نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

تبیین مبانی اخلاق الهی / بندگی و خضوع در مقابل خدا در مقابل تکبر مبنای اخلاق مادی

متن زیر سخنرانی آیت الله سید محمدمهدی میرباقری به تاریخ 6 تیرماه سال 91 می باشد که در دانشگاه آزاد قم پیرامون مبانی اخلاق برگزار شده است. ایشان با بیان اینکه کبریاء و بزرگی دو صفت مختص و ویژه خداوند است می فرمایند: امتحان الهی نیز از این دو صفت می باشد که اگر کسی در برابر آن توضع و فروتنی داشت و تمام وجود او در برابر آن سجده کرد، داخل رحمت و ولایت الهی می گردد و الّا اگر همچون ابلیس که روحیه استکبار در برابر عظمت و حقیقت روحی که در حضرت آدم تجلی کرده بود از خود نشان داد، مورد لعن و دوری از خداوند می گردد. این تواضع ریشه تمام صفات کریمه و استکبار نیز ریشه تمام صفات رذیله می باشد که هرکدام از این دو اخلاق بر جامعه غالب گردد، به مقتضای آن دو، رفتار و سپس دو تمدن شکل می گیرد. پس اگر مردم در برابر خداود تواضع و خضوع داشتند، تمدن و جامعه الهی و اگر روحیه استکبار در آنان باشد، جامعه و تمدن مادی و شیطانی تشکیل می شود. این اخلاق و انگیزه که پشتوانه تمدن سازیست، اگر در بستر عقل -که حقیقت عقل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می باشد- قرار گرفت و از 75 قوه عقل بهره گرفت، عقلانیت الهی حاصل و موجب بروز و ظهور رفتار کریمانه و تشکیل جامعه الهی می گردد و الّا اگر در بستر جهل قرار گرفت و 75 قوه جهل غالب شد، نوعی عقلانیت مادی - که این تعبیر تسامحی است و نیاز به تعبیری جدید دارد- حاصل و به تبع رفتارهای جاهلانه تمدن مادی شکل می گیرد. باید توجه کرد که باطن اخلاق تولی از پیامبر اکرم(ص) و تبری از ابلیس است و شناخت و شناساندن این باطن و پشتوانه اخلاق بسیار ضروری است. باید اساتید فنّ و متفکران حوزه و دانشگاه با بررسی دقیق و کامل مبانی اخلاقی و شناساندن آن به دانشجویان، مانع از پیشرفت و فراگیری بیشتر اخلاق و تمدن مادی شوند و علاوه بر تقوای فردی و اجتماعی، با رعایت تقوای حرفه ای که معرفی دستگاه و تمدن مادی می باشد، مأموریت الهی خود را انجام دهند چرا که در محیط و فضای فعلی حاکم بر جامعه، علوم و عقلانیت سکولار و مادی - که تعبیری نیاز به جایگزینی واژه ای دیگر دارد- فراگیر شده است و با توجه به عدم تدوین و فراگیری علوم الهی در سطح مراکز وآموزشی، علاوه بر لزوم تدوین و تدریس علوم الهی، وظیفه فعلی اساتید دانشگاه ها، شناساندن و نقد علمی علوم و تمدن مادی به دانشجویان می باشد.

بررسی مبانی و باطنِ اخلاق / خضوع در مقابل خدا مبنای امتحان الهی

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمینَ و صَلّی اللهُ عَلی سَیِّدنا محمّدٍ و آلِه الطّاهرینَ و لَعنةُ الله علی أعدائهم أجمعین. در این جلسه بحثی اجمالی پیرامون مبنای اخلاق طرح می شود و امید است که شاید بحث کردن از این زاویه برای آقایان مورد توجه باشد و اگر نکاتی بود از محضر اساتید استفاده می کنم. و آن بحث این است که روح، باطن و ظاهرِ اخلاق، سجده، تولی و تبری، مناسک و در یک کلام روحِ اخلاق - یعنی آنچه که عمق اخلاق را شکل می دهد- به گمان ما عبارتست از حقیقتِ سجدۀ بر خداوند متعال و توحید. و باطن اخلاق، تولیّ و تبری است. اما ظاهر اخلاق همین مناسک است. در این جلسه پیرامون این موضوع به تناسب زمانی که داریم بحث می کنیم.

امیرالمؤمنین(ع) در خطبه قاصعه که از لطیف ترین و عمیق ترین خطبه های نهج البلاغه است بیانی بسیار ارزش دارند که ارزش دارد ده ها بار این خطبه مرور شود. ابن ابی الحدید (که بعضی ها از اهل سنت او را شیعه می دانند اما قطعاً شیعه نیست و معتزلی است) شرحی بر نهج البلاغه دارد که از برخی زوایا فوق العاده و لذا ماندگار هم شده است. در ذیل یکی از خطبه های امیرالمرمنین(ع) می گوید که: من در طول بیست سال گذشته بیش از هزار بار این خطبه را خواندم. یعنی سالی پنجاه بار. اصل این خطبه راجع به معاد می باشد و مضمون کلام ابن ابی الحدید این است هر بار که آن را خواندم، جدای از تأثر و تحوّل روحی که در من پیدا شد، جسم من نیز دستخوش تحول شد. همۀ خطبه های حضرت اینگونه است اما برخی ویژه تر و فوق العاده تر هستند. یکی از طولانی ترین و شاید فوق العاده ترین خطبه های نهج البلاغه همین خطبۀ قاصعه است. نقطۀ شروعی که حضرت در این خطبه دارند با حمد خدا اما حمدِ کردنی خاص می باشد و می فرمایند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ‏ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَيْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا مِنْ عِبَادِه‏»(1) یعنی آن خداوندی ستودنی است که لباس کبریاء و عزت را بر خود پوشیده است. یعنی آنچه از عظمت و کبریاء در عالم ظهور دارد، پوشش ظاهریِ اولوهیت حضرت حقّ و جلوه ای از آن عزتِ الهیست. سپس می فرماید: حقیقت این دو صفتِ کبریاء و عزت، از مختصات خداوند متعال می باشد و خداوند متعال اینها را قُرقگاه برای دیگران قرار نداده و دیگران حق ندارند به این حریم وارد بشوند و در خود احساس عزت و کبریایی کنند. و این دو قرقگاه خداوند متعال هستند. اینکه فرمود: «اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ» یعنی این دو صفت، تناسب با جلال الهی دارد. و اگر کسی به این حریم الهی وارد شود، نتیجه آن این است که: «وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا مِنْ عِبَادِه» یعنی آن کسی که در این دو خصوصیت با خداوند متعال منازعه کند و در مقابل عزت او، احساس ذلت و در مقابل کبریای او احساس خشوع نکند، خداوند متعال او را از محیط رحمتش طرد کرده و مورد لعن او قرار می گیرد. در ادامه حضرت می فرمایند: «ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِين‏» یعنی خداوند متعال ملائکه مقرب خود را با همین امر امتحان کرده است. یعنی اصل امتحانی که خداوند متعال از عالم ملائکه گرفته که این امتحان عمقِ امتحانِ ملائکه می باشد و امتحان ما نیز به همین است، این است که آنها را به کبریاء و عزت خود امتحان نموده است به این صورت که آیا در مقابل کبریاءِ او تواضع و خشوع می کنند؟ آیا در مقابل عزّت او تذلل می کنند یا نه و در عرض خداوند متعال برای خود شأنی قرار می دهند؟ تمام روح امتحان ملائکه امتحان به همین تواضع، خشوع و تذلل در مقابل کبریاء و عزت الهی است.

خداوند متعال به ملائکه عالم ملکوت فرمود: «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طين» یعنی من بشری را از گِل خلق می کنم. «فإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِين»(ص/71-72). وقتی او را به نقطۀ اعتدال رساندم و از روح خود در او دمیدم -که این حقیقتی که در آدم قرار گرفت و ناشی از کلمۀ روح بود- همگی در مقابل او سجده کنید. سپس حضرت در این خطبه می فرمایند که ملائکه از عهدۀ این امتحان بیرون آمدند اما ابلیس دچار عصبیت شد و در قرآن آمده که به خداوند متعال عرضه داشت که «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين»(اعراف/12). و در مقابل خداوند متعال به آنچه داشت (که آن هم همان حقیقت وجودی بود که خدا به او عطا کرده بود) تکیه کرد و گفت: من از او بهترم. پس دلیلی ندارد در مقابل او سجده کنم.

