحمت و رشد بعد از اعتزال، پناه بردن به کهف است که بعد از رسيدن به رحمت و رشد به رفق و آسايش هم مي رسند.

آن طرف هم کامجويي و لذت جويي و بهره وري بيشتر از دنيا و غرق در شهوات شدن است، که اسمش را توسعه مي گذارند. توسعه، چيزي جز توسعه ابتهاجات مادي نیست. هرگز يک فيلسوف توسعه در عالم، توسعه را به غير از خوشگذراني تعریف نمی کند؛ معدلش کامجويي بيشتر از دنيا است. آیا يک کلمه بيشتر در حرف فيلسوفان توسعه وجود دارد؟ حال ما کار با اينهايي که يا عمق توسعه را نمي فهمند يا خودشان را به جهالت مي زنند، نداریم.

آن طرف، رحمت و رشد و البته «مِرفَق» هست. وقتي آنها در کهف پناه بردند، سخن شان همين بود که خدايا! ما کار خودمان را کرديم، ما را به رحمت و رشد برسان که البته يک رفق و آسايشي هم برايشان هست. آنهايي که مي خواهند در کهف امام حسين بيايند، خودشان را به امام حسين مي رسانند؛ پَر بلاء امام حسين، اينها را مي گيرد و بايد از تمتعات آن طرف چشم بپوشند و بايد به آن رزق ربي که در کهف امام حسين به آن مي رسند، یعنی آن رزق بهتر و آن بهشتي که با امام حسين به آن مي رسند را در نظر بگيرند و پاي اين بهشت بايستند.

آیا امام حسين عليه السلام يک جبهه با بصيرت و مقاوم درست نکرده که هرچه دشمن کيد مي کند، فريب نمي خورند؟! اين جبهه اي که شما الان مي بينيد، چیست و ما از کجا دشمن شناس شديم که هر کيد و هر رودستي که شيطان مي زند براي مومنين آشکار است. اين حرکت عظيم و موج و خيزش عظيم جامعه مومنين در دنياي معاصر ما، جز در عاشوراي امام حسين عليه السلام ريشه ندارد. امام(ره) نهضت خودشان را بر عاشورا استوار کردند. ما اول راه هستيم؛ اما سختي هاي راه موجب شده که بعضي ها برگردند و توبه بکنند و بخواهند دوباره به مدار طاغوت بروند. آن سخن ها را کنار بگذاريد. ما اول راهيم و اين اقدام عظيمي که امام بزرگوارِ ما فرمودند هنوز ثمراتش آشکار نشده است. اينکه مي بينيد بعضي از ثمراتش می باشد و اين کاري که سيدالشهداء کردند، در اين مسير است.

سوال من این است که آیا حضرت، پيروز بودند يا شکست خوردند؟ بخشي از آن دستورالعمل و برنامه اساسي اقدام حضرت در دوران سيدالشهداء است و بخشي هم در دوران رجعت است؛ و الان نمي شود ارزيابي کرد بلکه باید دوران ظهور و رجعت بيايد.

ظهور پیروزی سیدالشهداء در صحنه محشر

مزد سيدالشهداء ظهور و رفع حجاب از حقيقت ولايت و نبوت است. وقتی ظهور و رجعت و قیامت یعنی اين ايام اللهي که خداي متعال به سيدالشهداء وعده داده محقق بشود، آن وقت معلوم مي شود سيدالشهداء پيروز بودند يا پيروز نبودند. در این نگاه به واقعه عاشورا مطلقاً شکست نيست؛ بلکه حضرت، دشمن را وادار به شکست کردند ولو يک شکست تاريخي باشد. حضرت عجله ندارند؛زیرا خداي متعال به ابليس مهلت داده و حضرت نمي خواهند با اين مهلت مخالفت بکنند؛ بلکه ایشان به صورتی تدبير می کنند که وقتي اين مهلت به پايان مي رسد، هيچ چيز دست شيطان نباشد.

در قيامت، يک اتفاق عجيبي مي افتد؛ يکي از حوادث مهم صحنه محشر، اين است که وجود مقدس صديقه طاهره در صحنه محشر، عرضه مي دارند: خدايا! مي خواهم فرزندم را همان طور که به شهادت رسيده ببينم. سيدالشهداء با سر بريده در حالیکه خون از رگ هاي ايشان جاري است، وارد می شوند. بر اساس روایات مرحله ظهورِ مصيبت حضرت آن زمان است و مصيبت سيدالشهداء، آن موقع آشکار مي شود. بعد، غوغايي مي کنند و شکايت و شفاعتي دارند و اهل محشر بر مدار امام حسين عليه السلام دو شقه مي شوند. آن وقت معلوم مي شود که چه کسي پيروز است. آنهايي که کوته نظرانه نگاه مي کنند می گویند که حضرت ظاهراً شکست خوردند؛ ولي اين طور نيست؛ یعنی نه ظاهراً و نه باطناً شکست نخوردند. از يک طرف در گودي قتلگاه، مخاطب هستند به «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»(فجر/27-28)؛ از يک طرف، کهف همه خوبان عالم هستند و هر کسي مي خواهد اسير شيطان نشود، بايد به اين کهف پناه ببرد و همه خوبانِ عالم را راه بري کردند؛ و حتي انبياء اولوالعزم هم در يک مقامي، بر کربلاي سيدالشهداء وارد شدند تا از يک سلسله مراحل عبور کنند. با اين نگاه اگر ببينيم؛ وجود مقدس سيدالشهداء(ع)، صد درصد پيروز هستند.

