نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

جلسه هفتم تفسیر سوره حجرات/ بیان معنای تقوای قلب و شرط رسیدن به غض صوت و تحمل علم حقیقی

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 15 اردیبهشت ماه 99 است که در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ خدای متعال مومنین این سوره را که شاید در مقابل اعرابی هایی هستند که در پایان سوره از آن بحث شده، سه نهی می کند که عبارت است از لا تقدموا، لا ترفعوا و لا تجهروا. بعد خدای متعال می فرماید که دو دسته هستند که مواجهه شان با نبی اکرم متفاوت است. یک دسته کسانی هستند که در مقابل رسول خدا غض صوت دارند. در ادامه این آیه جمعی را معرفی می کند که تقوای قلب داشته و سر و صدایی در مقابل حضرت ندارند که محور ایشان امیرالمومنین هستند. قرآن هم در چهار مرحله امیرالمومنین را اینگونه توصیف کرده است: ایشان در ابتدا اُذُن و گوش هستند، بعد صاحب قلب شده و این قلب موطن علوم قرآن می شود، بعد هم می شوند اذان و موذن و لسان، بعد هم وسیله نبی اکرم برای ارتباط با امت می شوند. دسته دیگر هم کسانی هستند که از بیرون حجرات پیامبر را با صدای بلند صدا می زنند که این صدا زدن از راه دور همراه با صوت است. اینها اکثرشان نمی فهمند که دارند چه کار می کنند. اینها دنبال دنیای خودشان هستند و دین را یک دستی گرفته اند. یعنی می خواهند کارشان را انجام دهند و بعد محضر رسول خدا بیایند! این افراد اهل حجره نشینی نیستند، بلکه دیر آمدند و می خواهند زود بروند، برای همین صدایشان را بلند می کردند.

نکات کلی درباره آیات اول سوره حجرات

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و اللعنۀ علی اعدائهم اجمعین. بحث ما در آیه سوم از سوره مبارکه حجرات بود. عرض کردیم که خدای متعال مومنین این سوره را که شاید در مقابل اعرابی هایی هستند که در پایان سوره از آن بحث شده، سه نهی می کند که عبارت است از: «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه‏‏»(حجرات/1)، «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي‏»(حجرات/2) و «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض‏». اولین نهی این است که اگر حضرت یک برنامه ای در عالم دارند بر ایشان پیش دستی نکنید، چه کارهای بزرگ حضرت و چه طرح های کوچک ایشان، چه آنجایی که یک طرح تاریخی و عالم گیر دارند و چه آنجایی که راجع به یک فعل کوچک دستور می دهند. «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِه‏‏» پس در هیچ جا شما نباید بر پیامبر پیش دستی کنید که این پیش دستی بر خداست، پس تقوا پیشه کنید.

در آیه بعد کانه این پیش دستی مصادیقی داشته باشد، برای همین می فرماید: مواظب باشید، این رسول ما رسالتی دارد که همراه با یک نباء و خبری است که از عالم غیب آورده، جان ایشان سرشار از این خبر الهی شده و می خواهد شما را هم با خبر کند. ایشان برای این کار یک صوتی در عالم بلند می کند و شما نباید بالا دست او صوت بلند کنید «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِي‏».

«وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض‏»، سومین نهی هم این است که می فرماید: با حضرت هم مباحثه نشوید، چرا که کسی هم مباحثه این پیامبر نیست تا بخواهد حرفی را به این پیامبر یاد بدهد. خبری در دست کسی نیست که این پیامبر نداشته باشد، تا او بخواهد یک خبری برای پیامبر بیاورد و چیزی برای ایشان آشکار کند و با سخن خودش پرده ای بردارد! بعد می فرماید: بنابراین این کارها را نکنید که اگر مومن و اهل عمل هم باشید، اگر این کار را کردید ناخوداگاه تمام عملتان حبط می شود. این یعنی اینکه عملتان وارد وادی کفر و ضلال می شود که حبط می شود و الا عمل در وادی ایمان که نابود نمی شود!

