نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

جلسه صد و چهل و سوم شرح کتاب الحجه کافی/ صحیحه معمر بن خلاد و موثقه ابابصیر در مشارکت همه ائمه در امر طاعت

متن زیر تقریر جلسه صد و چهل و سوم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 24 اردیبهشت ماه سال 1402 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه باب طاعت امام به صحیحه معمر می رسند که اهل بیت مثل انبیاء و رسل مقام طوع دارند و در این مسئله مشارکت دارند. در ادامه به مرسله محمد بن زید پرداختند که در آن بیان می شود اهل بیت ما ارباب ما نبودند که ما بردگان باشیم و طاعت کنیم. بلکه مقام طاعت چیز  دیگری است و مسئله مولی وعبد نیست...

صحیحه معمر بن خلاد

روایت دیگری که در باب طاعت است صحیحه معمر بن خلاد است. فرموده: «بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ فَارِسِيٌّ أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ طَاعَتُكَ مُفْتَرَضَةٌ فَقَالَ نَعَمْ قَالَ مِثْلُ طَاعَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ نَعَمْ»(1)

روایت از جهت سندی که بحثی ندارد. اسناد اولیه همان عده مرحوم کلینی از اشعری است که بحثی در آنها نیست. احمد بن محمد بن عیسی اشعری هم که ثقه جلیل القدر و بزرگ قمیون است. معمر بن خلاد هم ثقه امامی است. هرچند روایت از سوال فردی مجهول از امام است ولی معمر می گوید چنین فردی این سوال را پرسید لذا نقل او مشافهی است و مهم نیست چه کسی این سوال را پرسیده است.

اما اینکه معمر می گوید فردی فارسی این سوال را پرسید شاید بخاطر این باشد که با اینکه سوال مهمی پرسیده است ولی این فرد فارس بوده است و جالب است که چنین فردی چنین سوالی می کند. زیرا نوعا شیعیان و روات و اهل سوالات دقیق مدنی یا کوفی و مانند آن هستند.

این فرد از امام سوال می کند شما مفترض الطاعه هستید؟ حضرت فرمودند: بله. بعد هم می پرسد: مثل امیرالمومنین؟ حضرت فرمودند: بله. از جواب هم استفاده می شود که امام در مفترض الطاعه بودن با امیرالمومنین هیچ تفاوتی ندارد. هرچند نکاتی در این روایت هست که با روایت بعدی اشاره می کنیم.

موثقه ابابصیر

اما روایت بعدی در باب طاعت موثقه ابابصیر است که فرموده: «وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَئِمَّةِ هَلْ يَجْرُونَ فِي الْأَمْرِ وَ الطَّاعَةِ مَجْرَى وَاحِدٍ قَالَ نَعَمْ»(2)

سند این روایت هم مشکلی ندارد. فقط علی بن ابی حمزه بطائنی در او هست که از روسای واقفه است. ولی توثیق دارد و روایاتش پذیرفته می شود. و علی بن حکم انباری هم از ثقات جلیل است و بحث ندارد.

از جهت دلالی ابی بصیر می گوید: به حضرت عرض کردم ائمه در فرمانی که دستشان هست یعنی صاحب الامر و ولی امر بودن و در این که طاعتشان واجب است، آیا مجرای واحدی دارند؟ حضرت فرمودند: بله همینطور است. در این جهت یک حکم هست. همه ائمه صاحب امر هستند و همه هم مفترض الطاعه هستند. این دو روایت علاوه بر مضامین قبلی، امر اضافه ای را هم دلالت می کند. آن امر اضافه این است که همه ائمه علیهم السلام در مفترض الطاعه بودن مجرای واحدی دارند.

البته ممکن است بین ائمه علیهم السلام در یک اموری تفاضلی باشد. کما این که در روایات هست و خیلی وقت ها برای ما هم قابل فهم نیست. خودمان هم حق نداریم در این امور اظهار نظر مستقلی کنیم که مثلا فلان امام برتر است یا برتر نیست. ولی از بعضی روایات استفاده می شود که امتیازاتی هست. این بحث پر دامنه ای است که آیا ائمه علیهم السلام امتیازاتی نسبت به همدیگر داشتند یا نه؟ و جای این در مباحث طاعت نیست. این روشن است که هر امامی هر امری بکند برای ما واجب الاطاعه است.

