نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 06 ارديبهشت 1403 - Thu, 25 Apr 2024

معنای احسن الاعمال و استفاده از بستر ابتلائات در دنیا در ایام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 4 آبان 99 است که در حسینیه آیت الله حق شناس برگزار شده است. ایشان در این جلسه بیان می دارند، خدای حکیم در دنیا حیات و موت را آفرید تا در این فرصت، ما را مبتلا کند، تا نتیجه این بشود که بتوانیم احسن عملا بشویم. در روایات، احسن عملا آن کسی است که احسن عقلا است و عقلش بهترین عقل است، همچنین اهل ورع از محارم خدای متعال و اهل سرعت در طاعت اوست. درواقع عقل آن نعمتی است که خدای متعال به ما داده و یکی از کارهایش این است که ما به وسیله آن می سنجیم. پس عقل انسان مدام محاسبه می کند، حال این عقل یک موقعی عقل نیکویی نیست و مدار محاسبه اش تعلق به دنیاست، یک موقعی هم عقل نیکویی می شود و می تواند بیش از دنیا را در کفه ترازویش بیاورد و وزن کند. بنابراین عقل و ترازوی انسان باید اصلاح و بزرگتر از دنیا بشود، طوری که عوالم را ببیند، از بهشت و جهنم هم عبور کرده و فقط برای رضای خدا تلاش کند. خدای متعال، عالم را عالم مرگ و حیات قرار داده که ترازوهایمان را اصلاح کرده و آنها را به اندازه این دنیا برنداریم. بستر ابتلائات را هم طوری چیده که می توانید این ترازو را درست کرده و عقل را اصلاح کنید. پس خدای متعال بگونه ای این دنیا را چیده که ما وقتی از آن بیرون می رویم، بشویم احسن عملا، یعنی بشویم اخلص عملا، یعنی بشویم صاحب بهترین نیتها، یعنی بشویم صاحب بهترین شاکله ها؛ دار دنیا اینطوری است. آدم می تواند در این دنیا شاکله و عقل خودش را اصلاح کند، چون بسترها آماده است اما وقتی رفت بیرون دیگر بستری نیست و دار ابتلاء تمام می شود.

زندگی و مرگ دو بستر ابتلائات انسان در دنیا

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ»(ملک/2)، در این آیه مبارکه خدای متعال می فرماید: که مرگ و زندگی هر دو مخلوق خدای متعال هستند و هر دو هم منسوب به او هستند، یعنی اولا مخلوق اند و ثانیا خداوند آفریده و تصادف نیست. درواقع این نظام مادی عالم نیست که انسان را یک روزی به دنیا می آورد و یک روزی از دنیا می برد، بلکه «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ» هر دو مخلوق اند و هر دو هم مخلوق او هستند و اصلاً تصادفی در کار نیست.

سؤال این است، چرا حالا که خدای متعال ما را در این دنیا آورده، در این مرحله از سیر، مرگ و زندگی را توأمان قرار داده است؟ وقتی ما می خواهیم وارد عوالم بعد بشویم زنده می شویم و در قیامت هم دیگر مرگی نیست. چرا خدای متعال در این دنیا ما را اینطوری خلق کرده که هم حیات به ما می دهد و هم موت؟ می فرماید: «لِيَبْلُوَكُمْ» چون در یک چنین فضا و در یک چنین عالم و شرایطی که هر دو خلق می شوند، شرایط ابتلاء و امتحان انسان حاصل می شود، و الا در عالم آخرت که ما وارد شدیم، دیگر دار امتحان و ابتلا نیست، بلکه دوران آن گذشته است. این دنیا به گونه ای خلق شده که ابتلاء و امتحان در آن ممکن است. تمام این زندگی دنیا هم ما بخواهیم یا نخواهیم ابتلاست، در دست ما هم نیست که ما در دنیا امتحان نشویم، چرا که خداوندی که ما را آفریده، حیات و مرگ را هم برای ما آفریده است.

البته معانی دیگری هم برای این آیه گفته شده است. می شود برای این مرگ و زندگی غیر از معنای ظاهری، معنای دیگری هم کرد، ولی همین معنای ظاهری مرگ و زندگی را اگر در نظر بگیریم در عالم دنیا همین طور است که آدم یک روزی به دنیا می آید و یک روزی هم از دنیا می رود. همه چیز عالم هم متناسب با همین است. هیچ چیز در این عالم متناسب با بقاء و ثبات و قرار در این دنیا نیست، بلکه همه چیز این دنیا متناسب با همین حیات و مرگ هست. این موت هم اتفاقاً در دار دنیا خیلی چیز خوبی است. واقعا اگر آدم قرار بود صد هزار سال در این دنیا بماند چطوری می شد این دنیا را تحمل کرد؟! واقعا اگر آدم بنا بود همیشه در این دنیا بماند با این همه گرفتاری و رنج و غصه ها، اصلاً قابل تحمل نبود!

ما با موت وارد یک عالم دیگری می شویم که در آنجا دیگر محاسبات این عالم نیست و متفاوت با این دنیاست. مومنین وقتی وارد بهشت شدند «لا يَمَسُّنا فيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فيها لُغُوب »(فاطر/35) در آنجا دیگر نه خستگی هست و نه غصه و رنج، آنقدر فضا فضای نورانی ای است که «لا يَبْغُونَ  عَنْها حِوَلًا»(کهف/108)، هیچ تحولی نمی خواهند. ولی در دنیا که اینطور نیست!

