نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 09 فروردين 1403 - Thu, 28 Mar 2024

حیات بشریت در پرتو مرجعیت دین/نحوه صحیح مقابله با تمدن غرب

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 14 مهر ماه 96 است که در نشست با طلاب لبناني در دفتر تبليغات اسلامي ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ مسئله تفقه در دین از جمله مفاهیمی است که دامنه بسیار وسیعی در اسلام دارد و علم فقه به استنباط و استخراج احکام از سیره اهل بیت گفته می شود. علاوه بر اینکه در مسیر تفقه به مسائل جدید توجه می شود باید در نظر داشت که استنباط کاملا بر مبنای امر الهی بوده و دچار کمترین انحرافی نشود. رویارویی و مقابله اسلام با غرب از جمله مسائلی است که در این سال ها سبب انواع گوناگونی از تغییر و تحولات باشیم. برخی ها توجه خود را تنها به آثار جدید و یا محصولات قابل توجه و جذاب که از تمدن غرب به جای مانده معطوف می کنند اما افرادی هم هستند که نگاه عمیقی به این مسئله دارند و آنچه از آن تمدن وارد اسلام شده را مکاتب و افکار منحرف مثل لیبرالیسم، کمونیسم و... می دانند که هرکدام به نوعی در مبارزه با خدا و احکام الهی هستند. مواجهه امام خمینی رحمۀ الله علیه با غرب از جمله مقابله هایی بود که فراتر از باید و نباید صرفا در کلام بلکه بصورت عینی و کاملا جدی انجام گرفت. ایشان محدوده این درگیری را نه فقط مختص ایران بلکه کل جهان می دانستند و بر این باور بودند که ولی فقیه وظیفه مبارزه با طاغوت را در هر اندازه ای که باشد، دارد. بدین منظور نیازمند این هستیم که حاکمیت دین را بصورت یک مجموعه کلی و به هم پیوسته در نظر گرفته و در جهت رشد و دستیابی به تمدن اسلامی تلاش کند. در گذشته و پیش از ورود نوآوری های غربی به کشور، حوزه سرچشمه و مرجع امور محسوب می شد اما به تدریج این مسئله به حاشیه رفت و منشاء بودن حوزه کمرنگ شد. با قدم های موثری که برداشته می شود مرجعیت فقها و حوزه اوج گرفته و سبب می شود فعالبت مدیران و طراحان ذیل سرپرستی دین انجام گیرد.

تفقه به دور از تحریف

أعوذ بالله من الشياطين الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنۀ الله علي اعدائهم أجمعين. تفقه دینی، عرصه ای گسترده  تر از فقه مصطلح ما دارد. از آغاز کتاب طهارت تا پایان دیات بخشی از فقه اهل بیت هستند که در آن تفقه انجام گرفته و دامنه  های گسترده  دیگری نیز وجود دارد که به تدریج باید با تفقه، نظر دین و مکتب اهل بیت را در آن ها استنباط کنیم. البته این تفقه باید براساس روشی باشد که در عین حال که به عرصه  های نو ظهور توجه دارد مبتنی بر تعبد کامل نسبت به وحی باشد و به هیچ وجه منتهی به تحریف نشود. به خصوص تحریفی که در دوران  های جدید اتفاق افتاده و شاید از مصادیق روشن «یُحَرِّفوُنَ الکَلِمَ عَن مَواضِعِه»(نساء/۴۶) است و حقایق دینی را بر واقعیت  های دنیای مدرن تطبیق کرده  اند. بنابراین در این تفقه باید به شدت مراقبه شود تا منتهی به انفعال معرفت  های دینی از بسترهای دنیای مدرن نگردد و نظریات هرمنوتیکی از جمله نظریه قبض و بسط معرفت دینی معطوف به همین نوع تحریف است.

یکی از مسائل جدی که به ویژه در یکی دو قرن اخیر برای دنیای اسلام پیش آمد و ما را مجبور به این کرد که در عرصه  تفقه توسعه، تکامل و پیشرفتی ایجاد کنیم، عرصه  درگیری دنیای مدرن با اسلام بود که به دنبال سیطره  بر جهان و تسخیر همه  جانبه  آن بودند و با نفوذ خود موضوعات جدیدی را وارد عرصه  زندگی مسلمانان کردند.

رویارویی اسلام با مدرنیته

مواجهه دنیای مدرن و تصرفاتی که در دنیای اسلام شد، شکل  های مختلفی داشته است: بعضی به موضوعات نوپدید توجه کردند که این  ها محصولات دنیای مدرن هستند. مثل وسایل حمل و نقل جدید یا تأثیری که برق در زندگی مسلمانان داشته است. بنابراین بحث را به این شکل باید مطرح می  کردند که آیا می  شود از محصولات دنیای غرب استفاده کرد؟ استفاده از شبکه آب بهداشتی به جای روش  های سنتی جایز هست یا نه؟ استفاده از برق به جای شیوه  های سنتی تأمین نیازها جایز است؟