چند نکته در این خطبه می باشد که لازم به ذکر است. نکته اول: دستور سجده ای که خداوند متعال به ملائکه داد، به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) در کتاب احتجاج، این سجده، سجدۀ عبادت نبود. بلکه سجدۀ تواضع در مقابل آدم بود که این تواضع، طریقِ عبادتِ خداوند متعال بود. آنها از طریق تعظیمِ خلیفۀ خدا، خدا را عبادت می کردند. نکته دوم: کسی از حضرت سؤال کرد که: روح از ملائکه است یا نه؟ حضرت فرمودند: روح اعظم از ملائکه است. روح، مسجودِ ملائکه است. چون خداوند متعال به ملائکه فرمود: «فإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ» آنچه ملائکه در مقابل او سجده کردند تجلی ای از حقیقتِ روح بود که فرمود: «مِن رُّوحِى» - که کلمه «مِن» در این آیه مِنِ نشویه می باشد که به معنایی که بیان شد دلالت دارد- این روح مسجودِ ملائکه است. بنابراین این تواضعی هم که کردند، تواضع در مقابل این پیکرِ گِلی آدم نبود و تواضع در مقابلِ روح بود. آن حقیقت روحی که اعظم از ملائکه هست و ملائکه در مسیر تقرب خودشان باید درمقابل او تواضع او کنند، مسیرِ عبادت ملائکه، از پذیرش ولایت این حقیقت می گذرد.

در ادامه حضرت می فرمایند: «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِيبٍ يَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَةِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْيِيزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلَاءِ مِنْهُم‏» یعنی اگر خداوند متعال می خواست به آن کلمه روح را لباسِ خلقت بپوشاند و آن را در قالب بشر خلق می کرد، جسم او را هم از یک جسم نورانی قرار می داد که در او نوری تجلی کند و تمام عقول حیران شوند و اگر می خواست بو و رائحه ایی خوشی در او قرار دهد که تمام شامّه ها به تواضع درآیند این کار را می کرد و اگر این کار را انجام می داد، وقتی که تمام آن تجلیات را می دیدند خضوع می نمودند و امتحان آسان می شد. ولی خداوند متعال با مجهولات امتحان می کند به این خاطر که دو صف از هم جدا بشوند و برای اینکه استکبار و انانیت نفس را از آنان دور کند. و این کلام حضرت اشاره دارد که اگر این حقیقت روح در یک جلوۀ نورانی تجلی می کرد، حقیقتاً همه سجده و تواضع می کردند که فرمود: «لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً» اما او را در قالب گِل برد و آن حقیقت را پنهان کرد و در حجاب برد سپس دستور داد به این گل سجده کنید. اگر واقعاً آن حقیقت تجلی می کرد شیطان نمی توانست بگوید «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين» و او هم تواضع می کرد. اما این تواضع، سجدۀ در مقابل خداوند متعال نبود و شیطان از انانیت نفس و استکبار بیرون نمی آمد و به حالت خشوع و بندگی نمی رسید. لذا برای اینکه این حالت خشوع و بندگی و تواضع در مقابل کبریاء الهی فراهم شود، خداوند متعال یک حقیقتی که در متن هستی مسجودِ ملائکه و اعظم از ملائکه می باشد که آنان از طریق تواضع و سجدۀ او به حقیقت قرب راه پیدا می کند، او را در حجاب قرار داد و بعد فرمود سجده کنید.

تواضع و تکبر در برابر کبریاء الهی ریشه صفات کریمه و رذیله در فرد و اجتماع

سپس حضرت می فرمایند که امتحان شما هم همین است و مواظب باشید که ابلیس شما را به بیماری مُسری خود که استکبار در مقابل خداوند متعال و احساس عزّت در مقابل کبریای الهیست مبتلا نکند. بنابراین،اصلِ امتحانِ ما و اصل آنچه از ما خواسته اند و روحِ تکلیفِ ماست، این است که در مقابل عزّت الهی تواضع و در مقابل کبریای الهی تذلل و خشوع داشته باشیم. و این روح و باطن تمام خُلقیاتِ کریمه ای است که در انسان می باشد که این روح و این تواضع در مقابل خداوند متعال، به توکل، یقین، رضا، زهد، صبر، خشوع، تواضع و امثال اینها تبدیل می شود. و نقطۀ مقابلش هم استکبار در مقابل خداوند متعال هست که وقتی در حالات روحی انسان تجلی می کند به تکبر، تعلق به دنیا، حرص به دنیا و امثال اینها تبدیل می شود. پس اگر کسی دقت کند سِرّ صفات رذیله خروج از دایرۀ سجده است. این استکبار باطنی انسان، وقتی به صفات تبدیل می گردد، به صفات رذیله تبدیل می شود. و وقتی تواضع در مقابل خداوند متعال به صفات روحی تبدیل می شود، به صفات بندگی، تبدیل می شود. به تعبیر دیگر، تمام صفات کریمه، صفاتِ بندگیِ خداوند متعال می باشند و جنودی هستند که انسان با این جنود و قوا، بندگی می کند.

بندگی انسان، از طریقِ این قوا، از طریق یقین و رضا و صبر و فراغت در دنیا، حاصل می شود. و سپس این صفات روحی است که به رفتار تبدیل و در نتیجه به زندگی و یک سبک از زندگی تبدیل می شود. یعنی سبک زندگی انسان، در واقع تجلی صفاتِ روحی اوست. این صفات روحی به نوعی عقلانیت تبدیل گشته وانسان با این عقلانیت نوعی مدنیّت و نوعی سبک زندگی می سازد. لذا شما می توانید در سبک زندگی انسان روح تواضع و بندگی و یا روح استکبار و تَفَرعُن نفس را ببینید. اگر کسی به باطنِ باطن و روحِ زندگی اجتماعی انسان و مدنیتی که شما می بینید نگاه کند، باطِنِ باطنِ این زندگی، یا تواضع در مقابل خداوند متعال و یا استکبار در مقابل اوست و چیزی غیر از این نیست. یا تَفَرعُن است که دارد به یک تمدن تبدیل می شود و یا سجده است که دارد به یک تمدن تبدیل می شود. بنابراین اراده ای که خداوند متعال به انسان داده دارای مراتبی است. در سرِّ این اراده، آن چیزی که از انسان خواسته اند سجدۀ تامّ در مقابل خداوند متعال در مقابلِ استکبار است.

اگر انسان سجده کرد وارد محیط رحمت الهی می شود و اگر سجده نکرد از محیط رحمت الهی بیرون می رود. و این سجده به صفات روحی تبدیل گشته و سپس بر محور این صفات روحی، عقلانیت اعم از عقلانیت نظری و فلسفی تا عقلانیت کاربردی و تجربی شکل می گیرد. یعنی دانشی که در جامعه وجود دارد، تجلی صفات روحی آن است و مطالبات روحی، گرایشات، حساسیتهایِ جامعه در قالب دانشش تجلی پیدا می کند. و از طریق این دانش نوعی خط مشی و زندگی عملی و سبک زندگی شکل می گیرد و در نهایت یک تمدن ساخته می شود. به تعبیر دیگر، آن انرژی و انگیزه ای که در انسان کار می کند، از بستر یک عقلانیت عبور می کند. دقیقا همچون انرژی برقی که تولید می شود از یک شبکه ای عبور می کند سپس به محصولات مصرفی تبدیل می شود. اگر این شبکه نباشد آن کارخانه ای که برق را تولید می کند نمی تواند آن را به یک محصولات مصرفی همچون انرژی مکانیکی، انرژی نورانی، و غیره... تبدیل کند و اگر این شبکه نباشد تبدیل نمی شود.

جامعه یک نظام انگیزه و اخلاق یا یک نظام حساسیت دارد. این نظام حساسیت، شبکه دانش ها اعم از دانش های فلسفی تا دانش های کاربردی را تولید کرده و از بستر آنها به سبک زندگی تبدیل و نوعی تمدن و مدنیت ساخته می شود. پشتوانۀ یک تمدن عبارت است از اخلاق آن تمدن. بنیانِ خُلق و صفات انسانی و روحِ اخلاقی که در انسان شکل می گیرد، عبودیت و خضوع در مقابل خداوند متعال است. سجده و تواضع، به انگیزه و احساس و اخلاق تبدیل می شود و بعد متناسب با این احساس و اخلاق، انسان برای زندگی کردن، عقلانیت می سازد و متناسب با عقلانیت، تمدنی را ایجاد می کند. یعنی اخلاق پشتوانۀ عقلانیت و پشتوانۀ تکنولوژی و پشتوانۀ ساختارهای اجتماعی و تمدنی است که ما با او زندگی می کنیم.

هیچ تمدنی بدون اخلاق نیست و هیچ اخلاقی بدون پرستش نیست. انسان یا نفس خود را می پرستد و استکبار می کند و مبتنی بر استکبار نفس یک تمدن می سازد و یا خداوند متعال را می پرستد و سجده می کند و مبتنی بر او یک اخلاق و عقلانیت و یک تمدن می سازد و این تمدن، یا آهنگ توحید دارد که در دعای کمیل آمده است: «حَتَّى تَكُونَ‏ أَعْمَالِي‏ وَ أَوْرَادِي‏ كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا»(2) یا اینکه تمدن آهنگِ انانیت نفس و استکبار و خودیّت و خودپرستی را دارد. پس انسان یا خودش را محور ارزش ها و بایسته ها می داند و می گوید: هر چه خودت می خواهی حق است. یا اینکه می گوید: نه، ما عبد هستیم و آنچه خداوند متعال می پسندد حق و شایسته است آن واقع شود و در مقابل مشیّت الهی سجده می کند. سپس متناسب با آن، یک عقلانیت و تمدن می سازد.