خدای متعال در ادامه توجه می دهد که دو دسته هستند که مواجهه شان با نبی اکرم متفاوت است. «إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيم‏»(حجرات/3) یک دسته کسانی هستند که در مقابل رسول خدا غض صوت دارند که این یعنی در برابر ایشان صدا را کوتاه می کنند و فرو می خوابانند تا اینکه سر و صدایی در مقابل حضرت نداشته باشند. بعضی گفتند شأن نزول این آیه این است که عده ای نزد رسول اکرم می امدند و با صدای بلند حرف می زدند. خدای متعال می فرماید: اگر کسی ادب در محضر رسول را رعایت بکند و صدایش آرام و کوتاه باشد، این علامت تقوای قلب است.

شرط رسیدن به غض صوت در برابر نبی اکرم

ولی ما عرض کردیم که این آیه بیش از این را بیان می فرماید. به تعبیر دیگر این شأن نزول ها نباید رهزن شده و مانع فهم عمیق آیه بشود. باید صداهای ما در مقابل این رسولی که یک خبری آورده و یک صدای در عالم بلند کرده و می خواهد خبر خدا را برساند، فروخفته باشد. این کوتاه بودن صدا هم صفت لفظ و صوت ما نیست، یعنی غض صوت این نیست که ما سعی کنیم لحن مان را کوتاه کنیم، بلکه غض صوت وقتی اتفاق می افتد که در دل ما سر و صدایی نباشد. اگر در قلب ما تقوا بود و اگر قلبمان قلب سلیم بود، آن وقت است که غض صوت داریم.

تقوای قلب در قرآن به سلامت قلب و قلب سلیم تفسیر شده است. قلب سلیم هم یعنی ترازوی این قلب، نبی اکرم باشد. چون اگر قلب انسان ترازویش نبی اکرم نباشند، انسان نمی تواند تسلیم باشد. یک جایی سر و صدا بلند می کند، ولو اینکه به زبان نیاورد اما در دلش سر و صدا می کند و در دلش حرج است. ما یک ترازویی داریم که دائما داریم از آن استفاده می کنیم، حتی وقتی می خواهیم یک لقمه در دهان خودمان بگذاریم، ترازو می کنیم و می گوییم خوب است یا بد؟ این لقمه را بخورم یا نخورم؟ در روز ماه رمضان گرسنه هستم، لقمه را نزدیک دهان هم می آورم اما بعد می گویم که صلاح نیست آن را بخورم!

پس ما در همه کارها حتی در کارهای کوچکمان یک ترازویی داریم که به سرعت عمل می کند، که حالا گاهی از آن تعبیر به عقل می شود. این ترازو است که می سنجد و مثلا در انتخاب شغل یا امر ازدواج یا خرید خانه و دیگر کارها، می گوید این کار را انجام بده یا نه! حالا این ترازویی که خوب و بد و سبک و سنگین می کند، اگر محورش نبی اکرم نبود خودش ارزش گذاری می کند، یعنی در دل خودش یک جایی پیامبر خدا را می نشاند و با استفاده از ترازوی خودش می گوید این حرف پیامبر درست نیست! پس وقتی قلب انسان تسلیم و متقی می شود که همه ترازو ها را بیرون ببرد و نبی اکرم را جای عقل خودش بنشاند و عقلش را تسلیم به حضرت کند. آن وقت ترازویش می شود حضرت و قلبش هم قلب سلیم و متقی می شود. اگر اینطوری شد این قلب دیگر سر و صدایی در مقابل نبی اکرم و حرجی در مقابل فرمان و طرح حضرت ندارد، بلکه هر دستوری بدهند با آرامش قبول می کند.

پس قلب که آرام شد غض صوت پیدا می شود و اگر کمی صدای آدم هم بلند باشد این منافات با غض صوت ندارد. بله، ادب ظاهری هم هست ولی این که ما خیال کنیم غض صوت یعنی فقط آهنگ کوتاه باشد اینطوری نیست. اگر یک کسی در مقابل حضرت نشسته باشد اما خودش را با سوادتر بداند و هزار اعتراض داشته باشد، ولو آرام حرف بزند، این که غض صوت ندارد! پس غض صوت ناشی از تقوای قلب است.