روایات مشابه در مشارکت ائمه در طاعت

مشابه مضمون روایت هشتم و نهم، روایات دیگری هستند که در مجامع دیگر هم آمده است. در بصائر الدرجات در روایتی از عبدالرحمن بن کثیر نقل شده: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  قَالَ  الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ قَالَ الَّذِينَ آمَنُوا النَّبِيُّ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الذُّرِّيَّةُ الْأَئِمَّةُ الْأَوْصِيَاءُ أَلْحَقْنَا بِهِمْ وَ لَمْ  تَنْقُصْ  ذُرِّيَّتُهُمْ  مِنَ الْجِهَةِ الَّتِي جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ فِي عَلِيٍّ وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ»(3) این روایت ذیل آیات سوره مبارکه طور بیان شده است: «و الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ»(طور/21) که راوی کلامی از امام را ذیل آیه مذکور نقل کرده است.

در آیه شریفه فرموده آنهایی که مومن بودند و ذریه شان هم در ایمان از آنها تبعیت کردند یعنی مثل آنها مومن بودند ذریه شان را به آنها ملحق میکنیم. از بعضی روایات استفاده می شود که اگر کسی ذریه ای دارد که ذریه اش مومن اند ولو درجات آنها به اندازه درجه این مومن نباشد، برای احترام به این مومن آنها را به او ملحق می کنند؛ چیزی هم از عمل اینها کسر نمی کنیم. در ادامه آیات هم فرموده: «قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ في  أَهْلِنا مُشْفِقين » ظاهرش این است آن کسانی که اهل اشفاق بودند و با همه وجود دلشان می خواسته که نسلشان مومن باشند و در این زمینه تلاش هم می کردند و نسلشان هم مومن اند ولی در درجات ایمان تنزل دارند، اینها در قیامت به هم ملحق می شوند.

در روایت فرموده: مقصود از «الذین آمنوا» نبی اکرم و امیر المومنین علیهما السلام هستند. و مقصود از ذریه هم یازده امام دیگر هستند. بعد فرمودند این ذریه در آن جهتی که نبی اکرم در مورد امیرالمومنین فرمودند نقص و کم ندارند. ظاهراً همان مقصود کلام رسول خدا در غدیر و معرفی امیرالمومنین است. بعد توضیح می دهد «وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ» لذا آنها یک مقام از حجیت را دارند و وجوب طاعت شان هم مانند هم است.

نیز همین مفاد در صحیحه مکاتبه بزنطی با امام رضا در قرب الاسناد نقل شده است که فرموده: «...فَكَتَبَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لَايَسْتَكْمِلُ عَبْدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى  يَعْرِفَ  أَنَّهُ  يَجْرِي  لِآخِرِهِمْ  مَا يَجْرِي  لِأَوَّلِهِمْ  فِي  الْحُجَّةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْحَرَامِ وَ الْحَلَالِ سَوَاءً وَ لِمُحَمَّدٍ وَ لِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ فَضْلُهُمَا وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ حَيٌّ يَعْرِفُهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»(4) در این روایت بیان کرده است ولو برای رسول الله و امیرالمومنین فضلی نسبت به بقیه اهل بیت هست ولی در حجت و طاعت و حلال و حرام با هم برابر هستند. یعنی از این استفاده می شود که در این جهت حتی فرقی با نبی اکرم هم نیست.

استکمال ایمان این است که این امر فهم بشود که آن حجتی که جاری می شود در ائمه یک حجت است. یک فرض الطاعه است. استکمال ایمان به این است که این مقام فهم بشود. این نکته مهمی است که اگر کسی به این حقیقت نرسد که جریان اول تا آخر را با هم نبیند و یک حقیقت جاری فهم نکند، این به کمال ایمان نرسیده است.

شاید این همان نکته ای است که در حدیث نورانیت امام بیان شده است. آنجا فرمودند: «إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى  يَعْرِفَنِي  كُنْهَ  مَعْرِفَتِي  بِالنُّورَانِيَّة»(5) درک آن مقام، استکمال ایمان است. کانه اگر کسی به آن مقام رسید برایش واضح می شود که این مقام امامت، این مقام فرض طاعت، یک مقام هست. اگر شناخت و معرفت به مقام نوری امام و آن ساحت راه پیدا کرد، این متوجه می شود که امری است که در ائمه تکرار می شود و یک حقیقت جاری را در افراد مختلف ایجاد می کند. «أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ  وَاحِدَة» حقیقت نور و روحی که با هم به رسول داده می شود و با رفتن رسول الله به امیرالمومنین منتقل می شود و همین در ائمه باقی خواهد بود و قوام امامت به همین است. «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمان »(شوری/52)

در واقع یک حقیقت است که بستر حجیت و امامت و امر و طاعت می شود. استکمال ایمان عبد به این است که به نقطه ای برسد که این را درک کند که «أَنَّهُ  يَجْرِي  لِآخِرِهِمْ  مَا يَجْرِي  لِأَوَّلِهِمْ  فِي  الْحُجَّةِ وَ الطَّاعَةِ وَ الْحَرَامِ وَ الْحَلَالِ سَوَاءً». این طور نیست که مثلا خدای متعال اعتبار فرض الطاعه کرده و اعتبار فرض الطاعه هم علی السویه است. نه، آن امری که منشأ آن فرض طاعت می شود که در آیات قبلی از آن بحث شد، در همه معصومین علیهم السلام به نحو یکسان وجود دارد. گرچه ممکن است که فضیلت هایی از برخی جهات دیگر برای بعضی ائمه فرض بشود.