پدیده  جدی  تری که در ایران تحت عنوان نهضت مشروطه پیش آمد و از آثار نفوذ فرهنگی دموکراسی غربی در کشور بود، گاهی در یک صورت ظاهری مورد مطالعه قرار می  گیرد. مثل این  که آیا می توان در مقابل شرع قانون گذاری کرد؟ مجلس قانون گذاری از نظر شرعی جایگاهی دارد یا قانون گذاری فقط حق شارع است؟

نگاه عمیق  تری که به این مسئله شد این بود که آن چه از دنیای مدرن وارد اسلام می  شود، بسیار عمیق  تر و جدی  تر از این پدیده  های ظاهری است. یعنی یک تحول عمیق همه  جانبه در تمام عرصه  ها و لایه  های اجتماعی صورت می گیرد. مثلاً به جای اینکه به پدیده  های صنعتی توجه کنند، فهمیدند مسئله اصلی برق و آب بهداشتی و اتومبیل نیست، بلکه انقلاب صنعتی است و صورت مسئله را جدی  تر گرفتند. یا در بحث مشروطه توجه پیدا کردند به این که مسئله اصلی رأی دادن و مشارکت در قانون گذاری برای زندگی اجتماعی نیست بلکه اومانیسم و انسان  گرایی است. این توجه عمیق سطح مواجهه را تغییر داد.

در ایران و در زمان مشروطه فقیهی به نام میرزا صادق تبریزی زندگی می کرد که در آغاز از طرفداران این نهضت بود و بعدها وقتی با حقیقت مسئله مواجه شد به مخالفت با آن برخاست و حتی با مشروطه مشروعه هم مقابله می  کرد با این عنوان که مشروطه اصلا مشروعه شدنی نیست. ایشان به بنیان  های مشروطه و دموکراسی توجه کرد و متوجه این اختلاف مبنایی شد. لذا ایشان در یک مثال بسیار دقیقی می  گوید: همین طور که نمی توان یک ناپاک زاده را با شال سبز به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نسبت بدهید، با این تغییرات ظاهری هم نمی  شود دموکراسی را به اسلام نسبت داد. در واقع مولد تمدن، نامشروع و مبتنی بر مبانی روشنفکری غربی است که به طور کامل با ادیان الهی درگیر است. لذا در ادامه هم دو مکتب اصلی سرمایه  داری غربی و نظام لیبرال دموکراسی و مکتب کمونیسم و سوسیالیسم که از دل تجدد بیرون آمدند، به شدت با خدا مبارزه می  کردند.

همانطورکه کمونیسم  ها دین را افیون ملت  ها و انبیاء را در کنار فراعنه و صاحبان ثروت مثل قارون  ها قرار می  دادند، نظام سرمایه  داری و لیبرال دموکراسی هم به شکل دیگری با خدا مبارزه می  کنند و سخنشان این است که در غرب العیاذ بالله خدا مرده که پیشرفت و ترقی حاصل شده است. در ایران هم طرفداران اصلاحات که ایده  شان مدرنیزاسیون و تغییر نگاه مردم به دین به نفع تجدد بود، همین حرف را زدند که هنوز خدا نمرده تا ما ادعا کنیم اصلاحات اساسی شکل گرفته است.

هردو مکتب با توحید و ادیان الهی و آموزه  های دینی به خصوص در شکل دین سیاسی مقابله می  کردند. بنابراین نگاه نسبت به جریان تجدد به تدریج در حوزه روشنفکران و به ویژه در حوزه  های علمی عمیق  تر شد و توجه پیدا کردند که ما با نظامات مسلط اجتماعی مواجهیم و اگر نتوانیم تدبیری برای آن داشته باشیم، هرقدر هم تلاش کنیم که به احکام اسلام عمل کنیم، آن نظام  ها جامعه را به سمت اباحی  گری سوق می  دهد.

استنباط مکاتب اسلامی در نگاه شهید صدر

شاید اولین کسی که این نگاه را تئوریزه کرد، مرحوم علامه شهید صدر هستند که در آثار ایشان از جمله در «وَمَضات» به این نکته تأکید شده که عمل به فروع و احکام چاره ساز نظامات وارداتی از دنیای غرب نیست. یعنی توجه کردند که نظامات غربی نگاه فقهی ما را تبدیل به پاسخگویی به مسائل مستحدثه کرده است. نظامات مدرن در عرصه  های مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مسائلی را برایمان ایجاد می  کنند و ما تلاش می  کنیم که به این ها پاسخ بدهیم و چون در محاصره  این نظامات هستیم، اگر با احکام اختیاری اسلام هم مسئله قابل حل و فصل نبود، ناچار به احکام ثانوی روی می  آوریم.

