نسخه آزمایشی
شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat, 20 Apr 2024

سخنرانی در جمع مبلغین ماه شعبان / معرفت امام زمان(ع) باب ورود به حيات و ممات نبوي

متن زیر سخنرانی جناب حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که به تاریخ 2 خرداد ماه سال 1393 در جمع مبلغين ماه شعبان در مدرسه دارالشفاء ارائه شده است. ایشان در این بحث به بحث موت و حیات اشاره کرده و ارتباط آن را با حقیقت توحید و ولایت الله و اولیاء خدا را بیان می کنند. قابل ذکر است که ایشان در جلسه دیگری در نیمه شعبان در مسجد مقدس جمکران این بحث را به ترکیب دیگری بیان کرده اند که صوت آن از لینک بالا قابل دسترسی می باشد.

در روايت نبوي معروفي که فريقين نقل کرده اند ـ و در باب آن ادعاي تواتر هم شده ـ آمده است: «مَنْ مَاتَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَۀً جَاهِلِیَّۀً»(1) در روايتي ديگر امام صادق (ع) فرموده اند: «مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِیتَۀَ جَاهِلِیَّۀِ کُفْرٍ وَ شِرْكٍ وَ ضَلَالَۀٍ»(2) در برخي روايات هم به «... مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ»(3) تعبير شده است؛ يعني اگر کسي بميرد و به معرفت امام زمان خودش نرسد مرگش موت کفر و نفاق است.

ـ رسول اکرم(ص)، حامل حقيقت توحيد و حقيقت ايمان

مي دانيم که وجود مقدس نبي اکرم(ص) سرآمد انبياء هستند و دين ايشان، خاتم اديان و آنچه آورده اند، حقيقت توحيد است؛ «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»(کهف/110) اين وجود مقدس امر مي شوند که به مردم بگويند: من بشري مثل شما هستم با اين تفاوت که به من وحي مي شود. ويژگي اين وحي در قرآن کريم توضيح داده شده است؛ خداي متعال در آخر سوره مبارکه شوري مي فرمايد: «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاء إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ»(شوری/51) يعني هيچ بشري اين بهره را ندارد که خداي متعال با او صحبت کند الا با يکي از اين سه وجه: يا به او وحي مي شود يا از وراي حجاب با انسان تکلم مي شود که مثال معروف آن همان تکلم خداي متعال در طور با موساي کليم(ع) است که از وراي شجره با موساي کليم صحبت شد: «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي»(طه/14) و قسم سوم اين است که فرستاده اي از طرف خداي متعال مي آيد و کلام الهي را به اين بشر القا مي کند. وحي نبي اکرم(ص) از سنخ اول است؛ خداي متعال به نبي اکرم(ص) مي فرمايد: «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا»(شوری/52) که اين تکلم هم از سنخ وحي است؛ يعني نه فرستاده اي در کار بود و نه حجابي وجود داشت.

آنچه به پيامبر وحي شده، کلمه روح و حقيقت توحيد است؛ اگر کسي با اين پيامبر(ص) و با وحي و با هدايت او حرکت کند به مقام لقاي رب مي رسد؛ «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ...» و اگر اين پيامبر و وحي و توحيدي که به ايشان عطا شده است، نبود، احدي نبايد به مقام لقاء الله اميدوار مي شد.

پيامبر(ص) در همه عوالم حضور داشته اند. حديثي از امير مؤمنان(ع) در بحارالانوار نقل شده که خداي متعال اين وجود مقدس را آفريد و سپس به او فرمود: «يا عَبْدِي أَنْتَ الْمُرَادُ وَ الْمُرِيدُ وَ أَنْتَ خِيرَتِي مِنْ خَلْقِي وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَوْلَاكَ مَاخَلَقْتُ الْأَفْلَاكَ»(4) بعد، از نور او دوازده حجاب (حجاب قدرت، حجاب عظمت، حجاب هيبت، حجاب جبروت، حجاب عزت و ...) را آفريد و پيامبر گرامي اسلام در هر حجابي ورود کرد؛ در روايت آمده که دوازده هزار سال در هر حجابي بود و در هر يک، ذکر خاصي مي گفتند(5) گويا آن عالم از نور نبي اکرم(ص) خلق شد و خودشان لباس متناسب با آن عالم پوشيدند و وارد آن عالم شدند و دوازده هزار سال در آن عالم عبادت کردند و آن عالم را نوراني کردند و به مقصد رساندند؛ سپس وارد حجاب بعدي شدند. بعد فرموند: عالم بحار آفريده شد(6) و ايشان در هر بحري غور کردند و بيرون آمدند. سپس خداي متعال ايشان را تمجيد کردند و ايشان هم در مقابل خداي متعال به سجده افتادند و از عظمت اين مقام، غرق در عرق شدند و بعد رشحاتي از عرق ايشان مترشح شد و 124 هزار قطره به وجود آمد که از هر قطره، نور پيغمبري آفريده شد و آن پيامبران دور ايشان طواف کردند(7)

پيامبر اکرم(ص) چنين پيامبري است که هيچ گاه مقام ايشان در حد عقل امثال ما نيست؛ ايشان لباس بشر پوشيده و وارد عالم ما انسان ها شده اند با اين حقيقت که حامل حقيقت توحيد و حقيقت ايمان، آن هم از طريق وحي هستند. وقتي اين معلم آمده اند همه مي توانند به مقام توحيد برسند و تا مقام «لِقَاء رَبِّهِ» بالا بروند و اگر اين پيامبر نبود امکان لقاي الهي هم نبود. اين پيامبر آمدند و ابواب توحيد را گشودند و ما را هم دعوت کردند. اين دعوت، تنها يک دعوت لفظي نيست؛ «َدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ» بودن، فقط به لفظ نيست، بلکه با همه وجودشان به سوي خدا دعوت مي کنند و به سوي خداي متعال سوق مي دهند، «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا. وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا»(احزاب/45) اين پيامبر با اين خصوصيات آمدند باب توحيد را گشودند؛ بابي که قبل از ايشان به هيچ وجه به اين اندازه گشوده نشده بود؛ يعني سيري که با ابراهيم خليل(ع) و ساير انبياي بزرگ اتفاق مي افتد خيلي متفاوت با سيري است که با نبي اکرم(ص) مقدور مي شود.

