نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 30 فروردين 1403 - Thu, 18 Apr 2024

جلسه اول نشست تمدن نوین اسلامی / تحلیل لایه های تمدن غرب و بررسی سه رویکرد مهم در مواجهه با جریان تجدد

متن زیر جلسه اول بحث جناب آیت الله سیدمحمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم می باشد که در جمع نخبگان استان البرز به تاریخ 23 اردیبهشت 95 برگزار شده است. ایشان در این بحث که با عنوان دوره تبیین مبانی گفتمان «تمدن نوین اسلامی» در استان البرز برگزار شده است با بیان جریان تجدد و توسعه تعریف شده توسط تمدن مادی غرب، اشاره می کنند که عالم اسلام در مواجهه با این مسئله سه رویکرد داشته است. رویکرد اول اعتقاد به جریان تمدن غرب است. رویکرد دوم بدنبال اصلاح و گزینش از غرب هستند. رویکرد سوم جریان غرب و تجدد را یک امر واحد به هم پیوسته می بیند و مواجهه گزینشی از تمدن غرب را صحیح نمی داند. در واقع توسعه در تمدن غرب یک برنامه ریزی جامع و همه جانبه برای تحول همه عرصه ها و لایه های اجتماعی به سمت آرمان های خاصی است. ایشان در ادامه تفاوت های مختلفی از این سه نگاه را بحث کرده و نگاه به عصر ظهور را در این سه نگاه اشاره می کنند و با جملاتی از حضرت امام(ره) بیان می کنند که ایشان معتقد به تصرف حداکثری اسلام در عرصه اجتماعی و مدیریت عالم بوده اند. در انتهای بحث ایشان سرفصل های لوازم حرکت تمدنی اسلام در مواجهه با تمدن مادی غرب را بیان کرده و مسیر بحث در جلسات آینده روشن می شود.

ضرورت بحث تمدن اسلامی در مواجهه با تمدن غرب

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین. یک دوره مبانی فکری را که می تواند چارچوب های یک تمدن دینی را تبیین بکند، مورد گفتگو قرار می دهیم. البته عنوان خیلی گسترده و پردامنه ای است و همه بحث ها و زوایای آن را در این مجال کوتاه نمی شود مورد بحث قرار داد. برای این امر باید کارهای گسترده تری انجام بگیرد ولی یک چارچوب فکری کلی را که می تواند بنیان های یک اندیشه تمدنی را شکل بدهد، ان شاء الله موضوع بحث قرار می دهیم.

قبل از شروع بحث در شرایط کنونی چه ضرورتی اقتضا می کند که ما این بحث ها را به طور جدی پیگیری کنیم؟ باید توجه کرد یک درگیری تاریخی بین جبهه حق و باطل و در واقع بین جبهه انبیاء و فراعنه و مستکبرین تاریخ وجود دارد. این درگیری مربوط به زمان یا دوران خاصی نیست. موضوع درگیری هم بر سر منابع مادی و منافع طبیعی نیست، بلکه اصل و اساس درگیری بر سر پرستش خدای متعال و خدا پرستی و استکبار در مقابل خدای متعال و نفس پرستی است. موضوع اصلی نزاع که بین انبیاء و فراعنه است ایمان و کفر، پرستش خدای متعال و استکبار در مقابل خدای متعال است. این نظریه در مقابل رویکرد های دیگری است که تعارضات اصلی تاریخی را بر محور دیگری تفسیر می کنند. برای مثال عده ای روابط تولیدی را مبنای شکل گیری طبقات اقتصادی و طبقات اجتماعی می دانند و طبقات اجتماعی را هم موضوع اصلی درگیری قرار می دهند. در نگاهی که بیان کردیم موضوع اصلی درگیری بین جبهه حق و باطل، ایمان و کفر است و این تعارض تاریخی رو به پیچیدگی هم بوده است.

در دوران ما یکی از مظاهر اصلی این درگیری، نزاع بین تمدن جدید غرب و اسلام بوده است بویژه بعد از رنسانس و نوزایی که در غرب اتفاق افتاد. زمانیکه این تمدن مادی غرب به نقطه شکوفایی و اوج خودش رسید، این درگیری آشکارتر شده است.

بررسی تمدن مادی غرب در لایه های مختلف

برای تمدن غرب این چند لایه را می توان ذکر کرد. یکی لایه ایدئولوژی بنیادینِ این تمدن است که مقصود از «ایدئولوژی» ایده ها و اهداف اساسی این تمدن است که تبدیل به ایده های اجتماعی شده است و جامعه به دنبال دستیابی به آن ایده ها است. یعنی به تعبیر دیگر بر اساس این ایدئولوژی ایجاد انتظارات اجتماعی شکل می گیرد.

عمیق ترین لایه این تحول تمدنی در همین لایه است که ایده های اجتماعی خاصی است و جامعه را به دنبال این ایده ها سوق می دهد. بنیادی ترین این ایده ها امانیسم، لیبرالیسم و راسیونالیسم یا در یک کلمه، عرفی سازی و سکولاریسم است. یعنی یک تمدنی است که مبتنی بر اصالت انسان شکل گرفته است. این اصالت انسان هم، متفاوت با آن کرامت انسانی است که انبیاء درباره آن صحبت می کنند. بحث این است که انسان، مدار حق و باطل است و حق و باطل به خود انسان برمی گردد. ورای انسان، پایگاهی برای ارزش گذاری نیست که انسان بخواهد نسبت به آن ارزش ها، متعبد باشد. همه ارزش ها را خود انسان ها معین می کنند. روح امانیسم همین یک کلمه است که انسان خودش مدار همه ارزش ها و حقایق است. به دنبال این مسئله آزادی های فردی بویژه از مفاهیم قدسی و تقیدات معنوی و همچنین حاکمیت عقلانیت خودبنیادِ انسان به جای آموزه های دینی و انبیاء جایگزین می شود. این مسیر در نهایت جامعه ای با مناسبات عرفی و بدون استناد و اتکاء به آموزه های دینی و تعالیم انبیاء ایجاد می کند. این یک لایه جامعه غربی است.

البته شاخصه های دیگری هم برای این تمدن گفته شده است ولی اصل در این تمدن همین نکات بود که منتهی به عرفی سازی زندگی انسان می شود. یعنی به جای اینکه زندگی انسان – حداقل در لایه اجتماعی - مبتنی بر ارزش های قدسی شکل بگیرد، با ارزش های مادی و زمینی شکل می گیرد. دیگر مفاهیم و آموزه های انبیاء الهی کنار گذاشته می شود. حضور مفاهیم قدسی، حضور ادیان الهی، دخالت انبیاء، عالمان دینی و معارف دینی در عرصه حیات اجتماعی حذف می شود؛ که البته این کار با یک تدبیر و برنامه ریزی و در یک فرآیند تاریخی اتفاق افتاده و چالش هایی هم در خود غرب ایجاد کرده است.

لایه دوم تمدن امروز غرب مرحله فلسفه سازی است؛ یعنی تفکرات بنیادین فلسفی را بسط دادند که بتواند یک پایگاه عقلانی سیالی برای این ایده ها ایجاد کند. لذا فلسفه ها شکل گرفت و به دنبال آن انقلاب علمی رخ داده و علوم مدرن پیدا شدند که خود اینها دوران های متفاوتی داشته است. در لایه بعد هم فناوری ها و تکنولوژی و صنعت و انقلاب صنعتی و بعد هم تغییر ساختار های اجتماعی و ایجاد ساختار های مدرن صورت گرفته است.

لذا جامعه مدرنی با این مختصات که دارای ایده های خاص، تفکر فلسفی خاص، نظام دانشی خاص، فناوری ها و تکنولوژی خاص و ساختار های اجتماعی خاص و در نهایت دارای یک سبک زندگی خاصی است شکل گرفته است و مردم در این فضا به شیوه خاصی زندگی کنند. تمدن غربی که ایده دین زدایی از عرصه حیات اجتماعی را داشته ـ و البته گاهی تعارض با دین را هم پنهان می کنند ولی در واقع دنبال حذف دین از عرصه زندگی بشر بوده است ـ تمدن خودش را شکل داده است و تدریجاً نقش معنویت و مفاهیم قدسی را در زندگی عمومی و اجتماعی انسان، کم رنگ کرده و پا به عرصه خصوصی انسان نیز گذاشته و حتی تا جایی که می توانسته، عرصه خصوصی زندگی انسان ها را هم به همین شکل سامان داده و به جای دین، عناصر جایگزین تعریف کرده است. یعنی این حوزه را هم آرام آرام، تحت سیطره خودش درآورده است.