مثلاً وقتی نظام مالی و پولی سرمایه  داری مبتنی بر ربا، بر روابط مالی یک کشور حاکم شد، به ناچار باید آحاد جامعه را به تعامل با این نظام مالی دعوت کرده و به نحوی راه را برای مشروع شدن این تعامل هموار کرد. از این قبیل توجیهات در زمان حاکمیت پهلوی هم در ایران وجود داشت. مجوز کار با بانک هایی که صد درصد در ظاهر هم ربوی بود را می دادند، بدون اینکه فرد قصد ربا دادن و ربا گرفتن را داشته باشد و این یک تصرف کاملا حداقلی است. شهید صدر به این مسئله هم توجه فرموده و پیشنهاد دادند که باید عرصه تفقه دینی را به عرصه استنباط نظامات اسلامی و به تعبیر دیگر استنباط مکاتب اسلامی مثل مکتب سیاسی، مکتب اقتصادی، مکتب تربیتی ارتقا ببخشیم، نه احکام موضوعات.

ایشان در دو عرصه به عنوان نمونه الگویی را ارائه دادند: یکی نظام اقتصادی اسلام که در کتاب «اِقتِصَادُنا» شالوده آن ریخته شده و دوم نظام سیاسی است که در «النظریه الدستور» ارائه کرده  اند. در یک گام هم فقاهت یعنی روش استنباط را پیش بردند و پیشنهادهای جدیدی برای روش جمع  بندی منابع و ادله یعنی کتاب و سنت ارائه کردند. هرچند این روش  ها چندان مورد استقبال عمومی حوزه  های علمی واقع نشد، شاید هم هنوز اضطرار به استنباط نظام  در حوزه  ها احساس نشده بود. البته مرحوم شهید صدر هم در همین حد تحول را دنبال کردند که یک مواجهه نظری کلان با تئوری اداره  غربی و برآمده از اصول تجدد هستند. بنیان های ایدئولوژیک تجدد را در چند اصل می  توان خلاصه کرد: اومانیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم که حاصل این ها سکولاریسم یعنی عرفی سازی زندگی و قطع ارتباط حیات اجتماعی و معنوی بشر با آموزه  های قدسی و دینی است.

ماموریت فقیه در برابر تمدن غرب

دومین مواجهه سنگینی که با دنیای غرب شد و مقیاسش با مواجهه شهید صدر کاملاً متفاوت بود و نگاه ایشان را به حضرت امام عمق بخشید و موجب شد جمله  نورانی «ذُوبُوا فِی الاِمام کَمَا ذابَ هُوَ فِی الاسلام» را فرمودند، مواجهه حضرت امام با دنیای غرب بود که در حد یک مواجهه نظری و مبارزه  در حد الزامات و التزامات قلبی باقی نماند و تبدیل به یک درگیری عینی آن هم در مقیاس تمدنی و جامعه جهانی شد.

نگاه امام به دنیای غرب جدی  تر و عمیق  تر بود و آن را ادامه  حاکمیت مستکبرین بر حیات بشر و همچنین گره  کور اصلی می  دانستند و در مرحله بعد نظامات برآمده از حاکمیت. لذا مأموریتی که ایشان برای ولی فقیه ترسیم  کردند مبارزه  با مستکبرین و نظامات استکباری است که بر جهان حاکم شده است. ایشان مقیاس درگیری را کل جامعه  جهانی می  دیدند نه یک نقطه و محدوده  جغرافیایی خاص و در این رابطه می  فرمودند: اسلام تمام قلل رفیع عالم را فتح خواهد کرد و باید فتح کند. تمام قدرت های کلیدی جهان باید به دست اسلام بیفتد. هم چنین می  فرمودند: کفار استراتژی  های حاکم بر عالم را ترسیم می  کنند در حالی که ما باید این کار انجام بدهیم و لذا مأموریت فقه را یک مأموریت فراگیر نسبت به همه عرصه  های حیات می  دانستند که از طریق حکومت اعمال می  شود و هم چنین مأموریت فقه را به جای پاسخگویی به مسائل مستحدثه در دست گرفتن نبض زمان می  دانستند که باید در اختیار حوزه ها باشد.

یعنی بر اساس دین باید حوادث را ایجاد کرد نه اینکه حادثه ها ایجاد بشوند و صورت مسئله هایی را بسازند و ما به حل آن ها بپردازیم. بنابراین بیش از فقه نظامات، به یک فقه دیگری احتیاج داریم که فقه سرپرستی جامعه  بشری است و از فروع آن فقه نظامات و فقه موضوعات است.

کشف دانش هایی جهت تغییر وضعیت

آحاد مکلفین در عرصه حیات باطنی و ظاهری، فردی و اجتماعی شان با موضوعاتی روبه رو می  شوند که فقه دینی اعم از فقه تکلیف، توصیف و ارزش باید پاسخ بدهد و این پاسخگویی به موضوعاتِ مورد ابتلاءِ همه مؤمنین است. در قدم بعد حاکمیت باید دین را به صورت یک مجموعه  به هم پیوسته درک و فهم کرده و نظامات دینی را طراحی کند اما در ورای این ها بحث فقه سرپرستی تکامل حیات ایمانی در مقابل برنامه  ریزی که دنیای کفر برای ترقی و توسعه دارند، است.

بنابراین در این مرحله  ی درگیری نیازمندی ما گسترده  تر از حد فقه نظامات از یک زاویه است. از سوی دیگر وقتی انسان بخواهد ایجاد حوادث را به عهده بگیرد، مثلا بخواهد به جای نظام مالی یا نظام و ساختارهای سیاسی غرب که مبتنی بر انسان  مداری است نظام دیگری را ایجاد کند، بیش از احکام استنباطی از متن دین نیاز دارد.

