نسخه آزمایشی
شنبه, 01 ارديبهشت 1403 - Sat, 20 Apr 2024

در ایام شهادت امام صادق و نزول علم با اولیاء الهی/ راه رسیدن به علم الهی در حدیث عنوان بصری

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 29 خردادماه سال 99 است، که در هیاتی در منزل حاج آقا شمس در ایام شهادت امام صادق ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خدای متعال علم خودش را از طریق ائمه به ما می رساند اما ظرفیت هرکسی برای کسب این علم متفاوت است و ائمه متناسب با ظرفیت هرکسی این علم را به او می دهند. کسب این علم هم شرایطی دارد که انسان در ابتدا حتما باید طالب باشد و در این عالم چیزی را برای خود نداند و آن را به خدای متعال تفویض کند و علمی که به می دهند را در راه بندگی استفاده کند و به دنبال کر و فر و اثبات خود نباید باشد...

تنزل علوم به واسطه امام

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . برای رسیدن به حقایق علوم الهی تنها راه این است که انسان به امام علیه السلام رجوع کند و راه دیگری وجود ندارد. خدای متعال این معلمان الهی را در عالم ما تنزل داده و در عالم ما نزول اجلال فرمودند و پایین آمدند و علوم الهی هم با آنها تنزل پیدا کرده است که این دو حقیقت هم به واسطه نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شدند و الا نه قرآن و نه حقیقت الهی و نه امام تنزل پیدا نمی کرد. آیه ای در سوره مبارکه اعراف است «النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ»(اعراف/۱۵۷) که تأویل آن امیرالمؤمنین علیه السلام است و حضرت آن نور الهی هستند که در همراهی نبی اکرم نازل شدند و اگر حضرت نزول نمی کردند امیرالمؤمنین هم نازل نمی شدند.

این دو حقیقت از عالم الهی تنزل پیدا کرده و تمام اسرار علوم الهی و اسرار بندگی در وجود امام علیه السلام تنزل پیدا کرده است. خیلی فرق است بین این که حضرت ابراهیم خلیل در عالم ما نازل بشوند یا این که وجود مقدس امیرالمؤمنین نازل بشوند. گرچه همه انبیاء اینطور هستند. روایتی در کافی نقل شده است که «وَ كَانَ ذَلِكَ الصَّانِعُ حَكِيما»(1) وقتی می دانیم خدای حکیمی ما را آفریده و جهان را به پا کرده ولی اینطوری است که ما مشاهده نمی کنیم و آن را لمس نمی کنیم «وَ لَا يُلَامِسُوهُ فَيُبَاشِرَهُمْ وَ يُبَاشِرُوهُ وَ يُحَاجَّهُمْ وَ يُحَاجُّوه  » باب احتجاج با خدا به روی ما بسته است. چون نه ما می بینیم و نه ملامسه می کنیم و می فهمیم که خدای متعال یک سُفرایی دارد که آن سفراء علم الهی را برای ما می آورند و واسطه حجت هستند.

حضرت ذیل آن فرمودند «غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ » آن چیزی که واسطه است در عین این که در خلقت طبیعی انسان تنزل پیدا کرده و در عالم ترکیب آمده ولی خلقتش غیر از خلقت بشری است. چون اگر بنا شد آنها هم مثل خود ما فقط زمینی باشند که رابطه ما با خدا را نمی توانند برقرار کنند. اگر هم در عالم ما نیایند باز اتصال ما با آنها قطع می شود. یعنی همینطوری که با عالم الهی ارتباط نداریم با عالم آنها هم ارتباط برقرار نمی کنیم.

آنها نازل می شوند و وقتی می خواهند نازل بشوند یعنی تمام آن حقایق تنزلش اینجاست و تمام آن حقایق وقتی می خواهند نازل بشوند لباس عالم ما را می پوشند و نمی شود که در عالم ما نازل بشوند و لباس عالم ما را نداشته باشند. وقتی نازل شدند این لباس را می پوشند ولی «غَيْرَ مُشَارِكِينَ لِلنَّاسِ عَلَى مُشَارَكَتِهِمْ لَهُمْ فِي الْخَلْقِ وَ التَّرْكِيبِ فِي شَيْ ءٍ مِنْ أَحْوَالِهِمْ » همه انبیاء اینطوری هستند ولی خیلی فرق می کند که وجود مقدس امیرالمؤمنین نازل در لباس بشر بشوند یا حضرت ابراهیم، وجود مقدس امام زمان نازل بشوند یا حضرت ابراهیم، یک اتفاق دیگری در عالم ما می افتد.

