نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

از مرگ جاهلي تا حيات الهي / اشتراک جاهليّت کهن و جاهليّت مدرن

در این گفتار مهم، استاد سید محمدمهدی میرباقری با بهره‌گیری از روایات و معارف شیعی، ترسیمی از حیات الهی و مرگ جاهلی در عصر حاضر ارائه داده‌اند. ايشان در اين بحث، حقيقت حيات طيبه را به بهره گيري از نور امام تفسير مي کنند و جاهليت کهن و جاهليت مدرن را در ضلالت و گمراهيِ «عدم معرفت امام و دوری از نور ولايت و امامت»، مشترک مي دانند. اين مقاله حاصل تنظيم مجدد و دقيق­تر مصاحبه استاد درباره «جاهليت مدرن» مي باشد که حدود 6 سال قبل در کتابی با همين عنوان از سوی مؤسسه فرهنگی موعود منتشر شده بود.

مقدمه

از وجود مقدس رسول اكرم صلی الله عليه وآله نقل شده است كه فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ  يَسْمَعُ  لَهُ وَ يُطِيعُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»(1) از سیاق روایت چنین برمی آید که مقصود از امام، امام زنده است؛ و مراد آن است که اگر كسي فقط امامان پيشين را شناخته باشد، او را كفايت نمي كند. مرحوم «شيخ حرّ عاملي» در كتاب «وسائل الشيعه» و مرحوم «صدوق» در كتاب «كمال الدين» نيز اين روايت را به گونه دیگری نقل  كرده اند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ  يَعْرِفْ إِمَامَ  زَمَانِهِ  مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»(2)

البته مضامين ديگري نيز قريب به اين معنا در ساير مجامع روايي نقل شده است. اين مضمون حتی اگر در منابع شيعه به حدّ تواتر هم نقل نشده باشد، به لحاظ صحّت سند، مورد وثوق و اعتماد قريب به قطع و يقين است. وضعيت اين روايت در مجامع روایی اهل سنت نيز همين گونه است. در كتب صحاح، قريب به همين مضامين از وجود مقدّس رسول اکرم صلی الله عليه وآله به كرّات و در حدّ قابل اطمينانی نقل شده است؛ تا جایی که كسي از محقّقين اهل سنّت، منكر صحت اين حديث نبوده است.

1ـ معرفت امام، مقدمه درك توحيد و خروج از جاهليت

در باب معرفت امام، به ویژه در معارف روايي شيعه، بحث هاي پر دامنه اي وارد شده است. فهم دقيق اين روايات، به تعريف «حقيقت و جايگاه ولايت در رشد انسان» بستگي دارد؛ به نحوي كه «جايگاه معرفت در رشد انسان» را مشخص مي کند. از متن روايت مي توان دريافت كه معرفت به امام زنده، رافع جاهليّت انسان و است؛ لذا بايد معرفت را به گونه اي تعريف كرد كه با اين معنا تناسب داشته باشد. بي تردید و شناخت ظاهري امام عليه السلام چنين ارزش و اهميتي ندارد.

يكي از نكات حائز اهميت در اين خصوص، بررسي جايگاه «ولايت» و امامت» در رشد انسان است. ولايت، طريق جريان توحيد در عالم است. به اين معني كه اگر حقيقت، رسيدن به درك توحيد باشد؛ ولايت، طريق جريان توحيد در عالم در قوس نزول و طريق رسيدن به توحيد در قوس صعود خواهد بود. هم چنان كه حقيقتِ توحيد از طريق «ولايت حقّه» در عالم جاري مي شود، درك حقيقت توحيد نيز جز با درك مراتب ولايت ميسّر نمي شود. بنابراين اگر بتوان براي عبوديت سه منزلت قائل شد، منزلت اول «توحيد»، منزلت دوم «ولايت» و منزلت سوم «شريعت» خواهد بود. شريعت، مناسكِ جريان ولايت و توحيد است؛ آراسته شدن به شريعت، اعم از «رفتار» و «احكام عملي» و «اعتقادات» و حتّي «اخلاق»، مرتبه اول رشد است.

پس از مرحله درک توحید، وارد مرحله درك حقيقت ولايت می شویم؛ كه طريقي براي رسيدن به حقيقت عبوديّت و تعظيم در مقابل خداي متعال است. یعنی «توحید، ولایت و شریعت» تعریف کننده اضلاع و ابعاد عبودیت است و آن چه «شریعت» را به «توحید» متصل می کند، چیزی جز «ولایت» نیست.

«ولايت حقّه»، طريق جريان هدايت الهي و انوار هدايت خداوند متعال است؛ درك حقيقت هدايت الهي هم جز از طريق اين ولايت ممكن نيست. خصوصيت ديگر «ولايت حقّه» اين است كه هرگز متوقف نمي شود. اگر كسي در حوزه اختيار و  مسئوليت و آگاهي خود، تسليم ولايت حقّه نشود و از اين ولايت اعراض كند، بي ترديد ولايت ديگري كه «ولايت باطل» است بر او اعمال خواهد شد. قرآن كريم مي فرمايد: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»(بقره/125) و كسانى كه (به خدا) كافر شده اند، سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مى دهد.

از معارف مسلّم قرآنی چنین برمي آيد كه دو جريان ولايت در عالم وجود دارد كه هرگز متوقف نمي شوند. محال است كسي هم از مدار ولايت حقّ و هم از مدار ولايت باطل خارج شود؛ یعنی هر انساني به اندازه ای كه از مدار ولايتِ الله خارج می شود، وارد محيط ولايتِ باطل مي شود. محيط «ولايتِ الله» محيطِ نور و هدايت به سوی قرب و كمال و رضوان است. محيط ولايت باطل نيز محيط سير در ظلمات و دوري از معرفت نور است.

1/1ـ ولايت و حقيقت حيات طيّبه

درك حقيقت ولايت در يك مرحله، موجب «درك نور و هدايت»؛ و در مرحله ديگر، موجب «درك حقيقت حيات» مي شود. ذيل برخي از آيات قرآن نیز روایاتی نقل شده اند که «حيات باطني» را به «ولايت» تعريف مي کند. «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشی بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها...»(انعام/122) آيا آن كس كه مرده بود پس زنده اش كرده براى او نورى قرار داديم كه به كمك آن ميان مردم راه مى رود با كسى كه صفت وى در ظلمات (بودن) است و از آن بيرون شدنى نيست چگونه مثل هم توانند بود؟

گويي انسان ها به خوديِ خود ميّت اند و در ضلال به سر مي برند؛ اين حقيقت در مضامين بسياري از ادعيه نيز قابل مشاهده است. براي مثال در مناجات مسجد كوفه حضرت امير عليه السلام؛ حضرت می فرمایند: «مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّتُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلَّا الْحَيُّ»(3) از ازل تا ابد، او حيّ است و ساير مخلوقات ميّت اند. بعد از خلق و اعطاء حيات، كه شامل حال مخلوقات شده است، باز هم همگي ميّت هستند.

«مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْهَادِي وَ أَنَا الضَّالُّ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الضَّالَّ إِلَّا الْهَادِي» پس از آن كه رحمت ذات اقدس الهي شامل حال مخلوقات شد و از حقيقت هدايت خود به آن ها بخشيد، باز هم آن چه اتفاق مي افتد اين است كه «أَنْتَ الْهَادِي وَ أَنَا الضَّالُّ»؛ اين حقيقت هرگز تغيير نمي كند. اگر براي انسان آشكار شود كه به خودي خود هميشه در ضلال و موت است، آن گاه بنابر قول خداي متعال ، ولایت نور شامل حال او می شود و او را از اين موت و ضلال به سوي هدايت بيرون مي برد. در مقابل، عدّه اي نيز در ضلال و حيرت و ظلمت باقی می مانند و  در مرتبه موت به سر می برند. روايات ذيل اين آيه توضيح مي دهند كه حقيقت نور و حياتي كه خداي متعال به مؤمنين اعطاء مي كند، چيزي جز ولايت نيست و چنین شخصي به واسطه معرفت امام به مقام حیات رسیده است. به بیان دیگر، رسیدن به حيات، از طريق «معرفت به امام» و برخورداري از «علم امام» كه سرچشمه نور و هدايت است، حاصل مي شود.

خداوند متعال در سوره مباركه محمد آيه 15 در توصيف بهشت متقيّن مي فرمايد: «مَثَلُ الْجَنَّه الَّتي  وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّه لِلشَّارِبينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَه مِنْ رَبِّهِمْ...»(محمد/15) وصف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده اين است كه در آن نهرهايى است از آبهايى تغييرناپذير و نهرهايى از شيرى كه طعمش دگرگون نمى شود و نهرهايى از شراب كه آشامندگان از آن لذت مى برند و نهرهايى از عسل مصفى. و در آنجا هر گونه ميوه كه بخواهند هست و نيز آمرزش پروردگارشان.