به سلسله علوم دیگری نیاز می  شود که از جنس علوم تجربی یا علوم برنامه  ریزی هستند. بنابراین جامعه  اسلامی در مسیر تحول مجموعه عقلانیتی که به صورت مشترک در تدبیر زندگی اجتماعی حضور دارند، حرکت می کند. یعنی علاوه بر ارتقاء تفقه دینی و استنباط احکام، اخلاق و معارف از دین، استنباط فقه حکومتی و حکمت و کلام و فلسفه حکومتی و اخلاق و عرفان حکومتی، نیاز به دستیابی به علوم و دانش  هایی است که به تغییر وضعیت و ایجاد موضوعات و نظامات جدید کمک کرده و همچنین نیازمند دانشی است که برنامه  ریزی براساس این فقه استنباط شده و علوم را ایجاد می  کند. بنابراین مسئله  ای به نام هماهنگی عقلانیت دینی مطرح شده که مرحوم شهید صدر به طور جدی به آن نپرداختند.

ایشان در عرصه علوم عقلی که به هیچ وجه در علم منطق آن تصرفی نکردند و به همان علم منطق صوری که محور استدلال  های آن به برهان برمی  گردد اکتفا کرده و آن را به رسمیت شناختند و آن را در کتاب «فلسفتنا» به کار گرفتند و ایده  ای برای تحولش ارائه نکردند. در حوزه علوم هم ایشان چون یک سوی زندگی را وابسته  به علوم می  دیدند، دغدغه حجیت آن را داشتند ولی روش جدیدی را ارائه نکردند بلکه در کتاب «الاُسس المنطقیه» تلاش کردند تا حجیت روش تجربی را به اثبات برسانند. تنها در حوزه تفقه دینی پیشنهاد استنباط نظامات را دادند و گام های اولیه و استواری را برای تحول در اصول فقه برداشتند. البته تا این حد برای پاسخگویی به مقیاس تصرفی که امام دنبال می  کردند کافی نیست.

بنابراین در مواجهه با دنیای غرب سطح مواجهه امام که یک مواجهه در مقیاس جهانی و یا حداقل در مقیاس تمدنی است، نیازمندی های جدیدی را پیش روی جامعه  اسلامی و نخبگان قرار داد که برای هماهنگ سازی عقلانیتی که در حیات اجتماعی بشر به کار گرفته می  شود، تلاش کنند.

حضور پُر رنگ دین در اداره زندگی بشر

در نگاه رایج فقهی ما استنباط احکام وظیفه فقیه است. حتی اگر کمی گسترده  تر نگاه کنیم، استنباط احکام اعتقادی، ارزشی و اخلاقی هم مأموریت فقیهان دینی است اما شناخت موضوعات خرد و کلان و برنامه  ریزی برای تحول آن ها مأموریت حوزه  های دینی نیست. در پس این اندیشه یک نگاه وجود دارد و آن این است که گویا عرصه  مأموریت دین در حوزه ایجاد و تحول موضوعات نیست بلکه این مسئله به عهده دانشمندان است و همین جا بنیان محدود کردن انبیاء گذشته می  شود. بخشی از عرصه  حیات بشر به عارفان، فیلسوفان و متکلمان، بخشی به دانشمندان تجربی و هم چنین مدیرانی که برنامه  ریزی برای جوامع می  کنند و عرصه  ای هم به وحی و انبیاء سپرده می شود.

در حالی که اداره حیات بشر براساس یک نظریه واحد محتاج به حضور فعال دین در همه  این عرصه  هاست. دین باید نقطه کانونی و هماهنگ  کننده همه بخش ها باشد لذا وقتی اسلامِ در عمل مطرح می  شود که می  خواهد عرصه  های مختلف حیات دینی اداره کند، به ناچار نیازمند یک عقلانیت پایه هستیم که بتواند در محور دین این هماهنگی و پیشرفت همه  جانبه را تعریف، طراحی و تئوریزه کند. این اضطراری است که به دنبال مواجهه حضرت امام با دنیای غرب پیش آمده و مأموریت جدید حوزه  های دینی است.

تحقق جریان دین در ولایت الله

برای حل و تئوریزه کردن این مساله نیاز به تکامل علم کلام داریم. در این مسیر یکی از اصلی  ترین مسائل، درک صحیح از دین و جایگاه آن در نظام تکوین و حیات تاریخی و اجتماعی انسان هاست. نکته جدیدی که در علم کلام باید مورد توجه قرار بگیرد و شاید یکی از کلیدهای حل مسئله است، این است که دین از گزاره محور بودن بیرون بیاید. دین مجموعه  گزاره  ها نیست بلکه جریان سرپرستی خدای متعال و ولایت الله است که از طریق ولایت رسول و خلفا اعمال می  شود. دین جریان الوهیت حضرت حق در عرصه  اختیارات انسانی است که در یک سطحی و در قالب گزاره  ها ظهور پیدا می  کند. اینکه ما برای سازماندهی زندگی خودمان دنبال چه سنخ گزاره  هایی هستیم، تابع این است که هدف دین را در مقیاس سرپرستی و ولایت حضرت حق چه می  دانیم؟

