نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

جلسه صد و چهل و یکم شرح کتاب الحجه کافی/ مقام طوع و تنظیم موازین انسان با امام – شروع آیه ولایت

متن زیر تقریر جلسه صد و چهل و یکم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 17 اردیبهشت ماه سال 1402 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه باب طاعت امام و صحیحه ابن ابی العلاء تکمله بحث آیه ولی الامر را بیان می کنند و در ادامه به آیه ولایت می رسند که در همین صحیحه به این آیه نیز استشهاد شده است. ابتدای شان نزول این مسئله را بررسی می کنند...

صحیحه حسین بن ابی العلاء و اطاعت و تسلیم

بحث در صحیحه حسین بن ابی العلاء در باب وجوب طاعت بود که فرموده: «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ قَالَ: ذَكَرْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَوْلَنَا فِي الْأَوْصِيَاءِ إِنَّ طَاعَتَهُمْ مُفْتَرَضَةٌ قَالَ فَقَالَ نَعَمْ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى  أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ  وَ هُمُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ  إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ  وَ رَسُولُهُ  وَ الَّذِينَ آمَنُوا»(1) در این روایت به آیه اطاعت از ولی الامر اشاره شده بود.

عرض کردیم فضای آیات در مورد امر و حکم خدا و رسول است که باید به آن تسلیم شویم و بدنبال حکم دستگاه دیگر نباشیم. تحاکم به طاغوت در نزاع اجتماعی نباید رخ دهد بلکه باید به حکم خدا و رسول تمکین کرده و تسلیم باشند. «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما» اطاعت از رسول و امام معنایش همین است. ملک عظیم که خدا در اختیار رسول و امام قرار داده است همین مقام است. امانت الهی که به آنها داده شده است.

ذیل آیه شریفه در صحیحه یحیی کاهلی فرموده: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّه  لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ  ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ  لا يُؤْمِنُونَ  الآیه ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ»(2) یعنی در مقابل دستور نبی اکرم اگر بگوید چرا این طوری دستور دادند و چرا جور دیگری حکم نکردند؛ با همین حرف وارد وادی شرک شده است. و یا حتی اگر نگویند ولی در قلوبشان هم باشد باز هم مشرک اند.

تسلیم در ساحت موازین قلبی و عقلی

این تعبیر نشان می دهد تسلیم باید به حدی باشد که حرج در نفس هم پیدا نشود. به خصوص اگر این در امر مهمی مثل امر خلافت و امامت باشد. معنایش این است مومن آن کسی است که حکم و فرمان حضرت را به گونه ای قبول می کند که در دلش هم احساس دلتنگی نسبت به این حکم نمی کند. لذا استفاده می شود که باید میزان انسان رسول و حکم الهی باشد. اگر در دل انسان میزان دیگری وجود دارد و می خواهد بر اساس آن میزان، ترازو کند، یک جایی به مناقشه با رسول می رسد. میزان حق خود رسول است. میزان حق خود امام علیه السلام است. «عَلِيٌ  الْمِيزَان» یعنی همین.

اگر کسی موازین دیگری را پذیرفته ولو به اسم موازین عقلی و می خواهد آنها را حاکم کند، یک جایی با رسول به مقابله می رسد. حتی قوای عاقله انسان باید تسلیم و تبع حضرت باشد به طوری که عقل که میزان هست ذیل رسول حکم بکند. و الا اگر عقل خودش بخواهد مستقل از رسول حکم کند، این یک جایی به مناقشه کشیده می شود. بنابراین اگر ما یک قانون اساسی بنویسیم و بگوییم این قانون اساسی حاکم بر خدا و رسول است، بعد بخواهیم خدا و رسول را هم با او بسنجیم این به همان تعارض کشیده می شود.