بنابراین این آیه بیان می کند که یک عده ای ادب حضور در محضر رسول خدا را دارند و آن امری که شده بود را رعایت کردند. البته فقط کسانی می توانند آن اوامر را رعایت کنند که صاحب تقوای قلب هستند. نکته دیگر این است که آن کسانی هم که صاحب تقوای قلب و صاحب قلب سلیم هستند، در عرض هم نیستند، بلکه یک امامی دارند که محور قلوب متقی است و خودش «كَلِمَةُ التَّقْوَى‏»(1) است. به تعبیر معارف ما اصلا تقوا در امام محقق می شود، کما این که امام کلمه ایمان است. پس نور تقوا از قلب امام به قلوب دیگر منتشر می شود.

ویژگی های امیرالمومنین در قرآن کریم

عرض کردیم این آیه که جمعی را معرفی می کند که تقوای قلب داشته و سر و صدایی در مقابل حضرت ندارند، بر محور امیرالمومنین هستند که قرآن در چهار مرحله ایشان را توصیف کرده است. یکی این که حضرت فرمود: «أَنَا ذُو الْقَلْبِ»‏، من صاحب قلبم در آنجایی که خدای متعال می فرماید: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب»(ق/37) قرآن تذکر است اما این تذکرات برای کسی است که صاحب قلب است. قلب هم یعنی قلب سلیم و قلبی که متقی است، قلبی که غیر خدا در او نیست و سر و صدا ندارد، این قلب است که ظرف کلام نورانی خداست و حضرت فرمود: «أَنَا ذُو الْقَلْب»‏.

به تعبیر دیگر قرآن، حضرت «أُذُنٌ واعِيَة»(حاقه/12) است، یعنی در مقابل وحی گوش است. خداوند می فرماید که قرآن تذکره است اما «وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَة»، این تذکرات در دل و گوشی می نشیند که ظرف کلام خدا باشد. همچنین عرض کردیم که امیرالمومنین به تعبیر روایات «خَاصِفُ النَّعْل»‏ هستند که این هم روایاتش مفصل خوانده شد.

در مرحله دوم آن کسی که اذن و گوش شد و در مقابل وحی قلب سلیمی بود، قلبی است که تمام آیات قرآن در آن محقق می شود. «وَ مَنْ‏ عِنْدَهُ‏ عِلْمُ‏ الْكِتاب‏»(رعد/43)، همه علم الکتاب درنزد اوست و آن صدر و سینه ای است که «أُوتُوا الْعِلْم‏»(عنکبوت/49) علم الهی به او داده شده است. به تعبیر دیگر آیات قرآن در او تجلی می کند «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْم» و ‏صدر او که صدر عالم است، محل تجلی این وحی و تحقق این وحی شده و علم الهی در این قلب و در این صدر ظهور پیدا می کند.

در مرحله سوم وقتی صاحب علم القرآن شد، لسان نبی اکرم می شود «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏»(توبه/3). ایشان اذان الهی در عالم هستند و صدایی که خدا بلند و اعلام کرده، در وجود مقدس امیرالمومنین تجلی پیدا کرده است. در سوره برائت وقتی فرمود: «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِين»‏، آن کسی که این اعلام را در مکه برد تا ابلاغ می کند، حضرت بودند، لذا حضرت در همان حدیث معانی الاخبار فرمود : «أَنَا ذَلِكَ الْمُؤَذِّن» «فَأَنَا ذَلِكَ الْأَذَان‏»(2).

پس حضرت اول اُذُن و گوش هستند، بعد صاحب قلب شده و این قلب موطن علوم قرآن می شود، بعد هم می شوند اذان و موذن و لسان. به تعبیر دیگر این دو چشمی که حقایق عالم را می بیند «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ * وَ لِساناً وَ شَفَتَيْن»(بلد/8-9)‏، زبانی دارد که آن زبان امیرالمومنین هستند. بعد که شد زبان و اذان و موذن، وسیله نبی اکرم برای ارتباط با امت می شوند که این ها را آیات قرآن و روایات توضیح داده است. پس این شخصیت است که حقایق وحی را تلقی و دریافت می کند. فهم وحی به خواندن زیاد نیست، البته آن هم سر جای خودش خوب است، آدم باید زحمت بکشد و کتاب ورق بزند، ولی تا قلب، سلیم نباشد چیزی از آن حقایق به قلب نمی رسد.