هرچند این مسئله نیاز به بررسی جدی دارد که در عین اینکه شما تفاوت و فضل را در ائمه قبول می کنید ولی آن حقیقتی که بستر حجیت و مقام وجوب طاعت می شود، یک حقیقت بیشتر نیست. یافتن ایندو حقیقت و منشا وحدت و تفاضل در این بحث مهم است.

مرسله محمد بن زید طبری

اما روایت دهم باب طاعت که روایت مهمی است، مرسله یا معتبره محمد بن زید طبری است که فرموده: «بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ الطَّبَرِيِّ قَالَ: كُنْتُ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الرِّضَا بِخُرَاسَانَ وَ عِنْدَهُ عِدَّةٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ فِيهِمْ إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى بْنِ عِيسَى الْعَبَّاسِيُّ فَقَالَ يَا إِسْحَاقُ بَلَغَنِي أَنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّا نَزْعُمُ أَنَّ النَّاسَ عَبِيدٌ لَنَا لَا وَ قَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ مَا قُلْتُهُ قَطُّ وَ لَا سَمِعْتُهُ مِنْ آبَائِي قَالَهُ وَ لَا بَلَغَنِي عَنْ أَحَدٍ مِنْ آبَائِي قَالَهُ وَ لَكِنِّي أَقُولُ النَّاسُ عَبِيدٌ لَنَا فِي الطَّاعَةِ مَوَالٍ لَنَا فِي الدِّينِ فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»(6)

این روایت ناظر به یک منزلتی از نفی غلو هست. این روایت با همین متن در امالی شیخ مفید و امالی شیخ طوسی و کتب دیگر هم ذکر شده است. از جهت سندی روایت از عده کلینی از اشعری از مروک بن عبید است. تا اینجا که مشکلی نیست و مروک توثیق شده است. مشکل در محمد بن زید طبری است که توثیق خاص ندارد. هرچند بعید نیست این تعدد نقل در کتب و اعتماد عده ای مانند حمیری و نقل این روایت و نیز نقل کلینی برای اعتبار کافی باشد.

اما از جهت دلالی راوی فرموده من در سفری که امام رضا علیه السلام به خراسان داشتند بالای سر حضرت، در محضر ایشان بودم. این داستان ولایت عهدی حضرت است. مباحث مربوط به امامت، مفصل آنجا گفتگو می شده است. عده ای از بنی هاشم در محضر حضرت بودند. حضرت، اسحاق بن موسی را مورد خطاب قرار دادند که حتماً نکته دارد.

حضرت فرمودند به من خبر رسیده که یک عده ای می گویند که تلقی ما این است که همه مردم، عبد ما هستند. دو احتمال در این لفظ عبد هست. احتمال اول این است که یعنی باید ما را پرستش کنند. کما این که عبد خدا هستند، در مقام پرستش باید ما را هم بپرستند. احتمال دوم این است که عبد ما یعنی برده ما هستند. همه برده ما هستند و ما مالک آنها هستیم. مثل ملکیتی که صاحبان برده ها نسبت به برده ها دارند. این احتمال دوم بر اساس بعضی از نقل های دیگر تقویت می شود. هر کدام از این دو احتمال باشد، حضرت نفی کردند. و فرمودند: به قرابتم در نزد رسول خدا قسم که تا به حال چنین سخنی نگفتم و از آبائم هم نشنیدم که یک چنین حرفی فرموده باشند. و نه به من رسیده باشد که اجدادم چنین فرموده باشند.

بعد در ادامه این نفی اثبات می کنند که: آنچه ما گفتیم این بوده است که مردم در مقام طاعت عبیدند و هرچه ما می گوییم باید اطاعت کنند. همان چیزی که عبد نسبت به مولای خودش دارد و باید اطاعت کند، مردم هم در مقام طاعت باید از ما تبعیت کنند. پیداست آن معنایی که حضرت نفی می کنند، فرمان روایی و صاحب الامر بودن نیست بلکه اتفاقاً این را اثبات فرمودند. این غلو است که مقام پرستش یا مالک بودن مثل مولی و عبد بدهیم. و این تقصیر است که آنها را مفترض الطاعه ندانیم.

