نسخه آزمایشی
جمعه, 31 فروردين 1403 - Fri, 19 Apr 2024

شهادت امام حسن عسكري در حسينيه حق شناس/ جایگاه ائمه علیهم السلام در عالم/ معنای متقین در آیات قرآن

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 18 آبان 95 است که در حسینیه آیت الله حق شناس رحمۀ الله علیه برگزار شده است. ایشان درباره شئون ائمه علیهم السلام صحبت میکنند و در این جلسه به سه شأن بر اساس زیارت جامعه کبیره اشاره میکنند. شأن اول آنها این است که بندگان خدای متعال هستند و در این بندگی به مقام عبد مطلق خدای متعال رسیده اند. آنها در مقام بندگی به قدر تقوای الهی دارند که تقوا به یکی از شئون آنها تبدل شده و هرکس برای اینکه بتواند تقوای الهی را رعایت کند حتما باید مومن به مقام آنها شود و با اقتدا به آن بزرگواران تبدیل به انسان متقی شود. شأن دوم ائمه هدایت و رهبری انسان ها است که این مهم با احاطه بر عالم انسانی، عالم ملائکه و عالم شیاطین اتفاق می افتد. آنها خلیفه الهی هستند و این عوالم تحت اختیار آنهاست. و شأن سوم آنها شأن شفاعت است.

شئون ائمه علیهم السلام

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. براي ائمه شئوني وجود دارد كه در آيات قرآن و بيانات نوراني خود معصومين، به خصوص در زياراتشان ذكر شده است. يكي از مهمترين شئوني كه معصومين عليهم السلام دارند ارتباط آنها با خداي متعال است كه از يك طرف وقتي اين ارتباط توضيح داده مي شود، گفته مي شود كه ائمه عليهم السلام بندگان خدا هستند «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُون  * لا يَسْبِقُونَهُ  بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون »(انبیا/26-27)، ایشان مورد كرامت هستند اما عبد می باشند و نسبت به خداي متعال سبقت بر قول نمي گيرند و هر فعلي هم که انجام بدهند مستند به امر الهي است. حقيقت مقام بندگي و عبوديت را نیز فقط آنها دارند «بِنَا عُرِفَ  اللَّهُ  وَ بِنَا وَعَدَ اللَّه »(1). 
آن بزرگواران صاحب مقام بندگي هستند و حقيقت معرفت الهي و حقيقت عبوديت را فقط آنها درك مي كنند. پیامبر اکرم فرمود: يا علي جز من و تو، كسي خدا را نشناخت. این يك شأن آنهاست كه شأن ارتباط با خداي متعال و شأن بندگي محض است. آنها عبد مطلق هستند آن هم عبدي كه هيچ تخلفي از مقام بندگي ندارد. آنها در مقام تقوا هستند که «المتقون» در اوصاف ایشان بیان شده است و حقيقت تقوا را، معصوم دارد.

خداوند، تنها وجود شایسته تقوا

 اين آيه شريفه در سوره مباركه آل عمران است که می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَ  إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» (آل عمران/102) حق تقواي الهي را به جا بياوريد زیرا خداست كه «أَهْلُ  التَّقْوى  وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَة»(مدثر/56) است. خدای متعال در سوره مدثر می فرماید اگرچه خداوند اهل مغفرت است و مي بخشد اما اهل التقوا است و شايستگي دارد كه انسان نسبت به او تقوا پيشه كند و از بت هاي آشكار و پنهانی که در عالم هستند پرهيز كند.

بُت بعضي از افراد، ديگران هستند و براي اينكه انسان ها خوششان بيايد يا ناراحت نشوند و بدشان نيايد، زندگي خودشان را وقف مي كنند، اينگونه سفره مي اندازد چون ديگران اين طور حرف مي زنند یا اینکه چون ديگران اين كار را ترك مي كنند او هم یک کار را ترک می کند، اما واقعیت این است که ديگران شايسته آن نيستند كه ما نسبت به آنها تقوا داشته باشيم «لَا يَضُرّ وَ لَا يَنْفَع »، كاري از آنها ساخته نيست كه انسان به خاطر خوشامد يا نگراني آنها كاري را انجام بدهد يا ترك كند، بلکه فقط خداست كه «أَهْلُ  التَّقْوى» است. در روايت چنین معنا كرده اند «هُوَ أَهْلٌ أَنْ يُتَّقَى  »(2) اوست كه شايستگي این را دارد که انسان نسبت به او تقوا اختيار كند، حال از پايين ترين مرحله تقوا كه ترس از عقوبت الهی و ترک گناه می باشد تا  درجات عالي تقوا.

