نسخه آزمایشی
دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon, 29 Apr 2024

نابودی دستگاه ابلیس و طاغوت با قارعه دستگاه الهی نبی اکرم و اهل بیت ذیل تفسیر سوره قارعه

متن زیر گفتگوی آیت الله میرباقری در برنامه سمت خدا می باشد که در تاریخ ۱۴ آذر ۹۴ برگزار شد. در این جلسه در ادامه تفسیر و ترجمه سوره مبارکه قارعه بیان شد که  همه انسانها در امور زندگی خود موازینی دارند و خوب بد را با آن موازین می سنجند. خاستگاه این موازین به معبود و محبوب انسان باز می گردد. معبود یا خدا است و یا غیر خدا اعم از ابلیس و هوای نفس و دنیا. در یک معنا قارعه یعنی شخص وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمومنین و دستگاه نبی اکرم است که در روز قیامت به دستگاه باطل ابلیس و طواغیت کوبیده شده و همه آنها را پراکنده می کند. ثقل حقیقی موازین مربوط به دستگاه حق الهی و نبی اکرم است. سنگینی دستگاه ابلیس یک توهم است و به همین دلیل در روز قیامت هر آنچه که انسان با موازین شیطان بسنجد بی وزن می شود.

سوال: در ادامه تفسیر سوره مبارکه قارعه همراه حاج آقای میرباقری هستیم.

جواب: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنة علی اعدائهم اجمعین. به طور اختصار اشاره کردیم که در سوره مبارکه قارعه که از سور مکی است بحث از معاد و حوادث قرب قیامت و قیامت است. خدای متعال در این سوره ابتدا از یک قارعه و کوبنده ای خبر می ‌دهد و صحبت می‌کند «الْقَارِ‌عَةُ * مَا الْقَارِ‌عَةُ * وَمَا أَدْرَ‌اكَ مَا الْقَارِ‌عَةُ»(قارعه/1-3) چیست آن کوبنده و چگونه می‌ توانی بفهمی و درک کنی؛ چه می ‌دانی و چه چیز تو را آگاه کرده به این که قارعه چیست؛ یعنی حدود این قارعه از فهم طبیعی ما بیرون است و در مقیاس دیگری اتفاق می ‌افتد و از این کوبیدن‌ها نیست.

«يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَ‌اشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ * فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ * فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّ‌اضِيَةٍ»(قارعه/۴-7) در ادامه آیات شاید همان قارعه را توضیح می‌دهد که این قارعه در یک چنین روزی اتفاق می افتد؛ روزی که مردم مثل پروانه یا ملخ‌ های پراکنده ‌ای که در اثر یک ضربه‌ ای که آنها را به وحشت می‌ اندازد بی هدف حرکت می ‌کنند، پراکنده می ‌شوند. کوه‌ ها مثل پشم زده رنگین می ‌شوند. در این روز مردم دو دسته هستند. کسانی که میزان شان سنگین است که آن‌ها در یک عیشی هستند که آن عیش و نحوه زندگی راضی و پسندیده‌ است. «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ * فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ * وَ مَا أَدْرَ‌اكَ مَا هِيَهْ * نَارٌ‌ حَامِيَةٌ»(قارعه/۸-11) آنهایی که ترازوی عملشان و میزان و موازین اعمال شان سبک است آن آدم‌ ها مادرشان و پناهگاه شان و تکیه گاه شان هاویه (آتش تب دار) است. یک ترجمه‌ ای از این سوره عرض کردیم.

باید به دو سه سوال بپردازیم؛ یکی اینکه ثقل میزان و خفت میزان یعنی چه؟ دو اینکه چه نسبتی است بین سنگینی میزان و عیش راضیه و یا بالعکس بین سبکی میزان و در جهنم بودن آدمی که میزانش سبک است یعنی چه نسبتی بین ثقل میزان و خفت میزان با این دو تا نتیجه است. سوم اینکه چه نسبتی بین قارعه و ثقل و خفت میزان است که با قارعه شروع شده و بعد مردم دو دسته می شوند.

نسبت به ثقل میزان عرض کردیم که ما یک موازینی داریم که با آنها زندگی می ‌کنیم و در همه زندگی هم داریم: در خرید و فروش و تجارت و قرارداد بین المللی و رای سیاسی و صلح مان و زندگی خانوادگی مان و تهیه غذا و لذت بردن از غذا؛ و این که این غذا را میل کنیم یا آن غذا، همیشه ما یک ترازویی داریم و می ‌سنجیم، مثلاً وقتی سر سفره نشسته ایم اگر چند نوع غذا باشد یکی را انتخاب می ‌کنیم. همه چیز را با یک ترازویی می ‌سنجیم؛ و همه آدم‌ ها این میزان را دارند.

این میزان چیست؟ موقع سنجش ما برای هر چیزی شاخص مناسب خودش را درست می‌ کنیم. مثلاً شاخص سنجش فشار خون غیر از سنجش حرارت بدن انسان یا سنجش تعادل مایعات بدن انسان است. یک شاخصی دارد که با آن شاخص اندازه گیری می ‌کنیم. ما برای هر کار خیری هم که می‌ خواهیم انجام بدهیم خیر و شر می‌ کنیم و برای آن یک شاخصی داریم. برای ازدواج می ‌گوییم کسی که می‌ خواهم با او ازدواج کنم باید مومن باشد و دارای اخلاق خوب باشد تناسب سنی و خانوادگی داشته باشد. با این شاخص ‌هایی که گذاشته می شود هیچ وقت یک آدم مومن با کافر ازدواج نمی ‌کند و می‌ گوید قطعاً او خط قرمز من است. به عکس دو تا کافر و دو آدمی که دین برایشان موضوعیتی ندارد از هر دینی باشند با هم دیگر ازدواج می‌ کنند و با هم خیلی راحت زندگی می ‌کنند.

جامعه هم یک شاخص‌ هایی دارند. خیلی از شاخص ‌هایی که ما انتخاب می ‌کنیم به فرهنگ اجتماعی بر می‌گردد. شاخص ‌های اجتماعی در جوامع مختلف فرق می‌کند؛ چون فرهنگ‌ ها متفاوت است. ارزشگذاری‌ ها متفاوت است. فرض کنید در کشوری که نظریه اکتفا را قبول دارند آنجا این عمل را اصلاً زشت نمی ‌دانند. این عملی را که همه انبیاء تقبیح می ‌کنند آن‌ها زشت نمی ‌بینند و شما اگر با آن مقابله کنید آنها شما را متهم می‌ کنند به این که با آزادی و برابری انسان مخالف هستید و هزار تهمت به شما می‌ زنند. شاخص‌ ها برای اندازه گیری متفاوت اند و یکسان نیستند. یک جامعه ممکن است در دو دوران شاخص هایش تغییر کند. حتی ممکن است یک آدم از اول زندگی تا دوره پیری اش شاخص ‌هایش با همدیگر فرق داشته باشد.

