نسخه آزمایشی
سه شنبه, 04 ارديبهشت 1403 - Tue, 23 Apr 2024

جلسه پایانی آموزش کلیات اندیشه اسلامی/ضرورت ایجاد طرح جامع برای زندگی بشر

متن زیر جلسه پایانی از سری دوم سلسله جلسات آموزش کلیات اعتقادات و معارف اسلامی در مرکز تربیت مدرس حوزه علمیه است که به تاریخ 5 اردیبهشت ماه 88 برگزار شده است. جناب آیت الله میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم در این با اشاره به جریان کلی تمدن غرب معتقدند هر چند درون تمدن غرب رگه هاي مثبتی وجود دارد ولی کلیت این جریان مثبت نیست و بايد در مقابل آن يك طرح جامع براي اداره زندگي بشر ارائه كرد؛ البته معناي مخالفت با اين جريان متوقف کردن و تعطیل نمودن آن نيست. در دوره گذار از این تمدن بايد برنامه ريزي كرد تا از دل شرایط کنونی به سمت مقصد خود که عصر ظهور است، حرکت کرد و شرايط را براي رسيدن به آن نقطه مطلوب تغيير داد. جريان برنامه ريزی براي ايجاد يك تمدن ديني ـ كه از دل تمدن موجود عبور مي كند ـ يك جريان در حال درگيري و نبرد است. عده ای معتقدند بايد به دوران ماقبل صنعت برگشت و همه دستاوردهای صنعتی را نابود كرد؛ اين نگرش از نظر ما غلط است. علم و تكنولوژي توقيفي نيست. ما معتقديم که علم بايد به حجيت برسد؛ صرف اينكه يک علم، دانش محسوب شود و كارآمدي داشته باشد، دليل بر حجيت توليد و به كارگيري آن علم نيست؛ هر چند حجيت علوم هميشه به معني نقلي شدن آن ها نيست. غرب مدعي است که سطح دانش و آگاهي هاي عمومي بشر افزايش پيدا كرده است؛ در حالي که واقعيت چنين نيست. به يك معنا مي توان گفت که علم غربي، در حقیقت توسعه و بسط جهالت و بسط ظلمات در عقلانيت بشر و قوه سنجش بشر است، نه بسط نور و هدايت الهي. انسان و جامعه انساني وقتي فكر و انديشيدن را آغاز کرده و به دنبال درك و فهم، حرکت مي کنند، يا به جريان نور متصل مي شوند، يا به جريان ظلمت. بنابراين قدم اول در حوزه دانش اين است كه دانش ها، به دانش حقاني و ظلماني و دانش حق يا باطل تقسيم شود. عده ای معتقدند علم همان كشف از واقع است و كشف واقع، در حقیقت همان فهم اراده تكويني خداي متعال است. اين نظر به عقیده ما قابل قبول نيست. البته فهم ما حتماً نسبتي با واقع دارد اما كشف واقع آن چنان كه هست، كار ما نيست؛ بلکه كار معصوم علیهم السلام است. علم غرب یا همان علمِ بعد از رنسانس، مبتني بر تقوا نيست؛ به ویژه اينكه در غرب مديريت تحقيقات به شدت [ بر روند تولید علم] اعمال مي شده تا به نتايجِ خاصِ منظورِ نظر برسد و كارآمدي هاي خاصي كه منظور نظر آن دستگاه مديريتي بوده به دست آید. نیازمندی های جامعه مطلوب غرب و نیازمندی های جامعه مطلوب ايماني با یکدیگر بسیار متفاوت هستند؛ نيازهای بشری يك منظومه به هم پیوسته، جهت دار و در حال تحول هستند. اصلي ترين ركن توسعه غربی تحول انساني و تربيت نيروي انساني است که ما از آن به توسعه انساني تعبير مي كنيم؛ انسان داراي منظومه ای از نيازمندي هاست که دستخوش تحول شده و مديريت مي شود. مديريت سکولار كنوني جهان نيازها را به سمت توسعه ابتهاج به دنيا می برد؛ این نظام مدیریت جهانی شدت رواني به دنيا ايجاد مي كند. از سوی دیگر انبيا علیهم السلام مي خواهند توسعه روح، شرح صدر در ايمان و نورانيت ايجاد كنند و همه نيازهاي انسان را بر مدار عبوديت و قرب آرايش دهند؛ بدین ترتیب در جهان دو دستگاه [سرپرستی] ایجاد می شود. اين دو دستگاه هر چه پيش مي روند، نيازمندي هايشان با یکديگر متفاوت تر مي شود؛ بنابراین اگر كسي اين اصل كلي را بپذیرد كه کارکرد علوم حل نيازمندي هاست و نظام نيازمندي هاي مؤمنين و كفار متفاوت هستند، باید بپذیرد که دو نوع علم وجود دارد و علم کفار به درد مؤمنین نمي خورد.

مقدمه

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. متناسب با نگاه فلسفه تاريخ، مروري بر سرفصل هاي توسعه غربي داشتيم و آن را ارزيابي كرديم. در بازشناسي غرب، بر اساس اين نگاه كلان تاريخي، غرب را نقد کردیم؛ البته آنچه گفته شد گذراست و ناظر به همه ابعاد اين تمدن نبوده، فقط سرفصل هايي براي مطالعه است.

به نظر مي آيد جريان تمدن غرب بعد از دوران رنسانس و روشنگري، جرياني است كه رويكرد اصلي آن دنياست و به دنبال گسترش بهره وري مادي است؛ اشاره شد كه درباره تمدن غرب بايد به چند نكته توجه کرد؛ اولاً اين تمدن يك تمدن به هم پيوسته است كه هر چه بيشتر پيش رفته، پيوستگي و هماهنگی اجزاي آن بيشتر شده است؛ ثانیاً اين تمدن داراي لايه ها و سطوح مختلفي است؛ باطن و روح آن عبارت است از استكبار انسان در مقابل خداي متعال که خود به نوعی عقلانيت تبديل گشته و سپس در مرتبه بعدي به مناسبات و ساختارهاي اجتماعي و محصولات و امثال اين ها تغییر شکل داده است. در شناخت تمدن غرب نبايد در يك سطح و يك لايه از اين تمدن و در ضلعي از اضلاع آن منحصر شد؛ ثالثاً اين تمدن درصدد ايجاد يك نظام و دهكده واحد جهاني مبتني بر مباني و فرهنگ خود است.

تمدن غرب در مرزهاي جغرافيايي خود خلاصه نمی شود؛ بلكه مي خواهد همه فرهنگ ها و خط مشي هاي ديگر را كه براي زندگي بشر در نظر گرفته شده، درون خود منحل كند؛ تمدني است كه مدعي جهاني سازي و تبدیل فرهنگ هاي ديگر به خرده فرهنگ است و بنا دارد فرهنگ تجدد را به فرهنگ اصلي زندگي بشر تبدیل نماید. فرهنگ غرب از اعماق جامعه غربي شكل گرفته و بعد هم براي همه عرصه هاي حيات بشر، در مقياس جهاني، برنامه ريزي و مديريت مي كند و به تدريج سعي كرده ابزار لازم (سخت افزارها، نرم افزارها و مغزافزارهاي) اين مسير طولاني و دشوار را تهيه كند؛ همچنین مدعي سعادت بشر و رساندن او به نقطه مطلوب بوده و از سویی مدعی است که تنها راه سعادت بشر نیز مسيري است كه اين تمدن ترسيم مي كند؛ البته از دل اين جريان نیز ايدئولوژي هاي متعارضي پيدا شده اند؛ ولي در حال حاضر ايدئولوژي و تفكر غالب اين جريان همان تفكر رايج ليبرال دموكراسي است؛ یعنی نگاهي كه در مكتب سرمايه داري وجود دارد و وجه غالب تمدن غرب است.

توجه به سه نکته محوری در مواجهه با تمدن غرب

اين تمدن بر خلاف اینکه مدعي ايجاد پيشرفت و توسعه و تأمين سعادت انسان است، در مجموع، تمدن مفيد و مثبتي براي بشر نبوده است؛ به طوري كه اگر مي شد كاروان بشري را در همان نقطه قبل از رنسانس متوقف كرد، شاید وضعيت بشر بهتر بلكه بيش از شايد، بهتر از وضعيت كنوني بود. صرف نظر از اينكه اين حركت، حركتي به سوي عصر ظهور و مقدمه تحقق ظهور است؛ جريان كلي تمدن غرب، جريان مثبتي نيست؛ البته این نکته كه تمدن غرب تمدن مثبتي نيست، ناظر به جريان غالب اين تمدن است؛ وگرنه درون غرب و جامعه غربي رگه هاي مثبتی هم وجود دارد که اتفاقاً با حركت كلي جامعه غرب هم همراه نيستند.