تحلیل قرآن از شکست ها و پیروزی های ظاهری

تحليل هاي دقيق تر و جامع تري هم بر اساس آيات قرآن وجود دارد. يک نمونه اش را من در سال هاي گذشته، در همين محفل نوراني تقديم کردم که بر اساس سوره فجر است. بر اساس آن سوره، وقتي پيروزي سيدالشهداء مي خواهد تحليل بشود، اصلاً نگاه ديگري است. سوره فجر «سُورَةُ الْحُسَيْنِ» است و در روایت است که حضرت فرمود: اگر کسي در نوافل و فرايضش بخواند، با امام حسين خواهد بود و به همراهي حضرت مي رسد و جزو همسفران حضرت مي شود. در اين سوره، با يک مقدماتي، پيروزي حضرت تحليل شده، که خيلي فراتر از اين چيزي است که من عرض کردم. آيات قرآن از يک زاويه ديگري به مسئله نگاه مي کند. این سوره با «وَ الْفَجْرِ» آغاز مي شود و با «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» تمام مي شود. يک تحليل بسيار عجيبي از دستگاه حق و باطل و بحث انتقام جويي خداي متعال و پيروزي جبهه حق است؛ البته تحليل هاي ديگري هم هست که از جمله آنها همين سوره کهف است. در سوره کهف هم اگر شما باطن اين آيات را به داستان امام حسين، تفسير کنيد، يک تحليل ديگري از پيروزي حضرت است. اینطور نیست که هر کسي هر جور دلش مي خواهد، تحليل بکند اما سوال اینجاست که این تحلیل که مي گوييد حضرت قطعاً پيروز هستند، با کدام نگاه است. چون ما وقتي مي گوييم شکست خورد يا پيروز شد، معمولاً با يک مُعتقَدات و مفروضاتي مي گوييم و در آن پايگاه ها مي ايستيم و تحليل می کنیم. جواب این است که کسي که نگاهش به دنيا و تمتعات مادي است و همين جا را اصل مي بيند و يک پرده آن طرفتر و غيب اين عالم و دست قدرت خدا را نمي بيند، محجوب شده است و وقتي سر مطهر سيدالشهداء را جلوي خودش مي بيند، العياذ بالله آن اشعار کفرآميز را مي خواند و مي گويد نبوت، بازي با قدرت بود و حالا گردونه قدرت، به نفع ما چرخيد و اي کاش اجداد من بودند مي ديدند که من چطور انتقام جنگ بدر و احد را گرفتم، ولي حضرت زينب در همان مجلس بر مي خيزند مي گويند: «كِدْ كَيْدَكَ»؛ یعنی هرچه مي خواهي کيد بکن، ما پيروزيم. اين، دو نگاه است. به حسب ظاهر یکی در اوج قدرت و دیگری در اوج مظلوميت است. کسي که آن طور نگاه مي کند، به خطاي محاسباتي مي افتد. در شهر شام، يک نفر به امام سجاد عرض کرد ديدي خدا چطور شکست تان داد، حضرت فرمودند که صبر کن ظهر بشود، موذن اذان بگويد، آن وقت محاسبه کن ببين ما پيروز شديم يا دستگاه بني اميه. نقل شده که یک نفر نزد معاویه رفت و گفت که بس است ديگر. به هرچه مي خواستي رسيدي، چرا اين قدر بر آل ابيطالب سختگيري مي کني؟ معاویه گفت همه آمدند و رفتند اما اين آقا اسم خودش را کنار اسم خدا در مأذنه ها گذاشته و من بايد اين را محو کنم. اين است که حضرت فرمود صبر کن موذن اذان بگويد، آن وقت معلوم مي شود پيروز و شکست خورده کيست. اين، در حالی است که حضرت در غل و جامه اسيرند و اهل بيت و نواميس رسول خدا، گِردشان در اسارت هستند، زخم زبان خوردند؛ در شهر شام خاکستر آتش بر سرشان ريختند و هرچه خواستند، گفتند؛ به يک طناب، آنها را بستند و راه مي برند؛ اما حضرت چنین سخنی مي گويند. حال مي شود بگويي که امام سجاد شکست خورد؟! حضرت با همين تدبير، کار را جلو مي برد و پيروزي هاي جبهه حق را فراهم مي کند. اين خطاي محاسباتي است که آدم، يک قدم جلوتر و عوالم غيب را نبيند.

