نسخه آزمایشی
چهارشنبه, 05 ارديبهشت 1403 - Wed, 24 Apr 2024

جلسه نهم حرم مطهر/ توضیح مقام تسلیم، تصدیق، وفاء و نصیحه در شأن حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ هفتم شهریور 99 است که در شب نهم محرم در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برگزار شده است. ایشان در این جلسه بیان می دارند از خصوصیات اصحاب سیدالشهدا می توان به تسلیم، تصدیق، وفاء و نصیحۀ اشاره کرد. مقام تسلیم از عمل آغاز میشود اما حقیقت تسلیم از صفات قلب است. می توان گفت اگر انسان قلباً تسلیم نباشد نمیتواند در فعل تسلیم باشد. مقام تسلیم یعنی انسان تمام قوای خودش خصوصا قلب را به امام بسپارد. ایمان و تسلیم طبق فرموده خدای متعال در قرآن در ارتباط با هم هستند یعنی تا کسی قلباً تسلیم نشده باشد به ایمان قلبی نمیرسد. بعد از تسلیم نوبت تصدیق است. افرادی میتوانند ولی الله را تصدیق کنند که از مرحله تسلیم عبور کرده باشند وگرنه یک زمانی او را متهم به کذب خواهد کرد. تصدیق یعنی وقتی حضرت حکمی میدهند یا قضاوتی میکنند انسان قبول کند و هیچ نارضایتی در قلبش نباشد. مقام بعدی وفاء است. وفا یعنی حالا که انسان عهد و بیعت کرده پای آن به نحو کامل بایستد و پیمانه اش را پر بیاورد و بعد هم خودش را طلبکار نداند. هرکس بیشتر وفاء کند از ثمرات فتح الفتوح سیدالشهدا که باز کردن راه هدایت برای تمام عالم است بیشتر بهره مند می شود. نصیحۀ یعنی خیرخواهی، یعنی تمام تلاش خود را کردن تا وظیفه ای که به آن مامور شده را به نحو احسن انجام دهد و در این مسیر هیچ چیز برای خود نخواهد.  

مقام تسلیم

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْن‏» در این زیارت کوتاهی که از معصومین علیهم السلام برای حضرت اباالفضل نقل شده صفاتی برای حضرت شمرده شده که هر کدام از دیگری فوق العاده تر است. مقدمتا این نکته را عرض کنم، که این صفات درجاتی دارد، اگر گفته می شود مثلا وجود مقدس حضرت قمر بنی هاشم، مقام تسلیم یا مقام تصدیق و وفا نصیحت، مقام عبودیت مقام صلاح و طاعت داشتند، معنایش این نیست که ایشان در این مقام مثل دیگران بودند؛ در قله این مقامات بودند. بعضی از این صفات نورانی که در این زیارت آمده، مثل این هفت خصوصیتی که عرض کردم و «أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُل‏» سستی نکردن، نکول در همراهی امام نکرد. اینها صفاتی است که در این زیارت نورانی ذکر شده بعضی از آنها را به اندازه فرصت و سهم خودم تقدیم می کنم.

اولین صفتی که در این زیارت برای حضرت ذکر شده این است که «أَشْهَدُ لَكَ» این هم شهادت امام صادق علیه السلام است، بی حساب و کتاب نیست. «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ» من شهادت می دهم که شما تسلیم سیدالشهداء بودید، حضرت را تصدیق کردید، وفاء به حضرت کردید و اهل نصح و نصیحت نسبت به امامتان بودید. اولین صفتی که ذکر شده تسلیم است که مقامات و درجاتی دارد؛ ممکن است از تسلیم در عمل آغاز بشود ولی حقیقت تسلیم از صفات قلبی انسان است، اگر انسان قلبش تسلیم نشد،  سلم در مقابل امامش نشد، تسلیم در مقام عمل تحقق پیدا نمی کند و دوام ندارد، یک جایی انسان عمل را هم ترک می کند.