چهار دسته از راویان سخن نبی اکرم

مرحوم کلینی در کافی یک بابی دارند به نام باب اختلاف حدیث و در آن به این پرداختند که چرا احادیثی که به ما می رسد گاهی در ظاهر اختلاف دارند. در آن باب مرحوم کلینی یک روایتی را از علی بن ابراهیم نقل می کنند که سند خوبی دارد و بزرگان هم خیلی به آن اعتنا کرده اند. سلیم بن قیس می گوید که از امیرالمومنین سوال شد که آقا، ما اخباری را از سلمان و ابوذر در باب قرآن و رسول خدا می شنویم، بعد از شما هم مثل آن می شنویم و از بعضی دیگر هم یک حرفهایی ضد آن می شنویم، به گونه ای که به نظر می آید شما حرفهای آنها را تکذیب می کنید، آیا آنها دروغ به رسول خدا بسته اند؟

حضرت می فرمایند: اینهایی که احادیث حضرت را نقل می کنند چهار دسته هستند. یک عده شان منافق هایی هستند که دروغ به حضرت می بندند، لذا نبی اکرم در زمان حیاتشان فرمودند که اگر کسی دروغ بر من ببندد و کذبی را به من نسبت بدهد جایگاه او جهنم است. یک عده ای هم بعد از حضرت می آیند و این اخبار را برای دیگران نقل می کنند، دیگران هم چون نمی دانند اینها منافق اند کم کم خبرشان دهن به دهن می چرخد. یک عده ای هستند که نفاق ندارند و اخبار را از حضرت شنیده اند، ولی درست نفهیده اند، یعنی حضرت چیزی می گفتند و او چیز دیگری را فهمیده، بعد هم می آید و فهم خودش را نقل می کند. این هم اگر مردم بدانند که او غلط فهمیده اخذ نمی کنند ولی چون نمی دانند کم کم این حرف غلط منتشر می شود.

یک عده دیگر نه منافق اند و نه قصد دروغ گفتن دارند و نه غلط فهمیده و متوهم شده اند. آنها کسانی هستند که نمی دانند قرآن یک کتابی است که ناسخ و منسوخ و عام و خاص دارد. پس وقتی آیه ای که مثلا نسخ شده یا کلامی که از رسول خدا که خودشان با کلام دیگری نسخ کردند را نقل می کند، ناسخش را بلد نیست، برای همین مردم خیال می کنند که حرف آخر این است، در حالی که حرف نهایی این نیست.

یک عده دیگری هستند که آنها کامل بوده و اهل ایمان اند، اهل نفاق و دروغ بستن به رسول خدا نیستند، اهل توهم و خطا فهمی نیستند و همه ناسخ و منسوخ قرآن و کلمات رسول خدا را می دانند، پس همان طوری که شنیده بدون کم و زیاد نقل می کنند. بعد حضرت فرمودند که خیلی از این هایی که دور و بر وجود مقدس نبی اکرم بودند، اصلا در این حد نبودند، یعنی در مجالس می آمدند ولی اصلا چیزی نمی فهمیدند. حتی اهل سوال نبودند که یک سوال درستی از حضرت کنند و از این سرچشمه حکمت استفاده کنند بلکه منتظر بودند که یک اعرابی و بیابان نشینی بیاید و یک سوال کند، بعد که سوال کرد و حضرت جواب دادند، اینها هم بهره مند بشوند. لذا بعضی وقتها در روایات دارد یک اعرابی آمد و حضرت جواب او را دادند، بعد اصحاب می گویند که ما خیلی آن روز خوشحال شدیم چون از این سوال و جواب چیزی گیر ما آمد!

امیرالمومنین بعد خودشان را معرفی کردند و فرمودند: «وَ قَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَ كُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةً فَيُخْلِينِي فِيهَا أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَار»(3)، در هر شب و روز من خلوتی با حضرت داشتم و هر کجا حضرت بود با ایشان بودم. اگر یک روزی من خدمت حضرت نمی رفتم حضرت به منزل ما می آمدند و با من اسرار را می گفتند. حتی وقتی حضرت در خلوت با همسران خود بودند، اگر من وارد می شدم باید برمی خواستند و می رفتند.

