نسخه آزمایشی
شنبه, 15 ارديبهشت 1403 - Sat, 4 May 2024

ادامه سوره مبارکه علق در برنامه سمت خدا/ سجده قرب پیامبراسلام برای هدایت و رساندن همه عالم به خدا

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 7 اردیبهشت ماه 96 است که در برنامه سمت خدا ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند، بعثت پیامبر در ادامه ربوبیت خدای متعال نسبت به ایشان است. وجود مقدس نبی اکرم کسی است که همه کائنات در پرتو وجود ایشان آفریده شده و خدای متعال در ذیل ایشان عالم را خلق کرده است و یکی از مأموریت‌ هایی که داشتند همین بوده که عالم را به خدا برسانند. استغنای انسان از نبی اکرم باعث طغیان او می شود. باید انسان خود را تحت تعلیم و تربیت پیامبر قرار دهد تا به قرب برسد.

سوال: امروز هم در خدمت شما هستیم و ادامه فرمایشات شما درباره مبعث و سوره علق را می ‌شنویم.

جواب: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنة علی اعدائهم اجمعین. طبق نظر خیلی از مفسرین، سوره «اقرأ» اولین سوره ‌ای است که بر وجود نبی اکرم نازل شده و گویا آغاز بعثت حضرت با این سوره است. خدای متعال غیر از اینکه حضرت را در قبل از عالم دنیا آفریده و عوالم قبل را پشت سر گذاشتند، در همین عالم هم با تشریفات خاص آمدند و به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام «ِمنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِم‏»(1) از همان موقعی که از شیر گرفته شدند بزرگترین ملک خودشان را موکل کردند که صبح و شب مقارن و همنشین با ایشان باشد و ایشان را در وادی مکارم اخلاقی و فضایل سلوک می ‌داده است. بعد از خلوت‌ ها و غار حرا و این ایام پیامبر آماده شدند، اما به گفته بعضی از جمله مرحوم علامه طباطبایی اینطور استفاده می ‌شود که حضرت قبل از اینکه در چهل سالگی مبعوث شوند، در 27 رجب نبی بودند و نبوت داشتند، اما هنوز رسالت نداشتند؛ و از همین سوره هم یک استظهاری می ‌فرمایند.

ایشان بعد از طی این مقدمات یک رسالتی پیدا کردند و رسالتشان اینطور بود که «اقْرَأْ بِاسْمِ‏ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ»(علق/1-5) تا اینجا را ترجمه کردیم که خدای متعال این پیامبر را آفریده است. خدای متعال رب العالمین است یعنی تمام ذرات عالم را او آفریده و پرورش می‌دهد و هدایت می‌کند. رب کائنات از کیهان تا ذرات ریز است و همه را خدای متعال اداره می‌کند، ولی این ربوبیت یکسان نیست. خدای متعال رب ماست، رب اندام و اعضاء و بافت‌ ها و سلول‌ های بدن ما هم است. آنها را برای ما آفریده و در پرتو وجود ما آنها را قرار داده و پرورش‌ شان می‌دهد.

وجود مقدس نبی اکرم کسی است که همه کائنات در پرتو وجود ایشان آفریده شده و خدای متعال در ذیل ایشان عالم را خلق کرده است و اتفاقاً خود ایشان هم شاید یکی از مأموریت‌ هایی که داشتند همین بوده که این عالم را که برای ایشان آفریده شده برسانند. همه عالم عائله حضرت هستند؛ چنانچه قرآن می ­فرماید «أَ لَمْ يَجِدْكَ‏ يَتِيماً فَآوى‏ * وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى‏ * وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى‏»(ضحی/6-8) حضرت عائله مند است.

اینقدر خدای متعال به حضرت رزق داده که همه عالم سیر می ‌شوند. این وحی ‌ای که حضرت شروع می ‌کنند، یک مرحله جدیدش که از ربوبیت خدای متعال نسبت به نبی اکرم است شاید در مرحله شفاعت و دستگیری ایشان نسبت به عالم باشد. «اقْرَأْ بِاسْمِ‏ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَق‏» این پیغمبر باید به اسم رب بخواند؛ و این بحث ربوبیت خدای متعال نسبت به نبی اکرم است. پروردگار، رب نبی اکرم است که خلق کرده و شاید منظور خلق کل عالم باشد و انسان را «مِنْ عَلَقٍ» آفرید. عَلَق آن چیزی است که وابستگی تام به شیء دیگر دارد؛ در اینجا یعنی انسان را فقیر و وابسته آفرید. بعضی از روایت ها هم این را تفسیر به خلقت امیرالمؤمنین کردند که ایشان به نوعی از سرشت نبی اکرم خلق شدند.

«خَلَقَ نورک الاَقدَم»(2)، «خَلَق» در روایات به خلقت نبی اکرم و بعد به خلقت امیرالمؤمنین از سرشت وجود مقدس نبی اکرم تفسیر شده است. خدای متعال عالم و انسان را آفرید و  انسان را وابسته و فقیر به خود آفرید. این خیلی مقام مهمی است. حضرت می‌ فرماید: «الْفَقْرُ فَخْرِي‏ وَ بِهِ أَفْتَخِرُ»(3) چه افتخاری از این بالاتر که آدم فقیر خدا باشد؛ چنانچه فرمودند «كَيْفَ لَا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي‏» خدایا من چطور احساس عزت در کائنات نکنم، در حالی که منسوب به تو هستم و با تو نسبت دارم. صفر وقتی کنار عدد قرار می ‌گیرد، عدد می ‌‌شود. خدای متعال هم انسان را وابسته به خود آفرید.

«اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» پروردگاری که کریمانه ‌ترین لطفش را، تعلیم «بالقلم» کرده است و آنچه نمی ‌دانسته به انسان آموخته است. این «الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» یک معنای ابتدایی دارد که بزرگان و مفسرین فرمودند: آموزش خط و بیان از مهمترین نعمت‌ هایی است که خدای متعال به انسان داده است که منشأ تفاهم انسان ‌ها با همدیگر و منشأ پیدایش فرهنگ و تمدن است که در سوره «الرحمن» اینگونه از آن صحبت کرده است «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ * عَلَّمَهُ الْبَيانَ»(الرحمن/1-4) و هم کتابت و نگارش که طریق انتقال فرهنگ است و به وسیله قلم اتفاق می ‌افتد. «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» یعنی به انسان قدرت کتابت و انتقال فرهنگ را بین نسل‌ ها و جوامع عطا کرد که از نعمت ‌های بزرگ الهی است. واقعاً خیلی عجیب است که آدم عالم می ‌شود.

منتهی ما چون عادت کردیم به این نعمت خدای متعال، غافل هستیم و این نعمت را کفران می ‌کنیم. انسان می‌ تواند بیاموزد و چیزهایی را که نمی ‌دانست یاد بگیرد. حیوانات هم مخلوقات خدا هستند ولی خیلی از ظرفیت ‌های تعلیمی که ما داریم ندارند و این تفاوت جدی ماست. خدای متعال عالم را آفرید، انسان را آفرید و به انسان تعلیم کرد آنچه نمی ‌دانست. حالا خطاب به پیامبر است که «اقرأ» شما بخوانید و مکمل همه مراحل قبلی باشید.

احتمال دیگری که عرض کردم این بود که خدای متعال در مسیر ربوبیتِ نبی اکرم، انبیاء را فرستاد و تعلیم بالقلم کرده است. معلوم نیست مقصود قلمی باشد که ما با آن می ‌نویسیم؛ بلکه همان «ن وَ الْقَلَمِ‏ وَ ما يَسْطُرُون‏»(قلم/1) که از طریق آن قلم به انبیاء تعلیم کرده است. انبیاء هم آنچه در اختیار بشر نبوده را آوردند.

سوال: آن چه قلمی است؟

جواب: در روایت دارد گاهی تفسیر به خود حضرت شده است. گاهی هم تفسیر شده که ملکی است. علی ای حال یک حقیقتی در باطن این عالم است که سرنوشت و حقایق و اسرار این عالم به وسیله او رقم می ‌خورد که به انبیاء تعلیم کرد و انبیاء آمدند معارفی را در اختیار بشر قرار دادند که به هیچ وجه امکان دستیابی به آن نبود. یعنی غیر از اینکه خدای متعال به ما حواس و قوه فهم و هوش و سنجش و امثال اینها را داده است، از طریق اینها ما یک دانش‌ هایی را بدست می ‌آوریم که حتی به حسب ظاهر گاهی ممکن است در این دانش ‌ها ما خودمان را مستغنی از انبیاء هم بدانیم؛ ولی یک رشته دیگری از تعلیم است که به وسیله انبیاء واقع شده است، و آن کریمانه ترین لطف خدا به انسان است که انسان را رها نکرد؛ «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ».

همه انبیاء آمدند، که مقدمه بوده است. آن علم و اسرار و حقایقی که انبیاء آوردند، که هم علم معاد و هم علم معاش است و جامع اینهاست، آن را شما باید با قرائت خودت به کمال برسانی؛ نوبت شماست. پیامبر به فرموده روایات «أَوَّلِ النَّبِيِّينَ مِيثَاقا وَ آخِرِهِمْ مَبْعَثا»(4) در میثاق هدایت و دستگیری از عباد الله، در میثاق بندگی خدای متعال بر همه انبیاء سبقت گرفته است؛ لذا این بارِ عظیم را خدای متعال به ایشان سپرده و روی دوش ایشان گذاشته و حالا این پیغمبر آمده و می ‌خواهد قرائتش را در عالم شروع کند. وقتی ایشان قرائت می‌کند اگر اهل باشند همه قاری می‌ شوند؛ چنانچه فرمودند: «بِنَا عُبِدَ اللَّه‏»(5) اگر کسی دست در دست این پیغمبر گذاشت عبد می‌ شود. عبد اوست و بقیه در ذیل او عبد می ‌شوند، او قاری است، وقتی او وحی الهی را قرائت و تلقی می‌کند، اگر دیگران هم اهل باشند در ظرف خودشان قاری می‌ شوند.