البته روشن است اینها همدیگر را کمک می کنند؛ وقتی قلب انسان تسلیم شد بعد در مقام عمل انسان فرمانبرداری کرد، زبان، گوش، دست و قوایش را سپرد، تسلیم قلبی تقویت می شود. کما این که در ایمان هم همینطور است. ایمان از قلب انسان شروع می شود ولی اگر در عمل به لوازم ایمان ملتزم بود این ایمان منتشر در اعضایش می شود. «الْإِيمَانَ مَبْثُوثٌ عَلَی جَوَارِح‏» نورِ ایمانی که به قلب می رسد در قوای انسان منتشر می شود، لذا تمام قوای انسان مومن می شود. انسان اگر مومن حقیقی بود، گوش او هم مومن است، زبان او هم مومن است، چشم او هم مومن است. تمام اعضاء و جوارح مومن می شوند. گناه هم همینطوری است؛ اصل گناه از قلب است، ولی بعد منتشر می شود، انسان ظلمانی همه قوایش ظلمانی می شوند.

تسلیم در عمل به تسلیم قلبی کمک میکند، ولی اساسش تسلیم قلبی است. لذا در این آیه شریفه خدای متعال می فرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/65) دو نکته خیلی روشن در این آیه هست؛ یکی این که، ایمان و تسلیم به هم مرتبط اند. فرمود: پیغمبر ما اینها به پروردگارت مومن نمی شوند تا این که در مشاجراتشان در آنجایی که با هم اختلاف دارند در آنجایی که نزاع هست تو را حَکَم قرار بدهند. هرچه هم حکم کردی در قلبشان نگران نباشند و تسلیم محض تو باشند. پس در آنجایی که حضرت قضاوتی کردند و حکمی دادند ولو علیه من، قلبم اعتراض نداشته باشد. این شرط ایمان است، انسان مومن نمی شود اگر تسلیم نبی اکرم نباشد.

تسلیم، شرط رسیدن به مقام ایمان

اگر تسلیم ایشان نشدی به مقام ایمان راه پیدا نمی کنی، اساس این تسلیم این است که اگر حضرت علیه تو حکم کرد آنجا هم در دل نگران نباشی. در نقل است یکی از اصحاب امیرالمومنین دزدی کرد، حضرت انگشتانش را قطع کرد. انگشت هایش را گرفته بود و می رفت، یکی از مخالفین گفت: دیدی، این هم نتیجه دوستی امیرالمومنین است. گفت اگر تا حالا یک پله دوستش می داشتم حالا ده پله دوستش دارم. کار آسانی نیست آنجایی که علیه آدم یک داوری می شود، منافع انسان به خطر می افتد، آنجا انسان تسلیم باشد. آن زمان که منافع انسان در دنباله روی است، همه ادعای تسلیم می کنند.

در شأن نزول همین آیه شریفه نقل شده که حضرت یک داوری ظاهرا درباره زبیر کردند -می دانید عاقبت بخیر نشد ولی یک نسبتی با حضرت داشتند، پسر عمه حضرت بودند- سر تقسیم آب در زمین کشاورزی. زبیر با شخصی اختلاف داشتند، نزد حضرت آمدند و حضرت به نفع زبیر حکم کرد. وقتی بیرون رفتند آن دیگری گفت به نفع قوم و خویششان حکم کرده. آیه نازل شد؛ اینها ایمان نمی آورند تا وقتی تو حکم می کنی در دلشان احساس دلتنگی نکنند. آن وقت هر چه تکلیف سخت تر می شود امتحان دشوارتر میشود این تسلیم بودن و دل سپردن و هرچه امام حکم کرد با تمام وجود بپذیرد سخت تر می شود. نه این که در عمل گوش داد اما در دلش مضطرب باشد، تسلیم قلب مهم است.

تسلیم قلب یکی از مقامات است که درجاتی هم دارد. وقتی بزرگان میگویند مقامات اسلام، یعنی همین درجات تسلیم بودن در مقابل خدای متعال. یکی از صفاتی که برای حضرت ذکر شده این است. «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ» شما تسلیم سیدالشهداء بودید. حضرت شما را در سخت ترین امتحانات تاریخ وارد کرد ولی شما در دل تان هم احساس دلتنگی نسبت به قضای و برنامه حضرت نمی کردید.