نهرهایی در بهشت متقين جاريست كه موجب لذتی خاصّ براي كساني می شود كه از آن مي نوشند. در روايت توضيح داده شده است كه: «فانّه علمهم يتلذذ منه شيعتهم»(4) هر چند آنچه توصيف مي شود، نهري از نوشيدني است، اما باطن آن چيزي جز علم امام نيست كه در اين انهار تجلي پيدا كرده است. در روايت ديگر نیز تصریح می شود که حيات، قائم به «علم امام» است؛ «علم امام» مبدأ حيات است. انسانِ مُرده، انساني است كه به حقيقت ولايت نرسيده است و مادامي كه به ولايت نرسد در مقام موت خواهد بود(5)

حقيقت اين است كه ولايت از جانب حضرت حق اعطاء مي شود و انساني كه به حيات مي رسد، در واقع به علم امام عليه السلام و به حقيقت ولايت دست می یابد؛ «وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً» یعنی «إماما يأتم به»(6) حقيقت نور و «حيات طيّبه» كه انسان را از مقام موت و ضلال خارج مي كند و به مقام نور و هدايت مي رساند، چيزي جز حقيقت ولايت امام معصوم عليه السلام نيست. قرآن کریم هم وقتی انسان ها را به سمت زنده شدن دعوت می کند، می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»(انفال/24) اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد خدا و رسولش را زمانى كه شما را مى خوانند بدانچه زنده تان مى سازد.

در توضيح آيه چنين روايت شده است كه آن چه خدا و رسولِ او به آن دعوت مي كنند، حقيقت ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام و اولياء الهي است كه در امتداد ولايت نبي اكرم صلی الله عليه وآله و ولايتِ الله قرار دارد(7) اين دعوت و اين حيات، سرچشمه «حيات طيّبه» است.

مراتب حيات انسان، تابع مراتب روح است؛ از سوي ديگر، مراتب روح نيز در مؤمن و غير مؤمن متفاوت از يك ديگر هستند. در کتاب شریف كافي و ساير مجامع روايي نقل شده است كه ارواح «اصحاب الميمنه» شامل چهار روح است؛ «اصحاب المشئمه» فقط روح المدرج دارند كه به واسطه همین روح مشغول زندگي مادي می شوند. در اصحاب الميمنه سه روح ديگر، از جمله: «روح الايمان»، «روح القوه» و «روح الشهوه» نيز قرار دارد. اگرچه تفسير این مطلب در روايات مختلف تا حدودی متفاوت است، اما همگي يك حقيقت را بيان مي كنند. بنابر همین دسته از روایات، در انبياء و اوصياء عليهم السلام علاوه بر آن چه گفته شد، «روح القدس» نيز وجود دارد(8) همه اين مراتب، نازله «كلمه روح» هستند. حقيقت حيات در كلمه روح است؛ لذا درك مراتب حيات، جز با درك مراتب حقيقت روح ممكن نيست. نازله اي از آن كلمه نيز در مؤمنين و مرتبه بالاتر آن كه روح القدس است، در انبياء عليه السلام وجود دارد؛ اما حقيقت اين روح، در چهارده معصوم عليهم السلام است؛ ایشان مؤيّد به كلمه روح و بلكه عينِ كلمه روح هستند. بنا به حدیثی نورانی از امام صادق علیه السلام اتّصال روح مؤمن به حقيقت روح الهي از اتّصال شعاع خورشيد به خورشيد بيش تر است: «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»(9) حقيقت روح در مؤمن تجّلي مي يابد و شعاعي از آن در وجود او واقع مي شود. از نظر معارف قرآن و اهل بيت عليهم السلام انسان به خودي خود در مقام ضلال، حيرت و موت است و هيچ دركي از مراتب حيات، لوازم و التزامات آن ندارد؛ مگر آن كه خداي متعال حقيقت حيات و نور هدايت را که در كلمه روح هستند، به او عنايت كند.

«كلمه روح» جامع حیات و نور است؛ هر دوی آن ها نيز در امام عليه السلام هستند؛ از اين رو انسان به اندازه اي كه به حقيقت امام عليه السلام راه پيدا كند و از حقيقت حيات و علم امام و حيات طيبه اي كه به ایشان عنايت شده است بهره مند شود، به حيات مي رسد. امام عليه السلام سرچشمه «حيات طيّبه» و مبدأ آن است. در زیارت حضرت ولی عصر روحی وارواحنالتراب مقدمه الفداء در روز جمعه ملاحظه فرموده اید که خطاب به ایشان می گوییم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ  الْحَيَاةِ»(10)

انسان به اندازه معرفت به امام عليه السلام به حقيقت هدايت و حيات طيّبه مي رسد و در كنار اين حيات طيّبه به عيش صحيح دست مي يابد. به عبارت دیگر، همه مراتب عيش طيّبه، با حيات طيّبه پيدا مي شوند. در دعاي ابوحمزه نيز آمده است: «وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمُرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ أَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ وَ رَضِيتَ عَنْهُ وَ أَحْيَيْتَهُ حَيَاةً طَيِّبَةً فِي أَدْوَمِ السُّرُورِ وَ أَسْبَغِ  الْكَرَامَةِ وَ أَتَمِّ الْعَيْشِ إِنَّكَ تَفْعَلُ مَا تَشَاءُ وَ لَا يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ غَيْرُكَ»(11) دوام سرور و كرامت تامّ و اتمّ عيشي كه جاري بر حقيقت حيات انسان است، همه از شعاع حيات طيّبه هستند؛ و تا زمانی که انسان به آن جا نرسد به مراتب عيش و دوام نيز نخواهد رسيد. اگر به اين مساله توجه شود كه حقيقت ولايت و جايگاه امام عليه السلام در رسيدن به قرب، رضوان، حقيقت حيات طيّبه، نور و هدايت چيست، آن گاه مي توان اين معنا را درك كرد كه چرا موت كسي كه به امام نمي رسد، موت جاهليّت است.

بر اساس روایات معصومین علیهم السلام، حيرت و پريشاني انسانی که در ضلال اسیر شده است، جز با راه يابي به امام مرتفع نمي شود. اساساً خداي متعال، امام عليه السلام را براي رفع حيرت انسان در این عالم قرار داده است و انسان در هر مرتبه اي از مراتب وجودی خود، از عالم ذر تا عالم قيامت و حتي پس از قيامت، اگر به امام علیه السلام دست يابد، به نور و هدايت می رسد؛ در غير اين صورت، پيش از دنيا در عالم ضلال بوده و در اين دنيا هم به نور امام عليه السلام نرسيده است. باید توجه داشت اگر انسان در عوالم پيشين به نور هدايت نرسیده باشد، راه رسيدن به اين حقيقت تا لحظه مرگ به روي او گشوده است؛ اما اگر بدون رسيدن به نور هدايت از اين دنيا برود، تا ابد در ضلال باقي خواهد ماند. اين حقيقت در روايات مختلف ذيل آيات مبارکه سوره نور و حديد توضيح داده شده است. قرآن كريم در سوره نور مي فرمايند: «أَوْ كَظُلُماتٍ في  بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»(نور/40) يا چون ظلماتى است به دريايى ژرف كه موجى آن را گرفته و بالاى آن موجى ديگر و بالاتر از آن ابرى قرار دارد، ظلمتی روی ظلمت دیگر؛ كه چون گرفتار اين ظلمت ها دست خويش را تا برابر چشم خود بلند كند نزديك نيست كه آن را ببيند؛ آرى هر كس كه خدا به وى نورى نداده نورى ندارد.

اگر در مقابل ظلماتي كه بر حيات انسان ها سايه افكنده است، نور الهي نتابد، نور ديگري نخواهد تابيد. روايات ذیل آیه توضیح می دهند که منظور از نور در آيه فوق، نور امامي از فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها است(12) ظلماتي هم كه بدان اشاره می شود، تا قيامت ادامه دارد؛ و محدود به قيامت هم نيست.

این مطلب در سوره مباركه حديد به گونه دیگری بیان شده است: « يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى  نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيم»(حدید/12) نور مومنين در قيامت پيش رو و سمت راست آن ها حركت مي كند. در کافی شریف آمده است که امام صادق علیه السلام به این آیه استشهاد کردند و فرمودند: روح امام در مقابل است و مؤمنين به دنبال ايشان حركت مي كنند»(13)

اما در روز قيامت احوال كساني كه ولايت را نپذيرفته اند و تنها مدعي اسلام شده اند؛ يا به عبارت دیگر، پوشش دين را قبول كرده اند اما باطن آن را قبول نکرده اند، به  گونه دیگری است: «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ»(حدید/13) روزى كه مردان و زنان منافق به مردم با ايمان بگويند: كمى مهلت دهيد تا برسيم، و از نور شما اقتباس كنيم. به ايشان گفته مى شود به عقب برگرديد، به زندگى دنيايتان، و از آنجا نور بياوريد، در همين هنگام است كه ديوارى ميان اين دو طايفه زده مى شود كه در باطنش (طرف مؤمنين) رحمت و در ظاهرش (سمت منافقين) عذاب است.