اين روايت از معاني الاخبار مرحوم صدوق است كه فرمودند: حق تقوا اين است كه خدا را شكر كنيد آن هم شكري كه در آن هيچ كفراني نيست. اين كار معصوم است که خداي متعال را به شکلی ذكر کند كه هيچ غفلتي در آن راه نداشته باشد، ذكر محض است. فرمود طاعت كنيد، طاعتي كه مطلقاً معصيت در آن نيست يعني همه حيات انسان بشود شكر، ذكر و طاعت که اين فقط كار معصومين است.

مرحوم بحراني روایتی را از مناقب نقل كرده اند که اميرالمومنين عليه السلام فرمود: تنها كسي كه مي تواند حق تقواي الهي را رعايت كند ما اهل بيت هستيم، ما به معني واقعی كلمه متقي هستيم. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» يعني خداي متعال را اهل تقوا ببينيد و نسبت به او مراقبه كنيد. فرمود ما هستيم كه خدا را اطاعت كرديم آن هم اطاعتي كه هيچ معصيتي در آن نيست، ما خدا را شكر كرديم آن هم شكري كه هيچ كفراني در آن نيست، ما خدا را ياد كردیم آن هم ذكري كه در آن هيچ غفلتي نيست.

سخت ترین عبادات

در روايت است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: يكي از سخت ترين عباداتی كه امت من كمتر با آن موفق هستند دوام ذكر است و دیگری هم مواسات با اقبال. مواسات يعني اگر كسي مشكلي دارد، من مشكل او را مشكل خودم بدانم و اگر او ضروري تر است او را مقدم بدارم؛ اما ايثار يعني حتی اگر كار خودم هم ضروري تر است من گذشت مي كنم و مشکل او را حل می کنم. آن كاري كه امير المومنين نسبت به آن مسکین و یتیم و اسیر فرمودند ايثار است زیرا واقعا خودشان مستحق به آن غذا بودند و سه روز به حسب ظاهر غذا نخورده بودند.
مواسات يعني انسان مشكل خودش و برادرش را يكي بداند؛ مثلا اگر من براي تجملاتم نیازمندم و او برای مسائل جدي تر زندگی، برای برادرم هزينه كنم. این از جمله كارهاي دشوار است و كمتر كسي موفق مي شود كه مواسات الاخوان نماید اما مواسات را در باب ائمه شنيده ايد؛ گاهي در طول عمرشان چند بار مالشان را نصف به نصف تقسيم مي كردند.

فرمود: معنای دوام ذكر اين نيست كه زبانش ذاكر باشد و سبحان الله والحمدلله بگويد؛ البته همین را هم همه افراد موفق نمی شوند که انجام دهند و زبانشان ذاكر باشد. شيطان اين فضيلت ها و اذكاري را كه اين قدر پر فضيلت هستند به آسانی از ما مي گيرد.

فرمود: اگر كسي صد مرتبه لا اله الا الله بگويد احدي در فضيلت به او نمي رسد مگر اینکه بيشتر گفته باشد، روايت در توحيد صدوق است. اگر شما ده صلوات بر وجود مقدس نبي اكرم و اهل بيت ایشان بفرستيد، خداي متعال صد صلوات بر شما مي فرستد و به تبع او و به احترام حضرت حق، ملائكه هم می فرستند؛ نتيجه صلوات خدا چيست؟ «هُوَ الَّذي  يُصَلِّي  عَلَيْكُمْ  وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً»(احزاب/43) خداي متعال با صلوات خودش شما را سرپرستي مي كند و از وادي ظلمات و كفر و شرك و معصيت و صفات رذيله به سمت سرچشمه نور و توحيد هدايت مي كند؛ اين اثر همین ذكر پر فضيلت است  که كمتر كسي در آن موفق می باشد.

حضرت فرمود: مقصود از دوام ذكر كه كاری سخت بوده و كمتر كسي بدان توفیق پیدا می کند، اين اذكار نيست بلکه اين است كه انسان در هنگام معصيت و وقتي که شيطان به او هجوم مي آورد به ياد خدا بيافتد و به شهوات و غضب خودش تأكيد نكند و خشم خودش را فرو خورد؛ اين يعني دوام ذكر.