خدای متعال با بشر سه جور صحبت می‌کند: یا وحی است، یا من وراء حجاب است، یا فرستاده ‌ای مثل جبرئیل می ‌آید. ما که از اولی محروم هستیم و هیچوقت خدا به ما وحی نمی ‌کند و با ما مستقیم صحبت نمی­ کند. از آخری هم که محروم هستیم که رسول و فرشته ‌ای بیاید و برای ما وحی بیاورد؛ اما خدا یک طور دیگر با ما صحبت می‌کند که من وراء حجاب نبی اکرم صلی الله علیه و آله است. خدای متعال با پیامبر صحبت کرده است و پیامبر، کلام خدا را بر ما می ‌خواند؛ «كَلامُكَ النَّاطِقُ‏ عَلَي‏ لِسَانِ نَبِيِّكَ»(6) اگر انسان به جایی برسد که پرده ‌ها کنار برود و از پیامبر بشنود، خدای متعال من وراء حجاب نبی اکرم با او صحبت می‌کند؛ اینکه گفتند: وقتی شما نماز می ‌خوانید با خدای متعال تکلم می‌ کنید و قرآن می ‌خوانید خدای متعال با شما تکلم می‌کند، معنایش همین است که خدای متعال از ورای حجاب نبی اکرم با ما صحبت کرده است. حضرت قاری می‌ شود و همه قاری می ‌شوند.

یک معنا برای «اقرأ» که علامه طباطبایی فرمودند، معنای خوب و فاخری هم هست، این است که مقصود در اینجا تلقی وحی است. از آن صحیفه بخوان و وحی را تلقی کن. وقتی ایشان تلقی می‌کند قاری می ‌شود و کار همه عالم ساخته می‌ شود؛ چون عائله حضرت هستند و خدای متعال این رزقی که داده همه عائله را سیر می‌کند. قرآن مأدبۀ الله است، همه بر سر این سفره می‌ نشینند و همه هم سیر می ‌شوند و همه هم اول راه هستند؛ یعنی اینطور نیست که این سفره که خدا برای حضرت گسترانیده است تمام شود. خدای متعال اینقدر لطف کرده و این پیغمبر را تعلیم و تربیت کرده است، و در ربوبیت این پیامبر گرامی و تعلیم ایشان را مبعوث کرده و ایشان را دستور به قرائت داده تا بیاید بر ما زمینی‌ ها که دستمان نمی ‌رسد قرائت بکند. این قرآن اگر به وسیله پیامبر نمی ‌آمد احدی به اسرار آن پی نمی‌ بردند. حالا این پیامبر آمده قاری شده است.

سپس می ‌فرماید: «كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى * إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى»(علق/6-8) اما داستان انسان و اینکه این انسان کیست. انسانی که فقیر است، وقتی احساس استغنی کرد، طغیان می‌کند. اگر انسان از اضطرار‌های خودش، از فقرهای خودش که دائمی است، غفلت کرد و احساس استغنی کرد، نتیجه ‌اش طغیان است. طغیان و سرکشی انسان ریشه ‌اش انسانی است که از علقه است و وابسته تام است، از این وابستگی غفلت و احساس استغنی و بی ‌نیازی کند. این در واقع توهم غنا است؛ بعد خدای متعال یک تهدیدی می‌کند که این دنیا و این دوران طغیان شما یک پایانی دارد.

در این فراز یک معنایی که هست همین است که واقعاً خدای متعال انبیاء را فرستاد و به انسان تعلیم کردند، این پیامبر هم آمده ولی وقتی انسان احساس استغنی می‌کند طغیان می‌کند؛ اما اگر فقر خودش و نیاز خودش و تعلق خودش را به خدای متعال ببیند، دست از طغیان برمی ‌دارد. همین‌ هایی هم که طاغی هستند، وقتی اسباب از کار بیافتد همه خاضع و خاشع می‌ شوند. قرآن مکرر بیان می‌کند «فَإِذا رَكِبُوا فِي‏ الْفُلْكِ‏ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»‏(عنكبوت/65)؛ یعنی وقتی سوار کشتی می ‌شوند در دین خود خالصانه خدا را می ­خوانند، همه دین دارند و موضوع این دین هم عبادت است.

«قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُون * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ * وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ * وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ * لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ» (کافرون/1-6) موضوع دین همان پرستش و اله است. اله من با اله شما فرق می‌کند؛ اما همان‌ هایی هم که دین دیگر داشتند و یک اله دیگری را می‌ پرستیدند، وقتی اسباب از کار می ‌افتد دیگر «مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ»‏ یعنی او را می‌ پرستند. وقتی اسباب قطع می ‌شود و از کار می ‌افتد، آنوقت آن دینی که انتخاب کرده بودند، مسیرشان تغییر می‌کند. یک زمانی در تفسیر «بسم الله» عرض کردم که حضرت فرمودند: «اللَّهُ هُوَ الَّذِي يَتَأَلَّهُ إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ كُلُّ مَخْلُوقٍ وَ عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ كُلِّ مَنْ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ جَمِيعِ مَنْ سِوَاه‏‏»(7) وقتی اسباب از کار می ‌افتند، همه مخلوقات تعلق به او پیدا می ‌کنند. منتهی این اسباب حجاب هستند اما وقتی حجاب کنار می‌رود همه آن را می‌ خوانند. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى *، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»؛ یعنی انسان وقتی توهم غنا کرد، خودش و اسباب را دید و به اینها تکیه کرد، در مقابل خدای متعال طغیان می‌کند.