این همانی است که در سوره مجادله است، ایشان اهل نجوا است و کس دیگری در نجوای حضرت حضور ندارد. اخبار غیبی و آن اسراری که خدای متعال به نبی اکرم ابلاغ فرموده و حضرت هم با او عالم را اداره می کنند، فقط به امیرالمومنین رسیده، لذا کس دیگر نباید بگوید من اخبار سری نبی اکرم را دارم، «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ النَّجْوَى‏»(4). در سوره مجادله هم خدای متعال مطلب را تمام کرده و فرموده احدی نمی تواند بگوید من خلوتی داشتم و اسرار را گرفتم، چرا که این فقط برای حضرت امیر است.

در ادامه روایت حضرت می گویند: من در هر روز و شب خلوتی با حضرت داشتم و گاهی من محضر حضرت می رفتم، وقتی هم که می رفتم همسران باید بر می خواستند و می رفتند، اما اگر حضرت منزل ما می آمد، نه حضرت زهرا بر می خواستند و نه حسنین، چون آنها اهل سر بودند. این یعنی حضرت حرف را به هرکسی نمی گفتند و به همسرانشان هم می گفتند که برخیزند. بعد حضرت فرمودند: همه اصحاب رسول خدا هم می دانند که حضرت این رفتار را با احدی غیر از من نداشت. کسی غیر از من نبود که خلوت داشته باشد و اسرار را از حضرت بگیرد.

بعد می فرماید: در این خلوت من اسرار را از حضرت سوال می کردم و حضرت به من تعلیم می کردند. اگر یک جایی من سوال نمی کردم یا سوال من تمام می شد و سکوت می کردم «إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي وَ إِذَا سَكَتُّ عَنْهُ وَ فَنِيَتْ مَسَائِلِي ابْتَدَأَنِي»‏، حضرت شروع می کردند به گفتگو کردن. هیچ آیه ای از قرآن نبود الا این که حضرت بر من قرائت می کردند و من املا می کردم و می نوشتم. ایشان تأویل آیه و تفسیر آن، ناسخ و منسوخ آیه و محکم و متشابهاتش را به من تعلیم کردند.

ایشان بعد از این که همه علوم قرآن را به من تعلیم کردند، دعا کردند که «دَعَا اللَّهَ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا»هم خداوند به من فهم این معارف و حفظش را به من بدهد. «فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّه» ‏پس من هیچ یک از آیات و یا علمی را که حضرت به من املا کردند را فراموش نکردم. بعد می فرمایند: حضرت دستشان را روی صدر من گذاشتند و دعا کردند که «دَعَا اللَّهَ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُكْماً وَ نُوراً» خداوند قلب من را پر از علم و فهم و حکمت و نور کند. بعد ایشان به نبی اکرم فرمود: «فَقُلْتُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي مُنْذُ دَعَوْتَ اللَّهَ لِي بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَيْئاً وَ لَمْ يَفُتْنِي شَيْ‏ءٌ لَم‏»، از آن روزی که شما آن دعا را برای من کردید هیچ چیزی از یاد من نرفته و تمام معارفی که گفتید در حفظ من است، حتی آن چیزهایی که ننوشتم و یاداشت نکردم. «أَ فَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ فِيمَا بَعْد»، آیا نگران نیستید که آنهایی که ننوشتم از خاطرم برود؟ حضرت فرمودند: «فَقَالَ لَا لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَ الْجَهْل»‏ دیگر نگران جهل و نسیان شما نیستم.

