نسخه آزمایشی
شنبه, 29 ارديبهشت 1403 - Sat, 18 May 2024

جلسه دهم فلسفه اصول فقه/ بررسی و نقد نظریه مرحوم نائینی در نسبت شریعت و حکومت

متن زیر تقریر جلسه دهم بحث فلسفه اصول آیت الله میرباقری است که به تاریخ 3 آذرماه 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث نظریه مرحوم نایینی به نقد نظریه ایشان می پردازند و بیان می کنند که نظریه ایشان محسناتی دارد که باید دیده شود. نسبت توحید و حکومت؛ نسبت رشد اخلاقی اجتماع و رسیدن به حکومت دینی؛ تبیین اصول پیشرفت حکومت دینی؛ لکن نظریه ایشان دچار نقد جدی است از این باب که اولا ایشان حکومت های خلفاء اولیه را از از دوره معاویه بهتر می دانند زیرا احکام بیشتر رعایت می شده است. ولی این نظریه ملاحظاتی دارد و اصل شیطنت در همان  دوره طراحی شده است. نسبت بین دین و ولایت اگر تبیین نشود احکام رهزن مدل دین خواهد شد...

نسبت «توحید» و «حکومت» در دیدگاه مرحوم نائینی

در بررسی کلام مرحوم نائینی باید به این نکته توجه داشت که ایشان یک ابتکار بسیار خوبی که انجام داده اند و بین «توحید» با «سیاست و ولایت جامعه» نسبتی برقرار کرده و می فرمایند که حکومتی که خود را مستقل از شریعت، سرپرست جامعه می داند، ادعای الوهیت کرده و اگر مردم بدون ملاحظه اینکه دستورات وی شرعی هست یا خیر، مطیع او باشند مشرک هستند. همچنین بعد از اینکه شخصی حکومت را غصب کرد، اگر خود را «فعال ما یشاء» بداند، غصب اضافه ای انجام داده و پذیرش آن شرک دیگریست.

یعنی ایشان منصب ولایت یک منصب جعلی می دانند که خدای متعال باید آن را جعل کند و اگر کسی بدون جعل الهی آن را به عهده بگیرد غصب کرده است؛ لکن روشنفکرانی که کلام ایشان را تقریر کرده اند، متذکر به این نکات ایشان نمی شوند.

شاید این نگاه ایشان صرف بحث نظری نیست. بلکه مراد این است که حکومت باید مجرای ولایت الهی باشد و اگر مجرای ولایت الهی نشد، ملحدانه و مشرکانه می شود. یعنی تفسیر عرفانی-کلامی ایشان این است که سلطنت غاصبه نمی تواند مجرای الوهیت باشد زیرا مأذون در سرپرستی نیست. اما حال که نمی توان سلطان را عزل کرد باید تلاش کرد که لااقل مناسبات حکومت، اسلامی باشد.

نسبت بین «اخلاق» و «سیاست» در کلام مرحوم نائینی

نکته مهم دیگری که از کلام ایشان استفاده می شود این است که ایشان بین «اخلاق» و «سیاست» نیز ارتباط برقرار کرده اند. ایشان می فرمایند در حکومتی حق مردم استیفا شده و به مردم ظلم نمی شود که مبتنی بر اخلاق اسلامی باشد. اگر به اخلاق اسلامی عمل شود رابطه اخوت که رابطه ایثار و فداکاری است شکل می گیرد و در این صورت هیچ کس نمی خواهد بر دیگران سلطه پیدا کرده، یا ادعای الوهیت و سلطنت کند؛ اما اگر اخلاق اسلامی در جامعه حاکم نباشد عده ای منافع دیگران را از بین می برند و نظام ارباب و رعیت، و مالکیت استبدادی شکل می گیرد.

