نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

جلسه هفتم حرم مطهر/ خصوصیات اصحاب سیدالشهداء/مقام زهد؛ مقدمات و چگونگی نیل به آن / مقام یقین و مقام رضا

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ پنجم شهریور 99 است که در شب هفتم محرم در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برگزار شده است. ایشان در این جلسه بیان می دارند،قله تمام صفاتی که اصحاب سیدالشهدا در کربلا به آن رسیدند از آن خود حضرت است. اصحاب با دیدن جایگاه حقیقی حضرت که همان حقیقت توحید است حاضر شدند جان خود را برای حضرت فدا کنند. آنها تحت شعاع ایشان تربیت شدند و به مقامات بالای بندگی رسیدند. این سیر را میشود از زوایای مختلفی دید که یکی از آنها سیر در مقامات زهد، یقین و رضا است. زهد یعنی رسیدن به جایگاهی که آمد و شد جهان برایت فرقی نکند. رسیدن به این مقام نیاز به پشتوانه خدای متعال دارد. هرگاه شخصی به بالاترین درجه زهد برسد آنوقت وارد وادی یقین میشود و پس از آن وادی رضا است.  

حقیقت توحید

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. «أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»(1). همه ما می دانیم که عاشورا قله ای است که در او همه صفات حمیده و تمام کمالاتی که خدای متعال برای اولیائش قرار داده، ظهور کرده است. این صفات مرحله اول در سیدالشهداء علیه السلام به نقطه اوج خودش رسیده و بعد در اصحاب و اهل بیت آمده است، اگر اصحاب سیدالشهداء به مقامی رسیدند که انصار الله هستند و توانسته اند تمام امکانات خود را در مسیر نصرت خدای متعال و ولی او و دین او به کار گیرند، اگر «الذَّابُّونَ عَنْ تَوْحِيدِ اللَّه‏»(2) هستند، خود را سپر قرار دادند که دین الهی صدمه نخورد و توحید محفوظ بماند یا به تعبیر بهتر سپر امام قرار دادند؛ که از نظر قرآن امام حقیقت کلمه توحید است؛ حقیقت توحید در خود امام مجسم است آن شجره طیبه توحید نبی اکرم است و اهل بیت.

در سوره مبارکه ابراهیم خدای متعال می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء * تُؤْتي‏ أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها»(ابراهیم/24-25) پیغمبر ما؛ خداوند یک مثلی می زند، کلمه طیبه مثل درخت پاک است. درختی که ریشه در اعماق زمین دارد و شاخ و برگ او در آسمان است و دائما میوه و ثمر می دهد. هر دورانی که فصل میوه دادن است در آن فصول به بار می نشیند. کلمه طیبه ای که خدای متعال می فرماید مثل یک درخت پاک است، در روایات تفسیر شده به کلمه توحید و تحقق الوهیت خدای متعال و بندگی بندگان او در عالم. بعد در روایات توضیح داده؛ این شجره اصل و فرعی دارد، اصل و اساس این شجره ما اهل بیت هستیم و فرع آن توحید، محیط ولایت ما است که مومنین وارد این محیط می شوند. میوه های این درخت توحید، معارف و علومی است که از ما نازل می شود و به مومنین می رسد.

لذا این درخت توحید این شجره توحید و کلمه توحید تفسیر شده به شخص نبی اکرم و اهل بیت. البته در بعضی روایات تفصیل فرموده: ریشه این درخت وجود مقدس رسول الله هستند، تنه اصلی و شاخه اصلی او امیرالمومنین، ائمه شاخه های او و شیعیان برگ های این درخت اند.

در بعضی روایات هم به نحو اجمال فرموده فرموده اصل این درخت ما هستیم، «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْت‏» خدای متعال وقتی می خواست حقیقت توحید در عالم ظاهر بشود عالم را از نور اهل بیت علیه السلام پر کرد و حقیقت توحید در عالم ظاهر شد. این دعای ماه رجب است. هم ظهور توحید در عالم با نبی اکرم و اهل بیت است، هم حقیقت بندگی به وسیله آنها محقق می شود؛ «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه‏»(3) با ما خدا شناخته می شود و با ما عبادت می شود، اگر ما نبودیم اصلا خدا عبادت نمی شد.

بنابراین «الذَّابُّونَ عَنْ تَوْحِيدِ اللَّه‏» یعنی امام را به عنوان کلمه توحید و شجره توحید می شناسند و چون امام را اینگونه می شناسند خودش را سپر امام قرار می دهد. یک نفر از امام دفاع می کند اما امام را به عنوان کلمه توحید نمی شناسد اما اصحاب سیدالشهداء امام را کلمه توحید، شجره توحید و حقیقت توحید می دانستند. دفاع از امام را دفاع از توحید می دانستند «الذَّابُّونَ عَنْ تَوْحِيدِ اللَّه‏» هستند یا سایر صفاتی که در آنها بود. «أَحَبَّ اللَّه»‏ اند، به مقامی رسیدند که محبت الهی در وجودشان شکل گرفته و نورانی به نور محبت شدند. ربیون هستند؛ آنقدر محبت الهی و تعلق به او در آنها است که به هیچ چیز دیگر توجه ندارند.