ریشه ترازوی ما محورش تعلقات است. عقل عمل ما که حکم می کند محورش تعلقات است. شما تعلقات را صفر کنید. اگر هیچ تعلقی در انسان نباشد اصلا حکمی به حسن و قبح اتفاق نمی افتد. حکم به حسن و قبح تابع تعلقات است. اگر تعلق به حضرت حق و اولیاء الهی محور همه تعلقات انسان بود، تمام موازین عقل عملی اش برابر با حکم الهی باشد، احساس حرج نمی کند. ولی اگر تعلق اصلی اش به خدای متعال نیست، در کنار تعلق به خدای متعال به یک چیز دیگری هم تعلق دارد، ولو به موازین عقلی ای که خودش فرض می کند؛ می گوید رسول هست این موازین هم هست، می خواهد این موازین را برحکم رسول حاکم کند، یک جایی نزاع پیدا می شود.

مثلاً بعضی ها اخلاق را بر حضرت و بلکه بر خدا حاکم می کنند؛ می گویند خدای متعال اخلاقی عمل می کند از باب این که حسن و قبح حاکم بر فعل الهی است. این را ما هرچه تلاش کردیم نفهمیدیم که آدم با یک تفصیل فلسفی «وجوب علیه» و «وجوب منه» این را بخواهد حل و فصل کند. بعضی این کار را کرده اند و در واقع یک قانون اساسی نوشته اند و آن را حاکم بر فعل خدا قرار دادند.

بله، حسن و قبح منشأ دارد. حقیقی هم هست. منشأش الوهیت خدای متعال است. ورای الوهیت خدای متعال منشائی برای حسن و قبح نداریم. اینکه بگوییم یک چیزی حسن است منهای الوهیت و تناسبات الوهیت؛ حرف تمامی نیست. واجب من الله به معنای این که از شئون الوهیت است و خدای متعال شئون الوهیت را بر خودش فرض فرموده این اشکالی ندارد. ولی از شئون الوهیت خودش نیست، امری بیرونی است که حاکم بر او می شود. تعابیر «وجوب من الله» مشکلی را حل نمی کند.

این تناسبات هم تناسبات اراده خود خداست. نه اینکه ذات الهی او را به این تناسبات کشیده است و قابل تخلف از جانب او نیست. اراده الهی مبتنی بر حکمت اوست و اراده اش بر این تعلق گرفته است که از این حکمت تخطی نمی کند. نه اینکه نمی تواند تخلف کند. خداوند مجبور به رعایت این تناسبات خودش هم نیست بلکه خودش اراده کرده است که طبق این تناسبات عمل کند. جبر چه بیرونی و چه دورنی بر خدا نیست. خدای متعال فاعل علی الاطلاق است. البته حکیم هم هست. ولی حکمتش جبر درونی درست نمی کند. نمی شود که فاعلیت خدای متعال ذیل حکمت باشد. فاعلیت ذیل حکمت نیست. البته بدون حکمت هم نیست. این که ما حکمت را مهیمن بر فاعلیت خدای متعال کنیم بعد بگوییم «جبر من الله» یا «فرض من الله» اینها نادیده گرفتن مشیت مطلقه الهی است. البته پیداست این مشیت مطلقه ذات حکیم و خبیر و علیم است. یک کاری نکنیم که مشیت از بین برود.

رشد عقلانی و تولی به رسول

خلاصه اینکه اگر کسی بخواهد تسلیم محض باشد و به مقام طاعت برسد لازمه اش این است که موازینش بر معیار رسول شکل بگیرد. اگر بگویید موازین عقلی است من می گویم رسول الله عقل کل است. علاوه بر این که عقل ما معصوم نیست، عقل اوست که معصوم است. بنابراین معنای اینکه رسول را میزان قرار دهید این نیست که شما عقل را تعطیل کنید. مگر عقل چیست که با رسول مخالف باشد. عقل را ذیل رسول قرار دهید. نه اینکه عقل را تعطیل کنید. «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ  الْعُقُول»(3) عقل اصلا در ما بالفعل نیست. همه احکامش، به تدریج به فعلیت می رسد. این به فعلیت ریسدنش با سرپرستی رسول است. اگر عقل را به رسول سپردید که عقل کل است، این به فعلیت می رسد. اما در طرف مقابل اگر عقل تحت ولایت شیطان قرار گرفت «وَ لَا تَجْعَلْ  لِلشَّيْطَانِ  عَلَى  عَقْلِي  سَبِيلا»(4) وقتی می خواهد به فعلیت برسد نورانیتش از بین می رود. اینطور نیست که عقلی که می گویید یک چیزی است که همه احکامش الان بالفعل است.