یادم هست بیانات حضرت امام را در ذیل سوره «اقرأ» می ‌دیدم، در یکی از سخنرانی ‌هایشان فرمودند: خدای متعال می ‌خواهد بفرماید که این انسان با همه تعلیماتی که دارد، هنوز بستر طغیان در او فراهم است؛ پیامبر، شما بیا و اینها را تهذیب کن؛ شما باید تربیتشان کنی و تا تربیت نکنی، این تمدن و این فرهنگ و این دانشی که بشر دارد، کفایت بشر را نمی ‌کند زیرا پیامبر«عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ»؛ پس شما باید بیایی و قاری شوی و تربیتشان کنی، و الا با همین دانش و با همین امکاناتی که دارند طغیان می‌ کنند. خدای متعال می ‌فرماید: پیغمبر! استغنای این انسان موجب طغیان می ‌شود و اینطور نیست که اگر به دانش رسید، جلوی طغیانش را بگیرد؛ بلکه باید تربیت شود تا احساس فقر و اضطرار نسبت به خدای متعال داشته باشد و آن تعلق و فقر خودش را بفهمد و دائماً خود را مضطر ببیند و این با تعلیم شما می‌ شود. پیامبر آمده ما را به اضطرارها و فقرهای خودمان واقف کند تا از طغیان دست برداریم و از این سرمایه علمی که خدا به ما داده است در مسیر بندگی خدای متعال استفاده کنیم. این یک احتمال است.

احتمال دیگر هم این است که علمی که از طریق انبیاء می ‌آید، حقیقی هستند؛ اما انسان با آن علوم هم گاهی ممکن است احساس استغنی کرده و طغیان کند. قرآن در داستان بلعم باعورا می ­فرماید «آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا»(اعراف/175) اگر این علم را همین علوم ظاهری بگیریم، خیلی واضح است که اینها بار انسان را نمی ‌بندد و انسان با همین ابزار طغیان می‌کند. آنچه موجب طغیان است، استغنای انسان است. حضرت باید بیایند با قرائت خودشان ما را از مرحله استغنی نجات بدهند.

یک احتمال دیگر که در اینجا هست و احتمال خوبی هم هست، این است که احساس استغناء فقط نسبت به خدای متعال نیست. ممکن است یک کسی کلاً احساس استغناء نسبت به حضرت حق بکند که پیداست طغیان می‌کند؛ ولی یک نکته دیگر وجود دارد که خدای متعال نبی اکرم را پرورش می‌دهد و ذیل او می ‌خواهد ما را تربیت کند؛ یعنی با نبوت او می‌ خواهد ما را تربیت کند. ممکن است کسی ربوبیت خدای متعال را بالاجبار قبول کند، اما می‌گوید: من از طریق این پیغمبر نمی ‌خواهم بیایم. ابلیس به خدای متعال می‌ گوید: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي»(حجر/39) تو رب من هستی! ولی من از این راه نمی ‌آیم من شش هزار سال عبادت کردم، و حالا جلوی چشم من یکی را خلق کردی و بعد در او دمیدی و می ‌گویی: بر او سجده کن! من تو را عبادت می‌کنم ولی از این راه نه! اشتباه ابلیس را در جای خودش مکرر عرض کردیم که حقیقت او سجده بر گل نبود، سجده بر روح بود! ابتلاء و امتحان بود که خدای متعال آن کلمه روح را در قالب گل قرار داد که امتحان محقق شود.

استغنای انسان یک موقع استغنای از ربوبیت کلی خدای متعال است، یکبار خدای متعال یک طریق ربوبیتی قرار داده است. انسان وقتی خودش را مستغنی از پیامبر می‌ بیند، طغیان می‌کند. احساس می‌کند نیازی به ایشان ندارد. داستان بشر امروز همین است که خودش را مستغنی از انبیاء می‌ بیند. سرش را هم بالا می ‌گیرد و می‌ گوید: ما از وقتی دین را کنار گذاشتیم، موفق شدیم. توسعه وقتی حاصل شد که ما دین و فرهنگ دینی را منزوی کردیم و به عقل خود بنیاد خودمان تکیه کردیم. الآن به انسان بگویی: خدا هست؟ می‌گوید: بله خدا هست و من را آفریده است؛ اما خودش را از این تعلیم و قرائتی که پیامبر باید بکند مستغنی می‌ داند.

«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» استغنای انسان مانع بهره ‌مندی از نبی اکرم می ‌شود. انبیاء آمدند و همه چیز را آماده کردند، حالا ای پیامبر، شما آمدی تا این حقیقت را در اختیار مردم قرار بدهی، به جای اینکه استفاده کنند و با قرائت تو قاری شوند و به حقیقت وحی تو توجه کنند و راه را پیدا کنند و آن اسرار بر آنها گشوده شود، خودشان را مستغنی از ربوبیت خدای متعال و از شما می ‌بینند. خدای متعال شما را پرورش می‌دهد و در طریق ربوبیت شما به شما وحی کرده است؛ اما او می‌ گوید: وحی او برای خودش، ما راه خودمان را می ‌رویم! الآن هم بشر طاغی می‌ گوید: انبیاء آمدند که آمدند، ما راه خودمان را تشخیص می ‌دهیم و انجام می ‌دهیم.

«إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى»(علق/8) این یک توهمی بیشتر نیست و این بساط جمع می‌ شود. استغناء این نیست؛ زیرا انسان من الله و الی الله است. انسان هم «إنّا لِلّه» و هم «إنّا إلیه» است. نه در مبدأ و نه در منتهی ما هیچ استغنایی نداریم. سپس خدای متعال یک داستانی را می‌ فرماید؛ کانه خدای متعال در همین آغاز وحی و بخصوص اگر این سوره یکجا نازل شده باشد، با پیامبر گرامی از درگیری ‌هایی که با این پیغمبر می‌ شود صحبت می‌ کنند. پیامبر ما تو مبعوث شدی ولی کار خیلی پر دامنه است. شما با اینکه اعظم انبیاء هستی، با اینکه وحی الهی را می ‌خوانی، اینطور نیست که کار به راحتی به انجام برسد.

از همین ‌جا داستان استغنای انسان است؛ چه استغناء نسبت به خدای متعال، چه نسبت به شما، و همین قدر که احساس استغنی می ‌کنند، سر برمی ‌دارند. داستان طغیان در برابر نبی اکرم و معنی «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّه‏» همین است و معنایی غیر از این ندارد. انسان وقتی خودش را مستغنی میداند، می‌گوید: خدا به دست تو یک آدرسی فرستاده است، ما این آدرس را می‌ رویم؛ شما نامه رسان بودی و نامه ‌ات را رساندی. کار ما با شما تمام شد. در ادامه سوره خدای متعال داستان درگیری با نبی اکرم را شروع می‌کند و به حضرت از پایان کار خبر می‌دهد، و بعد هم یک دستوری در پایان سوره به حضرت می‌دهد.

همه این مقدمات طی شده که شما بیایی و وقتی شما آمدی قاری شدی، این انسانی که احساس استغناء و توهم غنا دارد، در مقابل شما طغیان می‌‌کند. طغیان ‌هایی که در مقابل حضرت می‌ شده، در خیلی سوره ‌ها توضیح داده شده است. سوره مدثر نقل شده بلافاصله بعد از همین سوره نازل شده است. حضرت وقتی آمدند به حضرت خدیجه سلام علیها فرمودند: «دثرینی» و حضرت خدیجه پوششی روی ایشان انداختند، بعد خطاب شد: «يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ» این ترجمه‌ های ظاهری است؛ و إلا معنی مدثر این نیست؛ بلکه مزمل و مدثر و «نون» طبق روایات اسماء حضرت هستند.

در آنجا هم باز به حضرت می‌ گوید: «يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ»(مدثر/1-5) خدای خودت را تکبیر کن و کبریای الهی را در قلوب بنشان و اطراف خودت را پاک کن. شاید معنی «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ» این است که امتت را تطهیر کن؛ یعنی امت خودت را از این رجزی که وجود دارد و جریان باطل و طاغوت است، دور کن و این دستوری به حضرت است که «قُمْ فَأَنْذِرْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ» انذار کن و کبریای الهی را در دل اینها بنشان و امتت را تطهیر کن و از جریان اولیای طاغوت اینها را نجات بده؛ حالا من نمی‌ خواهم به قرآن نسبت بدهم، اینها معارف محتمل است و اگر بخواهیم به طور مقنن نسبت بدهیم حتماً باید بیش از اینها دقت شود و تأمل شود.

بلافاصله با پیامبر صحبت می‌ شود که «ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدا * وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً»(مدثر/11-12) آن کسی را که من خودم آفریدم، این همه امکانات و مال و فرزند به او دادم، وقتی تو و وحی تو آمده، تدبیر کرده و می ‌گوید: اینها سحر یؤثر است. جریان مقابل حضرت توضیح داده می ‌شود و داستان ولید بن مغیره را ذکر می‌کند که پیغمبر ما شما بیا ولی در مقابلت چنین جریانی است. این جریان مقابل هم به اَشکال مختلف است. گاهی می ‌فرماید: اینها تدبیر می‌ کنند، این تدبیرها هم تدبیرهای پیچیده ‌ای بوده است.

آدم خیال می‌کند حرف‌ هایی که آنها می‌زدند یک حرف‌ های بسیط بوده است؛ اما می ‌بینی که همه دانش و فلسفه ‌های پیچیده امروز هم، همان حرف‌ هایی است که در مقابل انبیاء می ‌زدند؛ «إِنْ‏ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ»(مائده/110)، «أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»(قلم/15) یا در سوره «ن وَ الْقَلَم‏» داستانی است که پیامبر را متهم به جنون می ‌کنند «لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُون‏»(قلم/51) نه اینکه نعوذ بالله بخواهند بگویند: نبی اکرم یک بیماری روانی دارد؛ بلکه می‌ خواستند بگویند که عقلانیت در دستگاه حضرت نیست. این همان حرف امروز است که دعوت به عقلانیت می ‌کنند. در همین سوره «نون» آیه آخر می­ فرماید «وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»(قلم/51) یعنی وقتی طرح تو را می ‌شنوند، می ‌گویند که این که عاقلانه نیست. تو همه عالم را می ‌خواهی مسجد کنی! عالم بازار هم می‌ خواهد، محل تفریح هم می ‌خواهد و نمی‌ شود همه عالم مسجد شود. وقتی ما همه عالم را می ‌خواهیم مسجد کنیم، و حتی بازار هم مسجد شود، نه اینکه مردم بازار نروند؛ بلکه به فرموده قرآن «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ‏ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»(نور/37) مشغول به پول دنیا نیست و بازارش هم مسجد است.

ای پیامبر! آنها نمی ‌توانند تحمل کنند. تو می ‌خواهی همه جا را مسجد کنی و همه چیز خدا باشد؛ نمی ‌توانند تحمل کنند زیرا «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ‏ وَحْدَهُ‏ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ»(زمر/45) آنهایی که آخرت گرا نیستند، انتهای نگاهشان دنیاست، از توحید و فقط محبت به خدا و فقط سرخوش به خدا بودن، مشمئز می ‌شوند و می ‌خواهند یک معبودهای دیگر هم داشته باشند. در روایت فرمودند: «إِلَهِي أَسْتَغْفِرُكَ‏ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ‏ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِكَ». وقتی طرح تو را می ‌شنوند که تو می‌ خواهی همه عالم را مسجد کنی، همه عالم موحد شوند و تمام زندگی ‌شان «وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا» و فقط مشغول به تو باشند، تحمل نمی ­کنند.

این بحث نیست که ما نیازمند نیستیم، خدای متعال اگر می خواست جهاز هاضمه برای ما خلق نمی ‌کرد. معنی ندارد جهاز هاضمه خلق کند و بعد بگوید: نخورید. یا اینکه این جهاز هاضمه ما را از خدا دور کند. خدای متعال اگر ما را برای بندگی آفرید، هرچه برای ما آفریده حتی نیازهای طبیعی ما، متناسب با بندگی است. بحث سر این است که شما اینها را در مسیر قرب قرار می‌ دهید و با خوردنتان به خدا نزدیک می‌ شوید و خوردن شما لذت از قرب می‌ شود و وقتی گرسنه می‌ شوید فقر خودتان را درک می‌ کنید، بعد لذت ‌ها را از او می ‌دانید و با تمتع به حمد می‌ رسید؛ یعنی بین بسم الله و الحمدلله حرکت می ‌کنید.

این دو آیه اول قرآن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» عبد اینطور است. یک عده هم نه اهل بسم الله و نه الحمدلله، هستند؛ بلکه مشغول به همین دنیا هستند. یک عده هم «مَشْغُولَةً عَنِ الدُّنْیا بِحَمْدِک وَثَناَّئِک» هستند یعنی در دنیا هستند اما رویشان را از دنیا برگرداندند؛ نه اینکه نمی ‌خورند. هیچکسی به اندازه مؤمن در عالم لذت نمی ‌برد. مگر در بهشت که این همه لذت است «وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ‏ وَ أَنْتُمْ فِيها خالِدُون‏»(زخرف/71) آیا خدای متعال آنجا حرمسرا درست کرده و دار لهو و لعب به پا کرده یا اینکه «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان‏»(عنکبوت/64) یعنی همه آن ذکر و حیات طیبه است و حجابی آنجا نیست.

انبیاء می ‌خواهند عالم دنیا هم مثل بهشت شود که «لا يَمَسُّهُمْ‏ فِيها نَصَبٌ وَ ما هُم‏»(حجر/48) «لَهُمْ‏ فِيها ما يَشاؤُن‏»(نحل/31) «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ‏ مِنَ‏ السَّماءِ وَ الْأَرْض‏»(اعراف/96) و طور دیگری در این عالم زندگی ‌کنند. پس بحث لذت نبردن و محرومیت نیست که دین ما را به محرومیت دعوت کند؛ بلکه می ‌گوید: سر سفره «نفس» ننشینید تا سفره پیغمبر برای شما پهن شود و از آن سفره استفاده کنید.

سوال: یعنی این دنیا باشد، با تمام امکاناتی که «سخر لکم» برای شماست، ولی این مسیر توحیدی باشد.

جواب: آنها نمی ‌فهمیدند و می ‌گفتند: این عاقلانه نیست. این چه طرحی است که تو می‌دهی؟ این طرح جامع و عظیم و تاریخیِ پیامبر که یک گوشه‌ اش در ظهور است و بعد تا دامنه قیامت می‌ کشد، را آنها می ‌گویند: عاقلانه نیست و تو به بشر نعوذ بالله وعده بیهوده و سر خرمن می ‌دهی. قرآن وقتی توضیح می‌دهد، می ‌فرماید که نزد عالم‌ ترین ‌شان می ­رفتند؛ اینها مثل همین ولید بن مغیره یک آدم ‌های معمولی نبودند که قرآن طرحشان را بیان می‌‌کند؛ حضرت می‌ نشست کنار کعبه قرآن می‌ خواند؛ جوان ‌ها و دیگران می ‌آمدند گرفتار می ‌شدند. به ولید بن مغیره گفتند: برو یک فکری کن؛ گوش کن ببین این چه می ‌گوید و چه باید بگوییم؛ این حرف چیست؟ او خودش هم متأثر شد و درون خانه رفت و بیرون نیامد. سراغش آمدند که خودت هم اسیر و مسحور شدی؟  گفت: نه اینطور نیست باید تدبیر کنم.