کسب علم به اندازه ظرفیت

این وجودهای مقدس نازل شدند و تمام اسرار الهی هم در محضر آنها است و آنها هم هیچ بخلی ندارند «وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنين »(تکویر/۲۴) این پیامبر بر غیب عالم مسلط است و نسبت به آن غیب هم بخیل نیست. اگر یک جایی هم به یک کسی نمی گویند از بخل نیست. از باب این است که نمی توانید تحمل کنید و خودتان را ضایع می کنید. در روایات فراوان آمده که ائمه علیهم السلام فرمودند علم ما صعب مستصعب است. کسی نمی تواند بار این علم را بردارد. مگر این که عبد ممتحن خدا باشد. ما که پیامبر نیستیم، ملک مقرب هم نیستیم، عبد ممتحن هستیم و غیر از عبد ممتحن که خدا امتحانش می کند کسی نمی تواند بار علم ائمه را بردارد. لذا آنها بخیل نیستند.

در روایات دارد گاهی می آمدند محضر ائمه علیهم السلام و سوال می کردند و حضرت جواب های مختلفی می دادند. در یک مجلس چند نفر می آمدند و یک آیه را می پرسیدند و حضرت سه جور جواب می دادند. در کافی شریف در باب تفویض موسی بن اشیم می گوید من شاگرد قتاده بودم، یکبار آمدم محضر امام صادق و نشستم ببینم این آقایی که آوازه اش دنیای اسلام را گرفته چه کسی است. یک کسی آمد یک آیه قرآن را مطرح کرد و حضرت جواب دادند. نفر دوم آمد و همان آیه را سوال کرد و حضرت یک جواب دیگری دادند و من از درون خیلی مشوش شدم که چرا اینگونه است؟ فلانی یک واو و فاء را اشتباه نمی کند ولی این آقا یک آیه را در یک مجلس دو جور معنا می کند. می گوید نشستم و نفر سوم آمد و همان آیه را پرسید و حضرت جواب سوم را هم به گونه ای دیگر داد.

می گوید مجلس خصوصی و خلوت شد و به حضرت علت تعجب خود را عرض کردم. حضرت به من فرمودند که موسی بن اشیم خدای متعال به سلیمان ملک داده و فرموده «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب »(ص/۳۹) و آن وقت به پیامبرش نداده؟ به پیامبرش یک چیز بزرگتری داده و فرموده «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُو»(حشر/۷) اما بعضی ها این آیه را اینطوری معنا کردند که شاید از این روایت هم همین فهمیده بشود که دین اختیارش دست پیامبر است و از دین به هر کسی به همان اندازه ای که صلاح است می دهند. هرچه به شما داد بگیرید و ما بقی را هم رها کنید.

از این تفویض در دین فهمیدند که یعنی در اختیار اوست و بخیل نیست اما امین است. به ما هم گفتند معارف ما را بگویید و اگر دیدید تحمل نمی کنند بقیه اش را نخوانید. نگویید تا ضایع شود، به ما هم اجازه ندادند که علمشان را ضایع کنیم. یک علت این هم که به ما نمی گویند این است که ما علم را ضایع می کنیم. کسی آمد محضر امام صادق و گفت آقا جد شما امیرالمؤمنین و وجود مقدس سیدالشهداء به تعبیر ما بذول بودند و دستشان باز بود ولی شما چیزی به ما از اسرار یاد نمی دهید. آن ها علم بلایا و منایا به اصحابشان می گفتند. در یک روایتی دارد که حضرت فرمود آنها کتوم بودند و حرف نگه می داشتند ولی شما حرف در دلتان نمی ماند. در یک روایتی دارد که از راوی سوال کردند و گفتند تو بگو من کدام حدیث را تا به حال به تو گفتم و نرفتی به بقیه هرچه گفتیم را بگویی؟ رفتی گفتی و فکر نکردی که این باید نقل بشود یا نباید نقل بشود.

