نسخه آزمایشی
سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue, 19 Mar 2024

تحلیل فعل امام با رسیدن به مقام تسلیم کامل در مراسم شهادت امام عسكري عليه السلام

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 24 آبان ماه 97 است، که به مناسبت شهادت امام حسن عسکری علیه السلام در منزل حجت الاسلام و المسلمین مومنی ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از بحث هایی که در باب ائمه به او پرداخته شده تحلیل رفتار سیاسی آنهاست. امام شخصیتی است که زیارت جامعه کبیره تنها بعضی از شئون ایشان و حداقل تصرفات او معماری تاریخ بشر است. پس تحلیل فعل ایشان هم به این سادگی نیست. بحث دیگر اینکه اصولا ابتلاء به امر امامت و ولایت امتحان به مجهولات است چون اگر ما می فهمیدیم که امیرالمومنین چه می کند که مسئله حل بود. اینها همه جزو مجهولات و برای ما مبهم است ولی ما باید دنبال امام حرکت کنیم. اگر ما در مقابل آن امتحان ها تسلیم شدیم، آن وقت پرده ها کنار می رود. یعنی فهم بعد از تسلیم است و قبل از تسلیم فهمی از علل کار معصوم حاصل نمی شود.

تحلیل فعل معصوم و وسعت تصرفات ایشان

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . «وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ مَنْ أَتَاكُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ يَأْتِكُمْ هَلَك » یکی از بحث هایی که در باب ائمه به او پرداخته شده و سابقه نسبتا طولانی هم دارد تحلیل رفتار سیاسی معصومین است. مثل این که مثلا امام رضا چرا ولایتعهدی را قبول کرد، چرا امام مجتبی با معاویه صلح کردند، چرا سیدالشهداء وارد میدان درگیری سنگین عاشورا شدند. این تحلیل ها بوده و بعضی هایش هم انصافا حرفهای شنیدنی و قابل تأمل است.

من در این فرصتی که مزاحم شما اساتید خودم هستم یک مروری می کنم تا ببینم چقدر می توانیم در این وادی به تحلیل بپردازیم. آیا اصلا می شود فعل معصوم را تحلیل کرد یا قابل تحلیل نیست. این نکته واضح است که آن شخصیتی که وارد این عرصه ها می شود هر نوع موضع گیری و رفتار سیاسی که داشته باشد شخصیتی است که صاحب زیارت جامعه کبیره است، یعنی تمام زیارت جامعه کبیره بعضی از مقامات اوست «مَوَالِيَّ لَا أُحْصِي ثَنَاءَكُم ». لذا من این را مکرر گفتم بر خلاف بعضی ها که می گویند این تفکر غالین است و نباید ما این را بگوییم، من عرض می کنم که اتفاقا این حرف ها تفکر ضعفاست. ما نمی توانیم بفهمیم چون بیشتر از این دستمان نمی رسد «مَوَالِيَّ لَا أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ».

ضربه ای که ما در طول تاریخ از مقصره نسبت به حقوق معصومین خوردیم خیلی بیشتر از ضربه ای است که از غلات خوردیم. آنهایی که تقصیر و کوتاهی کردند در شناخت و در معرفی معصوم به ما ضربه ای بسیار بزرگتر زده اند، لذا در عرض معصوم دستگاه درست شده مثل طبقه دانشمندان، طبقه حکما و... اینها که معنا ندارد و این فقط برای تقصیر در حق معصوم است. اگر شأن معصوم شناخته می شد این اتفاقات نمی افتاد.

علی ای حال امامی که وارد عرصه تصمیم گیری می شود چه با معاویه صلح کند چه مثل سیدالشهداء وارد میدان درگیری عظیم بشود، امامی است که زیارت جامعه کبیره بعضی از شئون اوست، «وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْي » او شخصیتی است که همه ملائکه در نزد او رفت و آمد می کنند، جبرئیل شب قدر بر روح ایشان نازل می شود و هیچ ملکی در هیچ امری نازل نمی شود الا این که محضر امام می آید و اجازه می گیرد.

خب، اگر امام یک چنین امام و یک چنین شخصیتی است و تصرفاتش هم حداقل این است که هر فعلی که انجام می دهد تاریخ بشر را دارد معماری می کند، یعنی برای سال خاصی نیست، پس تحلیل فعل ایشان هم به این سادگی نیست.