تقوا، یکی از شئون ائمه علیهم السلام

من مكرر اين عبارت را تقديم كردم که «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب »(رعد/28)، اگر شما از خدا ياد خدا کنید قلبتان آرام مي شود و همچنین اگر خداي متعال شما را ياد كند باز قلبتان آرام مي شود، اما فرمود باطن اين دو چيز این است که «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ  قَالَ بِمُحَمَّدٍ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ وَ هُوَ ذِكْرُ اللَّهِ وَ حِجَابُهُ»(3). يعني كارش به جايي رسيد كه حقيقت ذكر و كلمه ذكر اوست. فرمود: كار اهل بيت به جايي رسيده كه « كَلِمَةُ التَّقْوَى»  هستند و این را شما در زيارت اهل بيت مكرر دیده اید، حقيقت تقوا خود امام است. پس يكي از شئون ائمه اين است که آنها متقي هستند بلكه گاهي اطلاق اين عناوين به معصوم و ما به مشترك لفظي شبيه تر است؛ مثل این که معصوم عالم است ما هم عالم هستيم بله، ولي مشترك لفظي است. علم معصوم يك چيز ديگري است.

معصومین محدث هستند يعني با آنها گفتگو مي شود و كلمات غيبي را مي شنوند ، اما ما همین لفظ را راجع به بعضي ديگر هم می گوییم. معلوم است که این دو به يك معنا نيست! حضرت زهرا سلام الله عليها محدث است اما محدثه بودن حضرت زهرا با خيلي هاي ديگر قابل مقايسه نيست! این ها مشترك لفظي است و نبايد خلط شود. حقيقت تقوا و عبادت را معصومين دارند.

پس يكي از شئوني كه اهل بيت دارند و بر آن تاكيد شده و نبايد از آن غفلت كرد بلکه همه شئون به اين بر مي گردد اين است كه آنها نسبت به حضرت حق عبد مطلق هستند، نسبت به حضرت حق صاحب تقوا هستند.
«اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» يعني او را اهل تقوا مي دانند و از او پروا مي كند؛ امیر المومنین فرمود: من براي ثواب تو را عبادت نكردم، براي خوف از عقوبت تو را عبادت نكردم «وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ  أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك »(4)، ما از اين بالاتر عبادت نداريم. خداي متعال اهليت دارد كه انسان همه مراتب تقوا را نسبت به او داشته باشد، نه اينكه فقط ترك محرمات و شبهات و شهوات بكند.

ولایت امام، شرط تقوا

خداي متعال اهل تقوا است؛ اگر كسي توجه به اهليت خداي متعال كرد و «اهلٌ ان يتقي منه» شد و همه مراتب تقوا را داشت، یعنی شكري كه درش غفلت نيست، ذكري كه درش نسيان نيست، طاعتي كه درش عصيان نيست، اين مي شود متقي حقيقي.

متقي امام است، بقيه تقوايشان كجا بود؟! مگر این که شعاعي از تقواي امام در آنها ظهور پيدا كند. «الْمُتَّقُونَ شِيعَتُنَا»(5)، كما اينكه امام متقي است و از محيط ولايت الله قدم بيرون نمي گذارد «او أَشْرَكَ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْن»(6) ، در درجه دوم متقي آن كسي است كه از دايره ولايت امام قدم بيرون نمي گذارد، بقيه اش رياضت نفس و براي رسيدن به قدرت است. البته آن هم يك مسيري است و عيبي ندارد، مرتاض هاي هندي هم رياضت مي كشند و به قدرت نفس هم مي رسند. تقوا يعني از دايره ولايت الله خارج نشدن، از دايره ولايت معصوم خارج نشدن، آن هم «حَقَّ تُقاتِهِ» چون او اهل تقواست.