این صفاتی است که برای اصحاب ذکر شده، حقیقت این صفات در امام علیه السلام است و از ناحیه امام تنزل پیدا می کند به اصحاب می رسد. گرچه همه اصحاب سیدالشهداء احباء الله و ربانیون هستند ولی اصل این صفات برای امام است. امام در این مقام است و اصحاب تحت تربیت امام قرار گرفتند و شعاعی از محبت الهی که در وجود امام بود در آنها شکل گرفت و شعاعی از صفات امام در آنها ظهور پیدا کرده. این را با اَشکال مختلفی می شود توضیح داد، من از یک زاویه این بحث را تقدیم می کنم.

معنای زهد

در روایتی که تقدیم کردم، حضرت فرمودند: اگر ما سه وادی داشته باشیم وادی زهد و وادی یقین و وادی رضا، زهد خودش دارای درجاتی است اگر کسی به مقام زهد رسید و بالاترین درجه مقام زهد را پیدا کرد آغاز مقام یقین است. اگر کسی زاهد شد آماده می شود برای ورود به عالم یقین و اگر کسی صاحب یقین شد و مقامات یقین را پشت سر گذاشت آماده می شود برای این که به مقام رضا برسد. زهد در روایات معنا شده، ما گاهی خیال می کنیم زهد یعنی نداشتن، دست خالی بودن! زهد ربطی به داشتن و نداشتن ندارد، ممکن است انسان مثل حضرت سلیمان باشد و زاهد باشد یعنی تعلقی به این امکانات نداشته باشد.

خدای متعال مُلکی به حضرت سلیمان دادند «لا يَنْبَغي‏ لِأَحَد»(ص/35) به کس دیگری آن چنان مُلکی ندادند، البته مگر دولت ائمه و رجعت آنها. مُلک فوق العاده ای داشت؛ باد در اختیارش بوده، شیاطین جن در اختیارش بودند، قوای مهمی در اختیار ایشان بود ولی در روایت می دیدم ایشان در طول این مدتی که این امکانات برایش فراهم می شد هیچ وقت موفق نشد یک بازدید از این امکانات کند. برای اولین بار وقتی کاخ ساخته شد رفتند بر فراز آن می خواستند ببینند و گویا تمام لشکریان صف به صف ایستاده بودند. حضرت می خواستند از این امکاناتی که خدا داده بازدید کنند. در نقل است دیدند یک جوان خوش سیمایی آشکار شد. فرمود: مگر نگفتم کسی وارد نشود. گفت من از کسی اجازه نمی گیرم، بنا نیست من از شما اجازه بگیرم. متوجه شدم که جناب عزرائیل سلام الله علیه است. به ایشان فرمودند: چه کار داری؟ فرمودند: آمدم قبض روحت کنم. حضرت در جواب یک کلمه فرمود، الحمدلله، اشکالی ندارد من آماده ام، مثل این که خدای متعال نمی خواهد ما این ملک را ببینیم، انقدر هم خدا نمی خواهد ما دلبسته باشیم. همه امکانات را دارد ولی وقتی عزرائیل تشریف می آورند آماده آماده است. حتی ننشست، تکیه به عصایش داده بود همینطوری قبض روح شد که قرآن می فرماید: این شیاطین جن و این اجنه ای که خدمت حضرت بودند صف در صف خبردار ایستاده بودند، حضرت سان می دیدند. مدتی طول کشید تا موریانه عصای حضرت را خورد، حضرت وقتی زمین افتاد فهمیدند مدتهاست بیخودی ایستادند. این می شود زهد.

یک کسی هم ممکن است یک تسبیح داشته باشد ولی واقعا زاهد نباشد، ادعای زهد می کند ولی زاهد نیست. در احوالات مرحوم نراقی دیدم، ملا احمد نراقی عالم بزرگی بودند و شاگردان بزرگی داشتند. در تهذیب نفس و اخلاق هم سرآمد و فوق العاده بودند. کتاب «معراج السعاده» از ایشان است. مرحوم آیت الله العظمی بهجت مکرر می فرمودند که اگر کسی می خواهد رشد کند روزی یک صفحه از این کتاب را بخواند و سعی کند به خودش بفهماند که ایشان چه می گوید و بعد هم عمل کند. گفتند انبوه خوانی مقصودم نیست. یک موقع آدم از اول تا آخر کتاب را پشت سر هم می خواند، این کار خوبی است ولی می فرمودند برای تربیت روزی یک صفحه اش را بخوانند، تأمل کنند، بفهمند و عمل کنند. می فرمود اگر یک سال این کار را انجام بدهید حالتان عوض می شود. و می فرمودند اگر می توانید روزی یک حدیث از کتاب جهاد نفس وسائل را بخوانید، به قلبتان بفهمانید و عمل کنید، یک سال این کار را بکنید حالتان عوض می شود.