دین جریان ولایت الله است که در ولایت رسول و امام تحقق پیدا می کند «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»(مائده/۵۵). امام باقر علیه السلام فرمودند: «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلاَيَتَنَا وَلاَيَتَهُ حَيْثُ يَقُولُ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»(1) باید توجه بشود که دین، شریعت محور و اخلاق محور نیست، صرفا گزاره  های تکلیفی و توصیفی و ارزشی نیست و حتی منحصر در تربیت اخلاقی هم نیست بلکه دین، ولایت محور است و اخلاق و شریعت نازله ولایت هستند و ولایت معصوم در تحقق حیات باطنی و ظاهری بشر تبدیل به اخلاق و شریعت می  شود.

بنابراین درک اساسی از دین به ما این امکان را می  دهد که برای تحقق دین به دنبال یک نظام خلافت و ولایت حَقه باشیم که صرفا مأموریت عمل به شرایع و احکام موضوعات را ندارد. به نظر می رسد که رویکرد حضرت امام هم نسبت به مسئله ولایت از همین جنس بوده است که ولایت معصوم را حاکم بر احکام می  دانند و ولایت فقیه عادل یعنی فقیهی که در مرحله ایمان متولی به معصوم و در مرحله آگاهی دارای مناسک زندگی در پرتو ولایت معصوم است را فقیهانه می  دانند.

چنین ولایتی محور حیات اجتماعی ایمانی است. کما اینکه ولایت معصوم محور حیات ایمانی در تاریخ مؤمنین هست و این ولایت اجتماعی در مرحله تحقق حتماً متعبد به دو سطح از فقه است. اول فقه اداره  دینی جامعه و مؤمنین که تکلیف حاکمان را معین می کند و دوم فقه زندگی دینی در پرتو حاکمیت دینی است که تکلیف آحاد و صنوف اجتماعی را مشخص کرده و هر دو مناسک تحقق ولایتند. ولایت معصوم همان ولایت الله و دین حقیقی است که از طریق اراده و ولایت فقیه جامع الشرائط تحقق پیدا می کند و مناسک تحقق او این سطوح از فقاهت هستند.

محدودیت مرجعیت حوزه نسبت به قبل

بعد از دنیای مدرن، مرجعیت حوزه  ها به شدت کاهش پیدا کرد. قبل از نفوذ دنیای مدرن در بسیاری از عرصه  های اجتماعی روحانیت طبقه مرجع بود اما وقتی جریان سکولاریزم در کشورهای اسلامی نفوذ پیدا کرد، طبقات موازی پیدا شدند و در عرصه  حیات اجتماعی، فرهنگی رایج شد که مرجعیت روحانیت، حوزه  و فقها به طور کلی بسیار محدود شد. یک زمانی حوزه  ها محل حل و فصل بسیاری از مسائل قضایی جامعه و حتی در علوم تجربی هم پایگاه اصلی انتشار آن ها حوزه  ها بودند ولی این مرجعیت از دست رفت و علوم تجربی مدرن جایگزین علوم سنتی و حتی علم حقوق جایگزین فقه شد و طبیعتاً طبقه مرجع موازی شکل گرفت. حوزه به اندازهز ای که بتواند نظریه اداره دینی جامعه را تولید کرده و آن را در عرصه  های مختلف محقق کند و سپس به اندازه  ای که در این عقلانیت گسترده  ای که بخشی از آن تجربی و بخشی عقلانیت اداره است، بتواند محوریت حقیقی پیدا کند، مرجعیتش گسترش می  یابد.

البته غیر از تولید نظریه  های جامعی که بتواند عقلانیت تجربی و برنامه  ریزی را هم تحت پوشش خودش قرار بدهد، نیاز به یک گفتمان  سازی و فرهنگ  سازی دارد که این مرجعیت به رسمیت شناخته شود. اگر اینگونه شد، جایگاه حوزه به عنوان حلقه اتصال فرهنگ مذهب و حیات اجتماعی ارتقاء یافته و در شئون مختلف، مرجعیت حقیقی پیدا می کند. آن وقت از نو باید ضوابط نظام مرجعیت در حوزه تبیین شود که در امور مختلف با چه ضوابطی باید مرجع باشد. این مفهوم از مرجعیت به معنی انفعال نیست بلکه برخورد فعال با مسائل است که در آن نظام حوزه یک طبقه مرجع واقعی و اثرگذار بر حیات اجتماعی جامعه خواهد شد.