اعطای خلق کریمه به واسطه حقیقت عقل یعنی پیامبر اکرم

البته باید توجه داشت که اولا: یک طیفی این وسط وجود دارد و نمی خواهیم بگوییم آدم ها یا خالص و کامل موحد اند و یا خالص و کامل بت پرستند. این یک طیفی است که یک طرف آن اخلاصِ محض است و یک طرف آن تَفَرعُن محض و تَفَرعُن مطلق. پس میان این دو طیف، طیفی خاص وجود دارد که از هر دوی آن متشکل است

و ثانیا: که این مطلب قابل تأمل است این می باشد که خداوند متعال با واسطه به انسانها خُلق کریمه اعطاء می کنند. یعنی خداوند اصل این صفات نورانی و کریمه را به خلیفۀ خود یعنی نبی اکرم(ص) داده است. کما اینکه در صفات رذیله هم، هیچ انسان متعارفی، محورِ صفاتِ رذیله در عالم نیست. این مطلب را هم من با یک حدیث نورانی ترجمه می کنم و یک نتیجه گیری کنم و عرضم را جمع کنم. حدیثی است که شاید همه شنیدید و جداً از احادیثِ فوق العاده است. و بزرگان ما مثل صدرالمتألهین تا حضرت امام رضوان الله تعالی علیه شرح های مفصلی به این کلام نوشته اند. این حدیث معروف به جنود عقل و جهل است. یکی از اصحاب خاص امام صادق(ع) می گوید در جمعی محضر امام صادق بودیم. صحبت از عقل و جهل شد. حضرت فرمود: «اعْرِفُوا الْعَقْلَ‏ وَ جُنْدَهُ‏ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا»(3) اگر شما عقل و لشکرش را و جهل و لشکرش را بشناسید هدایت می شوید. عرض کردیم: آقا تمام ما معارفمان را از شما می گیریم. بفرمایید: مقصودتان از عقل و جهل چیست؟ حضرت توضیح می دهند که خداوند متعال عقل را از چه جایگاه وچه سرشتی آفرید و می فرمایند: خداوند متعال در نظام خلقت عقل را از جایگاه یمین عرش که یکی از مقامات عالیِ آفرینش و از سرشت نور می باشد آفرید. که توضیح آن نیاز به فرصت بیشتری دارد.

در این حدیث جنود عقل و جهل حضرت می فرمایند: خداوند متعال عقل را از نور آفرید. وقتی آفرید به او فرمان داد. تمام فرمان هایی هم که به ما می رسد از این دو حال خارج نیست. یکی فرمانِ «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ» و دیگری «أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ». ما مأموریت هایی در جهان داریم که باید آن مأموریت ها را انجام دهیم و باید بعد از انجام آن مأموریت ها به سوی خداوند متعال برگردیم. تمام سیر ما در عالم همین است. ما در عالم می آییم و یک سیری داریم و پس از آن دوباره برمی گردیم. تمام تکالیفی هم که هست همین است. خداوند به عقل فرمود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ». او این فرمان را انجام داد. و دوباره فرمود: «أَقْبِلْ» یعنی برگرد، و عقل باز هم انجام داد -که این تکلیف چه بود و چه عظمتی داشت و چه سنگینی در آن بود نیاز به زمان دیگری برای توضیح دارد اما- وقتی عقل این تکلیف را انجام داد خداوند متعال او را تکریم کرد و به خاطر این بندگی و خضوع و خشوعی که در در دو مقام یعنی هم در مقامِ ادبار هم در مقام اقبال، در برابر فرمان الهی کرد، خداوند متعال او را تکریم کرد.

حضرت صادق(ع) پس از بیان خلقت عقل، به بیان خلقت جهل می پردازند و می فرمایند: «ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِيّاً» یعنی جهل از دریای شورِ ظلمانی آفریده شده که این مطلب هم باید توضیح داده بشود که بحر اجاج ظلمانی چیست که خداوند او را از این آفرید که به هر حال نوعی سرشت است. خداوند به جهل فرمان داد: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ». هنگامی که به او فرمود برو رفت، اما وقتی فرمانِ اقبال داد دیگر برنگشت. رفت و به سوی حضرت حق برنگشت و در محیطی که برای خودش ایجاد کرده بود ماند. پس فرق عقل و جهل، اولا در سرشت و ثانیا در طاعت و عدم طاعت است. البته اینکه خداوند متعال به عقل و جهل به هر دو فرمان می دهد نوعِ فرمانی که به آنها می دهد متفاوت است. هیچ وقت تکلیفی که از عقل می خواهند از جهل نمی خواهند. از هر کسی بندگیِ در ظرفِ خودش را می خواهند. عقل در ظرفِ خود بندگی کرده و جهل نیز در ظرف خودش شیطنت و تَفَرعُن کرده است و اِلاّ او که مجبور نبود. اگر مجبور بود اصلاً فرمان بی معنا بود و قطعأ تکلیف یکی را از دیگری نمی خواهند. پس جهل اینگونه بود که: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِل‏». همانطور که عرض کردم به احدی اجازۀ این استکبار را نداده اند، و وقتی جهل برای خودش شأن قائل شد در مقابل خداوند متعال استکبار کرد، خداوند بعد از این استکبار به او فرمود: تو استکبار کردی و تو را از محیط رحمت خودم بیرون کردم. و به اصطلاح لعنش کرد.

سپس خداوند متعال هفتاد و پنج لشکر برای عقل آفرید که این لشکرها از ایمان شروع می شود و تمام صفاتِ حمیده مانند: توکل و یقین و رضا و صبر و تواضع و زهد و امثال اینها را در بر می گیرد و تمام این موارد از قوایی هستند که خداوند متعال به عقل داده است تا با این قوا خدا را بندگی کند. باطن تمام بندگی ما هم به توکل، یقین، رضا بر می گردد. جهل وقتی دید خداوند متعال این قوا را به جهل داده است، از خداوند متعال درخواست لشکر کرد. گفت خداوندا من عِدلِ او هستم. من بنای درگیری و جنگ با او دارم. من را هم تقویت کن. خداوند متعال فرمود من هم به تو قوا می دهم ولی اگر از محیط بندگی خارج شدی، تو و قوایت را از محیط بندگی و از محیط رحمت بیرون و لعن می کنم. جهل هم قبول کرد و خداوند متعال هفتاد و پنج لشکر نیز به او داد. هنگامی که حضرت این قوا را می شمارند، دقیقاً هفتاد و پنج لشگر، مقابل لشگریان عقل یعنی ایمان،، زهد و ... می باشد که عبارت از است: کفر، تعلق به دنیا، و آن مواردی که حضرت می شمارند. پس دو موجود در عالم آفریده شده و هر دو هم دارای قوا هستند. یکی قوای نورانی، و دیگر قوای ظلمانی می باشد. هر دو هم می توانند بندگی کنند ولی بنای یکی بر طاعت نیست. این دو در عالم با هم درگیر هستند وعالم ما انسانها، تحت تأثیر این دو عالم است. یعنی کل جهان ما انسانها از سلطۀ عقل و جهل بیرون نیست. این دو، مملکت وجودی همۀ ما می باشند. یعنی اگر نگاه کنید در همۀ ما علاوه بر قوای جهل قوای عقل هم حضور دارد.

تواضع یا استکبار در برابر دستورات الهی سبب وارد شدن به قوا و جنود عقل یا جهل

آن چیزی که از ما خواسته اند این است که ما در مقابل خداوند متعال سجده کنیم تا این سجده ما را وارد قوای عقل کند. اگر در مقابل خداوند متعال استکبار کنیم وارد جنود و محیط جهل می شویم. واگر هم گفتند که جهاد اعظم، جهاد نفس می باشد به همین معناست. یعنی در مملکت وجودی خود ما این دو حضور دارند. حال جای این مطلب است که این دو چه هستند؟ معمولاً آن کسانی که این حدیث را نقل کردند گفتند که عقل مرتبه ای از مراتب نورانیت نبی اکرم(ص) است که البته مراتب اصلی وجود ایشان نیست. حضرت در تنزّل وجودی خود در قالب عقل خلق شده است. و جهل نیز ابلیس و محور شیاطین است. بنده تعبیر دیگری هم دارم که آن را عرض نمی کنم. به نظرم می آید که آن جهل هم، آن شیطان انسی است که با حضرت درگیر بود که خلقت او هم قبل از عالم دنیاست. قوایی دارد جنودی دارد که می فرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»(انعام/112) آن شیطانی که با خودِ نبی اکرم(ص) درگیر است همان جهل است. خواه ببینیم و خواه نبینیم، این دو در باطن عالم و در مملکت وجودی ما حضور دارند و در درون ما هم این درگیری هست.