قرآن با توجه به عوالم غيب و تدبير خداي متعال بر عالم، اين پيروزي و شکست را تحليل مي کند. خداي متعال با تدبيري که خودش براي عالم دارد؛ از همان افق نگاه حادثه را تحليل مي کند و می فرماید: «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»(فجر/14)؛ «وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى * يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي * فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»(فجر/23-26). یعنی ای پیامبر شکستی در کار نبوده پس نگران نباشید. بعد هم چنین خطاب می فرماید: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» بنابراین وقتي از آن افق نگاه مي کني، این طرف صد درصد پيروزی است و آن طرف هم صد درصد شکست است. پیروزی برای دستگاه شيطان نیست و اصلاً مگر کسي مي تواند بر خداي متعال غالب بشود؟! قرآن می فرماید «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعيداً جُرُزاً * أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا»(کهف/7-10) این نگاه الهي است. از منظر ربوبيت، خداي متعال عالم را خلق کرده و وقتی از آن زاويه به مسائل نگاه مي کنيم، همه چيز عوض مي شود.

ما انسانها وقتی از زاويه خودمان به عالم نگاه مي کنيم، مثل طفلی است که تازه وارد مدرسه شده و همه چیز را عيب مي بيند: چرا سکوت؛ چرا مشق؛ چرا درس! اما از زاويه معلم که نگاه مي کنيم، همه چيز سر جاي خودش است. خداي متعال مي فرمايد «إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ»(اعراف/206) آنهايي که به مقام عند الرب رسيدند، وقتی از آنجا به عالم نگاه مي کنند هيچ عيبي در عالم نمي بينند و همه چيز، سرجاي خودش است. از این زاویه نگاه، سيدالشهداء صد درصد پيروز است؛ اما وقتي از افق تنگ خودمان نگاه مي کنيم، مي گوييم براي چه انسان اين همه سختي تحمل بکند؟ یعنی از این افق دید العياذ بالله سیدالشهداء تاريخ را به سختي انداخته است چرا دعوا درست کرديد که الان بعد 1400 سال، شعاعش در يمن و سوريه و عراق و ايران ديده بشود؟! آدم هاي کم انديش و نزديک انديش مي گويند: همه اين گرفتاري هاي شيعه، از قيام امام است. اگر امام اقدام نمي کرد، شيعه گرفتار نمی شد؛ حتی يک قدم جلوتر، اگر سيدالشهداء در همان مدينه يک دست بيعتي مي داد و کار را تمام مي کرد اخوت اسلامي برقرار می شد و حضرت هم قهرمان صلح بود و اين قدر هم ما الان دردسر نداشتيم؛ ولي از زاويه دقيق که نگاه مي کني، مي بيني حضرت بلاء را خودش کشيده و ما را در کهف خودش برده و الا الان بايد برده و لگدمال زيرپاي شيطان باشيم. به خاطر عاشورا است که الان شيطان ها در دنيا مجبورند که منافقانه حرف از حقوق بشر و آزادي و امنيت بزنند و بگویند که ما مدير عالم هستيم و با صداي بلند نمي گويند که همه دنيا، برده ما هستند. و الا با صداي بلند مي گفتند همه عالم، برده ما هستند و سند رقيت، براي همه صادر مي کردند یعنی این برخورد منافقانه و غیر علنی نتیجه عاشورا است. حضرت، ما را و همه عالم را در کهف خودش برده و نگذاشته شيطان به مقاصد خودش برسد و اين پيروزي قطعي حضرت است. حضرت نه تنها با ابن زیاد بلکه با کل دستگاه ابليس مي جنگد. ابن زياد پرچمدار است و ما هم لعن شان مي کنيم. ولي کار، خيلي از اين بزرگتر است. حضرت با يک جرياني مي جنگند که در زیارت عاشورا چنین بیان می شود «لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ». یا در بخش دیگری از همین زیارت می فرماید «آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»

حضرت محاسبه همه چیز را کردند و همه جوره سعي کردند امت خودشان را در کهف خودشان حفظ کنند، تا ما در کهف امام حسين باشيم، هيچ خطري ما را تهديد نمي کند؛ ولو سرهايمان ، مانند سر اصحاب سيدالشهداء به نيزه برود. درس عاشورا همين است که اگر اصحاب سيدالشهداءکه سرشان به نيزه رفت، موفق نبودند و الگوي بدي هستند، ما دنبال امام حسين حرکت نکنيم و اگر اينهايي که در کهف امام حسين آمدند، موفق بودند، پس به دنبال آنها راه برويم. السلام عليک يا اباعبدالله...

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏44، ص: 329

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 58

(3) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏24، ص: 58

(4) تفسير القمي، ج‏1، ص: 86