نسخه آزمایشی
دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon, 29 Apr 2024

جلسه چهارم دفتر آیت الله وحید/ زیبایی صنع الهی در کربلا و اوج رذالت دشمنان و لزوم تبری از آنها

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 9 شهریور ماه 99 است، که به مناسبت ماه محرم در دفتر آیت الله وحید خراسانی ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از جلوه هایی که بلای سیدالشهداء دارد، با این که بلای بزرگ و با عظمتی است این است که این بلا، بلای جمیل است. اگر چشمی بتواند آن ربوبیت را مشاهده کند و جمال آن ربوبیت را ببیند، جزو زیباترین صحنه های ربوبیت است. کار سیدالشهداء در نهایت زیبایی است ولی حقیقتا ربوبیت خدا نسبت به سیدالشهداء خیلی زیباتر است. در مقابل هم در هیچ روایتی نیامده که معصومی آن روز می خندیده و خوشحال بوده است. سیدالشهداء وارد اعظم ابتلائات عالم شدند و الان هم هستند. این بلا تا قیامت ادامه دارد.

بلای جمیل

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. یکی از جلوه هایی که بلای سیدالشهداء دارد، با این که بلای بزرگ و با عظمتی است «لَقَدْ عَظُمَتِ  الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض » این است که این بلا، بلای جمیل است. وقتی اهل بیت را بر کوفه و مجلس ابن زیاد وارد کردند و آن واقعه سنگین پیش آمد، گفتگوهایی در آن مجلس صورت گرفت. خدا لعنت کند ابن زیاد را، به حضرت گفت پایان کار دیدی خدا با برادر تو چه کرد؟ حضرت فرمود «مَا رَأَيْتُ  إِلَّا جَمِيلا» من در کار خدا جز زیبایی ندیدم. این حرف درست است و کاری که خدا در عاشورا کرده، از یک منظر زیباترین صنع خداست. اگر چشمی بتواند آن ربوبیت را مشاهده کند و جمال آن ربوبیت را ببیند، جزو زیباترین صحنه های ربوبیت است.

زینب کبری همین دیده حقیقت بین را دارند و می فرمایند «مَا رَأَيْتُ  إِلَّا جَمِيلا» حقیقت هم همین است و سفره ضیافتی در عاشورا برای سیدالشهداء پهن شده بود «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي  إِلى  رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلي  في  عِبادي * وَ ادْخُلي  جَنَّتي »(فجر/۲۷-30) زیبایی بندگی سیدالشهداء در قله و اوج زیبایی است. حضرت تشنه و گرسنه و غصه دار بودند و داغ عزیزانشان بر دلش نشسته بود و لحظاتی قبل هم با اهل حرم وداع کرده بود. ما نمی فهمیم که عظمت مصیبت سیدالشهداء چقدر است که انبیاء و ملائکه و وجود مقدس نبی اکرم گریه کردند.

ام سلمه می گوید خواب بودم و دیدم وجود مقدس رسول الله سر و پای برهنه و پریشان و غصه دار هستند. گفتم یا رسول الله شما را اینطور نبینم. فرمود ام سلمه حسینم را کشتند. واقعا مصیبت مصیبت عظیمی بوده است. در آن حدیثی که کافی نقل کرده به یونس بن ظبیان فرمودند وقتی سیدالشهداء کشته شد «بَكَتْ  عَلَيْهِ  السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ  وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَنْ يَنْقَلِبُ فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْق »(1) همه مخلوقات گریستند. ما عظمت واقعه را نمی فهمیم.

حضرت در گودی قتلگاه و در آخرین لحظات، تشنه و گرسنه خون از زخم هایش جاری است. شاید با گوشه چشم به خیمه هایش نگاه می کند «تُدِيرُ طَرْفاً خَفِيّاً إِلَى رَحْلِكَ  وَ بَيْتِك » و عرضه می دارد «الهی رضا بقضائک تسلیما لامرک لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین» کار سیدالشهداء در نهایت زیبایی است ولی حقیقتا ربوبیت خدا نسبت به سیدالشهداء خیلی زیباتر است. خدایی خدا زیباتر است «وَ مَنْ أَوْفى  بِعَهْدِهِ»(توبه/۱۱۱) حضرت پیمانه اش را پر برده و کارشان فوق تکلیف و فوق طاعت است ولی «وَ مَنْ أَوْفى  بِعَهْدِهِ» چه کسی وفادارتر از خداست؟ چه کسی این سفره ضیافت را برای سیدالشهداء پهن کرده؟