بنابراین جامعه مطلوب دینی در نگاه ایشان جامعه ای است که اولا حکومت مجرای الوهیت باشد و اذن از جانب خدای متعال داشته باشد و ثانیا اخلاق جامعه اسلامی باشد و ثالثا احکام شریعت اجرا شود. ایشان صرفا عمل به احکام فقهی را ضامن شکل گیری حکومت اسلامی نمی دانند بلکه می فرمایند باید نظام سیاسی آن دینی و مجعول مِن قِبل الله تعالی باشد، لکن در صورت عدم امکان عزل سلطان باید او را محدود به حدود الهی کرد تا مناسبات حکومت اسلامی شود. ایشان محدود کردن سلطان را در آن زمان از طریق مجلسی که با مشورت مردم شکل می گیرد ممکن می دانند.

بنابراین یکی از امتیازات مرحوم نائینی این است که فقیه در میدان اداره عینی هستند و به بحث از مبانی حکومت اسلامی پرداخته اند که بسیاری از فقها در زمان ما هم به آن نمی پردازند؛ البته باید دانست که آنچه در مشروطه، در متن واقع اتفاق افتاده بود، چیزی نبود که مرحوم نائینی به دنبال آن بوده اند؛ بلکه لااقل از یک زمانی به بعد غربی ها نیز وارد شده و درصدد بودند که تفکر غرب در جامعه اسلامی را نفوذ داده و مدل زندگی مردم را تبدیل به سبک زندگی غربی کنند. به تعبیر دیگر دو جریان در مشروطه وجود داشته، یک جریان وابسته به غرب بود و یک جریان هم روحانیت و قشر مذهبی جامعه بودند و اتفاقا جریان اول غالب شد و جریان مشروطه به سمت عرفی سازی کل زندگی اجتماعی جامعه حرکت کرد.

تبین اصول پیشرفت جامعه اسلامی در کلام مرحوم نائینی

نکته دیگری که در کلام مرحوم نائینی باید بدان توجه داشت است که ایشان در خاتمه کتاب خود به موانع پیشرفت جامعه اسلامی پرداخته و طرحی برای پیشرفت بیان می کنند. ایشان می فرمایند مانع اصلی پیشرفت جامعه، سیاست است. یعنی این حکومت استبدادی است که مانع پیشرفت جامعه است و در ادامه ریشه های فرهنگی این مانع و راه حل هایی برای رفع آن را نیز بیان کرده اند.

نقد کلام مرحوم نائینی/ «ولایت»، حلقطه واسطه بین «الوهیت» و «شریعت»

در تحلیل نظام سیاسی این نکته مهم است که برای اسلامی شدن و جریان مناسبات توحیدی در جامعه، علاوه بر «شریعت» به «اخلاق» نیز باید پرداخته شود، که مرحوم نائینی به خوبی آن را مطرح کرده اند؛ لکن ایشان به این نکته توجه نداده اند که حلقه واسطه تحقق توحید، شریعت و اخلاق در جامعه، نظام ولایت است. در واقع خلأ تئوریکی که در نگاه ایشان وجود دارد، این است که صرف اینکه در جامعه به اخلاق و شریعت اسلامی عمل شود، باعث اسلامی شدن جامعه نیست؛ بلکه ولایتی که بر جامعه حاکم است باید ظرفیت و قدرت ایجاد اسلام را داشته باشد. زیرا احکام، اخلاق و حتی اعتقادات، از شؤون ولایت هستند و اگر ولایت حقه نباشد، اعتقاد، اخلاق و احکام قابل تحقق نیست.

مثلا اگر فرض کنیم که در زمان معاویه جماعت های زیادی نماز برپا کنند، واقعا نمازی برپا نشده است. بلکه وقتی نماز برپا می شود که ذیل ولایت حقه باشد، زیرا نماز به نحو شرط خارجی مشروط به ولایت نیست بلکه نماز از شؤون ولایت حقه است و اگر ولایت حقه جاری نباشد اصلا نمازی برپا نمی شود.

بنابراین در تحلیل جامعه دینی در رویکرد مرحوم نائینی این نکته مورد توجه نبوده است که «ولایت» واسطه بین «الوهیت» و «شریعت» است؛ شاهد این مطلب این است که ایشان دو نوع حکومت را بیان کرده و می فرمایند حکومت تقسیم می شود به حکومت ولائیه و استبدادیه و حکومت غرب را حکومت ولائیه می دانند، درحالی که حکومت های غربی قطعا تحت ولایت باطل قرار دارند؛ همچنین شاهد دیگر این کلام این است که ایشان می فرمایند استبداد از زمان بنی امیه شروع شده است درحالی که اساس حکومت استبدادی قبل از معاویه و در زمان خلفا آغاز شده است.