مقام تسلیم یعنی انسان تمام قوای خودش را بسپارد به امام خصوصا قلبش را. اگر اینچنین نبود، انسان، مومن نیست، چون هنوز در دلش غیر خدا و غیر امام است، ترازویی دارد و این ترازو را می گذارد وسط می گوید اینجا امام درست راه نرفتند. تسلیم قلب یعنی میزان انسان که در قلب انسان است، بر مدار امام بچرخد. امام هر حکمی کرد این ترازو به نفع امام باشد نه این که خود انسان ترازویی بگذارد وسط امام را با آن ترازو وزن کند بگوید حالا امام کارشان درست بود یا غلط. اگر ترازوی انسان، اگر شاقول انسان با امام فاصله گرفت انسان به مقام تسلیم نمی رسد. اصل تسلیم این است که این ترازوی انسان که وزن می کند مدارش امام باشد.

مقام تصدیق

بعد از تسلیم، تصدیق است. اگر انسان تسلیم شد، می تواند امام علیه السلام را تصدیق کند و الّا یک جایی در مقابل قضاء امام، امام را تصدیق نمی کند، متهم می کند به خطا، متهم می کند به کذب. این حدیث نورانی در کافی شریف است؛ در جنگ حنین وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم غنائم را تقسیم کردند. جنگ حنین به فاصله کوتاهی بعد از فتح مکه واقع شده، لذا کسانی هم که در مکه تازه مسلمان بودند مثل قریش که به حسب ظاهر از اقوام حضرت بودند، قریب دو هزار نفر به فرماندهی ابوسفیان، در این جنگ شرکت داشتند. این هم جزو ابتکارات وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است.

با یک مقدماتی در این جنگ پیروزی به دست آمد، پیروزی فوق العاده ای هم به دست آمد چون طرف مقابل جنگ یک جمع ثروتمندی بودند -طائف بود- لذا غنایم فراوانی به دست مسلمان ها آمد، حضرت غنایم را تقسیم کردند، یک قسمت عمده غنایم را به تازه مسلمانان قریش دادند. انصار که اهل مدینه بودند و حضرت را دعوت کرده بودند و مهاجرین را پذیرایی کرده بودند و در جنگ های بدر و احد و احزاب و سایر جنگ ها فداکاری های سنگین در کنار حضرت کرده بودند، جمع شدند دور سعد بن عباده که بزرگ این انصار بود، گفتند این تقسیمی که حضرت کردن براساس حکم خدا بوده یا خودشان تقسیم کردند؟! اگر خدا حکم کرده خب بحث دیگری است ولی اگر ایشان حکم کردند ما راضی نیستیم و اعتراض داریم؛ این چه نوع تقسیمی است؟! 

کانه گفتند حضرت در این تقسیم غنایم جانب اقوام خودشان را گرفتند، همین که چشمشان به قبیله خودشان خورد هرچه غنیمت بود به آنها دادند! ما سالهاست کنار حضرت می جنگیم. امام صادق علیه السلام می فرماید خدای متعال آن نورانیتی که در طول سالها در کنار وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به دست آورده بودند همه را خاموش کرد. بعضی گفتند این که می بینید بعد از رحلت حضرت بلافاصله وارد سقیفه شدند علتش همین است؛ خدای متعال نور اینها را گرفت. اینها رفتند در سقیفه بنی ساعده که مجلس در واقع شورای آنها بود، جمع شدند که ما تسلیم قریش نمی شویم باید سعد بن عباده بزرگ ما رئیس بشود!