یک کسی از اینهایی که مدعی اند، نام و آوازه مرحوم نراقی را شنید، گفت برویم کاشان ببینیم این آقا کیست. آمد و دید عجب رفت و آمدی دارند. بیرونی دارد، اندرونی دارد، مردم می آیند و می روند. نشست، وقتی خلوت شد به مرحوم نراقی گفت: این بساط را جمع کن، نمی شود آن کتاب را بنویسی و این بساط هم باشد. ایشان چیزی نگفتند. پس از مدتی گفتند: فلانی می آیی با هم برویم کربلا؟ گفت باشه، کی؟ الان راه بیافتیم. راه افتادند به سمت کربلا، چطوری می رفتند نمی دانم. یک مقداری که رفتند بنده خدا کشکولش را در خانه جا گذاشته بود. به مرحوم نراقی گفت آقا برگردیم من این کشکولم را جا گذاشتم. ایشان گفتند: جای امنی است، خطری ندارد. می رویم سفر برمیگردیم. از ایشان انکار از او هم اصرار. ایشان گفتند: من و تو هم سفر نیستیم. من می خواستم همین را به تو بگویم. من کل این بساط را رها کردم، دارم می آیم تو یک کشکولت را نمی توانی رها کنی؟!

چگونگی رسیدن به مقام زهد

زهد این نیست که آدم در بیرون تلاش کند چیزی داشته باشد یا نداشته باشد، زهد در ارتباط انسان با عالم شکل می گیرد، همینطوری هم نمی شود آدم از دنیا دست بشورد باید یک چیز بالاتری به او نشان بدهند و دستش به یک جایی بند باشد که از عالم دنیا دست بردارد. تعبیری در زیارت غدیریه است که حضرت فرمودند: رفت و آمد مردم نه بر عزت من اضافه می کند نه من را نگران می کند. عقیل عرض کرد: آقا اینطوری راه می روید هیچ کس دور و برتان نمی ماند. -حالا قریب به این معنا، در نهج البلاغه هست- حضرت فرمودند: «لَا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَة» مردم دور من جمع بشوند من احساس عزت نمی کنم اگر هم پراکنده بشوند من به حالت تضرع نمی افتم. من را با دشمن تنها بگذارند و بروند، مهم نیست که من بخواهم مشی خودم را تغییر بدهم.

بعد امام هادی علیه السلام در زیارت غدیریه توضیح می دهند که امیرالمومنین چطور در این مقام است. ما هم گاهی ممکن است از این ادعاها بکنیم، من خودم را تجربه کردم، آن موقعی که لباس یا کفش نو می پوشم حالم با موقعی که عبایم کهنه است فرق می کند؛ این حرفها از دهن ما بزرگتر است. البته گاهی از اصحاب ائمه پیدا می شوند که پا جای پای ائمه بگذارند یعنی تمسک و تولی پیدا کردند و چیزی بهشان دادند. ولی امثال بنده گرفتاریم. ما بچه که بودیم، کفش نو که می خریدیم یک مدتی سر به زیر بودیم و همه اش کفشهایمان را نگاه می کردیم، ما اینطوری هستیم کنار لباسمان یک وصله داشته باشد در مجلسی که برویم هی جمعش می کنیم کسی نبیند. کیفمان کهنه باشد، پنهانش می کنیم نبینند، اگر نو باشد حتما از این عبایمان بیرون می گذاریم، این مشی ماست. یک پدر متدین با تقوایی داشته باشیم که یک مقدار لباس هایش شیک نیست، کروات زده نیست، پنهانش می کنیم کسی نفهمد این پدر ماست. اگر نه شیک و کروات زده بود همه جا جلو می اندازیمش؛ ما اسیر این چیزها هستیم.

حضرت فرمود: همه مردم بیایند و بروند برای من فرقی نمی کند. امام هادی می فرماید نکته اش این است «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْت‏» تو چنگ به دامن خدا زدی عزیز شدی. عزت مال خداست خدا نفوذناپذیر است. ما همه مان مخلوقیم، مخلوق نفوذ پذیر است؛ گرمش می شود، سردش می شود، گشنه اش می شود، می ترسد، ما عزیز نیستیم. یک رعد و برق بیاید می ترسیم، زمستان بشود سردمان می شود، تابستان می شود گرم مان می شود، تحت تأثیریم، درست است؟! تهدیدمان کنند یک جور، تطمیع مان کنند یک جور، ما متحول می شویم. امام است که متحول نمی شود، چرا؟ چون معتصم بالله است، کسی که معتصم بالله است آمد و شد مردم بر او اثر نمی کند.

معتصم را من معنا کنم. دیده اید آب قلیل از حد کر کمتر باشد، دست نجس به آن بزنید، نجس می شود. ولی اگر به دریا وصل شد، دست نجس بزنی، پاک می شود به جای این که آب نجس شود. به این می گویند آب معتصم، آبی که وصل می شود به کر، خاصیت کر پیدا می کند، خاصیت دریا پیدا می کند. به جای این که دست متنجس می زنی نجس بشود، پاک می کند. می فرماید اعتصمت بالله شما معتصم به خدا شده اید، کسی که متصل به خداست، عزت الهی در او ظهور پیدا می کند «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين‏»(منافقون/8). حقیقتا شعاع عزت خداست که در رسول و مومن می افتد و مومن عزیز می شود.