بنابراین ائمه علیهم السلام هم حامل علم هستند و هم در نشر و تعلیم این علم بخیل نیستند و دنبال شاگرد می گردند. این روایت در توحید مرحوم صدوق است که ذیل سوره توحید روایاتی را آوردند. یکی از روایات این است که حضرت در این روایت «الف» و «لام» «الصمد» را معنا کردند و اسراری را در باب همین الف و لام فرمودند که در کتابت نوشته می شود و در قرائت خوانده نمی شود. بعد حضرت فرمودند «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِيَ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ  مِنَ الصَّمَد»(2) همه این پنج امر دین و شرایع و توحید و ایمان و اسلام را از کلمه الصمد برایش توضیح می دادم و چیز دیگری نمی ماند. بعد حضرت فرمودند ولی جدم امیرالمؤمنین آه می کشید و می فرمود «هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ يَحْمِلُهُ» حضرت پیدا نکرد من هم پیدا نمی کنم.

شرایط برخورداری از علم

لذا اگر ما در خودمان زمینه برخورداری از علم ائمه را فراهم کنیم ائمه علیهم السلام ابایی ندارند از این که علم به ما بدهند. شرایطش هم در روایات مفصل توضیح داده شده که چطوری می شود انسان راه به علم امام پیدا کند. در بحار نقل شده که عنوان بصری در دوران پایان عمرش محضر امام صادق علیه السلام آمد و او کسی بود که گشته بود و همه را دیده بود و همه گشت و گذارهایش را کرده بود ولی علم را پیدا نکرده بود و رسید به این که خبری نیست. آمد محضر امام صادق و حضرت راهش ندادند. رفت مسجد النبی و نماز خواند و التماس کرد که خدایا قلب حضرت را با من مهربان کن و برگشت و این بار حضرت راه دادند. آمد محضر حضرت و در روایت دارد که به او فرمودند من کار دارم به این تعبیر که یعنی زود حرفت را بزن، چه کار داری؟ من مشغول هستم و اشتغالاتی برای خودم دارم.

می گوید به حضرت عرض کردم که آقا من دعا کردم تا از علم شما منتفع بشوم. حضرت به او به تعبیری فرمودند که آدرس را درست آمدی و علم همینجاست ولی آن چیزی که شما می خواهی قیل و قال و سر و صدا و اینها نیست «إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ  فِي  قَلْبِ  مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالی»(3). در کافی شریف به امام صادق عرض کرد آقا علوم شما از کجاست؟ آیا استاد و کتابی دارید؟ حضرت فرمودند نه از همه اینها مهمتر است «الْأَمْرُ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِكَ وَ أَوْجَب »(4) کلمه روح پیش ماست. مگر در قرآن نخواندید «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(شوری/۵۲) روحی که آن را خدای متعال نوری قرار داده تا به واسطه آن نور عباد و بندگانی که می خواهد هدایت کند با آن نور هدایت می کند. حضرت فرمودند علم این است «يَقَعُ  فِي  قَلْبِ  مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ» آن حقیقت است و آن هم در کلمه روح است که آن هم در محضر امام است.

همه چیز پیش ماست و درست آمدی ولی اگر طالب این علم نیستی و سر و صدا می کنی برو ولی اگر طالب هستی مقدمه ای دارد «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» در نفست طالب عبودیت باش، یا بندگی را در خودت محقق کن یا این که طالب بندگی باش. کسی که طالب بندگی نیست طالب علم هم نیست. شیطنت هم راه دارد ولی راه شیطنت که علم نیست. شیاطین در عالم این همه غوغا و سر و صدا می کنند و می سازند و خراب می کنند و این در طول تاریخ هم بوده است. آن چیزی که پیش آنهاست که علم نیست، بساط شیطنت است.

فرمود اگر آن علم را می خواهید باید سه کار را انجام دهید «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْك » اولا دنبال عبودیت باش. به کسی که دنبال عبودیت نیست علم نمی دهند، علم ابزار بندگی است. دوم اینکه عمل کن و سوم طلب کن و از خدا بخواه و تقاضا کن.