امام معصوم عليه السلام سرچشمه نور و هدايت است و اگر كسي امام عليه السلام را در هر يك از عوالم درك نكند، از حقيقت نور و هدايت محروم مي شود. در اين بين، تنها در عالم دنياست كه مي توان گذشته را در آن جبران كرد؛ البته اگر كسي تا لحظه مرگ، خود را به اين حقيقت نرساند، دیگر پس از مرگ راه جبران بسته خواهد شد.

2/1ـ شکل گیری اهل ضلال، نفاق و کفر در محرومیت از نور امام علیه السلام

در بين انسان ها عده اي اهل ضلال، عدّه اي اهل نفاق و عده اي هم کافرند؛ اين سه دسته با يك ديگر تفاوت های اساسی دارند. ممكن است براي کسانی كه ضلالت شان از سر عمد نبوده است در عوالم پس از دنيا نیز راه رسيدن به نور امام عليه السلام هم چنان باز باشد؛ اما براي كساني كه ولايت اولياء طاغوت را پذيرفته اند هيچ راهي باقي نمي ماند. كساني كه زير بار ولايت باطل نرفته و ولايت آن ها را قبول نكرده اند، و به تعبير ديگر؛ اگرچه از سر عناد با امام عليه السلام درگیر نشده اند، اما به هدايت ایشان نيز دست نيافته اند، ممكن است در عوالم پس از دنيا نیز راهي براي رسيدن به نور ایشان داشته باشند. به هر حال، اگر كسي نتواند به حقيقت امام عليه السلام برسد و بميرد، به موت جاهلي مرده است.

اين مرگ را در بعضي روايات به «موت ضلال» هم تعبير کرده اند(14) یعنی هر كس به اين شناخت نرسیده باشد، در ضلال مرده است. روايات دیگری هم هستند که حتی فراتر از اين را بيان می کنند [و چنین مرگی را] به موت در كفر و نفاق و ضلال تعبير می نمایند(15) كفر و نفاق، وَراي ضلال است. عدّه اي به ولايتِ الله كفر مي ورزند: «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»(بقره/257) اهل ضلال و كفر و نفاق با يك ديگر تفاوت دارند؛ به اين معنا كه اهل ضلال با ولايت درگيرند، اما اهل كفر و نفاق اين گونه نيستند روايات ذيل سوره حمد، مردم را از نظر درك هدايت به سه دسته تقسيم مي كند: «انعمت عليهم»، «مغضوبين» و «ضالّين». بنا به معارف اهل بیت علیهم السلام منعم علیهم، شیعیان امیرالمومنین علیه السلام هستند: «شِيعَةُ عَلِيٍّ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع لَمْ يَغْضَبْ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يَضِلُّوا»(16)

در روايات اهل بيت عليهم السلام، «مغضوبين» به دشمنان ایشان؛ و «ضالّين» به شكاكّين نسبت داده شده و به آن ها تفسير شده اند. ضالّين كساني هستند كه نسبت به حقيقت ولايت در حيرت اند و در راه اهل بيت علیهم السلام حركت نكرده اند؛ اما با آن ها عداوت هم ندارند. هدايت به صراط مستقيم، يك نور است و جز با نور نيز واقع نمي شود. از سوی دیگر، هدايت تنها با نور الهي ممكن است: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ معنای این آیه را هم در روایات توضیح داده اند: «هُدَى  مَنْ  فِي  السَّمَاوَاتِ  وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْضِ»(17) لذا معنای «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» این است که خدایا ما را با نور خودت که همان امامان از اولاد فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند هدايت كن.

كسي که بدون درك امام عليه السلام از دنيا می رود، در ضلال است؛ در همين حال ممكن است مغضوب نيز باشد. كساني كه در عداوت با امام معصوم هستند، مغضوب اند. در واقع، جاهليّت مراتبي دارد؛ در مرتبه اي جاهليّت ضلال است و در مرتبه اي ديگر جاهليّت كفر و نفاق. گاهي انسان به حقيقت ولايت نمي رسد، اما گاهي به حقيقت ولايت و اين نعمت عظمای الهی مي رسد ولی آن را انكار مي كند. در اين مرتبه، چنين شخصي با حقيقت ولايت درگير شده است؛ لذا به مرتبه ای از دشمني و عداوتی رسیده است که در ابليس نیز محقق شد. ابليس نیز بر اساس همین عصبيّت با حقيقت ولایت درگير شد و به عداوت رسيد؛ به همين دليل اميرالمؤمنين عليه السلام از او به «إِمَامُ  الْمُتَعَصِّبِينَ  وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ»(18) تعبير مي كند.

كسي كه در ضلال است، به نور نرسيده است؛ كسي هم كه به نور امام نرسيده، به حيات طيّبه نرسيده است. حيات طيّبه با نور امام عليه السلام حاصل مي شود. در آيه ي مبارکه سوره انعام به خوبی می توان اين مطلب را مشاهده کرد که «حيات» و «نور» متلازم يك ديگرند: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشی بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها...»(انعام/122)

اميرالمؤمنين عليه السلام آیه فوق را اين گونه توضيح دادند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَ  تَكَلَّمَ  بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ  نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً وَ خَلَقَنِي وَ ذُرِّيَّتِي ثُمَ  تَكَلَّمَ  بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ  رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ النُّورِ»(19) موطن روح، نور است؛ بدين ترتيب اگر كسي به «نور» نرسد به «روح» نيز نمي رسد و در نتيجه به حيات هم نخواهد رسيد. كسي به حيات طيّبه دست پیدا می کند كه به نور ولايت رسيده باشد؛ لذا مادامي كه به نور امام نرسيده باشد، به كلمه نور و به حيات طيّبه نخواهد رسيد. چنان چه در روايت هم آمده است: «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»(20)

«حقيقت ولايت» عبارت است از: «حقيقت نور توحيد»، «نور ولايت الهي» و «نور امامت»؛ حيات و همه حقايق هم در نور امامت هستند. مراتب حيات طيّبه، مراتب هدايت است؛ خداي متعال اين مراتب را از طريق امام عليه السلام عنايت مي كند. اگر كسي به حقيقت امام رسيد، به مراتب هدایت و حیات هم دست مي يابد؛ در غير اين صورت در هر مقامي كه باشد، از اين حقيقت محروم می شود.

3/1ـ شکل گیری مراتب معرفت و ضلال در نسبت با نور امام علیه السلام

با توجه به آن چه گفته شد، مي توان دريافت كه «معرفت چيست؟» و «ضلال چگونه اتفاق مي افتد؟» همچنين روشن مي شود كه آيا هر انساني ضلال مستقلي دارد يا همچون حيات طيّبه و نور كه جرياني ممتد از حيات امام عليه السلام است و شعاعي از آن بر وجود مؤمن مي تابد، اين ضلال نيز داراي سرچشمه است؟

به نظر مي رسد جريان ضلال ناشی از اولياء ضلال و اولياء طاغوت است. آنان كه در ضلال اند، چه آن ها كه «ضالّ» و «شاكّ «اند و چه «مغضوبين» و دشمنان ولايت حقّه، به نحوي تحت تأثير اولياء طاغوت هستند. در حقيقت، ظلمت اولياء طاغوت آنان را در ضلال باقي مي گذارد. در اين بين، بعضي چنان در ولايت باطل پيش مي روند كه به عداوت می رسند و ناصر دستگاه باطل مي شوند. بعضي نيز با آن كه از امام عليه السلام جدا مي شوند، اما اعوان و انصار دستگاه اولياء طاغوت نمي گردند؛ لذا به عداوت نمي رسند.

حقيقت عداوت با ائمه اطهار عليهم السلام مربوط به اولياء طاغوت است؛ چنان كه قرآن کریم مي فرمايد: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»(انعام/112) بدين گونه هر پيغمبرى را دشمنى نهاديم از ديونهادان انس و جن.

اما عداوت سايرين، عداوتي تبعي است كه تحت دستگاه اولياء طاغوت واقع مي شود. حقيقت عداوت به اندازه پذيرفتن ولايت اولياء طاغوت در انسان پديد مي آيد و به اندازه كمك به دستگاه باطل، به عداوت عيني با نبي اكرم صلي الله عليه وآله تبدیل مي شود. چنین به نظر می رسد که منظور نبي اكرم صلی الله عليه وآله از ميدان جهاد اكبر كه آن را از جهاد ظاهري هم مهم تر  دانسته اند، درگيري ایشان با این جبهه عداوت است که در باطن عالم جاری است و هم چنان ادامه دارد. در حقیقت، شعبه اي از اين درگيري در باطن وجودي هر انساني واقع می شود. اگر انسان مملكت وجوديِ خودش را به وليّ حق تسليم كند، خود را در جهاد اكبر به نفع نبي اكرم صلی الله عليه وآله فتح كرده است؛ اما اگر مملكت وجودي و قواي خود را فتح نكند، در نتیجه، يا در ضلال قرار خواهد گرفت و يا در عداوت. به عبارت ديگر، تحت ولايت اولياء طاغوت قرار خواهد گرفت و در ميدان جهاد اكبر، از فتح مملكت وجودي خود به سوي نور، هدايت و حيات طيّبه ناتوان خواهد شد

صفات كريمه، شعاع وجوديِ معصوم عليه السلام و نبي اكرم صلی الله عليه وآله هستند؛ بنا بر «حديث عقل و جهل» همه صفات عقل از آنِ كساني است كه حقيقت ولايت را درك مي كنند. انسان نيز هنگامي كه از جهل منقّاح مي شود، به تبرّي كامل مي رسد؛ و مادامي كه در هيچ صفتي به اولياء طاغوت و دشمنان نبي اكرم صلی الله عليه وآله متمسّك و متولي نباشد، در مقام انبياء عليهم السلام و عباد ممتحن قرار خواهد گرفت و حقيقت ولايت را درك خواهد کرد. به همین ترتیب؛ ضلال، كفر و نفاق افراد نيز  ادامه ضلال، كفر و نفاق اولياء طاغوت است. هر انسانی به اندازه اي كه به ولايت اولیاء طاغوت تمسك می جوید، در ضلال و كفر قرار مي گيرد و در صف جنود آن ها واقع مي شود؛ بعضي در مقام ضلال، و بعضي در مقام كفر.