ما می توانیم از طریق سجدۀ در مقابل خداوند متعال، مملکت وجود خودمان را برای عقل فتح کنیم، و قوای عقل در ما ظهور پیدا کند. و همچنین می توانیم فتح نکنیم و تسلیم جهل بشویم و قوای جهل در ما ظهور پیدا کند. اما اگر تسلیم عقل شدیم صفات عقل در ما ظهور پیدا می کنند و خود و قلب مان، مسخّر عقل می شود و جزو قوای و جنود عقل در عالم می گردیم و تمام رفتار ما تحت تأثیر او می شود. و اگر هم آن طرف رفتیم، از قوای جهل می شویم. صفات ظلمانی در ما ظهور می کند و همۀ رفتار ما و قوای ما تحت سیطرۀ جهل قرار می گیرد. به تعبیری دیگر خداوند متعال به هیچ کسی در عرض نبی اکرم(ص) صفات کریمه را نداده و نمی دهند بلکه تمام صفات کریمه را به حضرت داده اند. حضرت شمس هستند و همانطورکه شعاع شمس در همه خانه ها می تابد و همۀ خانه های ما را نورانی می کند، نبی اکرم(ص) هم، محور تمام صفات کریمه هستند و به هر کسی حتی هر پیغمبر وهر ولیّ خدایی، صفات کریمه داده می شود شعاع صفات نبی اکرم(ص) است. و اصل صفات شیطنت آمیز نیز متعلق به جهل، ابلیس و شیاطینی است که در مقابل نبی اکرم(ص) قرار دارند. این صفات رذیله در هر کسی که پیدا می شود شعاع صفات رذیلۀ آنهاست.

تولی و تبری ولی الله در دستیابی به صفات کریمه و تشکیل جامعه و تمدن توحیدی

بنابراین اگر کسی بخواهد به صفات کریمه برسد، طریق رسیدن به آن تولِّی به ولایت نبی اکرم(ص) است. اگر تولِّی پیدا کرد آن صفات به او داده می شود. اگر از جهل و ابلیس تبرّی پیدا کرد، صفات رذیله از او برداشته می شود. پس باطن تخلیه از صفات رذیله، تبرّی است و باطن آراسته شدن به همۀ صفات کریمه، تولّی است. روح و باطن آن سجدۀ در مقابل خداوند متعال، تولّی و تبرّی است. ظاهرآن این صفات و سپس این صفات در عقلانیت و رفتار انسان تجلی پیدا می کند. یعنی جامعۀ موحدین جامعه ای است که بر محور سجدۀ در برابر خداوند متعال و تولی به نبی اکرم(ص) شکل می گیرد و صفات نبی اکرم در روح این جامعه دمیده می شود و بر محور این صفات، عقلانیت و تفکر و دانش شکل می گیرد سپس تمدن ساخته می شود. یعنی تمدن الهی، تجلیّ اخلاق نبی اکرم(ص) است. و تمدن شیطانی، تجلیّ اخلاق شیطان و استکبار اوست. استکبار شیطان در روح هایی که تَفَرعُن می کنند دمیده می شود سپس یک تمدن ظلمانی تشکیل می شود.

خداوند متعال در آیۀ الکرسی، که همه با آن آشنا هستید حقیقت توحید که الوهیت است را توضیح می دهد و می فرماید: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ»(بقره/255) سپس «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» که الوهیت خداوند را متعال توضیح می دهد. پس از اینکه الوهیت را توضیح می دهد، که حقیقت توحید است می فرماید: من شما را در پذیرش الوهیت، مجبور و مکرَه نکردم. هیچ انسانی باطنناً به پذیرش توحید مجبور نیست. اگر می خواهید بپذیرید: «لَا إِكْرَاهَ فىِ الدِّينِ»(بقره/256) و این همان حقیقت الوهیت است. پس اگر می خواهید قبول کنید: «فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّغُوتِ وَ يُؤْمِن بِاللَّهِ» باید دو قدم را بردارید. اول تبری از اولیاء طاغوت داشته باشید سپس ایمان بالله بیاورید. اگر این دو کار را کردید آن وقت: «اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ»(بقره/257) اگر شما الوهیت الله و دین را قبول کردید، ولایت شما را به عهده می گیرد. و در نتیجه: «يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ». یعنی سیر شما در تمام قوایتان، یعنی قوای روحانی، صفات نورانی، قوای، قوای عملی و حواس شما همه نورانی می شود. که فرمود: «يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ» یعنی سیرِ مستمرشان با ولایت الله در وادی نور است.

ولایت اولیاء طاغوت ورود به وادی ظلمات و صفات رذیله و به تبع آن جامعه و تمدن کفر

اما «وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلىَ الظُّلُمَات» پایان این طرف یعنی «الَّذِينَ كَفَرُواْ» نار و پایان آن طرف جنّت است. یعنی عمل خودِ انسان، او را در وادی ولایت طاغوت می برد. ولایت اولیاء طاغوت، سیر در ظلمات است. هم ظلمات روحانی و هم ظلمات در فهم و هم ظلمات در قوای حسی انسان است. یعنی فضای تنفسی انسان فضای ظلمت می شود.

بنابراین: اخلاق عبارتست از صفات روحی که به یک بنده می دهند که با این صفات روحی، خدا را پرستش می کند و این قوای برای زندگی کردن اوست. انسان یا با توکل و یقین و رضا و ایمان، و یا با حرص به دنیا و حسد و استکبار تمدن می سازد. تمدنی که ما می سازیم تجسّد روح و مطالبات ماست. که خداوند متعال امداد می کند و می سازد. این تمدنی که ما می سازیم حاصل اخلاق جمعی ماست. یعنی روحِ جمعی ماست که تمدن می سازد و صفات این ارواح که با هم جمع شده اند، شکل اجتماعی پیدا می کند و بر این اساس حولِ محورِ دو ولایت جامعه سازی می شود. یا ولایت نبی اکرم(ص) و اهل بیت شان یا ولایت ابلیس. جامعۀ انبیاء جامعه ای حول ولایت نبی اکرم(ص) است. جامعۀ فراعنه در تاریخ، جامعۀ حول فراعنه و ابلیس است.

یعنی دو تمدن تاریخی داریم. این دو تمدن تاریخی بر محور دو اخلاق شکل می گیرد. و این دو نظام اخلاقِ تاریخی و اجتماعی بر محور دو ولیّ حق و باطل است. یکی عقل و دیگری جهل است. یعنی تمام جریان تاریخ اجتماعی بشر و این تمدن تاریخی، جریان نزاع عقل و جهل است که این جریان نزاع عقل وجهل، برای خود جنودی پیدا کردند. سلسله ارواح در جهاد اکبری که داشتند یا به حق متمایل و یا به جهل متمایل شدند و بر محور عقل و جهل دو جامعه، دو نظام اراده، دو دسته ارواح جمع شدند. ولیّ یکی از این دسته ها، نبیّ اکرم(ص) اند که ایشان با قوای روحی که خداوند متعال به ایشان داده است، سرپرستی کرده و این قوا را در ارواح جاری می کند. اما یک دسته هم ولیّ شان جهل است و قوای ظلمانی خودش را در آنها جاری می کنند و در نتیجه دو تمدن می شود. یک تمدن الهی، یک تمدن شیطانی.

ظهور و پیچیده تر شدن دو تمدن مادی و الهی بر محور انسان نفس گرایی و خدا گرایی

این دو تمدن هم در حال ظهور و بروز و پیچیده تر شدنند. همانطور که تمدن مادّی نقطۀ اوجی دارد، تمدن الهی هم نقطۀ اوجی دارد. نمی خواهم سریع تطبیق کنم چون این تطبیق کمی دشوار و سؤال برانگیز است. دریافت بنده این است که این تمدن شیطانی در نقطۀ اوج خود، در جریان تجدد تجلی پیدا کرده است. جریان تجدد، ظاهری دارد که شما می بینید، یک باطنی دارد که عقلانیت است و یک باطنِ باطن دارد که آن روحِ جمعی بر محورِ انانیت انسان که گاهی از آن به «اومانیزم» تعبیر می کنند تشکیل شده است. من اومانیزم را اینگونه تفسیر می کنم که یک کلمه بیشتر نیست و آن این است که: انسان خود را محور حق و باطل بداند. یا من محورِ همۀ ارزش ها هستم، پس ارزشی که من می خواهم همان حق است، یا من محور نیستم. اگر انسان خودش را محور ارزش ها دید بر مدار خود حرکت کرد این همان آغاز استکبار انسان است.