یک سوال این است که این شاخص‌ ها به کجا بر می‌ گردند و چگونه تغییر می‌ کنند؟ ریشه شاخص‌ ها در تعلقات انسان است. شما اگر تعلقات آدم را صفر کنید. آدم هیچ چیز را دوست نداشته باشد هیچ چیز را نخواهد هیچ طلبی در او نباشد و هیچ نفرت و میلی در او نباشد و در کل اگر طلب و خواست و میل و محبت را از انسان بردارید هیچ وقت انسان خوب و بد نمی ‌کند و نمی ‌سنجد. ممکن است بگوید این کتاب بزرگ تر از آن کتاب است یا این کتاب صفحاتش بیش تر از آن کتاب است. چرا من پول بیشتر بابت آن بدهم. وقتی می‌ خواهد بیشتر پول بابتش بدهد می‌ گوید این خوب تر است؛ این قیمتش بیشتر است. ارزش گذاری غیر از هست و نیست است. این کتاب از آن کتاب بزرگ تر است، این کتاب عمرش بیشتر است، این خانه بزرگ تر است، خب باشد چرا من این خانه بزرگ تر را انتخاب کنم و پول بیشتری بابتش بدهم؟ ارزش گذاری از تعلقات و از محبوب‌ ها و حساسیت ‌ها و میل و نفرت‌ های انسان ناشی می ‌شود.

ریشه میل و نفرت‌ ها هم در پرستش است یعنی در معبود است. انسانی که خدا را می‌ پرستد اگر موحد کامل شد اگر الهش حضرت حق شد و همه تعلقات و میل و محبت و خشوع و خضوعش در مقابل حضرت حق شد، همه ارزش‌ هایش تغییر می‌کند و موازینش موازین توحیدی می ‌شود؛ یعنی ایمان که حب الله است میزان درست می‌کند. درجات ایمان موازین را تغییر می‌دهد. آدم تابع درجات میزان، موازینش تغییر می‌کند. آن که در درجه دهم ایمان است جور دیگری کار می‌کند. در احوال بعضی علمای بزرگ نقل شده که موقع خرید جنس اجناس خراب و وازده را که دیگران دور می ‌ریزند انتخاب می ‌کردند وقتی سوال میشد که چرا این‌ها را می‌ خرید می ‌گفتند: این کاسب زحمت کشیده است و این را شب دور می ‌ریزد و این به کسبش ضرر می زند؛ من می برم این‌ها را سوا می‌کنم و قابل مصرفش را مصرف می‌کنم و دور ریختنی اش را هم دور می‌ ریزم.

این یک جور انتخاب کردن است و یک جور انتخاب هم این است که آدم سر سبد میوه را برمی‌ دارد؛ کانه دیگران آدم نیستند؛ در رفتار و اعمال و انتخابهایمان ترازو می ‌کنیم. نه فقط مومن و کافر ترازو هایشان متفاوت است؛ بلکه درجات ایمان هم ترازو هایشان متفاوت است. یک کسی یک جمله به او بگویی ده جمله جواب میدهد؛ دیگری یک جمله را فقط با یک جمله جواب میدهد؛ اما سومی می‌ گوید حق نداریم که جواب دهیم و حتی یک جمله هم نباید جواب دهیم که این مصداق «الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»(آل عمران/34) می باشد. یک نفر ممکن است چنین بگوید که خدای متعال می ‌خواهد که سر مسائل شخصی خودتان دعوا نکنید؛ بلکه دعوا بر سر ایمان و کفر و معبود باشد؛ برای نفست دعوا نکن؛ بلکه عفو کن. دیگری می‌ گوید نه تنها عفو کن بلکه احسان هم بکن که این شخص وقتی احسان می ‌بیند اصلاح شود. اینجا مشخص است که ترازو‌ها فرق می‌کند و ما با ترازو عمل می ‌کنیم؛ یکی در مقام احسان است که اگر به این آدم بد گفته شود احسان می‌کند؛ و یکی در مقام عدل است که در این مقام اگر یکی به او بزنند یکی می‌زند؛ اما اگر آدم در مقام عفو باشد، می ‌بخشد. این درجات ایمان ترازو‌ها را تغییر می‌دهد. این ترازو‌ها فقط ترازو در احسان به دیگران نیست؛ هر کاری ولو برای خودش هم که انجام می‌دهد همینطور است.

ترازو‌ها به تعلقات بر می‌گردد؛ و آن تعلقات در هر موضوعی بیاید شاخصش عوض می‌ شود. مثلاً وقتی آدم می‌ خواهد ازدواج کند می ‌گوید مومن باشد؛ وقتی می‌ خواهد خانه بخرد که نمی ‌گوید خانه مومن باشد، می‌ گوید همسایه‌ هایش مومن باشند، یا به حرم نزدیک باشد. شاخص را به همان مدار می ‌برید؛ یعنی می‌ خواهید بندگی خدا کنید، می‌ گویید وقتی همسرم مومن بود با هم می ‌توانیم در زندگی مشترک بندگی کنیم، وقتی خانه ام به حرم نزدیک بود یا همسایه هایش خوب بود یا مشرف به خانه همسایه نبود و مشرف به خانه نداشت، خانه خوبی است؛ چون تراز شما ایمان است. یک کسی هم می‌ گوید خانه در قسمت شمال شهر باشد چون هوایش بهتر است؛ به مراکز تفریح نزدیک تر است و...

این ترازو‌های متعدد در عالم عمدتاً به یک ترازو بر می ‌گردد که آن معبود انسان است که ما آن را می ‌پرستیم. ما در پرستش آزاد نیستیم بلکه فقط در انتخاب معبود آزادیم و می ‌توانیم خدا را به عنوان معبود انتخاب کنیم یا نفس را و یا شیطان را چنانچه قرآن میفرماید «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(جاثیه/23) این کسی است که نفس خودش را می‌ پرستد و در مقابل خودش خضوع می‌کند؛ «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ»(یس/60) کسی که شیطان را می ‌پرستد، شیطان محور همه‌ موازینش می شود، این که شیطان می ‌گوید «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»(حجر/39) برای همه نمیتواند تزیین بکند؛ تزیین یعنی زشت را زیبا کرده و ترازویش را عوض کند. این آدم اگر می ‌خواست با یک ترازو دیگر وزن کند به این عمل قیمت نمی ‌داد و دنبال این گناه نمی ‌رفت. ولی برایش دنیا را زینت می ‌دهم او هم به دنبال گناه می‌ رود.