بله، عقل در ما هست. میزان هم هست. این میزان در یک سطحی فعلی است و در یک سطحی با رسول به فعلیت می رسد. تلقی من این است که همه جا با رسول به فعلیت می رسد. اگر تحت اشراف رسول قرار گرفت و تسلیم به رسول شد، عقل می شود عقل بالفعل نورانی. اگر عقل گفت: من خودم می توانم حکم کنم و در فعلیت، خودم راهم را طی می کنم، یک ظرفیتی دارم ادامه می دهم، این از ولایت رسول خارج شده و تحت ولایت ابلیس قرار می گیرد.

تصویر تولی عقلانی در سیر انسان مهم است. عقل به تدریج به فعلیت می رسد. کسی نمی تواند بگوید من الان همه موازین حسن و قبح در جزئیات را هم می فهمم. پیداست نمی فهمد. طفل می فهمد؟! آدم بالغ اول بلوغش می فهمد؟! اینطوری نیست. این به فعلیت رسیدنش می تواند با تولی به رسول باشد. اگر با تولی به رسول و با تسلیم به رسول بود، عقل بالفعل می شود و حسن و قبح را درک می کند اما ذیل رسول درک می کند. و به حق می رسد و درک او حق است.

اینکه در روایت فرموده است «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَة»(5) ما هم قبول داریم که دو حجت است. اما نسبتشان چیست؟ تعبیر اثاره دفینه عقل با رسول این را نشان می دهد که ذیل رسول از اقتضاء به فعلیت می رسد. این رسول است که می تواند عقل را سرپرستی کند. نه خودت می توانی و نه شیطان و نه دیگران.

به عنوان مثال الان در حکمت عملی که کار عقل عمل است و میزان درست می کند. خوب و بد را مشخص می کند. در اینجا شما فلاسفه دستگاه های فلسفی مختلفی دارید. احکام مخلتف دارید. اگر کسی ملتزم به این فیلسوف شد و شاگردی او را کرد، یک دستگاهی پیدا می کند. شاگردی یک کس دیگری را کرد، یک دستگاه دیگری پیدا می کند.

عقل نظری هم همینطور است و به عنوان مثال معمولا فیلسوفی که شاگرد اصالت ماهیتی است، اصالت ماهیتی می شود. البته خود ملا صدرا این را نقض کرد. ایشان شاگر میرداماد بودند ولی فیلسوف اصالت وجودی شدند. ولی الان چند قرن است همه به تبع ملاصدرا اصالت وجودی اند. چرا همه شان ذیل یک نفر راه رفتند؟! آیا این تولی در عقلانیت به کسی نیست؟! اگر بگوییم رسول الله عقل ما را اثاره کند مشکل دارد ولی این یک فیلسوف چند قرن عقول را در اختیار گرفته است این بدون اشکال است؟! اگر می گویید این عقل است، می گوییم این چه عقلی است که همه شما مقلد آن شده اید؟!