پس ائمه عليهم السلام عبادالله و متقین حقیقی نسبت به حضرت حق هستند، اين هم يكی از شئون است و همين شأن موجب مي شود كه آنها نسبت به حضرت حق يك نسبت ديگري هم پيدا مي كنند و بشوند يدالله، عين الله، جنب الله، باب الله، وجه الله، «أُذُنِ  اللَّهِ  الْوَاعِيَةِ فِي الْأُمَمِ وَ يَدِهِ الْبَاسِطَةِ بِالنِّعَمِ(7)، اين هم شأن دومشان است.
كسي كه عبد مطلق است يدالله هم هست، جنب الله هم است، باب الله هم هست، وجه الله و عين الله هم هست.
در آن حديث نوراني امير المومنين عليه السلام فرمودند: من در هر یک از كتب آسماني نزد اقوام مختلف اسامي گوناگونی دارم و اسامي من در قرآن اينهاست؛ سپس ده نام را ذكر كردند.

مرحوم بحراني از روی همین حدیث نسخه برداري كردند و کتاب «اللوامع النورانيه في اسماء عليٍ و اهل بيته القرانيه» را نوشتند. آنهايي كه مي گويند چرا اسم حضرت امير در قرآن نيامده این کتاب را ببينند. در این کتاب قريب به هزار آيه را ايشان مي آوردند كه شئون معصوم و اسامي مختلف معصوم با خصوصيات ذكر شده است. پس كسي كه عبد مطلق است نسبتش هم با حضرت حق يك نسبتي است كه امرش امر خداست، نهي اش نهي خداست، مفترض الطاعه است، صاحب مُلك عظيم است.

 «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ  وَ ما نَهاكُمْ  عَنْهُ فَانْتَهُوا»(حشر/7)، اين آيه اين گونه در روایات معنا شده است: از دين خدا و از هدايت الهي هر چه به شما داده اخذ كنيد و از هرچه هم نهي تان كرده «فانتهوا». ديگر تلاش بيخود نكنيد چرا که اختيار به او داده شده است! این خيلي مهم است؛ دين خدا كه احدي حق ندارد در آن دخالت كند به نبی اکرم سپرده شده است و با توجه به بیان نورانی امام صادق علیه السلام به امامان هم منتقل شده است.
 امام در يك مقامي است که گرچه عبد مطلق خداست ولي «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ  فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ»(8)، پس شأن دوم معصوم این است که خدا آن ها را با خودش يكي كرده و ولايتشان را عين ولايت خودش قرار داده است.

دائم الزکاة بودن امام

فرمود: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ  اللَّهُ  وَ رَسُولُهُ  وَ الَّذِينَ  آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون»(مائده/55) ، ولي شما خدا و رسول است و آن مومنيني كه در حال نماز زكات مي دهند، كسي جز امام نمي تواند در حال نماز زكات بدهد؛ ما مشغول نماز بشويم زكات از دستمان مي رود، امام است كه دائم الزكات و دائم الصلاه است.

بعضي ها گفتند: چطور اين آقا بگونه ای نماز مي خواند كه وقتي تير از پايش مي كشند نمي فهمد ولی انگشتر مي دهد و مي فهمد كه فقير آمده است؟! اتفاقا چون اين گونه است ولي خداست. شما هيچ كس دیگری را پيدا نمي كنيد كه در عين اين كه «في صلاتهم دائمون» باشند «فی زكاتهم دائمون» هم باشند! از يك طرف مشغول بندگي هستند و از طرف دیگر هم از خدا مي گيرند و به بندگان خدا تقسيم مي كنند. اين دو شأن از همديگر غافلشان نمي كند. در حالي كه نماز مي خواند زكات هم مي دهد و این يك بار هم نيست «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» .

يك زكات واجب داريم كه به 9 چيز تعلق مي گيرد ولی زکات که فقط اين نيست! آنهايي كه همه چيز دارند امام بهشان زكات داده است «مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند». امام شأنش اين است كه در عين اينكه مقيم الصلاة است، معطي الزكات هم هست، دائماً هم این دو را با هم دارد، نه اينكه فقط يك بار اتفاق افتاده است!
 امام در حال ايتاء زكات و اقام الصلاه است «يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ »(نور/36)، هميشه كارش تسبيح است.
«رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ  عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ»(نور/37) امام يعني همين، يعني زندگي او را از اقامه صلاة و اقامه صلاۀ او را از ايتاء زكات غافل نمي كند، همه را با هم دارد. لذا چون اينگونه است نمازی مي خواند كه تير از پايش مي كشند و نمي فهمد. امام هميشه هم در حال نماز است و از حال نماز بيرون نمي آيد، بله يك مناسك مخصوص دارد آن سر جاي خودش ولي امام هميشه در حال صلاة و زکاة هست و هيچ چيز او را از خدا غافل نمي كند.