تزیین، یعنی ترازویت را عوض می‌کند؛ قبلاً که با ترازوی الهی وزن می ‌کردی این عمل بد بود. شیطان تزیین می‌کند و مثلاً می گوید که در این دروغ پول هست و انسان هم دروغ می گوید؛ این برادر مومنت را بکوب چون خودت آبرومند می‌ شوی، پایت را روی سر او بگذار و بالا برو؛ در واقع این عمل را تزیین می‌کند. آدم اگر تزیینی نبیند که دنبالش نمی‌رود «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ اللَّـهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»(آل عمران/14) این تزیین ‌هایی که شیطان می‌کند، ترازو‌های آدم را به هم می ‌ریزد؛ خوب که دقت کنیم انسان اصل ترازویش آن تعلق محوری اش است.

اگر خدا را انتخاب کردی، ترازو هایت درست است. اگر شیطان را انتخاب کردی ترازوهایت بد می ‌شود. یک زمانی هم هست که آدم در انتخاب اصلی خدا را انتخاب می‌کند ولی یک جاهایی تبعیت از شیطان می‌کند؛ او ترازوی اصلی اش درست است ولی از ترازوی خودش تخلف می‌کند؛ لذا بلافاصله توبه می‌کند. آن هنگام که بر خلاف ترازویش عمل می‌کند نفس بر او غالب می شود؛ اما گاهی انسان به جایی که می‌رسد ترازویش قفل می‌کند و بد را خوب می ‌بیند و خوب را بد می ‌بیند؛ طبیعتاً وقتی مدار انتخابت را عوض کردی ترازو هایت هم عوض می‌ شود.

جامعه هم همینطور است. یک جامعه وقتی خدا را پرستش می‌کند، همه موازین و فرهنگ ارزشی جامعه برابر خدا و ایمان می ‌شود. اما وقتی که دنیا را انتخاب می‌کند موازینش دنیا می ‌شود. اصل ترازوی انسان به معبودش بر می ‌گردد. جامعه ‌ای که مومن است تابع درجات ایمانش ترازوهایش به سمت حق و خدای متعال سیر می‌کند؛ فقط خدا را دوست می ‌دارد و هر چه را که می ‌خواهد در ترازو بگذارد می ‌بیند که آیا خدا دوست دارد یا خیر؛ و حتی درجات ایمان هم دارد. زمانی که می ‌خواهد در ترازو بگذارد می ‌گوید ببینم خدا مرا عقوبت می‌کند یا نمی‌ کند؟ اگر عقوبت می‌کند بد است و اگر عقاب خدا دنبالش نیست خوب است. در مرحله بعد می گوید که اگر خدا بهشت می ‌برد خوب است اگر نمی ‌برد بد است. یک موقعی از این هم عبور می‌کند و می‌گوید خدا دوست دارد یا ندارد.

امیرالمومنین علیه السلام می‌ فرماید: «إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبْیدِ وَ إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةٌ الْأحْرارِ وَ هِیَ أفْضَلُ الْعِبادَةِ»(1) همانا عدّه اى خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى كنند كه آن یك معامله و تجارت خواهد بود و عدّه اى دیگر از روى ترس، خداوند را عبادت و ستایش مى كنند كه همانند عبادت و اطاعت نوكر از ارباب باشد؛ و طائفه اى هم به عنوان شكر و سپاس، از روى معرفت، خداوند متعال را عبادت و ستایش مى نمایند؛ و این، عبادت آزادگان است كه بهترین عبادات مى باشد. یک عده هم از عبادت خدا فارغند و فقط شیطان را عبادت می‌ کنند. کار ندارند که خدا دوست دارد یا ندارد؛ یا به جهنم و یا به بهشت می ‌برد. شیطان برایش دنیا را زیبا می‌کند و او هم دنبال دنیا می ‌رود و اصلاً کاری با جهنم و بهشت و عقوبت دنیا و آخرت ندارد. پس ترازوی اصلی انسان معبودش است.

خیلی وقت‌ها ما در فضای جامعه قرار می‌گیریم و یک جامعه ‌ای را انتخاب می ‌کنیم. وقتی جامعه را انتخاب کردی پرستش‌ ها و ارزش ‌های آن جامعه به دنبالش می‌ آید؛ اما ممکن است کسی ده سال، صد سال، پنجاه سال عمرش را در جامعه فرعونی سر بکند چنانکه موسی کلیم در خانه فرعون بود، ولی معبود او را و ارزش او را انتخاب نکرده و اله آنها را نپرستد؛ زیرا عضو آن جامعه نیست و با ترازوی آن جامعه وزن نمی ‌کند. ممکن است کسی در جامعه کفار باشد اما با ترازوی انبیاء وزن کند. ممکن است کسی در جامعه انبیاء باشد ولی با ترازوی کفار وزن کند. ممکن است کسی عضو جامعه مومنین باشد اما در جامعه کفار زندگی کند و ممکن است کسی عضو جامعه کفار باشد ولی در جامعه مومنین زندگی کند. او با فرهنگ مومنین وزن می‌کند ولو در جامعه کفار است و این با فرهنگ کفار وزن می‌کند ولو در جامعه مومنین است. یک آدمی ممکن است خودش محور ترازو بشود چنانکه قرآن در شان حضرت ابراهیم میفرماید: «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّـهِ حَنِيفًا وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(نحل/120) خودش ترازو بود؛ نه اینکه با ترازوی جامعه حرکت نمی ‌کرد؛ بلکه خودش یک ترازوی جدید گذاشت و جامعه را زیر ترازوی خودش و زیر چتر میزان خودش آورد؛ جامعه زمانش را از میزان نمرود به میزان توحیدی رساند.

دقت کنید که واقعاً وزن کردن است؛ یعنی آدم وزن می‌ دهد و می‌ گوید این عمل سبک است یا سنگین است؟ می ‌ارزد من این کار را بکنم و آبرویم را بگذارم یا نمی ‌ارزد؟ می ‌ارزد اینقدر پول خرج کنم یا نمی ‌ارزد؟ می ‌ارزد عمرم را بگذارم یا نه؟ وزن فقط برای جرم و سنگینی نسبت به جاذبه زمین نیست. آن کسی که همه تعلقاتش به حضرت حق است میزانش خدای متعال و الوهیت حضرت حق است. میزانش هیچ چیزی را جز محبت خدا شاقول نمی کند.