الآن برای ما این قابل فهم است که سیدالشهداء وقتی واقعه عاشورا را رقم می زنند دارند تاریخ زندگی بشر را تحت تأثیر قرار می دهند. الان ما همه می فهمیم در حالی که در سال 61 فهم این مطلب دشوار بود که واقعا سیدالشهداء دارند تاریخ بشریت را تغییر می دهند. اگر بگویند امام رضا وقتی وارد میدان پذیرش ولایت عهدی شدند دارند مسیر جامعه بشری را رهبری می کنند، یعنی کاری با سال مثلا دویست و دو قمری ندارند، الان برای ما واضح است. ما الآن بعد از هزار و دویست سال بعضی پیامدهای هجرت امام تا خراسان را می فهمیم که شکل گیری جامعه شیعی حول زیارت امام رضا و علقه به امام رضا است، ولی آن موقع قابل فهم نبود.

لذا در روایات ملاحظه کردید که مثلا سیدالشهداء بخشی از مأموریتی که در نامه سر به مهر الهی آمده بود انجام دادند و به اصحابشان فرمودند بقیه اش هم در رجعت برمیگردیم و عمل می کنیم، یعنی این فعل، یک چنین فعل بزرگی است. تحلیل این فعل که ما این را برگردانیم به شرایط اجتماعی، تحلیل کوتاهی نسبت به فعل امام است و خیلی از غفلت هایی که اتفاق افتاده همین است. سیدالشهداء می رفت کوفه را بگیرد اما نشد، پس بگوییم حضرت علم غیب نداشت و نمی دانست، یا بعضی ها می گویند می دانست منتها ما کاری نداریم با علم غیب امام و فقط جنبه عادیش را تحلیل می کنیم! این که تحلیل امام نیست این شوخی کردن نسبت واقعه است.

نسبت به سایر معصومین هم همینطور است که توجه باید داشته باشیم که این فعل فعل کسی است که متصرف در همه عوالم است. امام همه عوالم است، امام عالم ملائکه است، امام عالم ملک است، امام تاریخ است، لذا انبیاء گذشته هم باید ولایت ائمه را قبول می کردند و الا پیامبر نمی شدند. انبیاء اولوالعزم علت اولوالعزم شدنشان این است که در پذیرش ولایت تک تک معصومین از آنها اقرار گرفتند و آنها بی درنگ قبول کردند که زیر بار ولایت معصومین بروند و تحمل کنند و این بار را به مقصد برسانند. بنابراین یک چنین امامتی و یک چنین ولایتی است. فعلی که امام انجام می دهد در این افق است و تحلیل آن به این سادگی ها نیست.

امتحان شدن ما به مجهولات

در این جلسه از یک زاویه دیگری می خواهم بحث را عرض بکنم و آن این است که اصولا ابتلاء به امر امامت و ولایت اینطوری است که ما امتحان مان به مجهولات است. در داستان حضرت آدم که حضرت در خطبه قاصعه تقریبا مبسوط به آن پرداختند، این را توضیح می دهند و می فرمایند خدای متعال به ملائکه فرمود «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِين»(ص/71)  من بشری از گل خلق می کنم، «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِين»(ص/72)  پس وقتی او را به نقطه اعتدال رساندم و قابل شد از روح خودم در او دمیدم حالا بر او سجده بکنید.

می دانید از گل آفریده شد و این گل هم مدتی پیش روی ملائکه بود و می دیدند. این گل هم همانطور که می دانید «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون »(حجر/28)، یعنی آن گل خشک شده وقتی می مامند تقریبا لجن می شود، یعنی انسان را جلوی چشم ملائکه از یک چنین چیزی آفریده است، لذا وقتی به ابلیس می فرماید چرا سجده نمی کنی، می گوید: «لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون »(حجر/33) من چطوری سجده کنم در مقابل کسی که جلوی چشم خودم از یک گل سالخورده که حالا شبیه به لجن است خلق کردید!

بعد امیرالمومنین در احتجاج می فرمایند که این سجده، سجده بر گل و بر جسم نبود بلکه «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي »(حجر/29). ولی خدای متعال این روح را برد در قالب گلین و این گل را هم در جلوی ملائکه قرار داد. بعد حضرت می فرمایند: «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِيبٍ يَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِيهِ عَلَى الْمَلَائِكَة» اگر خداوند می خواست، جسم آدم را که این روح را در آن قرار می دهد از یک نوری خلق بکند که همه عقول حیران و همه چشم ها متواضع بشوند، این کار را انجام می داد. اگر می خواست یک بوی خوشی در او قرار بدهد که همه شامه ها خاشع بشوند این کار را می کرد، ولی اگر این کارها را می کرد امتحان ملائکه آسان می شد چون آنها می دیدند که این از آنها بالاتر است، بنابراین اشکالی ندارد او وسیله تقرب آنها به خدای متعال شود.

«وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُون  أَصْلَه » خدای متعال بندگانش را وقتی می خواهد امتحان کند مخلوقات را به اموری که در نظر آنها مجهول است امتحان می کند، «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُون  َأَصْلَه  تَمْيِيزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلِاسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلَاءِ مِنْهُم»  برای این که خود پرستی را از آنها دور کند و مستکبر و غیر مستکبر از هم جدا بشوند، و الا اگر همه امیرالمومنین را ببینند چه کسی می تواند در مقابل امیرالمومنین تواضع نکند! این که شدنی نیست. آن مقام امام اگر دیده شد حتما همه تواضع می کنند منتها امیرالمومنین در قالب جسم و بشر می آید در عالم دنیا ولی آن کسی که آمده در عالم دنیا کسی است که حامل همه اسرار الهی است. بنابراین ما با مجهولات امتحان می شویم.

به تعبیر روایت «وَ لَكِنَّا لِلَّهِ خُزَّانٌ لَا عَلَى ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ لَا إِنْكَارَ عَلَى أَسْرَارِ تَدْبِيرِ اللَّه  »(1)، این بیان از امیرالمومنین است که فرمود: ما خزان علم الهی هستیم نه بر طلا و نقره چون این که چیز مهمی نیست، بلکه اسرار تدبیر الهی در خزانه وجودی ماست. برای همین هم هست که ما صبر می کنیم و تحمل می کنیم و حتی دعا هم نمی کنیم الا آن وقتی که خدای متعال راضی باشد. ما دعایمان مستجاب است ولی چنین دعایی هم نمی کنیم «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْل »(انبیاء/26-27).

پس معصوم فعلش اینطوری است، ما وقتی می خواهیم وارد بشویم ما مبتلا به مجهولاتیم چون اگر ما می فهمیدیم که امیرالمومنین چه می کند که مسئله حل بود. اینها همه جزء مجهولات و برای ما مبهم است ولی ما باید دنبال امام حرکت کنیم. البته حجت بر ما تمام می شود که او امام است و بعد از این که حجت تمام شد اینطور نیست که همه رموز فعل او بر ما آشکار باشد.

حل شدن مجهولات با تسلیم قلبی در برابر معصوم

فعل معصوم بسیاری اوقات بر ما مبهم و مجهول است و آن وقت ما باید تسلیم باشیم. تسلیم هم فقط تسلیم در عمل نیست بلکه تسلیم در قلب است «قَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ»، قلب باید تسلیم قلب امام و سلم در مقابل قلب امام باشد. ترازوی قلب انسان باید قلب امام باشد و انسان با قلب امام راه برود. اگر اینطوری شد آن وقت انسان مجهولات برایش حل می شود و به تدریج خدای متعال پرده را کنار می زند و می فهمد چرا امیرالمومنین در ماجرای احراق بیت تحمل می کنند، چرا امیرالمومنین در صفین اینطوری می ایستند، چرا کار به حکمیت میکشد و چرا و چراهای دیگر.

اگر ما در مقابل آن امتحان ها تسلیم شدیم، آن وقت پرده ها کنار می رود. یعنی فهم بعد از تسلیم است و قبل از تسلیم فهمی از علل کار معصوم حاصل نمی شود. وقتی قلب تسلیم شد و نورانیت تسلیم و نورانیت ایمان به قلب انسان رسید، آن وقت به آن اسرار فعلی الهی که براساس تدبیر خدای متعال است، به اندازه ایمان و تسلیم مان می رسیم. این همان مقام تسلیم و مقام ایمان است «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ  قَالَ التَّسْلِيمُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِالْوَلَايَة»(2) این مقام تسلیم هرچه در انسان جامع تر و کامل تر شد فهم انسان نسبت به امام بیشتر می شود.

ملائکه نمی فهمند خدای متعال برای چه به آنها می فرماید که باید سجده کنید ولی وقتی امر خداست سجده می کنند و با خدای متعال چانه نمی زند. مقام بندگی یعنی همین مقام تواضع در مقابل خدای متعال، یعنی من نمی فهمم ولی تواضع می کنم چون تو را خدا می دانم. یعنی اصل این که او خدا و اله ماست را می فهمم. بعد از این که فهمیدیم اله ماست آیا لازم است بفهمیم برای چه به ما می گوید این را کار انجام بده، خیر چون در این صورت این تسلیم در مقابل عقل است نه خدا!

خیلی از اشخاصی که می خواهند تحلیل کنند که مثلا امام عسکری چرا اینطوری رفتار کردند یا امام مجتبی چرا صلح کردند، می خواهند یک تحلیل عقلی برای عقل خود کنند. پس رفتار عقلانی است و این تسلیم به عقل خود است نه تسلیم به امام. اگر ما در مقابل امام تسلیم هستیم آنجایی که نمی فهمیم باید تسلیم باشیم. البته اگر تسلیم شدیم و نور ایمان در قلبمان آمد به اندازه پرتو ایمان مان می توانیم تولی به معصوم پیدا کنیم و فعل معصوم را بفهمیم.