عبادت ما زیر سایه عبادت ائمه علیهم السلام

پس امام عبد محض و صاحب مقام تقواي حقيقي است، او خدا را اهل تقوا مي داند و به نحو أتمّ رعايت حدود الهي را مي كند به گونه ای که کسی غیر از او اين كار ازش ساخته نيست. لذا در آن روايت دارد حضرت فرمودند كه وقتي اين آيه نازل شد «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» گفت: يا رسول الله، اين كار ما نيست! اين آيه نازل شد «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم »(تغابن/16) شما هرچه مي توانيد تقوا داشته باشید! ما اگر مدعي تقوا هستيم چون پشت سر امامان حركت مي كنيم، عبادت مان هم همين طور است. يك موقعي به ذهن حقير مي آمد چگونه ما مي ايستيم و مي گوييم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين »، وسط نماز و دروغ به اين بزرگي؟!

گمان مي كنم شايد نكته اش اين است که ما خودمان اهل عبادت نيستيم ما پشت سر امام مان در حال عبادت خدا هستیم. امام زمان را جلويمان انداخته ايم و همه ما با همديگر مي گويم، «اياك نعبد» يعني «اياك يعبد»، ائمه خدای متعال را عبادت مي كنند و ما خود را با ایشان قاطي كرديم. همينطور كه خداي متعال «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ»، آنها هم ما را با خودشان قاطي كردند و ما پشت سر امام مي گوييم «اياك نعبد» و الا امام را شما برداريد چه کسی مي تواند بگويد «اياك نعبد و اياك نستعين»؟! فقط تو را عبادت مي كنم فقط از تو كمك مي خواهم. پشت سر امام معصوم كه مي ايستي جماعت است و با هم مي گوييم «اياك نعبد و اياك نستعين». عبادت امام را كه مي آوري وسط همه چيز درست مي شود. تقوا را امام دارد، عبادت را امام مي كند، ما هم به تبع امام دنبال حضرت عبادت مي كنيم و تقواي آنها روي ما مي افتد و مي شویم «المتّقون  شيعتنا».

ظهور امام در همه عالم

اين آقايي كه اهل تقواست آن طرف هم يك نسبتي با خدا پيدا كرده كه «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايَتَنَا وَلَايَتَهُ». كارش به جايي رسيده كه به تعبير دعاي ماه رجب «لَا فَرْقَ  بَيْنَكَ  وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ»، فرقي نيست بين آنها و خدا الا اينكه آنها عبد هستند. اين جمله را معنا كردن خيلي سخت است! كارشان به جايي رسيده كه «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ  حَتَّى  ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» اگر حقيقت لا الله الا انت در همه عالم ظاهر است اين به واسطه اين است كه امام در همه عالم ظهور دارد. چه نسبتي دارد اين مخلوق با خالق خودش كه هر كجا او هست لا الله الا انت هم هست؟! اصلاً اگر لسان همه عالم لسان لا الله الا انت است چون امام در عالم است.

اين تهليل ماه ذي حجه را وجود مقدس امير المومنين فرمودند روزي ده بار تكرار كنيد «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ اللَّيَالِي وَ الدُّهُورِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ  خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ  لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ لَا إِلَهَ  إِلَّا اللَّهُ  عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فِي  اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ  وَ فِي  الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ  لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ الرِّيَاحِ فِي الْبَرَارِي وَ الصُّخُورِ» به تعداد موج هاي دريا لا اله الله هست، واقعاً هر موجي يك لا اله الا الله است، به تعداد خارها و درخت ها لا اله الا الله است، هر سنگ و ريگي كه در بيابان هست به تعداد آن لا اله الا الله است، به تعداد نسيم ها در بيابان ها و كوهسارها و كوهستان ها لا اله الا الله است؛ چرا اينگونه است؟! «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» آن كسي كه همه وجودش لا اله الا انت است وقتي عالم را پر كرد همه عالم پر از لا اله الا الله مي شود. اگر وجود ما هم پر از امام شد وجود ما هم مي شود لا اله الا الله.

