نسخه آزمایشی
یکشنبه, 09 ارديبهشت 1403 - Sun, 28 Apr 2024

سوره بلد و تبیین بلد الامین ذیل ولایت اولیاء الهی/ عبور از عقبات با دستگیری نبی اکرم

متن زیر گفتگوی آیت الله میرباقری است که در تاریخ ۱۹ دی ۹۴ در برنامه سمت خدا برگزار شد. در این جلسه در ادامه تفسیر سوره مبارکه بلد ایشان بیان داشتند که انسان همان طور که جسم دارد روح هم دارد و کرامت انسان به کرامت روح است؛ گرچه جسم هم خودش به گونه‌ ای آفریده شده که متناسب با کرامت انسان است. شهرها تابع تمدن ‌هایشان فرق می ‌کنند. شهرها تجسد ارواح آدم‌ ها و نیازمندی ‌های انسان است. قسم نخورد خدای متعال به شهر مکه با آن موقعیتی که دارد به این دلیل است که آنجا برای پیامبر جای امنی نیست زیرا روح نبی اکرم در آن جریان ندارد. امامان هدایت و ضلال ارکان بلاد خودشان هستند و ارواح، حول آنها مجتمع می شوند برای همین است که یک شهر مظهر تجلیات فرهنگ مادی می شود و یک شهر هم مظهر تجلی الوهیت و بلد امین است. خدای متعال همه امکانات را در اختیار انسان قرار داده است اما بدون وجود هدایتگر و راهبری همچون نبی اکرم و اهل بیت ایشان و سایر انبیاء امکان وصول به حق و عبور از عقبات برای ما حاصل نمی شد. آن چشم حقیقی که همه چیز را می بیند و ما را همراه خود می برد، نبی اکرم است.

سوال: در ادامه تفسیر سوره مبارکه بلد همراه حاج آقای میرباقری هستیم.

جواب: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنة علی اعدائهم اجمعین. ترجمه‌ اولیه این سوره را عرض کردیم و حتی سبک و سیاق علامه بزرگوار طباطبائی را توضیح دادیم. در این جلسه بعضی از مفردات سوره و نیز مقداری معانی عمیق تری که در بعضی روایات است برای این مفردات می ‌گوییم تا ببینیم بر اساس این مفردات سوره‌ می ‌توان نظم دیگری عرض کرد یا نه.

این سوره ابتدائاً با دو قَسم شروع می‌ شود که قاعدتاً باید بین این قسم‌ ها و مطلبی که در سوره گفته می ‌شود ارتباطی باشد «لَا أُقْسِمُ بِهَـذَا الْبَلَدِ * وَ أَنتَ حِلٌّ بِهَـذَا الْبَلَدِ * وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ»(بلد/1-3) قسم اول را بسیاری از مفسرین این طوری معنا کردند: قسم می ‌خورم به این شهری که تو ساکن این شهر هستی؛ یعنی احترام این شهر از شما است. اگر شما در این شهر نبودید این شهر قابل قسم خوردن نبود. دوم، قسم می ‌خورم به آن پدر و فرزندی که مولود اوست؛ این قسم در بعضی روایات به حضرت آدم و نسلشان و انبیاء و اولیایی که از نسل ایشان و هادی بشر هستند، معنا شده است.

احتمال دیگری که روایت این احتمال را تأیید می‌کند من عرض می‌کنم «لَا أُقْسِمُ بِهَـذَا الْبَلَدِ» را نفی قسم معنا کردند یعنی من به این شهر قسم نمی ‌خورم؛ زیرا «وَ أَنتَ حِلٌّ بِهَـذَا الْبَلَدِ» حِلّ را در اینجا مقابل حرام در نظر گرفتند یعنی شما حرمتت در این شهر نگه داشته نمی ‌شود و محترم نیستی؛ و وقتی شما محترم نباشی ولو این شهر مکه باشد اما دیگر قابل قسم خوردن نیست. در روایت است که این‌ ها شهر را به حدی محترم می ‌شمردند که به خاطر احترام شهر به آن قسم نمی ‌خوردند؛ همانطور که ما گاهی می ‌گوییم به خدا هیچ وقت قسم نخور چون خدای متعال احترام دارد «وَ لَا تَجْعَلُوا اللَّـهَ عُرْضَةً لِّأَيْمَانِكُمْ»(بقره/224) بی دلیل به حضرت حق قسم نخورید. کفار هم مکه را خیلی محترم می‌ شمردند و به خاطر احترام مکه اصلاً به آن قسم نمی ‌خوردند؛ همه در این شهر در امان بودند ولی وجود مقدس نبی اکرم در این شهر ایمن نبود. سوال اینجاست که چه جریانی در این شهر می‌ گذرد که پیغمبر ایمن نیست؟

وقتی در این شهر یک چنین جریانی است، دیگر نمی شود به آن قسم بخورید. البته در در سوره تین به همین مکه تحت عنوان بلد الامین قسم خورده می ‌شود «وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سِينِينَ * وَ هَـذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ»(تین/1-3) این بلد امین هم به مکه و هم به وجود مقدس نبی اکرم هم تفسیر شده؛ یعنی بلد امین خود پیغمبر هستند.