بعضی گفتند اگر آدم تسلیم قلبی نداشته باشد نمی تواند تصدیق کند. نمیتواند پیامبری که خدای متعال تقسیم بهشت و جهنم را به ایشان سپرده؛ اگر امیرالمومنین قاسم الجنه والنارند، حضرت ابوالقاسم اند، پدر این کسی هستند که تقسیم کننده بهشت و جهنم است. خدای متعال بهشت و جهنم را به این آقا سپرده، دینش را به او سپرده تصدیق کند، فرمود: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب‏»(ص/39)، این دینی که یک حرفش را حق نداری جابجا کنی «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل‏ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين‏»(الحاقه/44-45)، یک کلمه اضافه کنی خدای متعال رگ گردن انسان را می زند. اینقدر خدا به این پیغمبرش اعتماد دارد، بعد حالا چهار تا اسب و شتر و شمشیر را حضرت تقسیم کردند اینها معترض اند نمی توانند تصدیق کنند.

عدم آمادگی باعث جدایی از ولی الله

فرصت ها اینقدر طولانی نیست، آدم اگر در فرصت ها خودش را آماده نکند، لحظه امتحان همه این هوس های انسان سر برمی دارند. بعضی گفتند این سختی های جان کندن، سکرات الموت همین است. انسانی که با تمنیات خودش تصفیه حساب نکرده، در لحظه موت وقتی همه این تقاضا ها با هم سر برمیدارند کار سخت می شود. در لحظه ای که امتحان سخت می شود همه این هوس های خفته انسان، اینهایی که به تأخیر انداخته شده و در فرصت هایی که گذشته تصفیه حساب نشده سر بر می دارند. من که به خاطر خدا با یک هوسم نمی توانم تصفیه حساب کنم، چطور می شود در آن صحنه ای که همه هستی من را می خواهند یک جا از من بگیرند، تصدیق کنم. چطور می شود انسان در لحظه مرگ گلایه مند خداوند نشود.

انصار هم که می گفتند اگر خدا تقسیم کرده ما قبول داریم، دروغ می گفتند. آدمی که تسلیم رسول خدا نیست با خدا هم گلایه مند می شود. منتها احساس می کنند العیاذ بالله زورشان به خدا نمیرسد، اما زورشان به پیغمبر خدا می رسد. اول اشتباهشان هم همین است -آدم وقتی می خواهد با نفسش راه برود توجیه می کند- می گویند خدا گفته باشد ما قبول داریم، پیغمبر خدا از خودش گفت ما قبول نداریم. این پیغمبر از خودش حرف می زند؟! «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏»(نجم/3) با پیغمبری که خدا همه چیز را به او سپرده، سر یک تقسیم غنائم می کنید! آدم وقتی مومن نیست نمی تواند تصدیق کند؛ این پیغمبر خداست، ترازوی عالم است.

لذا دومین مقام، مقام تصدیق است. انسان وقتی حضرت داوری می کنند تصدیق کند. به خصوص در این صحنه سخت، در این صحنه ای که به اصطلاح همه عقلای قوم به حضرت می گفتند: آقا نروید، این کار درست نیست، با خودتان اهل بیت نبرید. شما نمی بینید وجود مقدس قمر بنی هاشم یک جمله حتی به حضرت مشورت داده باشند. امام که مشورت از ما نمی خواهد. «شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر»(آل عمران/159» یک سخن دیگری است. کسی خیال نکند امام وقتی با من مشورت می کند، واقعا من یک چیزی بلدم و امام بلد نیست می خواهد از علم من استفاده کند. بله به ما گفتند مشورت کنید، در مشورت از عقل دیگران استفاده کنید، برایتان رشد آورد؛ این برای ماست. حضرت که علم الهی در وجودشان است، تمام علم الکتاب در محضر امام است، حالا ما به ایشان مثلا مشورتی بدهیم چیزی به ایشان اضافه می شود! این توهم ها اگر در انسان پیدا شد، انسان سر بر میدارد.

امتحان به مجهولات

تصدیق قدم دوم است که انسان بعد از تسلیم تصدیق کند، آن هم در صحنه های سخت. آدم را بیاورند در عاشورا -وجود مقدس سیدالشهداء وقتی می آیند کربلا با خودشان اهل بیتشان را هم بیاورند- تصدیق کند بگوید درست همین است. می شد ایشان اهل بیت را در مدینه بگذارند، با خودشان آوردند و نوامیس خدا اسیر شدند. بعد از 1400 سال ممکن است پرده ها کنار رفته باشد بفهمیم که واقعا عجب کاری کردند، اهل بیتی تربیت کردند و با این باری که روی دوش آنها گذاشتند اسلام را به مقصد رساندند. خود این اهل بیت را به مقصد رساندند.