اختیار ما برای با امام بودن

به ما اجازه داده اند که پر از امام يا خالي از امام باشيم. مي شود آدم خودش را مستغني از امام بداند که با این تفکر ديگر امام در او ظهور پيدا نمي كند. در مقابل میتواند تسليم شود و سپر بياندازد تا امام در او ظهور پيدا كند که مي شود شيعه «وَ هُمْ وَ اللَّهِ  يُنَوِّرُونَ  قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ»(9)، به ما كه رسيده مي توانيم ولايت امام را قبول كنيم مي توانيم قبول نكنيم، مي توانيم مومن باشيم مي توانيم كافر باشيم، مي توانيم اراده ما پر از نور امام شود «إِنَّ الْمُؤْمِنَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه»(10)، مي شود هم در ظلمات خودمان راه برويم و پشت به امام بكنيم.

اگر ما رو به امام رفتيم و وجودمان پر از امام شد، آنجايي كه خداي متعال به ما حول و قوه داده از ما تكليف و مسئوليت بخواهد آنجا ما تسليم امام شديم و پر از وجود امام شديم، وجود ما هم پر از لا اله الا انت مي شود، تا انسان به امام نرسد نمي تواند توحيد را در عالم بفهمد.

گاهي به ذهنم مي آید كه يك ماجراي خيلي لطيف و خوشمزه اي است كه ما يك سوزن فرو مي كنيم و پيدايش مي كنيم ولي خدا را در عالم پيدا نمي كنيم! خدايي كه «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليم  »(حدید/3). خدا را گم كرديم و هر چه مي گرديم پيدايش نمي كنيم! چون انسان اگر با نور امام نبود نمي تواند خدا را ببيند. فقط با نور امام است كه حضور حضرت حق درك مي شود. «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»، اگر انسان نوراني به نور امام شد هم حقيقت توحيد را در خودش مي فهمد و هم آيات الهي را در خودش مي بييند «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي  الْآفاقِ  وَ فِي  أَنْفُسِهِمْ »(فصلت/53).

در کافی آمده است که فردی از ملحدين زمان امام صادق ارواحنا فداه نزد ایشان آمد و گفت: اين خدايي كه شما مي گوييد چرا خودش پنهان شده و پيغمبر فرستاده و دعوا درست كرده است؟! خودش مي آمد وسط دعوا تا پیغمبر کنار برود! اين خدايي كه شما مي گوييد همه چيز در اختيار اوست «بِيَدِهِ  الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلى  كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»(تغابن/1) چرا خودش پشت پرده رفته و پيغمبر را فرستاده تا دعوا درست كند؟! در عالم يكي مي گويد خدا هست و يكي مي گويد خدا نيست، چرا خودش را پنهان کرده است؟! اگر خودش مي آمد مسئله حل مي شد!

حضرت جواب دادند: تو كوري چرا مي گويي خدا پنهان است آن كه آشكار است، تو چشمانت را بسته ای! يك نگاه به درون خودت كن، تو حالاتت متحول می شود، سيري گرسنه مي شوي، گرسنه ای سیر می شوی، خسته اي به فراغت می رسی، از فراغت به خستگي مي رسي، غصه داري به نشاط مي رسي! تو كه نمي خواهي يك كس ديگري تو را راه مي برد، تو حواست نيست، او دائم با توست!

چگونه مي شود آدم اين را بفهمد؟! انسان تا نوراني به نور امام نشود نه خدا را در درون خودش مي بيند و نه در بيرون! اگر نوراني به نور امام شد مي بيند عجب «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»، اين خدايي كه دنبالش مي گشتي كجا نيست؟! لذا شأن دوم ائمه اين است.

وقتي اين گونه شدند مي شوند باب الله و هر كه مي خواهد به سمت خدا حركت كند از اين باب بايد وارد شود. مي شوند صراط الله، سبيل الله، وجه الله. «وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ»، جريان هدايت از طريق آنها در عالم واقع مي شود، اين شأن دومشان است كه اين هم خودش مقاماتي دارد.

در زيارت جامعه كبيره ديده ايد آن موجوداتي كه آن شأن اول را دارند عبادالله هستند، متقون هستند، التامين في محبت الله هستند، المخلصين في توحيد الله هستند، آنها مي توانند مظهرين بامر الله و النهي باشند, همه دين خدا به وسيله آنها اظهار مي شود در راه حقيقت توحيد «فَبِهِمْ مَلَأْتَ سَمَاءَكَ وَ أَرْضَكَ حَتَّى ظَهَرَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» همه بر سرسفره آنها در عالم نشستند اين است كه نسبت شان با همديگر تعريف مي شود. نسبت آنها با ما چه نسبتي است آنها نسبت امام دارند و ما مأموم.