توضیح آنکه انسان یک جسم دارد و یک روح دارد شخصیت ما فقط در جسممان نیست این جسم وقتی مرد، بدون روح این احترامات را ندارد. انسان، جسم به علاوه این روح است. این روح اگر مومن شد این بدن هم محترم می‌ شود و اگر این روح منکر و کافر شد بدن هم محترم نیست. در فقه اسلامی حتی یک دسته از کفار طهارت ظاهری هم ندارند و اگر دستتان با آن‌ها ملاقات بکند باید طهارت بکنید. انسان همان طور که جسم دارد روح هم دارد و کرامت انسان به کرامت روح است؛ گرچه جسم هم خودش به گونه ‌ای آفریده شده که متناسب با کرامت انسان است؛ ذیل آیه‌ «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»(اسراء/70) یکی از کراماتی که در روایات برای انسان ذکر شده این است که همه‌ حیوانات رو به زمین هستند و فقط انسان است که ایستاده است. این مهم است که جسم را به گونه ‌ای خدا قرار داده که انسان رو به زمین نیست؛ پس جسم آدم هم مهم است ولی کرامت انسان به کرامت روح است. بلد هم همین طور است.

شهر یک جسم دارد که همین ساختمان‌ها و فیزیک شهر خیابان و جاده است و یک روحی دارد که آن روح، همین ارواحی است که در این شهر زندگی می‌ کنند و شهر حول آن‌ها می ‌چرخد؛ اگر فرهنگ و روحیات انسان ‌ها عوض شود فیزیک شهر هم عوض می‌ شود. اگر دقت کنید متوجه می شوید که شهرها تابع تمدن‌ هایشان فرق می‌ کنند. فرض کنید اگر یک شهری فرهنگش فرهنگ حجاب و عفاف باشد حتماً مدل شهرسازی شان به قول آقایان امروزی مدل درون گرا است و اگر بی عفتی باشد، برونگرا می ‌شود. در یک فرهنگ مثلاً بلند مرتبه سازی رواج پیدا می‌کند و در یک فرهنگ چیز دیگری؛ در شهری مسجد فراوان است و در شهری میکده فراوان است. پس شهرها تجسد ارواح آدم‌ ها و نیازمندی ‌های انسان است.

شهر محیط ارتباط انسان‌ ها با هم برای همکاری هم دلی هم فکری جهت حل نیازشان است؛ اگر نیازمندی هایشان نیازمندی مادی و شهوانی شد همکاری ها و هم فکری ها و هم دلی هایشان همان می ‌شود و عملاً ساختارهای مدیریتی و فیزیک شهر هم همین طور می ‌شود؛ و این هم قبلاً عرض کردیم که نیازمندی ‌های آدم‌ ها در شهر تابع نظام امامتشان است؛ یعنی اگر امام شهر و ولات یک جامعه ولات فاسقی بودند نیازهایشان می ‌شود نیازهای مادی و دائماً نیازهای مادی شان را توسعه می‌ دهند و آن‌ها را در مسیر ارضاء همین نیاز مادی می ‌اندازند؛ در این شهر فقط چرخه نیاز و ارضاء مادی است؛ حتی گاهی اوقات انرژی که کار می‌کند و این شهر را به حرکت در می‌ آورد حرص به دنیا است؛ مثل سوختی که ماشین‌ ها را به حرکت در می‌ آورد سوختی که همه جنب و جوش و تحولات و تغییرات و پیشرفت و پسرفت آن شهر با آن است شهوات است؛ یعنی شهوات را تحریک می ‌کنند که تبدیل به روابط و همکاری و همدلی و هم فکری می شود؛ شهری با این ساختار ساخته می‌شود و مردم در آن حرکت می‌کنند؛ اگر امام مادی باشد تمدن برپایه نیازهای مادی شکل می ‌گیرد؛ ولی اگر امام الهی بود یک شهر الهی برپا می ‌شود. تعبیر زیارت جامعه کبیره از ائمه «أَرْكَانَ الْبِلَادِ» است؛ رکن بلاد ایمان امام است و حول امام شکل می ‌گیرد ارواح حول امام جمع می ‌شوند و بر محور امام یک شهری شکل می ‌گیرد که همه جا رنگ و بوی امام می ‌دهد و صبغة الله دارد.

حول ائمه‌ ضلال هم شهری شکل می‌ گیرد که همه جا رنگ و بوی امام ضلال را می ‌دهد و ظلمات ضلال و موت است. قرآن در باب ظهور می ‌فرماید که وقتی حضرت ظهور می‌ کنند بلاد با حضرت زنده می‌ شود «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»(حدید/17) موت الارض موت اهل آن است؛ یعنی مردم که بمیرند زمین مرده است. در شهری که مردم مرده هستند ولو روی زمین راه می‌ روند ولی مرده هستند؛ در شهری که مردمش به حیات طیبه و ایمان رسیده اند، حی هستند، شهر هم زنده است چون حول امام و ولی مومنین است.

امنیت هم همین طور است؛ یعنی وقتی محور یک شهری نیاز و ارضا مادی و طغیان انسان و غفلت از خدا و کفران و کفر نعمت‌ ها و کفر به حضرت حق بود در این شهر امنیت است اما برای شهوات؛ یعنی شما در شهری که همه مظاهرش مادی است اصلاً احساس امنیت روحی نمی‌ کنید. به عکس آن کسی که دنبال شهوات خودش است در شهری که بر محور ایمان و مذهب است نه تنها احساس امنیت نمی ‌کند بلکه احساس فشار هم می‌کند.