البته معنای این این نیست که در رتبه بعد از ایمان، ما با توجه به کلمات خود معصوم، فعل معصوم را تحلیل نکنیم. آنها خودشان بیانی دارند و ما می توانیم متناسب با بیانشان تحلیل می کنیم. «إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لَا أَشِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي »(3)، این را می شود معنا کرد و هر قدر ایمان مان بیشتر باشد همین معنا را بهتر می فهمیم. اما این غیر از این است که ما می خواهیم یک تحلیل عقلی کنیم و بگوییم فعل معصوم را باید ابتدا بفهمیم و بعد بپذیریم. این که دیگر تسلیم به عقل خود است نه تسلیم به معصوم.

ما امتحانمان در موضوع ولایت امتحان به مجهولات است و این هم دائمی است، یعنی اینطور نیست که در روز اول ما یک امتحان به مجهولات بشویم و دیگر تمام بشود. به اندازه ای که مومن شدی فعل معصوم برای انسان روشن و واضح می شود، بعد در ابتلاء بعدی باز با مجهولات است. این است که «وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَى بِهِ النَّاسُ»، دائما ما به او مبتلا هستیم این یک بار و دوبار و ده بار نیست. آنهایی که اهل وادی و اهل راه اند مستمرا مورد ابتلاء و امتحان قرار می گیرند. مستمرا هم امتحان با مجهولات است و باید تسلیم باشند و بپذیرند تا آن جهل و ابهام رفع شود.

یک گوشه داستان موسای کلیم با حضرت خضر همین است. معلمی که حضرت موسای کلیم با تلاش سعی کرده او را پیدا کند، اما حالا موسی کلیم نمی تواند علت کارهای او را بفهمد. حضرت موسی با علامت شناسی و تعقیب او را شناخت، پس وقتی حضرت موسی دید کنار صخره ها تکیه کرده است، «وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبا»(کهف/63) ماهی بریان شده زنده شد و در آب رفت، ایشان همانجا فرمود این مرد الهی است. خب وقتی حضرت موسی به عنوان یک پیامبر اولوالعزم می خواستند با حضرت همراه بشود، حضرت خضر فرمود: تو نمی فهمی من چکار می کنم و دشوار است بتوانی تحمل کنی. بعد هم سه چشمه نشان داد که در هر سه چشمه هم موسای کلیم نتوانست تحمل کند و چیزی نگوید! در ماجرای سوراخ کردن کشتی حضرت موسی گفت: برای چه کشتی را سوراخ می کنی و حتی نزدیک بود به تعبیر من با او درگیر بشود «لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْرا»(کهف/71).

پس ما دائما با مجهولات امتحان می شویم. حضرت در نهج البلاغه مفصل این را توضیح می دهند و می فرمایند: خداوند وقتی انبیاء را فرستاد می توانست با آنها جنودی از ملائکه همراه کند و پرندگان آسمان بر سر آنها سایه بیاندازند. پس هر کجا موسای کلیم می رود یک صفی از پرندگان بیایند و پشت سرش سایه بیاندازند. می توانست گنجهای زمین را در اختیارشان قرار بدهد، پس وقتی می آیند با امکانات بیایند و ده برابر قارون به ایشان امکان بدهد، ولی اگر اینگونه بود این که امتحان نمی شد. این که دنبال پیامبر خدا رفتن نیست این دنبال گنج رفتن است. کسی که اینطوری رشد نمی کند. رشید شدن وقتی است که انسان تسلیم امام می شود، پس به اندازه ای که تسلیم می شوی تحمل ولایت پیدا می کنی و به حقیقت ولایت تطهیرت می کنند و اسرار را به انسان می دهند. این وادی وادی تسلیم و سلم و تدبیر و تنویر است.

جناب زراره جزو خواص حضرت است. در رجال کشی سه نفر را حضرت از اصحابشان نام می برند و می فرمایند اینها جزو «السابقون السابقون» اند که این خیلی عجیب است. با این که حضرت در حدیث دیگری که در کافی است فرمودند: «فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّه »(4)، اینها انبیاء الهی هستند که پنج روح در آنها است، یعنی غیر از چهار روحی که در مومنین است در اینها روح القدس هم هست ولی حضرت در این روایت سه نفر از اصحابشان را جزو سابقون نام می برند. پس زراره یک چنین شخصیتی است.