ـ ترک شرک و عمل صالح، دو شرط همراهي با رسول اکرم(ع) تا لقاي الهي

حال چگونه مي توان به لقاء الله رسيد؟ اين پيامبر با خودشان چه چيزي آورده اند که ما را به لقاء الله برسانند؟ در ادامه همين آيه مآمده است: «فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» اگر کسي مي خواهد به مقام لقاي پروردگار برسد شرطش اين است که در دو قدم با نبي اکرم(ص) همراهي کند؛ يک عمل صالحي است که بايد انجام بدهد (تنوين «عَمَلًا صَالِحًا» تنوين تعظيم است). مقصود از شرک هم در اينجا ـ بر اساس رواياتي که در ذيل اين آيه آمده ـ شرک مغفور است چون شرک انواعي دارد که يک نوع آن آمرزيده نمي شود؛ «إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ»(نساء/48) اما يک شرک مغفور هم داريم که همين شرک هاي خفي است. اگر کسي بخواهد به لقاي رب برسد بايد شرک مغفور هم در او نباشد؛ چون اين شرک مغفور، مانع لقاي اوست؛ هرچند مغفور است. گاهي اين شرک مغفور آن قدر پنهان است که تشخيص آن از تشخيص رد پاي مورچه سياه در شب سياه بر سنگ سياه دشوارتر است؛ همان که در يکي از دعاهاي هر روز ماه رجب آمده است؛ «وَ أَصْلِحْ لَنَا خَبِيئَۀَ أَسْرَارِنَا»؛ آن اموري که در خباياي اسرار ما پنهان مي شوند هم مانع لقاء الله هستند.

علي بن ابراهيم در روايتي آيه شريفه را اينطور معنا کرده اند: «لا يَتَّخِذْ مَعَ وِلايَةِ آلِ مُحَّمَدٍ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ غَيْرَهُمْ وَ وَلايَتِهِم الْعَمَلُ الْصّالِحُ، مَنْ أَشْرَكَ بِعِبادَةِ رَبِّهِ فَقَدْ أَشْرَكَ بِوِلايَتِنا، وَ كَفَرَ بِها، وَ جَحَدَ أَميرَالْمُؤْمِنين عليه السّلام حَقَّهُ وَ وِلايَتَهُ»(8) براين اساس آن چيزي که شرط لقا است اخلاص در تولي به ولايت است. انسان اگر در همه زواياي اراده ـ در همه حيطه اختيار و اراده انسان و آنجايي که مسئوليت دارد، از او سؤال مي شود ـ ذره اي تولي به غير ائمه هداي معصومين(ع) پيدا کند از مقام لقا محروم مي شود؛ حتي اگر در تولي به ولايت، شرک خفي هم داشته باشد، يعني در بعضي از زواياي وجودش همراهي و تولي پيدا نکند، به همان مقدار از وادي توحيد بيرون مي رود؛ «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»(9) و «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي »(10) اگر اين دو حديث را کنار هم بگذاريم معنايش اين است که حقيقت کلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، وجود مقدس اميرالمومنين(ع) و محيط ولايت ايشان است. کلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» تنها يک لفظ نيست. قرآن کريم مي فرمايد: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء. تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»(ابراهیم/24) روايات متعددي در ذيل اين آيه در توضيح اين کلمه طيبه و شجره طيبه وارد شده است؛ در يک روايت ـ که خيلي روايت لطيفي است ـ آمده است: اصل اين درخت وجود مقدس نبي اکرم(ص)، فرعش وجود مقدس اميرالمومنين(ع)، شاخه هايش اهل بيت(ع)، و ميوه اش علوم ائمه(ع) است(11) هرچند در روايت ديگري آمده است که عنصر اين درخت، وجود مقدس فاطمه زهرا (س) هستند(12) در روايت لطيف ديگري فرموده اند: اصل اين درخت خود اهل بيت(ع) هستند و فرعش ولايت آنهاست(13) در اين صورت، اگر کسي از زمين فاصله گرفت و سمواتي شد و وارد محيط ولايت آنها گرديد (أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء)، پيوسته مي تواند از علوم آنها برخوردار شود و قلب او از ثمره اين شجره متنعم مي گردد (تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا). پس «کلمه طيبه» مقصود تنها يک لفظ نيست، بلکه همان شجره اهل بيت(ع) است و ولايتشان فرع اين شجره است که در سماوات است و ميوه اين شجره، معارف توحيد است. اگر کسي وارد محيط اين ولايت شد به حقيقت توحيد و معارف توحيد دست پيدا مي کند و اگر هم وارد اين محيط نشد خبري از توحيد نيست. ولايت علي بن ابيطالب(ع) هم همين حصن و محيط توحيد است و به هر اندازه اي که انسان خارج از وادي ولايت امام قرار مي گيرد از توحيد فاصله گرفته است.

پس اگر کسي در اصل، متولي به معصوم(ع) بود ولي در ولايت شرک خفي داشت، يعني در زواياي وجودي اش يک جايي دنبال نفس و دنبال ولايت اولياي طاغوت بود، به همان اندازه از محيط ولايت و محيط توحيد خارج مي شود؛ لذا اگر کسي شرک در عبادت دارد ولو شرک خفي، در واقع او شرک در ولايت دارد و اگر شرک در ولايت نمي داشت به شرک در توحيد منتهي نمي شد؛ «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ»(14) اگر انسان تحت ولايت معصوم(ع) قرار گرفت به حقيقت توحيد راه پيدا مي کند به هر اندازه اي که از اين وادي خارج شد از توحيد محروم مي شود. يکي از معاني «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ»(15) همين است که هر کس بخواهد به مقام توحيد و به مقام معرفت و به مقام عبوديت برسد بايد ذيل ولايت امام(ع) قرار گيرد؛ و با ولايت امام(ع) است که انسان به حقيقت توحيد راه پيدا مي کند.

ـ قرآن و عترت، دو حبل رسول خدا(ص) براي رساندن انسان به مقام توحيد

بنابراين، وجود مقدس رسول الله(ص) معلم توحيد هستند و حقيقت توحيد به ايشان عطا شده و فقط ايشان مي توانند حقيقت توحيد را به عبادالله عطا کنند و آنها را به حقيقت مقام معرفت و محبت و لقاء الله برسانند. ايشان براي اينکه مردم به لقا برسانند دو چيز با خودشان آوردند؛ يکي کتاب و ديگري حجج و ائمه(ع) است که اين دو چيز را خداي متعال به پيامبر عطا کرده و ايشان با اين دو، بشر را هدايت مي کنند؛ همچنان که امام باقر(ع) در ذيل آيه «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»(رعد/7) فرموده اند: مُنذِرٌ وجود مقدس رسول الله(ص) و هَادٍ، ائمه هداي معصومين(ع) هستند(16) يعني هدايتي را که پيامبر آورده اند، به وسيله ائمه(ع) که حامل ولايت نبي اکرم(ص) و علم ايشان هستند، به اقوام و ملل عطا مي شود.