بنابراین این بلا در نهایت جمال است. سفره ضیافت و سفره شفاعت حضرت می خواست دست عالم را بگیرد. حتی انبیاء اولوالعزم هم سر این سفره مهمان هستند. انقدر کار با عظمت است که حضرت به صفوان جمال فرمود می آیی به زیارت سیدالشهداء برویم؟ گفت آقا شما امام و محور عالم هستید، شما مگر زیارت می روید؟ حضرت فرمود چه می گویی صفوان؟ هر شب جمعه خدای متعال به کربلا هبوط می کند. در جای دیگر نقل شده که امام هادی علیه السلام فرمود عوض من یک کسی در حائر برود و آنجا زیارت کند. گفت آقا شما خودتان حائر هستید. گفت بله همه اینها درست است ولی یک مکان های خاصی وجود دارد.

در شب جمعه اتفاق عظیمی می افتد و وقتی رحمت الهی نازل می شود 124 هزار پیامبر و اوصیائشان به کربلا سرازیر می شوند. خدای متعال چه ضیافتی برای سیدالشهداء پهن کرده؟ این سفره ای که الان ما می بینیم به نحوی است که مؤمنینی که نمی خواهند مکروه هم انجام بدهند و شیطان هم رهایشان نمی کند، یک سال زمین خوردگی هایشان را در این دهه می آورند و پاک می شوند. دشمن بخواهد یا نخواهد، سفره امام حسین را خدا پهن کرده است. واقعا این زیبایی را چه کسی می تواند جز زینب کبری درک کند.

لزوم گریه بر سیدالشهداء

در گودی قتلگاه وقتی نزدیک بود امام سجاد جان بدهند، فرمود عمه جان اینطوری نمی ماند. این بدن ها دفن می شوند و این جا مزار می شود و مختلف الانبیاء والملائکه می شود و همه رفت و آمد می کنند. این ضیافت در متن بلا اتفاق افتاده و به خاطر همین بود که معصومین بسیار گریه می کردند. چطور چهره بلا را می شود ندید؟ در هیچ روایتی نیامده که معصومی آن روز می خندیده و خوشحال بوده است.

امام رضا علیه السلام فرمود از اول محرم کسی لبخند پدرم را به لبش نمی دید. روز عاشورا، روز غصه حضرت بود. انبیاء اولوالعزم در آن روز گریستند. آن وقت یک عده می گویند که در این روز نباید گریست. این از همان القائاتی است که از جریانات انحرافی وارد دنیای اسلام شده است. کسی هم که از متن بلا نیاید، به آن ضیافت نمی رسد. آنهایی که خیال می کنند دستشان به ضیافت الهی می رسد و می توانند این سفره را ببینند یا بدون این که بیایند وارد عالم مصیبت حضرت بشوند می توانند کمترین بهره ای از آن ببرند، متوهم هستند. این ضیافت از وسط بلا عبور می کند.

حضرت وارد اعظم ابتلائات عالم شدند و الان هم هستند. الان هم اگر عالم را دارند راه می برند «السَّلَامُ عَلَى سَاكِنِ  كَرْبَلَاء» الان هم حضرت وسط بلاست. این بلا تا قیامت هم وجود دارد. حضرت زهرا سلام الله علیها وقتی در محشر تشریف می آورند به خدای متعال عرضه می دارند می خواهم فرزندم را همان طور که به شهادت رسیده ببینم و حضرت با سر بریده در صحنه محشر می آیند و خون ها از ایشان جاری است. در روایت است که حقیقت عاشورا آن موقع ظاهر می شود.

مگر می شود این بلای عظیم را نبینی؟ امام سجاد سی و پنج سال گریه کردند و فرمود هر وقت یادم می آید «خَنَقَتْهُ الْعَبْرَة» اشک گلوی من را فشار می دهد. این چه حرفی است که امروز نباید گریه کرد؟ بله باطنش ضیافت است اما ظاهرش بلاست. اگر کسی وارد این میدان بلا نشود از آن ضیافت هم برخوردار نمی شود. این ضیافت از وادی بلا به پا شده و حضرت بارش را برداشتند که ما بهشتی بشویم.