جامعه مومنین حول امام مومنین شکل می ‌گیرد. او محبت به خدا دارد و مردم هم حول محبت او به خدا جذب می ‌شوند. هر کسی بگوید من خودم می ‌خواهم به توحید و محبت خدا برسم نمی‌ شود. نبی اکرم و اهل بیت محورند و باید حول این پیغمبر جمع شوید؛ او خدا را دوست می‌ دارد. امام صادق علیه السلام می ‌فرماید: «أَدَّبَ نَبِيَّهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ»(2) خدا پیامبرش را با محبت خودش تربیت کرد. پیامبر هم فرمودند که من مودب شده خدا هستم و علی مودب شده‌ من است. اینگونه نیست که هر کس بتواند بگوید من می ‌خواهم به محبت خدا برسم؛ اگر بخواهی معبودت خدا باشد باید از طریق عبادت اهل بیت عبور کنی «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللَّه‏»(3) پس محبت خدا در وجود نبی اکرم می‌ آید؛ همه ترازوهای ایشان الهی و درست است. ما اگر دنبال نبی اکرم و اهل بیت برویم و تعلقشان در وجودمان بیاید دیگر همه چیز را با محبت امیرالمومنین ترازو می ‌کنیم؛ مثلاً می ‌خواهیم بخریم بفروشیم با حب امیرالمومنین است؛ یعنی می ‌بینیم سرانجام با ایمان جور در می‌ آید یا نه؟ چون ایمان حب است؛ یعنی با ترازویی که امیرالمومنین برایمان گذاشته وزنش سنگین است یا سبک است. اصل ترازو محبت است.

کسی که حب الله در وجودش غالب می ‌شود هر چیزی به اندازه ای که خدا دوست دارد در نظرش قیمت پیدا می‌کند. اینجاست که شریعت لازم می شود چون شریعت موازین پرستش است. ترازو می ‌گوید این بد است این خوب است این مستحب است این مکروه و این مباح، این حرام و این واجب است. این صفت، صفت پسندیده ‌ای است. این صفت صفت اعلی است؛ این صفت درجه دوم است. شریعت به ما ترازو می دهد و شاقول را درست می کند و می‌ گوید باید ترازتان حب الله و ایمان باشد و بعد ایمان را به شریعت تبدیل می‌کند و بعد برای خود شریعت هم میزان درست می‌کند.

«ان الصلوة ميزان‏» امام باقر علیه السلام می ‌فرماید: «أَوَّلَ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلَاةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا»(4) اگر می خواهید ببینید چه قدر نمازتان درست است؛ بقیه اعمالتان رنگ نمازتان را دارد «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»(مائده/55) اگر نمازت خراب است زکاتت هم خراب است. اگر در نمازت حب امیرالمومنین هست در زکات و زندگی ات هم هست. ترازوی انسان حب الله است؛ این شاقولی می ‌شود که به شاخص ‌های مختلفی تبدیل می ‌شود؛ در این حالت انسان می‌ گوید من می ‌خواهم بر اساس حب خدا عمل کنم؛ چه خانه‌ ای بخرم، چه همسری انتخاب کنم، چه شغلی، چه دوستی، چه جنگی، چه صلحی، همه بر اساس آن است. شریعت موازین و شاخصه‌ های حب الله را به انسان می ‌دهد. حالا اگر کسی شیطان پرست شد اینجا هم برای ریز و درشت جوامع شان شاخصه درست می ‌شود ولی محور این شاخصه حب الدنیا و حب الشیطان و حب النفس و حب الشهوات است و در نظرش همه اینها تزیین می ‌شود.

پس دو جور ترازو داریم و ترازوی انسان اول به معبودش بر می‌گردد؛ حال یک قدم جلوتر بیاییم، ما وقتی می‌ خواهیم رو به معبود بیاییم و خدا را عبادت کنیم طریق عبادتمان حجت خدا و خلیفه الله است و شاخصمان خلیفه خدا می ‌شود. حب او میزان می ‌شود. نبی اکرم و اهل بیتشان و انبیاء موازینند. این روایت را امام صادق علیه السلام ذیل این آیه «نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَ إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَاسِبِينَ»(انبیا/47) فرمودند: «وَ نَضَعُ‏ الْمَوازِينَ‏ الْقِسْطَ لِيَوْمِ‏ الْقِيامَةِ قَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاء»(5) یعنی آن ترازو‌هایی که عدل و قسط اند در روز قیامت انبیاء و اوصیاء هستند. آنجایی که می‌ خواهند ترازو بگذارند آنها ترازو می شوند. به اندازه ‌ای که حب و ولایت پیامبر در عمل آدم هست عملش وزن دارد و اگر تعلق به این پیامبر و تبعیت از این پیامبر در اعمالش نیست عملش وزن ندارد؛ چون حب این پیامبر در عملش نیست. شریعت مناسک پرستش و مناسک تعلق به ولی است. پرستش خدای متعال از طریق حب خلفا و تبعیت از خلفا و انبیاء و اوصیاء فراهم می ‌شود. پس به اندازه ‌ای که حب و تبعیت و دنباله روی شریعت انبیاء در عمل من هست میزان عمل من میزان حقی است. «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(اعراف/8) وزن حق توحید است و توحید از طریق انبیاء و اوصیاء جاری می‌شود. انبیاء میزان حق هستند.

من چگونه عملم را با پیغمبر می سنجم؟ حب نبی اکرم وقتی در عمل می آید، عمل شکل پیدا می‌کند؛ خرید و زندگی و خواب و خوراکتان شکل خاصی می‌ شود و سبک زندگی سبقه خاصی پیدا می‌کند. دین یعنی اینکه پیامبر مناسک حب و تبعیت و ولایت خودش یعنی مناسک ولایت الله و پرستش خدا را می ‌گوید که این می ‌شود موازین؛ از آن طرف هم دستگاه شیطان موازین و مناسک درست می‌کند، مواخذه و تنبیه می‌کند. جوامع کفر و جوامع فرعونی برای خودشان نظام حقوقی و کیفری و ارزشی داشتند. خواستگاه نظام ارزششان اول معبودشان است و بعد امامشان.

در زیارت ائمه آمده است که ائمه «ارکان البلاد» اند؛ یعنی بلد مومنین رکنش امام است. هر جا که بروی میزان امام است. به تعبیر قرآن صبغة الله یعنی ولایت دارد. هر کجا می ‌روی رنگ امام است. جامعه تجسد روح ولاتش است. آن چیزی را خوب می ‌داند که ولیّ اش خوب می داند. شریعت جامعه همان شریعت پادشاهانشان است. آنها هستند که برای جامعه ارزش گذاری و ریل گذاری می ‌کنند؛ یعنی اول ارزش‌ ها را معین می‌ کنند بعد حدود و حقوق و نظام کیفری را معین می کنند. در واقع خوب که دقت کنید روح ولات در جامعه تجلی پیدا می‌کند و من همان ارزش ‌هایی که او جاری می‌کند در روحم می ‌آید.