بعضی مفسرین می گویند واقعا اگر در دنیا مرگ نبود و بنا بود که ما در این فضا و در این دنیا همیشه بمانیم، بستر این ابتلائات و اینکه انسان در این ابتلائات رشد کند و خالص بشود، فراهم نمی شد. یکی از چیزهایی که بستر را آماده می کند برای این که انسان از این دنیا توشه بردارد و بعد برسد به آن مقصدی که برای آمدن در این دنیاست، همین عدم جاودانگی در دنیاست. به تعبیر دیگر انسان می داند که عمرش کوتاه است. این که انسان در این دنیا موتی دارد و یک انتقالی از این دنیا به عالم دیگر دارد، یکی از بسترهایی است که عالم را برای ابتلاء و امتحان پس دادن، مهیا می کند.

دلیل ابتلائات انسان در دنیا

این ابتلائاتی که خدای متعال در این عالم قرار داده چیست؟ این که انسان مریض می شود، فقیر می شود، ثروت و آبرو به دست می آورد، همه این ها بستر ابتلاست، چه سختی هایش و چه خوشی هایش. پس به حسب ظاهر نعمت هایی که انسان به دست می آورد یا نعمت هایی که از دست می دهد، تمام بستر ابتلاست و این هم در عالمی است که عالم حیات و موت است. «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ»، کسی نباید خیال کند این حیات تصادفا به ما رسیده یا این کار دنیاست، قرآن می فرماید: «إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ  وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ»(جاثیه/24)،؛ یک عده ای اندیشه شان این بود که می گفتند: این روزگار است که ما را می میراند و به دنیا می آورد، هیچ خبر دیگری نیست. اما خداوند می فرماید: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ»، تأمل بفرمایید که خدای متعال این مرگ و زندگی را آفریده و این بسیار حکیمانه است، هر دو هم متناسب با شأن اوست. پس این خدای حکیم حیات و موت را آفرید تا «لِيَبْلُوَكُمْ» در این فرصت شما را مبتلا بکند. اگر این حیات و ممات و بستر ابتلا نبود، این ابتلائات و این امتحانات عالم دنیا واقع نمی شد.

حالا سؤال این است که ما در این عالم ابتلاء پیدا بکنیم، بعد هم موت بیاید و ما را از این دنیا ببرد که چه اتفاقی بیافتد؟ «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»، برای این که شما را مبتلا بکند، تا نتیجه این بشود که آنهایی که احسن عملا هستند، صفشان از مابقی جدا بشود، به تعبیر دیگر تا بتوانید احسن عملا بشوید. پس همه این بساط مرگ و حیات و این عالم دنیایی که عالم مخصوصی است که همه چیز در آن بستر ابتلاست، از روزی که آدم می تواند تکلیف را انجام بدهد و بار روی دوشش بیاید، برای این است که «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» انسان را مورد امتحان قرار بدهند، تا آن کسی که احسن عملا نیست به منزلتی برسد که عملش احسن شود.

معنای عمل احسن در روایات

این احسن عملا چیست که ما به خاطر آن در این دنیای پر فراز و نشیب آمدیم؟ مرحوم فیض فرمودند: «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَقْلًا وَ أَوْرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ أَسْرَعُ فِي طَاعَةِ اللَّه»(1) ، احسن عملا آن کسی است که احسن عقلا هست و عقلش بهترین عقل است. پس ابتلائات دنیا برای این است که عقل انسان یک عقل نیکویی بشود و بهترین عقل بشود، انسان اهل ورع از محارم خدای متعال و همچنین اهل سرعت در طاعت او بشود؛ فرصت دنیا یک چنین فرصتی است. خدای متعال عالم دنیا را بگونه ای آفریده که می شود انسان به این مقام برسد و بشود «أَحْسَنُ عَقْلًا وَ أَوْرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ أَسْرَعُ فِي طَاعَةِ اللَّه» . به تعبیر دیگر انسان در دنیا می تواند یک موجودی بشود که عقل سلیم داشته باشد و نسبت به محارم الهی اهل ورع بشود، نسبت به طاعه الله هم اهل سرعت باشد و فرصت ها را از دست ندهد. این دار دنیاست که آدم می تواند اینطور در آن ساخته بشود و الا اگر وارد عالم آخرت شدیم دیگر آنجا دار ساخته شدن و ابتلاء و امتحان نیست، بلکه شکل و بساط این عالم اینطوری است. به تعبیر دیگر خدای متعال اگر این عالم را برای این امر آفریده است که ما در این عالم احسن عملا بشویم، همه چیز این عالم را هم برای همین مقصود آماده کرده، از این دار که بیرون رفتی دیگر بستر برای اصلاح شدن آماده نیست و در همین دنیاست که انسان می تواند احسن عملا بشود. این دنیا دار مرگ و زندگی و دار ابتلا است، مختصات خودش را هم دارد، اما از اینجا که بیرون رفتید دیگر دار مرگ و زندگی به این معنا نیست، دار ابتلاء هم نیست و این بسترهای امتحان در آن عوالم نیست، بنابراین آنجا نمی شود انسان اصلاح بکند و عمل خودش احسن عملا بشود.

این احسن عملا چیست؟ یک معنایش همان بود که عرض کردم، یعنی احسن عقلا می شویم. همه ما، بلا استثناء با عقل خودمان محاسبه و سنجش می کنیم، در واقع عقل آن نعمتی است که خدای متعال به ما داده و یکی از کارهایش این است که ما به وسیله آن می سنجیم. ما سنجیدن را در همه زندگی مان تجربه کردیم و هر کار کوچک و بزرگی که می خواهیم انجام بدهیم ابتدا آن را می سنجیم.