ولی در لحظه ای که دارد امتحان شکل می گیرد، ابهام ها پیش می آید، خدای متعال با مجهولات انسان را امتحان می کند. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند اگر خدا می خواست امتحان ملائکه آسان بشود این روح را که مسجود ملائکه بود در یک جسم نورانی قرار می داد که وقتی نگاه می کنند حیران بشوند، یک بوی خوشی به او می داد که شامه آنها تسلیم بشود. ولی خدای متعال «يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَه‏»(1)  خدای متعال با مجهولات ما را امتحان می کند که ما خدا را قبول داریم یا به خودمان تکیه می کنیم. آنجایی که امتحان با مجهولات شکل می گیرد ما نمی فهمیم چرا امام این کار را می کند، آنجا تسلیم بودن کار سختی است، آنجا تصدیق کردن سخت است، اصلا تصدیق یعنی اینکه انسان آنجایی که نمی فهمد، مطمئن باشد امام راه درست را می رود. امام را صدق محض بداند و هر اقدامی که انجام بدهند تردید نکند.

مقام وفاء

بعد از این دو مقام، مقام وفاست. حالا کسی که تسلیم امام است و امام را تصدیق می کند پیمانه اش را پر کند بیاورد کنار امام، وفا یعنی انسان تمام پیمانه اش را پر بکند، هیچ کوتاهی در انجام وظیفه نکند. عهدی که با امام بسته بیعتی که با امام کرده به نحو تمام و کمال به این بیعت وفا بکند. خدای متعال در سوره مبارکه فتح می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِم‏»(فتح/10) پیغمبر ما، کسانی در مسیر فتحی که ما برای تو قرار دادیم -مسیر تو سراسر مسیر فتح است هرکسی هم با تو همراه شد وارد وادی فتح و پیروزی می شود  شکست در مسیر شما نیست- می توانند با شما همراه باشند که بیعت بکنند. «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» اینهایی که با تو بیعت می کنند دست به دست خدا می دهند و با خدا بیعت می کنند. وقتی با خدا بیعت کردی راه خدا راه شکست نیست. بیعت با این حضرت بیعت با خداست.

بعد می فرماید: «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِه‏» اگر کسی با خدا بیعت کرد و یک قراری با خدا بست، یک طرفه قرار را شکست خدا ضرر نمی کند. اگر با پیغمبر خدا نقض بیعت بکنید با خدا نقض بیعت کردید، از دایره این فتحی که خدا دارد برای این پیغمبر رقم می زند بیرون می روید. آنوقت سراسر زندگی تان می شود شکست؛ از نفس شکست می خورید، از شیطان شکست می خورید، از دشمن شکست می خورید، ولی اگر کنار حضرت بودید و به این بیعت وفا کردید «وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّه‏»(توبه/111) چه کسی از خدا وفادارتر است. «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِه‏» به هیچ وجه خدای متعال قرارش را یک طرفه نقض نمی کند و پای عهد خودش هست. با این که ما اسیر عهد او هستیم ولی او هیچ وقت عهدش را به هم نمی زند. ما هم اگر به هم زدیم هیچ ضرری متوجه خدای متعال نمی شود.

ثمره وفاء، بهره مندی از غنائم فتح

آنهایی که با امام حسین بیعت می کنند تا همه هستی خودشان را پای حضرت بدهند، اگر وفا نکنند خودشان ضرر کردند و اگر هم وفا کنند تمام منفعت مال آنهاست. این فتحی که خدای متعال برای سیدالشهداء علیه السلام رقم زده و راه همه عالم را به سوی خدا باز کرده، همه ارباب معرفت و موحدین از مسیر این فتح به سمت خدا حرکت می کنند. انبیاء اولوالعزم هم از این فتح سیدالشهداء متنعم و بهره مند بودند، می آمدند در این ضیافت الهی بار خودشان را می بستند. خدای متعال ابراهیم خلیل و موسای کلیم و حضرت نوح و عیسی را در این وادی برده است.