آنچه روحِ جریان تجدد را می سازد، اخلاقِ جامعه مدرن است. لایۀ بعدی عقلانیت است و لایه بعدی آن تکنولوژی و ساختارهای اجتماعی و فناوری محصولات است. اگر شما سه لایه «محصولات، ساختارها و تکنولوژی» برای تمدن قائل بشوید، لایۀ بعدی آن عقلانیت و لایه بعدی ایدئولوژیست که به اصطلاح ایده های انسانی است و به عبارتی ایده های انسانی در چهره اخلاق محقق می شوند. این دو جریان بر دو محور شکل می گیرند. یعنی دو اراده در عالم وجود دارد. یکی ارادۀ حقّی است که در مقابل خداوند متعال بندگی کرده است و دیگری ارادۀ شیطنت و استکبار است. این دو اراده، قوا و جنودی دارند که در حال جنگ و نزاع هم هستند. یکی می خواهد همۀ اراده های انسانی و همۀ کائنات را به سجده دعوت کند و شفاعت در سجده می کند، یکی هم می خواهد همۀ عالم را به سمت شیطنت ببرد و «لَأُغْوِيَنَّهُم»(حجر/39) و «لَأُضِلَّنَّهُم»(نساء/119) را محقق کند.  این دو جریان وقتی در ارادۀ انسانی جاری می شوند، به دنبال آن دو جریان، اخلاقِ تاریخی و اجتماعی و اخلاق فردی شکل می گیرد. و به دنبال آن عقلانیت تاریخی، اجتماعی و فردی شکل گرفته و در نهایت به تشکیل شدن رفتار و تمدن منجر می شود. این دو جریان تمدن که می بینید محصول دو گونه اخلاق و محصول دو نوع عقلانیت است. و به عبارتی محصول دو نظام فعالیت و کارکرد هستند و پشتوانۀ تمام اینها دو دستگاه اراده است. یعنی اراده هایی که برای بندگی حول محور عقل جمع شدند و اراده هایی که برای نفس پرستی، ارضاء و توسعۀ بیشتر خود حول محور جهل جمع شدند.

انسان یا می خواهد برای خود کبریایی که ندارد دست و پا بکند و خود را توسعه وگسترش بدهد که معنای استکبار هم همین است یا نه، می خواهد خشوع در خود را مقابل خداوند متعال توسعه بدهد. این دو دستگاه و اخلاق، به دو ولایت بر می گردند. لذا ذیل حدیث عقل و جهل یک جملۀ عجیبی است که حضرت به عبدالله ابن ابی یعفور فرمودند: همۀ قوای عقل، همۀ صفات کریمۀ عقل فقط در دو دسته انبیاء و عبادِ ممتحن است همانهایی که در روایات داریم ولایت را علاوه بر ملائکه این دو دسته می تحمل کنند چرا که فرمود سه دسته ولایت را تحمّل می کنند: ملائکه، انبیاء مرسل و عباد ممتحن. آنهایی که ریاضت کشیدند، خدا قلب آنها را آماده می کند سپس همۀ صفات درآنها تجلی پیدا می کند. یعنی تجلی صفات نبی اکرم(ص) و این شمس حقیقت، به نحوِ کامل، در قلوبِ دو دسته انبیاء و عباد ممتحن است.

حضرت می فرمایند: در بقیۀ مؤمنین بعضی از این صفات تجلی دارد تا پیراسته و جدای از جهل بشوند که یعنی به تبرّی کامل برسند. پس تا به تبرّی کامل از جهل نرسیدند و صف بندی با جهل نکردند، همۀ صفات عقل در آنها تجلی نمی کند. لذا تلقی بنده این است عصر ظهور عصریست که به تبرّی کامل از ابلیس و جهل می رسد و در آن زمان صفات حقیقیِ نبی اکرم(ص) و امام زمان(عج) در ما(در عالم انسانی) تجلی می کند. معنای ظهور عقل و معنای بسطِ علم همین است. یعنی حقیقت آن عقل، تجلی پیدا می کند. لذا زندگیِ دورۀ عصر ظهور، زندگیِ عقلانی است. و زندگیِ دورۀ قبل از ظهور، بسطِ جهالت است. من تلقی ام این است که این تمدن مادی، بسطِ جهالت و تمدن مادی است.

تبدیل اخلاق به عقلانیت و تکنولوژی و تشکیل تمدن ها بر محور آن

بنابراین مقصود من یک کلمه است که اخلاق حرفه ایِ اساتید در این است که: پشتوانۀ لایۀ بنیادی اخلاق یعنی این عقلانیت را بشناسند. این عقلانیت دارد رشد می کند و بدون انگیزه هم که رشد نمی کند.، اخلاقِ پشتوانۀ عقلانیت مادی، اخلاق الهی است یا اخلاق مادی است؟ روحِ تقوا، خضوع و خشوع در مقابل خداوند متعال و نبی اکرم(ص) است. روح و سِرّ اخلاق، سجده است. باطن اخلاق، تولی و تبری است. ظاهر اخلاق، صفات است. این صفات هم شامل فردی، جمعی و تاریخی می باشد. یعنی نوعی صفات در ما شکل می گیرد. جامعۀ مؤمنین صفات روحی شان تبدیل به شبکۀ صفاتی و یک پازل بزرگ می شود. یک روح بزرگ جمعیِ تاریخی هم حول محور نبی اکرم(ص) دارند. یعنی جامعۀ موحدین همه به امامتِ جماعتِ وجودِ مقدسِ رسول خاتم(ص) در حال سجده در مقابل خداوند متعال اند و جامعۀ شیاطین هم به سرپرستیِ جهل، در حال ِ تَفَرعُن اند. این تَفَرعُن دارد بسط پیدا می کند وبا آن تمدن ساخته می شود. بروز تمدن ما، در دورۀ عصر ظهور است. آیا اگر انسان نماز شب بخواند، سجده کند و تمام این عبادات را داشته باشد، اما وقتی پشت میز کار می نشیند مفاتیح و نهج البلاغه و قرآن و همه را زیر میز بگذارد وبعد کتاب کینز را روی میز بگذارد و سپس با کتاب کینز (دانشمندغربی در اقتصاد) برای جامعه اسلامی نسخه بنویسد، این تقوای علمی است؟ یا تقوای تخصصی این است که: آنجایی که دارد نسخه می نویسد مبتنی بر این کتاب (مفاتیح و نهج البلاغه و قرآن) نسخه بنویسد؟

اگر طبیبی نافلۀ شب اش را خواند(و الحمدلله ما اساتید یا دانشجوهایی را در دانشگاه می شناسیم که واقعاً در تهجّد فوق العاده اند و جزء اولیاءِ خدا می باشند) ولی همین استادی که شب را تا صبح به مناجات گذرانده وقتی سر کلاس آمد، وقتی می خواهد راجع به پول و بانک صحبت کند دقیقاً مدل های مادی و سکولار را درس می دهد و از اینها دفاعِ کامل می کند. البته یک جاهایی دانش به هویتّ من گره می خورد من اگر بیست سال یک فلسفه ای را خواندم، بعد فهمیدم این فلسفه باطل است عبور از او یعنی عبور از بیست سال هویتِ خودم. و کارِ این بسیار دشواری است. خیلی کار سختی است که من بر هویت خودم خط بکشم. بیست سال است فلسفه خواندم رسیدم به این که باطل است یا قسمت هایی از آن اشتباه است، اگر من روی بیست سال سابقۀ خودم خط بکشم کار دشواری است.

پس دور نمای مطلب این است که اخلاق به عقلانیت، تکنولوژی و رفتار تبدیل می شود و با آن تمدن تشکیل می شود مردم یا در فضای تمدن مادی و اخلاق حرص به دنیا و حسد به دنیا زندگی می کنند که روحِ اخلاقِ مدرن است. اگر از من بپرسند، انرژی ای که در توسعه دمیده می شود وبا آن توسعه ساخته می شود - همچون مثل انرژی فسیلی که شما تبدیل می کنید به بنزین و گازوئیل، می ریزد در ماشین، یا انرژی الکتریکی را که به انرژی میکانیکی تبدیل می کنید یک ماشین باآن حرکت می کند- انرژی ای که در دستگاه توسعه مادی دارد می چرخد و الان دارد دنیا را به سمت توسعه ای که آنها تعریف می کنند می برد چیست؟ می گویم حرص و حسد به دنیاست وغیر آن محرِّک دیگری نیست.