اين جاهليّت بر اساس روايات، محدود به زمان و بستر اجتماعي خاصّي نيست. در واقع، جاهليّت چيزي جز ولايت اولياء طاغوت نيست؛ این جاهليت، بسيار فراگير و سنگين است.

بنابراين اگر حيات طيّبه به «محيط ولايت الله» و «ولايت معصوم عليه السلام» و نور و هدايت نيز به «نور ولايت معصوم عليه السلام» تعريف گردد، نقطه مقابل آن عبارت خواهد بود از: «ضلال» و «كفر» و «نفاق» که در واقع آثار ولايت اولياء طاغوت هستند. جريان ولايت اولياء طاغوت، مبدأ اين ضلالت و جهالت است؛ به نحوي كه هر جا ولايت اولياء طاغوت جريان يابد، جاهليّت محقق مي شود. همين جاهليّت در كفر وقتی شرح صدر پیدا می کند، به تمدّن سازي منتهی می شود تا در نهايت با توسعه مدنيّت خود، آثار خود را بروز  دهد. اولين اثر شرح صدر در كفر، دعوت انسان به نفس خود در مقابل دعوت به سوي خداي متعال است؛ یعنی مقابله با دعوت به سوي سرچشمه حقيقت و حق و ایجاد مانع برای گسترش دعوت بشر به سوی حقيقت ولايت حقّه و حيات طيّبه و نور. اگر تبعيت از ولايت حقّه انسان را از خود عبور می دهد و او را به خداي متعال مي رساند، جاهليّتِ اولياء طاغوت، انسان را به استكبار علي الله دعوت مي كند. چنان که در حديث عقل و جهل(21) آمده است، به عقل خطاب مي شود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ»؛ به جهل هم امر مي شود: «أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ يُقْبِلْ». جهل اطاعت نمي كند، چون كارش استكبار است؛ بنابراين خداي متعال خطاب مي كند: «اسْتَكْبَرْتَ فَلَعَنَهُ». جهل، انسان را به استكبار علي الله مي رساند به نحوي كه براي خود «كبريا» و «عزّت» قائل مي شود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه قاصعه «نسبت ولايت و توحيد» و در نقطه مقابل آن «ولايت ابليس» را توضيح مي دهند. اولياء طاغوت، انسان را به سوي خود دعوت مي كنند؛ تا آن جا كه استكبار علي الله اتفاق افتد. با پذيرفتن ولايت طاغوت،  خداي متعال انسان را از محيط رحمت و ولايت خود بیرون می برد و او را از معدن رحمت و محيط امن الهي، که به یک تعبير همان محيط ولايت معصوم عليه السلام است، خارج می کند.

2- اشتراك «جاهليّت مدرن» و «جاهليّت كهن» در استكبار علي الله

شاخصه اصلي جاهليّت، «استكبار علي الله» است كه اشكال مختلفي دارد. جاهليت امروزی که در قالب اومانيسم پيچيده قرن بيست و يك بروز یافته است، همان انانيّت نفسی است که در دوره جاهليّت عرب وجود داشته است. جاهليّت مدرن اروپايي و جاهليّت كهنه جزيره العرب از اين جهت كه هر دو بر اساس تفرعن و تحت ولايت اولياء طاغوت شكل گرفته اند، هيچ تفاوتي با يك ديگر ندارند؛ هر دو، بستر گسترش صفات رذيله و التذاذ و ابتهاج به نفس هستند. یعنی ابتهاج به خودپرستي، با دعوت توسعه پيدا مي كند؛ كفر شرح صدر يافته، موجب شكل گيري مدنيّت پيچيده قرن بيست و يكم می شود؛ «الزامات شهروندي عصر مدرن، خروج از جاهليّت نيست و در اين تمدّن چيزي جز دعوت به خويشتن، دنيا و حيات فاني نمي توان يافت». ريشه تمام اين دعوت ها، دعوت به استكبار علي الله است در حالي كه شاخصه اصلي خروج از جاهليّت، سجده در مقابل خداي متعال است. لذا ولايت اولياء طاغوت، انسان را به استكبار، و ولايت معصوم عليه السلام او را به عبوديّت، حيات طيّبه و نور دعوت مي كنند؛ با وقوع استكبار علي الله، مستكبرين گرد يك ديگر جمع مي شوند؛ امام المستكبرين هم آن ها را سرپرستي مي كند؛ تا آن جا كه تمدّن و مدنيّت پيچيده امروزی را مي سازند. با اين اوصاف، چگونه می توانیم ادعا کنیم که برپايي تمدني نوين و مدرن، موجب خروج انسان ها از جاهليّت شده است؟! خودپرستي چه در قالب ساده كهن دیروزی و چه در ساختارهاي پيچيده مدرن امروزی، از این منظر با هم تفاوتی ندارند.

«عصبيّت» به معنای تكيه كردن بر يك امر و قرار دادن آن به عنوان پايگاه درگيري با خداي متعال است؛ ابليس به واسطه عصبيّت به استكبار در برابر خدای متعال رسيد. اگر دقت کنیم، اومانيست ها نيز مانند ابليس عمل مي كنند؛ چرا که به دارايي هاي خود تكيه مي كنند. ابليس خود را صاحب شأن دانست و گفت: «... أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني  مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ»(ص/76) من از او بهترم چون تو مرا از آتش و او را از گل آفريدى.

شیطان نیز معترف بود آن چه او دارد، از خداست، اما با این وجود، به همین عطیه خدادادی تکیه کرد و آن را پایگاه درگیری با خدای متعال قرار داد. تكيه نمودن انسان به هر پايگاهي جز الله، عینِ عصبيت است. انسان هم وقتی در مقام عصبيت حاضر می شود، اين پايگاه را در مقابل حضرت حق قرار مي دهد و با تكيه كردن به آن، خدای متعال را به محاكمه مي كشاند و به جاي تسليم شدن، عناد مي ورزد. اومانيست های مدرن هم جز اين، كار ديگری نمي كنند؛ یعنی مانند ابليس، با آن كه معترف اند خدای متعال آن ها را خلق كرده است، اما خود را در مقابل خداي متعال صاحب شأن مي دانند؛ و اين شأن را به اندازه ای محترم مي شمرند که معتقدند بايد حدود آن رعايت شود. در این کار خود هم تا جایی پیش می روند که حول اين شأن، پايگاه حقوق اجتماعي شكل مي دهند و ارتباط خود را با انبياء عليهم السلام و آموزه هاي قدسي قطع مي كنند. به عبارت دیگر، حوزه حيات اجتماعي انسان را حوزه دخالت وحي و انبياء عليهم السلام و ولايتِ الله نمي دانند.

اگر مناسبات سياسي، فرهنگي و اقتصادي جدای از خداوند متعال و ولايت حقّه شكل بگيرند، عین مناسبات جاهليّت خواهند بود؛ حتي اگر در ظاهر، مدرن باشد. جاهليّت از طريق سير در درجات استكبار و پذيرفتن ولايت اولياء طاغوت و امام المستكبرين واقع مي شود. سير در درجات قرب نيز با سير در معرفت ائمه نور اتفاق مي افتد؛ لذاست که درك حقيقت ولايت ایشان، موجب خروج مستمر از جاهليّت به سوي معرفت می شود؛ سير از جهل به عقل و از استكبار به عبوديّت. قرآن کریم نیز وقتی در توصیف جبهه ولایت اولیای نور می فرماید: «يخرجهم من الظّلمات الي النّور»، در نقطه مقابل نیز تصریح می کند: «يخرجونهم من النور الي الظلمات». یعنی سیر تدریجی دیگری نیز در نقطه مقابل خروج از ظلمات واقع می شود؛ این جریان ظلمات پیچیده تری را ایجاد می کنند و تفرعن شرح صدر یافته تری را بر محور فرعونیت نفس بسط می دهند.