انواع مواجهه دنیای اسلام با جریان تجدد و تمدن غرب

این تمدن داعیه عبور از مرزهای جغرافیایی خودش را داشته و آرام آرام وارد حوزه فرهنگ های دیگر از جمله دنیای اسلام شده است. از آغاز ورود این تمدن و این فرهنگ به دنیای اسلام، موضع گیری ها و مواجهه ها و درگیری های مختلفی با این تمدن وجود داشت. گروهی این تمدن را پذیرفتند و حتی آرمان های اساسی آن را هم قبول کردند و تلاش کردند که مناسبات اجتماعی خودشان را به سمت تمدن غربی سوق بدهند. به تعبیر دیگر سعی کردند مسیر طی شده و تجربه شده غرب را برای جامعه خودشان طراحی بکنند و جامعه خودشان را در همان مسیر به حرکت در درآورند.

طبیعتاً چالشی بین تفکرات مذهبی، اعتقادات مذهبی و فرهنگ دینی جامعه با این نوع برنامه ریزی پیش آمد و صاحبان این فکر تلاش کردند که در این تعارض و چالش، درگیری را به نفع جریان تمدن جدید حل و فصل بکنند. به بیان دیگر از آن دوره ای که اینها با ایده «ترقی» وارد دنیای اسلام شدند و «ترقی خواهی» در مقابل گرایش مذهبی قرار گرفت، در جهت ایده هایی که به اصطلاحِ خودشان در یک کلمه با «ترقی» از آن یاد می شد برنامه ریزی کردند تا جامعه را به سمت آن اهداف، به حرکت در بیاورند و طبیعتاً اگر بین فرهنگ مذهبی و سنتی جامعه با این تحولات اجتماعی چالشی در جامعه پیدا می شد، به نحوی این چالش ها را به نفع جریان ترقی و نوسازی و تجدد و مدرن سازی جامعه، حل می کردند. این یک رویکرد بوده که طرفدارانی هم داشته است و منحصر به کشور ما نیز نبوده است بلکه در کل دنیای اسلام چنین مواجهه هایی بوجود آمد. البته در محدوده حاکمیت فرهنگ اهل بیت و دنیای تشیع این مسئله بطور ویژه وجود داشته است.

رویکرد دیگری در مقابل این تمدن به این شکل بوده است که آن را می پذیرفت ولی آنرا به خوب و بد تجزیه می کرده است. یعنی اینگونه تلقی داشتند که این تمدن، یک مجموعه ای است که تجزیه و تفکیک کرد به خوب و بد می شود. خوبی های آن قابل نسخه برداری است و بدی آن را باید کنار بگذاریم و نتیجه این نگاه هم طبیعتاً ترکیب مُثبَتات و ارزش های دینی جامعه خود با مُثبَتات تمدن غرب است. یعنی می توانیم بخشی از این تمدن را در حیطه فرهنگ خودمان به کار بگیریم و در مسیر فرهنگی و جامعه دینی از آن استفاده بکنیم. می توانیم از تکنولوژی مدرن استفاده کنیم و اگر جایی آفتی هم داشت آن را کنترل کنیم. اگر یک جایی با ارزش های دینی در تعارض بود، آنجا را محدود کنیم؛ ولی می شود از دانش و تجربیات غرب، از فناوری ها و تکنولوژی غرب و حتی از محصولات مدرن استفاده کرد. و البته این یک تلقی غالب و رایج بوده است.

نتیجه این نگاه رایج این بود که تعاملی بین این تمدن و دنیای اسلام برقرار شد و این ارتباط آرام آرام عمیق تر شده است. یعنی ابتداء یک سری محصولات مدرن، وارد جامعه اسلامی شد. بعد دانش مدرن آمده است و دارالفنون ها شکل گرفت. به دنبال آن ساختارهای اجتماعی و مناسبات سیاسی هم تغییر کردند؛ مثلاً نهضت مشروطه برای تغییر نظام سیاسی جامعه بر پا شد. لذا این تعامل عمیق تر شده و این طور نبوده که فقط غرب بخواهد محصولات فرهنگی یا اقتصادی خودش را در کشور ما بیاورد و ما مصرف کننده محصولات بشویم؛ بلکه آرام آرام لایه های عمیق تر تمدن خودشان را هم در کشورها و دنیای اسلام نفوذ دادند و سعی کردند عمق تفکر و تمدن خودشان را در جوامع مقابل خودشان محقق بکنند.

تکامل نگاه­ها به تمدن غرب و شکل­گیری نگاه تمدنی و پیوسته

در سیر پیشرفت این تعامل، تفکر سومی از درون این مواجهه بیرون می آمد زیرا هر چقدر نفوذ غرب بیشتر می شد لایه های عمیق تری از دنیای اسلام در معرض مواجهه و تهدید تمدن غرب قرار می گرفت. به عبارت دیگر یک زمان نگاه به تمدن غرب، نگاه ساده ای بود و اینگونه تلقی می شد که غرب عبارت از همین محصولات مصرفی و برق و ماشین و نظم خیابانی و امثال اینهاست. به نظر می رسید اینها تعارضی با دین ندارد و اگر جایی تعارض هم داشته باشد، اصلاح می کنیم لکن کم کم متوجه شدند که غرب، صرفا محصولات صنعتی نیست؛ بلکه عبارت است از یک انقلاب صنعتی. غرب، صرفا یک تکنولوژی نیست بلکه یک نظام سیاسی و نظام فرهنگی خاص است.

آنچه که از آن به عنوان «توسعه» یاد می کنند و در گذشته به عنوان «ترقی» یاد می کردند و حالا امروز جامع تر و پیشرفته تر آن را با عنوان «توسعه همه جانبه» یاد می کنند، صرفاً یک انتقال تکنولوژی نیست؛ این طور نیست که یک جامعه توسعه نیافته یا عقب افتاده – در نگاه خودشان – از طریق انتقال تکنولوژی به توسعه برسد. با انتقال تکنولوژی پیشرفته مثلا کره جنوبی یا ژاپن به کشوری عقل افتاده، آن کشور به توسعه نمی رسد بلکه همه لایه های جامعه، متناسب با آن باید تغییر کنند. توسعه، یک تحول همه جانبه است که منتهی به آرمان توسعه یعنی منتهی به رشد دائم التزاید ثروت و سرمایه می شود.

از جمله این تحولات هم تغییر در بافت انسانی جامعه است. این بافت به لحاظ روحی، دانش، مهارت و فرهنگ باید تغییر کند تا انسان متناسب با توسعه به وجود آید. اگر آحاد این جامعه توسعه یافته نباشد، شما نمی توانید از طریق توسعه تکنولوژی، یک جامعه توسعه یافته درست بکنید، زیرا بافت انسانی این جامعه، متناسب با این تکنولوژی نیست. اقتضائات این تکنولوژی را هم نمی تواند مراعات بکند. پس باید یک تحول انسانی اتفاق بیفتد. تغییر دیگر در نظام و ساختار سیاسی این جامعه است که باید تحول پیدا کند تا توسعه واقع شود. بطور مثال نظام پادشاهی با اقتضائات خودش، به هیچ وجه نمی تواند حامل اقتضائات توسعه غربی باشد. بلکه اگر بنا است توسعه غربی، از مدخل توسعه اقتصادی، وارد یک جامعه ای بشود، حتماً باید متناسب با آن توسعه سیاسی و فرهنگی هم اتفاق بیفتد. ارتکازات و باورهای اجتماعی هم باید متناسب با آن تغییر کند. با تمام پیچیدگی هایی که باورها و فرهنگ جامعه دارند، باید دستخوش تحول بشود. مثلا جامعه ای که معتقد به معاد و خداپرستی و معتقد به زهد در دنیاست، به سادگی زیر بار جریان توسعه غربی نمی رود و باید این فرهنگ تغییر کند. بنابراین توسعه یعنی یک برنامه ریزی جامع و همه جانبه برای تحول همه عرصه ها و لایه های اجتماعی. اگر چنین اتفاقی بیفتد که شما بتوانید یک جامعه با همه ابعاد و زوایا و عرصه ها و مقامات و اعماق را متناسب با آرمان های خودتان دستخوش یک تحول بکنید، می توانید بگویید جامعه را به سمت آن توسعه مطلوب هدایت کردید.