انسان حتی یک لقمه ای که می خواهد در دهان بگذارد را محاسبه می کند که این می ارزد یا نمی ارزد و بعد از محاسبه در دهانش می گذارد. مومن در روز ماه رمضان با اینکه گرسنه هست لقمه را نمی خورد، این همان عقل است. یک کسی هم که اهل مبالات به احکام الهی نیست، وقتی در ماه رمضان گرسنه اش می شود لقمه را می برد در مقابل دهان و می خورد، چون محاسبه هایشان فرق می کند. یک کسی دنبال مال می رود اما همین که می بیند شبهه ناک است آن را رها می کند، ولو این مال میلیاردها باشد، یک کسی هم نه، اگر مال شبهه ناک هم بود حکم خدا می شکند. این فرد هم محاسبه می کند اما محاسبه اش فرق می کند و به این می رسد که روزی من فقط در همین هست که این مال را بردارم، این لقمه را در دهانم بگذارم یا اینکه این سفره را به طرف خودم بکشم، گرچه شبهه ناک باشد!

 پس ما عقل داریم و ترازو می کنیم. یک کسی ترازویش اینطوری می شود و همه دنیا هم در کفه ترازویش بگذارند ترک اولی نمی کند. در نهج البلاغه آمده که کسی برای امیرالمومنین علیه السلام یک رشوه ای آورده بود، حضرت امیر علیه السلام در پاسخ به او می فرماید: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»(2)، اگر هفت اقلیم و ان چه در اوست و همه عوالم را به من بدهند تا یک پوست جو را به ناحق از دهان یک مورچه بگیرم، این کار را نمی کنم. این چه ترازویی است؟! این عقل کل است، این همانی است که خودش ترازوی عالم و میزان الاعمال می شود. همه ترازوی امیرالمومنین علیه السلام تعلق به خدای متعال دارد، بگونه ای که اگر هفت اقلیم را به او بدهند تا خدای متعال را به اندازه گرفتن به ناحق یک پوست جو از دهان مورچه، گلایه مند کند، این کار را نمی کند. این می شود ترازو دیگر!

مدار محاسبه عقل انسان ها

همه ما عقل داریم و ترازو می کنیم. آن کسی هم که شبهه ناک و حرام دنیا را برمی دارد و بی مبالاتی می کند، عقلش به او می گوید این کار را بکند، پس می سنجد و می رسد به این که باید این کار را کرد. این سنجش را از کارهای کوچک در نظر بگیرید تا کارهای بزرگتر، مثل اینکه انسان شغل انتخاب می کند یا اینکه همسر بر می گزیند تا کارهای بزرگتری که انجام می دهد، دائما دارد با ترازو انجام می دهد. نمی شود آدم نگاه کند و بگوید من ترازو نکردم. انسان نگاه کرده و ترازو می کند.، منتها محاسباتش سریع است، به نظرش می آید که این لذت را ببرد و کار به حلال و حرامش هم نداشته باشد، یا اینکه نه، به نظرش می بیند شبهه ناک است و می گوید پس نمی شود این کار را کرد.

پس عقل انسان مدام محاسبه می کند، حال این عقل یک موقعی عقل نیکویی نیست و مدار محاسبه اش تعلق به دنیاست، یعنی هرچه محاسبه می کند براساس دنیاست و در محاسبات دنیایی به نظرش می آید که این خوب است. یک موقعی هم این عقل، عقل نیکویی می شود و می تواند بیش از دنیا را در کفه ترازویش بیاورد و وزن کند، یعنی ببینید خدای متعال چه نعمتی به او داده و حتی یک لقمه را که می خواهد در دهانش بگذارد کائنات را ببیند. یک کسی وقتی می خواهد شغل هم انتخاب کند نمی تواند بیشتر از دنیا را ببیند، این شخص نگاه می کند و با خود می گوید ما می خواهیم پنجاه سال در این دنیا زندگی کنیم و این خوشی ها را داشته باشیم، پس این شغل و این کار خوب است، ولی یک کسی یک لقمه هم می خواهد در دهانش بگذارد همه کائنات را محاسبه می کند، این قدر عقل بزرگ و رشید می شود، تا جایی که عقل تعلق به عالم آخرت پیدا می کند و در ترازویش هر کاری می خواهد انجام بدهد وزنه آخرت می آید.

انسان تا کوچک است، هرچه هم تلاش کند تا در ترازویش بیشتر را محاسبه کند تصنع است، چون این ترازو، ترازوی کوچکی است. شما نمی توانید با یک ترازوی یک قپونی در یک مغازه یک کشتی صد تنی را باسکول کنید! با یک ترازویی که نیم کیلو این طرف و آن طرف می کشد که نمی توانید طلایی را وزن کنید که یک هزارم گرمش هم حساب دارد، پس ترازو باید وسعت و دقت پیدا کند. بعضی ها ترازوی عقلشان آنقدر بزرگ می شود که وقتی می خواهد یک لقمه در دهانش بگذارد عالم آخرت را محاسبه می کند، یک نگاه می خواهد بکند ابدیت را می بیند؛ یک کسی هم نه، فقط جلوی پایش را می بیند. یک کسی ترازو می کند و پنجاه سال دنیا را می بیند، در همه محاسباتی هم که می کند دنیا را می بیند، ولی یک کسی لقمه می خواهد دهانش بگذارد عالم آخرت را می بیند. یک موقع آدم از این هم بزرگتر می شود و وقتی می خواهد لقمه در دهانش بگذارد محاسبه رضوان الله را می کند. یعنی بالاتر از بهشت و جهنم را می بیند و نگاه می کند که خدا راضی است یا نه «وَ رِضْوانٍ مِنَ اللَّهِ أَكْبَر»(توبه/72)؛ آن عالم، عالمی است که با عظمت تر از بهشت است و مومن می تواند آن عالم را محاسبه کند.

«فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ» به فرموده مرحوم علامه طباطبایی در ذیل سوره مبارکه توبه، مقام رضوان برای آن کسانی است که وقتی می خواستند عبادت کنند از سر محبت عبادت می کردند و محاسباتشان بر مدار محبت خدا بود. این خیلی عالم بالاتری است؛ یک بار آدم می گوید این عالم، بهشت را برای من حاصل می کند و از جهنم نجات می دهد، ولی یک موقعی هم وقتی عقل آدم شروع می کند به ترازو کردن، از این عوالم هم عبور می کند تا جایی که وقتی می خواهد لقمه را در دهانش بگذارد محاسبه رضوان الله می کند، این خیلی عقل بزرگی است.

بزرگ شدن مدار محاسباتی عقل انسان

در کجا می شود آدم این عقل را رشید کند؟ این عقل محاسباتش در ابتدا در حد دنیاست، کجا می تواند بزرگتر از دنیا بشود، بعد بزرگتر از عقبی بشود و بتواند محاسبه رضوان الله را بکند؟ پاسخ؛ دار دنیاست. این ابتلائاتی که خدای متعال پیش پای ما قرار داده برای این است که ما آرام آرام احسن عقلا بشویم. اگر عقلمان بهترین عقل شد، عملمان هم بهترین عمل می شود. چون وقتی ترازو می کنیم درست ترازو می کنیم. «أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَقْلًا وَ أَوْرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ أَسْرَعُ فِي طَاعَةِ اللَّه »، آدمی که ترازویش خوب شد، اهل ورع و اهل سرعت در طاعت می شود و فرصت دنیا را خرج بندگی خدای متعال می کند. ولی وقتی این عقل، عقل سلیمی نیست و غلط محاسبه می کند، آن طرف که می رود می بیند چیزی در ترازویش نیست.

انسان در دنیا زندگی کرده و پنجاه سال کار می کند، از دنیا که می خواهد بیرون برود، به او می گویند: آقا چه داری؟ اعمالت را بگذار در کفه ترازو! می گوید: چند تا کارخانه و انقدر ملک دارم، به او می گوید: ثم ماذا؟ دیگر چه دارید؟ می گوید: انقدر هم خوردم، مثلا به قول مرحوم علامه جعفری می گوید دو هزار تا مرغ هم خوردم! می گوید: اینها را که باید بگذاری و بروی! پس وقتی بساط عالم و محاسبات دنیایی به هم می خورد، او می بیند که هیچ چیز در ترازویش نیست. خود این ترازو، ترازوی سبکی بوده و اصلا بد وزن می کرده است! ولی یک کسی که ترازویش بزرگ شد، عالم آخرت را هم وزن می کند و وقتی وارد عالم آخرت می شود ترازویش سنگین است، چون از اول وزنه را خوب برداشته است. وقتی می خواهد ارزش عمل را ببیند، جایگاه عمل را در نظام آفرینش و در قیامت می بیند و می فهمد در این دستگاه چقدر وزن دارد، نسبت به عالم رضوان الهی این چقدر وزن دارد.

این ترازو خیلی ترازوی مهمی است، چون روز قیامت روزی است که «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ  مَوازِينُه »(قارعه/8) ترازوها سبک است. او هرچه را وزن کرده با جاذبه دنیایی وزن کرده اما در قیامت کل این جاذبه به هم خورده و اصلا نیست تا شما بخواهی با آن چیزی را وزن کنی. مثال بزنم، وزن اشیاء روی زمین به میزان جاذبه زمین است و اگر کل این مدار جاذبه به هم خورد این ترازو هم به هم می خورد و دیگر ترازویی در کار نیست. ولی کسی که موازینش، موازینی است که همه عوالم را دیده، با یک ترازویی ترازو کرده که در دنیا هست، در برزخ و آخرت هست، حتی در هر درجه ای از درجات بهشت بروی باز این ترازو را می بینی، چه در درجه اول ایمان چه در درجه دهم، این ترازو آنجا هست. یعنی اگر در درجه دهم ایمان باشی علی علیه السلام «مِيزَانِ الْأَعْمَالِ» است، درجه اول ایمان هم باشی علی  علیه السلام «مِيزَانِ الْأَعْمَالِ» است.«وَ الْوَزْنُ  يَوْمَئِذٍ الْحَق »(اعراف/8) آن روز امیرالمومنین علیه السلام شاقول می شود و همه چیز را می گذارند در کفه ولایت حضرت علیه السلام تا ببینند چقدر قیمت دارد؟ آن که ایمانش درجه ده است، یعنی ولایتش در درجه دهم است، پس همه اعمالش، اعمال درجه دهم می شود.

بنابراین عقل و ترازوی انسان باید اصلاح و بزرگتر از دنیا بشود، طوری که عوالم را ببیند، از بهشت هم عبور کند و بالاتر از بهشت را هم بتواند در ترازویش بیاورد. انسان نباید فقط ترازویش این باشد که به بهشت برود یا جهنم نرود، این ها هم خیلی خوب است اما انسان باید تلاش کند که بالاترش را هم ببیند و واقعا در کفه ترازویش بیاورد. انسان می تواند به حدی بزرگ بشود و انقدر ترازویش دقیق بشود که همه دنیا را در کفه ترازویش بگذاری برایش انقدر قیمت ندارد که خدای متعال را به اندازه مکروه، معصیت کند.

 امیرالمومنین علیه السلام در اوایل نهج البلاغه خطبه مفصلی دارند که این جمله ایشان در آن خطبه شاید معنایش همین است، فرمودند: «فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ» دنیا در نزد شما باید خیلی سبک باشد. «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ  الَّذِينَ  يَمْشُونَ  عَلَى  الْأَرْضِ  هَوْنا»(فرقان/63)، عباد الرحمن وقتی روی زمین راه می روند، اصلا وزن و پایشان روی زمین نیست، بلکه پایشان در بهشت است. فرمود: «فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ» دنیا باید نزد شما از «حُثَالَةِ الْقَرَظِ» سبکتر و بی قیمت تر باشد، حثاله یعنی چه؟ فرمود: حثاله قرظ تفاله یک درختی است که وقتی آبش را می گیرند برای دباغی کردن پوست حیوانات به درد می خورد، یعنی تفاله ها را باید بریزند دور و یک چیزی هم باید بدهی تا ببرند. فرمود: همه دنیا در نزد شما شیعیان من باید خوارتر از حثاله القرظ باشد. یعنی اگر تعلق به امیرالمومنین علیه السلام پیدا شد، ترازوی انسان انقدر بزرگ می شود که همه دنیا را بگذاری در این ترازو اصلا تکان نمی خورد و به اندازه یک گرم هم نشان نمی دهد. ولی اهل دنیا یک ترازوهایی درست می کنند که اگر یک ریال روی آن بگذاری پایین می رود، این ترازو می گوید این چیز قیمت دارد و نمی شود نادیده گرفت! مگر می شود آدم یک سکه را نادیده بگیرد؟ مگر می شود آدم پول را نادیده بگیرد؟ مگر می شود آدم لذت های دنیا را نادیده بگیرد؟

حضرت علیه السلام می فرماید: ترازوی شما باید بگونه ای باشد که وقتی همه دنیا را در آن می گذارید، اصلا تکان نخورد و از حثاله قرظ خوارتر باشد. «قُرَاضَةِ الْجَلَمِ»، وقتی چوپان پشم ها را می چیند، آن ته مانده های پشم ها که باید دور بریزند، اینها می شود قراضه الجلم. امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: دنیا باید از این در نزد شما پست تر باشد.

راه به هم نخوردن ترازوی انسان در حوادث سخت و مهم

ابتلائات چطور آدم را به این نقطه می رساند که اگر خوب عمل کرد ترازویش اینقدر دقیق می شود؟ این ترازو، ترازویی است که هم در دنیا کار می کند و هم در عالم آخرت، ترازوهای دنیایی وقتی نظم دنیا به هم خورد دیگر کار نمی کند. در همین دنیا یک حکومت و قدرتی است و یک چیزهایی در آن ارزش دارد، این قدرت وقتی به هم می خورد، همه قیمت ها فرو می ریزد. این قپه هایی که دیروز قیمت داشت و رویش حساب می کردند، الان باید بکنی و بیاندازی دور و فرار کنی! یک ذره این نظم به هم می ریزد و ترازو ها عوض می شود، همان چیزهایی که افتخار بود می شود شرارت. ولی یک کسی ترازوهایش انقدر سنگین است که وقتی در قیامت آن حادثه عظیم اتفاق می افتد، ترازویش کار می کند «فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ»(قارعه/6). به تعبیر دیگر او یک ترازویی در این دنیا پیدا کرده و با آن وزن کرده که در بهشت و قیامت هم کار می کند. وقتی آن قارعه عظیم می آید و همه چیز به هم می خورد، ترازوی این کار می کند. ولی بعضی ترازوها همین که آدم تب می کند به هم می خورد!

 بعضی ها به گونه ای زندگی می کنند که همین که مریض می شوند همه محاسباتشان به هم می ریزد و یک تب ترازویشان را عوض می کند! تا سالم بود و مشکل مالی نداشت، ایستاده بود و از یک ریال هم نمی گذشت، همین که تب می کند از همه اش می گذرد! اما یک کسی را هم می بینید که می داند فردا می خواهد بمیرد، اما عین دیروز زندگی می کند و همان کارهایی که می کرده، انجام می دهد، یعنی انقدر ترازویش را دقیق گذاشته که وقتی به او می گویند: فردا باید بروی به هم نمی خورد.

 آدم های اینطوری خیلی قیمتی اند، آدم هایی که اگر به آنها بگویی الان می خواهی از این دنیا بروی، همان کاری که می کرده را انجام می دهد و هیچ تغییری نمی کند. این آدم ها انقدر ترازویشان را میزان گذاشته اند که اگر به آنها بگویی که دارید از این عالم بیرون می روید، می گویند: ما که با این دنیا ترازو نمی کردیم، پس همان کارهایی را که داشتند انجام می دادند، می کنند.

یک دوست عزیزی داریم که می فرمود: پدر من یک دوستی داشت و من در دوران طفولیت در خاطرم هست که گاهی به منزل پدر ما می آمد و دیداری با هم داشتیم. یک شب ماه رمضانی خانه پدر ما آمد و به پدرم گفت که امشب شب آخر من است، بعد هم قشنگ افطارش را کرد. همان کارهای معمولی خودش را انجام داد و ذره ای رفتارش تغییر نکرد. بعد موقع خداحافظی به پدر ما گفت: امشب، شب آخر من است و دارم خداحافظی می کنم، فردا صبح که برای نماز تشریف می برید سر راه یک سری به منزل ما بزنید شاید کمکی بخواهند! پدر من تعجب کردند و پرسیدند که قصه چیست؟ گفت: هفته قبل ملائکه الهی آمدند و من به آنها عرض کردم همه چیزم آماده است، منتها کفنی که آماده کردم در روستاست، اجازه بدهید بگویم آن را بیاوند، ملائکه هم گفتند عیبی ندارد، هفته دیگر می آییم! امشب هم موعد ماست. دوست من می گفت: من در دوران طفولیت خودم خیلی حساس شدم که فردا صبح حتما با پدرم بروم، رفتم مسجد و موقع برگشتن رسیدیم به درب خانه این بنده خدا، دیدم صدای شیون بلند است، رفتیم داخل و پدرم پرسید که چه شده؟ گفتند: آقا رفتند تا برای نافله شب وضو بگیرند که تمام کردند!

پس ببینید به او می گویند که آقا فردا می خواهی بمیری اما رفتارش را هیچ عوض نمی کند و همین کارهایی را که می کرده می کند. یعنی ترازویش به هم نمی خورد، اگر به بعضی از ما بگویند که الان نه اما پنج سال دیگر می میری، اصلا مسیر زندگی مان را عوض می کنیم! چون ما به گونه ای ترازو را درستش کردیم که گویا دو هزار سال آدم می خواهد در این دنیا بماند! خدای متعال عالم را عالم مرگ و حیات قرار داده که ترازوهایتان را اصلاح کرده و آنها را به اندازه این دنیا برندارید. بستر ابتلائات را هم طوری چیده که می توانید این ترازو را درست کرده و عقل را اصلاح کنید.

عقل یا زیر سلطه شیطان و اولیاء طاغوت می رود یا زیر سلطه ولی خدا. اگر عقل به طرف ولی خدا رفت ترازو اصلاح می شود، اگر هم به سمت اولیای طاغوت رفت تمام ترازویش دنیا می شود و در عالم دنیا می رود، آن وقت وقتی حوادث کوچک هم پیش می آید این ترازو از کار می افتد تا چه رسد به حوادث مهم. در حادثه ای مثل قیامت عده ای آرام اند «لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ»(انبیا/102)، یعنی یک طوری ترازو کرده که زلزله قیامت هم اصلا تکانش نمی دهد. اما ما که اینگونه نیستیم، اگر یک ذره بوی مرگ بیاید رفتارمان عوض می شود، لحنمان عوض می شود و قوم و خویش هایمان را جمع می کنیم! بنده خدا قبلا کجا بودی مگر اینها ارحامت نبودند؟! اگر خدمت به ارحام خوب است همیشه خوب است!

 آن وقت احسن عقل ها کدام عقل است؟ احسن  عقل ها آن عقلی است که تمام ترازویش به مدار حضرت حق بر می گردد و در محاسبه با حضرت حق هم فقط رضوان الله را می بیند و می گوید خدا باید بپسندد، این بهترین عقل است. فرصت به دست آوردن آن هم فرصت دنیاست، ابتلائات دنیا بستر این است که آدم این عقل را احسن العقول بکند.

احسن الاعمال یعنی عمل خالص برای خدا

یک روایت دیگر هم بخوانم و ترجمه کنم. این روایت در کتاب شریف کافی است و معتبر است. حضرت فرمودند: به این دقت کنید که خدای متعال نفرموده که این عالم دنیا و بستر ابتلاء و مرگ و زندگی با همه خصوصیاتش را درست کردیم که شما اکثر عملا بشوید و خیلی عمل کنید، گرچه کثرت عمل خوب است و یک جایی آدم واقعا باید کثرت عمل داشته باشد، مثل خواندن زیارت عاشورا با صد لعن و سلام و یا خواندن هزار انا انزلنا در شب قدر، پس کثرت عمل هم موضوعیت دارد، ولی این عالم را ما درست کردیم که شما احسن عملا بشوید نه اکثر عملا! شما باید دنبال این باشید که عملتان بهترین عمل بشود. بعد حضرت فرمودند: «وَ لَكِنْ أَصْوَبَكُمْ عَمَلًا وَ إِنَّمَا الْإِصَابَةُ خَشْيَةُ اللَّهِ وَ النِّيَّةُ الصَّادِقَةُ وَ الْحَسَنَةُ ثُمَّ قَالَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى يَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ وَ الْعَمَلُ الْخَالِص»(3)، آن عملی احسن است  که به هدف می رسد، احسن الاعمال، عملی است که مستند به خشیت الهی و نیت صادقه باشد، اگر صدق در نیت آمد، عمل، احسن الاعمال است. اگر انسان با خدای متعال یکرنگ بود عملش احسن الاعمال است، اما اگر نتوانسته به صدق نیت برسد این عمل احسن الاعمال نیست. بعد حضرت فرمودند: احسن الاعمال یعنی عمل خالص، انسان باید تلاش کند که عملش خالص بشود و عمل خوب انجام دادن سخت است. انفاق سخت است، نماز شب خواندن سخت است، البته شیرینی و لذتش هم در آن هست ولی سخت است، جهاد در راه خدا سخت است. انفاق در راه خدا سخت است چرا که آدم زحمت کشیده و مال حلال به دست آورده، خب معلوم است که انفاق کردن سخت است. ولی سخت تر از عمل «الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى يَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ » نگهبانی کردن از آن است تا خالص شود. این از عمل کردن سخت تر است.