در انتها هم فرمودند باید ما را اطاعت کنند و موالی ما در دین باشند. «عَبِيدٌ لَنَا فِي الطَّاعَةِ مَوَالٍ لَنَا فِي الدِّينِ» یعنی مکلف هستند که ما را در دین نصرت کنند. ظاهرا معنایش این است. یعنی در امر دین باید در جهت ما حرکت کنند و بدنبال ما باشند. و این تبعیت هم نصرت و محبت بدنبال دارد.

تایید با صحیحه عبدالسلام هروی

اما این مضمون در عیون اخبار الرضا هم نقل شده است. در صحیحه عبدالسلام هروی فرموده: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ فی حدیث قَالَ أَبُو الصَّلْتِ  فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا شَيْ ءٌ يَحْكِيهِ عَنْكُمُ النَّاسُ قَالَ وَ مَا هُوَ قُلْتُ يَقُولُونَ إِنَّكُمْ تَدَّعُونَ  أَنَ  النَّاسَ  لَكُمْ  عَبِيدٌ فَقَالَ  اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ شَاهِدٌ بِأَنِّي لَمْ أَقُلْ ذَلِكَ قَطُّ وَ لَا سَمِعْتُ أَحَداً مِنْ آبَائِي قَالَهُ قَطُّ وَ أَنْتَ الْعَالِمُ بِمَا لَنَا مِنَ الْمَظَالِمِ عِنْدَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ إِنَّ هَذِهِ مِنْهَا ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ لِي يَا عَبْدَ السَّلَامِ إِذَا كَانَ النَّاسُ كُلُّهُمْ عَبِيدَنَا عَلَى مَا حَكَوْهُ عَنَّا فَمِمَّنْ نَبِيعُهُمْ قُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَدَقْتَ ثُمَّ قَالَ يَا عَبْدَ السَّلَامِ أَ مُنْكِرٌ أَنْتَ لِمَا أَوْجَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَنَا مِنَ الْوَلَايَةِ كَمَا يُنْكِرُهُ غَيْرُكَ قُلْتُ مَعَاذَ اللَّهِ بَلْ أَنَا مُقِرٌّ بِوَلَايَتِكُمْ»(7)

راوی سوال می کند مردم می گویند شما ادعا می کنید که مردم برده شما هستند. مقصود ملکیت عبد است نه اینکه ما اله هستیم و مردم باید ما را پرستش کنند. حضرت فرمودند خدا شاهد است که چنین نگفته ام. این از ظلم هایی است که ما اهل بیت شده است که چنین حرف هایی را به ما بسته اند. اگر ما مالک همه هستیم پس از چه کسی خریده ایم؟! به چه کسی می خواهیم بفروشیم؟!

آن مناسبتی که بین ما و امام قرار داده شده یک مناسبت رفیع تر و از جنس دیگری است. آن نظام حقوقی که جوامع با آن اداره می شده یک مسئله است، نظام امامت یک امر دیگری است. و همان طور که گفتیم این در واقع غلو نیست. این تنزل امام است. این تنقیص امامت است. اگر در فضیلت هم بگویند، این تنقیص است. این چه نسبت سخیفی است امام مالک ماست و ما را می تواند خرید و فروش کند؟! نسبت امام با امتش خیلی رفیع تر از این حرفهاست. این که یک کسی برده ای را بخرد و مالکش بشود، این که نسبت مهمی نیست. شما اگر پول داشته باشید می روید برده می خرید و مالکش می شوید. بعد هم می توانید به او فرمان بدهید. این تنقیص امام است. رابطه امام با امت یک رابطه افتراض الطاعه است. رابطه امام با ما بسیار بلندتر و رفیع تر و لطیف تر از این حرف هاست. امام اراده های انسانی را رشد می دهد و او را مسلط بر عالم می کند. این است که فرض طاعت لازم دارد.

بعد حضرت فرمود: حالا که ما مالک مردم نیستیم آیا تو ولایت ما را انکار می کنی؟ اباصلت عرض کرد: نه. ولایت چه ربطی دارد به مالک و عبید بودن؟ ولایت یک شأن دیگری است. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا» این که رابطه برده داری نیست. قرآن نمی خواهد بفرماید که شما فقط برده امیر المومنین هستید بلکه برده هیچ کس نیستید. شما عبد خدایید و رابطه ولایت با امام دارید. رابطه ولایت چیز دیگری است. والحمدلله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 187

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 187

(3) بصائر الدرجات ج 1، ص: 480

(4) قرب الإسناد (ط - الحديثة)، النص، ص: 351

(5) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 1

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 187

(7) عيون أخبار الرضا ج 2، ص: 183