ایمان حب امیرالمومنین است «حُبٌ علیٍ ایمانٌ و بغضُ علیًّ کفرٌ» حب علی ایمان و بغض علی کفر است. «حَبَّبَ إِلَیْكُمُ الْإیمانَ»(حجرات/7) این آیه تفسیر شده به اینکه حبب الیکم امیرالمومنین. امیرالمومنین حبش ایمان است و اگر ولایت و نور امیرالمومنین در وجود من جاری می‌ شود؛ امام قلب مومن را روشن می‌کند؛ «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِين‏»(6) پس من با چراغ امام می‌ بینم و با محبت امام وزن می‌کنم. همه ترازوی مان امیرالمومنین است. این است که می‌ گوییم «السَّلَامُ عَلَى مِیزَانِ الْأَعْمَالِ» امیرالمومنین میزان الاعمال است و در رتبه ‌ای پایینتر همه انبیاء میزان الاعمال هستند. وجود نبی اکرم محور هستند و بعد اهل بیت بعد بقیه انبیاء که شیعیان نبی اکرم و اهل بیت هستند چنانچه در قرآن آمده است «وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ»(صافات/83) امت با ترازوی انبیاء ترازو می‌کنند و انبیاء با ترازوی امیرالمومنین ترازو می‌کنند و امیر المومنین هم با ترازوی نبی اکرم و ترازوی خدا ترازو می کند.

پس ریشه‌ میزان ‌ها حب و بغض و عبودیت و سجده و پرستش معبود انسان است. اوست که در مقابلش خضوع می‌کند و آدم همه را با معبودش می ‌سنجد. این معبود وقتی می ‌خواهد در زندگی جاری شده و تبدیل به سبک زندگی شود، مناسک و شرایط پیدا می‌کند و قوانین حقوقی و کیفری و نظام ارزشی و فرهنگی جامعه شکل می‌ گیرد. همه مردم اینگونه اند. خلاصه آنکه موازین حق انبیاء و امیرالمومنین و توحید و صلاه است. در روایات است که اثقل شئ در میزان لا اله الا الله یعنی توحید است و در جایی دیگر در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده است: «مَا فِي الْمِيزَانِ شَيْ‏ءٌ أَثْقَلَ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»(7) هیچ چیزی در ترازوی مومن سنگین تر از صلوات نیست. صلوات یعنی خشوع و تواضع در مقابل نبی اکرم و اهل بیت و اقرار به ولایت و نبوت آنها و اصلاً ترازوی ما با این درست می‌شود. ما یک میزانی داریم که با آن اندازه می‌گیریم. ریشه این میزان حب و بغض است. اگر حب مان حب الله و خشوع و پرستش و طلب او بود همه چیز را با آن مطلوب می ‌سنجیم و مطلوب مان خدا می‌ شود و در اعمال می بینیم که چه قدر ما را به سنجش نزدیک تر می‌کند.

سوال: هر چه قدر عمل ما رنگ و بوی خدا و ائمه و نبی اکرم داشته باشد آن سنگین تر می‌شود در واقع.

جواب: شما وقتی می ‌خواهید یک چیزی را با محبوبتان و مطلوبتان بسنجید می‌ گویید این چه قدر من را به مطلوبم نزدیک می‌کند و می ‌رساند. اینکه انسان همه امورش حتی آب خوردنش را هم با آن مطلوب و محبوب بسنجد، پیچیده است اما مومن به جایی می رسد که «وَ اَعْمالی عِنْدَکَ مَقْبُولَةً حَتّی تَکُونَ اَعْمالی وَ اَوْرادی کُلُّها وِرْداً واحِداً وَ حالی فی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً» آدم آب هم که می‌ خواهد بخورد با خدا وزن می‌کند، ببینید چه قدر خدا دوست دارد چه قدر خدا راضی است. این پیچیدگی همان شرایط است. ادیان می ‌آیند که بگویند مناسک بندگی و محبت خدا چیست. یک قدم بعد از مناسک بندگی مناسک محبت انبیاء و اوصیاء و مناسک تبعیت از انبیاء و اوصیاء است «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّـهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»(آل عمران/31) کسی که خدا را دوست دارد باید از پیامبر تبعیت کند چنانچه در زیارات هم وارد شده که «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللَّهَ» پس ترازو امیرالمومنین می ‌شود.

ترازوی کفار هم ولاتشان هستند «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّـهِ أَندَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّـهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّـهِ جَمِيعًا وَ أَنَّ اللَّـهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ»(بقره/165) یک عده از مردم برای خدا شریک قرار می‌ دهند و آن‌ها را مثل خدا دوست دارند. در کلام معصومین آمده است که اولیاء فلان و فلان، اولیاء طاغوت و اولیاء نار و اولیاء ابلیس، آنها را مثل خدا دوست دارند و این حب ترازویشان می‌ شود. حب حضور محبوب در انسان است؛ پس کسی که مومن است در واقع نور امیرالمومنین و ولایت امیرالمونین در وجودش می‌ آید و این میزان اصلی عالم در وجودش جاری می‌ شود. خوابیدن و خوردن و سبک زندگی اش با این میزان است.

سوال: اینجا نور است آن طرف نار است ولی اگر میزان اعمال آنها ائمه نار باشند آنها که ضرر نکرده اند.

جواب: خود میزان سبک است. نسبت میزان و قارعه و بعدا میزان و عیش را بگویم. ببینید یک جامعه ‌ای برای خودش یک نظام ارزشی درست کرده و استحکام جامعه به این نظام ارزشی است؛ یک محبت‌ هایی دارند و تعلقات اجتماعی جامعه را محکم می‌کند. مثلاً به یک نظام سلطنتی چشم دوخته اند و پادشاهی را دوست می‌ دارند و تحت فرمان او هستند. او ضربه بخورد این‌ها ناراحت می ‌شوند؛ حول او دلبستگی دارند. این حب شدید مدار استحکام جامعه است. این مدار استحکام جامعه که با آن وزن می ‌کنند برای خودشان ارزش و میزان دارند؛ مثلاً این کار بد است این کار خوب است این آدم بد است این آدم خوب است. یک آدمی با ده واسطه اگر به آن محور و پادشاه نزدیک باشد تفاخر می‌کند و مردم برایشان احترام قائل اند. حال فرض کنید یک قارعه ‌ای و یک ضربه‌ و کوبه‌ ای می ‌آید و این نظام اجتماعی و این تعلقات به هم می ‌خورد. یک انقلاب اجتماعی می ‌شود. این انقلاب اجتماعی ارزش ‌ها را به هم می ‌ریزد و آدم ‌هایی که دیروز ارزشمند بودند می ‌آیند پایین و کسانی که دیروز در ارتباط با آنها تفاخر می ‌کردند این رابطه را مخفی می ‌کنند و موازین به هم می ‌خورد.