کارشناسان غرب به اسم برنامه ریزی برای توسعه به یکی از این کشورها به نظرم بنگلادش بود رفته بودند که به قولِ ادبیات خود آنها، الان هم عقب افتاده و توسعه نیافته است و حتی در حال پیشرفت هم نیست. آن موقع که مثلاً گاهی در آلاچیق دوازده متریِ سه در چهار متر که ارتفاعش اندازۀ یک آدم هم نبود، ده تا بیست نفر زندگی می کردند برای برنامه ریزیِ توسعه رفتند و شروع به گسترش اخلاقِ مادی کردند -که ما به آن اخلاق مادی می گوییم و آنها این اسم را بر آن نمی گذارند و بلکه آنها رشدِ اخلاق می گویند و اخلاقِ را متناسب با تکنولوژی و به تعبیرِ دیگر، گسترش ابتذال تعریف می کنند - برای گسترش این اخلاقِ مادی، ویدئو و تلویزیون را به آن کشور می بردند. آن موقع هم هنوز ماهواره و اینها نبود. وقتی ازآنها سؤال می کردی، این کار چه ربطی به توسعه اقتصادی دارد؟ می گفت می دانید این کشور چرا توسعه نیافته است؟ چون اینها انگیزۀ حرکت ندارند. ما می خواهیم در اینها ایجادِ انگیزه کرده و آنان را تحریک کنیم و هنگامی که تحریکشان کردیم و فعّال شدند، آن وقت آنها را مدیریت می کنیم واز درون این انرژی، ثروت تولید می شود. یعنی اصلِ ثروت، انرژی انسانی می باشد و انرژی انسانی، منبع اصلی تولید ثروت است. می گوید این انرژی ها در اینها فعال نیست. می گوئیم چه ربطی به این فیلمهای پُرنو دارد؟ می گوید اینها باید به دنیا تحریک شوند. یعنی باطنِ توسعه، تحریص به دنیاست و از طریق تحریکات حسی، تحریص به دنیا می کنند. آنان این تحریص به دنیا را مدیریت کرده و به توسعه تبدیل می کنند. اخلاق مادی به همین معناست. یعنی اخلاقِ شیطنت را به بهره وری و مصرف تبدیل می کند. یعنی فاصلۀ نیاز و ارضاء با اخلاق مادی پر می شود این چرخۀ توسعۀ غربی است و این چرخه، بر دوشِ یک عقلانیتِ سکولار قرار دارد.

تقوای در حرفۀ ما (و حرفه استاد بودن که شما اساتید عزیز دارید) این است که ما مواظب باشیم در عقلانیتمان، اخلاق مادی جاری نشود. در عقلانیتمان، تَفَرعُن نفس جاری نشده باشد. و اگر یک جایی جاری شده باشد ما صف مان را جدا کنیم. این اصلی ترین تقوای حرفه ایی ماست. آیا این تقوای حرفه ای است که من جهل را به نام علم تدریس کنم؟ نمی خواهم بگویم این نزاع درست است یا غلط است. فرض کنید اگر یک کسی آمد گفت فلسفه در ذات خود، سکولار است، اگر گفت، من قبول ندارم این که فلسفۀ اسلامی اینچنین باشد، بعد همین آدم، این فلسفه را به اسمِ علم الهی تدریس کند، این با تقوایِ در سمتِ استادی می سازد؟ یعنی استاد می تواند این کار را بکند؟ این تقواست؟ البته بلافاصله اساتید دوجور ممکن است موضع بگیرند. یک موضع این است که بگویند: این علمِ سکولار اصلاً نیست! چه کسی گفته این عقلانیت، سکولار است؟ چه کسی گفته که این عقلانیت با اخلاقِ غربی به هم گره خورده است؟ و چه کسی گفته که روحِ این عقلانیت، روح انانیت نفس و اومانیزم و به اصطلاح علم اومانیستی است؟ و ممکن است گفته شود که تمدن مادی، پدیدۀ به هم پیوسته ای نیست که بین اخلاق و عقلانیت و تکنولوژی آن یک گرهی خورده باشد. بنابراین یک اشکال این است که خیلی ها اصلاً این تحلیل بنده را قبول ندارند و این تحلیل را غلط بدانند.

خلأ و عدم تدوین علوم دانشگاهی با محور اخلاق الهی و وظیفه همگان در این خطیر

موضع دوم این است که یکی از اساتید بزرگوار فرمودند و انصافاً سؤال به حقی است و بلافاصله اشکال تقویت می شود. و آن این است که: ما قبول داریم یعنی ما هم با شما هم نظریم و مثلا من استاد تمام اقتصاد هستم. آنچه آموخته ام همین است. شما علم جایگزین دیگری بدهید تا من آن را تدریس می کنم. و این اشکال به نظر من، اشکالِ خیلی جدی است. یعنی یک کسی اولاً ممکن بگوید اصلاً دانش مدرن، دانش سکولار نبوده و در ذاتِ خود درگیر با انبیاء نیست. این نظر، نظر اول بود که به نظرم این را به باید بگونه ای دیگر بحث کرد. امّا ما معتقدیم که این علم لااقل در حوزۀ علوم انسانی غیر دینی است. یعنی حداقل این علم در حوزۀ علوم انسانی، علم مدیریت، جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد، و هنر و امثال اینها، غیر دینی علمِی سکولارند. حال که این علوم سکولار هستند، منِ استاد چه کار باید کنم و چه متن وعلمی را باید تدریس کنم؟

محوری ترین بحث در اخلاق حرفه ای با جلالت و بزرگی از این دانش یاد نکردن و نسل جوان را به خشوع در مقابل این عقلانیت نکشاندن می باشد و اول قدم در تقوا این است. اگر کسی این را فهمید به عنوان دانشِ دورۀ گذار با آن مواجه بشود. و اگر هم این علم را به دانشجو تدریس می کند، نسبت به این علم افشاگری کند. عیب ندارد شما دانش غربی را تدریس کنید اما از آن طرف هم تلاش کنید به سمت علم دینی حرکت داشته باشید. یعنی فضای دانشگاه را به خشوع در مقابل علم مدرن نکشانید. این اصلی ترین وظیفه اخلاقی در سمت استادی می باشد. هرچند استاد نافلۀ شب اش را هم خوانده است اما اگر با جلالت از این دانش یاد کرد و نسل جوان ما را به خشوع در مقابل این عقلانیت کشانید، این دیگر با اخلاق الهی نمی سازد. من محوری ترین بحث را در اخلاق حرفه ای اساتید فعلاً این می دانم. البته بحث های فراوان دیگری است که در آداب المتعلمین و جاهای دیگری آمده و آنها هم خیلی مهم اند. تقوای اصلی در کسانی که مُدرسِ علم و عقلانیت اند این است که عقلانیتی را تدریس کنند که در ذات خود بر محور عقل شکل گرفته باشد نه بر محور جهل. و اگر می گویید ما مجبوریم و در فضایی داریم زندگی می کنیم که آمیخته به تمدن غرب است و زندگی اجتماعی ما دورۀ گذراست، برای دورۀ گذار، اقتضایِ تقوا چیست؟ اقتضائش این نیست، که ما به گونه ای تدریس کنیم که نسل جوان را به خشوع در برابر آن علوم بکشانیم.

چطور امکان ندارد نسل جوانی که در حوزۀ دانش سیاسی با عقلانیت غربی آشنا می شود، علیه نظام دینی قیام نکند؟! چرا و به چه دلیل به خیابان نیاید؟ به چه دلیل حکومت دینی را حکومت غیر عقلانی نداند؟ نظر مبارکتان هست در بینِ کثیری از کسانی که فتنه را تحلیل می کردند، یکی از مهمترین تحلیل ها که خوب تحلیل کرد آقای حجّاریان بود که می گفت: این بحثی که شما در علوم انسانی دارید، در کفِ خیابان خود را نشان می دهد. خیلی از شما اساتید، اساتیدِ علوم انسانی هستید. روانشناسی که در باطن خودش ایمان را به یک پدیدۀ مادی تعریف می کند که می شود با داروی شیمیایی می شود کم و زیاد بشود و دانشجویی که این را می خواند شما می خواهید او مدافع ایمان باشد؟ نمی گویم ایمان قلبی او از بین می رود اما بین عقلانیت و ایمانش، جنگ می شود. به جای اینکه عقلانیتش مؤید ایمانش باشد، معارض با ایمانش می شود.

بنابراین لازم است که با عقلانیتِ سکولار ولو اینکه آدم تدریسش هم می کند و می گوید من استادْ تمامِ این رشته ام مبارزۀ کنیم. ولی این علم، کوه یخی است. این لایه اش را که من می گویم لایه های پنهانی و عمیق ترین لایه های آن است. یعنی علم را ببرید در ایدئولوژی غرب و نشان بدهید که این علم، تجلیِ ایدئولوژیِ مدرنیته است. رابطه بین علم و ایدئولوژی را هم بگوئید. و به نظر من این از شما اساتید بر می آید. البته یک مقداری کارِ شما را مضاعف می کند. کار دشواری است و کار آسانی نیست. اتفاقاً هم به نظر می آید اگر شما گروه های به خصوص میان رشته ای از ترکیب اساتیدی که به کار می آیند که بیایند این علم را تجزیه و تحلیل و کالبد شکافی کنند تشکیل بدهید تا ببینند بنیان این علم کجاست؟ نقش فلسفۀ کانت در علم مدرن چیست؟ نقش فلسفۀ دکارت در علم مدرن چیست؟ چرا او را پدر علم مدرن میدانند؟ نقش پارادایم اجتماعی یعنی فضای تنفس اجتماعی، و آن ایدئولوژی محققِ بعد رنسانس در جامعه غربی، در پیدایش این علم چیست؟ شما مسلط به این علم هستید. اگر تسلط خودتان را کامل و علم را تحلیل کنید سپس با تحلیل و تجزیه و عریان سازی علم، علم را فعلاً در دورۀ گذار تعلیم کنید، این عینِ مأموریت الهی شماست. بعد هم اگر حقیقتاً شما اساتید بزرگوار تلاش بکنید برای اینکه یک گام فضای عقلانیت را به سمت عقلانیت اسلامی جلو ببرید و البته روشن است که این امر مأموریت مشترک تفقّه دینی و دانشمندان تجربی و دانشمندانی است که سر و کارشان با علوم کاربردی و یک کار مشترک است. به اصطلاح این یک پروسه هم هست و به اندازۀ پروژه می شود و این تلاش جریانِ مستمری است که باید اتفاق بیفتد.