نكته دوم اينكه اگر مي گوييم جريان تمدن غرب مثبت نيست، مقصود اين نيست كه فقط مي خواهيم با آن مبارزه منفي كنيم؛ بلكه بايد در قبال آن يك طرح جامع را براي اداره زندگي بشر ارائه كنيم. نكته سوم اين است كه معناي مخالفت با اين جريان متوقف کردن و تعطیل نمودن آن نيست؛ يعني منظور این نیست که در برنامه ریزی فرهنگی، سياسی و اقتصادی کلاً روي دستاوردهاي كنوني جامعه جهاني و دستاوردهاي غرب خط کشید و از نقطه صفر شروع كرد. به سخن دیگر منظور این نیست که دانشگاه ها، کارخانه ها، مراکز صنعتی و... تعطيل شوند؛ اين حرف قابل قبول نيست.

ما اکنون در دوره گذار هستيم؛ در دوره گذار بايد برنامه ريزي كرد تا از دل شرایط کنونی به سمت مقصد خود که عصر ظهور است، حرکت کرد و شرايط را براي رسيدن به آن نقطه مطلوب تغيير داد. اين هم يك نكته قابل تأمل است كه اگر خوب به آن دقت نشود، تلقي اين است كه طرف داران اين نظريه معتقدند كه بايد به گذشته و دوران ماقبل صنعت برگشت و همه دستاوردهای صنعتی را نابود كرد و از صفر شروع نمود؛ اين تعبير، تعبير غلطي است. جامعه جهاني يك جامعه در حال تغيير و تحول است. ما بايد براي تحول و دگرگوني به سمت نظام مطلوب خود و تمدن اسلامي، برنامه ريزي كنيم؛ همچنین بايد توجه داشت كه جريان برنامه ريزی براي ايجاد يك تمدن ديني ـ كه از دل تمدن موجود عبور مي كند ـ يك جريان در حال درگيري و نبرد است؛ يعني اين طور نيست كه نظام استكباري امروز جهان به راحتي اجازه انجام این کار را بدهد و نسبت به اين مسئله بي تفاوت باشد؛ بلكه به هيچ وجه اجازه نمي دهد كه شما دنبال ايجاد يك تمدن ديني با نقطه مختصات دینی در مقابل تمدن آن ها باشيد؛ جریان غرب اجازه نمي دهد شما راه جديدي در مقابل بشر باز كنيد و تك صدايي را در جهان بشكنيد.

بنابراين حرکت ما از بستر يك درگيري همه جانبه و جنگ همه جانبه سياسي، فرهنگي و اقتصادي عبور مي كند. اگر بخواهيم به سمت تمدن اسلامي حركت كنيم، معنايش اين نیست كه بايد دستاوردهای عصر جدید را محو و نابود كنيم؛ البته بايد توجه داشت كه اين جريان، يك جريان در حال نبرد و درگيري است و بدون يك نبرد فراگير سياسي، فرهنگي و اقتصادي با جبهه مقابل، امكان عبور از شرايط موجود و رسيدن به يك شرايط مطلوب وجود ندارد؛ بنابراين نبايد دنبال رفاه و آرامش باشيم. بي ترديد این دوران گذار، دوران درگيريِ تمام عيار است که توقعي غير از اين هم نيست.

 شرایط دوران گذار و عبور از تمدن غرب

گروهی مخالف دستاوردهاي مدرن هستند و كلاً علم و تكنولوژي را توقيفي مي دانند؛ یعنی مي گويند بايد با همان تكنولوژي و ابزار دوره معصومين عليهم السلام زندگي كرد و بشر به اشتباه به سمت ايجاد تحول در شرايط زندگي خود حركت كرده است؛ اين نظر درست نيست. ما نمي گوييم تكنولوژي و علم، توقيفي است و هر چه در گذشته بوده، بايد امروز هم از همان استفاده شود و دانش هاي بشري مانند طب قديم بايد به رسميت شناخته شده و توسعه اي در علم طب صورت نگيرد؛ اين نظر، درست نيست؛ ولي بعضي دقيقاً همين حرف را مي زنند و مي گويند قافله بشري اشتباه كرده که از مسير خارج شده است؛ از نظر آن ها انبيا علیهم السلام آنچه را لازمه سعادت اين دنيايي بشر بوده، آورده اند و گذر از دانش و سطح زندگي گذشته و ابزار و فناوري هاي آن دوران اشتباه بوده و بايد به دوران ماقبل صنعت بازگشت!

ولي برخلاف نظر اين عده، علم و تكنولوژي توقيفي نيست. ما ادعاي ديگر داريم و معتقديم که علم بايد به حجيت برسد؛ يعني هرگاه براي زندگي بشر علمي توليد مي كنيم، اين علم بايد به حجيت برسد و حجيت اين نوع دانش اثبات شود. صرف اينكه يک علم، دانش محسوب شود و كارآمدي داشته باشد، دليل بر حجيت توليد و به كارگيري آن علم نيست؛ براي مثال: علم فيزيك مدرن، شيمي مدرن يا علوم اجتماعي و انساني مدرن، هر يك دانش هستند و كارآمدي هم دارند؛ ضمن اينکه در حل معضلات و نيازهاي اجتماعي بشر هم به نسبت كارآمد هستند؛ با اين حال اين دلايل براي حجيت اين علوم كافي نيست. براي توليد و بهره وري از علم، آن علم بايد به حجيت برسد؛ البته حجيت علوم هميشه به معني نقلي شدن آن ها نيست.

 پس اگر گفته مي شود که علوم، تكنولوژي و مجموع ساختارهاي موجود ـ كه در جامعه امروز غربي شكل گرفته، در عالم بسط پيدا كرده، از مرزهاي جغرافياي غرب عبور نموده و به رسميت شناخته شده اند ـ مثبت نيستند، منظور اين نيست که بايد به دوره ماقبل صنعت برگرديم و بگوييم که علم توقيفي است؛ بلکه بحث اين است كه ما بايد از شرايط موجود گذر کنيم؛ البته همه علوم و عقلانيت اجتماعي با تمام گستره خود بايد به حجيت برسند؛ حجيت هم به معني نقلي شدن نيست. نگاه ما به دين، نگاه دائره المعارفي نيست؛ يعني از نظر ما اين گونه نيست که همه گزاره ها به شكل مستقيم در متن وحي وجود داشته باشند و بتوان آن ها را از متن وحي فهميد؛ البته منظور ما اين هم نيست که در لايه هاي باطني دين كه «لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبين »(انعام/59) است، حقايق و نيازهاي بشر و حتي دانش ها وجود ندارند؛ ولي ما به آن لايه دسترسي نداريم. امكان استنباط همه دانش ها از دل آنچه از كتاب و سنت در اختيار ماست، براي ما وجود ندارد.

ما به دنبال نقلي كردن همه علوم نيستيم ولي علوم حتماً بايد به حجيت برسند؛ البته مسيري را كه دانش ها در حجيت بايد طي كنند، متفاوت است؛ مثلاً علم حقوق و فقه از راه ويژه خود به حجيت مي رسند، حجيت كلام و فلسفه يا عرفان نظري هم پايگاه ديگري دارد و به حجيت رسيدن علوم تجربي بشر نيز معنايي متمايز از ديگر علوم دارد؛ ولي در هر صورت همه اين علوم بايد به حجيت برسند و مشخص شود كه چه نسبتي با بندگي خداي متعال دارند؛ يعني بايد روشن شود که چرا ما مجاز به توليد اين علم هستيم و مي توانيم جهان را اين گونه تفسير كنيم و از اين علم و از اين نگاه به جهان در مسير اهداف خود استفاده نماييم. اين ها امور بديهي و واضحي نيستند و براي اثبات حجيت آن ها بايد تلاش کرد.

در ادامه گفته شد که دستاوردهاي غرب مدرن، دستاوردهاي مثبتي نيستند؛ مدعيات آن ها هم مدعياتي است كه از زاويه اي متفاوت نسبت به نگرش آن ها، مدعيات صحيحي نيست. آن ها مدعي هستند كه براي بشر توسعه ايجاد كرده اند و در مسير توسعه، سطح آزادي فردي و اجتماعي، كرامت انساني، رفاه، امنيت اجتماعي، بهره وري اجتماعي، بهداشت، سواد و امثال اين ها را افزايش داده اند. در جلسات پيش گفته شد که چرا بعضي از اين شاخصه ها مانند رفاه عمومي، كرامت انساني، آزادي فردي، آزادي رواني و اجتماعي و... به نظر ما مثبت نيست.