البته نمی گوییم این تولی ها همه باطل محض است ولی در تولی است. عقلتان در تولی به صدرالمتألهین دارد حرف می زند. اسمش را هم عقل و فلسفه و حکمت می گذارید. هیچ حرف جدیدی هم ندارید. به معصوم که می رسیم می گوییم نخیر باید مستقل بفهمم. یک فاعل متصرف قوی ای پیدا شده که به او تولی پیدا می کنند. اگر یک قوی تری پیدا بشود، از این جدا می شوند و به سراغ قوی تر می روند. نوعا اینطور است. البته فرایند فهم پیچیده است. نمی خواهم انقدر ساده اش کنم. اختیار و اینها را نمی خواهیم از بین ببریم و مسیر استدلال را تعطیل کنیم. ولی اینکه دیگر قابل انکار نیست که عقل دارد کار می کند. ذیل یک فیلسوف محترم کار می کند. شاگرد او می شود. در تولی او دستگاه فلسفی را می فهمد و بسط می دهد. اثاره عقل با رسول است.

در پایان بحث این آیه شریفه خلاصه عرض می کنیم که این امر و حکم است که بستر ملک عظیم است و در این مقیاس هم باید اطاعت رخ دهد. در مقابل هم دستگاه بزرگی طواغیت برپا می کنند که منشا حکم و امر دیگری در عالم می شود که جز فساد و خرابی ثمره دیگری ندارد. وظیفه ما هم همین اطاعت و تسلیم است. این نکته مهمی است که اطاعت در مقیاس شریعت نیست. اطاعت در مقیاس ولایت است. البته این اطاعت در مقیاس ولایت باید در احوال و رفتار انسان هم جاری شود. ولی اصل مسئله طوع قلبی انسان نسبت به امام است که انسان را وارد وادی ولایت امام می کند و در وادی نعمت سیر می دهد و به معیت بزرگان این راه می رساند.

صحیحه حسین بن ابی العلاء و آیه ولایت

اما آیه دومی که در صحیحه حسین بن ابی العلاء مورد استناد واقع شده است مربوط به سوره مبارکه مائده می باشد. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون »(مائده/55) این آیه شریفه از دو جهت نیاز به بحث دارد. یک بحث در نقطه صفر مرزی با عامه است، که آیا این روایت ناظر به ولایت امیرالمومنین و ائمه علیهم السلام است یا اینکه معنای دیگری دارد. بزرگان این بحث را مفصل مطرح کردند؛ هرچند در باب شأن نزول این آیه تقریباً اختلافی نیست که در مورد اعطای انگشتری امیرالمومنین حین نماز بوده است.

ظاهر ابتدایی آیه این است که ولی و سرپرست شما فقط و فقط خدا و رسول و مومنینی هستند که مستمراً اقامه صلاه می کنند و ایتاء زکات می کنند درحالیکه راکع هستند؛ دائما به خدای متعال مشغول هستند و دائما از درگاه الهی دریافت می کند و به شما زکات می دهند؛ البته در این بحث می شود که این راکع بودن به معنای رکوع خاص در نماز است یا اینکه یک حالت خشوع حرف می زند این باید دقت شود.

ولایت امام معصوم اینطور است. اگر سرپرستی می کند در حال رکوع عالم را سرپرستی می کند، در حال نماز عالم را سرپرستی می کند. نه این که وقتی به سرپرستی عالم می پردازد از نمازش و از ذکرش خارج می شود. امام «الَّذينَ هُمْ عَلى  صَلاتِهِمْ دائِمُون »(معارج/23) هستند و سرپرستی او در همین ظرف واقع می شود.

نقل شأن نزول آیه شریفه

برای ذکر شأن نزول آیه یک روایت از فضای عامه را اشاره می کنیم. مرحوم مجلسی در مرآه از تفسیر ثعلبی نقل می کنند: «وَ مِنْ تَفْسِيرِ الثَّعْلَبِيِّ عَنْ عَبَايَةَ بْنِ الرَّبَعِيِّ قَالَ: بَيْنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ جَالِسٌ عَلَى شَفِيرِ زَمْزَمَ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِذَا أَقْبَلَ رَجُلٌ مُتَعَمِّمٌ  بِعِمَامَةٍ فَجَعَلَ ابْنُ عَبَّاسٍ لَا يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  إِلَّا وَ قَالَ الرَّجُلُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ سَأَلْتُكَ بِاللَّهِ أَنْ تَكْشِفَ عَنْ وَجْهِكَ  فَكَشَفَ الْعِمَامَةَ عَنْ وَجْهِهِ وَ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا أُعَرِّفُهُ بِنَفْسِي أَنَا جُنْدَبُ بْنُ جُنَادَةَ الْبَدْرِيُّ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ بِهَاتَيْنِ وَ إِلَّا فَصَمَّتَا وَ رَأَيْتُهُ بِهَاتَيْنِ وَ إِلَّا فَعَمِيَتَا يَقُولُ عَلِيٌّ قَائِدُ الْبَرَرَةِ وَ قَاتِلُ الْكَفَرَةِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ أَمَا إِنِّي صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ يَوْماً مِنَ الْأَيَّامِ صَلَاةَ الظُّهْرِ فَسَأَلَ  سَائِلٌ  فِي  الْمَسْجِدِ فَلَمْ  يُعْطِهِ  أَحَدٌ شَيْئاً فَرَفَعَ السَّائِلُ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ أَنِّي سَأَلْتُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ فَلَمْ يُعْطِنِي أَحَدٌ شَيْئاً وَ كَانَ عَلِيٌّ رَاكِعاً فَأَوْمَأَ إِلَيْهِ بِخِنْصِرِهِ الْيُمْنَى وَ كَانَ يَتَخَتَّمُ فِيهَا فَأَقْبَلَ السَّائِلُ حَتَّى أَخَذَ الْخَاتَمَ مِنْ خِنْصِرِهِ» روایت می گوید ابن عباس نشسته بود که جناب اباذر آمدند و نقل حدیثی کردند که مقام امیرالمومنین بود. ضمن آن به این داستان اشاره می شود که فقیری وارد مسجد رسول خدا شد و کمک خواست. خبری نشد. دست بلند کرد که خدایا شاهد باش که در مسجد رسول خدا من دست بلند کردم و کسی کمک نکرد. این حرف بوی طعنه به نبی اکرم داشت لذا همان موقع که این فرد شروع به دعا کرد، امیرالمومنین که مشغول نماز بود با انگشت اشاره کرد و حین رکوع انگشتر را عطا کرد.

در ادامه نقل شده: «وَ ذَلِكَ بِعَيْنِ النَّبِيِّ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ مُوسَى سَأَلَكَ قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي  فَأَنْزَلْتَ عَلَيْهِ قُرْآناً نَاطِقاً سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا اللَّهُمَّ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ نَبِيُّكَ وَ صَفِيُّكَ اللَّهُمَّ فَاشْرَحْ لِي صَدْرِي  وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي ... وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي  عَلِيّاً أَخِي  اشْدُدْ بِهِ ظَهْرِي  قَالَ أَبُو ذَرٍّ فَمَا اسْتَتَمَّ رَسُولُ اللَّهِ الْكَلِمَةَ حَتَّى نَزَلَ عَلَيْهِ جِبْرِيلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَعَالَى فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ اقْرَأْ قَالَ وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ اقْرَأْ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ »

وجود مقدس نبی اکرم هم در حال نماز بودند و متوجه این کار شدند. بعد از نمازدست بلند کردن و مقام جناب هارون نسبت به موسی و آیاتش را می خواندند و خودشان دعا کردند که شبیه آنچه به جناب موسی داده ای برای من نیز قرار بده و امیرالمومنین را وزیر من از اهل من قرار بده. و پشت مرا به محکم کن. کلام رسول خدا تمام نشده بود که این آیات ولایت نازل شد. اما بقیه مباحث آیه شریفه سیاتی. والحمدلله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 187

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 390

(3) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 43

(4) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 1، ص: 280

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 16