ساختارها و روابط اجتماعی جامعه و یک بلد گاهی به صورتی است که مومنین در آن احساس امنیت نمی‌ کنند یعنی فضای امنی برای ایمان نیست. این بلد هم گاهی یک شهر کوچک است و گاهی یک جامعه جهانی است و جامعه جهانی یک دهکده است؛ نظریه‌ دهکده‌ جهانی که قریب نیم قرن قبل مطرح شد همین است که با توسعه ارتباط، کل کره زمین یک دهکده می‌ شود. این دهکده اگر امپراطوری مادی بود، دیگر بلد امین نیست؛ البته برای کفار امن است. الآن شما ببینید ساختارهای تصمیم گیری در جهان که بر محور اراده ‌های انسانی است اگر یک نزاعی بین مومنین و کفار باشد آیا مومن در سازمان ملل احساس امنیت می‌کند؟ نمی ‌خواهم بحث به آن سمت کشیده شود اما ما یک حق مسلم مسلمی داریم که حق برخورداری از دانش و فن آوری انرژی هسته ‌ای است؛ حق داریم و حق طبیعی ما است و ما سر این با قدرت ‌های استکباری نزاع داریم؛ ما را در هر ساختاری از ساختارهای رسمی جهان می ‌برند آن جا احساس امنیت نمی ‌کنیم؛ چون می ‌دانیم آن چه که خارج می ‌شود حتماً به ضرر ما است و اصلاً عدالت نیست؛ به عکس اگر این نزاع یک طرفش دنیای استکبار باشد آن‌ها احساس امنیت می ‌کنند همه ساختارهایی که شکل می ‌گیرد فرهنگ، مدیریت و محتوایی که جاری می ‌شود و همه برنامه ‌ها به سمتی است که فضا برای ایمان امن نیست و برعکس برای کفر امن است.

مکه یک نقطه کانونی است. در سوره بقره سه آیه‌ پشت سر هم است «وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَـذَا بَلَدًا آمِنًا»(بقره/126) اول خدا حضرت ابراهیم خلیل علی نبینا و آله و علیه السلام را امام قرار می ‌دهد ایشان کعبه را بنا می کند و بعد هم دعا می‌کند. پس «امام» و «بیت» و «بلد امن» [با هم هستند] اگر این بیت و بلد حول امام بود یعنی همه چیزش رنگ و بوی حضرت ابراهیم و نبی اکرم را دهد؛ و ولایت و مدیریت ایشان در این شهر جاری ‌شود این شهر بلد امین می ‌شود.

پس این شهر مکه مهم است «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَ هُدًى لِّلْعَالَمِينَ»(آل عمران/96) ولی این شهر اگر روحش روح نبی اکرم نباشد و این روح در آن جاری نشود همین شهری که یک مقام باطنی و موقعیتی در عالم دارد این دیگر حرمت ندارد؛ ولی وقتی بر محور نبی اکرم باشد و حضرت در آن امنیت داشته باشند، امن است؛ یعنی همه چیز به روح آن جامعه برمی ‌گردد حتی اگر آن شهر مکه باشد که شهری است که یک موقعیت باطنی دارد ولی اگر حول نبی اکرم نباشد و کفار بر آن مسلط شوند و محور و بستر فرهنگ کفار بشود، دیگر ارزش ندارد.

الآن این شهر دست منافقین است و همین‌ را برای توسعه خودشان ابزار قرار می ‌دهند و می ‌خواهند از این بیت برای گسترش و برنامه ریزی خودشان علیه حق استفاده بکنند؛ خادم الحرمین و امام الحرمین و از این حرف ‌ها می زنند؛ این شهر دیگر شهری نیست که بشود به آن قسم خورد و در نزد خدای متعال احترام داشته باشد؛ این شهر در زمان نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بت کده بود و در آن فرهنگ بت پرستی را رواج می‌ دادند؛ این دیگر بلد امن نیست و آدمی که در این فرهنگ زندگی می‌کند مأمون نیست و دچار عقوبت است؛ زیرا «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي‏»؛ یعنی وادی توحید و وادی ولایت وادی ایمن است. حال اگر این شهر به بزرگی یک کشور یا به بزرگی یک جامعه‌ جهانی شود و نبی اکرم و خلق عظیم او محور این شهر نباشد، این شهر امن نیست. وقتی پیغمبر در این شهر در رنج هستند، همه مومنین در رنج هستند.

در سوره الم نشرح یا والضحی «وَ الضُّحَى * وَ اللَّيْلِ إِذَا سَجَى * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى»(ضحی/1-3) خدای متعال می ‌فرماید: ما تو را رها نکردیم؛ این رفت و آمد‌ها به این معنی نیست که ما شما را رها کردیم بلکه این‌ ها لوازم این عالم است؛ زیرا چنین توهمی بوده که کانه یک حادثه ‌ای پیش آمده و خدا پیغمبر را رها کرده است و این پیغمبری که آمده مدعی توحید و امنیت و کرامت بشر است چطور از روزی که آمده خودش در رنج است و مومنین هم در کنار او در رنج هستند؛ خداوند می ‌فرماید: این علامت این نیست که ما شما را رها کردیم؛ بلکه یک مسیری است و باید از آن عبور کنید و وقتی عبور کردید «وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى * وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى»(ضحی/4-5).

خلاصه بحث آنکه شهر مکه امن نیست و پیغمبر در آن امنیت ندارد و به آن نمی توان سوگند خورد اما «وَ وَالِدٍ وَ مَا وَلَدَ» به این پیغمبر و ائمه ‌ای که از نسل او قرار دادیم و به حضرت آدم و اولیائی که در نسل او قرار دادیم، سوگند می خوریم. حال که این شهر به دست کفار افتاده و محیط ولایت کفار شده و پیغمبری که در این شهر باید این خانه را تبدیل به خانه‌ توحید بکند، خودش امنیت ندارد ما هم به این فضای نا امن قسم نمی‌ خوریم؛ ولی یک والد و ولدی است و یک پیغمبری است که نسلی دارد و امامانی از او می‌ آیند؛ و یا به معنی دیگر حضرت آدمی است که اولیاء از نسل او می‌ آیند و این ‌ها مسیر توحید را در عالم هموار می ‌کنند. این مسائل، جریان ایجاد امید در عالم است یعنی به ما امید می ‌دهند که مسیری است که با این پیغمبر و نسلش و با حضرت آدم و اولیائی که از نسلش آمدند به سامان میرسد.