در سوره مدثر دارد که «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَ‏ قُتِلَ‏ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ»(مدثر/18-23) همه تحولات روحی و فکری خودش را به کار گرفت و هرچه قوه روحی و فکری داشت خرج کرد و گفت «فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ»(مدثر/24- 25) کلام بشر است ولی برای بشر نیست و سحر در آن است و یک جنس خاصی از سحر است. الان هم اینها همین را می ‌گویند که یک کلام شاعرانه است؛ یعنی در مورد زبان وحی می‌ گویند: زبان وحی زبان علمی نیست؛ بلکه یک تأثیرات خاصی دارد و همان «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ» است؛ یعنی می‌ خواهند بگویند اینکه مردم این همه با این کلام حرکت می‌ کنند و تحت تأثیرش هستند بخاطر آن است که یک آثاری دارد. آنها هم آدم ‌های ساده ‌ای نبودند.

درگیری ‌هایی که با نبی اکرم بوده از جنس‌ های مختلفی است. گاهی تدبیر می ‌کنند؛ گاهی متهم به سحر می‌ کنند؛ گاهی متهم به جنون می ‌کنند؛ گاهی بنای مداهنه با حضرت می‌ گذارند؛ وقتی می ‌بینند کلام حضرت پیش رونده است، می ‌گویند: با هم کنار بیاییم؛ تو خدای ما را بپرست و ما هم خدای تو را بپرستیم. شما کوتاه بیا، ما هم کوتاه می ‌آییم! که قرآن به شدت منع می‌کند. در سوره مدثر، مزمل، در سوره قلم، در همین سوره از این نوع مواجه ‌هایی که با حضرت می‌ شود را بیان می­کند. قرآن تدبیرهای پیچیده ‌ای را نقل می‌کند و این تدبیرها هم تاریخی است؛ یعنی صرفاً داستان نقل نمی ­شود بلکه درگیری تاریخی حضرت بیان می ­شود.

سوال: یعنی صف­ بندی است که در همه زمانها هست.

جواب: بله ولی انحائی دارد و شکل آن فرق می­کند. حضرت می‌ خواهند یک کاری انجام بدهند، حضرت می ‌خواهند عقل بشر را رشد بدهند؛ می گویند: این عقلانیت نیست! می ‌خواهند احساس بشر را رشد بدهند، می ‌گویند: شما می ‌خواهی بشر را محروم کنی. همین تهمت ‌هایی که کار دین محروم کردن است که می ­گویند: کار دین عقلانی نیست. از این حرف‌ هایی که می ‌زنند. وقتی آن طرح را می ‌دیدند، طوری متحیر می ‌شدند که «لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِم لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِين‏» همه قوایشان را به کار بردند تو را زمین گیر کنند.

خدای متعال هم در مقابل آنها دو کار می‌کند: اول به وجود مقدس نبی اکرم می ‌فرماید: داستان ما اینجا تمام نمی ‌شود. معمولاً وقتی خدای متعال صحبت می‌کند، به پیامبر می ‌فرماید: پیغمبر ما! صبر کن ما یک جایی جلوی اینها را می ‌بندیم؛ و وعده به آخرت و تهدیدهای اخروی می‌کند و می ‌فرماید: «وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ‏ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلا * إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالًا وَ جَحِيماً * وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيما»(مزمل/11-12) اینهایی که امکانات دارند و امکاناتشان اینها را مغرور کرده و آنها را به تکذیب رسانده است را رها کن و یک مهلت کوتاهی به اینها بده، اینها وارد وادی آخرت می‌ شوند؛ البته این را هم باید توضیح بدهیم که این چه نوع تهدید کردنی است چون یک لحظه کوتاه نیست. گاهی به ذهن ما می ‌آید که چرا خدای متعال همین ‌جا حسابشان را نمی ‌رسد؛ اینها گردنکشی می ‌کنند و آخرت را قبول ندارند اما خدای متعال وعده به آخرت و تهدیدهای اخروی می‌کند؛ البته بعضی‌ جاها هم تهدید به دنیا می ‌کنند.

در سوره «ن و القلم» خدای متعال هم داستان سرنوشت دنیایی آنها و هم آخرت را توضیح می‌دهد. سرنوشت دنیایی اینها را خدای متعال می‌ فرماید: «سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ‏ * إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِين‏»(قلم/16-17)؛ یعنی این عذاب دنیاست؛ اما عذاب اخروی بدتر است. در آن سوره هم سرنوشت دنیایی این دستگاه مادی را که در مقابل حضرت صف آرایی می ‌کنند و این اتهامات را به حضرت می‌ زنند توضیح می‌دهد و هم می‌ فرماید که عذاب اخروی اینها از این هم شدیدتر است و این فقط عذاب دنیوی اینهاست و سرنوشت اینها را مفسرین بحث کردند. سپس می‌ فرماید: «كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ»(قلم/33) و عذاب آخرت آنها را توضیح می‌دهد و بعد هم می ­فرماید «إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ * أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِين‏»(قلم/34-35).

بنابراین خدای متعال داستان درگیری ‌های با نبی اکرم را در همان آغاز می ‌گوید که این کار شما یک مسیر پر فراز و نشیبی است. شما نگران نباش اینها با ما طرف هستند؛ با تو طرف نیستند. ما هم تدبیر کردیم و کار را بستیم. اینها نمی ‌‌توانند عالم را به هم بزنند و نظام عالم از دست خدای متعال بیرون نمی ‌رود. گاهی هم به پیامبر گرامی می ‌فرماید: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ‏ رَبِّك وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوت‏»(قلم/48) حکم پروردگار تو قطعی است و تو باید برای تحقق آن حکم صبر کنی و اینطور نباشد که عجله کنی و کار ناتمام بماند.