یک معنای ابقاء این است که انسان به تدریج تلاش کند این عمل در عالم دنیا بهتر بشود. مثلاً امروز نمازش را برای خدا می خواند اما فردا با اخلاص بیشتر می خواند یا اینکه انفاق بعدی که می کند بیشتر برای خداست، این می شود ابقاء، تا عمل خالصِ خالص می شود و هیچ چیز دیگری در آن نیست. ترازوی این شخص خالصِ خالص است و هیچ شیله پیله ای در این ترازو نیست، این همان صدق نیت است. وقتی می خواهد ترازو کند فقط با خدا ترازو می کند و می گوید خدا دوست دارد یا ندارد.

بعد حضرت فرمودند: «وَ الْعَمَلُ الْخَالِص  الَّذِي لَا تُرِيدُ أَنْ يَحْمَدَكَ عَلَيْهِ أَحَدٌ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جل» عمل خالص عملی است که دوست نداری تو را احدی الا خدا با آن مدح کند. اگر انسان وقتی عمل انجام می دهد، فقط بخواهد که خدا آن را دوست داشته باشد و مدح کند، این عمل خالص می شود، یعنی رضوان خدا را در نظر می گیرد. این تعبیر معنایش این است که اصلاً نمی خواهی کسی خوشش بیاید یا بدش بیاید، ولی می خواهی که خدا خوشش بیاید و مدحت کند، این می شود دنبال رضوان خدا بودن. پس عمل خالص عملی است که آدم فقط می خواهد خدا بپسندد و خوشش بیاید و تعریف کند اما نمی خواهد دیگران تعریف کنند.

باید انسان عمل را به این نقطه برساند. باید عمل برای خدا خالص واقع بشود و خالص هم باقی بماند. یک موقعی آدم موقع عمل ریا نمی کند و نافله شب را برای خدا می خواند، ولی بدش نمی آید که دیگران بفهمند که دیشب نماز شب خوانده و اگر فهمیدند خوشش می آید! این پیداست هنوز آدم خالصی نیست. یک موقعی آدم، خودش می گوید. این می شود سمعه دیگر، حرف را به گوش دیگران می رساند. سمعه یعنی ریا نمی کند و چشم دیگران را مشغول نمی کند بلکه حین العمل برای خدا می کند، ولی بعد می خواهد گوش ها را تسخیر کند تا بشنوند که فلانی اهل کار خیر است، اهل جبهه و جهاد فی سبیل الله است، دو هزار جلد کتاب دارد، در حجره اش فقرا رفت و آمد می کنند، همین که دوست داری بشنوند و می گویی تا بشنوند می شود سمعه. اگر نگویی هم هنوز آدم خالص نشدی، چرا که عمل خالص آن عملی است که انسان نمی خواهد احدی او را مدح کند الا الله.

بعد حضرت یک نکته ای را فرمودند: «وَ النِّيَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَل»  نیت از عمل مهمتر است، این را درستش کنید. دار دنیا، داری است که نیتتان عمل هم می خواهد، ولی عمل باید بشود احسن الاعمال، یعنی اینکه نیت احسن النیات بشود. بعد فرمودند: «وَ إِنَّ النِّيَّةَ هِيَ الْعَمَل»  نیت از عمل بهتر است بلکه اصلا عمل اصلی شما نیت تان است، در عالم دنیا روی این کار کنید. بعد حضرت فرمودند: «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى  شاكِلَتِهِ يَعْنِي عَلَى نِيَّتِه »، هر کسی وقتی عمل می کند براساس شاکله وجودیش عمل می کند. حالا اگر در شاکله وجودی انسان حب الدنیا باشد، این برای دنیا کار می کند. به نظر من منظور حضرت همان عقل است.

اگر شاکله وجودی انسان دنیاست، نمازش هم بوی دنیا می دهد. وقتی من در شاکله وجودیم ردپای مردم هست که نمی توانم وقتی وارد مسجد شدم مَدِ و لا الضالینم را نکشم! نمی شود آن موقعی که امام جماعتم با آن موقعی که فرادا می خوانم یک جور نماز بخوانم! چون نگاه مردم برای من مهم است. اما یک موقعی هم هست که شاکله انسان یک طوری می شود که ردپای غیر در این شاکله نیست و فقط خدا هست. حالا یک موقع در این شاکله، انسان دنبال بهشت یا نجات از جهنم است که اینها خیلی خوبند. مکرر من این را عرض کردم که برای ترس از جهنم و یا ترس از خدای متعال عبادت کردن، خیلی عبادت رفیعی است. اگر شما آدم خدا ترس پیدا کردید ملازمش بشوید و اصلا یک لحظه هم رهایش نکنید، ولی مهمتر این است که آدم از اینها عبور کند و شاکله اش شاکله محبین شود. کسی که شاکله اش شاکله محبت الهی است این خوابش هم برای محبت است و می خوابد چون خدا دوست دارد. این فرد چیزی در وجودش جز حب الله نیست.

پس نیت یعنی شاکله و الا اگر شاکله من شاکله دنیایی است هرچه هم بگویم من دارم نماز می خوانم قربه الی الله و هیچ چیز جز خدا نمی خواهم، نه کار با بهشت دارم نه کار با جهنم، این که نمی شود! تا وقتی که در شاکله من هزار مسئله هست چطور می توانم بگویم من برای بهشت نماز نمی خوانم؟!