من یادم است اول انقلاب اگر کسی می‌خواست با بنز فرزندش را به مدرسه ببرد خجالت می ‌کشید؛ خوب و بدش هم روشن است چیست و گفتن ندارد؛ الان موازین دارد به سمتی می ‌رود که خوبی‌ ها بد جلوه می‌کند؛ آن زمان واقعاً اینگونه شده بود که اگر کسی می‌ خواست با ماشین مدرن فرزندش را ببرد دور از مدرسه پیاده می‌کرد؛ چون این بچه در نظر دیگران تحقیر می ‌شد اگر در خانه ‌ای مظاهر تجمل بود وقتی مهمان می ‌آمد، صاحبخانه تحقیر می ‌شد. من یادم است در مجلس خبرگان یکی از اعضاء ننشست روی صندلی مجلس روی زمین نشست؛ چون این را ضد ارزش می ‌دانست. وقتی یک قارعه‌ اجتماعی یا حادثه ‌ای مثل انقلاب اسلامی یا مثل انقلاب هیتلر می آید، نظام ارزش ‌ها را به هم می‌ ریزد. منتها اگر اسلامی شد یک جور به هم می ‌ریزد و در انقلاب بلشویکی هم جور دیگر که یک کشور از نظام سرمایه داری به سمت کمونیستی یا سوسیالیستی می رفت؛ اصلاً همه ارزش‌ ها و قوانین حقوقی عوض می ‌شد و به هم می ‌ریخت. وزن ‌ها و موازین عوض می ‌شد. قارعه می ‌آید موازین را به هم می ‌زند و آن چیزی که قبلاً برای خودش وزن داشت سبک می ‌شود.

قارعه آن چیزی است که می ‌آید و می ‌کوبد. فریاد‌های امام قارعه بود و اگر خوب دقت کنید قارعه خود حضرت امام بود. یک نظام را کوبید و به هم ریخت. آن اراده مستحکم یک قارعه ‌ای بود که اراده ‌ها را حول خودش جمع کرد و یک قارعه شد که معیارها را زیر و رو کرد و ارزش ‌ها بدل شد و قوانین حقوقی و کیفری به نسبت تغییر کرد. دو دستگاه در عالم هست؛ یکی دستگاه ابلیس که برای خودش یک نظام ارزشی درست کرده و پادشاهی می‌کند در روایات است که برای خودش عرش و جنود و قوا دارد و قرن هاست که پادشاهی می‌کند و بعد از جریان رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و سقیفه تاج گذاری کرد و فرماندار شد و گفت بروید خوش باشید و تا الان پادشاهی می‌کند؛ قوای بزرگ و فرماندهان حکومتی دارد و خودش محور ارزش هاست؛ همه او را می ‌پرستند و همه‌ ارزش ‌ها به او بند می ‌شود؛ او هم زینت می‌کند و جلوه می ‌دهد که این خوب است و آن بد است. نظام استکباری یک نظام اخلاقی و ارزشی در جهان درست کرده و برای گسترش آن ابزار و هنر و شبکه ماهواره‌ ای درست کرده است؛ شبکه‌ های مجازی چگونه در تغییر ارزش ‌ها کار می ‌کنند و شهوت رانی و عریان گرایی و نظریه اکتفا را ارزش می ‌کنند؛ یعنی دستگاه ولایت طاغوت ارزش سازی می‌کند و میزان و ترازو‌های اجتماعی را به هم می ‌ریزد. این است که یک مومن ممکن است در فتنه آنها قرار بگیرد و به آن‌ها ایمان بیاورد.

آنها قرع می ‌کنند؛ یعنی الان نظام کفر، نظام ایمانی را می ‌کوبد. یک مومن ممکن است ایمانش را تغییر بدهد و به طرف آنها برود. به همین دلیل در احادیث وارد شده است که اگر سوره قارعه را بخوانید در فتنه دجال، کافر نمی‌ شوید. این کوبیدن جنگ فیزیکی نیست جنگ نرم است. نظام ارزش‌ ها را می ‌کوبد و تغییر می ‌دهد. مومن را کافر می‌کند. در روایات هم چنین آمده که در آخرالزمان، آدم صبح مومن است و شب کافر می شود؛ این نظام استکباری ارزش ‌ها را زیر و رو می‌کند؛ چون محبوبت را می ‌خواهند عوض کنند و ایمانت را بگیرند. از حب الله تو را به سمت حب الدنیا حب الشهوات حب النفس حب الشیطان می ‌برد. به همین دلیل فرمودند قارعه را بخوانیم که آن ترازو ما را به هم نریزند. دستگاه باطل استحکام تاریخی دارد؛ فراعنه و ارزش‌ ها دارد. پای ارزشهایشان خون داده اند. جنگ درست کرده اند.

جنگ اول و دوم چهل میلیون کشته پای همین ارزش‌ ها برای استحکام نظام ایدئولوژیک خودشان است؛ چنانچه جنگ چهارمی که راه انداختند به نام جنگ غرب با دنیای اسلام مگر نگفتند برای استحکام و تثبیت ایدئولوژی آمریکایی است. یعنی ما می ‌خواهیم قرع کنیم آن ارزش ‌ها را ببریم. پس یک قارعه هم این جنگی است که راه می ‌اندازند که می ‌آید تا ایمان‌ ها را بکوبد و به جای آن یک نظام ارزشی باطل بیاورد؛ حتی شده با یک ترس و وحشت و رعبی که ایجاد می‌ کند، تعادل‌ ها را به هم می‌ ریزد؛ مثلاً ناامنی ایجاد می‌کند.

یک دستگاه هم آن طرف است. شمشیر امیرالمومنین علیه السلام قارعه است؛ در نهج البلاغه ببینید تهدید‌هایی که نسبت به معاویه می‌کند و می فرماید که با این شمشیر من چه کسانی را کشتم و با همین شمشیر [به سراغ تو] می ‌آیم. این قارعه است یعنی می ‌کوبد. این ضرب شست ذوالفقار امیرالمومنین نظام فکری و ارزشی آنها را به هم می‌زند و می ‌شود قارعه.