در روایت داریم که حضرت در اواخر عمر زراره که دیگر پیداست خودش هم رفت و آمد برایش دشوار بوده، پشت سر او یک اشکالاتی می گویند. زراره فرزند خودش را فرستاد محضر امام صادق که بپرسد چه شده و چه خطایی از او سر زده است! حضرت فرمودند: این کار من مثل سوراخ کردن کشتی آن معلم الهی بود که وقتی موسای کلیم فرمود چرا کشتی را سوراخ کردی؟ مگر اینها بد کردند که ما را سوار کردند؟ وقتی وقتش شد به او فرمود که من می خواستم کشتی را سوراخ کنم که آن سلطانی که جنگ دریایی داشت و کشتی ها را می گرفت کاری با کشتی اینها نداشته باشد و برایشان بماند. حضرت فرمود: من هم می خواستم تو را حفظ کنم.

این که در بعضی روایات دارد کلام ما را اگر نفهمیدید رد نکنید بلکه واگذار کنید به خود ما یعنی همین. بعضی ها خیلی زود محک عقل خودشان را می گذارند وسط و کلام امیرالمومنین و امام صادق را با این عقل خودشان ترازو می کنند. آخر این چه جور ترازو کردن است؟! ترازوی عقل ما امام است، چطور می شود شما ترازوی خودت را می گذاری وسط و می خواهی امام را بگذاری در ترازوی خودت؟! آیا این شدنی است؟! آیا می شود امام را با عقل ترازو کنی؟!

پس همیشه اینطوری است که ما باید نسبت به فعلی که معصوم انجام می دهد تسلیم باشیم. فرمود: اگر نفهمیدید انکار هم نکنید بلکه واگذار کنید به ما! شما نمی دانید ما برای چه این حرف را می زنیم، ما به جهات مختلفی حرف می زنیم و شما هم نمی دانید ما داریم چه کار می کنیم! گفتار امام یک فعل است که امام انجام می دهد، این فعل یک اغراضی دارد. شما اغراض فعل ما را که نمی فهمید، فقط یک مفهومی می گیرید و می خواهید بگویید این درست است یا غلط. حضرت فرمودند در حالی که اینطوری نیست، کلام ما صعب مستصعب است، باید پیامبر مرسلی باشی، عبد ممتحنی باشی، ملک مقربی باشی تا بفهمی امام چه می گوید. پس نسبت به امام داستان اینطوری است و باید تسلیم باشیم. چون بدون این تسلیم حقیقت ایمان به قلب ما عطا نمی شود. حقیقت ایمان در رتبه این تسلیم به قلب انسان می رسد و انسان مومن می شود. وقتی مومن شد آن وقت می تواند حقایق ایمانی را بفهمد.

راه رسیدن به مقام سلم

امتحان یعنی تسلیم، ما را با مجهولات امتحان می کنند، پس اگر در مقام قلب تسلیم شدیم به طوری که در در خودمان هیچ احساس دلتنگی نسبت به قول، حکم و سیره امام نداشتیم، آن وقت می شویم عبد ممتحن. ما از قوای خودمان غافلیم، ما قوه ای به نام قلب داریم، ما می فهمیم که چشم و گوش ما در اختیار ماست. می فهمیم ما مختاریم و می توانیم ببینیم، می توانیم نبینیم، می توانیم حرف بزنیم یا می توانیم حرف نزنیم، می توانیم بشنویم یا نشنویم.

یکی از شاگردان مرحوم آقای حق شناس نقل کردند که یک آقایی بودند که خیلی به آقای حق شناس ارادت داشتند، مرحوم آیت الله حق شناس هم به ایشان خیلی علاقمند بودند و به ایشان گفته بودند: آقای فلانی یک امتحان سختی برایم پیش آمده، دعا کنید بلا را بتوانم از سر بگذرانم. بعد از یک مدتی گفته بودند الحمدلله خدا لطف کرد و ما از عهده این امتحان بر آمدیم. امتحان هم این بود که احوال برزخی آدم ها را می دیدم و خیلی برایم سخت بود. باید تحمل می کردم و به روی خودم هم نمی آوردم، گویا نمی بینم. یعنی هیچ رفتار من با مردم نباید تحت تأثیر این اطلاع و آگاهیم قرار می گرفت. الحمدلله از عهده امتحان برآمدیم و حالا به اختیار خود ماست، بخواهیم می بینیم و بخواهیم نمی بینیم، بخواهیم می شنویم و بخواهیم نمی شنویم. یک آقایی می فرمود وقتی دیگران با ایشان حرف می زدند نمی شنید. ما ایشان را بردیم بهترین پزشک ها معاینه کردند و گفتند هیچ اشکالی به گوش ایشان نیست بلکه خودشان نمی خواهند بشنوند.