آن وجودهاي مقدس نسبت به ما مقام خلافت الهي دارند خليفه الله هستند در همه عالم نسبت به عالم انساني آنها خليفۀ الله هستند تصرفات خلافتي مي كنند. همه عالم انساني در اختيار آنهاست و فقط اين نيست كه عالم ما در اختيار آنهاست؛ ما با دو عالم (اين دو عالم را حداقل مي گويم) مرتبط هستيم يكي عالم نور است يكي وادی ظلمات؛ یكي عالم ملائكه است يكي عالم شياطين؛ همه زندگي ما آميخته به اين دوتاست، انسان دو گوش دارد در يكي ملك مي دمد در يكي شيطان.

همين جا من نكته اي را مي گويم گرچه بي ربط است يكي از مسائل جدي است، چون يكي از كارهاي سخت شيطان وسوسه هايش است. در درجه دهم ايمان هم كه باشي رهايت نمي كند با اينكه مايوس از مخلصين است دور انبياء مي چرخيده بگونه ای نفوذ كند با اينكه مي دانسته سهمي در انبياء ندارد و آن وقت شروع مي كند القاء كردن. از القائات ساده شروع مي كند تا بدترين القائات را از خدا و اولياء خدا در نفس انسان مي كند، اين القاء كار اوست اين هم خيلي خطر دارد و هم ندارد؛ برای کسي خطر دارد که به القائات شیطان گوش کند و ببيند چه مي گويد، اگر بگویی درست مي گويد كارت تمام است.

تنها راه مقاومت است، لعن و ذكر و صلوات است. اين شبهاتي كه در ذهن انسان مي آيد از همین القائات است. مثلا میگوید: تو كه «أَكْرَمَ الْأَكْرَمِين » هستي اين همه سختي هاي عالم چيست؟! اين را چه کسی القاء مي كند اين القاء همين طوري مي آيد يا القاء ملك است يا شيطان است يا نبي است يا ابليس است؟ اين القاء نوراني نيست به جاي اينكه آدم پاسخ شبهه بدهد اولاً ببيند از كجا مي آيد اين از سرچشمه نور است يا ظلمات است؛ اگر ظلمات است، جلوی آن را با لعن و ذكر ببندد.

گفت يا رسول الله «هلكتُ» فرمودند چه شده؟ شيطان آمده سراغت؟ مي گويد عالم را چه کسی آفريده، مي گويی خدا. مي گويد خدا را چه کسی آفريده؟ زمين گيرت مي كند. حضرت فرمود: «ذَاكَ وَ اللَّهِ مَحْضُ الْإِيمَان »(11) نگران نباش اين كه مي ترسي معلوم است مومن هستي اگر مومن نبودي لُنگ مي انداختي مقابل شيطان.

ديديد بعضي ها يك فيلسوفي شبهه مي كند مي دوند دنبالش لُنگ مي اندازند. اينكه ديگر مومن نيست اگر مومن باشد وقتي شياطين انس (فلاسفه مادي، شياطين انس هستند) القاء شبهه مي كنند اين مي ترسد، نگران مي شود، مضطرب مي شود نكند ايمان من را بخواهد ببرد من سرمايه ام همين ايمانم است. «تَزَوَّدُوا» اين را برد چيزي براي من نمي ماند عريان مي شوم «لِباسُ التَّقْوى  ذلِكَ خَيْر»(اعراف/26) اين را گرفت، آدم را عريان و دست خالي مي كند. فرمود: «ذاك محض الايمان» ولي هر وقت آمد سراغت بگو «لا حول و لا قوه الا بالله».

اين نكته را براي اين عرض كردم (خيلي هم ربطي به بحث ما نداشت، پيشآمد عرض كردم) راه مبارزه با اين وساوس ذكر است. بله يك جايي هم آدم بايد برود شبهاتش را با استدلال جواب بدهد مجادله كند آن هم در جاي خودش خوب است ولي آن كافي نيست گوش نبايد به حرفش داد، وقتي القاء مي كند اگر گوش دادي ديگر رهايت نمي كند. اگر بي اعتنايي كني سراغت نمي آيد با بي اعتنايي بايد رفعش كرد. از اول تا آخر و تمام كارش همين شبهه كردن است تا ما را نسبت به خداي متعال بدبين كند به اولياء خدا بدبين كند.