غرب در تعامل با دنیای اسلام سعی در این مهم داشت لذا ابتدا از دریچه محصولات مصرفی در دنیای اسلام نفوذ کرده و این نفوذ را آرام آرام تعمیق کرده است. زمانی دعوا بر سر این بوده که آیا از برق استفاده کنیم یا نه؟ چه فوائد یا مضراتی دارد؟ و یا در مورد ماشین و بلندگو و آب آشامیدنی در شبکه آب رسانی مدرن. ابتدا اینها مطرح بوده و گاهی هم مقاومت هایی بسیط در مقابله با آن بوده است. این استقامت ها دوام نیاورده و در مقابلش هم یک جریان کلی بوده که می گفتند مگر اسلام با آسایش و رفاه و ترقی انسان مخالف است؟! و در یک مواجهه حداقلی فقهی هم حکم به حلیت آنها شده است. ولی کم کم مواجهه و نفوذ از این حد گذشت و به دنبال آن بحث دانشگاه و دارالفنون و تغییر نظام علمی کشور و در گام بعد تغییر نظامات و ساختارهای سیاسی – از ساختارهای استبدادی به سمت دموکراتیک - پدید آمده است.

در واقع یک مجموعه تحولاتی طراحی شده و در عالم اسلام نفوذ کرد که هرچه نخبگان دنیای اسلام و تشیع، با این مجموعه مواجه شدند، نگاه شان نسبت به این امر تغییر کرد. بطور مثال ابتدا عده ای طرفدار مشروطه بودند، بعد آرام آرام وقتی پرده کنار رفت، متوجه شدند که جریان صرف آزادی مردم در مقابل استبداد نیست بلکه یک امر دیگری است.  بحث حرکت جامعه به سمت لیبرالیزم به معنای آزادی انسان از همه تقیدات است و نهضت مشروطه، مقدمه تحولات عمیق تری است. هرچه زوایای این امر برایشان بیشتر آشکار شده و پیوستگی و عمق این مجموعه تحولات، مشخص شده، موضع گیری ها متفاوت شده است. لذا ملاحظه می کنید عده ای در مقابل مشروطه ایستادند و گفتند «مشروطه باید مشروعه باشد» یعنی اگر تحولاتی در ساختار قدرت پیدا می شود، باید حتماً مقید به چارچوب های شرعی باشد. و نیز عده ای هم بودند که بالاصاله با مشروطه گری، مخالفت کردند و گفتند اصلاً حقیقت مشروطه، یک تحولی است که به هیچ وجه دینی شدنی نیست. مثل مرحوم میرزا صادق تبریزی که مجتهدی در طالقان بود که آن مناطق هم مقلّد ایشان بودند. ایشان از کسانی است که به شدت، مقابل مشروطه ایستاده و تشبیه های خیلی تندی هم دارد که می گویند به هیچ وجه اصلاً مشروطه، مشروعه شدنی نیست. لذا هرچه به عمق مدرن شدن جامعه نزدیک تر شدیم و مدرنیزاسیون، ابعاد و اعماق خودش را بیشتر ظاهر کرد، یک رویکرد سومی در مقابلش شکل گرفت، و آن رویکرد این است که این تمدن، یک مجموعه به هم پیوسته ای است با مبانی و بنیان ها و اهداف و آرمان های خودش که قابل کپی برداری برای دنیای اسلام نیست و نمی شود به هیچ وجه، این تمدن را اسلامی کرد.

لذا اگر بخواهیم سه رویکرد اصلی، در مقابل جریان تجدد را ارزیابی بکنیم، اول رویکردی است که معتقد به تمدن غرب است و آن را تنها راه پیشرفت و تعالی و حتی سعادت بشر می داند و می گویند سعادتمندی بشر در این است که این مسیرِ طی شده ای را که در این قرون، در غرب طی شده، دیگران هم طی بکنند و آن فرآیند پیچیده تجربه شده را به شکلی در کشور و جوامع خودشان مهندسی بکنند که جوامع شان مدرن شود؛ حتی اگر اقتضاء آن، تغییر در عرصه فرهنگ، فرهنگ بومی، فرهنگ مذهبی جامعه و سنت های جامعه بود. یعنی جامعه در تغییر فرهنگ و سنت خودش به سمت تجدد هیچ اباء نکند.

حتی در دوره های اخیر، بعضی از روشنفکر های دینی تلاش کردند که منطق تحول معرفت دینی به نفع جریان توسعه و تجدد را هم تبیین بکنند که معرفت های دینی چگونه می شود در فرآیند تجدد و توسعه، تغییر کنند که هماهنگ با مدرن سازی باشند. در واقع این چالش و تعارضی که بین فرهنگ مذهبی جامعه و مدرن سازی است و تبدیل به بحران اجتماعی هم می شود، سعی در حل آن به نفع مدرنیته کردند تا چالشی بین معرفت های دینی و اقتضائات جریان تجدد و مدرن سازی پیدا نشود. گفتند بیایید معرفت های دینی را متناسب با توسعه تغییر بدهید و حتی تلاش کردند منطق تحول معرفت دینی را هم تولید بکنند. نظریه قبض و بسط، یک نمونه از آن اندیشه هایی است که تحول معرفت دینی به نفع توسعه مدرن را مقنّن می کند و بیان می کند چطور معرفت های دینی به نفع علم و توسعه آن تغییر کند و همراه با تحول علم و تکنولوژی و سبک زندگی معرفت دینی نیز متحول شود.

بررسی سه نگاه به غرب و تفاوت­های آن

رویکرد اول در مواجهه غرب توجه دارد که جریان تجدد یک جریان به هم پیوسته، دارای عمق و سطح، ابعاد و درجاتی است و معتقد است که قابل تجزیه هم به راحتی نیست؛ تقریباً تمامیت این جریان را هم به رسمیت می شناسد و دنبال خوب و بد کردن و اصلاح کردن و تغییرات نیست. اگر هم در دوران های جدید، گاهی بومی سازی جریان تجدد را مطرح می کنند، در واقع جریان توسعه را با ملاحظه تکثر فرهنگی برنامه ریزی می کنند. لذا این بومی سازی هم ابدا به این معنا نیست که عرصه ای را باید برای فرهنگ های دیگر خالی بگذاریم؛ بلکه می گویند باید آن فرهنگی که فرهنگ اساسی است، فرهنگ توسعه و تجدد باشد و فرهنگ های دیگر به عنوان اقتضائات موجود در نظر گرفته و ملاحظه بشوند، نباید برای رسیدن به توسعه یک نسخه واحد برای همه جوامع نوشته شود. لذا فرآیند مدرن سازی فرآیند یک تحول همه جانبه است که متناسب با اقتضائات جوامع در فرهنگ، سیاست، اقتصاد و مذهب می باشد. ولی این برنامه ریزی، معطوف به یک فرهنگ مسلط و واحدی است که باید همه جوامع به آن سمت حرکت کنند؛ منتهی این طور نیست که شما مختصات جوامع بویژه مختصات فرهنگی شان را را در نظر نگیرید، بلکه این تکثر فرهنگی موجود را باید ملاحظه کنید و برنامه ریزی توسعه، متناسب با این تکثر فرهنگی موجود باشد. شما برای جامعه ایران، یک برنامه ریزی توسعه باید داشته باشید و این برنامه غیر از برنامه لازم برای کره جنوبی و کشورهای آسیای شرقی است. این آخرین رویکرد در توسعه و مدرن سازی است.