به حضرت عرض کرد این عبودیتی که من باید طالبش باشم چیست تا محقق کنم؟ حضرت فرمودند اول این که خودت را مالک ندان «أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّه » بنده که مالک نیست. فرمودند بنده در امانات خدا خودش را نباید مالک بداند. احساس مالکیت مشارکت با خداست. ما هیچ چیزی نداریم و نداشتیم و نخواهیم داشت. نه این که الان داریم و بعدا از ما سلب می شود. اگر کسی چیزی داشته باشد که از او سلب نمی شود. این امانات هستند که سلب می شوند و پیداست که برای ما نیستند. آدم خودش را مالک ملک خدا بداند ادعای خدایی است.

مگر خدایی چیست؟ یک استادی داشتیم وقتی می خواست تهدید کند می گفت مؤمن اینطوری نیست، همه ما فرعون هستیم منتها کوچک و بزرگ دارد. احساس مالکیت که با بندگی نمی سازد. پس این قدم اول است و فرمود خاصیتش هم این است که وقتی از خودت خلع مالکیت کردی امانت های خدا را راحت سر جای خودش زمین می گذاری. بار خدا را سر جایش بر زمین گذاشتن با احساس مالکیت نمی سازد. اگر کسی خودش را مالک می داند به او علم نمی دهند چون می خواهد این علم را خرج خودش کند. علم که برای خرج خود کردن نیست.

یک آقایی از تجار خوب تهران بود، به من می گفت من حمال خدا هستم. بعد توضیح می داد و می گفت در بازار، حمال ها بیش از همه اعتبار دارند. به او چک صد میلیونی می دهند تا پاس کند. بر میگردد و دوباره به او چک دیگری میدهند. این بار را به حمال متدین می دهند چون امانت دار است؛ بار را می برد و زمین می گذارد. می گفت من هم حمال خدا هستم و خدا هرچه که به من می دهد، بیشتر از همه هم می دهد ولی من بار را برمیدارم و زمین می گذارم. آدم اگر حمال خدا بشود همه چیز به او می دهند. آدم تا حمال خدا نشود حامل علم نمی شود. علم امانت است و باید بگیری و سر جایش بگذاری.

دوم فرمود که تدبیر خود نکنید و تفویض کنید. اگر ملک تو نیست باغ همسایه را بیل نزن و واگذار کن. وقتی از خودت فارغ شدی و مشغول به خودت نبودی آن وقت می توانی به خدا مشغول بشوی «فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاه » تمام فکرش این است که امر و نهی خدا زمین نماند. از کجا در بیاور، چطوری خرج کن، چطوری ازدواج کن، چطوری جنگ کن، چطوری صلح کن و دنبال امر و نهی خدا باش. کسی که دنبال تدبیر خود است که وقتی برای اشتغال به امر و نهی خدا ندارد.

اشتغال به حضرت حق کار کسی است که از اشتغال خودش فارغ است. کار خدا را به خدا واگذار کرده و خودش مشغول بندگی شده است. آدم تا می خواهد خدایی کند بندگی نمی کند و این پیداست و عاجز هم هستیم. تمام خرابی از آنجایی است که ما می خواهیم خدایی کنیم اگر می خواستیم بندگی کنیم که کار عالم درست می شد. ما کار خودمان را می کردیم و خدا هم کار خودش را خوب بلد است. گفت بنده من، مصلحت خودت را به من یاد نده، کار خودت را بکن و من مصلحت تو را از تو بهتر می دانم. فرمود اگر کسی این سه قدم را برداشت تمام اشتغالش به امر و نهی خدا می شود «جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْه ».