پس گوشمان هم بیش از این می تواند در اختیارمان باشد. چشم مان هم همینطور، یک جا آدم می تواند به اختیار خودش نبیند. مقام قلب که معمولا مورد غفلت است لذا ما معمولا افعال قلبی را تحت اختیار خودمان نمی بینیم. خدای متعال می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا»(نساء/59)، می گوییم یعنی چی امنوا؟ مگر ایمان در اختیار ماست؟! البته ایمان صنع خداست. ما یک فعلی داریم و یک اختیاری. قلب اینطوری است، اگر قلب شد قلب سلیم و قلبی که تسلیم امام است «إِنَ  مِنْ  شِيعَتِهِ  لَإِبْراهِيمَ  * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»(صافات/83-84) قلب سلیم، آن وقت این همان قلب تسلیم می شود. «عبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان »، ایمان چیزی نیست جز شعاع وجودی امام، پس وقتی پرتو امام به قلب انسان می رسد «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِين »(5) این می شود حقیقت ایمان. یعنی ایمان نزول نور امام در قلب انسان است و چیزی جز این نیست. ولی قلب باید آماده بشود تا امام نزول اجلال در این قلب بکند.

فرمود: «وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا» کسی به مرحله ایمان نمی رسد تا اینکه خدای متعال قلبش را تطهیر کند و خدای متعال قلب بنده ای را تطهیر نمی کند تا اینکه شخص انقدر خود را به ما بسپارد تا مقام سلم پیدا کند. آن وقت قلب بعد از تطهیر آماده می شود برای حقیقت ایمان. این همانی است که امیرالمومنین فرمودند: «إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة»(6) عبد به کمال ایمان نمی رسد تا اینکه حقیقت مقام نورانیت را پیدا بکند. اگر اینطوری شد «فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان »، عبد ممتحن همین است.

این آیه قرآن به گمانم ناظر به همین منزلت از ایمان است «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»(نساء/65) پیامبر ما اینها مومن نمی شوند، این یعنی حقیقت نبوت شما و انوار شما به قلب اینها نمی رسد و قلبشان تحت اشراف نورانیت شما و شعاع نورانیت شما قرار نمی گیرد تا این که تسلیم شما بشوند و شما را در منازعاتشان حَکَم قرار بدهند. اختلاف بین غیر معصوم واقع می شود و عیبی ندارد اما در این مشاجره باید حکم معصوم باشد.

خود را حکم قرار ندهند و احساس استغناء نکنند بلکه تو را حکم قرار بدهند و ترازویشان تو باشی. آنها باید تو را ترازوی حق بدانند نه چیز دیگری را و وقتی تو تراز کردی چه به نفعشان چه به ضررشان «وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً» تسلیم محض تو باشند، «ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ» و حتی در دلشان احساس دلتنگی نکنند. این همان مرحله ایمان به نورانیت است که کمال ایمان هم همین است، «إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى يَعْرِفَنِي كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة».

در آن حدیث ابوخالد می فرماید: «لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمُ الَّذِينَ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِين »، قلب مومن را امام نورانی می کند. این همان تفسیر ایمان است. این نوری که خدای متعال نازل کرده وقتی به قلب رسید می شود ایمان، اگر به کمال رسید می شود کمال ایمان. وقتی حقیقت نور امام وارد قلب شد آدم می شود مومن. چه وقت این اتفاق می افتد؟ «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»، وقتی که در دلشان هم احساس دلتنگی نکنند و تسلیم محض تو باشند.

این که ما در باب اولیاء خدا شهادت می دهیم که «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيم » و این را شما راجع به حضرت قمر بنی هاشم و جناب مسلم بن عقیل می خوانید، خیلی مقام بالایی است. «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيم »، تسلیم سیدالشهداء بودن که بعد از فهم خودشان نیست. البته می داند امام، امام معصوم است و حجت خداست ولی نمی فهمد که برای چه خداوند آنها را در وسط امتحان می اندازد. پس می گوید امام این را فرموده برای همین هم وسط امتحان می رود. وقتی رفتند آن قلب که تسلیم شد نورانیت ایمان می آید، نور امام که به قلب انسان رسید انسان اسرار را می فهمد. به اندازه ای که قلب نورانی به نور ایمان می شود اسرار ولایت فهم می شود، «فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان » اصلا امتحان قلب یعنی همین. دائما با مجهولات ما را قرار می دهند و این قلب باید تسلیم باشد.