بسط جهالت، حقیقت توسعه علوم مدرن

 غرب مدعي است که سطح دانش و آگاهي هاي عمومي بشر افزايش پيدا كرده است؛ به تعبير ديگر سطح علوم بشري رشد كرده است؛ در حالي که واقعيت چنين نيست. آنچه اتفاق افتاده در حقيقت گسترش علوم نيست و علوم توسعه پيدا نكرده اند؛ البته به یک معنا سطح دانش كنوني بشر با دانش دوره هاي قبل از رنسانس قابل مقايسه نيست! ليکن ادعاي ما اين است كه اين، علم نيست. هر دانشي كه در اثر محاسبه و دقت هوش و عقل نظري انسان يا عقل تجربي و كاربردي انسان پيدا شود، نمي توان «علم» ناميد.

به يك معنا مي توان گفت که علم غربي، توسعه و بسط جهالت و جنود جهل در انسان و بسط ظلمات در عقلانيت بشر و قوه سنجش بشر است، نه بسط نور و هدايت الهي. به تعبير ديگر نمي توان هر دانشي را علم ناميد؛ در معارف اهل بيت علیهم السلام علم، نوري است كه «يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَه »(1)؛ علم، انوار هدايت الهي است كه در قلب انسان واقع مي شود و از آن طريق، انسان به سمت خداي متعال هدايت مي شود؛ هر چه بسط علم در جامعه بيشتر شود، بسط هدايت و قرب و عبوديت و پرستش خداي متعال بيشتر مي شود و انسان بيشتر به رمز و راز بندگي خداي متعال پي مي برد؛ يعني همه مناسبات زندگي و روابط اجتماعي، روابط انسان ها با يکديگر و روابط انسان با جهان تغيير می كند و همه بر محور عبوديت و بندگي خداي متعال شكل می گيرند؛ «حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَ أَوْرَادِي كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً وَ حَالِي فِي خِدْمَتِكَ سَرْمَدا»؛ براي اين منظور ما نيازمند علم و دانش و عقلانيت متفاوتی هستيم.

تقسیم بندی علم و دانش به حق و باطل

آنچه گفته شد نقد غرب از يك زاويه و به عبارتي نقد دانش مدرن از زاويه معرفت شناسي است. بايد به اين نکته توجه داشت كه معرفت ها و دانش هاي انساني هميشه حق و نوراني نيستند؛ البته «معرفت» هم تعبير دقيقي نيست. همه الفاظ از معاني اصلي خود تهي شده و يك معاني جديدي پيدا كرده اند كه خود رهزن هستند. آنچه امروز بشر به عنوان معرفت در دست دارد، معرفت نيست بلکه نوعي دانش است. اين دانش ها هم همگي نوراني نیستند؛ انسان و جامعه انساني وقتي فكر و انديشيدن را آغاز کرده و به دنبال درك و فهم، حرکت مي کنند، يا به جريان نور متصل مي شوند، يا به جريان ظلمت. اگر در فعل فهميدن، متولي به خداي متعال و ولايت خداي متعال باشند، جريان هدايت الهي در قلبشان واقع مي شود؛ ولي اگر در فعل فهميدن، به دنبال شيطنت نفس بوده و به شئون بندگي ملتزم نباشند، به نور نمي رسند؛ حتي ممکن است نمازشب هم بخوانند! ولي اگر در فعل فهميدن تقوا نداشته باشند، به نور نمي رسند و به محض آغاز مطالعه و تفكر و ورود به كتابخانه و آزمايشگاه يا مطالعات ميداني، در شبكه ظلمات شياطين قرار مي گيرند؛ در اين صورت آنچه به ایشان القا مي شود، چیزی جز القائات و تخيلات و اوهام شيطاني نيست؛ البته ممكن است اين القائات و تخيلات و اوهام شيطاني به دانش هم تبديل شوند و كارآمدي هم داشته باشند و نيازی را حل كنند؛ ولي اين ها دليل بر حقانيت نيست.

بنابراين قدم اول در حوزه دانش اين است كه دانش ها، به دانش حقاني و ظلماني، دانش نوراني و ظلماني، و دانش حق يا باطل تقسيم شود. ريشه تقسيم بندي فوق اين است كه اختيار بشر در ساحتي از معرفت ها دخالت زيادي نداشته و انسان در آنجا مسخَّر باشد؛ يعني خداي متعال ما را مسخر قرار داده تا برخي امور را بفهميم؛ البته به شکلی كه اختيار ما در فهميدن و نوع فهميدن دخيل نيست؛ مانند ادراكات ساده اي كه هر انساني دارد؛ ولي اين گونه نيست که از نقطه شروع توليد دانش (دانش نظري پيچيده اي مثل فلسفه يا دانش پيچيده كاربردي شيمي يا زيست شناسي مدرن) همه اختيار انسان در توليد دخالت نكند؛ بلکه آنجا كاملاً اختيار انسان دخالت مي كند و انسان اگر در «فهميدن» در مقام تقوا و بندگي نباشد و مناسك تقوا را در فهم رعايت نكند ـ هدف و نوع فهميدنش نوراني نباشد ـ متصل به دستگاه نبي اكرم صلی الله علیه وآله نمي شود و آنچه به او داده مي شود، جريان نور و علم نيست؛ بلکه به دستگاه شياطين متصل مي شود؛ «يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النّورِ إِلَى الظّلُماتِ»(بقره/257)؛ بنابراين عقلانيتي ظلماني پيدا مي شود. اين اولين ادعاي ماست كه به نظر من بسيار هم جدي است.

يک انسان مؤمن معتقد است که چشم بايد تقوا داشته باشد و براي چشم خود مناسك قائل است؛ از نظر او انسان نبايد به هر جايي نگاه كند و بلکه بايد براساس قاعده نگاه كند؛ بايد قرآن تلاوت كند، خشوع در نگاه داشته باشد و از احكام ظاهري تا احكام باطني چشم و نگاه حرام و حلال را رعایت نماید؛ تا آنجا كه حتی معتقد است [چشم] در تلاوت قرآن باید خشوع داشته و نگاهش در حال نماز همراه با تواضع و به محل سجده اش باشد و خشوع باطني اش در نگاهش ظاهر شود؛ یعنی نگاه كردن براساس دین، احكام و آداب دارد؛ به همین شکل قوه سنجش و عقل انسان که شروع به كار مي كند، مانند چشم مناسکی دارد. آیا در اینجا دیگر تقوا لازم نیست؟!

اتفاقاً امروزه توسط متفکرین مادی گرا بحثي به نام «اخلاق فهم» مطرح مي شود كه براساس آن باید در مقام فهم، قواعد اخلاقي مشخصی رعايت شود؛ البته این اخلاق در نظر آن ها، همان تقواي مادي است؛ بنابراین فهم نیز محتاج مناسك است تا تقواي در فهم واقع شود. انسان چگونه بايد در فهم خود خاشع و خاضع باشد؟ اگر انسان در مقام فهم، متواضع نبود و خشوع نداشت، آنچه كه به او داده مي شود نور نيست؛ با اینکه سرانجام همه خلق به خداي متعال بر مي گردد ولی اين خلق از بستر دستگاه اوليای طاغوت و شيطان واقع مي شود و آنچه به او داده مي شود يك جريان ظلماني است که با اینکه حق نيست، شاید كارآمدي هم داشته باشد؛ ولي دنبال اين علم رفتن آدم را ظلماني مي كند؛ به دست آوردن و به كارگيري چنین علمی ظلماني است؛ حتی اگر يك سري نيازها را هم حل كند.