در يک دسته روايات نوراني وارد شده که هرچه خداي متعال به پيامبر(ص) عطا کرده به اميرالمومنين(ع) هم منتقل شده است. در روايتي در کافي، حضرت فرموده اند: «يمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيمَ قِيلَ لَهُ وَ مَا النَّهَرُ الْعَظِيمُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ»(17) يعني مردم ثماد (آب راکد و کدر) را با اشتها مي مکند ولي نهر عظيم را رها کرده اند؛ عرض کرد: يا بن رسول الله! نهر عظيم چيست؟ فرمودند: نهر عظيم، وجود مقدس رسول الله(ص) است که همه حقايق توحيد به ايشان عطا شده و همه معارف و حقايق از وجود ايشان جريان مي يابد. نبي اکرم(ص) نهر عظيمي هستند که همه حقايق توحيدي در وجود ايشان و از وجود ايشان جاري مي گردد. سپس حضرت فرمودند: هر سنت و علم و حقيقتي را که خدا به هر پيامبري داده بود، يک جا به اين وجود مقدس عطا کرده است. در ادامه فرمودند: سپس هر آنچه که خداي متعال به نبي اکرم(ص) عطا کرده، به اميرالمومنين(ع) نيز عطا کرد؛ بنابراين اميرالمومنين(ع) هم نهر عظيم هستند(18) پس کسي که اميرالمومنين(ع) را رها کند، نبي اکرم(ص) را رها کرده است.

منظور از نهر عظيم نهر حقايق و معارف است که گاهي از ائمه(ع) به نهر تعبير مي شود؛ دليل اين تعبير، وجود حقايق و معارفي است که از وجود ايشان جريان دارد؛ حتي باطن نهرهاي بهشتي به علم امام يا به خود امام و يا به ولايت امام تعبير مي شود. خداوند در سوره مبارکه محمد(ص) مي فرمايد: «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَيرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ يتَغَيرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّي»(محمد/15) اين آيه را روايت معنا کرده است. ظاهر آيه اين است که نهر در بهشت متقين، همان نهر خمر، نهر عسل و نهر شير است؛ اما اين نهرها ظاهر و باطن دارند. فرمود: «فِيها أَنْهارٌ: فالأنهار رجال و قوله تعالي: مِنْ ماءٍ غَيرِ آسِنٍ فهو علي عليه السلام في الباطن»(19) اين «مِنْ» نشويه است؛ نهر از باب انهار و از آستان وجودي امام(ع) جاري است. در بهشت متقين، از وجود امام(ع) نهري جاري مي شود که ظاهرش نهر، و باطنش حقيقت ولايت و معارف امام(ع) است. در ادامه فرمودند: «و أما قوله تعالی: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ فإنه علمهم یتلذذ منه شیعتهم». بايد توجه کرد که آب در اصطلاح قرآن هم، حقيقت ولايت و سرچشمه حيات است؛ همچنان که در توصيف عصر ظهور هم آمده است که «يَظْهَرُ الْماءُ عَلي وَجْهِ الْأَرْضِ»؛ يعني: ظهور امام(ع) و ظهور ولايت ايشان که از غيب به شهود مي رسد و تجلي مي کند.

پس اگر نهر عظيم، وجود مقدس رسول الله(ص) و پس از ايشان اميرالمومنين(ع) است، يعني حقايق توحيد و معارف از آستان وجود مقدس آنها جاري است. در روايتي درباره ماه رجب آمده است که رجب، نهري سفيدتر از شير است.(20) يعني رجب، ماه اميرالمومنين(ع) و شعبه اي از شُعَب وجود مقدس آن حضرت و نهر عظيمي از ولايت ايشان است که اگر کسي بتواند وارد آن شده و در آن غوطه ور شود، جزو «رجبيون» خواهد شد؛ و يه نعبير ديگر، حضرت نهر عظيمي هستند که يکي از شعب آن، ماه رجب و شعبه ديگر آن، شب قدر است.

ـ تحقق هدايت قرآني با امام(ع)

بنابراين اگر کسي بخواهد به حقيقت توحيد برسد [بايد بداند که] حقيقت توحيد به نبي اکرم(ص) عطا شده و آنچه در وجود مقدس ايشان بوده، در وجود مقدس امام(ع) نيز وجود دارد. اگر قرآن به نبي اکرم(ص) عطا شده، اين قرآن در وجود مقدس امام(ع) نيز هست؛ اگر حقايق در وجود مقدس حضرت(ص) جاري شده، به امام(ع) نيز منتقل شده است؛ در زيارت جامعه کبيره آمده است «وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلاَئِكَتُهُ»؛ و قرآن کريم مي فرمايد: «بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(عنکبوت/49) امام باقر(ع) فرمودند: خداي متعال نفرمود: قرآن «بين دفَّتَي الکتاب» (بين دو جلد کتاب) است، بلکه فرمود: «آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(21) بنابراين مبدأ علم، صدر و قلب امام(ع) است. همچنين روايتي در ذيل آيه 35 سوره نور («اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...») در توحيد صدوق نقل شده که حضرت امام رضا(ع) فرمود: «أي هُدي مَن في السَّمواتِ و هُدي مَن في الأَرض»(22) در واقع، جريان هدايت به سوي توحيد، در اين آيه توضيح داده شده است. امام صادق(ع) فرمود: نور خداي متعال يک مَثَل دارد؛ مَثَل نور خدا وجود رسول الله(ص) است که همه انوار هدايتِ سماوات و ارض در ايشان متمثل شده و همه بايد از اين نور هدايت شوند؛ سماواتي ها، زميني ها، ملائکه و انبيا. نبي اکرم(ص) مشکات است که در آن چراغي است؛ «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ». فرمود: چراغدان، قلب نبي اکرم(ص) است؛ مصباح، علم نبوت و زجاجه، وجود مقدس اميرالمومنين(ع) است(23) يعني آن چراغي که در قلب پرفروغ نبي اکرم(ص) روشن شده، در زجاجه و به تعبيري در وجود مقدس اميرالمومنين(ع) است؛ بنابراين امام(ع) حامل همه حقايق توحيدي است که خدا به نبي اکرم(ع) عطا کرده است (البته روايت ديگري در کافي، زجاجه را به حضرت زهرا (س) تعريف کرده است، ولي در اين روايت به اميرالمومنين(ع) تعبير شده است).

وجود مقدس نبي اکرم(ص)، نهر عظيم، حامل کلمه وحي و حقايق توحيد و ... هستند و براساس قرآن و روايات، ايشان معلم حقيقي توحيدند؛ بنابراين، راه رسيدن به توحيد سير با نبي اکرم(ص) است؛ منتها شرط اين سير «فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» است؛ شرط آن، ورود به وادي ولايت، که همان وادي توحيد است، و اخلاص در ولايت که همان اخلاص در توحيد است؛ چون هدايت نبي اکرم(ص) از طريق اين ولايت جاري مي شود؛ «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي ؛(24) يعني ادامه وجودي نبي اکرم(ص) در عالم اين دو حقيقت است. اگر کسي وارد اين وادي شد وارد وادي نبوت و وادي معارف نبي اکرم(ص) شده است و اگر کسي وارد اين وادي نشد اصلاً وارد وادي نبوت نبي اکرم(ص) نشده و خارج از آن است. در اين وادي نماز خواندن و روزه گرفتن و ساير مناسک، اگر ذيل وادي ولايت باشد، حرکت در ذيل نبي اکرم(ص) محسوب مي شود؛ والا حرکتي در ذيل نبي اکرم(ص) نيست؛ دو رکعت از اين نوع عبادت را شيطان خوانده که چهار هزار سال طول کشيده است!

ـ امام(ع)، باب رسيدن به حيات طيبه و ممات رفيع نبي اکرم(ص)

در کتاب کافي بابي تحت عنوان «وجوب همراهي با ائمه(ع)» آمده که در آنجا حضرت(ص) ذيل آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»(توبه/119) فرمودند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يحْيا حَياتِي وَ يمُوتَ مِيتَتِي وَ يدْخُلَ الْجَنَّۀَ الَّتِي وَعَدَنِيهَا رَبِّي وَ يتَمَسَّکَ بِقَضِيبٍ غَرَسَهُ رَبِّي بِيدِهِ فَلْيتَوَلَّ عَلِي بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع وَ أَوْصِياءَهُ مِنْ بَعْدِهِ»(25) اگر کسي مي خواهد حياتش حيات من و موتش موت من باشد، و به درختي متمسک شود که خداي رحمان خود آن را غرس کرده است ـ نه ملائکه ـ بايد به اميرالمؤمنين(ع) و ائمه طاهرين(ع) تولي پيدا کند. اميرالمومنين(ع) شجره طوبي هستند؛ «اَلسَّلامُ عَلى شَجَرَةِ طُوبى وَسِدْرَةِ الْمُنْتَهى»(26) و اين شجره، همان شجره اي است که خداي متعال آن را غرس کرده است.

پس حيات و ممات ما مي تواند حيات و ممات نبي اکرم(ص) شود. اين معنا مکرر در ادعيه و نيز در ذيل زيارت عاشورا آمده است که «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»؛ اما معنايش اين نيست که انسان مي تواند شبيه آن حضرت زندگي کند. حيات طيبه به نبي اکرم(ص) عطا شده است؛ جابربن يزيد جعفي از امام صادق(ع) درباره اين سه دستۀ «أَصْحابُ الْمَيمَنَۀِ»، «أَصْحابُ الْمَشْئَمَۀ» و «السَّابِقُونَ» سؤال کرد. حضرت فرمود: «فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ» که در آنها پنج روح وجود دارد. يکي روح القدس است و چهار روح ديگر هم وجود دارد. اما اصحاب الميمنه چهار روح دارند و اصحاب المشئمه فقط روح المدرج يا نفس دارند(27) در روايت ديگري فرمودند: خداي متعال حقيقت روح القدس را به نبي اکرم(ص) عطا کرده است و در انبياي ديگر، شعاعي از روح القدس بود؛ «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي...»(ص/72) اين «مِن نشويّه» است؛ لذا حقيقت روح در آدم(ع) نبود و شعبه اي از روح در او دميده شد؛ ولي در وجود مقدس نبي اکرم(ص) خودِ حقيقت روح دميده شده است و ايشان کلمه روح هستند؛ اميرالمومنين(ع) فرمود: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي أَحَدٌ وَاحِدٌ، تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ، ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً، ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنِي وَ ذُرِّيَّتِي، ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللهُ فِي ذَلِكَ النُّورِ وَ أَسْكَنَهُ فِي أَبْدَانِنَا، فَنَحْنُ رُوحُ اللهِ وَ كَلِمَاتُهُ ، فَبِنَا احْتَجَّ عَلَي خَلْقِهِ »(28)

نبي اکرم(ص) کلمه روح الهي هستند و اگر حيات طيبه و حيات ايماني وجود دارد، منظور همان حيات نبي اکرم(ص) است. منظور از تبديل حيات انسان به حيات نبي اکرم(ص) اين است که شعاعي از آن حيات در وجود انسان بيفتد. مومن و شيعه در روايات به شعاع الامام تعريف شده است؛ چون شعاع امام است.(29) اگر وجود انسان، شعاع نبي اکرم(ص) شد، شعبه اي از حيات حضرت در وجود او تجلي مي کند و حيات او حيات نبي اکرم(ص) مي شود و اگر انسان تحت ولايت اولياي طاغوت باشد، حيات او حيات اولياي طاغوت خواهد بود. اين امر فقط در حيات مطرح نيست، موت مؤمن هم مي تواند شعبه اي از موت نبي اکرم(ص) باشد؛ يعني برزخ، قيامت و عوالم باطني انسان هم مي تواند شعبه اي از عالم نبي اکرم(ص) باشد. در تعبيري از زيارت جامعه کبيره که از سخت ترين فرازهاي اين زيارت است آمده: «أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ وَ آثَارُكُمْ فِي الْآثَارِ وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ»(30) لذا برکت قبر مومن به اين دليل است که شعبه اي از برزخ امام(ع) است. به گفته بعضي، اين «في»، فيِ قيوميه و فَيَويت قيوميه است؛ همچنان که روح آنها هم در روح مؤمن و مقوم روح مؤمن است. البته منظور اين نيست که روح مومن، ظرف است؛ همچنان که در باب حضرت حق آمده است که «دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْءٍ»(31) اين دخول، دخول قيومي است.

بنابراين «مَنْ مَاتَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَۀً جَاهِلِیَّۀً»؛ يعني اگر کسي به معرفت الامام نرسد نه تنها به حيات طيبه نبي اکرم(ص) در اين دنيا نرسيده، بلکه حتي موت او هم موت نبي اکرم(ص) نيست و قيامتش هم با نبي اکرم(ص) نيست؛ نه در دنيا و نه در برزخ با حضرت معيت ندارد و از حيات طيبه نبي اکرم(ص) و از آن موت رفيع حضرت محروم است و به ايشان ملحق نمي شود.

ـ حيات و مرگ جاهلي، نتيجه عدم شناخت امام زمان(ع)

حضرت(ص) خورشيدي هستند که اگر کسي به ايشان تولي پيدا کند شعبه و شعاعي از اين خورشيد در وجود او مي تابد و وجودش، مثل خانه اي که با نور خورشيد روشن مي شود، به نور نبي اکرم(ص) روشن مي گردد؛ اين حقيقتِ موحد بودن است؛ حقيقت توحيد اين است که شعاعي از توحيدي که به نبي اکرم(ص) عطا شده است به انسان عطا شود. حقيقت اتصاف به صفات کريمه اين است که شعاعي از صفات کريمه نبي اکرم(ص) ـ که در حديث «عقل و جهل» آمده ـ در وجود مؤمن تجلي کند. در ذيل حديث عقل و جهل فرموده اند: مؤمنين شعاعي از نور نبي اکرم(ص) هستند و شعبه اي از اوصاف و صفات عقل در وجود آنهاست. وقتي انسان مُنَقّاي از جهل شد و به تبري کامل رسيد آن گاه همه شعاع عقل در او تجلي مي يابد. اگر کسي به حضرت(ص) تولي پيدا کند و ـ بنا بر روايات ـ سه وادي تسليم، تطهير و نورانيت را طي کند، آن گاه نور نبي اکرم(ص) در او ظهور پيدا مي کند و موحد مي شود. موحد کسي است که شعاعي از نور ايمان نبي اکرم(ص) در وجود او بتابد؛ «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»(شوری/52) پس هر عبدي که به مقام ايمان برسد و از کتاب الهي برخورد شود، شعاعي از نبي اکرم(ص) است و حقيقت کتاب، حقيقت توحيد، حقيقت نبوت و حقيقت ايمان که به حضرت عطا شده و ايشان آن را منتشر مي کنند؛ مثل خورشيد که شعاع خود را منتشر مي کند. لذا در ذيل آيه «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا»، الشَّمْس به وجود مقدس رسول الله(ص) تفسير شده است که همه کائنات را روشن مي کنند. و ضُحَاهَا نيز دين و پرتو حضرت است.(32) پرتو حضرت مانند پرتو خورشيد است که همه قلوب را روشن مي کند؛ هر قلبي به اندازه اي که نور نبي اکرم(ص) در او تجلي کند، موحد مي شود.

نکته ديگر اينکه مقدار و ميزان حقيقت تنزل يافته از توحيد، که در وجود مقدس نبي اکرم(ص) در عالم حيات دنيايي ايشان محقق مي شود، متناسب با ظرفيت اين عالم است؛ به همين دليل بقيه حقايق توحيدي و معارف بايد در عالم برزخ و قيامت اخذ شود. اگر همه توحيد در عالم دنيا جاري مي شد، ضرورتي براي ورود به عالم برزخ و قيامت نبود. منزلتي از توحيدي که به نبي اکرم(ص) عطا شده، در حيات اين دنيايي نبي اکرم(ص) است که به مؤمنين منتقل مي شود؛ منزلت بالاتر آن مربوط به عوالم ديگر حضرت مانند موت حضرت است؛ موت حضرت منزلت بالاتري از حقيقت توحيد است. اگر کسي در برزخ و عالم موت خود همراه نبي اکرم(ص) باشد، همان منزلت از توحيد را هم از نبي اکرم(ص) دريافت مي کند؛ بنابراين اگر کسي با نبي اکرم(ص) سير کند، هم حيات و هم مماتش، حيات و مماتش محمد و آل محمد(ص) خواهد شد؛ يعني برزخش هم برزخ نبي اکرم(ص) مي شود. وقتي برزخ انسان، برزخ نبي اکرم(ص) باشد، منزلت بالاتري از توحيد را که در عالم دنيا نتوانسته است از حضرت دريافت کند، در عالم موتش دريافت مي کند و توحيد و محبتش به کمال مي رسد.

آنچه گفته شد معني همراهي با حضرت در دو عالم است. اما شرط اين همراهي چيست؟ شرط آن معرفت الامام است. اگر کسي به وادي معرفت الامام برسد، به وادي نبوت نبي اکرم(ص) راه پيدا مي کند و آن گاه حيات و مماتش، حيات و ممات حضرت خواهد شد و هم به توحيد در عالم دنيا مي رسد، هم به توحيد بالاتر در عالم موت و عوالم بعدي. لذا اگر کسي «... لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيْتَةً جاهِلِيَّةً»؛ يعني موتش با نبي اکرم(ص) نيست؛ حياتش هم با نبي اکرم(ص) نيست؛ گويا قبل از ظهور نور نبي اکرم(ص) در عالم به دنيا آمده و پيش از آن هم مرده است.

منزلت باطني تر اين است که همه انسان ها يا ذيل ولايت نبي اکرم(ص) محشور مي شوند، يا ذيل ولايت دشمنان نبي اکرم(ص). اگر کسي به معرفت الامام برسد، دنيا و قيامتش با نبي اکرم(ص) است و در «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»(اسراء/70) ذيل نبي اکرم(ص) و پرتو ايشان وارد محشر مي شود. اگر کسي در دنيا با امام(ع) نباشد، در برزخ هم با امام(ع) نيست؛ وقتي در برزخ با امام(ع) نباشد، برزخ او هم ذيل نبي اکرم(ص) نبوده و ذيل ولايت اولياي طاغوت خواهد بود؛ و موت او موت جاهلي و موت کفر و نفاق است.

در معاني الاخبار ذيل «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ» آمده است که امام صادق(ع) فرمود: «هُوَ الطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ ...»(33) اگر کسي مي خواهد به معرفت برسد، بايد در صراط مستقيم حرکت کند؛ هر قدمي با صراط مستقيم، يک قدم در وادي معرفت الله است؛ سپس فرمود: «وَ هُمَا صِرَاطَانِ صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الْآخِرَةِ وَ أَمَّا الصِّرَاطُ الَّذِي فِي الدُّنْيَا فَهُوَ الْإِمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ مَنْ عَرَفَهُ فِي الدُّنْيَا وَ اقْتَدَى بِهُدَاهُ مَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ الَّذِي هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ فِي الْآخِرَةِ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ فِي الدُّنْيَا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّرَاطِ فِي الْآخِرَةِ فَتَرَدَّى فِي نَارِ جَهَنَّمَ»(34) هر کسي در دنيا در صراط مستقيم، که امام(ع) هستند، قرار گرفت، در آخرت هم در صراط است و از صراط عبور مي کند و اگر کسي در دنيا در صراط مستقيم قرار نگيرد، در آخرت هم در صراط نيست؛ همان طور که امام صادق(ع) در ذيل آيه «...وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ»(نور/40) فرموده اند: اين امام از ولد فاطمه است؛ «وَ مَن لَمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ و نُورًا ـ إمَامًا مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلَامُ، ـ فَمَا لَهُ مِن نُورٍ ـ إمَامٍ يَوْمَ الْقِيَمَةِ»(35) کسي که در دنيا به امام نرسد، در قيامت هم نوري ندارد. سپس حضرت اين آيه از سوره مبارکه حديد را شاهد آوردند که «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»(حدید/12) يعني در محشر هم که مي آيند به دنبال نور امام و در وادي ولايت امام و وادي نور هستند؛ همچنان که در وصف مومن مي فرمايند: «الْمُؤْمِنُ يتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ کلَامُهُ نُورٌ وَ مَنْظَرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ إِلَى النُّورِ»(36)

در آيه بعد آمده است: «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَاءكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا»(حدید/13) منافقين که در ظاهر ذيل نبي اکرم(ص) هستند اما ولايت حضرت را قبول نکرده اند و باطن دين و به عبارتي ولايت را قبول نکردند(37) وقتي در قيامت هم وارد مي شوند در ظلمات هستند. اگر کسي در دنيا به امام(ع) نرسد، در عالم برزخ هم به امام(ع) راهي ندارد؛ لذا کساني که در دنيا با امام(ع) نبودند به مؤمنين مي گويند: «انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ» اما به آنها گفته مي شود: «ارْجِعُوا وَرَاءكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا».

پس اگر کسي بميرد در حالي که به معرفت الامام نرسيده باشد، به وادي توحيد و نبوت راه پيدا نکرده است که در اين صورت در عالم برزخ، قيامت و موتش نيز نمي تواند به امام(ع) ملحق شود. کسي که حياتش حيات ايماني نيست، موتش نيز موت ايماني نيست؛ کسي که حياتش ذيل نبي اکرم(ص) نيست و به توحيد نرسيده است، نور نبي اکرم(ص) در او ظاهر نشده و در برزخ هم ذيل نور نبي اکرم(ص) نخواهد بود. موت ايماني يعني موتي که ذيل نبي اکرم(ص) و ذيل شعاع توحيد و نور ايشان است و وقتي حيات و موت کسي ذيل نبي اکرم(ص) نباشد، در برزخ هم ذيل ائمه کفر و نفاق و اولياي طاغوت خواهد بود؛ لذا مصداق «مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِیتَۀَ جَاهِلِیَّۀِ کُفْرٍ وَ شِرْكٍ وَ ضَلَالَۀٍ» مي شود؛ يعني ذيل اولياي نفاق و کفر محشور مي شود و در «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ»، در وادي ظلمات آنها خواهد بود.

خلاصه اينکه همه عوالم نبي اکرم(ص) اعم از عالم موت، عالم حيات، عالم قيامت و عالم بهشت، عوالم توحيد است. و همه عوالم اولياي طاغوت هم عوالم جهل و ضلال و کفر است. اگر کسي ذيل حضرت قرار بگيرد، در همه عوالم ذيل توحيد است وگرنه ذيل کفر و نفاق است. مسير قرار گرفتن در ذيل حضرت در عالم دنيا است و بعد از عالم دنيا ممکن نيست؛ راه آن هم امام(ع) است. اگر کسي به معرفت امام(ع) برسد، به حيات طيبه نبي اکرم(ص) راه پيدا مي کند و دنيا، برزخ و قيامت او، ذيل دنيا، برزخ و قيامت نبي اکرم(ص) خواهد بود و اگر به امام(ع) نرسد، دنياي، برزخ و قيامتش ذيل اولياي طاغوت خواهد بود؛ لذا نه تنها حياتش حيات جاهلي است برزخش هم برزخ جاهلي و قيامتش هم قيامت جاهلي و وادي ظلمات است.

ـ معرفت الامام، ميزان تحقق حيات و ممات ايماني

معرفت الامام، يک قدر متيقن دارد. حداقل معرفت اين است که در روايات از آن به «عارِفَاً بِحَقِّهِ» تعبير شده است؛ يعني انسان امام(ع) را مفترض الطاعه من الله بداند. اين معرفت، مقام بالايي است. در کتاب الحجه کافي آمده است که موسي بن اشيم مي گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم. از نزد قتاده در شام آمده بودم تا درباره علم حضرت که آوازه اش عالم را گرفته بود، بدانم. کسي آمد و از يک آيه سوال کرد؛ حضرت جواب دادند. نفر دوم آمد و از همان آيه سوال کرد؛ حضرت جواب متفاوتي دادند. درون من بسيار متلاطم شد. با خود گفتم: من قتاده را که يک واو و فا را اشتباه نمي کند رها کردم و نزد کسي آمدم که در يک مجلس يک آيه را به دو نحو معنا مي کند. سپس نفر سوم آمد و از همان آيه سؤال کرد؛ حضرت جواب سومي را دادند. فهميدم که نکته اي در اين پاسخ ها وجود دارد. حضرت رو به من کرده و فرمودند: اي موسي بن اشيم! خداي متعال به سليمان ملک عطا فرمود؛ «هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»(ص/39) آيا تصور مي کني خدا به وجود مقدس رسول الله(ص) ملکي نداده است؟ آنچه خدا به پيامبر داده قابل مقايسه با ملک سليمان نيست. خدا در قرآن مي فرمايد: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»(حشر/7) اين همان ملک عظيمي است که در قرآن ذکر شده است(38) ملک عظيم يعني کسي که مفترض الطاعه باشد و مقامي داشته باشد که امرش امر خدا باشد؛ اين ملک قابل مقايسه با ملک سليمان نيست. امام صادق(ع) ذيل اين آيه «وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(بقره/57) فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي أَعْظَمُ وَ أَعَزُّ وَ أَجَلُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ يظْلَمَ وَ لَکِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَايتَنَا وَلَايتَهُ حَيثُ يقُولُ إِنَّما وَلِيکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا يعْنِي الْأَئِمَّۀَ مِنَّا»(39) اين مقام مفترض الطاعه بودن است. البته مفترض الطاعه يکي بيشتر نيست که همان خداي متعال است؛ اما اگر کسي در مقامي بود که امرش امر خدا است، او هم مفترض الطاعه است. اين همان مقام ملک عظيم است. اين کمترين سطح معرفت الامام است. اين مقام خيلي عجيب است و اصلاً قابل تصور نيست. چگونه است که کسي امرش امر خدا باشد؟ اين شأن خدا و مقام الهي است که آنچه را بدهد بايد مردم بگيرند و از هر چه نهي کرد امتناع کنند؛ «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا».

اما حداکثر معرفت اين است که انسان به جايي برسد که به کنه نورانيت امام(ع) معرفت يابد. در حديث نوراني از اميرالمومنين(ع) نقل شده است که مي فرمايد: «لَايسْتَکْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّي يعْرِفَنِي کُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيۀِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَذِهِ الْمَعْرِفَۀِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِراً...»(40) و «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيۀِ مَعْرِفَۀُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَعْرِفَۀُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيۀِ». و اقامه اين ولايت را سه دسته تحمل مي کنند؛ «إِقَامَۀُ وَلَايتِي صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِي مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ».

اگر کسي بخواهد به مرحله بالاي توحيد برسد بايد به مقام معرفت نورانيت امام(ع) برسد؛ يعني هر کسي به اندازه معرفت الامام به حقيقت توحيد در عالم دنيا، عالم برزخ و در عالم قيامت راه پيدا مي کند و اگر از اين وادي خارج شود وارد وادي موت و ضلال خواهد شد.

پی نوشت ها:

(1) بحارالانوار، ج 23 ، ص 89.

(2) بحارالانوار، ج 69، ص 134.

(3) کافي، بَابُ مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ وَ الرّدّ إِلَيْهِ ، روايت 7.

(4) بحارالانوار، ج 15، ص 28.

(5) «ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي أَمَرَ نُورَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنْ يدْخُلَ فِي حِجَابِ الْقُدْرَةِ فَدَخَلَ وَ هُوَ يقُولُ سُبْحَانَ الْعَلِي الْأَعْلَي وَ بَقِي عَلَي ذَلِکَ اثْنَي عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَمَرَهُ أَنْ يدْخُلَ فِي حِجَابِ الْعَظَمَۀِ فَدَخَلَ وَ هُوَ يقُولُ سُبْحَانَ عَالِمِ السِّرِّ وَ أَخْفَي أَحَدَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ دَخَلَ فِي حِجَابِ الْعِزَّةِ وَ هُوَ يقُولُ سُبْحَانَ الْمَلِکِ الْمَنَّانِ عَشَرَةَ آلَافِ عَامٍ ثُمَّ دَخَلَ فِي حِجَابِ الْهَيبَۀِ وَ هُوَ يقُولُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ غَنِي لَا يفْتَقِرُ تِسْعَۀَ آلَافِ عَامٍ ثُمَّ دَخَلَ فِي حِجَابِ الْجَبَرُوتِ ...»؛ همان، ص 29.

(6) «ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي خَلَقَ مِنْ نُورِ مُحَمَّدٍ ص عِشْرِينَ بَحْراً مِنْ نُورٍ فِي کُلِّ بَحْرٍ عُلُومٌ لَا يعْلَمُهَا إِلَّا اللَّهُ تَعَالَي ثُمَّ قَالَ لِنُورِ مُحَمَّدٍ ص انْزِلْ فِي بَحْرِ الْعِزِّ فَنَزَلَ ثُمَّ فِي بَحْرِ الصَّبْرِ ثُمَّ فِي بَحْرِ الْخُشُوعِ ثُمَّ فِي بَحْرِ التَّوَاضُعِ...»؛ همان، ص 29.

(7) «فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ آخِرِ الْأَبْحُرِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَي يا حَبِيبِي وَ يا سَيدَ رُسُلِي وَ يا أَوَّلَ مَخْلُوقَاتِي وَ يا آخِرَ رُسُلِي أَنْتَ الشَّفِيعُ يوْمَ الْمَحْشَرِ فَخَرَّ النُّورُ سَاجِداً ثُمَّ قَامَ فَقَطَرَتْ مِنْهُ قَطَرَاتٌ کَانَ عَدَدُهَا مِائَۀَ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَۀً وَ عِشْرِينَ أَلْفَ قَطْرَةٍ فَخَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي مِنْ کُلِّ قَطْرَةٍ مِنْ نُورِهِ نَبِياً مِنَ الْأَنْبِياءِ فَلَمَّا تَکَامَلَتِ الْأَنْوَارُ صَارَتْ تَطُوفُ حَوْلَ نُورِ مُحَمَّدٍ ص کَمَا تَطُوفُ الْحُجَّاجُ حَوْلَ بَيتِ اللَّهِ الْحَرَامِ وَ هُمْ يسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ يحْمدُونَهُ...»؛ همان، ص 29.

(8) تفسير قمي، ج 2، ص 30، ذيل آيه آخر سوره کهف.

(9) عيون أخبارالرضا عليه السلام، ج 2، ص 136.

(10) بحارالانوار، ج 49، ص 123.

(11) عن أبی حمزة الثمالی عن أبی جعفر ع قال سألته عن قول الله تعالی کَشَجَرَةٍ طَیّبَۀٍ أَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِی السّماءِ تؤُتیِ أُکُلَها کُلّ حِینٍ بِإِذنِ رَبّها فقال قال رسول الله ص أنا أصلها و علی فرعها و الأئمۀ أغصانها و علمنا ثمرها و شیعتنا ورقها»؛ بصائرالدرجات، باب فی الأئمۀ ع و أن مثلهم مثل الشجرة التی ذکر الله تعالی فیهم و فی علمهم.

(12) «عن سلام بن المستنیر قال سألت أبا جعفر ع عن قول الله تعالی کَشَجَرَةٍ طَیّبَۀٍ أَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِی السّماءِ تؤُتیِ أُکُلَها کُلّ حِینٍ بِإِذنِ رَبّها فقال الشجرة رسول الله نسبه ثابت فی بنی هاشم و فرع الشجرة علی و عنصر الشجرة فاطمۀ وأغصانها الأئمۀ وورقها الشیعۀ» بصائرالدرجات، نادر من الباب.

(13) «عن محمدالحلبی عن أبی عبد الله ع فی قول الله عز و جل «کَلِمَۀً طَیّبَۀً کَشَجَرَةٍ طَیّبَۀٍ أَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِی السّماءِ» قال النبی والأئمۀ هم الأصل الثابت والفرع الولایۀ لمن دخل فیها.»؛ بصائرالدرجات، نادر من الباب.

(14) زيارت جامعه کبيره.

(15) اصول کافی، کتاب التوحید، باب النوادر.

(16) «عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللّهِ عَزّ وَ جَلّ إِنّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلّ قَوْمٍ هادٍ فَقَالَ رَسُولُ اللّهِ ص الْمُنْذِرُ وَ لِکُلّ زَمَانٍ مِنّا هَادٍ یَهْدِیهِمْ إِلَى مَا جَاءَ بِهِ نَبِیّ اللّهِ ص ثُمّ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلي ثُمّ الْأَوْصِیَاءُ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ»؛ اصول کافى، جلد ۱ ص ۲۷۲.

(17) کافى، ج 1، ص 222. بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّۀَ ع وَرَثَۀُ الْعِلْمِ یَرِثُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً الْعِلْمَ.

(18) «وَ الْعِلْمُ الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ ص سُنَنَ النَّبِیِّینَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَی مُحَمَّدٍ ص قِیلَ لَهُ وَ مَا تِلْکَ السُّنَنُ قَالَ عِلْمُ النَّبِیِّینَ بِأَسْرِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَیَّرَ ذَلِکَ کُلَّهُ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِیِّینَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع اسْمَعُوا مَا یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ یَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ یَشَاءُ إِنِّی حَدَّثْتُهُ أَنَّ اللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ ص عِلْمَ النَّبِیِّینَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِکَ کُلَّهُ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هُوَ یَسْأَلُنِی أَ هُوَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ النَّبِیِّینَ»؛ همان.