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ»(بلد/4) دنیا عالم رنج است؛ در دنیا کسی خیال نکند اگر مومن شدید باید در رفاه کامل باشید؛ نه این طوری نیست؛ این جا عالم رنج است مومن باشید در رنج هستید کافر هم باشید در رنج هستید. در این روایت از امیرالمومنین چنین بیان شده است. «حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ»(1) مومن آغاز ورودش به صحنه ایمان سخت و عقبه است؛ اما بعدش وقتی وارد وادی ایمان و وارد بهشت شد، سرازیری و راحتی است؛ ولی با ابتلا و امتحان باید وارد شویم یعنی عقباتی دارد که تا آن‌ها را پشت سر نگذاریم وارد وادی امن نمی ‌شویم.

کافر هم ممکن است ظاهرش شهوات و نفس پرستی باشد اما باطن نفس پرستی جهنم است خیال نکنید که آن‌ها در راحتی هستند «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى»(طه/124) در همین دنیا عیشش ضیق است؛ و در فشار و محاصره است. جریان خوشی و خوش گذرانی نیست عالم دنیا طبق تعبیر امیرالمومنین علیه الاسلام اینگونه است «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ»(2).

پس یک مسیر هدایتی است که از بستر نبی اکرم می ‌گذرد و این شهر هم یک روزی با این پیغمبر بلد امین می ‌شود. این شهر قبلاً دست کفار بود، یک دوره‌ ای به دست آمد و دوباره الآن هم دست جریان نفاق است؛ لذا اکنون بلد امین نیست ولی دوباره حول امام بلد امین می ‌شود و زمانیکه امام می‌ آیند، این بلد در اختیار امام و نبی اکرم قرار می ‌گیرد «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ * أَ يَحْسَبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ»(بلد/4-5) اینکه آدم در رنج آفریده شده، رنج عبور و رنج رسیدن به مقصد است و این انسان دیگر با فرض این که خودش را در محاصره تقدیر خدای متعال می‌ بیند پس همه چیزش تحت سلطه است و نباید احساس بکند کسی بر او مسلط نیست؛ باید در همین رنج ‌ها احاطه و حضور پروردگار و حکمت او را ببیند. ممکن است یک کسی احساس بکند هیچ خبری نیست ما هستیم و دستگاه مادی؛ و یا ممکن است کسی خیال بکند خدایی است ولی این خدا حکیم نیست و العیاذ بالله جبار و ظالم است، خدای متعال می‌ فرماید: این طوری نیست «وَ أَنَّ اللَّـهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ»(آل عمران/182)؛ یعنی انسان باید هم احاطه حضرت حق را ببیند و هم علاوه بر این احساس بکند یک دیده بانی است که محافظ و مراقب اوست و بر او مهیمن است و این کسی که مهیمن است ماده کور و کر نیست «أَ يَحْسَبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ * يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُّبَدًا * أَ يَحْسَبُ أَن لَّمْ يَرَهُ أَحَدٌ»(بلد/5-7)

شاید این داستان انسان است. الآن در بعضی از مکاتب غربی یک اصطلاحی است که ترجمه اش  پرتاب شدگی است؛ یعنی اصلاً تلقی این است که ما یک موجود رها شده ایم. آدمی که این طوری احساس می‌کند نمی ‌تواند به خیرات برسد؛ بلکه باید بداند رها شده نیست و تحت احاطه‌ یک قدرتی است که این قدرت هم محافظ و هم ناظر است و به او توجه و محبت و لطف دارد. فکر نکند که هیچ کس حواسش به او نبوده است؛ خدای متعال از دیرباز متوجه او بود و حواس به او بوده او را در این دنیای پر از رنج آورد ولی با توجه و حکمت و تدبیر بوده است و این رنج برای رسیدن به مقصد است؛ یعنی رنج تولد است، رنج متولد شدن در یک عالم جدید است.

آدم در همین عالم باید غیر از این که از رحم مادر به دنیا می ‌آید در عوالم بعدی هم متولد شود و اگر نتوانست تا زنده است قدم به وادی ملکوت بگذارد وارد عالم یقین نمی ‌شود «وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(انعام/75) در همین عالم باید وارد عالم ملکوت شود تا صاحب یقین شود «وَ مَن كَانَ فِي هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا»(اسراء/72) یک معنای این آیه همین است که اگر کسی در این دنیا نتواند چشمش را باز بکند و حقایق عوالم را نبیند در عالم بعدی هم نمی تواند و معلوم نیست کسی که در این دنیا به ایمان نرسیده در عوالم بعد به ایمان برسد. این رنج ما در این عالم ناشی از احاطه‌ یک خدای حکیمی است که ما را تحت نظر دارد و رهایمان نکرده و به تک تک ما به گونه ‌ای توجه دارد که اگر هیچ مخلوقی جز ما نمی ‌داشت توجهش به ما بیشتر نمی ‌شد.

«يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْن» معنایش این است که چون ما خودمان یک مقدار سرمان شلوغ می ‌شود حواسمان پرت شده و توجهات ما تقسیم می ‌شود خیال می‌ کنیم اولیاء خدا و در مرتبه بالاتر خدای متعال هم این طوری است؛ در حالیکه برای امام زمان فرق نمی ‌کند صد میلیارد ماموم داشته باشد یا یکی توجه اش کم و زیاد نمی ‌شود؛ زیرا ایشان باذن الله مظهر علم الهی است؛ خدای متعال که دیگر معلوم است.

خدای متعال می‌فرماید این آدمی که می‌گوید حواس ما به او نبوده، آیا ما همه‌ امکانات عبور از این عالم را به او ندادیم؟ اگر در کوری و نابینایی رهایش کرده بودیم [شاید قابل قبول بود اما] ما به او چشم دادیم قدرت تفاهم دادیم؛ چنانچه زبان مبدا پیدایش فرهنگ اجتماعی و تکامل اجتماعی است و الا اگر بشر زبان نداشت قدرت این که نیات خودش را القا بکند هم نداشت و جامعه و بسیاری از آن چه در جامعه شکل می‌ گیرد، شکل نمی ‌گرفت. مومنین تکاملشان در جامعه است و کفار هم پیشرفتشان در ضلالت در جامعه شان است.

«وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ»(بلد/۱۰) ما را به این دو راه که هر دو هم دشواری دارد هدایت کرده اند؛ نجد به گردنه ‌های مرتفع می ‌گویند که عبور از آن دشوار است. برای مثال شما فکر می‌ کنید کفار وقتی می ‌خواهند یک تمدن مادی به پا بکنند زحمت نمی‌ کشند؟ احوالاتشان را ببینید، صاحب یک کارخانه‌ موفق در اروپا می ‌گوید من بیست و پنج سال یک مسافرت خانوادگی نرفتم؛ پس آن‌ها هم رنج می ‌برند منتها رنج آنها «يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُّبَدًا» است؛ همه‌ امکانات را هلاک کرده چون در مسیر نبوده است.

پس خدای متعال امکانات به ما داده و دو راه را هم در پیش روی ما قرار داده و می‌ گوید که با این امکانات بروید؛ پس باید اقتحام در عقبات بکنیم؛ باید فرصت را غنیمت شماریم و به سرعت و بدون فوت وقت با شدت وارد این گردنه ‌ها شویم و عبور بکنیم. این گردنه ها چیست؟ «فَكُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ * يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ»(بلد/۱۳-۱۶) این گردنه ‌ها آزاد کردن رقبه است یا اطعام در روز قحطی است به یک مسکین زمین گیر یا یک فقیری که از نزدیکان و خویشان انسان است کمک بکنیم یا به یتیمی که از قربای انسان است.

این‌ها گردنه‌ هایی هستند که در موردشان توضیح دادیم و این‌ها معنای ظاهری است که درست هم است و هر مومنی علامت ایمانش همین است؛ یعنی یکی از خصلت‌ های مومنون و متقون آن است که اهل انفاق هستند؛ مصلین آن ‌هایی هستند که «وَ الَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ * لِّلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ»(معارج/24-25) بنابراین نمی ‌شود یک کسی بگوید من مومن هستم و از این امکانات در عالم استفاده میکنم و خدا را می ‌فهمم؛ و می دانم که عین ناظره‌ ای هست که امکاناتی به من داده و من از این امکانات استفاده می‌کنم اما اهل این کارها نباشد. اگر این توجهات در انسان شکل گرفت که او تحت تقدیر خدای حکیم است و خدای متعال از دیرباز او را مورد توجه قرار داده و او را می ‌دیده و به او عنایت داشته و امکانات به او داده است، حتماً به این نقطه می ‌رسد که باید از این عقبات انفاق و احسان و دستگیری و فک رقبه و آزاد کردن برده ‌ای بگذرد.

بیانی مرحوم شهید مطهری دارند شاید دیگران هم گفته اند ولی ایشان با یک بیان لطیفی در مواضع متعددی گفتند که برده داری در اسلام به خلاف نظام ‌های مادی دیگر یک برنامه ریزی اقتصادی نیست؛ بلکه برنامه تربیتی است. آن کسانی که کافر بودند وقتی درگیر جنگ با مسلمین شده و اسیر می ‌شدند این‌ها را در خانه ‌های مومنین می ‌بردند تا با فرهنگ مومنین آشنا شوند؛ این هم یک مسیر تربیتی بسیار لطیفی است که در جای خودش باید بحث شود ولی یک دالان است زود هم می‌ برند و بعد هم آزاد می‌ کنند؛ در واقع اسلام تدبیری کرده برای آزاد شدن آن‌ها یعنی می ‌آیند مدتی در یک فرهنگی قرار می‌ گیرند و با فرهنگ ایمانی آزاد می ‌شوند؛ این کار اولاً یک پدیده تربیتی و یک برنامه ریزی تربیتی است و ثانیاً یک دالان عبور است یعنی دائمی نیست. اسلام دوست می ‌دارد که این رقبه ‌ها آزاد شوند و ما نگرانشان باشیم.

معنی ظاهری این است که ما نگران انسان ‌ها و یتیم ‌هایی باشیم که تکریم نمی‌ شوند؛ نگران آن‌ هایی باشیم که در اثر سختی زمین گیر شدند و این علامت ایمان و عبور از عقبات این دنیا است. باید توجه به این داشت که خدای حکیمی حاکم و ناظر بر ما است؛ می ‌بیند و ما را تحت توجه دارد؛ غافل از ما نیست و حواسش جمع است که چه می ‌کنیم و دائماً به ما لطف دارد؛ این رویت فقط به معنی حسابرسی نیست به معنی نظارت و توجه و محبت هم هست هم حساب رسی می‌کند هم محبت دارد هم امکانات را به ما داده است.

در روایات ما یک معناهای لطیف تری هم برای «عینین» و هم برای «لسان» و «شفتین» هم برای این عقبه هم برای یتیم هم برای مسکین شده است. یک مقدار آیات معنای عمیق تری پیدا می ‌کنند. اگر خدای متعال این امکانات یعنی همین گوش و چشم و زبان همه این‌ها را به ما داد آیا این برای عبور از عقبات و رسیدن به وادی ایمان کافی است یا باید خدا یک پیغمبر و امامی می ‌فرستاد؟ در سوره «هل اتی» خدای متعال از همه امکاناتی که به ما داده صحبت می‌کند «هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا * إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا * إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَ أَغْلَالًا وَ سَعِيرًا * إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا».(دهر/۱-۵)

یک موقع در دستگاه خلقت ذره‌ ای بودی که اصلاً قابل ذکر نبودی؛ بعد تو را در قالب نطفه خلق کردیم و بعد از نطفه یک انسان خلق کردیم و به او سمع و بصر دادیم که عمده اطلاعات و علوم و آگاهی از همین سمع و بصر است؛ عالِم آفریدیم و بستر علم و آگاهی برای او فراهم کردیم. تا این جا خدای متعال از ما تکلیفی نمی‌ خواهد. بعد می فرماید که این آدم با این امکانات را به راه هدایت کردیم حالا که راه توحید را نشان دادیم هدایت کردیم دو دسته می ‌شوند اگر کافر شد عذاب در انتظارش است و اگر شاکر شد جزو ابرار می ‌شود.

سوره داستان شفاعت اولیاء خدا نسبت به ابرار است، این سبیل امام است؛ و اگر خدای متعال در عالم همه امکانات را به ما داده بود اما امامی قرار نمی ‌داد که راه به سوی خدا و صراط مستقیم است، از ما تکلیف نمی ‌خواست؛ زیرا با این امکانات نمی‌ شود به خدا رسید. در روایت داریم که «بِنا هَداكُمُ اللّه مِنَ الضَلالَةِ و بَصَّرَكُم مِن العَمى‏»(3) و یا در جای دیگر که می فرمایند «بِنَا أَنْقَذَكُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِنَا هَدَاكُمُ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ دَلَلْنَاكُمْ عَلَى رَبِّكُم‏»(4) یعنی با امام است که انسان از نابینایی و کوری به بصیرت می‌رسد و از جهالت نجات و به توحید راه پیدا می‌کند.

این جا هم داستان همین است و با این امکانات چشم و زبانی که دادند گفتگو می ‌کنیم و از همین طریق فرهنگ منتقل می ‌شود؛ و تمدن درست می ‌شود. این طور نیست به آدم خیر و شر را نفرموده باشند یا انسان نداند که باید تمدن بسازد یا چطور زندگی بکند؛ بلکه به او خیر و شر را نشان دادند و می ‌تواند زندگی فردی و اجتماعی اش و نیز تمدن سازی اش در مسیر خیر باشد؛ و یا در مسیر شر باشد؛ ولی این برای رسیدن کافی نیست؛ بلکه یک چشم دیگری است که با آن چشم همه‌ عوالم غیب را می ‌شود ببینی و آن پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله است. خدای متعال می فرماید: «أَ لَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ»(بلد/8) آیا ما آن پیغمبر را نفرستادیم که همه عالم مشهود اوست و آن چیزی که می‌ بیند در اختیارش است؛ او چشم شماست. پیغمبر چشم ماست؛ اگر این پیغمبر و این چشم نبود ما نمی ‌توانستیم عوالم غیب را ببینیم. ما با چشم این پیغمبر می ‌رویم یعنی او می‌ بیند بعد ما را آرام آرام می ‌برد تا ما هم ببینیم؛ یعنی رویت ملکوت را برای ما ممکن می سازد. حضرت ابراهیم خلیل هم با نبی اکرم صلی الله علیه و آله ملکوت عالم را دید؛ در واقع آن خورشیدی که با آن می ‌شود ملکوت را ببینی پیغمبر است و «عینین» در روایات ما به نبی اکرم تفسیر شده است.

پس تفسیر آیات بدین صورت است که ما شما را در این عالم آوردیم و به شما توجه داشتیم و امکانات چشم و زبان دادیم؛ ولی ورای این به شما یک کسی دادیم که عینین است یعنی همان پیغمبری که همه عوالم غیب را می ‌بیند. یک چشمش این دنیا را و یک چشمش همه‌ عوالم را می ‌بیند ما برای شما یک چنین پیغمبری فرستادیم که همه‌ عوالم را یک جا می ‌دید تا دست شما را بگیرد و ببرد؛ شما چرا با او نرفتید؟ اگر فقط به شما چشم و گوش می‌ دادیم و شما در همین دنیا می ‌ماندید ما نمی ‌گفتیم چرا ماندید و چرا اقتحام نکردید.

لسان هم به امیرالمومنین علیه السلام تفسیر شده «الرَّحْمَـنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»(الرحمن/1-4) در روایات متعددی حضرت، لسان الله هستند که حقایق را از حضرت حق می‌گیرد و به ما می ‌رساند. حقایقی که نبی اکرم آوردند، امیرالمومنین مانند لسانی آن را به ما می رساند. کبرای مثال اگر شما یک فیلسوف بزرگ باشید اما زبانی برای بیان آن نداشته باشید مثل یک کامپیوتر بزرگ هستید که میلیاردها اطلاعات در شما است اما خروجی ندارید. امیرالمومنین لسان الله لسان الغیب و لسان نبی اکرم است. چنانچه در روایات است «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»اگر این لسان را خدا نداده بود اسرار غیب در وجود مقدس نبی اکرم می ‌ماند؛ و قرآن هم مکتوم می ‌ماند طبق روایات منظور از «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» امیرالمومنین است.(5)

امیرالمومنین علیه السلام لسان الله است و بیانی دارد که آن اسرار غیب را می تواند بگیرد و به ما برساند. اگر نبی اکرم که عینین است و امامی که لسان غیب است و همه‌ اسرار غیبی را برای ما آشکار می‌کند، نبودند همیشه آن‌ها مکتوم می‌ ماندند و ما نمی توانستیم از عقبات عبور کنیم و در همین دنیا می ‌ماندیم و وارد عوالم نمی ‌شدیم؛ آن وقت چه تکلیفی داشتیم؟ طبیعتاً تکلیفی نداشتیم زیرا این سوسوی عقل ما که همان چراغی است که خدا در وجود ما روشن کرده، بدون پیغمبر نمی ‌تواند عوامل غیب را طی بکند؛ و الا ما مستغنی از پیغمبر بودیم. اگر هم عقل نداشتیم پیغمبر با ما کاری نداشت زیرا انبیاء که برای مجانین مبعوث نشدند؛ عقل برای این است که بتوانیم با پیغمبر همراهی بکنیم اگر پیغمبر نبود این لسان و شفتین کافی نبود؛ به ما امکانات دادند، عالم می ‌شویم و علم خود را منتقل می‌ کنیم و فرهنگ سازی می‌ کنیم و تمدن می‌ سازیم؛ اما اگر امام نباشد همه اش تمدن مادی می‌ شود.

آن ‌هایی که پشت به امام کردند تمدنشان این است: جنگل داری مدرن، دامداری مدرن و توحش منظم است. هیچ امنیتی برای حق در دستگاهشان نیست و هیچ حقی را نمی ‌فهمند. یک موقعی استادی داشتیم می ‌فرمودند اگر امام حسین علیه السلام شهید نمی ‌شد این ‌ها حتی صحبت از آزادی نمی ‌کردند و صریحاً می ‌گفتند انسان‌ها برده‌ ما هستند؛ آثار آن شهادت‌ ها و مقاومت ‌ها است که ارتقا وجدان ایجاد کرده و این ‌ها مجبور هستند شعارهای خودشان را تبدیل بکنند.

شفتین هم به حسنین علیهما السلام یعنی امام حسن و امام حسین تعبیر شده و نسبت زبان و این دو لب تعبیر خیلی لطیف و سنگینی است؛ علی ‌ای حال این‌ ها یک تفسیر باطنی تری دارد. امام «عَيْنِكَ النَّاظِرَةِ بِإِذْنِكَ»(6) است یعنی چشم خداست به اذن خدا و ناظر بر همه عالم و شاهد و شفیع است که لطف می‌کند؛ نه آن که ناظر باشد و فقط حسابگری و سخت گیری ‌کند؛ بلکه مواظب و مراقب ماست که همه حقایق غیب را و همچنین باطن ما را می ‌بیند و نیاز ما را در این عالم می ‌فهمد؛ می داند که کجا باید برویم و موانع ما کجاست؛ اگر امام این گونه نبود ما می توانستیم به خدا عرض کنیم که خدایا من بلد نبودم چطور بروم؛ به من جهاز هاضمه دادی می ‌فهمیدم باید بخورم و لذت ببرم؛ چشم دادی می ‌فهمیدم باید لذت ببرم اما چطور می ‌فهمیدم که چه قله ها و عقباتی را باید طی بکنم و به کجاها باید برسم.

خدای متعال هم این امکانات را داده و هم از درون ما را به خیر و شر هدایت کرده و هم در بیرون پیغمبر و امام و لسان الغیب قرار داده است. با این امکانات باید اقتحام در عقبه بکنیم که معنی ظاهری اش فک رقبه است. فک رقبه را نمی‌ شود تاویل بکنیم زیرا یکی از امتحانات بزرگ انسان است. انسان جان بکند و مال به دست بیاورد تا بدهد یکی دیگر آزاد باشد؛ این یک عقبه است که من با زحمت مال به دست بیاورم و به فکر این باشم که دیگری گرسنه نباشد؛ این عقبه ای است که عبور کردن از آن سخت است ولی یک عقبات جدی تری هم هست رقبه همه‌ ما گرفتار است و باید خودمان را از آتش نجات بدهیم؛ آتش محیط ولایت ائمه‌ جور است و همان بلد نا امنی است که پیغمبر در آن امن نیست و باطنش جهنم است. در جهنم، محیط امنیت نیست. بهشت محیط امنیت است و ما باید خودمان و دیگران را از این آتش نجات بدهیم فک رقبه فقط این نیست که برده ‌ای را از اسارت این دنیا نجات بدهیم؛ این یک مثل است. ما یک اسارت‌ های خیلی سنگین تری داریم.

یادم است یکی از اساتید نامه ‌ای برای صبیه شان در آغاز بلوغشان نوشتند که آن جا می ‌گویند: فرزندم من نمی‌ توانم ببینم تو زیر دست و پای شیطان له شوی و در کمند شیطان باشی. آدم اسیر شیطان باشد از دنیا تا قیامت؟ در محیط ولایت شیطان زندگی بکند؟ محیط ولایت شیطان محیط اسارت است و این که اسارت بدتری است «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»(بقره/257) محیط ولایت آن‌ها یک چنین محیطی است. فک رقبه یعنی آزاد کردن انسان ‌ها از بردگی نفس و از بردگی اولیاء طاغوت که تماماً به بردگی می ‌گیرند.