2/1ـ سیر تدریجی نورانی شدن حيات اجتماعي بشر به نور امام معصوم (ع)

گاهي مقیاس خروج از ظلمت و سير در نور، «فرد» است ولی گاهي نیز «جامعه» از ظلمت به سوي نور حرکت می کند. انسان ها علاوه بر حيات فردي، داراي حيات اجتماعي نيز هستند. اين موضوع از مباحث بنيادين جامعه شناسي است. با پذيرش اصل حيات اجتماعي انسان، طبيعي است كه علاوه بر حيات فردي، حيات اجتماعي نيز بايد به نور ولايت نوراني شود. بدين منظور بايد جامعه پردازي حول امام معصوم عليه السلام صورت بگیرد و همه شئون حيات اجتماعي در بستر تولّي به ولايتِ الله و ولايت امام معصوم عليه السلام تنظيم شوند؛ تا به این ترتیب، توحيد در حيات اجتماعي انسان تحقّق  یابد. بدين منظور لازم است که مناسبات اجتماعي، اعم از: همدلي ها، همفكري ها، همكاري ها و ايجاد ساختارهاي اجتماعي و عقلانيّت اجتماعي، در تعاون با امر ولايت تعريف شوند. اگر شئون حيات اجتماعي انسان در ارتباط با ولايتِ الله باشد، حيات اجتماعي اين جامعه نيز به نور ولايتِ الله نوراني مي شود؛  و اگر افراد يك جامعه تنها در حوزه حيات باطني، و نه در حیات اجتماعی، متولّي به ولایتِ الله باشند، چنين جامعه اي در حوزه حيات اجتماعي به ولايت نور نرسيده است. همان گونه که پیش تر گفتیم، انسان هايي كه در حيات اجتماعي خود به ولايت نمي رسند، دو دسته اند:

دسته اول: برخي از ولايت باطل اعراض دارند و از آن تبرّي مي جويند؛ هر چند فضاي حيات اجتماعي آن ها فضايي آلوده به ظلمت باشد. معناي ايمان اين است كه انسان خير و نيكي را تنها متعلق به دستگاه خداي متعال و نبي اكرم صلی الله عليه وآله بداند؛ به خدا اعتماد مطلق داشته باشد؛ دستگاه رسول خدا را خير محض و دستگاه اولياء طاغوت را شرّ محض بداند. چنين انساني در هر فضايي سالم مي ماند؛ چرا كه در فضاي باطل نيز نور امام عليه السلام همراه اوست.

اگر چه تاكنون جامعه حول امام عليه السلام به شكل كامل تشكيل نشده است، اما اميرالمؤمنين عليه السلام پايه هاي يك جامعه الهی حداقلي را بعد از سقيفه بنا كرده اند؛ اين جامعه در عصر ظهور به نحو كامل شكل خواهد گرفت. اما از سوی دیگر، جبهه كفر نيز جامعه خود را به مرحله شرح صدر رسانده و همه عرصه هاي حيات بشر را فراگرفته است. در چنین فضایی است که تأكيد بر لعن و اهمیت آن را بهتر می توان درک کرد. زیرا همان گونه كه خداي متعال با لعن خود آن ها را از رحمت خارج مي كند، اين لعن مانع سرايت ظلمات آن ها به مومن نیز مي شود. اگر تبرّي و لعن از يك سو، و قتال و درگيري از سوي ديگر در انسان محقق شود، هرگز تسليم ولايت باطل نمي شود و در حياتِ اجتماعيِ ولايتِ باطل منحل نمي گردد.

مثبت دانستن تمدّن جديد، رفاه و ساير مظاهر آن، نقطه  آغازين پذيرش اين ولايت است. وقتي انسان چيزي را زيبا ديد، در واقع آن را طلب كرده است؛ لذا به آن توّلي پيدا مي كند. تاكيد بر لعن و برائت بدين دليل اهمیت دارد كه انسان، ولايت باطل را زيبا تصور نكند؛ آن گاه اين انسان قابليت مي يابد تا در دوره نوراني شدن حيات اجتماعي به ولايت امام معصوم عليه السلام، رجعت كند.

حركت انسان به سوي حيات اجتماعي مطلوب، یک سير تدريجي است. در اين سير تدريجي، ابتدا بايد صف بندي ها شكل بگيرند؛ پس از آن، درگيريِ همه جانبه در ابعاد سياسي، فرهنگي و اقتصادي آغاز خواهد شود. مومن بايد در همه اين ميدان ها، یک مبارزه ي فرهنگي، سياسي و اقتصادي را دنبال كند و در میدان جنگ همه جانبه بين جبهه حق و جبهه باطل حاضر باشد. مجموعه اين درگيري هاست كه بستر تحقّق نظام اجتماعي بر محور امام معصوم عليه السلام را به تدريج ايجاد مي كند تا در نهایت، يك اجتماع در حيات باطني خود به نور ولايتِ الله نوراني  شود.

در حالي كه بعضي از عرفا نوراني شدن به ولايت معصوم عليه السلام را به شكل فردي كافي مي دانند، اما غيرت امام راحل رحمت الله علیه نسبت به ولايتِ الله، ايشان را به مرزي از بلوغ در درك ولايت رساند كه مصمم شدند اين ولايت را وارد حيات اجتماعي بشر كنند؛ امتياز ایشان نسبت به ساير عرفا در همين نكته نهفته است. ايشان مي فرمودند: «تا شرك و كفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم؛ تا پرچم توحيد بر همه قلل رفيع عالم به اهتزار در نيايد، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هم هستيم».

اين نگاه و رويكرد رفيع، وجه تمايز عمده امام خمینی رحمت الله علیه با ساير عرفاست. ايشان به دنبال جاري نمودن حقيقت ولايت حقّه، در مقياس حيات اجتماعي بودند. همان گونه كه يك عارف، نفوس را سرپرستي مي كند و رهبري آن ها به سوي نورِ ولايتِ الله و ولايتِ امام عليه السلام را مأموريت خود مي داند، يك عارف جامع و كامل نيز بايد نوراني نمودن حيات اجتماعي به نور ولايت را مأموريت اصلي خود برشمرد.

با آن كه دين، تنها در شريعت خلاصه نمي شود و باطن دين، ولايت و توحيد و اسماء [الهی] است؛ اما آيا اين باطن تنها بايد در عرصه حيات فردي جاري شود، يا لازم است در عرصه حيات اجتماعي و تاريخي نيز محقّق گردد؟ در پاسخ باید گفت دستگاه ابليس در تلاش است تا تمامي عرصه هاي حيات را از حوزه ولايتِ الله بيرون ببرد و مناسبات ولايت خود را در آن جاري كند. معناي ظلم و جور همين است؛ یعنی ظلم و جور چيزي جز مناسبات ولايت ائمه نار و اولياء طاغوت و ظلمات نيست. از سوي ديگر، عدل نيز عبارت است از جاری شدن مناسبات ولايتِ الله و ولايت حقّه، يا همان تناسبات ولايت نور. دستگاه ابليس تلاش مي كند تا عرصه حيات اجتماعي انسان را نیز هم چون حیات فردی او، به سوي ولايت باطل سوق دهد؛ تا بدين ترتيب حيات فردي كساني كه ولايت ابليس را می پذیرند، نيز در جهت حيات اجتماعي طاغوت منحل  شود. از اين روست سكولاريست هاي مسلمان در حوزه حيات فردي خود نيز ظلماني مي شوند؛ آنها تصور مي كنند مي توانند حيات فردي خودشان را از عرصه حيات اجتماعي جدا كنند. اگر انسان ولايت اولياء طاغوت را در تمدن باطل انكار نكند، به تدريج در جامعه خود نيز آن را انكار نخواهد کرد! نتيجه چنين وضعيتي اين می شود كه حتي بعضی از مدعيان عرفان نيز رفته رفته ادعا مي كنند: «نبي اكرم صلی الله عليه وآله وليّ الهي نبوده، بلكه تنها يك اسوه است!» اين ادّعا، خلاف نصّ صريح قرآن است؛ چرا كه کتاب الهی مي فرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلى  بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(احزاب/6) آن ها به اين دليل كه ولايت اولياء طاغوت با ولايت نبي اكرم صلی الله عليه وآله جمع نمي شود، نمي توانند ولايت نبي اكرم صلي الله عليه و آله را بپذيرند.

انسان ها بدون توجه به وسعت و فراگيري اين ظلمات، ولايت اولياء ظلمت را قبول مي كنند. روشن فكرها نيز تصور مي كنند با ادعاي منوّرالفكري شان می توانند از اين ظلمات نجات  يابند. این ظلمات، ظلمات معمولی نیست؛ ظلماتي است كه قرآن كريم در وصف آن مي فرمايد: «أَوْ كَظُلُماتٍ في  بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها»(نور/40) يا چون ظلماتى است به دريايى ژرف كه موجى آن را گرفته و بالاى آن موجى ديگر و بالاتر از آن ابرى قرار دارد كه در چنين فرضى ظلمت ها روى هم قرار گرفته و چون گرفتار اين ظلمت ها دست خويش را تا برابر چشم خود بلند كند نزديك نيست كه آن را ببيند.