پس باید قلب را به امام تسلیم کرد و این شدنی است. اینکه هر موجی در قلب می آید جلوی آن بایستی و بروی استدلال کنی که درست نیست. امام خیلی وقتها حرفی می زنند که ما نمی فهمیم و فعلی دارند که ما نمی فهمیم. شیطان خلجان در قلب می کند که انسان را از مقام تسلیم قلب پایین بیاورد. این طرف باید مقاومت کنی تا قلب در مقابل امام تسلیم بشود، تا تسلیم هم نشود قلب سلیم نیست بلکه قلب بیمار است. قلب سلیم قلبی است که تسلیم در مقابل خدا و امام معصوم است. اگر اینطوری شد آن وقت اسرار را می فهمد. امام فرمود: «وَ لَكِنَّا لِلَّهِ خُزَّانٌ لَا عَلَى ذَهَبٍ وَ لَا عَلَى فِضَّةٍ وَ لَا إِنْكَاراً بَلْ عَلَى أَسْرَارِ تَدْبِيرِ اللَّه »، اسرار تدبیر الهی در محضر امام روشن است و اگر کسی تسلیم شد اسرار برای او هم روشن می شود.

مفتوح شدن باب توحید با تسلیم در برابر امام

در جریان صلح حدیبیه حضرت یک رویایی دیدند که با امنیت و سر تراشیده و پیروز برای حج رفتند. پس فرمودند راه بیافتید که به حج برویم. انقدر هم کار سخت بود که منافقین گمانشان این بود که کار تمام است! حضرت فرمود: اسلحه هم برندارید چون سفر، سفر جنگ نیست. پس با کمترین سلاح راه افتادند تا به طرف مکه بروند، منافقین هم گمانشان این بود که پیامبر برنمی گردد «أَنْ  لَنْ  يَنْقَلِبَ  الرَّسُولُ  وَ الْمُؤْمِنُونَ  إِلى  أَهْلِيهِمْ أَبَدا»(فتح/12) و این سفر برگشت ندارد.

اولش گفتند چرا اینطوری می روید؟ بعد هم حضرت وقتی صلح حدیبیه را برقرار کرد گفتند چرا صلح کردید؟ شما ببینید چه کسانی مخالفت می کردند. بعد هم در حق ائمه خودشان موافقاتی نوشتند که موافقات فلان! موافقات فلان یعنی اینجاها فلان کس با نبی اکرم اختلاف داشته و اظهار اختلاف کرده، بعد از اظهار اختلاف هم آیه قرآن به نفع فلانی نازل شده است! هیچ مومنی می تواند این حرف را قبول کند؟! اصل رشد در تسلیم است. با تسلیم به حضرت رشد واقع می شود و این یکی از امتحان های خیلی مهم ماست. تحلیل بعد تسلیم است نه تسلیم بعد تحلیل، اینکه بگویی باید بفهمم تا تسلیم شوم، هیچگاه تسلیم نخواهی شد. تسلیم یک فعل قلبی و مقدم بر فهم است.

اصل این که امام معصوم حجت است در جای خودش محفوظ، اما بعد از این رتبه باید تسلیم بشوی و این تسلیم هم دائمی است. اگر مومن شدیم و تواضع کردیم باب توحید به رویمان باز می شود و اسرار توحید برایمان روشن می شود. باز در بند بعدی همین است، در واقع کل وادی ولایت امام همین است تا برسی به آن نقطه ای که انسان امام را در نقطه نورانیت و مقام حقیقت او که تمام اسرار الهی آنجاست ببیند. «مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي وَ مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي»(7)  آن وقت انسان به نبأ عظیم راه پیدا می کند و الا خبری نمی فهمد. این درکی که ما از قیامت داریم که درک از نبأ عظیم نیست. اگر انسان تسلیم شد آن وقت به عمق آن نبأ می رسد و می فهمد قیامت یعنی چه، می فهمد حشر یعنی چه، نشر یعنی چه و الا قابل فهم نیست. اینها همه اسرارند که در وجود امام است.

امام نبأ عظیم است، امام آیه مخزونه است و تا پرده کنار نرود و انسان امام را نشناسد که هیچ آیه ای برای انسان آیه نمی شود. ما در ظلماتیم تا اینکه به امام برسیم، وقتی به امام رسیدیم عالم نور می شود و وقتی عالم، عالم نور شد آن وقت همه چیز برای آدم معنادار می شود. تا به امام نرسیدی همه عالم وادی ظلمات است و همه چیز در حجاب است. پس انسان در حجاب خودش و در حجاب مخلوقات است. امام آن آیه مخزونه است و رسیدن به آن آیه تسلیم می خواهد. وقتی انسان تسلیم شد آن وقت اسرار فعل امام بر انسان روشن می شود. حالا از این نمونه در تاریخ فراوان است و غیبت امام هم همینطور است.