ارتقا یافتن مرجعیت حوزه

سؤال: در دانشگاه اصطلاح دین حداقلی و دین حداکثری دارند که در فرمایشات جنابعالی هم بود و گاهی مباحث جنابعالی که طرح می  شود برای بعضی مثل من روشن نیست که نسبت این نگاه یعنی این نحوه مدیریت شئون مختلف اجتماعی مبتنی به آن نگاه کلان دین با حوزه  های علمیه و فقاهت موجود چه نسبیتی دارد؟ یعنی گاهی بعضی دانشجوها فکر می  کنند اگر این نگاه توسعه پیدا کرد آن کاملا نفی می  شود. اگر نسبتش را به هم تبیین بفرمایید شاید به ما کمک کند. یعنی اگر این مدل جدید محقق شد جایگاه مدل تقلیدی یا سنتی چه نسبتی با این  دارد و معنای دین حداقلی و حداکثری مشخص بشود؟

جواب: بنظر می رسد جایگاه فقاهت در حیات معنوی و ظاهری جامعه ارتقاء پیدا می کند چون نقشی که دین می  خواهد از این طریق ایفا کند، گسترده  تر تعریف شده است. حتی دین می  خواهد عرصه  مدیریت علمی و برنامه  ریزی را هم راهبری کند. بنابراین مرجعیت عمومی گسترش پیدا کرده بدون اینکه به مرجع بودن فقاهت دینی در حدّ فقه موضوعات، لطمه  ای وارد شود. یعنی حوزه  های دینی در فقه موضوعات مرجعیتشان محفوظ می  ماند و در عرصه  سرپرستی هم مرجعیت پیدا می  کنند. بدون اینکه مرجعیت دانشمندان تجربی یا مدیران برنامه  ریز کشور از بین برود، بلکه ذیل سرپرستی دین قرار می  گیرد. به فرض دانش  هایی مثل طب، فیزیک، زیست  شناسی و امثال آن تعطیل نمی شوند بلکه در یک اموری حتماً مرجع هستند ولی مرجعیتشان ذیل حاکمیت دین تعریف می شود. بنابراین مرجعیت به طور کلی توسعه یافته و ضوابط جدیدی پیدا می  کند.

کما اینکه دنیای مدرن نظام مرجعیت جدیدی تعریف کرد و کارشناسان و دانشمندان تجربی با یک ضوابط خاص طبقات مرجع شدند. علوم تخصصی شکل گرفت و مرجعیت  های تخصصی پدید آمد. اگر حوزه بخواهد در این مقیاس دخالت کند، باید علوم تخصصی پیدا شود و طبیعتاً نظام مرجعیت تخصصی هم شکل بگیرد که بخشی از آن در فقه موضوعات است. بنابراین ضوابط به طورکلی تبدیل به یک نظام رشد یافته  تری خواهد شد بدون اینکه عناصر مثبت مرجعیت کنونی را از دست بدهد اما ارتقاء پیدا می کند.

سوال: قداست مرجعیت پایین می  آید.

جواب: اتفاقاً قداست واقعی مرجعیت دینی رشد می کند. قداست یک امر ذهنی نیست. کسی را پرتوی از نور می  دانند ولی برای زندگی کاری با او ندارند. برای خانه سازی به مهندس رجوع می  کنند و کاری با دین ندارند. هنگام بیماری نزد طبیب می روند. در معادلات نظام سرمایه   داری تجارت کرده و کاری با دین ندارند. آن آقا فقط یک قُبّه  نور است که اگر خواستند نماز بخوانند، به او رجوع می  کنند و این احترام نیست. وقتی حقیقتاً جامعه به گونه  ای زندگی می  کند که نیازمند تفقه دینی است، طبیعتاً مراجعه حقیقی به دین پیدا شده و تفقه دینی هم رشد می  کند به طوری که می  تواند به این نیازها هم پاسخ داده و رشد نیازها را راهبری کند. در حال حاضر دنیای مدرن از طریق طبقات مرجع مدرن دانشگاهی ها و محققینی که دارد، رشد نیازها را راهبری کرده و مردم هر روز به شکل بیشتری به این طبقات مرجع محتاج می  شوند.

اگر حوزه  های دینی بتوانند حقیقتا تفقه دینی را در مقیاسی قرار بدهند که راهبری علوم و تحولات عینی، فناوری  ها، تکنولوژی و تکامل ساختارها و پیشرفت اجتماعی را به عهده بگیرند به ناچار برای عموم و متخصصین در کار تخصصی خودشان طبقه مرجع می  شوند و ظرفیت مرجعیت دینی ارتقاء پیدا می  کند. البته چون کار گسترده  می  شود، نظام مرجعیت دینی شکل می  گیرد که یک شخص نمی  تواند پاسخگوی همه  مراجعات باشد و امکان این امر هم نیست.

شناسایی جریانات فکری در برابر غرب

بنظر می رسد علوم موجود باید در حوزه حفظ شده و اتقان بیشتری هم پیدا کنند. این مسیر نباید تعطیل بشود اما به موازات آن جریان  های عمیق حوزوی اتفاق بیافتد که واقعیت  های موجود در حیات اجتماعی، در متن جامعه  دینی و در حوزه  ها را شناخته و رصد کند و برای ایجاد یک ارتباط عمیق و وسیع بین واقعیت  ها و عرصه  تفقه تلاش کند. بنابراین علاوه بر تلاش در عرصه  تسلط بر ظرفیت  های موجود حوزه، باید نیازهای رو به رشد جامعه دینی و راه  حل  هایی که برای پاسخ به این نیازها متصور است را دنبال کرد و مجموعه  هایی ایجاد شود که به تدریج عرصه  های نو را فتح کنند. در قدم اول حتماً باید جریان شناسی شود. یعنی جریان هایی که در متن جامعه وجود دارند و در دنیای معاصر ما اصلی  ترین آن، جریان  های فکری است که در مواجهه با دنیای غرب وجود دارد و باید آن را در حوزه و خارج از آن بشناسیم.