پس وجود مقدس امیرالمومنین ظرف است، چون در مقابل حضرت گوش است، چون صاحب قلب سلیم و صاحب تقواست. چون نمی خواهد از خودش صدا و نامی در عالم داشته باشد. تمام هم امیرالمومنین این است که صوت رسول خدا را در عالم منعکس کند، لذا می شود لسان رسول خدا. ما هم باید اینطوری باشیم، آنهایی که قلوبشان متقی است و همان حالت تسلیمی را دارند که نبی اکرم در برابر وحی خدای متعال داشته، در مقابل وحی الهی صاحب قلب سلیم هستند. آنها همان حالتی را دارند که امیرالمومنین در مقابل نبی اکرم داشتند، یعنی قلبشان قلب تسلیم به نبی اکرم است و غض صوت دارند. ما نسبت به معصوم باید اینطوری باشیم و اگر غیر از این شد چیزی گیر کسی نمی آید. ما باید در برابر ایشان سمع و گوش باشیم و از خدا بخواهیم گوش دل ما را به کلام امیرالمومنین و نبی اکرم و اهل بیت باز کند.

شرط تحمل کردن علم الهی

 در ضمن سوره توحید حدیث خیلی عجیبی را از امام باقر علیه السلام نقل می کنند. آن حدیث این است که حضرت سوره توحید را معنا می کردند تا اینکه می رسند به الف و لام «الصمد». بعد اسراری را در باب این الف و لام می گویند که خود آن اسرار شنیدنی و خواندنی است و احتیاج به گفتگو و تأمل دارد. بعد از این که حضرت این اسرار را فرمودند، می فرمایند: «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِيَ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَة»(5)، اگر برای این علمی که خدای متعال به من داده، حامل و کسی که بتواند بار این علم را بردارد، پیدا می کردم، «لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَد» تمام این حقایق، یعنی اصل توحید، اسلام، دین، ایمان و شرایع را از کلمه صمد برای او باز می کردم. به تعبیر دیگر حضرت می فرماید به گونه ای برایش این حقایق را منتشر می کردم که می فهمید همین یک کلمه است که دارد باز می شود.

بعد حضرت فرمود: «وَ كَيْفَ لِي بِذَلِكَ وَ لَمْ يَجِدْ جَدِّي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ» چطور من چنین آدمی را پیدا کنم، درحالی که امیرالمومنین برای علم الهی حاملی پیدا نکرد، با این که حضرت اصحاب سری داشته اند، به طوری که «حَتَّى كَانَ يَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاء» مکرر از سر آه و اندوه، نفس عمیقی می کشید و در حالی که بر منبر بود می فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»‏ قبل از این که من را از دست بدهید از من بپرسید، «فَإِنَّ بَيْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّي عِلْماً جَمّا» چرا که در بین اعضاء و جوانح و قوای باطنی من علم فراوانی است. «هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ يَحْمِلُهُ أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُور» بعد آهی می کشیدند و می گفتند احدی را پیدا نمی کنم که بار این علم را بکشد.

در بصائر آمده که آمد محضر امام و از حضرت اسم اعظم خاست. حضرت به او فرمودند: شما بروید فلان جا بایستید و بعد بیایید و به من گزارش بدهید. آمد و گزارش داد که پل باریکی بود، پیرمرد خارکنی از آن طرف خار کنده بود و به سختی داشت آن ها را به این طرف می آورد، یک جوان مغرور و سوار بر اسب، تازیانه را کشید و او را عقب راند، پس بار پیرمرد زمین ریخت و جوان هم مغرور و سر مست گذشت! حضرت فرمود: اگر به تو اسم اعظم داده بودیم چه می کردی؟ گفت: آن جوان را ادب می کردم. حضرت فرمودند: اتفاقا آن پیرمرد با ما مراوده دارد و به او هم اسم اعظم دادیم! اگر کسی خیال کند که علوم الهی برای بازیگری و سوء استفاده است که به او این علم را نمی دهند!

بنابراین تحمل علم، تقوای قلب می خواهد. به اندازه ای که انسان صاحب قلب می شود، تذکرات قرآن در این قلب می نشیند. کسی که قلبش بیمار است که قلب ندارد! قلب چنین کسی جنگل و آغل است، چرا که همه در آن رفت و آمد می کنند! وقتی قلب، قلب است که غیر خدا در آن نیست. قلب سلیم، قلبی است که «الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاه»‏ سر و صدا ندارد و تسلیم است، به این قلب است که حقیقت وحی عطا می شود. لذا حقیقت وحی را خدای متعال به نبی اکرم عنایت کردند و از این قلب به امیرالمومنین منتقل شده است.

حدیثی از امام صادق علیه السلام در کافی آمده است. در این حدیث ایشان یک عده ای را مذمت کردند و فرمودند: «يَمُصُّونَ الثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ‏ النَّهَرَ الْعَظِيمَ‏»(6)، کسانی هستند که این آب های ته مانده در برکه ها را که گاهی طعمش هم عوض شده با اشتها می آشامدند ولی نهر عظیم را رها کرده اند! یک کسی گفت: آقا نهر عظیم چیست؟ حضرت فرمودند: وجود مقدس رسول الله. خدای متعال هرچه را که به همه انبیاء داده بود از آدم تا خاتم، همه اینها را به وجود مقدس نبی اکرم داد و همه علوم نزد نبی اکرم است

بعد حضرت فرمودند: بعد از وجود مقدس نبی اکرم اینها منتقل به امیرالمومنین شد. اما آن ها حضرت امیر را رها می کنند و این طرف و آن طرف می روند. یک عده ای سر و صدا در عالم بلند کرده اند یک عده ای هم دنبال آن صداها می روند، اینها که قلب سلیم نیستند! پیداست که در این قلب غیر از خدا هست که دنبال صوت دیگری می رود، چون کسی که فقط خدا در قلبش هست دنبال غیر صوت خدا نمی رود و برای چنین کسی دیگران طبقه مرجع نیستند.

وقتی حضرت فرمودند: همه این نهر عظیم به امیرالمومنین منتقل شده، یک کسی به حضرت عرض کرد: یابن رسول الله، آیا امیرالمومنین افضل است یا انبیاء اولوالعظم؟ حضرت فرمودند: گوش کنید ببینید این چه می گوید؟! من دارم می گویم همه علوم نزد نبی اکرم بوده و بعد به امیرالمومنین منتقل شده، آن وقت این آقا می گوید که امیرالمومنین افضل یا بعض الانبیاء؟! بعد حضرت فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاء»، خدا گوش آن کسی را که بخواهد باز می کند! من امام صادق علیه السلام دارم حرف می زنم اما این نمی فهمد که من چه می گویم و سخت است برایش پس انکار می کند!

بنابراین فهم کلام معصوم تقوای قلب می خواهد. در این آیه شریفه هم خدای متعال راه رسیدن به خبر نبی اکرم را عطا کرده که فرموده به جای تقدم و رفعت صوت و جهر بالقول داشتن نسبت به نبی اکرم، باید غض صوت داشته باشید و این ریشه اش در قلب سلیم است. تا قلب سر و صدا دارد حرف حضرت را نمی شنود و این سر و صداها مانع است. پس این قلب، قلب نیست و این آدم ذوالقلب نیست، اما وقتی قلب سلیم و متقی شد، معارف منتقل می شود. مصداق این هم وجود مقدس امیرالمومنین است.

یعنی در واقع خدای متعال وجود مقدس نبی اکرم را معرفی می کند و بعد می فرماید: آن کسی که این صوت را بعد از من می تواند به امت برساند، وجود مقدس امیرالمومنین است. در مقابل او هم آدم نباید صوت داشته باشد. لذا این که می فرماید: صدایتان را روی صوت حضرت بلند نکنید و جهر بالقول نداشته باشید و مقدم بر ایشان نشوید، نسبت به امیرالمومنین و اهل بیت هم است. طریق کسب معارف هم همین است، خواندن تنها بدون این که انسان این حالت خضوع و خشوع را داشته باشد، چیزی برای انسان حاصل نمی کند، لذا به عنوان بصری گفتند که برو اول عبد شو و بعد بیا. علم پیش ماست ولی این اسرار را به هرکسی نمی دهیم، چون این اسرار برای شیطنت نیست بلکه برای بندگی است.