مغالطه کشف از واقع در تبیین علم دینی

پس اولين نكته اين است كه علم مدرن، علم الهي نيست؛ چرا که اين علم در همه شاخه هایش بر اساس تقواي الهي تولید نشده است. با این وجود اگر از عده ای بپرسید که چرا می گویید اين علم ديني است، مي گويند: بالاخره كشف از واقع است و كشف واقع، در حقیقت همان فهم اراده تكويني خداي متعال است. اين نظر به عقیده ما قابل قبول نيست. در باب فهم، اين حرف ها خيلي قابل قبول نيست كه گفته شود واقع را آن چنان كه هست، كشف مي كنيم! البته فهم ما حتماً نسبتي با واقع دارد اما كشف واقع آن چنان كه هست، كار ما نيست؛ بلکه كار معصوم علیهم السلام است؛ در این میان ما متناسب با واقع مي فهميم و متناسب با بندگي خود و متناسب با سوءاختيار یا حسن اختيارمان جهان را درک می کنیم. كسی كه مي خواهد جهان را بستر دنياپرستي و نفس پرستي كند، جهان را به گونه اي مي فهمد و كسي كه مي خواهد جهان را به بستر قرب تبدیل کند، جهان را به گونه ديگري مي فهمد. فهم مؤمنانه از جهان، با فهم كافرانه و منافقانه از جهان متفاوت است. درجات ايمان هم در كيفيت فهم از جهان متفاوت هستند. اين طور نيست كه اگر دانش هاي دقيقه شكل بگيرند، این دانش هاي دقيقه، دانش هاي ايماني و غير ايماني ندارند؛ دانش های دقيقه ممكن است مؤمنانه یا مشركانه و منافقانه توليد شوند؛ پس حتماً اين دانش ها متفاوت خواهند بود. اين نكته به لحاظ معرفت شناسي بود.

امروزه دوره پوزيتيويسم گذشته است؛ پوزيتیويسم ها متعتقد بودند ما واقع را آن طور كه هست از طريق حس خودمان مي فهميم؛ دانش هاي حسي، دانش هايي مطابق با واقع هستند که كارآمدي عيني هم دارند و آزمون و خطا مي پذيرند؛ دانش هاي ديگر هم بايد به دانش تجربي برگردند تا قابل اثبات باشند؛ همه علوم ديگر را هم انكار مي كردند؛ البته امروز و در دوره پساپوزيتیويسم اين حرف را نمي زنند و از آن نگاه معرفت شناسانه عبور کرده اند؛ یعنی معتقدند كه ما در دانش هاي دقيقه، در واقع جهان را تفسير مي كنيم؛ به عبارتی يك دانشمند با مجموع پيش ذهني هاي خود و تجاربي كه از جهان دارد، جهان را تفسير مي كند؛ البته تفسيري كه كارآمد هم باشد؛ به نوعي جهان را تفسير مي كند، نه اينكه جهان را آن طوري كه هست بشناسد. اين طور نيست كه ما جهان را آن چنان كه هست، به ویژه در دانش هاي دقيقه، بشناسيم. معتقدین به اصالت وجودي مدعي اند که جهان را آن چنان كه هست، مي شناسند؛ معتقدین به اصالت ماهيت هم مدعي اند که جهان را آن چنان كه هست، مي شناسند. ما معتقديم كه این دو نگرش، جهان را متناسب با ظرفيت ايمان خود و با به كارگيري هوشمندي خود، تفسير مي كنند؛ با وجود این، نه تفسير اصالت ماهيت، تفسير مطابق با واقعيت است، نه تفسير اصالت وجود؛ بلکه هر كدام بهره اي از واقعيت دارند. يك فيلسوف اصالت وجودي به اشتباه ادعا می كند که واقعيت جهان را آن چنان كه امام صادق علیهم السلام مي فهمد، فهميده است؛ اين توهم و تخيل محض است.

تأثیر اختیار در فهم و نسبت آن با فهم حق و باطل

ما جهان را متناسب با ظرفيت اختيار و ايمان خودمان مي فهميم؛ گاهی فهم ما در اختيار ما نيست که این از محل بحث ما بيرون است؛ ولی اختیار ما در فهم ما از جهان دخالت مي كند؛ ما سعي مي كنيم جهان را براي اهداف و آرمان هاي خودمان بشناسيم؛ پس اگر فهم ما بر اساس تقوا شكل بگيرد، [ نتیجه اش] حق است وگرنه حق نيست؛ منظور این نیست که ما فردی متقي باشيم؛ ممكن است كسي نمازشب خوان باشد ولي در آزمايشگاه و در فهم خود كاري با بندگي خداي متعال نداشته باشد؛ ولي گاهی فهم مؤمنانه دارد و در فهم هم تقوا می ورزد؛ برای مثال: گاهی كسي روايات ائمه عليهم السلام را می خواند و تقواي در فهم دارد و در فعل فهم خودش متقي است؛ یعنی مانند فقيه معتقد است که اين كلام معصوم علیهم السلام است؛ در آن اختلافي نيست و از اول تا آخر آن هماهنگ است؛ «لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيرا»(نساء/82)؛ یعنی معتقد است که آنچه اميرالمؤمنين علیه السلام فرموده اند با آنچه امام عسكري علیه السلام فرموده اند، هماهنگ است؛ به تعبیری کل اين 250 سال را يك جريان هماهنگ مي داند.

دوم اینکه معتقد است ائمه عليهم السلام مشرف به جهان بوده و آنچه را براي هدايت بشر لازم است، بیان کرده اند. چنین انسانی فهميدن را به شکل خاصی آغاز می کند که با فهمیدن كسي كه مي گويد ائمه علیهم السلام هم انسان هایی عادي بوده و دانششان تغيير و تكامل پيدا مي كرده، متفاوت است؛ شخص دوم معتقد است ائمه علیهم السلام ممکن است ابتدا به گونه ای مي فهميدند و بعد به شکل دیگر؛ حتی خيلي جاها هم خطا مي كرده اند و كلماتشان پر از اشتباه بوده است؛ مثل يك فيلسوف که ممکن است اشتباه کند! البته ملاصدرا يك فيلسوف واقعاً بزرگ و الهي است؛ ولي با بررسی كتب ادوار مختلف او می توان دید که در انديشه اش تحول پيدا شده است؛ بشر عادي اين طور است و فكرش رشد پيدا مي كند. او بسیاری از حرف هاي قبلي خود را ابطال کرده و بسیاری را دقيق تر مي كند. اگر كسي گفت معصومين علیهم السلام هم اين طور بوده اند، بی تردید كلمات ایشان را به شکل دیگری مي فهمد.

بنابراين كسي كه كلمات ائمه معصومين علیهم السلام را هم مثل كلمات صدرالمتألهين يا يك دانشمند مي داند و مي گويد بین کلمات ایشان تعارض و تناقض هست و خيلي جاها اشتباه كرده اند، طور دیگری مي فهمد؛ ولی كسي كه در مقام فهم، ملتزم به آن احكام و آداب است طور ديگري مي فهمد. فهم قرآن هم همين طور است. [فهم] كسي که معتقد است قرآن از اول تا آخر، وحي الهي است و نور ظاهر و باطن دارد با [فهم] كسي كه مي گويد اين كتاب هم مثل بقيه كتاب ها، نوشته يك نابغه است، تفاوت دارد؛ شخص دوم ممكن است قواعد دقيق تري را هم در فهم به كار گيرد؛ ولي با وجود اين قواعد هم سخنش تحريف است و تفسير و فهم نيست.

مبانی علم مدرن و مدیریت تحقیقات در غرب

 نگاه ما به علم غرب اين است كه علمِ بعد از رنسانس، مبتني بر تقوا نيست؛ به ویژه اينكه در غرب ـ از يك دوره تاکنون ـ مديريت تحقيقات به شدت [بر روند تولید علم] اعمال مي شده است؛ يعني تلاش مي شد كه اين تحقيقات سرپرستي شود تا به نتايجِ خاصِ منظورِ نظر، برسد و كارآمدي هاي خاصي كه منظور نظر آن دستگاه مديريتي بوده به دست آید. اين تصور که دانشمندان به دنبال كشف واقع بودند و بعد واقع را فهميدند، اشتباه است. جريان تحقيقات به دنبال فهم و كشف واقع نیست؛ البته حتماً نسبتي با واقع دارد؛ البته اين نسبت به معني برابري نيست. ما معتقديم جريان غالب آنچه در غرب بعد از رنسانس پيش آمده، عمدتاً جريان جهالت بوده است.