انقلاب اسلامی قارعه است؛ کسانی که تا دیروز اسلام را به حساب نمی آوردند الان مجبورند که پای مذاکره بنشیند؛ پنج به علاوه یک، یک طرف و ما هم یک طرف، این می‌ شود قارعه که آن طرف را می ‌کوبد و ارزش هایشان را به هم می ‌ریزد. دو جریان است: یکی بر محور شیطان که آن نظام ارزشی و استحکام خودش را دارد و یکی هم بر محور نبی اکرم؛ آن دستگاه باطل است و این حق است. هر دو هم ترازو و میزان دارند؛ یک آدم‌ هایی اینجا هستند و یک آدم ‌هایی آنجا هستند. یک عده ای محور ترازویشان نبی اکرم است؛ البته گاهی هم غلط وزن می ‌کنند و توبه می ‌کنند. یک عده ‌ای هم محور ترازویشان ابلیس است و گاهی هم اینطرف وزن می ‌کنند و عمل خوبی انجام می ‌دهند. یک عده ‌ای هم هستند که منافق هستند و محوری انتخاب نمی ‌کنند و البته آن‌ها هم محورشان باطل است.

این دسته بندی را نگاه کنیم؛ خدای متعال می ‌فرماید «لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ»(انبیاء/17) ما این دنیا را باطل خلق نکردیم اگر می ‌خواستیم بازیگری کنیم، برای خودمان و متناسب با خودمان بازیگری درست می‌ کردیم؛ چرا نظام حقی را درست کنیم و بعد اجازه دهیم ابلیس و اولیای طاغوت بیایند قد علم کنند! نظام حق به پا شود که حتی ذره اش هم به حق حرکت می‌کند و اگر حتی یک سلول از مدار خودش خارج بشود سرطان ایجاد می شود؛ آنوقت عالم حق را بدهند دست این‌ها تا با آن بازی کنند. ممکن است سوال شود که خدایا پس این بازی شیطان چیست که هزاران سال است؟

خدای متعال می ‌فرماید «كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّـهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ»(رعد/17) خدا باطل را با حق می ‌کوبد و از اساس این جریان باطل را ویران می‌کند. قرآن جنگ ‌های احد و بدر را توضیح می ‌دهد و می‌ فرماید که «لِيَمِيزَ اللَّـهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولَـئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»(انفال/37) خدا خبائث را با هم جمع می کند حق حق را یک طرف متراکم می‌کند؛ باطل را هم یک طرف متراکم می‌کند. باطل در موطن خودش قرار می ‌گیرد و حق در موطن خودش و این درگیری هم برای ابتلا و امتحان است و برای این که حق و باطل از هم تشخیص داده شوند و جبهه حق به خلوص برسد.

چنانچه در جنگ احد «وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّـهُ مَا فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّـهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»(آل عمران/154) در این جنگ هم حق و باطل جدا می شوند و هم ما فی القلوب را خدا خالص می‌کند. پس ببینید این قارعه ‌ای که می ‌آید فقط قارعه ظاهری نیست؛ بلکه قلوب و ارزش‌ ها را به هم می ‌ریزد؛ وقتی این دو دستگاه که با هم درگیر می‌ شوند آن دستگاهی که خدا آن را به باطل می ‌کوبد حق است؛ یعنی نبی اکرم قارعه عالم است و خای متعال او را به دستگاه ابلیس می کوبد و دستگاه ظلم را نابود می‌کند و نظام ارزشی اش را به هم می ‌ریزد.

روزی که آن قارعه می آید، این دستگاه ابلیس که برای خودش ارزش و ثبات داشت و همه سر جای خودشان بودند یک دفعه مثل ملخ‌ هایی که ضربه خورده اند؛ پراکنده می شوند. در آن حدیث نورانی امیرالمومنین فرمودند: «أنا القارعة»(8) امیرالمومنین علیه السلام هم میزان الاعمال است هم قارعه است. سنگینی همه خوبی ‌های عالم به او بر می‌ گردد. او عبد مطلق است. وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمومنین وزن همه‌ عالم هستند.

سوال: تجلی و اوجش را می ‌توانیم عصر ظهور بگیریم؟

جواب: عصر ظهور یک قارعه است و یک قارعه هم قیامت است. وقتی قارعه قیامت می آید خدای متعال دستگاه نبی اکرم را به دستگاه شیطان می کوبد. امیرالمومنین هم قارعه است که کل توازن دستگاه شیطان را به هم می‌ ریزد و زیر و رو می کند.

برای مثال در بمباران‌ ها من دیده بودم؛ آدم‌ هایی که خیلی برای خودشان وزین دارند راه می‌ روند و قدم هایش را روی حساب و کوچک بر میدارند و مراقب هستند قدم بزرگی برندارد تا وقارشان به هم نخورد، یک دفعه یک بمبی می ‌زنند، کفشش را می ‌گذارد و می‌ دود؛ یک آدمی هم می ‌بینی در بمباران آرام نشسته در گوشه ‌ای و ذکر می ‌گوید. یک آدمی هم در بمباران حواسش به دیگران است، نه تنها نترسیده و از خودش غافل نشده بلکه می ‌بیند چه کسی زمین خورد تا برود کمکش کند.

قارعه قیامت و فزع اکبر وقتی می ‌آید «يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَ مَا هُم بِسُكَارَى وَ لَـكِنَّ عَذَابَ اللَّـهِ شَدِيدٌ»(حج/2) یک عده ‌ای بیچاره می‌ شوند؛ مست به نظر می ‌آیند؛ اما یک عده هم آرام نشسته اند و یک عده هم حواسشان به دیگران است که دست دیگران را بگیرند. امیرالمومنین واقعاً قارعه است. کل دستگاه ابلیس با استحکامش و استحکام منظومه شمسی، در مقابل استحکام دستگاه امیرالمومنین چیزی به حساب نمی ‌آید. همه‌ استحکام منظومه شمسی و کهکشان ما و نظام کیهانی ما همه‌ برای سماء اول است. کل سماوات از نور حضرت خلق شده و استحکام او پایه استحکام عالم است. حال کسی که میزانش ابلیس و اولیاء طاغوت بوده و با فراعنه وزن می ‌کرده وقتی خود آنها وزنشان را از دست می ‌دهند، چه چیزی برایش می‌ ماند؟ هیچ چیز؛ و دیگر دور و بری هایش چه وزنی دارند.