در این سوره هم یک نوع دیگری از مواجهه با حضرت گفته می ‌شود که شما آمدی قاری شدی، اما یک مواجه سنگینی با شما می ‌شود. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏» که مصداق آن این است «أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى * عَبْداً إِذا صَلَّى * أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى * أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى‏ * أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى * أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏»(علق/9 -14) پیامبر ما تو مشغول نماز می ‌شوی و اینها می ‌آیند جلوی نمازت را می‌ گیرند؛ نمی ‌دانند تو بر هدایت هستی و می‌ خواهی عالم را متقی کنی؛ نمی ‌دانند می ‌خواهی عالم اهل تقوا شود!

تقوا خیلی چیز خوبی است و دیگران هم در همه جامعه ‌ها تقوا دارند؛ منتهی تقوای مادی است. همیشه «اله» برای آدم تقوا هم می‌ آورد. آدم چوب هم بپرستد تقوا پیدا می‌کند، منتهی تقوای متناسب با اله خودش را پیدا می‌کند. آدم به این کتاب هم که دلبسته شود برای او تقوا پیدا می ‌شود. خدای متعال خطاب می­کند که پیغمبر ما! اینها نفهمیدند که نماز تو می ‌خواهد عالم را وارد مدار تقوا و وارد مدار ذکر کند. اینها می ‌خواهند جلوی نماز پیغمبر را بگیرند. در روایات فرمودند «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين‏» و پیغمبر وقتی اقامه صلاة می‌کند، اقامه دین می‌کند و خیمه دین به پا می ‌شود و همه بشر زیر خیمه دین زندگی می‌کند. آنها می ‌خواهند این اتفاق در عالم نیافتد و خیمه دین به پا نشود و عالم، عالم ذکر نشود. شما می ‌خواهی عالم را به ذکر برسانی، آنها نمی‌ گذارند.

ما یک زمانی نماز می‌ خوانیم، خیلی که صلاة به پا کنیم این است که اهل خانه خودمان را اهل نماز می ‌کنیم قرآن می­ فرماید: «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ‏ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها»(طه/132) ولی اهل نبی اکرم چه کسی است که پیامبر با صبر خودش نماز را به پا می­کند؟! اهل و عائله پیامبر همه عالم هستند. پیامبر می ‌خواهد عالم را وارد وادی ذکر کند، حضرت می‌ خواهد همه عالم را مسجد کند. آنها هم می ‌خواهند همه عالم را میکده کنند و آدم ‌ها هم مست دنیا باشند. «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»(حجر/3) همه اهل غفلت هستند. در داستان سوره لوط دارد که اینها مست بودند. آنها می ‌خواهند همه عالم مست دنیا باشند. حضرت هم می‌ خواهد همه عالم مشغول خدا باشد. حضرت می‌ خواهد کائنات مسجد شود، آنها می ‌خواهند کائنات میکده شود و دعوا سر همین است.

سوال: حاج آقای میرباقری حسن ختام فرمایشات شما را می ‌شنویم.

جواب: در این سوره وقتی مأموریت حضرت معین می‌ شود، مقابله ‌ای که با حضرت در این سوره ذکر شده است، مقابله با ذکر حضرت است. حضرت می‌خواهد عالم را فضای ذکر کند، همه زندگی بشر عبادت و مسجد شود و آنها مقابل این می ­ایستند و خدای متعال یک تهدید سنگینی آنها را می‌کند و می‌ فرماید: ما بساط آنها را جمع می ‌کنیم، اگر دست برندارند. همه امکاناتشان را میدان بیاورند و ما هم امکاناتمان را می ‌آوریم؛ این تهدید اخروی است. بعد یک دستور خاصی هم به پیامبر گرامی می‌دهد، چنانچه در سوره «نون» می‌ فرماید: «فاصبر» اینجا هم آخرین آیه دستور خاص است که پیغمبر ما! شما کار خودت را انجام بده و با سجده خودت همه عالم را به قرب برسان؛ آنها کار خودشان را می ­کنند اما سجده تو چیز دیگری است.

امام رضا علیه السلام فرمودند: نزدیک ‌ترین حالت قرب انسان به خدا حالت سجده است. به حضرت دستور سجده می ‌دهند و به این پیامبر در این منزلت، می ‌گویند: با سجده شما باید عالم متقرب شود. این سجده، سجده شفاعتی است. بنابراین در مقابل آنها که می‌ خواهند عالم وارد وادی ذکر نشود، خدای متعال به پیامبر می ‌فرماید: یک کاری ما می‌ کنیم، شما با سجده خودت، همه عمر حضرت یک سجده در مقابل خدای متعال بیشتر نیست. با سجده خودت عالم را مقرب کن و این کار شما در عالم است.

پی ­نوشت ها:

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 300

(2) تفسير القمي، ج‏2، ص: 430

(3) عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 123

(4) المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص: 66

(5) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 61

(6) مكارم الأخلاق، ص: 343

(7) معاني الأخبار، النص، ص: 4