جریان هایی که دنبال ایجاد تحول در جامعه  مسلمین هستند را براساس جریان  شناسی اول بشناسیم و سعی در شناسایی جریان مثبت داشته باشیم. در مواجهه با غرب سه جریان فکری وجود دارد که به سه شیوه  هم عمل می  کند:

۱. جریان غرب  گراها که نسبتاً غرب را خوب می  شناسند و می  فهمند که منظور از غرب، برق و ماشین و مترو نیست بلکه یک جریان عمیق ایدئولوژیک و فکری است که به یک سبک زندگی تبدیل می شود و دنبال این هستند که زندگی غربی را به جامعه  دینی متصل کرده و هرکجا گسترش آن حیات با سنت  ها، تفکر و اعتقادات دینی مزاحم شد، این اعتقادات و فرهنگ و سنت  ها را به نفع دنیای غرب تغییر بدهند. نظریه آن ها مدرنیزاسیون و اصلاح قرائت دینی جامعه است. جریان روشنفکری در غرب برهمین اساس شکل گرفته است. روشنفکران غرب  زده در دنیای اسلام هم همین طور می  اندیشند، افراد روشنفکر و امثال میرزا مَلکم خان ها تا کسانی که در تونس و مصر و عراق و لبنان و ایران و همه جا حضور دارند.

دستیابی به تمدن اسلامی و موانع در مسیر

در نظریه  ای که ایشان(مقام معظم رهبری) دارند دستیابی به جامعه  مطلوب در مقابل دنیای غرب و نظام استکباری دارای پنج مرحله است:

اول یک انقلاب بزرگ و ایجاد نظام اسلامی است که این به دنبال یک درگیری همه  جانبه اتفاق می  افتد و باید انتظارات اجتماعی تکامل پیدا کند، با ساختارهای سنتی درگیر شده و آن ها را بشکند سپس یک نظام جدید بسازد. این مرحله اول انقلاب اسلامی بود که به دست امام خمینی رحمۀ الله علیه انجام شد و نظام سنتی سلطنتی که به شدت تحت تأثیر غرب مدرن بود و جامعه را به قول خودشان به سمت دروازه  های تمدن غربی پیش می  برد با این جریان درگیر شد و در قدم بعد و در مقیاس جامعه جهانی با تمامیت تمدن غرب درگیر شد. پس در مرحله اول یک نظامی را بهم زدند و نظام دیگری درست شد. بنابراین در مرحله اول انقلاب اسلامی برای شکستن ساختارهای موجود که خودش یک پیشینه ای دارد باید انتظارات اجتماعی ارتقاء پیدا کند. مراحل بعد هم به ترتیب نظام اسلامی، دولت اسلامی، امت اسلامی و تمدن اسلامی است.

بر این اساس ما الان در مرحله سوم هستیم که باید تلاش کنیم دولت، یعنی مدیریت دولتی جامعه دینی بشود. البته ممکن است در این جا حتی به تغییر ساختار دولت منتهی بشود. در حال حاضر ساختار حاکمیت ما یک ساختار ترکیبی از دولت های مدرن و حاکمیت دینی است که بعضی همیشه این را تعبیر منفی می کنند و می گویند: بخش دموکراتیک قانون اساسی شما موجب شده که دشمن در همه  انتخابات از طریق آن، بخش غیر دموکراتیک را گروگان بگیرد. این مسئله را می توان این گونه بیان کرد که ما از طریق بخش دموکراتیک قانون اساسی، تمدن غرب را به گروگان گرفته  ایم. هر کجا می  خواهد با ما مواجه شود و بر اساس فرهنگی که در جهان ایجاد کرده  ما را غیر مشروع نشان بدهد، ما با تکیه به بخش دموکراتیک، مشروعیت جهانی خودمان را تثبیت کرده و از طریق بخش غیر دموکراتیک که همان ولایت فقیه است، جهت گیری درگیری با تمدن مادی را شدت می بخشیم.

بنابراین ما آن بخش را گروگان گرفته  ایم و حالا این ترکیب اگر بخواهد به جایی برسد که دولت اسلامی بشود، ممکن است ما با توانایی نرم  افزار ایجاد کرده و دولت را هم متناسب با حاکمیت دینی تعریف کنیم. در مرحله دولت اسلامی ممکن است حتی تغییر قانون اساسی رخ بدهد چون از لوازم تئوریزه کردن حاکمیت دینی در مقیاس دولت، تغییر قانون اساسی است که فعلاً در این مرحله نیستیم.