مومن مثل کوه محکم است و بادهای شدید نمیتوانند او را تکان دهند. یک نسیم که می آید پر کاه به هوا میرود، این نهال های تازه، یک مقدار باد شدید می وزد از کمر می شکنند، ولی درخت های صد ساله، این بادها تکانشان نمی دهد. ولی گاهی همین درخت های صد ساله را طوفان هایی می آید از ریشه در می آورد. اما تا حالا شنیده اید طوفان یک کوه را از جا بکند. طوفان خیلی هم که شدید باشد گرد و غبار کوه را می گیرد پاکیزه تر می کند. مومن اینگونه است، طوفان ها تکانش نمی دهد؛ چرا؟ چون متکی به خداست. تا مومن نشدی یک وسوسه شیطان آدم را از میدان به در می کند، یک تعریف، یک تکذیب کافی است. یک روز از آدم تعریف کند، آدم مریدش می شود. تکذیب کند آدم عصبانی می شود. نهی از منکرت کند بدت می آید تعریفت کند بیخودی خوشت می آید. با یک تعریف و تکذیب، ما این طرف و آن طرف می شویم. گاهی یک تعریف ما را یک عمر زمین گیر می کند. یک نگاه کرده یک عمر پایش ایستاده، بنده خدا چه کسی به تو گفت این نگاه را کنی، دلداده شده همه چیزش را داده، حالا می فهمد باخته است، این آدم غیر زاهد است. این آدمی است که تکیه گاه ندارد.

هوشیاری مومن در عالم دنیا

ولی وقتی مومن شدی، شیطان تمام لشکر خودش را دور تو جمع می کند، که یک گناه از تو بگیرد نمی تواند. «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏»(اعراف/201) برای متقین شیطان یک نسیم نمی فرستد، گردباد می فرستد. «طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ» این قوه شیطانی، این لشکر شیطان و وسوسه های شیطان دورش طواف می کند تا یک راه نفوذ پیدا کند وارد بشود. آنهایی که از قبل تقوای الهی پیشه کردند و دستشان در دست خداست، وقتی شیطان گردباد دورشان می فرستد که اینها را تسخیر کند، یک نقطه ضعف ازشان بگیرد؛ هرچه بیشتر می پیچد آنها هشیارتر می شوند. «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا» متذکر می شوند «فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون» به جای این که سرشان کلاه برود هوشیارتر می شوند.

آدم اگر یک کتاب خطی یا یک عتیقه ای دارد، اگر چهار تا عتیقه فروش و کتاب شناس آمدند گفتند این کتاب چند است، کتاب را می برید پنهان می کنید، می فهمید نمی شود این را دم دست گذاشت. این خیلی قیمتی است که این کتاب شناس ها می آیند دورش می چرخند، درست است؟ این عتیقه قیمتی است که عتیقه فروش ها می آیند می گویند چند است. همین که شیطان می آید احوال این آدم را می پرسد می فهمد یک خبری است. متقین اینطوری اند. آن شبی که شیطان لشکرش را گسیل می کند این آقا بیدار نشود اتفاقا آن شب بیدار می شود، چون می داند امشب یک خبری است که شیطان به پر و پای آدم می پیچد که برای نماز شب بیدار نشود. می فهمد یک خبری است که شیطان انقدر من را تحریک می کند، من را در این مجلس عصبانی می کند، اتفاقا آنجا عصبانی نمی شود.

وقتی وسوسه های شیطان می آید، به بصیرت می رسند، چرا؟ چون «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا» از قبل به خدا دست دادند و به خدا متصل شدند. دامنشان را جمع کردند، کسی که دامنش را جمع کرده خارهای شیطان دامنش را نمی گیرد، بله دامنت را رها کنی خارها دامنت را می گیرد. وقتی ما رها باشیم شیطان از یک فرسخی ما که می گذرد به ما گیر می کند، خودمان خودمان را در دست شیطان رها کردیم، خودمان را جمع کنیم به سمت خدا، شیطان گردباد هم که می فرستد دستش به جایی بند نمی شود.

حضرت فرمود: آدم توبه که می کند باید کاری کند املس بشود. املس به سنگ هایی که باران دیده می گویند. گاهی در کوه یک محلی است، جریان آب است، زمستان ها، پاییز آب می آید، این سنگ صافِ صاف شده هرچه دستت را می گیری بروی بالا نمی شود، دستگیره ندارد. فرمود تائب باید املس باشد. حقوق الهی و مردم را بدهد، هیچ کسی دستش به او بند نباشد. متقی اینگونه است، بگونه ای در عالم راه می رود که دست شیطان به او بند نمی شود. هرچه لشکر می فرستد، لیز است از دست شیطان در می رود. بلکه هجوم شیطان او را آگاه تر می کند، هوشیارتر می کند. چرا اینطوری اند؟ چون ریشه دارند، طوفان شیطان غبارشان را می گیرد به جای این که خودشان را ببرد. ولی آن کس که خودش را آماده نکرده، پا در هر میدانی میگذارد شکست می خورد.