فضاي ظلماني مورد بحث، ظلمتی است كه حتي مومن دست خود و مقدورات خود را در آن نمي بيند. اين فضاي ظلماني تنها با نور امام عليه السلام نوراني مي شود. اگر كسي در حيات اجتماعي خود به اين ظلمت متولّي شود و آن جاهليّت را قبول كند، جاهليّتِ حيات اجتماعي حتي عرصه حيات باطني او را نيز فتح مي كند و در حيات باطني خود نيز به جاهليّت مي رسد؛ در نهايت نیز، نور هدايت و ولايت و حيات طيّبه از او سلب مي شود.

شريعت، مناسك ولايت است؛ اما دين در شريعت خلاصه نمي شود. ولايت بايد هم در حوزه باطني و هم در حوزه حيات اجتماعي درك شود. البته، منظور، اداره فقهي حيات اجتماعي نيست؛ حيات اجتماعي بايد ديني اداره شود تا جريان ولايتِ الله در آن واقع گردد. اين جريان، مناسك و شرايعي دارد؛ و اگرچه شكل كامل حاكميت ولايت الله در مناسبات اجتماعي، در دوران ظهور بقيه الله الاعظم روحی وارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء تحقق خواهد یافت، اما پيش از آن نيز مي توان مراتب نازله ای از آن حاكميّت را محقق كرد.

2/2ـ ولايت طاغوت، منكر بزرگ

پس، حقيقت «منكر» هم چيزي جز ولايت اولياء طاغوت نيست. در حديثي آمده است كه از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال شد: «معروف چيست؟» حضرت فرمودند: «الْمَعْرُوفُ  فِي  أَهْلِ  السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ  فِي  أَهْلِ  الْأَرْضِ وَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»؛ بار ديگر سوال شد: «پس منكر چيست؟» حضرت فرمودند: «اللَّذَانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَهُ وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى كَتِفِه»(22)

[لذا با این اوصاف می توان گفت که] حقيقت «امر به معروف» تلاش براي تحقّق ولايت حقّه در عرصه حيات اجتماعي، و حقيقت «نهي از منكر» نيز جلوگيري از گسترش ولايت اولياء طاغوت در عرصه حيات اجتماعي است. انسان نبايد نسبت به منكر عظيم يا همان ولايت اولياء طاغوت بي تفاوت باشد و نسبت به نهي از منكر چشم پوشي كند. از آن جا كه اصل همه منكرات، بر اساس حديث شريف «عَدُوُّنَا أَصْلُ  كُلِ  شَرٍّ»(23) دشمنان اهل بيت عليهم السلام هستند، بايد در برابر تحقق ولايت آن ها در عرصه حيات اجتماعي ايستاد. در اين بين عدّه اي با آن كه حقيقت ولايت معصوم عليه السلام را برحق مي دانند و خود را متولي به ولايت ایشان مي نامند، در عرصه حيات اجتماعي به دنبال اقامه ولايت حقّه نيستند و با ولايت اولياء طاغوت نيز درگير نمي شوند؛ و در حالي كه ادعا مي كنند ولايت ائمه معصومين عليهم السلام را قبول دارند، ولی دستگاه تمدّن باطل را خير مي پندارند. در نهایت تعجب، این گروه حتي به هنگام اقامه حكومت، با اقامه كنندگان اجتماعي معروف درگير مي شوند؛ در حالي كه امر به معروف و نهي از منكر تعطيل بردار نيست. در حقیقت، همان گونه كه ولايت باطل در حوزه فردي و باطني بسط پيدا مي كند، در حوزه حيات اجتماعي نيز قابل بسط است. لذا مومنین نباید اجازه بدهند که حيات اجتماعي به عرصه دنياپرستي تبدیل شود؛ بلكه بايد فضاي توحيد و پرستش خداي متعال حاکم باشد. چنین تلاشی، از مصاديق امر به معروف و نهي از منكر است.

شيطان و دشمنان ائمه معصومین عليهم السلام قصد دارند ولايت خودشان را در حيات اجتماعي بشر نیز جاري كنند. جاي بسي تعجب است كه عدّه اي، اجتماعي شدن ولايت طاغوت را منكر نمي دانند، اما با منكرات كوچك مقابله مي كنند؛ با ولايت اولياء طاغوت كه محور اقامه كفر و فساد است درگير نمي شوند، اما با مصاديق آن كه معاصي هستند، درگير مي شوند؛ برای مثال؛ با هاليوود به عنوان اقامه کننده فحشاء مقابله نمي كنند، اما با كسي كه تحت تأثير آن ها پوشش مناسب ندارد، درگير مي شوند. این عده، منكرهاي بزرگ فرهنگي، سياسي و اقتصادي را نمي بينند.

امروزه، دستگاه تمدّني غرب، به دنبال بسط ليبرال دموكراسي در تمام جهان است. جنگ اصلي دنيا نيز، جنگ اسلام با گسترش اين دموكراسي است؛ چرا كه ليبرال دموكراسي در تقابل با ولايت حق قرار دارد و مدل اداره اسلام با اين مدل دموكراسي سازگار نيست. جايگاه مردم در حكومت ديني و مدل دموكراسي متفاوت از يك ديگر است. لشکركشي هاي غرب نيز تلاش در جهت جهاني كردن ليبرال دموكراسي است؛ و به همين دليل است که تلاش می کنند فرهنگ اهل بيت عليهم السلام و فرهنگ اسلام را به يك فرهنگ تبعي و يا خُرده فرهنگ تبديل كند.

خودمحوري، نفس محوري و استكبار علي الله، با اعراض از ولايتِ الله که همان ولایت اولیای معصومین علیهم السلام است، حادث مي شود. بنابر فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه قاصعه، سجده  در مقابل خداي متعال هم از طريق خليفه خدا واقع مي شود. لذا اعراض از خلافتِ الهي، اعراض از توحيد، و استكبار در برابر خلافت الهي نيز استكبار در برابر توحيد است.

3ـ مراحل دريافت انوار ولايت و عبور از جاهليت

1/3ـ «تسليم»، «تصدیق»، «معرفت»

معرفتي كه انسان را به حقيقت روح و حيات طيّبه مي رساند، در حقيقتِ دريافت انوار حقيقی ولايت نهفته است. دريافت انوار حقيقيِ ولايت، مراتبي از سعه است؛ مراتبي که شامل: «وادي تسليم»، «وادي تصديق» و «وادي معرفت» می شود. «صالحين» كساني هم چون جناب ابراهيم خليل علیه السلام هستند كه به معرفتِ حقيقتِ حقّه رسيده اند. برای قرار گرفتن در اين صف در ابتدا لازم است که سالک از مراتبی عبور کند. قبل از مرتبه معرفت، مراتب تسليم و تصديق است؛ تصديق به راحتي محقق نمي شود. انسان نمي تواند به راحتي اولياء خدا را، به خصوص هنگامي كه امتحان از طريق مجهولات واقع مي شود، تصديق كند؛ موسي كليم الله عليه السلام نيز در مرحله اي از همراهي خضر نبي عليه السلام قادر به تحمّل نيست. سخن اين نيست كه ايشان از تصديق كننده ها نيستند؛ بلكه صحبت از اهميّت، سختي و سنگيني اين امتحان هاست.

2/3ـ «تسليم»، «تطهير»، «تنوير»

در روايت ديگر، سه وادي دیگر تعريف شده است كه عبارت اند از: «وادي تسليم»، «وادي تطهير» و «وادي تنوير». قرآن كريم در سوره مباركه تغابن مي فرمايد: «فَآمِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا...»(تغابن/8) پس به خدا و رسول او و نورى كه ما نازل كرده ايم ايمان بياوريد.

روایات ذیل اين آیه می فرمايد منظور از اين نور، نور آلِ محمد عليهم السلام است؛ چرا كه «لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ  قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ»(24) حضرت در ادامه به ابوخالد مي فرمايند: اين گونه نيست كه هر كسي قادر باشد به اين نور برسد؛ بلکه «وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا»

مداومت در تسليم تا رسيدن به مقام سلم، آغاز تطهير است. خداي متعال بنده مومن اش را با خوف و رجاء و رياضاتي كه در قلب او ايجاد مي شود، تطهير مي كند و به مقام عبد ممتحن مي رساند. امتحان الهي، انسان را به طهارت مي كشاند. پس از تطهير، نوبت تنوير است. انسان به اندازه اي كه به مرحله نورانيّت مي رسد، به وادي تنقيح وارد می شود و نوراني مي گردد؛ چنان چه فرموده اند: «هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ  قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ». تنوير از جانب خداست. انسان مادامي كه به مقام تحمّل ولايت نرسیده باشد، به مرحله تنوير و حقيقت نور و حيات طيّبه نائل نمي گردد. قرآن كريم هم می فرماید: «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشی بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها...»(انعام/122) آيا آن كس كه مرده بود و زنده اش كرده براى او نورى قرار داديم كه به كمك آن ميان مردم راه مى رود با كسى كه صفت وى در ظلمات (بودن) است و از آن بيرون شدنى نيست چگونه مثل هم توانند بود؟

البته اين مرتبه كامی است؛ در مرتبه نازل آن، انسان به اندازه اي كه تسليم باشد، به همان اندازه تطهير و تنوير می شود. در اين مسير، معرفت، خیلی راه گشاست.