در یک نقلی است در آن فرصت کوتاهی که حضرت موسای کلیم با حضرت خضر همراه شدند، روضه سیدالشهداء را برای حضرت موسی خواندند تا بار حضرت بسته بشود. این ضیافت الهی، این فتحی که خدا برای حضرت کردند اگر کسی وفا کرد از این فتح استفاده می کند. این فتح المبینی که خدا در کربلا برای سیدالشهداء کردند، پیروزی قطعی برای سیدالشهداست. آنهایی که با حضرت بیعت کردند و پیمانه شان را پر آوردند اشخاصی هستند که در مسیر فتح سیدالشهداء قرار می گیرند و از برکات این فتح و پیروزی و از غنایم این فتح برخوردار می شوند. غنیمت فتح سیدالشهداء این است که همه عالم مسیر خدا را پیدا می کنند، همه موحدین به بهشت می رسند. غنیمتش بیش از این دنیایی است که ما خیال می کنیم. تمام دنیا در مقابل غنیمت فتح سیدالشهداء به حساب نمی آید. غنیمت فتح این است که تمام عالم به سمت خدا حرکت می کند. راه عالم باز شده و انسدادی که بر اثر افعال دشمنان ایجاد شده بود ز بین رفته.

وفا یعنی حالا که انسان عهد و بیعت کرده پای آن به نحو کامل بایستد و پیمانه اش را پر بیاورد و بعد هم خودش را طلبکار نداند. انسان هایی که خودشان را طلبکار می دانند، تمام توانشان را می آورند ولی احساس می کنند طلبکار خدا و رسول خدا هستند. با خدا یک عهدی بسته به عهدش عمل می کند خیال می کند خدمتی به خدا کرده؛ اینطوری نیست. می فرماید هر کسی کار خوب می کند به خودش دارد خدمت می کند. کسی به خدا خدمت نمی کند، امام هم همینطوری است. سیدالشهداء به کسی احتیاج ندارند. حضرت که شب عاشورا به اصحاب می گوید بروید چه احتیاجی به ما دارند.

 وفا یعنی انسان تمام پیمانه خودش را پر ببرد و در این پر بردن هم خودش را بدهکار بداند، این که در باب سعید بن عبدالله شنیدیم سیزده چوبه تیر را به تن خودش خرید و استقامت کرد تا نماز حضرت تمام شود. نماز حضرت که تمام شد افتاد روی زمین، حضرت آمدند بالای سرش عرض کرد «أ وفیتَ یابنَ رسولِ الله» به آن قراری که با شما بسته بودم وفا شد. «يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَة»(مومنون/60) تمام هستی خودش را گذاشته، با محبت ایستاده، با سر و دستش به استقبال تیرها رفته، نماز تمام شده ولی واقعا نگران است که نکند پیمانه ام را پر نکردم و یک جایی کم گذاشتم.

مقام نصیحه

وفا یعنی همین، یعنی انسان پیمانه را پر بکند و هرچه دارد بیاورد، بعد هم واقعا نگران باشد و خودش را بدهکار بداند. این از کارهایی است که وجود مقدس بنی هاشم کردند و صفات حضرت است. تسلیم، تصدیق، وفا و بعد هم «و النصیحه» نصیحت و خیرخواهی. نصیحت به این معنایی که ما می گوییم، ما کسی را نصیحت کنیم، نیست. این که گفتند «نصیحۀ ائمه المومنین» ما برویم امام را نصیحت کنیم که این کار خوب است، این کار بد است، نیست.