وقتی رضاخان را تهدیدش می ‌کنند خودش وزنش را از دست می ‌دهد؛ همین آدمی که قلدری می ‌کرد موش می ‌شود؛ حال دیگرانی که وزنشان را از او گرفته اند هیچ و سبک وزن می ‌شوند؛ یعنی میزانشان سبک است. آن ترازو در عالم وزن ندارد؛ چون یک وزن خیالی و زاهق و اعتباری و توهمی بود. ابلیس وزنی نداشت؛ بلکه خدای متعال امدادش کرد و برای امتحان یک دستگاهی درست کرد. این که قرآن می ‌فرماید «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّـهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»(عنکبوت/41) آنهایی که ولی شان غیر از خداست؛ ‌ای کاش می‌فهمیدند سست تر از خانه عنکبوت نداریم. کل نظام ارزشی ابلیس و استحکامش و نظام حقوقی و کیفریش و جنگ‌ها و صلح هایش، نظامی سست است.

مگر قدرت‌ ها این را نمی ‌گویند که مثلاً این کشور از موازین تخلف کرد به آن حمله کنید؟ کل جنگ و تهدید نظام حقوقی شان خانه عنکبوت است. این عنکبوت نشسته شکار می‌کند خیال می‌کند محور عالم است و غذای یک سال و زمستانش را تامین می‌کند؛ اما آن کسی که از بیرون نگاه می‌کند می‌ بیند چه بیچاره ‌ای است که دور خودش تار تنیده، یک عقاب نگاه می‌کند و به او می گوید که این زندگی است برای خودت درست کرده ای؟ در یک تار نشسته ‌ای دور می ‌زنی و پشه می ‌گیری؟ کل دستگاه فراعنه أَوْهَنَ الْبُيُوتِ است.

نبی اکرم و امیرالمومنین ولی شان خداست «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»(مائده/55) ما هم که ولی مان خداست یعنی ولی ما رسول و ائمه هستند؛ این آدم زیر بیت الولایه و چتر محکمی است. در هنگامی که آن ضربه می‌ خورد آنها که سبک هستند مثل ملخ پراکنده می ‌شوند. در قیامت حتی کوه های دستگاه ابلیس که طبق آیه قرآن «وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ»(فجر/۱۰) فرعون صاحب اوتاد هم مثل پنبه زده شده می شود و هیچ چیز برایش نمی ‌ماند؛ چه رسد به بقیه که به او وصل هستند؛ زمینی که سنگینی اش به کوه هاست و اگر کوه ‌ها نباشد متلاطم می‌ شود اگر این کوه نباشد چه می ‌شود؟! همچنین است وقتی آن کوه در دستگاه ابلیس متلاشی می ‌شود بقیه ملخ و پروانه‌ های پراکنده می ‌شوند. قارعه نبی اکرم است. دستگاه نبی اکرم را به آن کوه‌ ها می ‌زنند و آن دستگاه‌ ها و هیبت‌ ها همه از بین می ‌رود.

استادی داشته ایم بیمار شد تا حد موت، ما رفتیم دیدنش و او به ما می ‌گفت همه نگرانی ام این است که بعد از من دست از راه بردارید و این هدف زمین بماند. این آدم موازینش را سنگین انتخاب کرده است. یک آدم هم بیمار می‌ شود و با این بیماری همه زندگی و مسیر زندگی اش را عوض می ‌شود؛ پیداست موازینش سبک بوده و با یک قارعه موازینش به هم خورده است. یک موقعی قارعه دنیاست؛ فراعنه هم یک وقتی قارعه که می آید راهشان را عوض نمی ‌کنند؛ مثلاً صدام را ببینید که آخر او را از چاه در می‌ آورند. فرق مسلم را با ابن زیاد ببینید. مسلم وقتی به او حمله می ‌کنند از خانه می ‌آید بیرون و طوری درگیر می ‌شود که مرتب می‌ گویند برای مقابله با او لشگر بفرستند؛ در حالیکه مسلم یک نفر بود؛ اما همان ابن زیاد وقتی در لشگر ابراهیم گیر می‌کند لباس زنانه می ‌پوشد و فرار می‌کند. چه قدر موازین فرق می‌کند. مسلم را گرفته اند اما از مسلم می ‌ترسند؛ با این که مسلم در زنجیر بود.

سوال: چون معیار و معبود و محبوبش خیلی محکم است؟

جواب: روز عاشورا بعضی‌ ها تا گودی قتلگاه می ‌آمدند وقتی حضرت به آنها نگاه می ‌کرد عقب می‌ رفتند. از نگاه حضرت هم می‌ترسیدند؛ اما حضرت از شمشیر‌های همه شان نمی ‌ترسید. گاهی سنگینی ‌ها، سنگینی‌ هایی است که خدا برای امتحان در این عالم قرار داده است؛ به دستگاه باطل هم وزن توهمی داده است که وقتی ضربه خورد بی وزنی آن مشخص می شود. خدای متعال می فرماید که ما برای بازی دنیا را خلق نکردیم و یک روز این بساط بازی را به هم می ‌زنیم. تمام فراعنه با هم در جهنم همه شان بی وزن و در حال سقوط هستند؛ فرعون ‌هایی که وزنه ‌ای بودند سقوط می ‌کنند. بحث رابطه‌ این بزم و عیش می ‌ماند که ان شاالله در فرصت دیگری تقدیم می ‌کنیم.

سوال: قرار امروز تلاوت آیات 30 تا 37 سوره آل عمران است و بعد در ادامه بحث در خدمت استاد هستیم.

جواب: روایاتی ذیل این بحث میزان است که قول می ‌دهم هفته بعد بخوانیم. یکی هم نسبت بین نوع عیش انسان با این ثقل میزان است. اگر کسی میزانش ولایت امیرالمومنین و ولایت الله بود عیش چگونه می‌ شود و اگر ولایت ابلیس بود عیش چگونه می‌ شد و نحوه عیش و زندگی و لذت و رنجش انسان چگونه می ‌شود. در خصوص بحث قارعه توضیح بدهیم که اشکال ندارد شما قارعه را هم آن ستاره دنباله داری معنا کنید که به زمین می ‌کوبد هم امیرالمومنین که کل دستگاه باطل را در هم می کوبد، بحث زمین و این کوه نیست؛ بلکه یک دستگاهی است که وسعتش خیلی بیشتر از منظومه شمسی است. دستگاه نبی اکرم اوسع است و دستگاه ابلیس هم یک وسعتی دارد. بیان و ظهور این درگیری در قیامت و ظهور توحید و کفر و ظهور درگیری نبی اکرم و ابلیس و درگیری نبی اکرم با اولیاء طاغوت در این سوره از زاویه حوداث قیامت و میزان و عیش توضیح داده می‌شود. ان شاالله خداوند همه ما را اهل قرآن و تحت ولایت وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیتشان قرار بدهد در دنیا و آخرت...

پی نوشت ها:

(1) تحف العقول، النص، ص: 246

(2) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 384

(3) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 64

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 268

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 419

(6) تفسير القمي، ج‏2، ص: 371

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 494

(8) مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 258