نکات آیه چهارم از سوره حجرات و معرفی اعرابی ها

آیه بعدی در سوره حجرات یک دسته دیگری را معرفی می کند و می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون‏»(حجرات/4). دسته اول کسانی هستند که غض صوت دارند و صدایشان پایین است، اینها کسانی هستند که تقوای قلب دارند، دسته دیگر هم کسانی هستند که از بیرون حجره تو را با صدای بلند صدا می زنند که این صدا زدن از راه دور همراه با صوت است. اینها اکثرشان نمی فهمند که دارند چه کار می کنند! البته بعضی از مفسرین این اکثر را همه معنا کرده و گفته اند: مقصود از اکثر یعنی همه اما آیه نخواسته صریح همه را مذمت کند!

شأن نزول آیه این است که اعرابی ها یعنی آنهایی که بیرون مدینه زندگی می کردند و هجرت نکرده بودند، گاهی می آمدند تا یک سوالی بپرسند. از راه که می رسیدند، هر چند که وقت خلوت حضرت بود، از بیرون سر و صدا راه می انداختند و مدعی بودند که حضرت هم زود بیاید و جوابشان را بدهد. پس خداوند می فرماید که «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون‏»، ولی شاید آیه بیش از این می خواهد مطلبی را بیان می کند.

دور و بر حضرت دو دسته هستند. یک عده اهل حجرات اند، یعنی در حجره های حضرت هستند. ما یک حجره های ظاهری داشتیم که دور و بر مسجد النبی بود و یک عده از اصحاب بودند که درهایشان به مسجد باز می شد، اما بعد همه درها بسته شد الا خانه امیرالمومنین. یک حجره های باطنی هم داریم که یک عده ای برای این که دین خدا را بگیرند، وقتی می فهمند این پیامبر آمده همه چیز را رها می کنند از دور هجرت کرده و سراغ این پیامبر می آیند. سلمان سالها قبل هجرت کرده و آمده چون خبری شنیده بوده که این آقا اینجا مبعوث می شوند. پس یک عده اینطوری اند و هجرت می کنند، بعد هم که هجرت می کنند همه تعلقاتشان را رها می کنند و می آیند تا از این خبری که این پیامبر آورده با خبر شده و بارشان را ببندند.

در باب موسای کلیم آمده که بعد از این که پیامبر شدند و الواح تورات را دریافت کردند و به ایشان علم الهی دادند «آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما»(کهف/65)، خداوند آدرس شخصی را به ایشان داد. پس حضرت موسای کلیم وقتی با وصی خودش راه می افتد، می گوید من باید بروم و از روی علامتی که خدای متعال فرموده در بین النهرین این آدم را پیدا کنم گرچه مجبور باشم که یک عمر بگردم. یک عده ای اینطوری اند؛ وقتی می فهمند این پیامبر آمده و صاحب خبر است، هجرت می کنند. بعد هم که هجرت می کنند آرام آرام حجره نشین می شوند و در حجره های این حضرت وقوف می کنند، تا اینکه حضرت ظهور بر آنها کند. این ها همان صاحب قلب سلیم هستند، تا اینکه آرام آرام اخبار حضرت در این حجره ها و بیوت بیاید و صاحب خبر بشوند.

یک عده هم اهل هجرت نیستند. اعرابی ها اینطوری بودند؛ اینها دور و بر مدینه بودند و واجب بود بیایند و هجرت کنند تا اینکه دین را یاد بگیرند، اما نیامدند. حضرت با اینها قرارداد بست و گفت حالا که هجرت نمی کنید، باید در جنگ ها از ما حمایت کنید و غنیمت هم نمی برید. این اعرابی هایی که دورند چند خصوصیت دارند. آنها دنبال دنیای خودشان هستند و دین را یک دستی گرفته اند. یعنی می خواهند کارشان را انجام دهند، بعد هم محضر رسول خدا بیایند! گویا همه چیز را یک دفعه می شود از پیامبر خدا یاد گرفت! این اعرابی هایی که دورند، اهل حجره نشینی نیستند، بلکه دیر آمدند و می خواهند زود بروند، برای همین صدایشان را بلند می کردند! حالا این آیه یک تأویل و معنای باطنی دارد که ان شاء الله جلسه بعد معنای این آیه را تقدیم می کنم.

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 570

(2) معاني الأخبار، النص، ص: 59

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 64

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4، ص: 559

(5) التوحيد (للصدوق)، ص: 92

(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 222