زهد به داشتن و نداشتن نیست به ارتباط آدم با عالم است، ولی این به حرف و حدیث درست نمی شود. آدم باید بزرگ شود، یک تکیه گاهی پیدا کند و دلش به جایی بند شود که دنیا از چشمش بیافتد «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِم‏»(4) عظمت الهی در دل متقین جلوه کرده و دنیا در نظرشان کوچک شده. این که امیرالمومنین می فرماید: «فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَم‏» دنیا در نگاه شما باید از ریز قیچی هایی که وقتی این چوپان پشم حیوان ها را می چیند و می ریزد دور کوچکتر باشد. این که همینطوری نمی شود. می فرماید به یک جایی بند بشود، یک عظمتی را ببیند که دنیا در نگاهش کوچک بشود.

فرمود «اعتصمت بالله فعززت» شما معتصم به خدایی که عزیز شدی «وَ آثَرْتَ الْآخِرَةَ عَلَى الْأُولَى‏» آخرت را بر اولا برگزیدی، زاهد در اولی شدی. آخرت امیرالمومنین خداست، وقتی خدا را برگزید نسبت به بقیه زاهد می شود. انسان تا به خدا نرسد نمی تواند، تا خدا را اختیار نکند، یک نسیمی از جانب او نوزد، نمی تواند که زاهد بشود.

پس زاهد آن کسی است که فارغ از دنیاست ولی این فراغت یک تکیه گاه می خواهد. وقتی آن تکیه گاه پیدا شد به تعبیر حضرت که در توحید صدوق و کافی آمده: «فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِه». کسی که در مقابل گناه و وسوسه های دنیا صبر می کند زاهد نیست چون دنیا دل او را می برد ولی دامن جمع می کند، عفت نفس به خرج میدهد. زاهد «فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِه فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا يَأْسَى عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنْهَا فَاتَه‏‏»(5) تمام شادی ها و غصه ها از دلش بیرون رفته، همه دنیا را به او بدهی خوشحال نمی شود، دنیا را از او بگیری غصه نمی خورد. چراکه کار دیگری می کند.

این تعبیری که عرض کردم در سوره مبارکه حدید است، می فرماید: حوادثی که برای شما پیش می آید؛ اقبال و ادبار دنیا، امتحان با ثمرات عمر، یک روز آبرو بهتان می دهند یک روز آبرو را خدا می ریزد، آدم آبرو پیدا کرده اما آبرویت شده بت. خدا آبرویت را میریزد. خودت حریف نفس نمی شوی که این آبرو تورا زمین نزند. آبرویت دارد تو را منافق می کند، دارد تو را دنیایی می کند، خدا این آبرو را می ریزد. بقیه چیزها هم همینطور، موقعیت، قدرت، ثروت، ثمرات عمر، آدم را می گیرد.

فرمود حوادثی که برای شما پیش می آید قبل از این که به شما برسد در یک کتابی ثبت شده، تصادفی نیست. ما در این عالم اصلا تصادف نداریم، «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها»(حدید/22) قبل از این که ظاهرش کنیم در یک کتابی ثبت شده و بر اساس نقشه ما این حوادث در عالم جاری می شود و به شما می رسد. اگر این را فهمیدید دیگر «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم‏»(حدید/23) هرچه به شما بدهند دلخوش به این امکانات نمی شوید، از شما هم بگیرند ناراحت نمی شوید.

حضرت فرمود خدای متعال زهد را در این آیه معنا کرده، زاهد آن کسی است که آمد و شد امکانات دگرگونش نمی کند. البته یک ریشه ای می خواهد، عرض کردم نمی شود آدم میلیاردی پول گیرش بیاید خوشحال نشود، فردا هم بیشتر از این ازش بگیرند غصه نخورد. یک موقعیت اجتماعی به آدم رو کند خوشحال نشود، این موقعیت را از دست بدهد ناراحت نشود. صبح انسان ببیند همه امکاناتش از دست رفته، پنجاه سال شصت سال زحمتت رفته، می شود آدم ناراحت نشود؟ نمی شود. الا این که یک ریشه ای داشته باشد. ریشه اش کجاست؟ ریشه اش این است «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في‏ كِتابٍ» اگر به آن کتاب الهی راه پیدا کنید و ببینید چه دست تدبیری دارد این کار را با شما می کند دیگر نگران آمد و شدها نیستید. آن کتاب مهیمن است، محیط است. هرچه اینجا واقع می شود نقشه و طرحش آنجاست.

مقدمات رسیدن به مقام زهد

خود این هم یک مقدمه ای دارد، مقدمه اش آیات قبل است. آیات قبل سوره حدید بحث ایمان به خدا و رسول و انفاق در راه خدا و جهاد در راه خدا است. دستور می دهد همه امکانات تان را بیاورید خرج حضرت کنید. آیات اول سوره حدید آیات توحیدی است، بعد می رسد به آیاتی که دستور انفاق و جهاد می دهد، مفصل است این آیات، بعد می رسد به اینجا که مانع این انفاق و جهاد در راه خدا چه چیزی است که حیات دنیاست. «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد»(حدید/20) همه حیات دنیا این پنج چیز است؛ لهو و لعب و زینت و تفاخر کردن و فخر فروشی و تکاثر و هم افزایی. مرحوم شیخ بهایی می گویند پنج مرحله عمر انسان است، از طفولیت تا پیری. اگر کسی در حیات دنیا ماند، خاصیت حیات دنیا همین است؛ اولش بازیگری کودکانه است، بعدش بازیگری کهنسالانه است. اولش لعب است، آخرش هم تکاثر و روی هم جمع کردن. یک چیز بیشتر نیست. شیطان برای اول عمرت تا آخرت عمرت نقشه دارد هر روزی یک جور.