ایشان به این نکته عنایت کرده اند که باید توحید در مناسبات اجتماعی جاری شود؛ لکن طریق جریان آن صرفا یک قرارداد نیست که جعل کنند که شخصی حاکم باشد؛ بلکه بستر تحقق احکام، اخلاق و اعتقادات، ولایت حقه است و این ولایت طریق جریان الوهیت است و باید دستگاه ولایت حقه در قوس نزول، طریق جریان الوهیت و در قوس صعود، طریق جریان پرستش باشد تا تمام مناسبات جامعه از طرفی مناسبات الوهیت و از طرف دیگر مناسبات پرستش باشد.

البته ممکن است حاکم جور به نسبتی مجبور شود که بعض مناسبات ولایت حقه را بپذیرد لذا در جامعه ای که بر محور ولات جور شکل می گیرد نیز ممکن است بعض حدود اسلامی مراعات شود ولی ابتدا باید تبیین شود که مسیر اسلامی شدن یک جامعه بعد از الوهیت، اخلاق و شریعت نیست بلکه بین الوهیت و شرایع -اعم از اعتقادات و اخلاق و احکام- واسطه ای وجود دارد که جریان ولایت حقه است.

استنباط «حکمت اجتماعی»، مقدمه تبیین احکام جامعه

متناظر با همان فلسفه اجتماعی که مرحوم علامه بیان کرده اند می توان یک حکمت اجتماعی بیان کرد که جامعه چگونه دینی می شود؟ بعد از تبیین حکمت اجتماعی و به تعبیر دیگر بعد از استنباط هستی شناسی جامعه از منظر دین، می توان احکام جامعه را بیان کرد.

از معارف وحیانی استفاده می شود که تحقق اخلاق و احکام، فرع بر ولایت حقه است. یکی از بهترین روایات که در اخلاق این نکته را تبیین کرده است حدیث عقل و جهل است که دلالت دارد که همه صفات حمیده به وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله داده شده است و اگر کسی ذیل نبی اکرم صلی الله علیه و آله قرار گرفت متصف به این صفات می شود و اگر جامعه ای ذیل ولایت ایشان قرار گرفت مناسبات انسانی و اخلاقی آن، مناسبات اخلاق حمیده می شود، ولی اگر ذیل آن قرار نگرفت مناسبات آن مناسبات اخلاق رذیله می شود.

روایات بسیار دیگری در مجامع روائی ماست که دلالت دارد که در جامعه ای بندگی و توحید محقق می شود و مناسبات آن الهی می شود که بر محور «ولی حق» شکل گرفته باشد که طریق جریان عبودیت، بندگی و معرفة الله در عالم است. لذا در روایت آمده است: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»

مرحوم کلینی در روضه کافی این روایت معتبره را آورده اند: «عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: نَحْنُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي‌ءِ وَ رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ‌ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا»

این روایت دلالت بر این دارد که علاوه بر اخلاق و مناسک عبادی، حتی توحید هم بدون ولایت محقق نمی شود. روشن است که مراد حضرت از اینکه فرموده اند «فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ»، این نیست که اصل الوهیت حضرت حق فرع بر امام باشد؛ بلکه حضرت می خواهند بفرمایند که تحقق توحید در حیات فردی و اجتماعی منوط به جریان ولایت حقه است.

توحید و عبادت و اخلاق در جامعه ای محقق می شود که مناسبات آن ذیل ولایت حقه باشد و صفات رذیله در جامعه ای محقق می شود که ذیل امام متکبر علی الله شکل بگیرد. لذا اگر مستکبرین عالم که طریق جریان ولایت طاغوت هستند، محور جامعه باشد قوانینی که در این جامعه شکل می گیرد قوانین اسلامی نیستند. لذا قوانینی که در غرب وجود دارند هیچ کدام قانون اسلامی نیستند.