گاهی اوقات متوهم می شوند و می گویند اگر حضرت در ضیافت بوده، بالأخره یک شمری هم باید باشد که حضرت وارد این ضیافت بشود. این ها بدترین بدی ها را انجام دادند و زشت تر از کار آنها کاری نیست. آنها لعن می شوند. اگر کسی آن ها را مدح بکند جزو کسانی است که خودش هم ملعون است «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ  رَضِيَ  بِذَلِك » این بلای عظیم باطنش به ضیافت الهی تبدیل شده است. این سفره ای است که خدا برای حضرت پهن کرده ولی سراسر بلاست. حضرت از قبل عهدش را با خدا بستند.

در صبح عاشورا دو لشکر نماز خودشان را با امامشان خواندند و به تعبیر قرآن «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّار»(قصص/۴۱) یک عده ائمه ای هستند که دعوت به آتش می کنند. عمر سعد با لشکر خودش و سیدالشهداء هم با لشکر اندک خودشان نماز را خواندند و دو لشکر صف آرایی شد. طبق بعضی مقاتل حضرت بر میمنه لشکر زهیر و بر میسره لشکر حبیب را قرار دادند و پرچم را هم به دست قمر بنی هاشم دادند. آن ها هم لشکر خودشان را آرایش دادند. عمر سعد که لعنت خدا بر او باد، صبح به لشکرش رو کرد که «يَا خَيْلَ  اللَّهِ  ارْكَبِي » ای لشکر خدا آماده بشوید.

اتفاقات روز عاشورا

حضرت اول صبح دو تا خطبه عجیب خواندند. در خطبه اول لشکر سر و صدا می کردند و نمی گذاشتند حضرت حرف بزنند. حضرت بهشان فرمود آرام باشید و سخن من را گوش کنید. اگر انصاف دارید سعادتمند می شوید و اگر انصاف ندارید تمام توانتان را به کار بگیرید. من جایی نمی خواهم بروم، می خواهم حجت بر شما تمام شود و کسی در لشکر ابن زیاد نباشد که بگوید من نمی دانستم تو کیستی و من فکر نمی کردم که کار به قتل و کشتار بکشد. چون بعضی می خواهند بین دنیا و آخرت جمع کنند و آمده بودند امام حسین را دعوت کرده بودند و وقتی دنیایشان به گرو افتاد آمدند در لشکر ابن زیاد و می گفتند صلح می شود و جمع بین دنیا و آخرت می کنیم.

حضرت صبح عاشورا دو تا خطبه خواندند. در نقل است که وقتی کار به اینجا رسید صدای گریه از خیمه های حضرت بلند شد. حضرت، قمر بنی هاشم و حضرت علی اکبر سلام الله علیهما را فرستادند و فرمودند بروید اینها را آرام کنید و بگویید اهل حرم آرام باشند.

بعد شروع  به صحبت کردن کردند و از بی اعتباری دنیا فرمودند که اگر بنا بود کسی بماند، انبیاء می ماندند. بعد فرمودند می بینم شما در یک راهی قدم گذاشتید که خدا بر شما سخط کرده و وجه کریمش را از شما برگردانده و در بد راهی قدم گذاشتید. شما می گویید ما مؤمن به رسول خدا هستیم و آل رسول را محاصره کردید و می خواهید به قتل برسانید؟ این راه درستی است؟ بعد فرمودند من خودم را معرفی کنم. من پسر رسول خدا هستم. پسر امیرالمؤمنین، پسر عمو و وصی رسول خدا هستم که اولین مؤمن به رسول خدا بود. جعفر طیار عموی پدر من است. جدم فرمود «أَ وَ لَمْ يَبْلُغْكُمْ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ مُسْتَبْشِراً لِي وَ لِأَخِي أَنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة»(2) من که تا به حال در عمرم دروغ نگفتم ولی اگر قبول ندارید اصحاب حضرت در بین شما هستند و بروید بپرسید که این حرف را شنیدند یا نه؛ بعد حضرت پنج نفر از اصحاب آن ها را حضرت اسم بردند که بروید از این ها بپرسید.

بعد فرمود اگر این را قبول ندارید که «سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة» آیا این هم قبول ندارید که من تنها فرزند دختر رسول شما هستم. درست است که با من بجنگید؟ بعد از این اتمام حجت ها یک جمله هم فرمود که «وَ اللَّهِ لَا أُعْطِي بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيد» بدانید من امروز نه مثل برده ها بیعت می کنم و نه از جنگ فرار می کنم. جنگ است و کشتن و کشته شدن.