اين سير، هم در عرصه حيات فردي و هم در عرصه حيات اجتماعي متصور است. به اندازه اي كه انسان در اراده هاي اجتماعي تسليم حضرت حق مي شود، خداي متعال نيز به واسطه بلاي اجتماعي، جامعه را تطهير مي كند؛ البته اين تطهير با تطهير فردي متفاوت است. براي مثال؛ جنگ هاي بزرگ، قحطي ها و بلاهاي عظيم، امتحاناتي هستند كه براي مومنين پيش مي آيند؛ و در خلال اين بلاهاي اجتماعي است که جامعه مومنين و روابط اجتماعي آن ها تطهير مي شود تا آن كه به مرحله تنوير مي رسند. این مطلب را در انقلاب اسلامی نیز می توان به خوبی مشاهده کرد؛ به اندازه مقاومت 30 ساله ملت ايران در راه آرمان های انقلاب، فكر ملّت ايران نوراني شده و از اسارت فكر كفّار بيرون آمده اند؛ به همان اندازه به تبرّي از كفر نيز رسيده اند. در این سیر، ملت ايران دريافته است كه مناسبات جهاني، مناسبات جاهلانه، ظالمانه و سراسر ظلمت و تاريكي است. حيات اجتماعي ملت ايران به اندازه بلايي كه در مسير ولايت تحمل مي كنند، تطهير مي شود و به تبرّي مي رسد. مرحله بعدی نیز، مرحله تنوير است كه انسان را به حيات و نور مي رساند و از جاهليّت ضلال و كفر و نفاق نجات مي دهد.

3/3ـ ضرورت توجه بيش تر به جاهليت مدرن امروز

تطبيق اين موضوع به تمدّن امروز، بحث بسيار مهمي است. جاهليّت امروز از سنخ جاهليت هايي با معناي «ندانستن» نيست. جهل، جنودی دارد؛ بسياري از عقلانيـت هاي مدرن، جهل هستند؛ تعقّل مدرن، تعقّل در جاهليّت است. جهت گيري كلّي دانش هاي پس از رنسانس، كه مديريت تحقيقات بر آن ها حاكم شده، و مبتني بر فرهنگ و ايدئولوژي مدرنيته شكل گرفته اند، باطل است. به همين دليل اين دانش ها، نه تنها علم نيستند، بلكه عین جهل و ضلال اند؛ سير در آن ها نیز، تعقّل در جهالت است. عقلانيّت پيچيده پس از رنسانس را باید «جاهليّت مدرن» نامید؛ چرا كه عقلانيّت بدون امام عليه السلام است. حرف خودشان هم این است که: «سكولاريزاسيون در عقلانيت جاري شده است».

حركت انسان بر محور خود، آغاز جاهليّت است؛ مانند جاهليّت ناسيوناليسم، جاهليّت اومانيسم، جاهليّت ليبراليسم، جاهليّت سكولاريسم. غرب با صداي بلند در اين قالب ها سخن مي گويد و عمل مي كند؛ پس چگونه مي توان گفت كه آن ها از جاهليّت نجات پيدا كرده اند؟! تعقّل آن ها در علم، تعقّل در جاهليّتي است كه فضاي شيطنت را پيچيده تر مي كند و نجات از آن شيطنت را سخت تر مي نمايد. آن ها از اين طريق به شيطنت، رنگِ حقّ و عدل مي دهند و ظلمتِ مناسبات ولايت ابليس را در مناسبات جامعه جلوه گر مي کنند؛ به نحوي كه ظاهر آن، «مديريت حق»، ولی باطن آن «مديريتِ عداوت» با انسان است. اين مديريت، مديريت حق نيست. مگر قرآن کریم نفرموده است که: «إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعيرِ»(فاطر/6) همانا شيطان دشمن شماست پس شما هم او را دشمن خود بگيريد، چون تنها كار او اين است كه حزب خود را دعوت كند به اين كه همه اهل آتش شوند.

مديريت عداوت، خود را به عنوان مديريت خيرخواهانه و بشردوستانه جلوه مي دهد؛ براي نمونه، منشور سازمان ملل را تدوين مي کند. قدرت هاي پنج گانه دنيا، ميليون ها انسان را مي كشند و بسيار بيش از اين را مجروح و آواره مي كنند؛ اما پس از اين جنايت ها سازمان ملل را ايجاد مي كنند و منشور سازمان ملل را مي نويسند و براي خود حق وتو قائل مي شوند.

بشريّت به اندازه اي از اين جور نجات مي يابد و ظلمات پنهان و پوشيده آن را درك مي كند كه به تولّي ولايتِ الله و اعراض از دشمنان خدا برسد؛ در غير اين صورت، اگر خيري در تمدن مادی] تصوّر كند، در آن خير ظاهري جذب شده و وارد ظلمت آن ها مي شود؛ چنين انساني ديگر نخواهد فهميد كه «ظلمت چيست؟» اگر انسان در محيط نور باشد، مي تواند ظلمت را تشخيص دهد؛ اما كسي كه همه وجودش در ظلمات است، چگونه فرق نور و ظلمت را می تواند بفهمد؟!

فضاي حاكم بر دنياي امروز، چنين فضايي است؛ اين فضا ادامه جريان ظلمت است و چيزي جز اين نيست. اومانيسم، مسير تقابل با راه انبياء عليهم السلام را در دنياي امروز احياء كرده است؛ اين همان «حَمَلُوا النَّاسَ عَلَى أَكْتَافِ  آلِ  مُحَمَّدٍ»(25) است. دنیای غرب به جاي آن كه مردم را به تسليم در مقابل ولايت حقّه دعوت كند، آن ها را به انانيّت نفس دعوت كرده و از حقيقت حيات طيّبه و نور و ولايت امام معصوم عليه السلام محروم نموده است. جاهليّت مدرن امروز، بسيار پيچيده تر از جاهليّت اولي است.

4- نسبت معرفت مدرن با معرفت به حقیقت ولایت

زمانی که صحبت از معرفت می شود، باید توجه کرد که مراد از معرفت در اصطلاح معارف اهلبیت عليهم السلام به معنی شناخت ذهنی نیست. یعنی اگر کسی اطلاعاتی گردآوری کند و شناختي به دست آورد، این فرد امام شناس نیست. این کار را ممکن است یک مستشرق كه اعتقادات ما را هم نداشته است، بتواند انجام دهد. یعنی منابع ما را تجزيه و تحليل كند و بگوید این ها نسبت به امام شان چنین اعتقاداتی دارند. حتی ممکن است حالات عرفانی به امام معصوم عليه السلام نسبت دهد؛ اما این معرفت نیست. معرفت در اصطلاح، نورانیتی در قلبی است که شعاع ظهور ولایت امام، حکمت و معرفت خدای متعال در قلب انسان می شود. از یک مسیر عملی عبور می کند. لذا همه مطالبي که انسان می شنود و حتی تجزیه و تحلیل می کند، اگر این پشتوانه عملی را نداشته باشد، به نور معرفت و حقیقت معرفت تبدیل نمی شود. یعنی اول، مرحله تسلیم و سپس مرحله تصدیق است. در روایتی از حضرت صادق علیه السلام آمده است: «إِنَّكُمْ لَا تَكُونُونَ صَالِحِينَ حَتَّى  تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُونَ حَتَّى تُصَدِّقُوا وَ لَا تُصَدِّقُونَ حَتَّى تُسَلِّمُوا أَبْوَاباً أَرْبَعَةً»(26) تا معرفت نيابيد صالح نشويد و تا تصديق نكنيد معرفت نيابيد و تا چهار درى را كه نخستين شان جز بآخرشان اصلاح نشود نگيريد تصديق نيابيد.

رسیدن به مرحله «صلاح» و قرار گرفتن در ردیف «صالحین» بعد از طی سه وادی: «تسلیم»، «تصدیق» و «معرفت» حاصل می شود. یعنی یک سلسله اقدامات پس از معرفت، و یک سلسله اقدامات نیز قبل از معرفت لازم است تا انسان را به صالحین ملحق  کند. حداقل  آن، تسلیم و تصدیق است. اگر کسی نسبت به ولیّ حق تسلیم نباشد، در مراحل بعد نیز او را تصدیق نخواهد کرد و نسبت به حقانیت معصوم، حقانیت مسیر او، تصمیمات و اقدامات او، ریب و شک خواهد داشت و خداي ناكرده او را تکذیب خواهد کرد؛ یقیناً چنین کسی نمی تواند در سلک عارفین و صالحین قرار بگیرد. اگر انسان بتواند این دو وادی مهم را پشت سر بگذارد، حقیقتی به او عطا می شود که آن حقیقت، «معرفت» است. یعنی انوار حقیقت در قلب او و سپس در قوای او ظهور پیدا می کند.