نتیجه اصلاح شاکله انسان

بنابراین نتیجه فرمایش حضرت این می شود که دار دنیا، دار ابتلا و دار مرگ و زندگی است، همه چیز در آن فانی می شود و همین هم هست که عالم را عالم ابتلاء کرده است. خدای متعال بگونه ای این دنیا را چیده که ما وقتی از آن بیرون می رویم بشویم احسن عملا، یعنی بشویم اخلص عملا، یعنی بشویم صاحب بهترین نیتها، یعنی بشویم صاحب بهترین شاکله ها؛ دار دنیا اینطوری است. آدم می تواند در این دنیا شاکله و عقل خودش را اصلاح کند، چون بسترها آماده است اما وقتی رفتی بیرون دیگر بستری نیست و دار ابتلاء تمام می شود.

 اگر عقلت در درجه دوم ایمان آمد دیگر در درجه دوم ایمان هستی، سیر داری اما در همین سقف پرواز سیر داری. اگر عقلت در درجه دهم ایمان شد همه اعمالت بوی درجه دهم ایمان را می دهد. کسی که در درجه اول ایمان است، اعمال و منزلت اعمالش، منزلت همان درجه اول ایمان است. «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى  شاكِلَتِه »(اسرا/84)، این شاکله را باید اصلاح کرد تا شاکله خالص بشود و رد پای غیر در آن نباشد.

در احوالات مرحوم آیت الله العظمی بروجردی نقل کردند که ایشان موقع وفاتشان گریه می کردند. گفتند: شما چرا گریه می کنید با این همه خدماتی که انجام دادید؟! فرموده بودند که «أَخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَ  النَّاقِدَ بَصِير» عمل را خالص کنید چون آن کسی که می خواهد نقد کند و عیار بگذارد خیلی بصیر است و رگه های پنهانی ای که احدی نمی تواند ببیند را می بیند.

در روایات باب ریا دارد که گاهی در عمل به حدی ریا پنهان است که از رد پای مورچه سیاه در شب سیاه بر سنگ سیاه، تشخیصش سخت تر است، ولی هست و همین کار خودش را کرده و نمی گذارد آدم به لقاء الله و رضوان الله برسد. اینها مزاحم اند و باید اینها را در دنیا برداشت. خدای متعال دار ابتلاء را طوری آفریده که آدم را دائما مبتلا می کند، این ابتلائات بستر اخلاص است، بستر احسن عملا شدن است تا آدم هم اعمال خوب و هم بهترین نیات را در اعمال انجام بدهد.

آن وقت اگر شاکله انسان شاکله درستی شد اصلا دنبال عمل بد نمی تواند برود و عملش می شود عمل خوب. احسن عملا یعنی عملی که ناشی از بهترین شاکله و بهترین نیات است. دعای مکارم الاخلاق را ملاحظه فرمودید، فراز اول این دعا این است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِينِ، وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ، وَ بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَال» احسن النیات متوقف بر کامل ترین یقین ها و بهترین ایمان هاست. باید این یقین بهترین یقین ها بشود، ایمان ها بهترین ایمان ها بشود، نیت ها بهترین نیت ها بشود تا عمل احسن الاعمال شود.

فضای این اتفاق هم دار دنیاست و خدای متعال عالم را برای این مهیا کرده است. اگر انسان با ایمان ناقص از دنیا رفت دیگر عوالم بعدی ابتلائی نیست که درستش کنیم. اگر حد ما حد دنیا بود در عالم آخرت هم برویم همین چیزها را می خواهیم، منتها آنجا دیگر این بساط عالم هم، به هم می خورد. حالا ببینید چه بر سر آدم می آید وقتی این بساط و این آرزوها نیست اما آدم همانطوری است که همیشه بوده است! اصلاً عذاب عالم آخرت یک قسمتش این است که آدم ترزاوهایش غلط بوده و متناسب با عالم آخرت نیست، اما آنجا با ترازوی آخرت وزن می کنند «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ»(قارعه/8)، «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَق»(اعراف/8) ، آن وقت می بیند که هر چه می خواهد آنجا خلافش هست، چون ترازوها عوض شده است!

 فرض کنید یک آدمی در یک جامعه ای زندگی می کند که همه ارزشهای دینی ضد ارزش هستند، او هم عادت کرده و خودش هم همینطوری رشد پیدا کرده یعنی هرچه که اسلام می گوید بد است او خوب می بیند و هرچه هم اسلام می گوید خوب است او بد می بیند. بعد که در جامعه مومنین می آید، مرتب رنج می برد و یک چیزهایی می خواهد ببیند که نیست. آن چیزهایی که می خواهد، اینجا همه ضد ارزش هستند و وزنی که ندارد هیچ، حتی وزن منفی دارد! می خواهد شرب خمر کند می بیند نیست، می خواهد عیاشی حرام کند می بیند نیست و برای همین هم خیلی اذیت می شود. علتش هم این است که ترازو و شاکله اش خراب است و متناسب با این عالم مومنین نیست. حالا کسی را فرض کنید که شاکله اش دنیایی است و در عالم آخرت می رود. این بساط دنیا به هم می خورد و کل این بساط را جمع می کنند و پیداست که او عذاب می شود. چون جای اصلاح شاکله تا مرز اخلاص در دار دنیاست و باید تلاش کرد که ان شاء الله اصلاح بشود.

پی نوشت ها:

1) تفسير الصافي / ج 2 / ص : 432

2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 347

3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 16