آنچه در حديث عقل و جهل از آن تعبير به جهل شده و از جنود جهل است، در مقابل علم است كه از جنود عقل می باشد؛ «العلم نور يقع في قلب من يريد الله ان يهدي». اگر دانش هاي مورد نیاز زندگي دنیایی، دانشی ـ غير از معارف اعتقادي و قلبي ـ متناسب با تكامل بندگي باشد، نيازها در بستر هدايت انبيا علیهم السلام رشد كند و در جهت نوراني شدن و نيازهاي توحيدي باشد و به سمت گسترش و شدت رواني نسبت به دنيا و اشتداد پرستش دنيا نباشد، و مجموع رهبري نيازمندی ها و اخلاق به سمت اخلاق الهي حركت كند و دانش ها هم بر اساس تقواي الهي و در مسير حل نيازمندي هاي [معنوی] انسان ـ كه همگی بستر تقرب هستند ـ شكل بگیرد، دانش نوراني تولید خواهد شد. امداد هم از طرف نبي اكرم صلی الله علیه وآله و دستگاه ملائكه است و این دانش حتماً كارآمدي هم خواهد داشت؛ علمي خواهد بود داراي كارآمدي ولي چیزی غير از علم كنوني خواهد بود. فناوري و تكنولوژي و امثال آن هم همين طور است.

پس همه معرفت هاي موجود علم نیستند؛ نباید گفت علم، كمال است و هر كسي آن را ياد بگيرد، به كمال مي رسد! این گونه نیست كه هر دانشي، كمال و علم باشد؛ دانش، ممكن است جهالت باشد و ظلمت بياورد؛ از سوی دیگر ممكن است واقعاً از جنود عقل و نور باشد و بستر تقرب و بندگي را ايجاد كند. اين سخن هم فقط راجع به دانش هايی مانند فقه و عرفان و فلسفه نيست. گاهي فلسفه، تاريك و ظلماني است؛ مثل فلسفه هگل؛ گاهي هم نوراني است مثل فلسفه مسلمين. اين نکته فقط در حوزه فلسفه مطرح نيست و در سایر حوزه های دانش هم همين طور است. چه تفاوتی بين فلسفه و دیگر دانش ها وجود دارد؟

علوم مدرن، مبتني بر تقوا پدید نیامده و طبيعتاً نوراني نيستند و اصل و مبنای آن ها استكبار و تفرعن انسان است؛ چون انسان مي خواسته جهان را مطابق اراده خود و نه مطابق اراده رب بسازد؛ همچنین به دنبال اين بوده كه سازوكار كنترل و اداره جهان را آن چنان كه مي خواهد به دست آورد؛ به همین دلیل نيت غرب از توليد اين علم و پيشبردِ آن اين است كه اراده و اهوای انساني بيشتر به مقصد برسند و به دنبال اين نبوده كه گسترش تقوا و بندگي ایجاد شود.

ناکارآمدی عقلانیت تمدن غرب در رفع نیازمندی های جامعه مؤمنین

نقد دوم به عقلانيت غرب این است که عقلانيت غرب ـ حتی اگر براي حل نيازمندي هاي بشر باشد ـ به فرض که از نظر معرفت شناسي، تقسیم بندی ظلماني و نوراني و حق و باطل نداشته و بپذیریم که علم، علم است و كشف از واقع؛ ولی باز هم این سؤال مطرح است که آيا هر معادله اي را كه این عقلانیت به دست مي آورد و هر قانوني را كه كشف مي كند، برای هر کاری مفید است یا خیر؟ پيداست كه هر قانوني به درد هر كاري نمي خورد و كارآمدي مخصوصي دارد و نياز مخصوصي را رفع می کند؛ در غیر این صورت لازم نبود به دنبال گسترش علم حرکت کرد. اگر علوم ما از مقوله اسم اعظم بود كه بتوان هر كاری با آن انجام داد، همان يك اسم اعظم بس بود.

علوم ما و به عبارتی اسمای تصرفيه اي كه ما پيدا مي كنيم، كارآمدي محدودي دارند. با دانشی كه می گوید آب در دماي صد درجه به جوش مي آيد، فقط می توان چاي دم کرد و از این قبیل کار ها انجام داد، نه كار ديگر؛ این علم به درد هر كاري نمي خورد. وقتي اين قبیل دانش ها، به درد هر كاري نخوردند طبيعتاً دانش هاي مخصوصي براي حل نيازمندي هاي خاصي به كار مي آيند؛ لذا اگر نيازمندي هاي ما تغییر کرد، ممكن است اين دانش به درد آن نيازمندي ها نخورد؛ مثلاً در چشم پزشكي، يك سلسله اطلاعات و قوانين به دست می آید؛ به فرض که اين دانش، حق هم باشد؛ ولي چشم پزشكي به درد معالجه قلب نمي خورد. كسي که قلبش بيمار شد نيازمند دانش ديگري است؛ پس اين طور نيست كه هر دانشي به درد هر كاري بخورد؛ مثلاً دانش زيست شناسي شاید يك دانش بسيار گسترده شود ولی به درد مهندسي ساختمان یا شهرسازي نمي خورد؛ آنجا دانش ديگري مي خواهد. زيست شناسي كار علوم اجتماعي و انساني را نمي كند و بالعكس؛ پس هر یک از دانش ها كارآمدي خاصي دارند.

حالا به فرض اگر نيازمندي هاي جامعه مؤمنين غير از نيازمندي هاي جامعه كفار باشد، دانش كفار به درد مؤمنین نخواهد خورد. حتی اگر دانش، حق و باطل هم نداشته و همه اش صدق باشد، چه کارآمدی ای می تواند برای مؤمنین داشته باشد؟! حتماً به درد جامعه مؤمنين نمي خورد. اگر نيازهاي مؤمنين و كفار متفاوت شد، طبيعتاً دانششان هم متفاوت خواهد شد. این ادعاي ماست؛ جريان غرب، جريان رشد و توسعه نيازهاي مادي بوده و این نيازها را از يك مقياس وارد مقياس ديگري كرده است.

برای مثال: امروزه درک بشر در موضوع اكل و شرب با گذشته متفاوت شده است؛ در گذشته انسان تغذیه را در حد یک نیاز می دانسته که با خوردن رفع می شود و حداكثر تلاش مي كرده تا لذتي را هم در ضمن اين خوردن براي خود فراهم كند؛ ولی امروزه يكي از اهداف اصلی تغذیه، توسعه لذت است؛ یعنی مي خورند براي لذت بردن؛ لذا در بعضي مکان ها سالن هاي پذيرايي ای وجود دارد كه بعد از یک بار پذیرایی، پرهاي اندوده به مواد شيميايي را وارد حلق خود مي كنند و هر چه خورده اند بالا می آورند تا دوباره بخورند؛ اين خوردنِ براي خوردن است؛ بنابراین اصلاً تلقي انسان از خوردن و پوشیدن هم عوض شده است. در گذشته آدم می دانسته که به پوششي متناسب با زمستان یا تابستان نياز دارد و سعي مي كرده في الجمله زيبايي پوشش را هم در نظر بگیرد؛ ولی امروزه مسئله پوشش تفاوت دارد. مفهوم و سطح نيازمندي ها را تغيير داده اند؛ همه اين نيازها هم بسط نياز مادي و ابتهاج انسان از دنيا و اعتماد به آن است.

امروزه بحث از توسعه اعتماد و ابتهاج به ماده مطرح است. اين فرايند نياز و ارضا كه در غرب پيدا شده، جريان نيازمندي ها را به سمت ديگري برده و به دنبال خود براي حل اين نيازمندي ها دانشي را توليد كرده است که كارآمدي هم دارد؛ ولي اگر بخواهید اخلاق انساني و نظام نيازمندي هاي بشر را تغییر داده و به سمت ديگري ببرید، به سمت ديگری خواهید رفت! تا جایی که اين دانش برای شما کارآمد نخواهند بود. نیازمندی های جامعه مطلوب غرب و نیازمندی های جامعه مطلوب ايماني با یکدیگر بسیار متفاوت هستند و هيچ یک به درد ديگری نمي خورد؛ مدل شهر سازي و زندگي و تشكيل خانواده آن ها با هم قابل مقايسه نيست. مانند نیازمندی های انسان در سه دوره كشاورزي، صنعت و فراصنعت؛ از نظر غربی ها نظام ها در دوره كشاورزي، نظام عشيره اي و قبيله اي بوده و مردم در آن دوره با مناسبات عشیره ای زندگي مي كرده اند؛ ولی در دوره صنعت هيچ یک از آن ساختار ها و مناسبات کارآمد نبوده اند؛ تا جایی که در دوره صنعت شکل خانواده بايد عوض شود؛ در این دوره خانواده سلولي مطرح می شود، نه خانواده عشيره ای؛ یعنی دقيقاً در مقابل صله ارحامي كه در اسلام مطرح شده است؛ كم كم روابط ارحام قطع شده و خانواده به یک خانواده سلولي با حداكثر پدر و مادر و فرزندان تبدیل می شود؛ در غرب بیشتر خانواده ها تك والديني هستند! شادي ها و جشن هایشان هم به جاي اينكه در جمع اقوام باشد در قالب كارناوال ها و باشگاه ها و... انجام می شود؛ در حقیقت مدل را عوض مي كنند.