معنی نصیحت یعنی خیرخواهی. تمام وجودش می خواهد جبهه حضرت پیروز بشود. هیچ چیز برای خودش نمی خواهد در این همراهی، کسی که با امام همراهی می کند و در این همراهی هیچی را برای خودش نمی خواهد و تمام مطلوبش این است بار امام -این تعبیر دقیق نیست- به مقصد برسد. هیچ منفعتی و غنیمتی در این همراهی برای خودش نمی خواهد، هیچی هم کم نمی گذارد. تمام دقت را می کند، تمام توانش را به کار می گیرد، هرکجا یک راهی بتواند باز کند، باز می کند. این می شود نصیحت، یعنی خیرخواهانه تمام قوای خودش را به کار می گیرد، هیچ طلبی، هیچ منفعتی برای خودش دنبال نمی کند. می خواهد با هر تدبیری شده کار را به نتیجه برساند و باری که روی دوش او می گذارند روی زمین نماند.

در جنگ خیبر یهود در قلعه ها سنگر گرفته بودند. روی کوه قلعه مستحکمی هم داشتند. مسلمان ها مدت زیادی معطل شدند، زمین گیر شدند. هر که را حضرت می فرستاد دست خالی برمیگشت. پرچم را به هر کدامشان می داد -همین مدعیان- همه رفتند یک سر و گوشی آب دادند گفتند اصلا کار شدنی نیست، برگشتند. وجود مقدس امیرالمومنین بیمار بودند و چشم درد سختی داشتند. حضرت فرمودند فردا من پرچم را به دست کسی میدهم که «يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَه‏» به دست کسی می دهم که خدا و پیغمبرش او را دوست دارند او هم خدا و پیغمبر را دوست دارد، حبیب خداست. همه منتظر بودند ببینند چه کسی است، دیدند آمدند نزد امیرالمومنین سلام الله علیه، اول چشم حضرت را شفا دادند بعد هم پرچم را دست ایشان دادند. ایشان رفت قلعه را فتح کرد و برگشت. رفت همه موانع را کنار گذاشت، رسید به در قلعه. فرمود: «مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَر بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّة» من هرچه داشتم آنجا خرج کردم این در را من با قوه جسمانی نکندم؛ دری که گفتند چند نفر باز و بسته می کردند. بعد این در را پل کردند بقیه لشکر را هم از خندق عبور دادند. این می شود نُصح، یعنی نمی شود ندارد. وقتی خدا می فرماید این کار را بکن، نمی شود ندارد.

معنای آیه «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»(بقره/286) را دو جور معنا کردند. یک شکل آن به نفع آدم است؛ خدای متعال به اندازه توان آدم از او میخواهد؛ آقا من نمی توانم، خیلی راحت تکلیف را می گذارد کنار. از این طرف می گیرد، می گوید خدایا به اندازه وسع من، من هم که وسع ندارم. یک معنایی هم از آن طرف است؛ اگر خدای متعال باری را روی دوشت گذاشت بدان که می توانی، کوتاهی نکن و زود کنار نکش. می گویند این کار را انجام بده؛ هزار زمینه می خواهد؟ برو زمینه هایش را انجام بده، نگو نمی توانم. اگر یک جایی توان نبود تکلیف هم نیست اما از آن طرف اگر یک جایی تکلیف آمد نگو نمی توانم.

خدای متعال می فرماید دروغ نگو. می گوید: در کاسبی امروز که نمی شود دروغ نگویی! همین که خدا می فرماید دروغ نگو، پیداست می توانی. نمی توانم یعنی چه؟ دروغ نگو بعد ببین کار درست می شود یا نه. خدای متعال وقتی تکلیفی می آورد یعنی می توانی.

نصح یعنی بار را روی دوشت گذاشتند، همه توانت را به کار بگیر به یک جایی می رسد، تکلیف همین است. وجود مقدس امیرالمومنین رفتند کار نشدنی را شد کردند. وقتی حضرت می گویند برو، یعنی برو. فرمود من با قوه جسمانی این کار را نکردم، همه امکاناتم را خرج کردم که فرمان رسول خدا زمین نماند.