بردگی یک موقعی سنتی و یک موقع پیچیده است؛ کار همه شان این است قرآن می ‌فرماید: فرعون مردم را پوک کرد؛ وقتی سبک شدند با نفس او به حرکت می‌ افتند؛ مثل پر کاه که با یک نسیم به حرکت می ‌افتد «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ»(زخرف/54) آدم مومن «كَالْجَبَلِ الرّاسِخِ» است؛ یعنی مثل کوه استوار است؛ چنین آدمی را که نمی ‌شود با تهدید و تطمیع به حرکت در آورد. فرعون اول آدم‌ ها را پوک و زمینی و خاکی می‌کند و هویت انسانی شان را از آن‌ها می ‌گیرد. الآن مدیریت دنیا همین است که از طریق به کار گیری رسانه و هنر و غیره آدم ‌ها را پوک بکند. یک مشت آدم دنبال شهوات، افسارشان دست مدیران عالم است که هر کجا بخواهند می ‌برند؛ امروز این لباس را بپوش امروز ظاهرت را این طوری بکن فردا مدل خانه ات را آن طور بکن با این سبک زندگی بکن هر روز بچرخ و... آن‌ها دنبال این هستند که عواطف انسان را مثل انرژی ‌های مادی خرج توسعه‌ سرمایه داری ‌کنند؛ چطور نفت را از زیر زمین بیرون می ‌آورند و تبدیل به ثروت بالفعل می ‌کنند، عواطف انسان را مثل سوخت مادی برای خودشان تبدیل به ثروت می‌ کنند. آیا آزاد کردن انسان از این اسارت فک رقبه نیست؟

یتیم را باید رسیدگی کرد و مورد کرامت قرار داد؛ آن ‌هایی که از امام و معارف جدا شدند یتیم اند؛ در روز قحطی مثل دنیای امروز آن‌ها هم یتیم هستند. در دنیای قحطی امروز که قحطی حقایق است طعام معنوی در اختیار کسی نیست و یک کسی باید یاد بگیرد و در اختیار قرار بدهد در سوره‌ بقره در مورد انفاق متقین می فرماید «وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»(بقره/3) در روایات در تفسیر این آیه فرمودند: «مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يُنْبِئُون‏‏»(7) یعنی آن چیزی که به آنها یاد دادیم منتشر می ‌کنند. کار سختی است؛ در دنیایی که قحطی معارف است و اصلاً معارف را استهزا می ‌کنند یک آدمی لسان معارف شود.

من از شما سوال می ‌کنم شما حضرت امام را فک رقبه می ‌دانید یا نه؟ چقدر گردن ‌ها را آزاد کرد؟ شما مثل این عالم بزرگوار نیجریه آدمی می شناسید؟ شش بچه اش شهید شدند و خودش هم در رنج است؛ آیا فک رقبه کرده یا نه؟ مردم را از گمراهی نجات داده است. این عبور از گردنه ‌ها نیست؟ اینکه آدم حاضر باشد در آن دور دست‌ ها عالم شود و دین خدا را بفهمد و عامل به آن و مجاهد فی سبیل الله شود و مردم را از شیطنت و بت پرستی و نفس پرستی و دنیا پرستی و فرهنگ‌ های مبتذل نجات بدهد و شش فرزندش شهید شوند و خودش هم این طوری شود، آیا این فک رقبه نیست؟ این عقبه نیست؟

عقبه فقط این است که ما بگوییم مردم آفریقا گرسنه هستند برویم سیرشان بکنیم؟ در دوران قحطی به داد آن‌ها رسیدن از شرایط ایمان است و مومن نمی ‌تواند بی تفاوت باشد؛ ولی این مهم تر است یا آدم ببیند اسیر و برده‌ نظام جهانی هستند و فکرشان هویتشان اسیر است و بعد خودش را خرج بکند که این‌ها را نجات بدهد، این فک رقبه است. پس مفهوم فک رقبه و اطعام و یتیم در روایات توسعه داده شده است. ما از خودمان نمی‌ توانیم معانی را گسترش بدهیم.

ما یک بلد امینی می‌ خواهیم که بر محور پیغمبر باشد و آن مکه است که محور انتشار توحید می‌ شود. یک والد و ولدی داریم که نبی اکرم هستند ولی تا آنجا بلد امین نشده این عالم، عالم رنج است و این رنج هم رنج رسیدن به آن عالم است. وقتی ظهور اتفاق افتاد و آنجا بلد امین شد آن وقت ممکن است خیلی از این رنج‌ ها هم جمع شود.

سوال: قرار امروز تلاوت آیات 66 تا 74 سوره نساء است و بعد در ادامه بحث در خدمت استاد هستیم.

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. روایتی را جلسه‌ قبل خواندیم «اَلنَّاسُ كُلُّهُمْ عَبِيدُ اَلنَّارِ غَيْرَكَ وَ أَصْحَابِكَ»(8) همه مردم برده آتش هستند و باید نجات پیدا بکنند اما اگر کسی جزء دوستان و موالیان و مقتدین به اهل بیت نبی اکرم بود آن‌ها را خدای متعال با ولایت ما از عقبات جهنم ان شاء الله نجات داده است. خدای متعال با بسط و گسترش ولایت نبی اکرم بر جهان و ظهور این ولایت در مقابل ولایت ابلیس که الآن بر جهان حکومت می‌کند همه ملل عالم و موحدین و مسلمین و مستضعفین را از بردگی آتش و بردگی اولیاء طاغوت که باطنش جهنم و آتش است نجات بدهد و همه ما را جزء موحدین قرار بدهد به ما توفیق بدهد از این عقبه توحید و ولایت نبی اکرم و اهل بیت عبور بکنیم و با جسارت و شدت وارد این عقبه شویم و از تعلقات و عقال‌ هایی که در تمدن مادی به دست و پای ما زده می شود که مانع اقتحام ما در این عقبات است و باتلاق‌ های فرهنگی و غیر فرهنگی که سر راه ما قرار داده شده، با شدت و جدیت عبور بکنیم.

پی نوشت ها:

(1) المجازات النبوية، ص: 349

(2) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 348

(3) شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام، ج‏1، ص: 121

(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏26، ص: 12

(5) تفسير القمي، ج‏2، ص: 343

(6) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص: 409

(7) تفسير القمي، ج‏1، ص: 30

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 430