بنابراین معتقدند دانش اجتماعي دوره های گذشته به درد امروز نمي خورد و نمی توان با دانش های گذشته، جامعه امروز را اداره كرد؛ كما اينكه دانش ساده گذشته که برای زندگی قبیله ای آن دوران کارآمد بوده، ربطی به دانش مدیریت جامعه پیشرفته امروز ندارد؛ البته چه جامعه قبيله اي، چه جامعه مدرن، هر دو در مسير اهوای نفس بوده اند جز جامعه انبيا علیهم السلام.

تفاوت در نظام نیازمندی ها موجب تفاوت در دانش ها

اگر جامعه اي در بستر تقرب حركت كرد، نوع نيازمندي ها و روابطش با جامعه امروزي متفاوت خواهد بود و دانش امروزي به درد آن جامعه نمي خورد. اگر رهبر معظم انقلاب از بومي سازي علم سخن می گویند، يعني همين. معناي اولش اين است كه جامعه ما نظام نيازمندي هاي ديگري دارد؛ ما كه نمي خواهيم مثل غربي ها زندگي كنيم؛ بنابراين دانشي كه ما نياز داريم، دانش ديگري است؛ پس باید دانست كه اگر نيازمندي هاي ما با نيازمندي هاي آن ها متفاوت است، دانش متفاوتي هم نیاز خواهيم داشت.

فقط يك مسئله پيش مي آيد و آن اينكه ما نيازمندي هاي مختص خود را داريم که کفار ندارند و کفار هم نيازمندي هايي دارند كه ما نداريم. آن ها نياز به التذاذات از حرام دارند و حرام و حلال برايشان مطرح نيست؛ مثلاً يكي از نيازهايشان نياز به خمر است و انواع خمر را با درجات اسكار و طعم هاي مختلف تولید می کنند؛ برای این کار هم دانش، تكنولوژي و فناوري مخصوصی هم دارند؛ در الگوي تغذيه هم معادلاتي براي مصرف این خمر دارند و مشخص می کنند که چقدر، كجا و از چه نوع خمری مصرف كنند. دانش و تكنولوژي و فناوري تغذيه هم دارند؛ ولی ما به این دانش ها نیاز نداريم؛ بلکه يك سلسله نيازهاي رواني داريم؛ مانند نياز به سجده و عبادت و قرب که آن ها چنین نیازهایی ندارند؛ با این حال نيازهاي مشتركي هم داريم؛ همه ما به مسكن، غذا و پوشاك نیازمندیم که اين ها نياز مشترك محسوب می شوند. اين نيازهاي مشترك، دانش مشترك مي خواهد. اين تنها مسئله پيش روي ماست.

بر فرض كه دانش، حق و باطل نداشته باشد ـ دانش ها ذاتاً موضوعيت ندارند و براي حل نياز هستند ـ نيازها كه متفاوت شود، دانش هاي آن ها براي حل نياز جامعه ايماني كارآمدي ندارد. آن ها مدعی اند که انسان ها نياز مشترك دارند و نياز مشترك، دانش مشترك مي خواهد و شما فقط در نيازهاي خاص خود علم فقه تولید کرده اید؛ یعنی علم فقه را مؤمنین مي خواهند، نه کفار؛ آن ها حقوق آزاد خود را مي خواهند؛ مؤمنین عرفان و اخلاق مي خواهند، کفار که نمي خواهند! کفار هم به علم اخلاق و عرفان مؤمنین نیاز ندارند؛ چون این ها دانش هاي مختص مؤمنین است؛ پس از نظر آن ها دانش هايي كه مربوط به زندگي اين جهاني است، مربوط به نيازهاي مشترك است.

به هم پیوستگی، جهت داری و تحول پذیری نیازهای بشر

 پاسخ به این مسئله با دو نكته روشن مي شود؛ يكي اينكه نيازهاي بشر نباید به صورت نيازهاي جزيره اي و سلول هاي منفصل از هم دیده شوند؛ نيازهاي انسان نيازهايی به هم پيوسته هستند؛ به طوري كه اگر نياز جديدی وارد زندگي بشر شود، همه نيازهاي ديگر او را متحول مي كند و جايگاه نيازهاي انسان را تغییر می دهد؛ مثلاً انساني كه تا ديروز طعم محبت خدا را نچشيده اگر به یک باره لذت مناجات را بفهمد و اين معنا وارد نيازهايش شود، همه نيازهاي ديگرش تغییر مي كند؛ یعنی این تغییر بر تغذیه، دوستيابي، خواب و همه چيز او اثر مي گذارد و همه معادلاتش را به هم مي ريزد؛ اين طور نيست كه اگر كسي با خداي متعال انس پيدا کند، اين نياز يك گوشه دلش را بگيرد و سایر نيازهای او تغییر نکند! اين نياز وقتي وارد مي شود، همه نیازهای ديگر را تغییر می دهد. در همه نيازهاي ديگر دست مي برد و آن ها را متناسب با خود شكل مي دهد؛ پس نکته اول اینکه نيازهاي بشر به هم پيوسته هستند.

نيازها معمولاً حول يك جهت مشخص شكل می گيرند که يا در جهت ابتهاج به دنيا و اصل بودن نياز به دنيا و لذت بردن از مناسبات دنیاست يا در جهت لذت بردن از قرب و بندگی حضرت حق. جهت، يكي از اين دو است؛ پس اولاً نيازها را باید به صورت يك منظومه دید و ثانیاً جهت نياز را هم مورد دقت قرار داد.

نكته سوم این است که نيازها در حال تحول هستند. انسان در دوره كودكی نيازهايي دارد؛ كم كم بالغ مي شود و نيازهايش تغییر می کند؛ سپس به سن كمال مي رسد و باز هم نيازهايش عوض مي شود؛ پس اين طور نيست كه نيازهای بشر ثابت باشد؛ به ويژه اگر قرار باشد نيازهاي انسان مديريت و سرپرستي شود و تربيت انسان موضوعيت پيدا كند.

امروز هم در دستگاه توسعه غربي، تربيت انسان اصالت دارد؛ بلكه اصلي ترين ركن توسعه، تحول انساني و تربيت نيروي انساني است که ما از آن به توسعه انساني تعبير مي كنيم؛ يعني مي خواهند بافت انساني جامعه را عوض كنند و معتقدند بدون تحول در بافت انساني جامعه و تغيير نياز و عقلانيت انسان و بدون تغییر درك انسان از خویشتن و جهان و بدون تحول در نيازمندي انسان، توسعه واقع شدني نيست؛ برای مثال: استفاده از دستاوردهاي ژاپن در كشورهای عقب افتاده ( به تعبیر غربی ها) آفريقايي باعث تحقق توسعه ای مانند ژاپن در آن کشور آفریقایی نخواهد شد؛ از نظر آن ها اساس توسعه، تحول در نيروي انساني و بافت انساني است؛ پس آن ها هم مي خواهند انسان را مديريت كنند؛ مي خواهند نيازهای انسان و درك او از خویش، از نيازها، از توانايي ها و از آرمان هايش را عوض كنند. انبيا علیهم السلام هم آمده اند همين كار را بكنند؛ آن ها هم آمده اند تا درک آدم را از خودش، نيازهایش و اهدافش عوض كنند و دائماً ارتقای نياز در او ايجاد نمایند. انبيا علیهم السلام مي خواهند همه نيازهاي انسان را حول محور پرستش و قرب قرار دهند؛ غرب هم مي خواهد همه نيازهاي انسان، حتي نيازهاي معنوي او را حول محور توجه به دنيا، رنگ مادي بدهد؛ حتی می کوشد نیازهای معنوی انسان را به جای وحی با هنر، روان شناسي، تخيلات، گفتار درماني و تركيبات شيميايي مرتفع کند؛ پس اين طور نيست كه دستگاه ها در حال سكون باشند.

انسان داراي منظومه ای از نيازمندي هاست که دستخوش تحول شده و مديريت مي شوند. مديريت كنوني جهان ـ كه يك نظام سكولار است ـ نيازهایی را به سمت توسعه ابتهاج به دنيا می روند، محور كانوني نيازهاي ديگر انسان قرار می دهد؛ این نظام مدیریت جهانی به كسي نمي گويد نماز نخوانيد ولي شدت رواني به دنيا ايجاد مي كند و لذت نماز و قرب را از بین مي برد. از سوی دیگر هم انبيا علیهم السلام مي خواهند توسعه روح، شرح صدر در ايمان و نورانيت ايجاد كنند و همه نيازهاي انسان را بر مدار عبوديت و قرب آرايش دهند.

بدین ترتیب دو دستگاه [سرپرستی] ایجاد می شود. اين دو دستگاه هر چه پيش مي روند، نيازمندي هايشان با یکديگر متفاوت تر مي شود؛ یعنی در همان حوزه هايی كه نياز مشترك نامیده می شود، به شدت از هم فاصله مي گيرند؛ برای مثال: دو انسان مؤمن و كافر كنار هم می نشینند و نياز به اكل و شرب دارند. از ساده ترين سطح هر یک قواعدي در اكل و شرب دارند؛ مؤمن برخی خوراک ها را حلال مي داند و برخی دیگر را حرام؛ ولی آن كافر به این معتقد نيست؛ لذا از همين جا الگوي خوراكشان با هم فاصله مي گيرد؛ کافر گوشت خوك مي خورد و مؤمن نمي خورد؛ مؤمن غيرذبيحه نمي خورد و کافر مي خورد؛ مؤمن شراب نمي خورد و کافر مي خورد.

پس از ساده ترين مسائل تغذیه مطرح است تا آنجا كه مؤمن روزه مي گيرد و در اكل و شرب خود قواعدي را رعايت مي كند و کافر روزه نمي گيرد؛ مؤمن پرخوري را بد مي داند و او بد نمي داند؛ مؤمن روزي دو وعده غذا را مستحب می داند و کافر این گونه نیست؛ مؤمن قبل از سيري از خوردن دست می کشد و قبل از گرسنه شدن نمی خورد و کافر عقیده دیگری دارد و فقط به بهداشت توجه می کند و بهداشت را هم مادي تعريف مي نماید؛ فيزيك انسان را مطالعه مي كند و مقدار نياز به كالري را اصل قرار می دهد؛ مؤمن سعي مي كند آرام آرام به سمتي برود كه اكل و شربش ساده تر شود و کافر به سمتي مي رود كه اكل و شربش پيچيده تر شود؛ البته هميشه هم اين طور نيست. اين فقط به عنوان مثال عرض شد و گرنه اين قاعده نيست.

نقل شده حضرت امام رحمۀ الله علیه هندوانه مي خوردند ولی به اطرافیان خود تعارف نكردند؛ همه تعجب كرده بودند. بعد معلوم شد که ایشان به هندوانه نمك زده اند. اين طور نيست كه يك عارف ذائقه خودش را در مقام اكل و شرب رها كند و هر چه خواست در اختيار ذائقه خود بگذارد؛ اگر به جايي رسيد كه براي خدا بخورد و از انعام او لذت ببرد، ديگر حدی براي خودش قائل نيست؛ بنابراین از ساده ترين قواعد اكل و شرب هم تفاوت ها دیده می شود. الگوي پوشاك هم همين طور است؛ مؤمن قائل به حجاب است و کفار قائل به حجاب نيستند؛ مؤمن استفاده از رنگ هاي جلب نظركننده را در عرصه عمومي جامعه نمی پسندد و آن ها جالب مي دانند و اتفاقاً می کوشند تا جلب نظر كنند؛ لذا ساده ترين اختلافات هم در الگوي پوشاك پيدا مي شود.

مؤمن پوشاك را براي تفاخر و تجمل نمي خواهد و آن ها براي تفاخر و تجمل مي خواهند. ساختمان سازي و شهر سازي هم این گونه است؛ در گذشته خانه ها اندروني و بيروني داشتند و مهمان در بيروني می نشست و اصلاً از اندروني خانه خبر نداشت؛ ولی امروز ساختمان هاي اُپن می سازند با آشپزخانه باز و سالن باز که همه زندگي تحت سيطره مهمان است؛ اصلاً كم كم معادلات ارتباط محرم و نامحرم در اين ساختمان ها عوض مي شود؛ حتي خانه هاي قديمي در شهرستان ها هنوز كلون زير و بم دارند كه مهمان مرد، کلون مخصوص مردان را بزند و زنان هم کلون مخصوص زنان را تا صاحبخانه بفهمد زن پشت درب خانه است یا مرد؛ امروزه اين ها مسخره به حساب مي آيند! من نمي خواهم اين ها را بسط بدهم ولي به اجمال عرض مي كنم؛ این طور نیست که وجود نيازهای مشترک اكل و شرب و مسكن و غذا و پوشاك و بهداشت، دانش مشترك بیاورد.

طب گياهي ـ نمي گويم اسلامي است چون متأثر از فرهنگ اديان است ـ و طب سلولي مدرن، هر دو بيماري را تشخيص مي دهند و مداوا هم مي كنند؛ ولي بیماری را دو نوع تحليل مي كنند؛ یکی تعادل مايعات بدن را به اخلاط اربعه بر مي گرداند و دیگری به غدد و ترشخ غدد؛ یکی بيماري ها را بر اساس مزاج و طبع غذا تحلیل مي كند و دیگری به گونه ای ديگر و اصلاً معتقد به مفاهيم طب گیاهی نيست؛ البته هر دو هم بیماری را درمان مي كنند؛ بنابراین كارآمدي فقط متعلق به طب سلولي نیست؛ بلكه ممكن است طب گیاهی خيلي جاها از طب مدرن كارآمدتر باشد.

اگر كسي اين اصل كلي را بپذیرد كه کارکرد علوم حل نيازمندي هاست و نظام نيازمندي هاي مؤمنين و كفار متفاوت هستند، پس باید بپذیرد که دو علم وجود دارد و علم کفار به درد مؤمنین نمي خورد؛ لذا به نظر ما کفار دانشي را كه به درد مؤمنين بخورد، توليد نكرده اند؛ آن ها دانشي كه ابزار دنياپرستي و خوش گذراني است، توليد كرده اند. اگر مؤمنین هم آن دانش را به كار بگیرند، مي توانند با آن خوش گذراني کنند و متعلِّق به دنيا شوند؛ به عبارتی می توان يك دامداري بسيار منظم و مدرن درست کرد و مثل حيوانات فقط خورد و از دنیا متمتع شد؛ «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِم »(حجر/3).

اگر گفته شود که ما نياز مشترك داريم، پس دانش مشترك مي خواهيم باید پاسخ داد كه نياز مشترك زمانی مطرح می شود که نياز به خوردن را از دیگر نيازها جدا کرد؛ در حالی که اين نياز در ضمن منظومه نيازها تعريف مي شود؛ همچنین نيازهاي منظومه اي دارای جهت هستند. جهتش یا به سمت توسعه لذت از دنيا و ارضای نفس است، یا به سمت توسعه لذت از عبوديت و سجده و تواضع. لذت اكل و شرب مؤمن در مرحله كمال، لذت از قرب است؛ «أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِك ».

فرض کنید كودكی را به يك عارف بسپارند و کودک دیگری را به يك روان شناس مادي؛ روان شناس کم کم نيازهاي او را تفکیک کرده، نيازهاي معنوي او را حذف می کند و اين نیازها را تخيل و اوهام یا نتیجه پرورش غلط اجتماعي معرفی می کند؛ ولی از نظر یک عارف نيازهاي مادي بايد آرام آرام حول محور تقرب شكل بگيرند. این دو کودک بعد از پنجاه سال هر دو نیاز به غذا دارند؛ ولی هیچ کدام نمی توانند غذای دیگری را بخورند. يكي از نزديكان آیت الله بهجت رحمۀ الله علیه مي فرمود: ايشان سال ها قبل مريض شد؛ پزشك توصيه كرد حتماً مرغ محلی و آب جوجه مصرف کنند؛ آن شخص نقل می کرد که یکی دو روز این غذاها را به ايشان خوراندیم تا اینکه فرمودند: ببينيد! به من اصرار نكنيد این غذاها را بخورم؛ فلان آقا در نجف مريض شد، از اين غذاها به او دادند، مُرد! اگر من اين غذاها را بخورم دوام نمی آورم؛ یعنی ایشان غذایی را كه ما غذای تقويتی می دانیم، قبول ندارد و آن را موجب تقويت خودش نمي داند. او طور ديگري زندگي مي كند؛ نياز خوراکشان عوض مي شود.

خانه تجملاتی کافر را به مؤمن بدهيد، برایش حکم زندان دارد؛ يعني کسی كه عرفاني تربيت شده، در هتل هاي پنج ستاره غربي اصلاً راحت نیست و يك ساعت هم نمي تواند آنجا را تحمل كند؛ نيازش به اكل، نيازش به شرب، نيازش به خوابيدن عوض مي شود؛ نه او مي تواند با اين بسازد، نه اين مي تواند با او بسازد؛ چطور از نياز مشترك سخن می گویند؟!

اگر يك جامعه – منظور فرد نیست چون جامعه بسیار مهم تر از فرد است ـ تحت تعليمات نبي اكرم صلی الله علیه وآله و اهل بيت عليهم السلام قرار گیرد و جامعه دیگری هم تحت تعليم فيلسوفان و دانشمندان و سياستمداران غرب، نظام نيازمندي هايشان که مورد دقت قرار گیرد مشخص می شود که هر يك كارهاي متفاوتی مي كنند. مؤمن وقتي به جامعه دوم نگاه مي كند می پرسد: این بازي ها چیست؟! مگر آدم چقدر نياز به خوردن دارد؟! اين قدر سوپرماركت زنجيره اي و انواع خوراکی ها برای چیست؟! تنقلات دوره طفولیت ما در همين شهر قم چیزی غیر از آب برگه و نخودچي كشمش نبود؛ الان در سوپرماركت ها ده ها و بلكه صدها نوع تحريك ذائقه وجود دارد که با هنر و تحريك چشم و گاهي هم با تحريك غرائز گره خورده اند. يك مؤمن با دیدن این ها به خنده می افتد و مي گويد: اين ها مي خواهند چه كار كنند؟ مگر نياز به تغذيه اين قدر بازي مي خواهد؟! اين بازي است؛ اين ها از سر نياز به تغذيه نيست. بقيه نيازها هم همين طور است.

مؤمن سه روز در مسجد معتكف مي شود؛ ولی آن ها حتی پنج دقيقه هم نمی توانند مسجد را تحمل كنند؛ بعد از اعتکاف هم چنان تعلق به دنيا در مؤمن از بین می رود که وقتی وارد خیابان می شود با تعجب می گوید: چرا خیابان ها اين قدر شلوغ است؟! مردم چه كار مي كنند؟! چه خبر است؟! در حالی که دیگران هم سه روز مي روند در شهر بازي. از اين طرف وارد می شوند و از آن طرف بیرون می آیند؛ شهربازي هايي وجود دارد که ورود و خروج از آن سه روز طول مي كشد؛ در ايران هم مي خواهند مشابه اش را بسازند! يعني اعتكاف دنيايي. لذت را تركيب سازي مي كنند. در تونل هاي وحشت هم لذت سقوط هست، هم رعب سقوط. تركيب سازي مي كنند و حالت جديدی از لذت به دست می آورند. مؤمن وقتي می بیند، مي گويد: این ها واقعاً خودشان را مسخره كرده اند ؟! اين ها علم و فن است.

پس در حرکت به سمت توسعه، نيازهايي كه نیاز مشترك نامیده می شوند، در حقیقت مشترك نيستند. الان شهري در طالقان هست که قبل از انقلاب از شهرهای اطراف جدا شدند؛ زندگي ساده ای دارند و سعي مي كنند از تكنولوژي و محصولات مدرن استفاده نکنند. من نمي خواهم اين الگوي زندگي را تأييد كنم؛ اين شيوه از زندگی، شيوه مبارزه با نظام مدرن و نظام كفر نيست؛ ولي آیا آن ها با ساکنین شمال تهران نياز مشترك دارند؟! اصلاً مي توان نياز مشتركی برای آن ها تعريف كرد؟! نه مثل هم غذا مي خورند، نه مثل هم مي خوابند، نه مثل هم درس مي خوانند و ... ؛ هيچ چيزشان مشترك نيست؛ هرچند ممکن است يك لفظ مشتركي برایشان بگذارند.

پس اگر جريان نياز و ارضا را يك نظام ببينيد و برای نظام محوری قائل شويد كه به سمت جهت است و جهت ها را هم متفاوت ببينيد، وقتي جهت ها متفاوت شدند، هر چه بيشتر به سمت يك جهت مي رويد، منظومه نيازمندي ها نیز از یکديگر فاصله مي گيرند؛ طبيعتاً نظام نيازمندي هاي جامعه مؤمنين با كفار دو نظام متمایز می شود؛ علومشان هم دو تا مي شود. علوم آن ها به درد ارضای مادي مي خورد؛ ولی دانش مؤمنین حتي در حوزه معيشت و الگوي خوراك و مصرف و پوشاك و مسكن و... دانشي است كه به درد بندگي خداي متعال مي خورد. لذا به نظر مي رسد آنچه بعد از رنسانس به نام علم پيدا شده، توسعه جهالت است؛ يكي به معناي اينكه توسعه جريان ظلمات بوده، فاقد تقواي در فهم می باشد؛ شهوتراني و شهوت اجتماعي در فهم است؛ دوم اينكه قواعدي متناسب با دنياپرستي است. بی تردید این قواعد دنياپرستي به درد جامعه مؤمنين نمي خورد؛ بنابراین غرب از ناحيه دانش و پيشرفتِ علوم و فناوري و تكنولوژي و از ناحيه گسترش عقلانيت، مثبت نبوده است.

هنگام تولید انرژی يك انباره انرژي به دست می آید که از طريق يك شبكه منتقل مي شود؛ مانند انرژی ای که وارد یک لامپ شده و به انرژي نوراني تبدیل می شود یا وارد ماشين لباسشويي شده به انرژي مكانيكي تبديل می گردد؛ جامعه هم يك انباره تعلق دارد که يا تعلق به دنياست يا تعلق بالله؛ این انرژی از يك شبكه عبور مي كند که این شبكه را عقلانيت طراحي مي كند. عقلانيت، شبكه جريان تعلقات انسان و عقل عملي انسان است. انرژی جاري مي شود؛ وقتي جاري شد به انواع مختلف تبديل مي شود. اين تعلق می تواند به فرش، خانه، ميكروفن و... تبدیل شود. هم انباره نيازها و هم شبكه جريان آن ها متفاوت هستند؛ شبكه جريانش مي شود عقلانيت، دانش، سنجش.

انباره انرژي مؤمن و كافر دوتاست. در کافر حرص به دنياست و در مؤمن تعلق بالله و خشوع و سجده است. محاسبات عقلی مؤمن براي تبديل روح ايمان به يك حيات اجتماعي است. محاسبات عقلی کافر هم براي تبديل حرص به دنيا به حيات اجتماعي است. اين دو قطعاً متفاوت هستند؛ دانششان هم متفاوت مي شود؛ مانند دو کارخانه تولید برق که یکی با آب و دیگری با گاز کار می کند؛ شبکه جریان برق در این دو کارخانه با یکدیگر تفاوت دارد؛ اگر سوخت اتمي به انرژي برق تبدیل شود باز هم شبکه اش با دو کارخانه قبلی تفاوت خواهد داشت. ساختار اتومبيلی که سوخت فسيلي را به انرژي مكانيكي تبديل می کند با اتومبیل برقی تفاوت دارد؛ یعنی نمی توان اتومبيل بنزيني را با برق به حرکت درآورد. وقتي مي خواهيد انرژي ايمان را به يك حركت اجتماعي تبديل كنيد، مسير جريان عقلانيت مورد نیاز این کار متفاوت است؛ اگر بخواهيد انرژي شهوت به دنيا و خوف و طمع مادي را به رفتار اجتماعي تبديل كنيد، شبكه اش با شبکه قبلی تفاوت خواهد داشت. یکی شبكه ايماني است و دیگری شبكه كفر؛ شبکه کفر كارآمد هم هست. فرض مي كنيم كشف واقع است و ظلماني هم نيست؛ تفسير از جهان هم نيست، بلکه كشف واقع است؛ در حقیقت تفسير مادي از جهان است که به درد مؤمن و جامعه مؤمنین نمي خورد؛ لذا به نظر ما دانشي كه در غرب پيدا شده، دانشی بسیار مناسب براي توسعه دنياپرستي است؛ ولي براي گسترش توحيد و معنويت کارآمد نیست.

پی نوشت:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 1، ص: 224