سومی می شود اشتغال به امر و نهی و آدمی که خودش را مالک می داند نمی تواند تفویض کند. ملک خودت را که نمی شود به دیگری تفویض کنی، ملک خدا را به خدا می شود تفویض کنی و معنی تفویض هم این است که کار خدا را به خدا واگذار کنی و الا من اگر خودم را مالک بدانم که نمی شود تفویض کنم، مالک خودش تدبیر می کند. تفویض یعنی تدبیر ملک خدا را به خدا واگذار کنی. محاسبه هم همینجاست. گفتند محاسبه کنید یعنی محاسبه بندگی کنید نه محاسبه خدایی. فرمود اشتغال یعنی دیگر فرصتی برای مراء و جدال نداری، مثلا کتاب های من بیشتر است و علم من بیشتر است و منبر من بهتر است، اگر اینطوری است از علم خبری نیست. چون علم ابزار بندگی است و ابزار مراء و جدال و اثبات نفس نیست. آن چیزی که بخواهی به واسطه آن اثبات نفس کنی علم نیست. بساط شیطنت خدا همین است و این ظریف است.

در کتاب استعاذه مرحوم دستغیب آمده که یک کسی یک کتاب در اوصاف شیطان و مکائد شیطان می نوشت و خیلی خوب قلم زد. شخصی شیطان را در خواب دید و گفت دیدی فلانی آبرویت را برده و پته ات را روی آب ریخته؟ گفت که آن را من خودم یادش دادم و دارد حدیث نفس و اثبات خود می کند. ظاهرش دعوای با شیطان است ولی در واقع دارد اثبات نفس می کند. علم را به کسی نمی دهند که بخواهد با علم خود را اثبات بکند، علم که برای اثبات خود نیست، علم برای بندگی است. کسی که عالم است دلیل الی الله و طریق الی الله و داعی الی الله است. لذا در ائمه جز این چیزی نیست و تمام وجودشان دعوت به سمت خداست.

حضرت فرمود اگر این طوری شدی بیا ما هستیم که این همان طریق است. حضرت خیلی از اسرار را در همین چند جمله به او گفتند. گفتند جای دیگر هم گیر کسی نمی آید. حضرت گفت علم اینطوری است و این سِر را به او گفتند ولی در ادامه گفتند برو بقیه اش را به دست بیاور و ما بقیه اش را می دهیم. این همانی است که «وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِه » ممکن است کسی بگوید اگر به اینجا رسیدم دیگر چه احتیاجی به علم امام دارم؟ حضرت فرمودند این اولین قدم در وادی تقواست. باید این سه تا را به دست بیاوری؛ کار خدا را به خدا واگذار کنی و خودت را مالک ندانی و مشغول بشوی و این تازه اول راه است و حالا بیا ما هستیم.

بعد فرمودند «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين »(قصص/۸۳) آن دار آخرت برای آنهایی است که روی زمین فساد نمی کنند و عاقبت هم برای همین هاست. چه کسانی فساد می کنند؟ «لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ» کسی که دنبال علو بود دنبال فساد هم است. آدم اگر خواست خودش را اثبات بکند، هر کاری که بکند فساد است. ما خودمان در عالم نیامدیم، ما آمدیم بنده باشیم. اگر دنبال اثبات خودمان بودیم «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»(انبیاء/۲۲) تمام فساد از آنجا شروع می شود که «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه »(فرقان/43).

حضرت فرمود آن سرای آخرت برای کسانی است که در زمین دنبال برتری جویی نیستند. فرمود اگر اینطوری شدی و دیگر دنبال علو نیستی و می خواهی بندگی کنی، آن وقت بیا. انسان تا از خودش خلع مالکیت و تدبیر و تفویض نکند این علو را دارد و خودش را می خواهد اثبات کند. بعد هر کسی هم بخواهد خودش را در عالم اثبات بکند فساد می کند. بزرگ و کوچک دارد ولی فساد می شود.

در روایت وقتی باطن «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ» را معنا می کنند، می فرمایند آنجا محیط ولایت ماست. ما کسی را در ولایتمان راه می دهیم و اهل خلوتمان می کنیم و به او علوم و معارف می دهیم که «لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ». دار آخرت در این دنیا هم است منتها یک عده ای همیشه در دار دنیا می مانند و یک عده ای پایشان را در دارالاخره می گذارند. غیر از این دار آخرت، عاقبت هم هست، پیداست دو مرحله است. فرمود عاقبت هم ما هستیم. هم دارالاخره محیط ولایت امام است و هم عاقبۀ خود امام است.

«بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا * وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى »(اعلی/۱۶-۱۷) فرمود حیات دنیا محیط ولایت دشمنان ماست و محیط لهو و لعب است «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان »(عنکبوت/۶۴) فرمود آخرت سرای ولایت است. آنهایی که دنبال علو و لهو و لعب هستند، شوخی می کنند که من علم می خواهم، مشغول بازی هستند. کسی که ادعای محبت می کند که رها نمی کند. بنده خدا گفت برو مثلا سر ساعت دوازده تابستان زیر آفتاب وایستا فلان جا من می آیم. نشاندش زیر آفتاب، این هم از دور نگاه می کرد. شد نیمه شب خسته شد خوابش برد یک مشت گردو ریخت در دامنش رفت با این گردو بازی کن، کسی که محبت دارد خوابش نمی برد! دروغ می گوید کسی که بگوید من خدا را دوست دارم و شب بخوابد.

حضرت فرمودند اگر طالب علم هستید همه حقایق نزد امام است و امام هم دنبال شاگرد می گردد. پیداست حضرت اگر پیدا می کردند همه حقایق را به او می گفتند. راهش هم همین است. در کتاب العلم هم مفصل آمده که چطور می شود انسان از علم امام متنعم بشود.

فرمود قرآن سه بخش است «قَسَمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ  الْعَالِمُ  وَ الْجَاهِلُ»(5) قسمتی را  عالم و جاهل می فهمندش «وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ أُمَنَاؤُهُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم » یک قسمش هم مختص به معصوم است. یک قسم هم به کسانی که به شرح صدر برسند می دهند. یک قسم را هم جاهل و عالم می فهمند. کسی که سی جلد تفسیر نوشته بعد در انتهای تفسیرش می بینی فرق حضرت امیر و مخالفینش را نفهمیده، آیا این قرآن را فهمیده است؟ نقطه تحت باء بسم الله را نفهمیده، در واقع هیچ چیزی نفهمیده است. این همانی است که «يَعْرِفُهُ  الْعَالِمُ  وَ الْجَاهِلُ» کر و فر هم می کند و صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع از این طرف می رود و از آن طرف می آید و آدم خیال می کند که خیلی سر و صداست. حضرت فرمود والله این دو نفر -که اسم بردند- یک حرف از قرآن نفهمیدند هرچند که خودشان خیلی کر و فر داشتند.

علم یعنی این و الا قواعد صوری و سر و صدا کردن اینها که بوده است. راجع به بعضی ها من نمی دانم چه بگویم، تفسیر مفصلی نوشته و اسمش را گذاشته تفسیر کبیر و بعد یک جایی امیرالمؤمنین را به شراب خواری متهم می کند. تو متن قرآن می فهمی؟ چون ائمه خودشان بت پرست بودند «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين »(بقره/۱۲۴) می خواهند یک جوری برای امیرالمؤمنین هم گناه درست کنند. تمام این کتاب را باید با انبر برداشت، چه کار کردی؟ تفسیر قرآن می نویسی و بعد می گویی حضرت امیر شراب خورده؟!

من نمی فهمم که آدم باید برای چی به اینها رجوع کند؟ اینها چه بلد هستند؟ چه چیزی می خواهی از آنها یاد بگیری؟ این همانی است که «يَمَصُّونَ  الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ النَّهَرَ الْعَظِيم »(6) نهر عظیم را رها کردند و دنبال آب های گندیده برکه می روند. نهر عظیم وجود مقدس نبی اکرم است و هرچه علوم است نزد ایشان است و بعد هم به امیرالمؤمنین داده است و نهر عظیم همین است. آیا آدم باید این نهر را رها کند و دنبال ثماد برود؟ ثماد یعنی آب هایی که در برکه هاست و مانده و یک خرده هم که بماند متعفن می شود. چشمه هرچه بیشتر می ماند شفاف تر می شود و آب در برکه هم هرچه بیشتر می ماند فاسدتر می شود.

پی نوشت ها:

(۱) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 168

(2) التوحيد (للصدوق)، ص: 92

(3) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 1، ص: 225

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 274

(5) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 1، ص: 253

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 222