بعد خطبه دوم را هم خواندند و باز اتمام حجت کردند و فرمودند هر کس بماند، بداند که صلحی در کار نیست و در خون من شریک است. وقتی حضرت از حر بن یزید جعفی کمک خواستند و فرمودند بیا تو عثمانی هستی و من کارت را درست می کنم. گفت نه آقا من نمی توانم بیایم. حضرت فرمودند پس برو یک جا که آن صدای دعوت و غربت من را نشنوی که اگر کسی در روز عاشورا بشنود و به کمکم نیایند در آتش جهنم است.

در خطبه دوم هم باز حضرت اتمام حجت کردند و فرمودند «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَ  ابْنَ  الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» این امیر شما و این ناپاک پسر ناپاک، من را بین شمشیر و ذلت مخیر کرده و پیداست که ما زیر بار ذلت نمی رویم. شما مگر نمی دانید که من فرزند فاطمه زهرا هستم؟ خدا نمی پسندد من ذلیل شما بشوم. اتمام حجت شد و اینها نپذیرفتند و بعد درگیری شروع شد. حضرت اجازه نداد اصحابشان درگیری را شروع کنند.

عمر سعد تیر را در کمان گذاشت و لشکر را شاهد گرفت که پیش امیر عبیدالله بن زیاد شهادت بدهید که اول کسی که به سوی خیام سیدالشهداء تیر اندازی کرد من هستم. به دنبالش تیر اندازها جنگ از راه دور و تیرباران خیمه های حضرت را شروع کردند. بعضی نقل ها دارد که یک سوم اصحاب اینجا روی زمین ریختند و قمر بنی هاشم لشکر را از نو آرایش دادند و حمله دسته جمعی کردند و باز هم موفق نشدند و جنگ تن به تن را شروع کردند.

در حمله دسته جمعی شمر با لشکرش خیمه های حضرت را از پشت سر دور زد تا محاصره کند و دید حضرت دیشب دور از چشم آنها خندق کندند و هیزم ریخته و آتش بر افروختند. خدا دهان شمر را پر از آتش کند، یک جمله ای گفت که حسین زود برای آتش عجله کردی. آتش در انتظار توست.

جنگ تن به تن شروع شد و اصحاب مثل حبیب و زهیر و عابس و دیگران رفتند. همین ساعات بود که حضرت نماز ظهرشان را خواندند. وقتی نماز تمام شد، دیگر جنگ سرعت پیدا کرد و اصحاب به سرعت رفتند. بنی هاشم یک به یک رفتند و حضرت در میدان می آمد و برمی گشت و آن مصیبت های عظیم، داغ  بر دل حضرت نشاندند.

بعد آمدند وسط میدان، بر سر بالین علی اکبر سلام الله علیه «عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاء»(3) بعد آمدند کنار علقمه «الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي»(4) بعد بر سر بالین برادرزاده شان آمدند «عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُك »(5) بعد شش ماهه شان را روی دست گرفتند «أما ترونه کیف یتلظی عطشا»، «فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُنِ» بر بدن این عزیزشان نماز خواندند و از کنار تربتش دل نمی کندند تا بر حضرتش خطاب «دعه» شد که «دعه یا حسین» اینجا بود که خودش پا به رکاب کرد و عازم میدان شد. ابتدا از خیمه بیرون آمد و با عزیزانش خداحافظی کرد.

زینب، رباب، ام کلثوم، سکینه علیکن من السلام، از خیمه ها بیرون ریختند و دورش را گرفتند و آن وداع سنگین شکل گرفت که «ردنا الی مدینه جدنا» «اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ» بابا آیا آماده مرگ شدی؟ بابا در این بیابان ما را به چه کسی می سپاری؟ حضرت آرامشان کرد و جوابشان داد و بهشان فرمود عزیزانم شما را به خدا می سپارم، خدا حامی و ناصر شماست. شما بعد از من اسیر می شوید ولی خدا محافظ شماست و ذلیل نمی شوید و عزتتان محفوظ می ماند. شما هم مراقب باشید که در این سفر سخت، کاری نکنید و حرفی نزنید تا خدا ناراضی بشود. بعد خداحافظی کرد. می خواست سوار بر مرکب به سمت میدان حرکت کند که دید ذوالجناح حرکت نمی کند. نگاه کرد دید دخترش جلوی اسب ایستاده و مثل باران اشک می ریزد. 

پی نوشت ها:

(۱) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 4، ص: 575

(2) مثير الأحزان، ص: 51

(3) الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص: 106

(4) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 45، ص: 42

(5) الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص: 108