(19) «قال أبو جعفر علیه السلام: أما قوله تعالی: فِیها أَنْهارٌ، فالأنهار رجال، و قوله تعالی: مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ فهو علی علیه السلام فی الباطن، و قوله تعالی: وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ فإنه الإمام علیه السلام، و أما قوله تعالی: وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ فإنه علمهم یتلذذ منه شیعتهم»؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص7.

(20) «رَجَبٌ نَهَرٌ فِی الْجَنَّةِ أَشَدُّ بَیَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ مَنْ صَامَ یَوْماً مِنْ رَجَبٍ سَقَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِکَ النَّهَر»؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص ۵۳.

(21) «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ سَمَاعَۀَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فِی هَذِهِ الْآیَۀِ بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ثُمَّ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا قَالَ بَیْنَ دَفَّتَیِ الْمُصْحَفِ قُلْتُ مَنْ هُمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مَنْ عَسَی أَنْ یَکُونُوا غَیْرَنَا»؛ اصول کافي، بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّۀَ قَدْ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ أُثْبِتَ فِی صُدُورِهِمْ

(22) «عن العباس بن هلال، قال: سألت الرضا علیه السلام عن قول الله عز وجل: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» فقال: هادٍ لأهل السماء وهادٍ لأهل الأرض. وفی روایة البرقی: هدى مَن فی السماوات وهدى مَن فی الأرض»؛ کتاب توحيد صدوق، باب باب تفسیر قول الله عز و جل اللّهُ نُورُ السّماواتِ وَ الَأرضِ.

(23) «عن الفضیل بن یسار قال قلت لأبی عبد الله الصادق ع اللّهُ نُورُ السّماواتِ وَ الَأرضِ قال کذلک الله عز و جل قال قلت مَثَلُ نُورِهِ قال محمد ص قلت کَمِشکاةٍ قال صدر محمد ص قال قلت فِیها مِصباحٌ قال فیه نور العلم یعنی النبوة قلت المِصباحُ فِی زُجاجَۀٍ قال علم رسول الله ص صدر إلی قلب علی ع قلت کَأَنّها قال لأي شیء تقرأ کأنها فقلت فکیف جعلت فداك قال کأنه کوکب دري قلت یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبارَکَۀٍ زَیتُونَۀٍ لا شَرقِیّۀٍ وَ لا غَربِیّۀٍ قال ذلک أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ع لایهودي و لانصرانی قلت یَکادُ زَیتُها یضُیِءُ وَ لَو لَم تَمسَسهُ نارٌ قال یکاد العلم یخرج من فم العالم من آل محمد من قبل أن ینطق به قلت نُورٌ عَلی نُورٍ قال الإمام فی إثر الإمام ع»؛ توحيد صدوق، باب تفسیر قول الله عز و جل اللّهُ نُورُ السّماواتِ وَ الَأرضِ.

(24) كمال الدين و تمام النعمة، ص64، شبهة الزيدية حول الغيبة و رد أحد المشايخ عنها.

(25) کافي، بَابُ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ ص مِنَ الْکَوْنِ مَعَ الْأَئِمَّۀِ ع.

(26) زيارت امين الله.

(27) «فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ ع وَ خاصَّۀُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ فِیهِمْ خَمْسَۀَ أَرْوَاحٍ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْیَاءَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْإِیمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَی طَاعَۀِ اللَّهِ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَۀَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَرِهُوا مَعْصِیَتَهُ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُونَ وَ جَعَلَ فِی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَصْحَابِ الْمَیْمَنَۀِ رُوحَ الْإِیمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِه قَدَرُوا عَلَی طَاعَۀِ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَۀَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِي بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُ»؛ کافي، بَابٌ فِیهِ ذِکْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِی فِی الْأَئِمَّۀِ ع

(28) بحارالانوار، ج 53، ص 34.

(29) «أَقُولُ رَوَي الْبُرْسِیُّ فِی مَشَارِقِ الْأَنْوَارِ، مِنْ کِتَابِ الْوَاحِ دَةِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَال إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلِمۀٍ فَصارَتْ نُوراً ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ عِتْرَتَهُ ع ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلِمَ ۀٍ فَصَارَتْ رُوحاً وَ أَسْکَنَهَا فِی ذَلِکَ النُّورِ وَ أَسْکَنَهُ فِی أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ احْتَجَبَ بِنَا عَنْ خَلْقِهِ فَمَا زِلْنَا فِی ظِلِّ عَرْشِهِ خَضْرَاءَ مُسَبِّحِینَ نُسَ بِّحُهُ وَ نُقَدِّسُهُ حَیْثُ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ وَ لَا عَیْنَ تَطْرِفُ ثُمَّ خَلَقَ شِیعَتَنَا وَ إِنَّمَا سُمُّوا شِیعَۀً لِأَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ شُعَاعِ نُورِنَا»؛ بحارانوار، ج 25، ص 23.

(30) زيارت جامعه کبيره.

(31) کافي، بَابُ أَنَّهُ لَا یُعْرَفُ إِلَّا بِهِ.

(32) البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 672.

(33) معانی الاخبار، ص32، باب معنی الصراط.

(34) همان، ص33.

(35) اصول كافي » ج 1، كتاب الحجّة ، باب أنّ الائمّة عليهم السّلام نورالله عزّوجلّ، حديث پنجم.

(36) الخصال، ج ۱،ص ۲۷۷.

(37) در روايات در ذيل آيه «وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً» (آيه 20، سوره لقمان)، فرموده اند که نعمت باطنی، ولایت است.

(38) «عَنْ مُوسَی بْنِ أَشْیَمَ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آیَۀٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْبَرَهُ بِهَا ثُمَّ دَخَلَ عَلَیْهِ دَاخِلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْکَ الْآیَۀِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَ بِهِ الْأَوَّلَ فَدَخَلَنِی مِنْ ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّی کَأَنَّ قَلْبِی یُشْرَحُ بِالسَّکَاکِینِ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی تَرَکْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا یُخْطِئُ فِی الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ وَ جِئْتُ إِلَی هَذَا یُخْطِئُ هَذَا الْخَطَأَ کُلَّهُ فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ آخَرُ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْکَ الْآیَۀِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَنِی وَ أَخْبَرَ صَاحِبَیَّ فَسَ کَنَتْ نَفْسِی فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِکَ مِنْهُ تَقِیَّۀٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ لِی یَا ابْنَ أَشْیَمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ وَ فَوَّضَ إِلَی نَبِیِّهِ ص فَقَالَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَیْنَا»؛ کافي، بَابُ التَّفْوِیضِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَی الْأَئِمَّۀِ ع فِی أَمْرِ الدِّینِ.

(39) کافي، بَابُ النَّوَادِرِ.

(40) بحارالانوار، جلد 26، ص 7.