رویکرد دوم، رویکردی است که این نگاه را به توسعه ندارد. احساس می کند که جریان مدرن سازی، یک جریانی است که عرصه های متفاوتی دارد. بعضی از عرصه ها در فرآیند نو شدن و مدرن شدن، عرصه های مطلوبی اند و بعضی هم نامطلوب. باید خوب و بد آن را جدا کرد. لذا باید ترکیبی از ارزش های فرهنگی و سنتی خودمان با جریان توسعه و تجدد فراهم کنیم که در آن هم توسعه معیشت اتفاق می افتد و هم سعادت اخروی تأمین می شود. این رویکرد دوم طرفداران کثیری داشته و هنوز هم طرفداران فراوانی دارد.

رویکرد سومی که به تدریج پیدا شده و یک طیف است و عمق هم پیدا کرده است، معتقد است جریان تجدد و توسعه غربی، یک جریان به هم پیوسته دارای اعماقی است که اگر بخواهید در آن مسیر حرکت کنید، باید همه عرصه های اجتماعی را به نفع آنها دستخوش تحول بکنید و تمامیت توسعه و چارچوب های اصلی آن در تعارض با فرهنگ ادیان از جمله فرهنگ اسلام و مکتب اهل بیت است و نمی شود توسعه را اسلامی کرد. توسعه غربی، قابل اسلامی شدن نیست. آن برنامه ریزی جامعی که اتفاق می افتد، برنامه ریزی است که به هیچ وجه، اسلامی شدنی نیست. شما باید به سمت ایجاد یک جامعه دینی و به سمت ایجاد یک تمدن دینی باشید. باید توجه هم کرد که بعد انقلاب اسلامی، این رویکرد ها شفاف تر شده است.

انقلاب اسلامی؛ مهمترین گام در مقابله با تمدن غرب

به نظر بنده انقلاب اسلامی، تنها انقلاب حقیقی است که بعد از رنسانس در جهان اتفاق افتاده و دقیقاً نقطه مقابل جریان رنسانس هم قرار دارد. آنها به دنبال نفی قدسیت و معنویت و دخالت انبیاء در عرصه حیات اجتماعی بشر بودند، می خواستند تمدن عاری از دین بسازند و سعادت بشر را در إعراض و رویگردانی از دین در عرصه حیات اجتماعی تعریف می کنند. این حرف را هم با بیان های مختلفی در مکاتب مختلف بیان کرده اند ولی همه این مکاتب، هر کدام به نحوی همین ایده را دنبال می کردند. اما انقلاب اسلامی، در مقابل آنها به دنبال این است که یک گفتمان جدیدی را در جهان ایجاد بکند که گفتمان عدالت معنوی است، گفتمان پیشرفت همراه با معنویت است، گفتمان سعادتِ همراه با پیروی از انبیاء است. یک گفتمان جدیدی است که به دنبال این بوده که در مقابل این تک راهه ای که اینها در جهان ایجاد کردند یک راه و مسیر دیگری را پیش روی بشریت باز کنند. در این مسیر، بشریت برای رسیدن به سعادت، برای رسیدن به امنیت، رفاه و عدالت نیازمند به مبارزه با دین و معارضه با آن و کنار گذاشتن آموزه های دینی نباشد بلکه مسیری را دنبال بکند که زیر سایه هدایت انبیاء، به سمت سعادت و پیشرفت و تعالی حرکت بکند. این یک کلمه ساده است ولی بسیاری از معادلات را تغییر می دهد. اگر بناست آموزه های دینی در مسیر سعادت بشر در همین دنیا نقش ایفا بکنند، طبیعی است که باید در عرصه های مختلف حیات اجتماعی، به نحوی ظهور و بروز پیدا بکنند.

انقلاب اسلامی و لوازم رسیدن به تمدن اسلامی

در این مرحله این سؤال پیش می آید که چه اتفاقاتی باید بیفتد؟ چطور می شود یک تمدنی مبتنی بر دین ایجاد کرد؟ در چه مراحلی می شود این مسیری را که غرب طی کرده و یک تمدن مادی را ایجاد کرده و بعد سیطره بر جهان یافته است، در مسیرِ مقابل آن یک تمدن جدیدی را احیاء و ایجاد کرد که سعادت را با معنویت، توأمان دنبال کند؛ عدالت را با بندگی خدای متعال، توأمان دنبال کند؛ دنبال عدالت اجتماعی است و می خواهد عدالت اجتماعی را هم قاعده مند بکند، می خواهد ساختارها و مناسبات عادلانه در جامعه ایجاد بکند و در عین حال این عدالت را زیر چتر هدایت انبیاء دنبال می کند. می خواهد بشر را به امنیت برساند اما امنیتِ توأم با معنویت، توأم با پرستش خدای متعال. می خواهد آزادی مبتنی بر عبودیت و بندگی را تأمین بکند. رفاه توأم با بندگی را ایجاد بکند. در ابتدا این یک حرف است ولی اگر بخواهد محقّق شود، الزامات فراوانی دارد. چطور می شود شما یک جامعه ای را ایجاد بکنید که این جامعه، مسیر تعالی اجتماعی را طی بکند، به دنبال پیشرفت باشد اما پیشرفت اسلامی؛ به دنبال عدالت و امنیت باشد، اما عدالت و امنیت مبتنی بر دین. لذا ملاحظه می کنید که آرام آرام این معادله، سخت می شود.

اول خیال می کردیم یک انقلاب اسلامی می کنیم، قدرت را از دست یک جریان سیاسی ای می گیریم و همه چیز تمام می شود. رساله هم داریم، به این رساله عمل می شود و همه چیز اصلاح می شود. تلقی ها این بود؛ اما کم کم معلوم شد راهی که در آن قدم گذاشتیم، یک راه خیلی طولانی، با الزامات بسیار جدی است. ارائه یک راه جدید به بشر، ارائه یک سبک زندگی جدید به جای الگوی توسعه غربی، اقتضائاتی دارد. تحولات جدی ای باید در عرصه فرهنگ اتفاق بیفتد. باید علم و دانش نوینی تولید بشود. باید فناوری های جدیدی تولید بشود، باید فرهنگ دینداری توسعه پیدا بکند؛ یعنی فرهنگ مذهب در جامعه، باید از عمق و گستره بیشتری برخوردار بشود. این اقتضائات، آرام آرام، خودش را نشان داد و معلوم شد که اگر ما بخواهیم یک راه جدیدی پیش روی بشریت باز بکنیم که واقعاً سعادت بشر را تأمین بکند و یک معیشت سعادتمندانه ای داشته باشد؛ این امر، اقتضائات و الزامات فراوانی دارد.

در دنیای معاصر چالش بین جبهه حق و باطل بین اسلام و تمدن غرب و بین مکتب اهل بیت و تمدن غرب است و آن حجاب اصلی ای که الآن بر حقیقت و بر معارف حقه افتاده، حجاب تجدد است و ما نمی توانیم از طریق مدرن سازی، به آن سعادتی که ادیان گفتند، دست پیدا کنیم بلکه باید مسیر دیگری را در مقابل آن طراحی بکنیم و از یک مسیر دیگری، جامعه را حرکت بدهیم تا به آن آرمان های دینی دست پیدا بکنیم. مسیر مدرنیزاسیون، مسیر اصلاحات دینی نیست بلکه اصلاحات و توسعه دینی و پیشرفت اسلامی باید از مسیر استحاله جریان تجدد حرکت کند. کما اینکه مسیر اصلاحاتِ سکولار و عرفی سازی جامعه از مسیر استحاله دینی جامعه عبور می کند.

در واقع چه اقتضائاتی لازم است و چه اتفاقاتی باید در حوزه دانش، در حوزه فناوری و تکنولوژی، در حوزه تحولات ساختاری جامعه، در حوزه عقلانیت نظری و فلسفی و در حوزه های دیگر بیافتد که یک جامعه، هم دینی تر بشود هم سعادتمندانه تر زندگی بکند و هم هرچه می گذرد، درکش از بندگی خدا گسترش پیدا کند و در عرصه های بیشتری خدا را عبادت بکند؟ چگونه ظرفیت عبادت و پرستش اجتماعی توسعه پیدا کند که در کنار آن عدالت و امنیت و رفاه حقیقی و آزادی انسان ها و همه شاخصه های مورد قبول اسلام هم رشد کند. چگونه می شود جامعه هرچه می گذرد بیشتر معطوف به غیب عالم بشود، پرده ها از جلوی چشمش کنار برود. یعنی به جای اینکه بشر را دعوت به دنیا و حرص کنیم و شدت روانی به دنیا در آنها ایجاد کنیم و حجاب بین او و عوالم غیب را غلیظ تر و شدیدتر بکنیم، سعی بکنیم بشر را به سمت سعادت، به سمت عبور از مرز ها و حجاب ها هدایت بکنیم. دائم جامعه، مؤمن تر، نورانی تر، مرتبط با عوالم گسترده تر با برنامه ریزی های جامع تر، متناسب با عوالم وسیع تر و در عین حال سعادت مند تر زندگی بکند. این یک مسأله خیلی جدی است. شما در این رویکرد باید ابعاد دینداری و حیات اجتماعی انسان را تعریف بکنید، الزامات رسیدن به پیشرفت را تعریف بکنید و این الزامات را مقید به دینی بودن کنید. الگوی پیشرفت اسلامی، علم اسلامی، تکنولوژی اسلامی، نظام اسلامی، دولت اسلامی، باید طراحی بشوند. لذا این رویکرد سوم بعد از انقلاب اسلامی، بسیار جدی تر شد.

کما اینکه رویکرد اول هم بسیار فعال است و به دنبال مدرن سازی و توسعه غربی واقعی هستند. جریان همسوی با غرب در دنیای اسلام، طرفدار توسعه و ادبیات آن است. غرب برای گسترش تمدن خود و برای حل کردن این نزاع تمدنی به نفع خودش؛ برای اینکه تمدن اسلامی را از پیشرفت باز بدارد، روی آن سرمایه گذاری می کند. مهمترین سرمایه غرب در مواجهه با دنیای اسلام، ادبیات توسعه است. دنیای غرب شبکه سازی می کند و از یکی دو دهه گذشته شبکه سازی جریان های همسو در دنیای اسلام را طراحی کردند، آن جریان همسو طرفدار ادبیات توسعه است و مهمترین پایگاه نفوذ تمدن غرب در دنیای اسلام، ادبیات توسعه است. تا به اینجا یک دورنمای اجمالی از این سه جریان ارائه شد. البته اختلافات این سه جریان در مسائل کلان را باید بعدها بررسی بیشتری کنیم.

نگاه حضرت امام(ره) و رهبری به جریان غرب و انقلاب اسلامی

لذا مسیر و رویکرد سوم بعد از انقلاب اسلامی که دخالت دین در یک مقیاس دیگری اتفاق افتاده و دین، مدعی حکومت و اداره زندگی بشر است، خیلی جدی تر شده است. بنده معتقدم حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) و حتماً مقام معظم رهبری، طرفدار این رویکرد سوم هستند. البته این رویکرد سوم، خودش یک طیف است.

مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) در منشور روحانیت شان، مطالبی دارند که به دو نکته اشاره می کنیم. یکی این است که ایشان آنجا می فرمایند که «باید نبض زمان، در اختیار روحانیت باشد»؛ یعنی این طوری نباشد که حوادث بر ما پیشی بگیرند، دیگران حادثه ها را بسازند و ما به دنبال حادثه ها حرکت کنیم، بخواهیم پاسخگوی حوادثی باشیم که آنها ایجاد کردند، پاسخگوی مسائل مستحدثه باشیم. آنها در حوزه اقتصاد، مسأله سازی بکنند، بانک ربوی درست کنند، ما بیاییم یک طوری این بانک را اسلامی اش بکنیم! در حوزه سیاست مثلاً ساختارهای سیاسی جدید مبتنی بر مبانی و دانش هایی که فرادست علوم سیاسی هستند، طراحی و ایجاد بکنند، بعد ما بیاییم پاسخگو باشیم تا ببینیم می شود به شکلی دموکراسی را اسلامی کرد! ما نباید منتظر باشیم آنها پیشدستی بکنند و حادثه ها را اعم از حادثه های کوچک و بزرگ طراحی بکنند و ما پاسخگوی به آن حادثه ها باشیم. بلکه ما باید نبض زمان در اختیارمان باشد، ما حوادث را ایجاد بکنیم و آنها به دنبال حادثه ها حرکت کنند.

تعبیر دیگر از حضرت امام اینکه فرمودند: «استراتژی حاکم بر جهان را قدرت های استکباری تنظیم می کنند، طراحی می کنند؛ این کار را ما باید انجام بدهیم» یعنی بحث این است که تحولات جهان باید با استراتژی و سیاست گذاری به سمت دیگری مدیریت و راهبری شود؛ نه اینکه ما جریان مدرن شدن را اسلامی بکنیم! به تعبیر دیگر ایده جهانی اسلام، مدرنیته اسلامی نیست.

عصر ظهور از منظر سه رویکرد به تمدن غرب

در این سه رویکرد تصویر عصر ظهور بدهند که جامعه آرمانی اسلامی است هم متفاوت می باشد. رویکرد اول، ظهور را تحریف می کند به اینکه آن جامعه آرمانی این طور نیست که یک انسان اصل باشد و او آن را ایجاد کند؛ بلکه بشریت، خودش آرام آرام به سمت آن جامعه حرکت می کند و آن همین جامعه مدرن است. فرآیند مدرنیزاسیون، فرآیند رسیدن به عصر ظهور است! آنها در کلمات شان ناچار هستند جامعه آرمانی اسلام را به نفع جامعه آرمانی لبیرال دموکراسی تحریف بکنند و بگویند جامعه آرمانی اسلام، همان جامعه لیبرال دموکراسی است که مطلوب انبیاء بوده است! و این هم آرام آرام به وسیله خود بشر ایجاد می شود و ما در حال حرکت به سمت ظهور هستیم.

رویکرد دوم قاعدتاً می گویند همین تکنولوژی همراه با اخلاق عصر ظهور را شکل می دهد. بعضی هایشان می گویند اینکه در روایات اشاره شده که مؤمنین با امام خودشان در ارتباطند و امام شان با همه عالم صحبت می کند، منظور همین رسانه های امروزی است. اگر در بعضی تعابیر بیان شده در کف دست خودشان امام شان را می بینند، منظور همین ابزارهای مدرنی است که ساخته شده که در آن تصویر دیده می شود. یعنی عصر ظهور را یک جامعه مدرن و اخلاقی تصور می کنند.

اما در رویکرد سوم جامعه عصر ظهور، جامعه ای بر محور امام است که همه شئونش صبغه ولایت امام دارد و بلد الامین تشکلی می شود. در قرآن، آیه شریفه «وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمینِ»(تین/3) به خود امام و به وجود مقدس نبی اکرم صل الله علیه و آله و سلم تفسیر شده است.(1) ائمه «أَرْكَانَ‏ الْبِلَادِ» هستند و «بلد» بر حول امام شکل می گیرد.(2) یعنی وصف جامعه، اخلاقِ امام می شود؛ نه اینکه امام شان امام معصوم است؛ بلکه صفت امام، جاری در جامعه می شود و جامعه، نورانی به نور امام می شود. در واقع جامعه دیگری درست می شود؛ جامعه ای که غیب عالم برایش مکشوف و مشهود است، همه با ملکوت عالم در ارتباطند و عقول شان کامل می شود. علوم دیگری در اختیارشان قرار می گیرد و جنس علم، با جنس این علوم متفاوت است و کارآمدی دیگری پیدا می کنند، در عین حال خبری هم از این پیشرفت و توسعه غربی نیست؛ یعنی جامعه عصر ظهور، از استحاله جامعه مدرن فراهم می شود، نه اینکه جامعه مدرن صرفا اصلاح شود. نه اینکه مانند رویکرد دوم بشر بخشی از راه راهش را با تجربیات خودش طی کرده است و با حضور حضرت حجت فقط  اصلاحاتی انجام شود.

واقعیت این است که این سه رویکرد، در جهات مختلفی با هم متفاوت اند. این رویکرد سوم، بخصوص با بحران هایی که برای انقلاب اسلامی پیش آمده، بیشتر خودش را نشان می دهد. در یک دوره ای، تلقی این بود که اگر قدرت به دست ما بیافتد و آدم های مؤمن بیایند و بر مسند امور بنشینند، جامعه دینی می شود. بعد کم کم متوجه شدند که این طور نیست و چیزهای دیگری هم لازم است. کم کم ایده هایی طراحی شد که باید ترکیبی از دانشگاهیان و حوزویان بنشینند و برنامه ریزی جامعه اسلامی را انجام دهند. در مرحله بعد این ایده طرح شد که باید یک آدم های میان رشته ای داشته باشیم که هم علوم حوزوی و هم علوم مدرن را بلد باشند. این ایده هایی بود که دنبال می شد. وقتی با هیچ کدام از این مدل ها، آن واقعه مطلوب اتفاق نیفتاد، کم کم به این سمت رفته ایم که این علوم انسانی، ابزار طراحی جامعه اسلامی نیستند. ان شاء الله به اینجا هم خواهیم رسید که فرقی بین علوم انسانی و غیر انسانی نیست. ریاضیات مدرن ابزار طراحی جامعه دینی نیست؛ فیزیکش هم همین طور است؛ زیست شناسی اش هم همین طور است. البته باید تفکراتی که در جبهه معتقد به تمدن اسلامی و حکومت دینی هستند، مورد ارزیابی و دقت قرار بگیرد و آن تفکرِ بهتر انتخاب بشود.

ان شاء الله به توفیق الهی در جلسات بعدی سعی می کنیم بنیان های فکری این رویکرد سوم را تبیین کنیم و نگاه نسبت به توحید، رسالت و خلافت الهی؛ نگاه نسبت به جریان حرکت تاریخ و نگاه نسبت به دولت سازی و جامعه سازی را توضیح دهیم. و البته باید اشاره کنیم که الزامات این رویکرد سوم چیست که تا بتوانیم یک تمدن دیگری در مقابل تمدن گسترده غرب ایجاد بکنیم که با استحاله تمدن غرب به سمت جامعه آرمانی حرکت کند. باید توجه کنیم که کدام نقاط باید دستخوش تحول بشود؛ کجا نقطه های حساس و گلوگاه های اصلی کار هستند که اگر در آنجا تحولی اتفاق افتاد، امکان حرکت به سمت جامعه مطلوب فراهم می شود؛ انسان های ترازی که می خواهند حرکت جامعه اسلامی را راهبری کنند و برای حرکت جامعه اسلامی به سمت تمدن اسلامی برنامه ریزی بکنند و جامعه را از بحران تجدد عبور بدهند، چگونه انسان هایی هستند. کسانیکه بتوانند جریان تجدد را در مسیر به سمت جامعه آرمانی استحاله کنند و به تعبیر دیگر تمدن مدرن را در جهاز هاضمه تمدن اسلامی هضم کنند. باید بررسی کنیم این انسان ها چه اطلاعات و آگاهی ها و مهارت هایی باید داشته باشند که موفق به طی گام های اساسی این مسیر شوند و بتوانند فرهنگ تمدن غرب را در تمدن اسلام استحاله کنند. و الحمد لله رب العالمین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....

ایشان در قسمت دوم بحث به پرسش های حضار پاسخ می دهند و بحث را ادامه می دهند. ایشان در جواب سوالات مختلف به بحث سه نگاه به غرب و تحلیل نگاه سوم که نگاهی پیوسته به تمدن غرب است جایگاه توسعه انسانی در تمدن مادی غرب را بررسی می کنند و اشاره می کنند که جریان توسعه برای رسیدن به غایات خود فرآیند مهندسی اجتماعی و تربیتی را بدنبال دارد که تمام قوای انسان را در دستگاه خود تبدیل به سوخت حرکت کند و لذا متناسب با آن عواطف انسانی و... را نیز بکار خواهد گرفت. حرص به دنیا سوخت اصلی این تمدن است و با تفکر زهد انبیاء قابل جمع نیست. ایشان در ادامه بحث به عدم تجزیه پذیری تمدن غرب اشاره کرده که علم و تکنولوژی زاییده غرب مسیر عبور تمدن اسلامی نیست بلکه در دروه گذار ممکن است کمک باشد و نوع نگاه و مدریت حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری را در این مستوی ارزیابی می کنند. باید توجه هم کرد که این نگاه به علم و ابزار غربی و مواجهه حوزه و دانشگاه را باید در یک سیر تاریخی تحلیل کرد.

توسعه انسانی در مقایسه تمدن اسلامی و مادی

سوال: اینکه فرمودید توسعه مدرن، بدون توسعه انسانی ممکن نیست؛ مقصود از این توسعه چیست؟

جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین. تمدن مادی غرب برای توسعه خود نیاز به توسعه انسانی دارد و بدون آن امکان ندارد. قدری این بحث را تشریح کنیم. منظور از این عنوان این بود که بافت انسانی باید متناسب با اهداف توسعه طراحی بشود. یعنی انسانِ متناسب با توسعه پرورش داده بشود. یا حتی به بیان دقیق تر مهندسی شود. یعنی امروز بحث از علوم تربیتی هم عبور کرده و تبدیل به بحث مهندسی اجتماعی و حتی مهندسی ژنتیکِ انسان است؛ یعنی انسان را مبتنی بر توسعه، باید مهندسی و طراحی کنیم.

تفاوت این دو انسان چیست؟ انسان متناسب با توسعه، آدمی است که احساس و درکش از خودش و جهان و مهارت و کارآمدی و فناوری هایی که بلد است، متناسب با توسعه است. انسانی است که عنصر جریان توسعه و هماهنگ با ماشین توسعه است. تفاوت های بنیادینی بین این انسان، با انسان معارض با توسعه وجود دارد. از جمله این تفاوت ها این است که در توسعه شما بدنبال این هستید که انسان، محور بشود؛ به تعبیر دیگر دنبال این هستید که انسان و خواسته های او برای مهندسی جهان اصل بشوند و او حق داشته باشد جهان را به هر کیفیتی که می خواهد بسازد و هر طوری دلش می خواهد، در این دنیا زندگی کند. این یک اصل اساسی در توسعه است که انسان آن گونه ای که خودش می خواهد، باید زندگی بکند و هیچ ارزشِ حاکمی وجود ندارد که انسان به خاطر آن ارزشِ حاکم، از خواسته خودش عدول بکند. در نگاه آنها، آزادی و اختیار انسان، به اختیارات جمعی و در یک قدم جلوتر محدود به توسعه می شود. آنها حقی را به عنوان حق توسعه تصویب کردند به این معنی که حق عمومی بشر است که به توسعه برسد. بنابراین اختیارات، فقط به حق توسعه و نه به چیز دیگری ولو به پرستش خدای متعال محدود می شوند. این طور نیست که یک اراده حاکمی باشد که ما در مقابل آن خضوع کنیم.

انسان توسعه یافته غربی، انسانی است که خودش را در مقابل یک اراده برتر و حاکم که اراده حضرت حق است، خاضع و متواضع نمی بیند و اصلاً انگیزه ای برای این تواضع و خشوع ندارد. حقانیتی ورای خودش نمی بیند که بخواهد تسلیم آن حق بشود و طبیعتاً به دنبال این است که جهان را هم آن چنان که خودش می خواهد، بسازد؛ نه آن چنان که از منظر تعالیم الهی تعیین شده است. می خواهد آن طوری که می خواهد، در جهان زندگی بکند؛ جهان را آن چنان که خودش می خواهد تسخیر و بازسازی کند. به تعبیر دیگر ما به جای تفسیر جهان، باید جهان را متناسب با میل خودمان بسازیم. این رویکرد معنایش این است که می خواهد بر جهان خدایی کند و اراده او محور تنظیم جهان باشد. می خواهد خودش اله باشد؛ نمی خواهد در مقابل اله دیگری خضوع و خشوع کند. این انسان کسی است که ارزشی را حاکم بر خودش نمی داند و خود یعنی انسانیت را محور ارزش ها می داند و می خواهد جهان را بر مدار میل و اراده خودش بسازد. البته این مطلب را در بحث توحید ان شاء الله بررسی خواهیم کرد.

در واقع خدای متعال به انسان اختیار داده و او را مکره نکرده است که الوهیت او را قبول بکند. و البته انسان وقتی الوهیت حضرت حق را قبول نمی کند، این طور نیست که خودش مدار می شود. از آن طرف انسانی که الوهیت حضرت حق را قبول می کند و بر مدار حضرت حق حرکت می کند، خودش را بر مدار اراده حضرت حق تنظیم می کند. یعنی در حال سجده، تواضع و خشوع است و همه قوای خودش را به حضرت حق می سپارد و بعد هم راضی به مشیت او می شود. و این انسان است که تحت ولایت الله قرار می گیرد و سیرش در وادی نور خواهد بود چنانچه قرآن می فرماید: «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/257) اما اگر ولایت الله را قبول نکرد، این طور نیست که این انسان، رها است و خود محور است و عالَم، بر مدار او می چرخد؛ بلکه «وَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» خدای متعال یک اراده های شیطانی و یک اراده های مسلطِ مستکبر را قرار داده که البته آنها هم مجبور به استکبار نبودند ولی شدیدترین اراده ها هستند؛ آنها سرپرستی این آدم ها را به عهده می گیرند که آنها را در وادی ظلمات سیر می دهند و پایان این سیر هم در آیه بیان می شود «أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون»

لذا این طور نیست که انسان غربی، انسانی خودمدار است؛ بلکه انسانی است که بر مدار اولیاء طاغوت حرکت می کند و بر مدار ظلمت آنها سیر می کند. انسانِ توسعه یافته، انسانی است که احساسش، ادراکش و مهارت هایش متناسب با توسعه است. اگر فرض کنید این انسان باید به شکل و سبک خاصی زندگی کند و ارتباطش با اقشار به گونه خاصی باشد، نیاز به یک پرورش عاطفی و روحی خاص دارد که باید در او ایجاد شود. در دستگاه توسعه همان طور که از انرژی های قشرِ مرد برای توسعه استفاده می شود، باید از انرژی های بانوان هم در مسیر توسعه استفاده شود؛ چون در نگاه توسعه، انسان به عنوان یک منبع تولید انرژی است. همین طوری که شما انرژی های طبیعی را استخراج و استحصال و بالفعل کرده، سوخت فسیلی را تبدیل به کالاهای مصرفی می کنید و از نفت، کالاهای مصرفی متنوعی تولید می کنید، که با آنها تولید ثروت کنید؛ انسان هم همین طور است. انسان، در نگاه آنها، منبع تولید ثروت است. برای اینکه انسان تبدیل به چرخ کارخانه شود و خوب کار کند و تولید ثروت داشته باشد باید عاطفه و تفکر خاصی داشته باشد، باید فرهنگ و اعتقادات خاصی داشته باشد؛ و باورهای خاصی باید در او ایجاد کنند. اگر باید نیروی بانوان در خدمت توسعه غربی و در خدمت توسعه سرمایه قرار بگیرد و همه انرژی، عواطف و جمال شان خرج توسعه بشود؛ نیاز دارد به اینکه یک تربیت عاطفی خاص ایجاد بشود و شما این تربیت عاطفی را باید در او ایجاد بکنی. اگر یک عفتی دارد که مانع روابط با اقشار می شود چون مانع توسعه اقتصادی است، این عفت را تغییر می دهند.

لذا جریان توسعه می گوید من زنِ متناسب با توسعه تربیت می کنم. اگر بنا است چرخ کارخانه بچرخد و چرخ کارخانه محتاج به نیروی کار ارزانِ فرمان پذیر دارد، من بانوان را از خانه هایشان بیرون می آورم و پشت چرخ های کارخانه قرار می دهم تا کار کنند؛ مهارت های لازم را هم تعلیم شان می دهم و عواطف شان را متناسب با آن تربیت می کنم. اگر این خانم باید عواطف خانوادگی اش تقلیل پیدا بکند تا بتواند عنصر کارگر کارخانه بشود، من این عواطف را تغییر می دهم. اگر باید رابطه با همسر و فرزندش تغییر کند؛ اگر عاطفه مادری باید تنزل پیدا کند تا بچه شیرخوار را به شیرخوارگاه یا مهدکودک ببرد و صبح تا بعدازظهر عاطفه را خرج کودک نکند، این تغییر را ایجاد خواهیم کرد. و همه برای اینکه چرخ کارخانه بچرخد و برای این امر زن را تربیت خواهیم کرد. این توسعه انسانی است.

اگر چرخ کارخانه می خواهد بچرخد، باید انسان مصرف گرا تربیت شود. داستانِ «کلاه سر همه بگذارید» همین است. یک موقعی با دست کلاه می بافتند؛ خیلی که می شد در طول یک تابستان یا مثلاً پاییز، می شد یک یا دو کلاه برای اهل خانه خودت ببافی. ولی وقتی کارخانه آمد و تولید انبوه شد، باید سر همه کلاه بگذاری. وقتی تولید انبوه شد، باید مصرف بشود، پس باید انسانِ مصرفی ایجاد بکنی. جریان توسعه هم انسان مصرفی ایجاد و تربیت می کند. بعد به اسم بهداشت و هزار مسئله دیگر، فرهنگ سازی می کند و کالاهای یک بار مصرف را وارد جامعه می کند و تازه در انتها روشن می شود که این ها همه عامل بدترین بیماری ها بوده است.

بنابراین انسان توسعه یافته از نظر غرب، یعنی انسانی که اولا خودمحور است و می خواهد خودش محور باشد و نمی خواهد بر محور اراده حکیمانه حضرت حق حرکت کند. می خواهد بر محور اراده و خواست خودش حرکت بکند. بعد هم طبیعتاً می خواهد جهان و جامعه را به نفع و متناسب با میل خود بسازد.

البته پایان این جریان هم یک جامعه بدتر از جنگل و حیوانی است که هرکسی دنبال تسخیر کل جامعه، به نفع خویش است. علامه طباطبایی در مقاله ششم روش رئالیسم در باب پیدایش جامعه می گویند بشر اعتبار جامعه می کند به این علت که به منافع خودش برسد؛ حتی اعتبار عدالت می کند برای اینکه منافع خودش را تأمین کند. در جامعه مادی، عدالت یعنی روابطی که منافع من را تأمین می کند. اعتبار حیات اجتماعی می کند برای اینکه دیگران را سکوی خودش قرار دهد. همه در جامعه مادی اینگونه هستند؛ یعنی هر کسی به جامعه، به عنوان ابزار خودش نگاه می کند. می خواهد همه چیز، به نفع خودش تمام شود. انسان وقتی خودمدار شد، دیگران را هم می خواهد بر مدار خودش تنظیم کند. آن وقت طبیعتاً در یک چنین جامعه ای، یک تنازع دائمی و باطنی است همانطور که قرآن می فرماید: «تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى»(حشر/14) رابطه بین آنها بر اساس محبت نیست بلکه یک تنازعِ دائمی است.

لذا بافت انسانی متناسب با توسعه باشد یعنی همه شئون انسان از احساس، ادراک و مهارت هایش؛ نسبت به خودش، جهان و مأموریت هایش در هستی؛ متناسب با ادبیات و فرهنگ توسعه باید تغییر کند. اگر باید عواطف، شکل خاصی بگیرند، روابط اقشار، در یک شکل خاص تعریف بشود؛ این کار انجام شود. لذا اینها به وسیله هنر، به وسیله تکنولوژی، به وسیله القائات، آدم هایی درست می کنند که عاطفه هایشان تغییر می کند و متناسب با توسعه می شود. در جامعه صنعتی، دیگر روابط عشیره نباید باشد. سلول این جامعه صنعتی، یک خانواده کوچک دو نفره است. عواطف را به حدی تغییر می دهند که دیگر آن عواطف از بین برود. حتی عاطفه نسبت به فرزند را هم تغییر می دهند؛ چنانچه این کار را انجام دادند. نباید اینطور تلقی شود که در غرب اگر مثلا 83 درصد زن های آلمانی در یک نظرسنجی می گویند ما سگ خودمان را بیشتر از فرزندمان دوست داریم، این تصادفی است. این حاصل یک مدیریت اجتماعی نسبت به بافت انسانی است. توسعه، آدم خودمحور و آدمی که عاطفه هایش بر مدار خودش می گردد تربیت می کند. بار اصلی توسعه، روی دوش انسان است. انسانِ متناسب با توسعه غربی، انسانی است که می تواند بار توسعه غربی را بکشد، توسعه غربی را ایجاد بکند؛ متناسب با همان توسعه، زندگی بکند. باید خیلی چیزها در فرهنگ و عاطفه و اخلاق و اعتقاد انسان، تغییر کند و بدون آن تغییرات هم معتقدند توسعه اجتماعی واقع نخواهد شد.