تغییر دولت محتاج به نرم  افزار و گفتمان سازی و تبدیل شدن به گفتمان مسلط است. گفتمان فعلی مسلط بر جهان، گفتمان دولت مدرن است. ما در ابتدا باید نرم  افزار دولت دینی را در سطوح مختلف از علوم استراتژیک تا علوم کاربردی تولید کرده سپس گفتمان دولت دینی را مسلط کنیم. آن زمان می  توانیم نظاممان را بر مدار ولایت فقیه و حاکمیت دینی هماهنگ  تر کنیم. این اتفاقی است که باید رخ بدهد و از موانع آن سه رویکرد اساسی است که رویکرد اول گفته شد.

رویکرد دوم مربوط به کسانی است که غرب را با یک نگاه غیر عمیق و سطحی به غرب خوب و بد تقسیم می  کنند و دنبال جدا کردن خوب و بدهایش با یک نگاه سطحی هستند. پیشنهاد این نگاه غیر عمیق در ساخت جامعه دینی، دنیای مدرن اسلامی شده است. یعنی پیشنهاد رسمی آن ها نظریه ژاپن اسلامی است و این بزرگترین خطر دولت اسلامی محسوب می شود. اگر دولت اسلامی به ژاپن اسلامی تفسیر شد، هیچ گاه به حاکمیت اسلامی نخواهیم رسید چون ژاپن اسلامی شدنی نیست زیرا مدل توسعه غربی در دراز مدت فرهنگ اسلامی را در جهاز هاضمه حاکمیت خودش هضم خواهد کرد.

رویکرد دوم غرب و اسلام را عمیق نمی  شناسد و البته رویکرد غالب روشنفکران و لایه  های سنتی حوزه  های ما است. نظریه  هردوی آن ها ژاپن اسلامی است. یک از بزرگواران سی و چند سال قبل که هنوز در ایران مترو نبود، سفری به ژاپن داشتند. این طور تعریف می کردند که چه نظمی دارند و از نظر زمان یک الی سه ثانیه اختلاف بین توقف قطارهایشان در ایستگاه است و حدود ۳ متر فاصله ایستگاه ها با یکدیگر است و حتی کف زمین در ایستگاه ها هیچ غباری نیست.

این نظم حاصل تقوای مادی است و تقوای مادی هم حاصل شدت روانی به دنیاست. «أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُم » نظم در تقواست نه در شیطنت. بنظر می رسد این نمونه ای از یک قبرستان منظم با مرده های متحرک است. «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى»(نمل/٨۰)، «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ»(فاطر/٢٢) محیط ولایت ائمه طاغوت قبرستان و محیط ولایت امام دار الحَیَوان است.

استحاله غرب

اما رویکرد سوم که غرب و اسلام را عمیق می شناسد، می  فهمد تمدن اسلام و غرب با هم آشتی ندارند. آن تمدن  می  خواهد ما را در جهاز هاضمه خودش حذف کند. ادعایشان هم دهکده واحد جهانی با ایدئولوژی، نظام و حاکمیت واحد است. در مقابل ما هم باید آن ها را در جهاز هاضمه خودمان هضم کنیم چون حتما عنصر مثبت هم در آن جا وجود دارد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای می فرمایند: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى»(2) اختلاط در همه لایه های فکر و اخلاق و تمدن عینی آن ها وجود دارد و همین مسئله باعث می شود عناصر حقی که در این دستگاه است، با باطل مختلط شود و قطعا باید تفکیک شود که یک فرایند بسیار پیچیده  ای است و در سوره  بینه اینطور توضیح داده شده است: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ * رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُطَهَّرَةً»(بینه/١-2) این تفکیک بر مدار دین و امام اتفاق می  افتد تا در نهایت به «خیر البرّیه» و «شر البریه» رسیده و از هم جدا می  شوند.

تفکیک پیچیده ای است که اگر می  خواهیم به تمدن اسلامی برسیم باید آن را در جهاز هاضمه  خودمان هضم کرده تا عناصر مثبت جذب و منفی ها دفع بشوند. بلاتشبیه مثل یک گیاهی که با کود انسانی رشد کرده و در دستگاه گوارش این موجود زنده هضم می  شود. عنصر مثبت آن سیب است و منفی هم دفع می شود. در مواجهه با تمدن غرب، باید آن را در تمدن و فرهنگ اسلامی استحاله کنیم. مثل سگی که تبدیل به نمک شده و در این فرایند پاک می شود یا نجاسات انسان که اگر در یک فرایند طبیعی استحاله شد پاک است. بنابراین اراده  انسان وقتی از خدای متعال دور شد، نجس می  شود. «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ»(توبه/۵۰) و بعد هر آن چه تحت سیطره خود دارند مثل زمین را هم نجس می  کنند. «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»(روم/۴۱) باید استحاله شده تا تطهیر بشود. مدل تمدن اسلامی مدل استحاله تمدن غرب و تفکیک و تجزیه است نه مدل گزینش و ان شا الله مسیر حرکت ما هم مسیر سوم است.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 146

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 54