حکمت غیبت امام زمان

ما الان امتحان برایمان شروع شده است. اینکه امام انسان غایب باشد یعنی چه؟ چرا این خورشید پشت ابر برود؟ چرا «إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرا»(ملک/30) این غور یعنی چه؟ این حجاب یعنی چه؟ ائمه گاهی فرمودند به فلان علت امام غایب شده ولی در یک روایتی حضرت فرمودند: «لِأَمْرٍ لَمْ يُؤْذَنْ لَنَا فِي كَشْفِهِ لَكُمْ » «لَا يَنْكَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِه »(8)، به ما اجازه ندادند به شما بگوییم و تا قبل از ظهور ما نمی توانیم بگوییم چرا امام غایب است چون اگر بگوییم افشای سر است. پس شما اگر تسلیم باشید رشدتان را می کنید. وقتی هم که حضرت ظهور کردند آن موقع معلوم می شود که اسرار این غیبت طولانی و ابتلائات عظیمی که برای شیعه پیش می آید چیست. واقعا ابتلائات عظیمی است، گاهی آدم غفلت دارد و اضطرار خودش را به امام نمی فهمد، برایش عادی است و با امام ترک مخاصمه می کند ولی اگر انسان اضطرار خودش را فهمید «إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ».

چرا امام غیبت دارد؟ امام در غیبت چه می کند؟ چه بناست بر سر مومنین بیاید تا عالم آماده ظهور بشود؟ ما ماذون نیستیم بگوییم بلکه ما باید تسلیم باشیم. البته به نظر می آید شیعه الحمدلله به حدی از رشد رسیده که در دوران ائمه هم شایستگی پیدا کرده که به امام خردسال امتحان شود و عجیب تر نسبت به امام زمان است. امام غایب خردسالی که از آغاز امامت به حسب ظاهر پنج، شش سال بیشتر نداشته و غایب هم بوده و جز خواص کسی ایشان را ندیده است. الحمدلله شیعه هم از عهده این امتحان برآمده یعنی واقعا غیبت امام را خوب توانسته از عهده ابتلائش بیرون بیاید و لذا رشد فوق العاده ای برای شیعه واقع شده است.

من نمی خواهم توضیح بدهم که واقعا این غیبت شیعه را به چه رشدی رسانده و واقعا برای ظهورآماده شده است. چون دوران ظهور، دوران ظهور حقیقت ولایت است، یعنی فقط ظهور جسم امام نیست بلکه دوران ظهور کلمه غیبی است. این کلمه تامه ظهور پیدا می کند و همه جا پرتو این امام حاکم می شود که ما از آن تصویر روشنی متأسفانه نداریم. فضای شیطنت شیاطین این فضا را برای ما کور کرده و ما نمی توانیم بفهمیم.

بعضی خیال می کنند که مثلا امام که می آیند و از کف دستشان همه چیز را می بیندد مقصود همین موبایل است، طیب الله انفاسکم! عجب امام شناسی ای! خیال می کنند امام صحبت می کند و همه می شنوند مقصود همین رسانه های عمومی است که الان درست شده است! اینها همان حجاب های ماست که نمی گذارد ما بفهمیم چه اتفاقاتی بناست در عالم بیافتد. اصلا این حرفها نیست، اصلا این چیزها نیست بلکه یک عالم دیگری است.

آن عالم محقق می شود ان شاء الله و این تحمل می خواهد. تحملش هم با همین تحملی که ما در شیعیان در دوران ابتلای به غیبت امام از سر می گذرانیم ان شا الله واقع خواهد شد. دوران امام عسگری یکی از ویژگی های خاصش این است که آن وجود مقدس در دامن ایشان پرورش پیدا کردند و هم امام را و هم امت را به یک نقطه ای رساندند که در غیبت با هم تلاقی کردند. این از شئون امام عسگری است که تحلیلش همان چیزی است که دچار اشکال می شود. پس تلاقی شیعه با امام غایبشان در فضای ولایت امام حسن عسگری واقع شده که این هم یک تلاقی فوق العاده لطیفی است همراه با یک ایمان کامل که شیعه توانسته رهبری امام غایب را بپذیرد و با امام غایب خودش سیر کند. این خیلی امتحان سختی است و خیلی هم شیعه خوب از عهده اش برآمده است.

پی نوشت ها:

(1) الخرائج و الجرائح، ج 1، ص: 172

(2) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص: 95

(3) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 4، ص: 89

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 271

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194

(6) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 1

(7) تفسير القمي، ج 2، ص: 401

(8) كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص: 482