در بعضی از روایات دیگر هم که کمال معرفت را طرح كرده اند، صحبت از مرحله تسلیم محض و سپس تطهیر الهی است؛ پس از طی این  دو مرحله، نوبت نورانیت به نور معرفت می رسد. این معرفت بعد از وادی تسلیم و تطهیر طرح  شده است. اگر کسی این دو وادی را پشت سر نگذارد و تسلیم محض نباشد، و بلاهای تطهیری را تحمل نکند، صابر در آن بلا و هم چنین شاکر در آن بلاها نباشد، به مرحله حقیقت و معرفت راه پیدا نمی کند.

با این اوصاف، آن چه به عنوان «معرفت» معرفی می شود و راه گشا و عامل نجات آدمی است، در متن خودش، نه تنها «تبعیت» بلکه «تسلیم بودن» و حتی «تسلیم قلبی» را می طلبد و تصدیق محض و هم چنین تطهیر و پاک شدن از توجه و تبعیت از غیر را هم در بر می گیرد. حاصل این سیر، عنایت حقیقت معرفت است. چنین معرفتی است که بین امام و ماموم اتصال برقرار می کند و انسان تبدیل به مأموم حقیقی و شعاع وجودیِ امامِ خودش می شود.

نکته دوم این است که معرفت به امامت، با این وسعت و گستردگی، یک مسئولیت تاریخی را به دوش انسان می گذارد؛ که عبارت است از: «در مسیر این ولایت و در جریان تاریخ عمل کردن». این امامت، مربوط به یک دوره اجتماعی خاص نیست، بلکه یک امامت تاریخی است. معرفت نسبت به این امامت، به یک موضع گیری تاریخی و اجتماعی متناسب با شرایط تبدیل می شود. مثلا در روایت می فرماید: «مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ»؛ یعنی اگر کسی حقیقت امامت را بشناسد، نه فقط شخص امام، بلکه حقیقت امامتی که امام حامل و واجد و صاحب اوست را بشناسد، «فَقَدْ فُرِّجَ  عَنْهُ  لِانْتِظَارِهِ »(27) می فهمد که این جریان یک جریان پایدار در تاریخ است و به غلبه مطلق حقیقت منتهی می شود. این حقیقت آشکار می شود و نور امام در عالم ظهور پیدا می کند. بنابراین به یک انتظار می رسد؛ آن انتظار، انتظار تحقق و ظهور این حقیقت در عالم دنیا و عالم انسانی است. اين انتظار، انتظار ایفای نقشی است که انسان باید نسبت به تحقق تاریخی حقیقت ولایت حقه داشته باشد؛ که البته متناسب با شرایط، متفاوت است.

اگر کسی عارف به امامت در شکل تاریخی خودش شود، حتما مسئولیت و مأموریتی متناسب با شرایط اجتماعی خودش پيدا می کند؛ در عصر غیبت هم همین گونه است. در عصر غیبت، جامعه مومنین باید یک انتظار اجتماعی مشترک و مشاعی داشته باشند؛ به این معنا که متناسب با شرایط، برای دولت حقّه، اقدام اجتماعی کنند. از ساده ترین شرایط که باید دور هم جمع شوند و معارف اهل بیت علیهم السلام را حفظ و نشر دهند؛ تا دوره ای که باید بر محور فقیه جامع الشرایط، جامعه ای شیعی را شکل دهند و برای پیش برد تاریخ به سمت عصر ظهور، اقدام اجتماعی کنند. همان چیزی که امام خمینی رضوان الله تعالی علیه مدعی آن بودند و فرمودند که این انقلاب اسلامی، اقدامی برای آماده سازی جهان برای عصر ظهور است. ما در این دوره هرچند هم تلاش کنیم، به معنی تحقق عدالتي که در عصر ظهور است، نخواهد بود. عدالت در عصر ظهور، عدالتی است که در همه مراتب نفوس انسانی تأثیر می گذارد و همه مراتب نفوس به ظهور عدل کلّی می رسند؛ بنابراین همه صفات رذیله از نفوس برداشته می شوند.

در بیان بزرگان، رسیدن به مرحله کمال اخلاقی و تهذیب نفس و حتی رسیدن به مراحل توحید، در نقطه اعتدال است؛ یعنی کسی که به مرحله توحید می رسد، در واقع به مرحله اعتدال و ظهور عدالت رسیده است. بنابراین آن عدالتی که امام علیه السلام محقق می کنند این است که همه انسان ها را به مرحله «بلوغ در معرفت» و «بلوغ در توحید» می رسانند؛ این مرحله، ظهور عدالت در نفس انسانی است. امام رضوان الله تعالی علیه فرمودند که چنین چیزی به دست ما تحقق یافتنی نیست. ما همه اقداماتی که انجام می دهیم، بستر تحقق آن حقیقت به دست وجود مقدس ولی الله اعظم ارواحناله فداه است.

بنابراین اگر کسی به مقام معرفت رسید، این معرفت، مأموریت های تاریخی و اجتماعی برای انسان درست می کند. این مأموریت در ادوار مختلف، متناسب با دور بودن و یا نزدیک بودن به عصر ظهور متفاوت خواهد بود. در دوره ما، باید حضور در تمهید برای ظهور حضرت و اقدامات بزرگی باشد که جامعه شیعه را به جامعه ای تبدیل  کند که ظرفیت مدیریت جهانی را پیدا کند؛ به ویژه بعد از انقلاب اسلامی، که شيعه وارد موازنه جهانی شده است.

پی نوشت ها:

(1) اختصاص، ص269، احادیث حول خصائص الائمه

(2) وسائل الشيعه، ج16، ص246، جزء16، باب33؛ کمال الدین، ج2، ص409، جزء2، باب39

(3) المزار الکبیر (ابن مشهدی)، ص175، مناجات اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه.

(4) تفسير برهان، ج5، ص76

(5) فَالْحَيُّ الْمُؤْمِنُ وَ الْمَيِّتُ  الْكَافِرُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ [1] فَكَانَ مَوْتُهُ اخْتِلَاطَ طِينَتِهِ مَعَ طِينَةِ الْكَافِرِ وَ كَانَ حَيَاتُهُ حِينَ فَرَّقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَيْنَهُمَا بِكَلِمَتِهِ كَذَلِكَ يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُؤْمِنَ فِي الْمِيلَادِ مِنَ الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ فِيهَا إِلَى النُّورِ وَ يُخْرِجُ الْكَافِرَ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ إِلَى النُّورِ»؛ رک: اصول کافی، ج2، ص5، کتاب ایمان و کفر

(6) عن منصور بن يونس، عن بريد، قال: سمعت أبا جعفر (عليه السلام) يقول في قول الله تبارك و تعالى: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ فقال: «ميت لا يعرف شيئا نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ إماما يأتم به كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها- قال- الذي لا يعرف الإمام»؛ رک: تفسير البرهان، ج2، ص475

(7) عن أبي الربيع الشامي، قال: سألت أباعبدالله عن قول الله عزوجل: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ، قال: نزلت في ولاية علي عليه السلام»؛ رک: تفسیر برهان، ج2، ص664

(8) رک: اصول کافی، ج1، ص271، باب فیه ذکر الارواح التی فی الائمة علیهم السلام

(9) اصول كافي، ج2، ص166، باب اخوت  المومنین

(10) جمال الاسبوع، ص38، زيارت حضرت صاحب الزمان در روز جمعه

(11) اقبال الاعمال، ج1، ص74، باب4، دعاي ابوحمزه

(12) تفسير برهان، ج4، ص79

(13) اصول کافی، ج1، ص195، بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع نُورُ اللَّهِ عَزَّوَجَل

(14) عَنْ حُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً فَقَالَ نَعَمْ لَوْ أَنَّ النَّاسَ تَبِعُوا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع وَ تَرَكُوا عَبْدَ الْمَلِكِ بْنَ مَرْوَانَ اهْتَدَوْا فَقُلْنَا مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً مِيتَةَ كُفْرٍ فَقَالَ لَا مِيتَةَ ضَلَال »؛ رک: المحاسن، ج1، ص154، كتاب الصفوة و النور و الرحمة، باب22 (من مات لا يعرف إمامه)

(15) عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ»؛ رک: اصول کافی، ج1، ص377، کتاب الحجه، بَابُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى.

(16) معانی الاخبار، ص36، باب معنی الصراط

(17) معانی الاخبار، ص15، باب معاني ألفاظ وردت في الكتاب و السنة في التوحيد

(18) نهج البلاغه، ص286، خطبه 192(خطبه قاصعه).

(19) نوادر الاخبار، ص288، كتاب أنباء القائم عليه السّلام ، باب من يرجع.

(20) اصول كافي، ج2، ص166، باب اخوت  المومنین

(21) اصول كافي، ج1، ص21، کتاب عقل و جهل

(22) تاویل الآیات الظاهره، ص817

(23) اصول كافي، ج8، ص243، حَدِيثُ الْقِبَاب

(24) اصول کافی، ج1، ص194، بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع نُورُ اللَّهِ عَزَّوَجَل

(25) کامل الزیارات، ص313، زیارت، باب102

(26) اصول کافی، ج2، ص47، باب خصال المومن

(27) اصول کافی، ج1، ص371، بَابُ أَنَّهُ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّر.