نسخه آزمایشی
دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon, 29 Apr 2024

ادامه تفسیر سوره قارعه در برنامه سمت خدا/ از بین رفتن دستگاه کفر با نابودی موازین آنها توسط قارعه الهی

متن زیر گفتگوی آیت الله میرباقری در برنامه سمت خدا است که در تاریخ ۲۸ آذر ۹۴ بر گزار شد. در این برنامه و در ادامه تفسیر و ترجمه سوره قارعه ایشان بیان داشتند که آیات نورانی این سوره ناظر به وقایعی هستند که قرب صحنه‌ قیامت اتفاق می ‌افتند. صحبت از قارعه‌ کوبنده ‌ای است که با آن کوبیدن مردم مثل پروانه ‌هایی که بی هدف پرواز می ‌کنند، پراکنده می شوند. دستگاه کفار و ابلیس یک نظامی درست می‌ کنند که در این نظام، اخلاق و حساسیت‌ ها و میل و نفرت‌ ها و زیبا شناسی و موازینی درست می‌ شود که با آنها ارزش گذاری و زندگی می ‌کنند. گاهی این نظام شیطانی تاریخی می‌ شود که در آن یک تمدن درست می ‌شود. در روز قیامت خدای متعال دستگاه حق نبی اکرم و اهل بیت را همچون قارعه ای به دستگاه باطل شیطان و اولیای طاغوت می کوبد و تمام نظام و موازین این دستگاه باطل نابود می شود. بعد از آنکه همه موازین دستگاه طاغوت بی ارزش شود، همه چیز معیار خود را از دست می دهد و موازین پیروان باطل سبک خواهد بود. در جهنم هم به دو دلیل پیروان باطل در عذاب خواهند بود: اول آنکه طبق فطرت خداجویشان مشتاق خدای متعال هستند در حالیکه محیط جهنم محیط دوری از خداست؛ و دوم آنکه با از بین رفتن موازین باطل معیارهای درونی کفار که حب معبودشان که همان ابلیس و طاغوت است از بین نمی رود اما با از بین رفتن اصل موازین و آشکار شدن حقیقت بی ارزشی آن معیارها برای آنها عذاب خواهد بود.

سوال: در ادامه تفسیر سوره مبارکه قارعه همراه حاج آقای میرباقری هستیم.

جواب: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنة علی اعدائهم اجمعین. سوره قارعه را دو جلسه بحث کردیم تقریباً بحث‌ های عمده ‌ای شده و باقیمانده ‌ای که مانده را عرض می ‌کنم. آیات نورانی سوره قارعه ناظر به وقایعی هستند که قرب صحنه‌ قیامت اتفاق می ‌افتند. صحبت از قارعه‌ کوبنده ‌ای است که با آن کوبیدن مردم مثل پروانه ‌هایی که بی هدف پرواز می ‌کنند، پراکنده می شوند و کوه‌ ها مثل پشم ‌های رنگی زده شده منتشر می ‌شوند. در این صحنه مردم دو دسته می‌ شوند یک عده موازینشان سنگین و یک عده موازینشان سبک است؛ آن ‌هایی که موازینشان سنگین است در یک عیش مورد پسند و راضیه‌ ای هستند و آن‌ هایی که در آن شرایط موازینشان سبک است؛ مادر و پناهگاهشان هاویه است که هاویه هم یک آتش سوزان است. این ترجمه خیلی ابتدایی سوره است.

در این سوره چند چیز را باید بحث کرد: یکی اینکه مقصود از این قارعه چیست؟ یک امر عظیمی است و آن قدر عظیم است که خدای متعال می ‌فرماید چه می ‌دانی که چیست؟ این قارعه کوبنده خیلی سنگینی است که در نتیجه آن مردم مثل پروانه ‌ها و ملخ ‌های پراکنده ‌ای می ‌شوند که بی هدف حرکت می‌ کنند و کوه ‌ها مثل آنکه که از پشم زده شده درست شده باشند. دوم این که این موازین چه هستند که بعد از این که این اتفاق می ‌افتد یک عده از مردم موازینشان سنگین است و یک عده موازینشان سبک است و سوم اینکه نسبت بین ثقل موازین و عیش پسندیده و راضی و خفت موازین چیست؟ و اینکه اگر کسی موازینش سبک شد پناهگاهش آتش می‌ شود؛ در واقع چه نسبتی است بین ثقل موازین و عیش راضیه و خفت موازین و آن عذاب.

همچنین باید «هاویه» و «حامیه» را که در آیات و روایات بحث شده است ترجمه بکنیم. دو مطلب در مورد قارعه بیان شد که این قارعه از یک برخورد فیزیکی تفسیر شده که یک ستاره دنباله داری است که با زمین برخورد می‌کند و وضعیت کره‌ زمین تغییر می دهد، تا قارعه امیرالمومنین علیه السلام که ایشان خود می ‌فرماید: «اَنَا القَارِعَة»(1) یعنی کوبنده من هستم. قارعه مفهوم بسیار وسیعی در این سوره دارد.

نسبت به موازین هم بحث کردیم که همه ما در درون خودمان یک موازینی داریم که با آن موازین عمل می‌ کنیم می‌ سنجیم انتخاب می ‌کنیم سر هر دو راهی که قرار می ‌گیریم حتی یک لیوان آب که می ‌خواهیم بخوریم می‌ سنجیم که بخوریم یا نخوریم؛ مثلاً ممکن است آدم اگر روزه باشد یا در شرایط خاص ممکن است ترجیح بدهد این آب را نخورد؛ خلاصه آنکه از یک لیوان آب خوردن تا اقدامات و کارهای بزرگی که ما انجام می ‌دهیم بر اساس موازینی است که در درون ما است و با آنها می ‌سنجیم و با آن میزان ‌ها و شاخص‌ ها تشخیص می‌ دهیم این کار خوب است یا بد است. در تمام دو راهی ‌ها این موازین هست. این موازین یک قسمت عمده اش موازین فطری است که خدا در درون ما قرار داده که خوب و بد را می ‌فهمیم «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»(شمس/8) یک قسمت از این موازین هم در تربیت اجتماعی و تاریخی به انسان منتقل می ‌شود؛ لذا اگر انسان در جامعه‌ مومنین زندگی بکند موازینش با جامعه‌ کفار متفاوت می ‌شود؛ کفار موازینی دارند و مومنین هم یک موازین دیگری دارند.

نکته‌ دیگر این است که موازین در حقیقت حب و بغض‌ ها میل و نفرت ‌ها و ایمان و کفر انسان هستند. انسان حالات قلبی دارد و این حالات قلبی انسان است که مبنای سنجش است. انسان با خلقیات و حالات و حب و بغضش می‌سنجد و انتخاب می‌کند. این حب و بغض‌ها هم یا حب خدای متعال و بغض دشمنان است یا بالعکس. انسان یا حب نبی اکرم و اهل بیت و انبیاء را انتخاب می کند یا حب دنیا و اولیای طاغوت و جبهه‌ مقابل را انتخاب می‌کند. محور محبت انسان محبت به خدا و اولیای خدا و یا دنیا است؛ یعنی هم در دستگاه مومنین یک نظام حبی پیدا می ‌شود و هم در دستگاه کفار که با همین محبت ها و همین میل و نفرت هایشان می‌ سنجند و ترازو می ‌کنند؛ لذا موازین انسان برمی‌ گردد به آن نظام محبت و حب و بغضی که دارد و ترازوی ما آن است که با آن یعنی با محبوب حقیقی مان همه چیز را می ‌سنجیم.

دستگاه کفار و ابلیس یک نظامی درست می‌ کنند که در این نظام، اخلاق و حساسیت ‌ها و میل و نفرت‌ ها و زیبا شناسی و موازینی درست می‌ شود که با آنها ارزش گذاری و زندگی می‌ کنند. گاهی این نظام شیطانی تاریخی می‌ شود که در آن یک تمدن درست می‌ شود «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»(حجر/39) در این نظام، شیطان تزئین و اغوا می‌کند. این نظامی که درست شده استحکامش به شدت روحی ولاتش است؛ هم دستگاه حق استحکامش به شدت روحی انبیاء و اولیاء و پرستش خدای متعال است؛ و هم دستگاه باطل شدتش به شدت روحی ولاتشان است و آن‌ها هم یک شدت روانی به دنیا دارند؛ حول شدت تعلقشان به دنیا و شدت نفس پرستی شان یک جامعه و یک تمدن و نظام ارزشی درست می‌ کنند. آدم ها در این دو نظام ارزشی که زندگی می ‌کنند دائم ترازو می‌ کنند و با این ترازو‌ها زندگی می ‌کنند. در روز قیامت یک قارعه‌ ای پیدا می‌ شود که به این دستگاه باطل می ‌خورد و موازین این دستگاه را به هم می ‌ریزد و کل این نظام با همه تعلقی که درست شده بود متلاشی می‌ شود.

آدم‌ ها در این شرایط دو نوع هستند یعنی وقتی آن قارعه می ‌آید یک دسته موازینشان سنگین است؛ تا قبل از آن قارعه موازین باطل هم ممکن است برای خودشان یک حساب و کتابی داشته باشند، همچنانکه عنکبوت هم خانه ‌ای درست می‌کند و خیال می‌کند که خانه اش خیلی محکم است اما قرآن می‌ فرماید «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّـهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»(عنکبوت/41) آن ‌هایی که غیر خدا برای خودشان ولی می‌ گیرند و زیر چتر او زندگی می ‌کنند مثل عنکبوتی هستند که خانه‌ ای برای خودش درست کرده که سست ترین خانه ‌ها همین خانه عنکبوت است. وقتی تار عنکبوت را شما پاره می‌ کنید چطور عنکبوت سقوط می‌کند؟ آن عنکبوت ‌هایی که شبکه ‌ای برای خودشان زندگی می ‌کردند و خیلی هم آن را محکم می‌ دانستند و شکار هم می‌ کردند، سقوط می ‌کنند. آن دستگاه باطل شیطان به هم می‌ خورد. تفسیر آن ممکن است این باشد که آن قارعه ‌ای که با کل دستگاه باطل برخورد می‌کند امام حق و ولی حق است که کل این دستگاه به هم می‌ریزد.

بعد از این که این قارعه اتفاق افتاد و این موازین باطل به هم ریخت انسان ‌ها دو دسته می‌ شوند؛ یک عده ‌ای ثقل میزان دارند و یک عده ‌ای خفت میزان. آن ‌هایی ثقل میزان دارند که موازینشان موازین حق است؛ آن ‌هایی که میزانشان حب خدا حب اولیاء و انبیاء و اوصیاء خدا است و جامعه شان حول انبیاء است و روحشان حول انبیاء طواف می‌کند و قبله شان خدای متعال و کعبه شان انبیاء و اولیاء است، میزانشان سنگین است و وقتی بساط عالم در قیامت تغییر می‌کند میزان این‌ ها تغییر نمی ‌کند. این‌ هایی که میزانشان سنگین است زندگی شان زندگی راضی است. آن‌ هایی که در جهنم و عذاب اند آن‌ هایی هستند که میزانشان سبک است.

نسبت بین ثقل میزان و عیش را می ‌خواستم عرض بکنم. یکی از مهم ترین شاخص ‌هایی که برای یک زندگی مورد پسند است امنیت است، امنیت روانی و امنیت روحی. در شرایط عادی که بساط شیطنت امداد می ‌شود و برپا است ممکن است که در آن یک امنیت نسبی احساس شود مثلاً الآن برای ایجاد امنیت یک تلاش ‌هایی می ‌شود که بعضی هایش هم موفق بوده و قابل تقدیر هم است.

در مقابل مخاطرات طبیعی و مخاطرات اجتماعی و مخاطرات روحی یک تکیه گاه ‌هایی درست می ‌کنند؛ فرض کنید در مقابل حادثه‌ ای به نام زلزله سعی می ‌کنند شهر امنی بسازند تا در مقابل هشت ریشتر زلزله هم مقاومت کند؛ این یک امنیت نسبی است ولی نا امنی‌ هایی که ما را تهدید می‌ کنند خیلی بزرگ تر از این عواملی هستند که این طور بشود کنترلشان کرد؛ یا فرض بکنید در مقابل دشمن بیرونی که ما را تهدید می‌کند یک قوه دفاعی آماده می ‌کنیم که این قوای دفاعی ما امنیتی است یا در مقابل نفوذ اطلاعاتی دشمن یک دستگاه ضد اطلاعات درست می‌ کنیم که یک امنیت نسبی برای ما ایجاد می‌کند؛ ولی نا امنی‌هایی که در عالم است خیلی بیشتر از این‌ها است مثلاً ساده ترینش مرگ است و وقتی این اضطراب می ‌آید آن فضای امنی که برای خودمان درست کردیم دیگر به درد نمی‌ خورد؛ از اینجا بگیرید تا عوالم بعدی و آن صحنه ‌های عظیمی که کل منظومه‌ شمسی در معرض تلاشی قرار می ‌گیرد «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»(تکویر/1) آن جا دیگر از این بساط امنیتی که درست کردیم کاری ساخته نیست و حتی در همین دنیا هم امنیت پایدار با این عوامل درست نمی ‌شود.

یک موقعی عرض کردم آدمی که محبوب هایش محبوب‌های فانی هستند دائماً ناامن است به خاطر این که دو تحول در عالم است؛ یعنی هم من متحول هستم و هم محبوب هایم متحول هستند؛ هم بهار رفتنی است و هم من رفتنی هستم؛ یا من زودتر از بهار جدا می ‌شوم یا بهار زودتر از من، یا من زودتر از این مال جدا می‌ شوم و یا این مال از من. وقتی محبوب انسان محبوب زائل و فانی است و تحول ما و تحول طبیعت ما را از هم جدا می‌کند، حتی در فرض کنار محبوب بودنمان هم ناامن هستیم؛ چون امنیت این است که انسان محبوب هایش برایش فراهم باشند و در معرض آن چه که مورد نفرت اوست و از او پرهیز می‌کند، قرار نگیرد.

این آدم امن است: آن چه محبوب اوست فراهم است و مخاطرات و آن چه از آن نگران است از او دور است. اگر محبوبهای ما محبوب‌های کوچک و فانی شدند، همین محبوب‌ها در همان حالی که ما در کنارشان هستیم ما را ناامن می ‌کنند به خاطر این که این محبوب کوچک نمی‌ تواند با من بماند. آدم در بهار نگران پاییز است نه این که فقط در پاییز غصه می ‌خورد؛ آدمی که چهار فصل را می ‌بیند اول بهار که زنگ طبیعت را می‌ زنند نگران پایان بهار است، در جوانی اش نگران پیری است و نه این که وقتی پیر شد غصه می‌ خورد که جوانی رفت؛ چون می ‌داند این جوانی رفتنی است. کنار محبوب‌هایی که آفل هستند امنیت فراهم نمی ‌شود.

ما یک نظام تعلقات با محبوب‌های خودمان درست کردیم و در دستگاهی که برای ما تزیین شده با آن زندگی می‌ کنیم. یک چیزهایی زینت داده شده و دوستشان می ‌داریم؛ وقتی کل این محبوب‌ها به هم می ‌خورد پیداست چه اتفاقی می ‌افتد. آن‌هایی که در قیامت میزان هایشان سنگین است یعنی با دستگاه حق جور است؛ آن میزان‌ها دیگر به هم نمی ‌خورد. لذا آن‌ها در امنیت هستند. آیات زیادی در قرآن است که بحث از فزع اکبر قیامت و آن سختی سنگین می‌کند اما در همان سختی سنگین می‌ فرماید یک عده‌ ای در امان هستند.

خدای متعال داستان قیامت را در قرآن چنین بیان می کند «وَ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّـهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ»(نمل/87) همه به فزع و ترس و خوف مبتلا می ‌شوند الا عده ‌ای که خدای متعال اراده خاص در باب آن‌ها دارد یعنی وقتی در صور دمیده می ‌شود نه فقط ما بلکه همه اهل سماوات هم به فزع و خوف دچار می‌ شوند و مضطرب می‌ شوند «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ»(نمل/89) اما یک حسنه است که مانع فزع قیامت است و کسی این حسنه را با خودش بیاورد مزدش بهتر از آن عمل آورده اش است و از فزع روز قیامت هم در امان است. در مورد این حسنه روایاتی در کافی است که حضرت فرمودند «الْحَسَنَةُ مَعْرِفَةُ الْوَلَایَةِ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْت»(2) معرفت و محبت ما وادی ایمن است و آن است که آدم را از فزع قیامت نجات می‌ دهد. کسی که در وادی محبت است اصلاً متوجه این فزع و این خطر نمی‌ شود زمانی که همه در مخاطره اند او آرام است.

«وَ مَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(نمل/9۰) یک عده ‌ای هم با خودشان سیئه می‌ آورند که آن‌ها به رو در آتش جهنم می‌ افتند و به آنها گفته می شود: ببینید جز عمل خودتان چیز دیگری مزد می‌ دهند؟ این عمل خودتان و سیئه ‌ای است که با خودتان آورده اید. در ادامه آن حدیث نورانی است «اَلسَّیئةُ إنکَارِ الوِلَایَة وَ بُغضُنَا أهلُ البیت» انکار ولایت و بغض ما اهل بیت سیئه ‌ای است که باعث می‌ شود موازین به هم بخورد. پس در صحنه‌ قیامت آن چیزی که ما را از فزع اکبر نجات می ‌دهد همان وادی ولایت و حب ما است که موازین ما هم همینها هستند. کسی که میزانش حب خدا و حب اولیاء خدا است و با آن همه عالم را ترازو کرده، میزان سنگینی دارد که سختی‌ های قیامت هم اصلاً او را نمی ‌گیرد.

حدیثی را من از یک بزرگی شنیدم البته جستجو نکردم و پیدا نکردم ولی اگر مَثَل هم باشد ضرب المثل خوبی است: طوفان نوح وقتی فروکش کرد دیدند پیرزن محترمی آرام نشسته است از او پرسیدند که نفهمیدی سیل آمد؟ گفت من فقط دیدم ته تنورم نم ‌زده است؛ یعنی خدا وقتی بخواهد حفظ بکند در طوفان شدید و سیل هم آدم را حفظ می‌کند.

این آیه در مورد قیامت است که می ‌فرماید «لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ»(انبیاء/100) اهل جهنم یک ناله ‌ها و سر و صدایی دارند و آن جا این قدر سر و صدا بلند است که چیزی نمی‌ شنوند؛ غوغای جهنم است. «إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُولَـئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ * لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ»(انبیا/۱۰۱-۱۰۲) در همان صحنه آن ‌هایی که یک خیری برای آن‌ها از گذشته در تقدیر گرفتیم که از این جهنم دور شده اند و آن صدای جهنم را هم نمی ‌شنوند یعنی این قدر دور هستند که سر و صدا و حصیص جهنم و اهل آن با آن شلوغی را نمی ‌شنوند و در آن چه می ‌خواهند و اشتها دارند همیشگی و مخلد هستند.

«لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ هَـذَا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ»(انبیا/۱۰۳) آن فزع اکبر قیامت اصلاً این‌ها را محزون نمی‌ کند و در آن فزعی که سماواتی ‌ها هم به خوف می ‌افتند و نگران می ‌شوند، این‌ها نه تنها محزون نیستند بلکه ملائکه با آن‌ها ملاقات می ‌کنند و به آنها می ‌گویند روزی که به شما وعده داده شده بود همین روز است.

پس یکی از مهم ترین عواملی که باعث می شود انسان عیش خوبی داشته باشد امنیت است. صحنه قبل از قیامت که قارعه پیش می ‌آید، فضای ناامنی است؛ شاهد آن هم دعایی است به نام دعای امان که مرحوم سید بن طاووس نقل کرده است. این دعا فرازهایی دارد که تقریباً شبیه مناجات مسجد کوفه حضرت امیر است «وَ أَسْأَلُكَ الْأَمَانَ الْأَمَانَ يَا كَرِيمُ يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوث»(3) از تو من امنیت می‌ خواهم در آن صحنه‌ های سنگین قیامت که ناامنی گسترده می‌ شود که یکی از آن ها این صحنه است در این صحنه اگر کسی در امان بود، این یکی از شاخص‌ های عیش راضیه است. آن‌ هایی که موازینشان ثقیل است یعنی محبت خدا و اولیاء خدا را دارند و همه چیز را با او سنجیدند و هر چه می ‌خواستند انتخاب بکنند با امر و نهی خدا و با فرمان و میزان و شریعت و ولایت الله و محبت خدا سنجیده اند، این‌ها روز قیامت میزانشان محبتشان سنگین است و آن ‌هایی که با خودشان این محبت را می ‌آورند در وادی ایمن هستند.

نکته دیگر در مورد عیش این است که موازین ما حالات روحی ما هستند؛ مثلاً آدم بخیل وقتی می‌ سنجد با بخل خودش می‌ سنجد و می ‌گوید این بخشش بد است؛ یا آدم سخی ترازویش سخاوت است و می ‌گوید باید کمک کنیم و دیگران را هم تشویق به بخشش و دهش می‌کند اما آدم بخیل دیگران را هم منع می‌کند. پس ترازوهای آدم اوصافشان است. آدم زاهد در دنیا وقتی می‌ خواهد بسنجد همه دنیا در نظرش قیمتی ندارد اما آدمی که راغب به دنیا است ترازویش با دنیا است. پس صفات انسان یکی از مهم ترین ترازوهای انسان است.

یک موقعی اگر نظر مبارکتان باشد در شرح حدیث عقل و جهل دو نکته را در مورد صفات روحی عرض کردم یکی این که اصل صفات حمیده برای نبی اکرم است؛ توکل یقین رضا صبر، خدای متعال این جنود را به نبی اکرم صلی الله علیه و آله داده است؛ و هر کسی به اندازه ‌ای که به حب نبی اکرم و ولایت نبی اکرم و اهل بیتش می‌رسد به این صفات می‌رسد و ترازو و اوصاف و حالاتش با حالات نبی اکرم در عالم هماهنگ می ‌شود. این میزان ثقیل، میزان نبی اکرم است که با محبت خدا سنگین شده است و از آن ثقل میزان در وجود انسان می‌ آید و موازین ما هم موازین نبی اکرم شده و در عالم موازین ما ثقیل می ‌شود. پس موازین ما حب و بغض‌ ها و صفات ما هستند که این صفات هم از نبی اکرم می باشند.

دوم این که گوهر همه ‌صفات حمیده سجده در مقابل خداوند متعال و خشوع در برابر او و حب اوست در همان حدیث عقل و جهل گفتیم که کار عقل سجده در مقابل خدای متعال است؛ «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ»(4) نبی اکرم در برابر خدای متعال خشوع و سجده کرد و تحت فرمان بود و خدای متعال هم به او قوای رحمانی و جنود و لشکر داد که با آن هم بندگی بکند و هم بندگی خدا را گسترش بدهد؛ توکل یقین صبر رضا ایمان قوای نبی اکرم هستند که با این قوا عالم را به توحید و بندگی خدا دعوت می کند و می برد. آن ‌هایی که از نبی اکرم تبعیت می ‌کنند هم صفات روحی نبی اکرم و هم حب نبی اکرم که محور این صفات است، و خشوع و خضوع در مقابل خدای متعال در آن‌ها تجلی می‌کند.

اخلاق کریمه سه لایه دارد: لایه اول آن صفات که تواضع و خشوع و توکل و یقین و صبر است؛ لایه دوم حب نبی اکرم و تولی به نبی اکرم و تبری از دشمنان است و لایه باطنی تر آن سجده در مقابل خدای متعال است. حب خدای متعال و حب نبی اکرم تبدیل به صفات حمیده و موازین عدل می‌شود و از این طرف هم استکبار در مقابل خدای متعال و تولی به شیطان و اولیاء طاغوت تبدیل به صفات رذیله می ‌شود. شیطان صفات جهل را دارد و آن صفات رذیله را منتشر می‌ کنند و قلوب آن‌ هایی را که تحت ولایتش میروند ظلمانی به صفات خودش می‌کند که موازینشان موازین ظلمانی می ‌شود. پس موازین انسان همان صفات کریمه یا صفات رذیله اش هستند که تحت تولی و تبری شکل می ‌گیرند و اصل میزان در وجود انسان حب است؛ اگر حب خدا و اولیاء خدا است صفات کریمه در او پیدا می ‌شود و اگر استکبار در مقابل خدای متعال و حب دنیا و اولیاء طاغوت است صفات ظلمانی در او پیدا می ‌شود و ترازوهایش صفات رذیله هستند.

همچنین لذت انسان از صفاتش است؛ آدم بخیل از بخل و جمع کردن مال لذت می‌ برد؛ اما آدم سخی این طور نیست بلکه وقتی سر سفره اش می ‌نشینند و می ‌خورند لذت می‌برد. آدم زاهد در دنیا از روی آمدن دنیا لذت نمی ‌برد حضرت فرمود: «فَأَمَّا اَلزَّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ اَلْأَحْزَانُ وَ اَلْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ»(5) دنیا را به او بدهی خوشحال نمی ‌شود از او هم بگیری غصه نمی ‌خورد. کسی که حب خدا را دارد اگر یک قدم به خدا نزدیک شود لذت می‌برد؛ آن کسی که حب دنیا را دارد چطور؟ طبیعتاً اگر دنیا را به دست آورد خوشحال می ‌شود و دنیا را از دست بدهد غصه می ‌خورد.

پس لذت و رنج‌ های ما تابع صفات روحی و حب و بغض ‌ها و ترازوهایمان هستند. ترازو هم یا ترازوی رحمانی و یا ترازوی شیطانی است. انسان یا از دستگاه شیطان لذت می ‌برد یا از دستگاه نبی اکرم لذت می برد. کسی که در دستگاه نبی اکرم است در واقع همه‌ رزقش از دست نبی اکرم می ‌رسد و غرق در لذت از این رزق است؛ رزقش نورانی است و حیاتش طیبه است و صفاتش از صفات نورانی نبی اکرم است که در وجودش تجلی کرده است و از این صفات لذت می‌ برد. کسی که در وادی ولایت نبی اکرم است در وادی ولایت الله و در وادی ولایت امیرالمومنین علیه السلام است و با امام زمان زندگی می‌کند. این آدم مهمان صفات امام زمان است. خوب که دقت بکنید متوجه می شوید که هر کسی از ولی خودش لذت می‌ برد. «اللَّـهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»(بقره/257) اگر خدا ولایت ‌کند انواع رزق‌ های نورانی را می دهد و آدم از این رزق ها لذت می‌ برد. عمق لذت، لذت از حضور حضرت حق است و هر چه انسان میزانش دقیق تر باشد آن‌ هایی که به حب خالص می‌ رسند فقط از حضور او لذت می‌ برند؛ حتی در بهشت هم لذتشان از نعمت ‌ها به خاطر این است که سفره خدا است.

صفات و حب و بغض انسان ترازوی آدم است؛ آدم با چیز دیگری ترازو نمی ‌کند. این صفات اگر تجلی صفات نبی اکرم بود ثقل نبی اکرم در وجود آدم هم می‌ آید. محور ثقل عالم نبی اکرم است. در کتاب مناقب ابن شهر آشوب است از وجود مقدس امام باقر و امام صادق علیهما السلام در ضمن این آیه فرمود: «الْإِمَامَانِ الْجَعْفَرَانِ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين‏»(6) آن کسی که ثقل میزان حقیقی دارد و ترازویش سنگین است و هر چه را وزن کرده با خدا وزن کرده است، امیرالمومنین است؛ چرا که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ» امیرالمومنین دور حق می ‌چرخیده و حق هم دور امیرالمومنین علیه السلام. او هر چیزی را وزن بکند با خدا وزن می‌کند ترازویش خدا است.

امیر المومنین «فَإِنَّهُ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ تَعَالَى‏»(7) است و ثقل همه عالم به اوست؛ دوستانش چون دور او هستند و صفات او در آن‌ها تجلی می‌کند ترازوهایشان تابع ترازوی امیرالمومنین علیه السلام است و موازینشان ثقیل می‌ شود «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ‏ وَ أَنْكَرَ وَلَايَةَ عَلِيٍّ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ فَهِيَ النَّارُ جَعَلَهَا اللَّهُ لَهُ أُمّاً وَ مَأْوَاهُ» اما آنان که منکر حضرت می‌ شود موازینشان سبک می‌شود چون دیگر با آن موازین در عالم کار نمی ‌کند؛ یعنی کسی که نبی اکرم را قبول ندارد با موازین نبی اکرم ترازو نمی‌ کند. دین ترازو است و کسی که نبی اکرم را می ‌گذارد کنار دیگر با دین نبی اکرم ترازو نمی ‌کند و چیزی را که حضرت گفتند خوب است بد است بخور نخور این را دوست بدار؛ می ‌گوید پیامبر و دین هر چه گفته العیاذ بالله برای خودش گفته است؛ و برای خودش موازین دیگر درست می‌کند.

الآن در دنیای مدرن چه کار می ‌کنند؟ موازین انبیاء را کنار گذاشتند یک موازین دیگری را برای خودشان درست کردند و مدعی هم هستند خیلی موازین خوبی است اشکال ندارد مادامی که این بساط شیطانی به پا است این موازین کار می‌کند و یک عیشی است اما وقتی این موازین به هم خورد این‌ها از بین میرود. بعضی مدعی شده اند که جهنمیان هم در جهنم لذت می‌ برند؛ عذاب از ماده‌ عذب است یعنی گوارایی و آنها از این عذاب لذت می‌ برند. قطعاً این حرف‌ ها با ظواهر قرآن و با عقل نمی ‌سازد؛ استدلالشان این است که مبدا لذت انسان صفاتش است انسانی که بخیل است از ندادن لذت می ‌برد چنین آدمی دارای صفات رذیله است و در جهنم هم از اطراف خودش لذت می‌ برد منتها لذت از رذائل و ظلمت می‌ برد؛ همانطور که مومن لذت از نور می ‌برد او هم لذت از ظلمت می ‌برد همان طور که در این دنیا لذت می‌ برد!

ولی این طور نیست چون دو نکته وجود دارد یکی این که اگر آدم همه‌ صفاتش را می‌ توانست تغییر بدهد و همه‌ مطلوباتش دست خودش بود و می توانست آنها را تغییر می ‌داد بله ممکن بود که بگوییم این آدم را در جهنم هم ببرند مطلوب خودش را تغییر می ‌دهد و خودش را با جهنم جور می‌کند و از جهنم لذت می‌ برد؛ مثل حیوان ‌هایی که رنگ خودشان را با محیط یکی می ‌کنند، این انسان هم دل خودش را با جهنم یکی می‌کند و می ‌نشیند قلیان می ‌کشد و لذت می‌ برد؛ ولی این طوری نیست زیرا «فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ»(روم/۳۰) خدای متعال در ما طلب‌ ها و موازین سنگینی گذاشته که آن‌ها را ما نمی ‌توانیم تغییر بدهیم.

بله از یک جایی به بعد می‌ توانیم طبق هوسمان میزان درست بکنیم و موازین اجتماعی مان تحت ولایت اولیاء طاغوت با موازین آن‌ها درست شود ولی همه موازین را نمی ‌توانیم تغییر بدهیم. لذا در قیامت یکی از عذاب ‌های سنگین این است «كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ»(مطففین/15) یعنی خدای متعال در ما حب خودش را گذاشته از این محبوب جدا هستیم رنج می ‌بریم و نمی ‌شود که رنج نبریم و جهنمیان هم در این رنج هستند چون برخلاف فطرتشان عمل کردند. آن جا دار قرب و دار رحمت رحیمیه‌ خدا نیست.

دوم این که دستگاه کفر یک نظام ارزشی پیدا کرده که از دنیا لذت می ‌برند و بساط عیششان هم جور است اما مدار لذتشان با مدار لذت مومنین و مدار دین و نبی اکرم و اهل بیت فرق می‌کند؛ آن‌ها با دین نبی اکرم کاملاً فاصله گرفتند و از یک چیزهایی لذت می‌ برند که کاملاً خلاف موازین دین است ولی بساطشان به پا است؛ ولی اگر قارعه ‌ای آمد و این نظام را به هم ریخت؛ فرض کنید اگر نظام سرمایه داری با یک ضربه سنگین و انقلاب عظیم در عالم فروپاشی شود آیا این بساط عیش آن‌ هایی که در این نظام زندگی می‌ کردند و خودشان را با این لذات عادت دادند باز هم بر پا خواهد بود یا دیگر به هم می‌ خورد؟ مسلماً این بساط عیش به هم می ‌خورد.

پس اولاً انسانی که در جهنم میرود یک فطرتی دارد ولی این فطرت توحیدی در حجاب است، پس رنج می ‌برد؛ دوم این که حتی آن قسمتی از خلقیاتش هم که تحت ولایت باطل درست کرده یعنی صفات رذیله ای که برای خودش درست کرده و تولی به شیطان پیدا کرده و با صفات ظلمانی شیطان مثل تکبر حسد بخل و با این بساط شیطانی در دلش انس پیدا کرده، از همین ها لذت می برد، اما با یک قارعه همه آنها به هم می ریزد؛ مثل عنکبوتی هم که یک تار درست کرده و برای زمستان خودش مگس شکار می‌کند، لذت می برد.

چنین آدمی هم برای پنجاه سال بعد خودش برنامه می‌ ریزد و لذت هم می‌ برد؛ نمی‌شود گفت که اهل کفر لذت نمی ‌برند؛ اما این لذت، رحمت رحمانیه خدا است و خدا آن‌ها را هم محروم نکرده است؛ ولی وقتی آن قارعه آمد، آن بساط لذت به هم می ‌خورد یعنی بعد از آن قارعه آن‌ هایی که غرق در ابتهاجات مادی بودند این دستگاه ابتهاج مادی به هم می ‌خورد؛ آن‌ها موازینشان همین بوده و موازین درونی شان به هم نمی ‌خورد و همان دنیا را می ‌پسندد و از شهوات حیوانی لذت می ‌برند، اما بعد از قارعه دیگر آن بساط برایشان جور نیست و به هم ریخته است؛ یعنی کل دستگاه شیطان و نظام ارزشی که درست کرده و حول این نظام ارزشی تمدن درست کرده بود همه به هم می خورد. روح تمدن نظام ارزشی و فرهنگ آن تمدن، ولاتش هستند و وقتی خود آن ولیّ در جهنم حبس می ‌شود، دیگر لذتی باقی نمی ماند.

میزان ثقیل یعنی میزانی که محورش حب خدا و صفات کریمه است آدمی که موازینش صفات کریمه و حب خدا و حب اولیاء خدا است و محورش نور و رحمت است، عیشش هم عیش از همان صفات است. او از بهشت و محیط ولایت نبی اکرم لذت می ‌برد این محیط برقرار است؛ اما شیطان در جهنم خودش در محاصره قرار می ‌گیرد و دیگر مثل این دنیا که عالم امتحان است، امداد نمی‌ شود. شیطان در این دنیا برای خودش تار عنکبوت زده و دستگاه درست کرده اما این که چیزی نیست یک کف روی آب است و عنکبوتی که در این کف و حباب زندگی می‌کند یا سلولی که در این حباب زندگی می‌کند خیال می‌کند خبری است و خیلی مهم است؛ ولی کل آن حباب روی آب است و می ‌ترکد و از بین می رود همچنانکه قرآن می فرماید: «كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّـهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً»(رعد/17) این کف روی آب کلاً از بین می ‌رود.

روز قیامت تازه اول ظهور موازین الهی و روز حق است «يَوْمَ هُم بَارِزُونَ»(غافر/16) «وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ»(انبیا/47) در این شرایط آن کسی که موازینش سنگین است در این دستگاه روزی که موازین حق برقرار می ‌شود این آدم دیگر در اوج لذت است چون لذتش از صفات روحی و از فضای محیط ولایتش است؛ لذتش از ولایت الله است این در عالم برقرار است؛ ولی آنکه لذتش از ولایت ابلیس و اولیاء طاغوت بود به هم می ‌خورد و این اسباب قطع می ‌شوند و محبت ‌ها تبدیل به نزاع می ‌شود «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»(زخرف/۶۷) دوستان صمیمی با هم دشمن می‌ شوند الا آن ‌هایی که مدار خلّتشان تقوای الهی و محبت خدا بوده و پایه و اساس داشته است.

پس خلاصه موازین قسط، موازین ثقیل همان موازین حقی هستند که در قیامت برقرار می ‌شود که  همان توحید و ولایت نبی اکرم و اهل بیت هستند. «عَلیٌ مِیزَان» امیرالمومنین میزان است و کسانی که همه چیز را با آن ترازو می ‌کردند ترازوهایشان برقرار است و آن‌ هایی که ترازویشان با ابلیس بوده و همه چیز را با ابلیس می ‌سنجیدند و به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه «اتَّخَذُوا الشَّیْطانَ لِأمْرِهِمْ مِلاکاً»(8) ملاکشان شیطان است یعنی هر چه می ‌خواهد بسجند با دستگاه شیطان می ‌سنجند؛ در آن زمان میزانشان را از دست می دهند.

در دستگاه شیطان قیمت ‌ها با دستگاه نبی اکرم فرق می‌کند چیزی که در دستگاه شیطان میلیاردی است در دستگاه نبی اکرم هیچ وزنی ندارد؛ در آن روز این موازین به هم می ‌خورد ولی موازین درونی این آدم به هم نمی‌ خورد ولی دستگاه بیرونی که این میزان و بیرون را با هم هماهنگ می‌کرد انتخاب می‌کرد بعد هم به لذات می ‌رسید این دستگاه بیرونی متلاشی می ‌شود و لذا دیگر لذتی در کار نخواهد بود. «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ»(انبیا/18) وقتی دستگاه ولیّ حق را به دستگاه ولیّ باطل بزنند و خدای متعال حق را به باطل بکوبد باطل از بین می ‌رود. در آن شرایط آن‌ هایی که موازینشان موازین باطل بوده موازینشان سبک است؛ زیرا سنجش هایشان با یک شاخص‌ های بی قیمت است.

سوال: قرار امروز تلاوت آیات 141 تا 148 سوره آل عمران است و بعد در ادامه بحث در خدمت استاد هستیم.

جواب: پس در مجموع ما دو سه نکته را اشاره کردیم البته در این زمینه روایات معارف فراوان است نکته این بود که ما مفهوم قارعه را یک مقداری توسعه دادیم که فقط قارعه را به معنی یک کوبنده‌ فیزیکی که جسم کره ارض را تحت تاثیر قرار می ‌دهد و حوادث طبیعی است، نبینیم؛ بلکه ما یک دستگاه ابلیسی داریم یک دستگاه جدی است و خدای متعال امدادش کرده و در عالم جایگاهی دارد و حتی در نظام طبیعت متصرف است؛ تمدن ساخته و یک دستگاه تاریخی درست کرده است. یک قوارعی هم داریم که با این ‌ها برخورد می‌کند و این شواهد زیادی هم در قرآن و روایت دارد که من دو نمونه را عرض می‌ کنم.

یکی در سوره مبارکه رعد است که خدای متعال نسبت به دستگاه کفار بحث از قارعه ‌ای می‌کند «وَ لَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ»(رعد/31) مادام این طوری است که کفار به خاطر کرده ‌های خودشان قارعه یعنی کوبنده ‌ای به آن‌ها اصابت می‌کند و دائم در معرض این کوبش الهی هستند و یا اگر این قارعه به خودشان هم اصابت نکند به محیطی نزدیک به سرزمین و دیار آن‌ها این حمله و کوبیدن الهی برخورد می‌کند که عبرتی برای آن‌ها باشد تا وعده خدا که پیروزی مطلق جبهه حق است برسد؛ یعنی تا قبل از آن پیروزی نهایی هم این‌ها رها نمی ‌شوند و دائم قارعه ‌های الهی آن‌ها را می‌ کوبد.

در دستگاه کفار قبل از رسیدن ظهور مثلاً صدام با آن همه ابهت را باید از درون چاه در بیاورند؛ آیا اگر این قارعه الهی نیست پس چیست؟ در تفسیر علی بن ابراهیم این آیه را معنا کرده از امام باقر علیه السلام که فرمود: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي قَوْلِهِ وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ وَ هِيَ النَّقِمَةُ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ فَتَحُلُّ بِقَوْمٍ غَيْرِهِمْ فَيَرَوْنَ ذَلِكَ وَ يَسْمَعُونَ بِهِ وَ الَّذِينَ حَلَّتْ بِهِمْ عُصَاةٌ كُفَّارٌ مِثْلُهُمْ وَ لَا يَتَّعِظُ بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ وَ لَنْ يَزَالُوا كَذَلِكَ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ الَّذِي وَعَدَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ النَّصْرِ وَ يُخْزِي اللَّهُ الْكَافِرِين‏»(9) نقمتی است که به خودشان یا به غیر آن‌ها ولی نزدیک به آن‌ها در معرض دید آن‌ها اصابت می ‌دهد و آنها می ‌بینند آن عذاب را یا به آن‌ها خبر آن عذاب می‌ رسد و آن عذاب دیده ها هم مثل آن‌ها یک دسته کافر دیگری هستند که عذاب می‌ شوند و موجب عبرت این‌ها می ‌شود ولی عبرت نمی‌ گیرند؛ اما دائماً خدای متعال این‌ها را در این دنیا رها نمی ‌کند؛ زیرا اگر رهایشان می ‌کرد خیلی بیش از این گردن افرازی می ‌کردند؛ پس یا خودشان یا قوم نزدیک به خودشان دائم با قارعه‌ الهی مبتلا هستند؛ قارعه فقط آن کوبنده‌ فیزیکی نیست بلکه خدای متعال با عذاب‌ ها و نقمت‌ ها بساطشان را به هم میزند. تا زمانی که وعده قطعی خدا می‌ آید که پیروزی مومنین و ذلت دستگاه باطل است و تا به آن نقطه هم نرسیدیم دائماً قارعه ‌های الهی این‌ها را می ‌کوبد. قارعه مفهوم وسیعی دارد و استعمالات زیادی هم در روایات و ادعیه دارد.

نکته‌ دوم در مورد مفهوم موازین بود که یک مقداری ترجمه کردیم؛ موازین فقط به معنی این وزن کردن ثقل اجرام نیست که با میزان جاذبه زمین بسنجیم تا ببینیم چند کیلو وزن دارد؛ بلکه ما هر کاری انجام می‌ دهیم دائم در حال انتخاب هستیم و موازین ما کار می‌کند در واقع این موازین در درون قلب ما است یعنی موازین را خدا در فطرت ما عقل ما قلب ما تعبیه کرده و البته در حال بسط است. قلب انسان ممکن است دائماً در مسیر فطرت بسط پیدا بکند و همه موازینش موازین حقی بشود و یا ممکن است در قلب انسان شیطان دست ببرد و موازین انسان را به هم بزند.

این موازین تحت دستگاه ولایت شکل می‌ گیرند؛ اگر انسان متولی نبی اکرم بود دائماً موازینش موازین حقی است و بسط پیدا می‌کند مثلاً شما در دوره جوانی یک چیزهایی را می‌ سنجید که در دوره طفولیت نمی‌ توانید بسنجید و اصلاً در معرض سنجش شما نیست که انتخاب بکنید یعنی در آن حوزه‌ انتخاب نیستید؛ فرض کنید شهادت را انتخاب بکنید یا ازدواج بکنید اینها برای دوره‌ طفولیت نیست. پس موازین انسان دائماً در حال گسترده شدن است و این هم تابع دستگاه ولایت است. هم می شود در دستگاه ولایت حق باشید که میزان ‌ها بر طبق فطرت است و فطرت شکوفا می ‌شود و هم می ‌شود آدم در دستگاه باطل برود که موازینش باطل می ‌شود.

سومین مطلبی که عرض کردیم نسبت بین میزان و عیش بود که اگر میزان انسان میزان حقی بود عیش اش آن در صحنه‌ ای که دستگاه باطل به هم می ‌خورد عیش برقرار و راضی است؛ و اگر میزان هایش میزان ‌های حقی نبودند پناه گاهش آتش می‌ شود؛ یعنی همان چیزی که این آدم به آن تکیه می‌ کرد و آن را دوست می‌ داشت.

اصل میزان انسان محبوب اصلی اش است؛ آن کسی که به آن پناه می ‌برد همه محبت هایش به محبت به او برمی ‌گشت همان هاویه است که تکیه گاه و مأوا و امّ و مقصد و مبدأش آتش می‌ شود؛ به خاطر این که آن چیزی که به آن تکیه می ‌کرد و با محبتش کار می‌ کرد همان آتش بود زیرا طبق روایات «وَلَايَةُ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ هِيَ فِي‏ النَّار»(10) باطنش همین آتش بود. در حامیه یک نوع سقوط دائمی هست؛ قرآن می فرماید: «وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّـهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ»(حج/31) آدمی که شرک می‌ ورزد تکیه گاهش را از دست می‌ دهد و سقوط آزاد می کند؛ این آدمی که تکیه گاهش شیطان است وقتی موازینش بهم زده می ‌شود سقوط دائمی می کند.

پی نوشت ها:

(1) مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 258

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 185

(3) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏97، ص: 424

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 10

(5) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 456

(6) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص: 151

(7) الأربعون حديثا (للرازي)، ص: 55

(8) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 53

(9) تفسير القمي، ج‏1، ص: 365

(10) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 573