بعد می فرماید این دنیا مثل یک بارانی است که می بارد و سبز می شود و کشاورز خیلی شگفت زده می شود که این همان زمین پاییز است در فصل بهار خرم شده ولی دوباره طولی نمی کشد باد پاییزی که می آید دوباره زرد می شود، خس و خاشاک می شود «كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّه‏». یک طرف عذاب است یک طرف مغفرت و رضوان است. مغفرت مقدمه رضوان است، اول آدم را پاک می کنند بعد وارد مقام رضوان می کنند. «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور» تمام دنیا یک کالایی است که آدم را فریب می دهد، هیچی نیست جز یک غرور.

بعد می فرماید «سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُم‏»(حدید/21) حالا که اینطوری است در این فرصت به جای این که بروید در وادی لهو و لعب، فرصت را مغتنم بشمارید و سبقت بیایید، امکانات تان را بیاورید این طرف و نگذارید فرصت ها بر شما سبقت بگیرند. لحظه ها را از دست ندهید و به سمت مغفرت بروید. «وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِه‏» به سمت آن بهشتی که وسعت او به انداره سماوات و ارض است که همه چیز در آن برای کسانی که به خدا و رسول ایمان دارند آماده شده است.

«ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم‏» این بهشت هم از فضل خداست، ازعدل نیست، آن هم  فضل عظیم خدای متعال. خدای متعال با فضل خودش برای آن کسانی که «آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِه» جنتی را آماده کرده، می گوید: از فرصت دنیا استفاده کنید به سمت آن بروید. تعبیر سابقوا است، سارعوا نیست؛ یعنی سبقت بر هم بگیرید و سعی کنید جلوتر از همه باشید، نفر اول باشید. در حرکت به سمت مغفرت و جنت، در فرصت دنیا اینگونه باشید.

«ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ» آدم هایی که دارند در راه خدا مسابقه می دهند دامن شان را جمع کردند تا خار دنیا آنها را نگیرد، می خواهند از همه جلوتر برسند یک لحظه را هم از دست نمی دهند اهل سرعت اند اهل سبقت اند اینها در این راه سرشان را به خدا سپردند. پس هر حادثه ای برایتان پیش می آید تصادف نیست. شما دارید کار خودتان را می کنید من خدا هم دارم کار خودم را می کنم. شما از فرصت دنیا استفاده می کنید، وارد میدان مسابقه شده اید. همه چیز این میدان مسابقه را من فراهم می کنم، نگران نباشید، پول بهتان می دهم یا می گیرم، سلامتی می دهم یا می گیرم، آبرو می دهم یا می گیرم، برایتان فرق نکند. اگر شما در میدان مسابقه وارد شوید دیگر تحت هدایت من هستید، «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُم‏» یک روز پیروزی می آید یک روز شکست ظاهری است، یک روز فراوانی است، یک روز محاصره و قحطی است.

همه این حوادثی که -چه برای خودتان پیش بیاید چه در بیرون، زلزله و طوفان بیاید- برای مومنینِ در حال مسابقه در راه خدا پیش می آید، تحت تدبیر خداست «في‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها»، اگر این را فهمیدید دیگر در این میدان هرچه برایتان پیش بیاید غصه نمی خورید «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُم‏».

پس زاهد کیست؟ زاهد آن کسی است که سرش را به خدا سپرده و در دنیا مشغول به مسابقه است. می خواهد از همه جلوتر به سمت مغفرت و رحمت خدا حرکت کند. کاری هم دیگر با کم و زیاد دنیا ندارد، این را به خدا واگذار کرده. هر حادثه ای هم برایش پیش می آید در آن کتاب الهی است. می گوید، من دارم کار خودم را می کنم این حادثه ها هم تصادف نیست. دری به تخته ای خورده من فقیر شدم؟! اینطوری نیست. برای مومنی که دارد در راه خدا مسابقه می دهد هرچه پیش می آید در کتاب الهی ثبت شده، لذا نگران نیست. کاری با این حوادث ندارد «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُم‏» می گوید خدای متعال دارد کار خودش را می کند من هم وظیفه خودم را دارم انجام می دهم. من سرم را انداختم زیر وارد وادی مسابقه شدم، خدای متعال هم دارد من را تدبیر می کند. براساس کتاب خودش حادثه پیش می آورد، دیگر نگرانی ندارد. نه آن موقعی که جیبم پر است مغرورم، می دانم این هم تدبیر خداست، پشت سر این امکان یک تکلیف است. آنجایی هم که جیبم خالی می شود می گویم الحمدالله، تکلیف برداشته شد.