اگر شما اساتید بزرگوار نه بخاطر مواجهه سیاسی که مثلأ کسی مثل آقای ملکیان می گوید: حکومت ایدئولوژیک با علم مبارزه می کند چون علم بنیانِ ایدئولوژی آن را بر باد می دهد. علم جهانی است و ایدئولوژی همیشه عامل گسستن است و علم عاملِ پیوند است. ما هم طرف مقابل آن را می گوییم. ما می گوییم به عکس است. ایدئولوژی همیشه از طریق عقلانیت خود را تحمیل می کند و غرب متناسب با ایدئولوژی خود عقلانیت ساخته است و ایدئولوژی خود را در لایه عقلانیت پنهان و جهانی و از طریق آن، سبک زندگی را جهانی کرده است. یعنی ایدئولوژی خود را در خانه های ما آورده است. در حالی که اگر ما می فهمیدیم و به ما می گفت که علم من، دانش من، حاملِ ایدئولوژی من است، به راحتی علم آن را قبول نمی کردیم. یعنی به عکسِ نظر آقای ملکیان که می گوید حکومت ایدئولوژیک با علم مبارزه می کند. چرا که علم خصلت ایدئولوژیک ندارد. علم به اصطلاح، ایجاد یک همگراییِ جهانی می کند. اما ما به عکس می گوییم علم زاییدۀ ایدئولوژی است و همان ایدئولوژی را جهانی می کند. و درگیری ایدئولوژی ها حتماً با درگیری عقلانیت می کشد.

مأموریتی که الان روی دوش نخبگان دانشگاهیِ و اساتید بزرگواری ماست، که هر کدام به حدّی می توانند در آن سهیم باشند و جوان تر ها بستر تحقیقاتشان بیشتر آماده است، و آنهایی که نخبه و مسلط ترند می باشند و همکاری و ابزار بیشتر در اختیار آنهاست؛ این است که اگر شبکه ای از اساتید به صورت میان رشته ای با نخبگانِ حوزه -که الحمدلله در جمع ما حضور دارند و در محضرشان هستیم- و ترکیبی از این جمع ها، به صورت میان رشته ای به تجزیه و تحلیل علوم بپردازد و حاصل این تجزیه و تحلیل ها را هم در اختیار نسل جوان قرار دهند تا دانشجوی ما علم غربی را عریان ببیند و هنگامی که داوری می کند، عریان داوری کند؛ بخشی از این مأموریت انجام می شود و بسیار مفید فایده خواهد بود.

گسترش تمدن غرب با اخلاق مادی منشأ انحرافات موجود

در جلساتی که باحضور دبیران بود بحثی را راجع به اینکه برای اخلاق جوان ها چه کار کنیم بیان کردم. ناچار شدم عرض کردم شما از اول صبح تا بعداز ظهر که سر کلاس هستید، دانشجوهایتان را در مقابل غرب، تحقیر می کنید. هر معادلۀ علمی که می گویید با زبان غرب می گویید. یعنی زبانتان که زبانِ فارسی نیست. اصطلاحاتتان کمی اصطلاحاتِ غربی است. نام یک دانشمند غربی هم بالاسرآن می گذارید، بعد به چه جرأتی به جوان می گویید موهایت را مثل آنها نزن یا مدل لباست مثل او نباشد؟ چطور می توان به چنین دانشجویی گفت سبک پوشاکت را عوض بکن؟ سبکِ آرایش اش را چرا عوض کند؟ مگر همان دانش و عقلانیت نیست که این سبک زندگی غربی را ایجاد کرده است؟ چرا من این جوان را از سر صبح تا بعد از ظهر در مقابل غرب تحقیر کنم، بعد با یک درس اخلاق، مثل غربی ها لباس نپوشد! چرا نپوشد؟ به چه دلیل شیوۀ آرایش اش بد باشد؟ اگر بنیانِ تمدن جدید بر اومانیزم است چرا وقتی به سبکِ و شیوۀ آرایش که می رسد شما پوچی و نیهیلیزم، فوکولیزم را بد می دانید؟ چرا بد می دانید؟ چرا وقتی به شیوۀ آرایش که می رسد،می گوئید بد است؟

معنای این شیوه های جدید آرایش این است که زیبایی اصلاً هیچ معنای مطلقی ندارد. دیده اید هر روز، یک قیافه هایی درست می کنند که آدم وقتی اول نگاه می کند متنفر می شود. بعد از یک ماه، در خیابان اکثر جوانها همان قیافه را به خودشان گرفتند. موهایشان را چگونه کوتاه می کنند. نصفش را از تَه می زنند نصفش را می برند رو، فَشَنِش، و هزار مدل دیگر را اجراء می کنند. چطور شما می گویید فوکولیزم بد است ولی اومانیزم خوب است؟ چطور آزادی به معنی لیبرالیزم ها که غرب می گوید نه به معنای آزادی که انبیاء هم می گویند، چطور آن خوب است ولی این جلوه اش بد است؟ به جوان می گویم آقا در سبک پوشاکت از او تبعیت نکن! چرا تبعیت نکند؟ چرا الگوی خوراکش را از آنها برداشت نکند؟ چرا فست فودها شلوغ نشود؟ اگر واقعاً تمامِ دانشِ دانشگاه های ما وارداتی می باشد و همۀ عقلانیتی که آنها آوردند عقلانیت حق، دانش و محترم و مبارک است، چرا این سبک زندگی مبارک نباشد؟ چرا مدل شهرسازی شان مدل معماری شان، بد باشد؟ چرا سبک خوراک و پوشاکشان بد باشد؟

جز شما اساتید چه کسی مأموریت دارد که نسل جوان را با این نقطه ضعف های تمدنی آشنا کند و از منحل شدن در این تمدن باز بدارد؟ و جز با اینکه نسبت به این تمدن واقعاً افشاگری کنید و این تمدن را عریان نشان بدهید، و نشان بدهید که این تمدن یک مجموعۀ بهم پیوسته است و به راحتی نمی شود خوب و بدش کرد چه کار مهم تری وجود دارد؟ من نمی خواهم بگویم صد در صد فاسد است اما می گویم جهت حاکم بر او، جهت حقّی نیست. و الاّ در کاخ فرعون هم، موسی کلیم رشد می کند. آسیه همسر فرعون، نمونه ای که قرآن نام می برد، در کاخ فرعون است. نمی خواهیم بگوییم اصلاً عنصر خوب پیدا نمی شود. ولی ببینید این جریان اولا: یک جریان به هم پیوسته است. نمی شود به راحتی غربِ را به خوب و بد نقسیم کرد. نمی شود به راحتی ژاپن را اسلامی درست کرد. ژاپن ایدئولوژی خودش را با خودش دارد.

ثانیا: این غربِ به هم پیوسته، لایه هایی دارد. ظاهرش محصولاتِ مدرن و نظم خیابانی و کارخانه و شهر و فست فود و ماشین بنز است. اما باطنش عقلانیت، وسرّش ایدئولوژی غرب است. این مجموعه را شما باید به نسل جوان معرفی بکنید. و به خصوص این کار را به شکل عالمانه و تخصصی در حوزۀ دانش خودتان انجام دهید. یعنی نشان دهید یک پیوستار است. این دانش با فلسفه و ایدئولوژی اش، یک پیوستارِ به هم پیوسته اند. نمی شود بگویید من دانش اقتصاد غربی را قبول می کنم، ولی ایدئولوژی غرب را قبول ندارم و این ممکن نیست. نمی توان گفت لااقل من علوم انسانی آن را قبول می کنم ولی ایدئولوژی اش را قبول نمی کنم. اصلاً ایدئولوژیِ تجسّد یافته در حوزۀ عقلانیت، به دانش تبدیل می شود. ایدئولوژیِ تجسد یافته در حوزۀ عینیت به مظاهر تمدنی تبدیل می شود. شهر و جاده و خیابان و کارخانه و برق و همۀ اینها تجسّد آن می شود. ایدئولوژی در عقلانیت تجسد یافته می یابد.

پرسش و پاسخ ها

سوال: اگر این جلسه ادامه می داشت تقاضا این بود که معیارهای متمایز کردن دعوت الهی و شیطانی، به صورت رفتاری برای ما مشخص شود اما در این جلسه، برای من در مباحث ایدئولوژی که بنیادی هست تشکیک حاصل شد. یعنی تا به امروز نگرش و دیدگاهم این بود که به هر حال درعالم هستی، فقط یک اراده کار می کند یک قدرت، چرا که: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»(بقره/156) و «لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ الْعَلِيِ‏ الْعَظِيم»(4). بنابراین در نظام توحیدی، اصلاً قدرتی جز خدا نمی بینم. من به عنوان موحد، فکر می کنم شیطان فقط از تبعیت ما بنده ها قدرت کسب می کند. اما اولا: در رابطه با عبودیت، برای من تشکیکِ ثنویّت ایجاد کرد و در مقام طلبه به خودم اجازه دادم این را مطرح کنم چون همچنان از آن موقع دارد در ذهن من فلش می زند که بالاخره نظام توحیدی درمباحث ایدئولوژی بنیادین چه می شود؟

جواب: بحث ثنَویّت هیچ منافاتی با کلمۀ توحید ندارد. دو ربوبیت در عالم نیست. خدا ربّ العالمین است. اما وقتی به محیط ولایت می رسید، ذیل ربوبیت خداوند متعال، دو ولایت تعریف می شود. یکی ولایت الله است که فرمود: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» که این ولایت از طریق اولیاء الله جاری می شود. آنهایی که در درجه اول به مقام ولایت می رسند، واسطه بعدی در ولایت اند. و دیگری هم ولایت اولیاء طاغوت که می فرماید: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» هر دو ذیلِ ربوبیت تعریف می شود. ثنویت نیست. در آن شریک ربوبیت نیست. ولی دو ولایت ذیل ربوبیت شکل می گیرد. خداوند متعال نسبت به کسانی که ایمان نیاورند آن ولایت خاص را ندارد. آنها را به وادی نور هدایت نمی کند و با اولیاء طاغوت رهایشان می کند. البته این چگونه با توحید افعالی و بالاتر یعنی توحید در صفات و اسماء و اینها جمع می شود در جای خودش باید بحث شود. هر قدر هم شما توحید را لطیف کنید نباید به جایی برسد که به اصطلاح حق محضی بشویم. نخیر علاوه بر حق باطل هم داریم و علاوه بر نور، ظلمات و علاوه بر خیر، شر داریم و واقعاً شر هم وجودی است. حالا اینها بحث های دیگری است در جای خودش باید مطرح شود. به هر حال اصلاً و فارق از این بحث، هیچ کسی نمی تواند ادعا بکند که قرآن را قبول دارد و بگوید در قرآن سخن از ولایت اولیاء طاغوت و ابلیس نیست و اینکه آنها یک دستگاه عظیمی دارند. این دستگاه پایان و باطنش هم جهنم است و این طرف هم دستگاه حق قرار دارد که باطنش بهشت است. یعنی ولایت نبی اکرم(ص) و ابلیس در تقابل با هم هستند اما هر دو ذیلِ ربوبیت اند. حتی ولایت ابلیس، ذیلِ ولایت کلی نبی اکرم(ص) است چرا که فرمود: «أَنَّ عَلِيّاً ع قَاسِمُ‏ الْجَنَّةِ وَ النَّار»(6)

سوال: در مورد فلسفۀ عبودیت سؤال است که البته ما می گوییم: «الْعَقْلُ‏ دَلِيلُ‏ الْمُؤْمِنِ»(5) و عقل رسولِ باطنیست و ما جامعۀ علمی و دانشگاهی به طور خاص، همه متفق القول هستیم که عقل راهنمای ماست و همه هدفمان این است که سبک زندگی مان را با سبکی عقلانی تنظیم و مدیریت کنیم. اما واقعاً در بعضی جاها عقل، ناکام است و فلسفۀ عبودیت با عقل تکمیل نمی شود. در واقع عرفان از همین جاست که مطرح است که ما به قدرت های عرفانی علاوه بر قدرت های عقلی هم نیاز داریم. برای اینکه یک زندگی سعادتمندانه و رستگارانه را تجربه کنیم. اما برای منِ مبتدی عرفان خیلی سخت است. البته همانطور که می دانید، می گویند: پایِ استدلالیون چوبین بود، پای چوبین سخت بی تمکین بُوَد. واقعیتش عقل برای مبتدی هایی مثل من که شاگرد مقطع اول ابتدایی هستم گاهی اوقات در برابر عرفان عاجز است. اما عرفان واقعاً توانایی های مافوقی را می طلبد که ما مجهز نیستیم. لااقل اندیشۀ من به آن مجهز نیست. همان نمونه اش سفر موسی و خضر هست که تمام رفتارهای خضر، از نظر موسی عقلانی نبود. بچه ای را کُشت بدون اینکه یک دلیل آشکار داشته باشد و بدون اینکه یک دلیل عقلانی ارائه بدهد. بنابراین عقل، همه جا کامرواساز نیست و من فکر می کنم اگر ان شاءالله تعالی در آینده جلساتِ اخلاقیِ بعدی مان ادامه داشت، تقاضایم این است که روی این محورها باشد.

جواب: شما اینکه عقل و عرفان که فرمودید من مرادی که از عقل در نظر گرفتم عقل اصطلاحی به معنای دستگاه هوش و سنجش و مدل کلیاتِ ارسطویی نیست. بلکه منظورم عقلیست که حقیقتش نبی اکرم(ص) می باشد و در فطرت ما تجلی کرده است و بعد هم هر انسانی که به کمال عرفانی می رسد، ظهور آن عقل در اوست. یعنی برای کسی هیچ مقام عرفانی دست نمی دهد الاّ به تجلی آن حقیقت امر. که آن در عرض عرفان نیست. پس مقصودم عقل به معنی قوۀ هوشمندی و قوۀ مُدرِکِۀ کلیات ارسطو و دیگران نیست و مقصود حقیقتِ نوریِ نبی اکرم(ص) است که مبدأ تمام مراتب عرفانیست و هیچ عرفانی، برای هیچ کسی در هیچ مرتبه ای اتفاق نمی افتد الاّ به تجلی از ساحت ایشان.

سوال: شما از یک ادبیاتِ مشترک استفاده فرمودید. فرمودید عقلانیت سکولار. یا عقلانیت مادی و یا اخلاق مادی و اخلاق سکولار! اگر عقل در واقع از جنود الهی هستش و جهل در واقع جنود شیطانی است، این عقلانیت سکولار، عقلانیت مادی با این تعریفی که فرمودید مناسب و هماهنگ نمی باشد.

جواب: بنده قبول دارم. در واقع فرمایشتان این است که نباید اصطلاح عقلانیت را در آن بکار ببریم. من این اصطلاح عقلانیت مدرن یا مادی را به کار بردم، از باب اینکه داریم در ادبیات متعارف بحث می کنیم عرض کردم. و اِلاّ واقعاً اگر شما عنوان سکولار روی آن می گذارید و می گویید غیرِ الهی یا به تعبیر دیگر می گویید ضد الهی، دیگر نباید به آن عقلانیت بگویید. چرا که: «»() «العقل ما عبد به الرحمن» یعنی حقیقت عقل، آن سرّ وجودی نبی اکرم(ص) است که فرمود: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ»(الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 145). تمام کائنات با پیامبر اکرم(ص) سجده می کنند. اگر داوود به کوه ها ذکر می داد که قرآن می فرماید: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُد ... إِنَّا سَخَّرْنَا الجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشىِّ وَ الْاشْرَاق»(ص/17-18) عقلانیت حضرت است که به کائنات ذکر می دهد و «يُسَبِّحُ لِلَّه(جمعه/1) او می شود حقیقت عقل. البته علم سکولار از جنود و جهل است. چون که می دانید یکی از لطایفی که در آن روایتِ جنود عقل و جهل که آمده این است که هنگامی که برای عقل لشکر می شمارد: می گوید یکی از جنودِ عقل، علم است. و برای جهل هم لشکر می شمارد می گوید یکی از جنودِ جهل، جهل است. یعنی مقابل علم، جهل را قرار داده است. کار هم می کند یعنی واقعاً کاربرد دارد. اینگونه نیست که جهالت در عالم کاربرد نداشته باشد. همینطوری که عقل کار می کند، نُکَرا هم کار می کند. دیده اید بعضی از علمای صدرِ مشروطه که از غرب تعبیر می کنند، می گویند نَکرَویَتِ غرب. یعنی آنچه در غرب است حاصل نُکرا است. نُکَرا همانی است که حضرت علی(ع) فرمودند در معاویه هست. قبول دارم این نقدتان وارد است که بله، ادبیاتمان اصلاح بشود نگوییم عقلانیت. بگوییم کلِ آنچه که به آن می گویند عقلانیت، جهالتِ مدرن است. آنچه که امروزه به او می گویند عقلانیت، جهالت است. ما این طرف یک عقلانیت حقیقی می خواهیم. که فعلاً به یک نسبتی فاقدش هم هستیم که آن عقلانیت الهیست.

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏14، ص: 465

(2) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص: 849

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 21

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 230

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 25

(6) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج‏2، ص: 85