جلوه نُصح در رفتار حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِح‏» این شریعه ای که حضرت رفت آب بیاورد چهار هزار موکل داشت. چهار هزار نفر را با انواع مختلف سلاح مأمور کرده بودند کسی به شریعه نزدیک نشود. تیراندازهایی که از دور تیرباران می کردند. وقتی قمر بنی هاشم آمدند و عرض کردند: دلم تنگ شده، اجازه می دهید بروم میدان؟ دیگر نمی توانم این صحنه را ببینم.در احوالات سعید بن عبدالله به نظرم نقل شده، گفت آقا دشمن دارد حلقه محاصره را تنگ می کند، من تحمل ندارم این وضعیت را ببینم که شما مورد تهدید دشمن قرار می گیرید. اجازه می دهید من بروم تا نباشم و این صحنه ها را نبینم. با این که هنوز اصحاب بودند، جوان های بنی هاشم بودند، هنوز خیمه های حضرت تهدید نمی شد.

قمر بنی هاشم تا آخرین لحظه ماندند. فرمانده لشکرند، چند بار صبح تا بعد از ظهر این لشکر پراکنده را جمع و جور کردند. فرماندهی ایشان خیلی عجیب است؛ حالا فرماندهی باطنی که قوای امام حسین در عالم تحت فرمان ایشان هستند آن یک مسئله است، اما آن فرماندهی در صحنه سنگین کربلا که خیلی صحنه عظیمی بوده فراتر از ظاهرش، باطنی داشته است. بعضی ها اسرار الشهاده نوشتند، اسرار عاشورا را گفتند، نه این صحنه های ظاهری را. ملاحظه فرمودید مرحوم ملاآقای دربندی. حضرت چند بار صبح تا بعد از ظهر این لشکر را دوباره از نو آرایش دادند. همان سر صبح وقتی تیر اندازی از راه دور و حضور دسته جمعی شد جمع زیادی از اصحاب حضرت به شهادت رسیدند، حضرت قمر بنی هاشم اینها را جمع و جور کردند و لشکر را سامان دادند.

تا غروب کنار حضرت بوده، آمد عرض کرد: آقا دلم تنگ شد اجازه می دهید بروم. حضرت به این فرمانده لشکر مأموریت دادند بروند آب بیاورند. ببینید چکار کرده واقعا تکلیف حضرت انقدر بود. نمی دانم چطوری خودش را به شریعه رساند. مشک را پر از آب کرد خیالش راحت شد، دست ها را زیر آب برد، تعبیر مقاتل این است «فَذَكَرَ عَطَشَ الْحُسَيْن»‏ و آبها را برگرداند سر جایش. تشنه لب از شریعه بیرون آمد. راه نخلستان را انتخاب کرد که هم کوتاه تر بود هم با جنگ و گریز می شد خود را به خیمه برسانی. گفتند خودش را سپر مشک آب قرار داده بود. آخرین چیزی که هدف قرار گرفت مشک آب بود.

عربها در باب قمر بنی هاشم می گویند «ابا القِربَه» پدر مشک. بعضی اینگونه معنا کردند، دیده اید پدر بچه اش را در آغوش می گیرد، اگر باران بیاید خودش را حائل قرار می دهد که باران به بچه اصابت نکند. مثل باران تیر می آمد، خودش را سپر کرده بود که این مشک سالم بماند. انقدر وظیفه داشت؟! اگر می خواست جنگ کند جان خودش را به در ببرد که کسی حریف قمر بنی هاشم نبود. این می شود نصیحت. مشک آب را رها می کرد، چه کسی جرأت می کرد به حضرت نزدیک شود. حتی گفته اند حضرت سلاح جنگی برنداشته بود، با یک نیزه رفته بود. این که اول دست راست قطع می شود، بعد دست چپ قطع می شود، بعد آبها روی زمین می ریزد یعنی چه؟ کاری نداشت یک تیر از دور می زدند آب ها روی زمین می ریخت. این یعنی نصیحت. حضرت می گویند آب بیاور، باید به هر قیمت آب به خیمه برساند. السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِح‏.

پی نوشت:

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 287