آنهایی که در راه خدا مسابقه می دهند اگر توجه داشته باشند به این که آنچه برایشان پیش می آید در کتاب الهی ثبت شده تدبیر خداست [آرام می شوند.] نقشه خداست، خدا با این مومن یک کاری دارد. این مومنی که دامنش را جمع کرده دارد در راه خدا مسابقه می دهد، آبرویش را جان و مالش را آورده وسط کنار نبی اکرم دارد خرج می کند، می خواهد اسبق السابقین باشد، اول کسی باشد که در کنار نبی اکرم جان و مالش را می آورد؛ این آدم دیگر تحت تدبیر خداست. اگر توجه به آن کتاب الهی پیدا کند و بداند این جامعه ای که دارند با نبی اکرم می روند، این جامعه تحت تدبیر خدا هستند؛ یک روز قحطی است یک روز فراوانی، برایش فرقی نمی کند. نه آن روز غصه می خورد نه سر خوش بیخودی می شود. به این آدم می گویند زاهد.

پس زهد یک مقامی است که در نسبت انسان با عالم شکل می گیرد، این هم یک مقدماتی دارد. باید در عالم دنیا وارد وادی مسابقه بشوی، وقتی وارد شدی می خواهی خودت را به نبی اکرم برسانی و پیشگام در این مسیر باشی. اول کسی باشی که در رکاب امام حسین به شهادت می رسی. اگر اینطوری شدی بعد دیگر می دانی هر تقدیری در این وادی هست او دارد تدبیر می کند، کم و زیادش برایت مهم نیست. آمد و شدها دیگر تکانت نمی دهد. این رفت و آمدها انسان را متحول نمی کند؛ به این می گویند زاهد.

مقام یقین

خب این آدم زاهد وقتی به اینجا رسید، به مقصد رسیده؟ حضرت فرمود نه، زاهد که شدی اول وادی یقین است. آدم تا دلش در دنیاست که صاحب یقین نمی شود، یقین با استدلال نمی آید. آدم باید استدلال کند، با نفس مجادله کند، با شیطان مجادله کند. شیطان می آید سراغ انسان وسوسه می کند باید با او مجادله کنی، شیاطین شبهه می اندازند باید مجادله کنی والا آدم دچار تردید می شود. ولی راه رسیدن به یقین که مجادله و استدلال نیست، آنها سرجای خودش است، آنها برای یک کار دیگری است. حتی راه دفع وسوسه شیطان هم فقط استدلال نیست، یکی استدلال است. آدم باید بنشیند با شیطان یکی به دو کند بگوید دروغ می گویی. در روایت این را هم داریم، بنشین جواب بده، تسلیمش نشو، می گوید چرا امیرالمومنین این کار را کرد، جوابش را بده. لعنش کن، طردش کن ولی در بعضی روایات هم دارد وقتی شیطان هجوم آورد شما به ذکر خدا روی بیاورید.

آمد محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: «هلکتُ» هلاک شدم. مرحوم شیخ در رسائل این حدیث را نقل می کند. حضرت فرمود: چه شده شیطان آمده سراغت می گوید: عالم را چه کسی آفریده؟ می گویی خدا. می گوید: خدا را کی خلق کرده؟ زمین گیر می شوی. درست است؟ گفت: آقا همین است. دارد ایمان من را می گیرد. حضرت فرمودند: «ذَاكَ وَ اللَّهِ مَحْضُ الْإِيمَان‏» اول بهت بگویم این که مضطری و نمی خواهی تسلیم شیطان بشوی، همین که شیطان یک حرفی می اندازد وسط تو دنبالش نمی روی، این علامت ایمان است. اگر مومن نبودی می رفتی، آنهایی که مومن نیستند خیال می کنند خیلی هنرمندند. شیطان یک شبهه می اندازد تا آخر می رود. می گفت: شیطان الف را که می گوید خود این تا یاء می رود. من دیدم بعضی ها اینگونه اند؛ شیطان یک شبهه القاء می کند ده تا هم خودش رویش می گذارد، راه می افتد شبهه شیطان را کامل میکند به خودش پس میدهد، بعد هم اسم فیلسوف روی خودش می گذارد! حضرت فرمود: هر وقت شیطان آمد سراغت بگو: لا حول ولا قوه الا بالله. گفت همین کار را کردم حل شد.

آدم تا بخواهد به یقین برسد و بفهمد عالم تحت تدبیر اوست، یقین کند که هرچه به ما می رسد از ناحیه اوست؛ در ذیل دعای ابوحمزه و در کافی دعایی آمده که صبح و شب این دعا را بخوانید «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِيناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِي‏‏» خدایا از تو یک ایمانی می خواهم که به خاطر آن تو مباشر دل من بشوی. خیلی وقتها آدم در یک خرابه گنجی گذاشته، مراقب می گذارد برای این خرابه. خرابه که مراقب نمی خواهد! گنج است که مراقب می خواهد. خدایا یک ایمانی در دل من بگذار که به خاطر این ایمان تو مباشر دل من بشوی. مرحوم مجلسی در مرآت العقول این معنا را پسندیدند و گفتند این معنا خوب است. به من یک یقینی بده «حَتّى‏ أَعْلَمَ أنَّهُ لايُصيبُنى‏ الّا ما كَتَبْتَ لى» که من یقین کنم به من نمی رسد واقعه ای الا این که تو برای من نوشتی، این یقین است. «رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي‏» وقتی یقین کردم که همه چیز از ناحیه توست به آن سفره ای که تو پهن می کنی برای من راضی باشم.

این سه چیز را به من بده، ایمان، یقینی که بدانم کار توست، رضایی که راضی باشم به سفره تو. حضرت فرمود صبح و شب این دعا را بخوانید. آدم یقین کند عالم در دست خداست، یقین کند به حقایق، این احتیاج به زهد دارد. انسان تا تکیه گاه خودش را در عالم محکم نکرده دلش را از دنیا بیرون نبرده از بالا به این عالم نگاه نمی کند، عالم در نگاهش کوچک نشده، هنوز دارد در عالم دست و پا می زند. کجا دنبال یقین می گردی؟ یقین اکسیر اعظم است، کمترین چیزی که خدا تقسیم کرده یقین است. مگر شوخی است منی که هنوز دارم در دنیا دست و پا می زنم که دنیا را به سمت خودم بکشم از خدا یقین می خواهم. وادی یقین وادی آنهایی است که پایشان را از دنیا بیرون گذاشتند، وادی حضرت ابراهیم خلیل است. مقدمه اش هم مشاهده ملکوت عالم است. «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين‏»(انعام/75).

به ما هم گفتند چرا به ملکوت عالم نگاه نمی کنید، ما هم می توانیم شاهد ملکوت عالم باشیم و اگر شدیم ثمره اش یقین است. کسی که نگاهش در عالم مُلک است، به یقین نمی رسد. با استدلال یقین درست نمی شود، باید نگاه انسان به سمت عالم ملکوت برود. وقتی ملکوت عالم را دیدید صاحب یقین می شوید. ما به حضرت ابراهیم این ملکوت سماوات و ارض را ارائه کردیم، برکاتی برای ایشان داشت یکی این بود که «لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين». آن سیر باید اتفاق بیافتد؛ بعد از این که انسان فارغ شد، انسان را وارد عالم یقین می کنند، تا برسد به نقطه ای که به حق الیقین برسد و حقایق برایش آشکار بشود. همان مقاماتی که برای یقین می گویند.

مقام حق الیقین مثل کسی که رفته وسط آتش نشسته، می فهمد آتش می سوزاند، همه چیز عوالم برایش آشکار میشود، این حق الیقین است. حضرت ابراهیم عرضه داشت می خواهم ببینم چگونه مرده را زنده می کنی؟ -مفسرین بحث کردند- «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي»(بقره/260) آن مرحله اطمینان شاید همان مرحله یقین است که حالا چه اتفاقی افتاد برای حضرت ابراهیم دیگران توضیح دادند. همان سیر حضرت در ملکوت است، ما مُلک واقعه را می بینیم، او ملکوت واقعه را می دید، یقین برایش حاصل شد.

مقام رضا، مقام اخلاص در محبت

هر کس اهل یقین است راضی است؟ نه. آدم ممکن است یقین داشته باشد که عالم را خدا تدبیر می کند ولی راضی نیست، گله مند است. عالم رضا بعد از یقین است. تازه بعد از یقین باید زحمت بکشی تا راضی شوی. این طور نیست هرکس یقین دارد خدای متعال تدبیر می کند راضی باشد. آدم به قله یقین که رسید دست خدای متعال را در عالم دید، حالا قدم بعد قدم رضاست. ممکن است کسی صاحب یقین هم باشد مقامات رضا را به دست نیاورده باشد.

مقام رضا یعنی مقام اخلاص در محبت، حالا که فهمیدی همه چیز از اوست، فقط او را بخواهی و از بقیه فارغ بشوی. حب او در وجود انسان غالب بشود و به مقام اخلاص در محبت برسی، این می شود مقام رضا، دیگر با هر تدبیری که او می کند تو لذت می بری، با هر تدبیر جمال و زیبایی او را می بینی. حالا این یک نکته ای است، که ما چطوری محبت را میبینیم؟ محبت که دیدنی نیست، محبت را با چشم می بینیم، نه ولی آدم محبت دیگران را در عالم حس می کند. چطوری است که آدم حضور خدا را حس نمی کند، محبت خدا را حس نمیکند؟! همه محبت ها از اوست، هر کسی به ما می گوید علیک السلام، خدا دارد جواب سلام می دهد کسی با ما کاری ندارد. مادر اگر دست بچه اش را می گیرد، خدا دارد دست این بچه را می گیرد، مادر چه کار با بچه دارد. اینها لشکر خدا هستند. چطور ما محبت خدا را حس نمی کنیم در عالم، جمال کار خدا را نمی بینیم؟ رضا آن مقامی است که انسان جمال کار صنع الهی را می بیند، پرده ها کنار می رود می بیند همه اینها زیباست. آن مقام اخلاص در محبت است. اینها هم با استدلال و جواب شبهات پیدا نمی شود. آدم باید جواب شبهه بدهد ولی هزار تا جواب شبهه بدهی یکی دیگر شیطان می گذارد کنارش، مقام دیگری است.. کربلای سیدالشهداء قله ظهور این صفت است در عالم. حالا این را ان شاء الله عرض می کنم. السلام علیک یا ابا عبدالله.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 62

(2) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 425

(3) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 64

(4) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 571

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 456