پاسخش هم صلوات فرستادن است، هر وقت شبهه ايجاد مي كند پاسخش حمد خدا كردن است، پاسخش ذكر خدا گفتن است، هر وقت آمد شما با او مخالفت كنيد و الا اگر گوش به حرفش دادي ديگر رهايت نمي كند. مثل آدمي كه بيايد همش القاء شبهه كند نسبت به دين من و من هم بنشينم گوش بدهم، خيال كند اين سرمايه مفت به دست آمده بگذارم تاراج كند. ما حق نداريم به هر سوالي گوش بدهيم «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى  طَعامِهِ  قَالَ قُلْتُ مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ مِمَّنْ يَأْخُذُهُ»(12) ببينيد علم از كجا مي آيد اگر ظلمانی بود همان اول از آن فاصله بگیرید.

 علي ايّ حال عرضم اين بود كه معصومين شأن دومي كه دارند اين است كه هدايت مي كنند و از اين منظر عالم انساني ما در ارتباط با آنها است. این عالم انسانی با عالم ملائكه و شیاطین در ارتباط است، امام اگر مي خواهد ما را امامت و هدایت كند، نمي شود نسبت به عالم ملائكه و شياطين دستش بسته باشد لذا هم عالم ملائكه در اختيار اوست و هم زمام عالم شياطين در دست امام است. «السَّلَامُ عَلَى قَسِيمِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ السَّلَامُ عَلَى نِعْمَةِ اللَّهِ عَلَى الْأَبْرَارِ وَ نِقْمَتِهِ عَلَى الْفُجَّار» در زيارات حضرت امیر خوانده اید. فرمود: «ابوالقاسم» يعني همين كسي كه همه مدار رحمت و عذاب در دست اوست و نبي اكرم پدر اوست.

اين هم شأن ديگر معصومين است. اين شأن سوم كه شأن دستگيري و هدايت مخلوق است شأن شفاعت است شأن امامت و راهبري است. اين هم الزاماتي دارد؛ شأني است که اقتضاء مي كند مسلط به كل عالم باشند و الا اگر مسلط به عالم نباشند كسي كه عالم ملائكه در اختيارش نيست چگونه مي تواند انسان را اداره كند در حالي كه امورات ما در عالم ملائكه رقم مي خورد. اين است كه «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر»(قدر/4) همه امور برای امام تنزل پيدا مي كند هيچ ملكي بر هيچ کس در زمين نازل نمي شود الا اينكه اول محضر امام مي رسد اجازه مي گيرد بعد مي رود سراغ كار خودش.

اين را در روايت نديدم بعضي ها گفتند: الان هم كما في السابق همين كه مي رسند اول سجده مي كنند بعد فرمان مي گيرند و مي روند سراغ اجراي فرمان. ملك يعني همين «لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُون »(تحریم/6) خداي متعال كه مستقيم به ملائكه امر نمي كند از طريق اميرالمومنين امر مي كند؛ «لايعصون الله ما امرهم» يعني «لايعصون ما يامرهم الامام» چون امر الهي از طرف امام مي رسد، امام خليفه نسبت به عالم ملائكه هم هست.

معني «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة»(بقره/30) و سجده ملائكه همین است. اگر خلافت نسبت به عالم ملائكه نداشت كه سجده يعني چه؟ خلافت نسبت به عالم ملائكه هم دارد حاكميت نسبت به عالم شياطين هم دارد. ابليس با همه قوايش از حاكميت نبي اكرم كه بيرون نيست و كاري نمي توانست بكند بدون اجازه ایشان. به اذن الله همه آنها تحت اشراف معصوم هستند حالا اين بخشي از معارف زيارت جامعه بود بالاجمال اشاره كردم يك قسمت هايي مي ماند ان شاء الله در فرصتی ديگر.

پی نوشت ها:

(1) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 64

(2) تفسير القمي، ج 2، ص: 396

(3) تفسير العياشي، ج 2، ص: 211

(4) عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 1، ص: 404

(5) تفسير العياشي، ج 1، ص: 26

(6) معاني الأخبار، النص، ص: 131

(7) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 185

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 146

(9) تفسير القمي، ج 2، ص: 371

(10) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 80

(11) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 425

(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 50