دوره پسامدرن و تکثر فرهنگی در مقایسه با غایات تجدد

سوال: شما فرمودید که بحث تکثر فرهنگی که الان هم مطرح می‌شود به مفهوم این نیست که در واقع تمدن مادی یک فرهنگ غالب و هژمونی نداشته باشند. آیا اینگونه نیست که در بحث پست مدرن، تکثر فرهنگی دنبال این است که این اثبات گرایی را از بین ببرد و تنوع فرهنگی و توسعه پایدار ایجاد کند؟

جواب: باید توجه کرد در دوره پسامدرن هم که حرف از تکثر فرهنگی می زنند، این نفی فرهنگ واحد توسعه مادی نیست. بله امروز آنها پوزیتیویسم را نفی می کنند و حرف از نسبیت فرهنگی و فرهنگ های متکثر می زنند. لکن باید توجه کنیم که جریان توسعه، دنبال ایجاد یک فرهنگ منسجم جهانی است. می خواهد ملت ها یک فرهنگ داشته باشند منتهی این فرهنگ واحد، یک وحدت بسیط نیست بلکه یک وحدت متکثر است؛ در عین اینکه یک فرهنگ است و یک جهت بر آن حاکم است و یک هویت فرهنگی است، در عین حال دارای تکثر هم هست. بسیط نیست که همه یکسان بیاندیشند، یکسان فکر کنند و ارزش های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شان، برابر محض باشد. بلکه دارای یک جهت است و به سمت یک هدف حرکت می کند و آرمان های مشترک دارد.

پست مدرن ها هم در واقع در چارچوب ایدئولوژی تجدد حرکت می کنند؛ یعنی با ایدئولوژی تجدد، مخالف نیستند. می خواهند همان را از نو، در حوزه فلسفه، در حوزه دانش، در حوزه فناوری ها، در حوزه مهندسی اجتماعی، بازتولید بکنند که نواقص و بحران های دوران تجدد را حل کرده و از آن عبور کنند. در واقع پست مدرن ها هم دنبال اثبات خدا نیستند. دنبال این نیستند که حکومتی بر مدار انبیاء شکل بگیرد و قدسی شوند؛ آن روح ایدئولوژی حاکم بر تمدن غرب و آن جهت حاکم، در این دوره هم محفوظ است. یعنی گرچه در مسیر توسعه غربی، آن جزمیت های علمی شکسته شده ولی شکسته شدن آن جزمیت ها، خودش در مدارِ همان اهداف اصلی توسعه است؛ نه اینکه آن اهداف نقض شود و دنبال این باشند که از نو، یک حاکمیت دینی درست بکنند؛ خیر اینگونه نیست.

البته روشن است که همانطور که در دستگاه فرعون هم مومن آل فرعون پیدا می شود، ممکن است در این تمدن آدمی پیدا شود که طرفدار مثلاً فرهنگ دینی هم باشد ولی در مجموع، آنها دنبال احیای معنویت، احیای گرایش به انبیاء، احیای حضور و نقش آفرینی انبیاء در فرآیندهای اجتماعی نیستند.

تحلیل جریان زهد و حرص در تمدن غرب

سوال: راجع به بحث مصرف گرایی که می‌فرمایید، الان مثلاً ماکس وبر در کتاب اخلاق پروتستان، خیلی به زهد گرایی و عدم مصرف و حداکثر کار اعتقاد دارند یعنی فکر می‌کنم آنها هم باز همه‌شان یک نظر را ندارند...

جواب: اینکه در کلام برخی از اندشمندان آنهاست که از زهد و نفی حرص حرف زده اند، منافات با روح تجدد ندارد. جریان توسعه، جریان مصرف گرایی است، منتهی مصرف گرایی کنترل شده و متناسب با ظرفیت توسعه؛ یعنی مراقب هستند که حرص اجتماعی که ایجاد می کنند، یک نسبتی با ظرفیت تولید داشته باشد؛ ولی همیشه، دنبال تحریص به دنیا هستند. به تعبیر دیگر انرژی که در دستگاه توسعه غربی کار می کند، حرص به دنیا است. آنها برای اینکه آدم ها را فعال کنند و بعد وقتی فعال شدند، این انرژی ها را مدیریت کنند تا از دلش توسعه ایجاد شود، تحریک به دنیا می کنند. یعنی انرژی و انگیزه دیگری برای انسان ها نمی شناسند. برای ایجاد توسعه تحریک به دنیا می کنند.

استاد ما نقل می کرد، حدوداً در سه دهه قبل برای برنامه ریزی و مدیریت توسعه، غربی ها به بنگلادش رفته بودند. اینها برای مردمی که زیر آلاچیق های محدود با سقف یک متر و مساحت 10،12 متری که گاهی بیش از 10 نفر در آن زندگی می کردند خواستند برنامه ریزی کنند، ویدئوهای ارزان قیمت در اختیارشان قرار می دادند و انواع فیلم ها – از پورنو تا دیگر آثار - ارائه می کردند که به انحاء مختلف، تحریک به دنیا می کند. اگر از آنها می پرسیدی که این چه ربطی به توسعه دارد؟ مگر شما برای برنامه ریزی توسعه نیامدید؟ می گفتند علت اینکه ما این اقدام را می کنیم این است که این مردم، انگیزه کار ندارند؛ باید تحریک شان بکنیم، فعال شان بکنیم. وقتی در آنها انگیزش ایجاد کردیم، مدیریت می کنیم و این انگیزه ها تبدیل به تولید ثروت می شود و توسعه اتفاق می افتد. انگیزش را هم از طریق تحریک و تحریص به دنیا ایجاد می کنند. الان هم کل دستگاه غرب، کارش تحریص به دنیا است. کار دیگری هم می کند؟! آیا از دل این رسانه های وسیعی که دارند، دعوت به خدا و فراغت از دنیا و زهد در دنیا در می آید؟! اینها همه تحریک به دنیا است. الان هم همین کارها را می کنند منتهی این نمونه خیلی آشکار است. الان هم عین همین برنامه ریزی ها به شکل پیچیده تر وجود دارد. در خود ایران هم شما ببینید از سال 24 که آمدند، برای ایجاد توسعه چه اقداماتی کردند.

نکته اینکه در توسعه غربی، همیشه خط فقر، مقدم بر خط ارضاء است. چون می خواهد بشر تحریک به دنیا شود، تا کار کرده و بعد مصرف کند. بعد هم که مصرف می کند، باز طعم دنیا زیر ذائقه اش می رود و ذائقه نسبت به دنیا بیشتر تحریک می شود. لذا کار بیشتر می کند تا برخوردار شود. البته این برخورداری متناسب با طبقه بندی اجتماعی است که آنها دارند و این طور نیست که برای همه، یک نوع حق قائل باشند؛ بلکه طبقات، قائل هستند. وقتی از این ابزار استفاده کرد، و این بهره مندی ها را چشید، دوباره تحریکِ بیشتر به دنیا می شود؛ یعنی دائماً نیاز به دنیا را توسعه می دهند و آدم را معتاد به دنیا می کنند و از طریق اعتیاد، انسان را تحریک می کنند. این تحریک منتهی به مصرف و ارضاء هم می شود؛ ولی همیشه خط تحریک مقدم است.

فیلسوف توسعه اگر فیلسوف باشد، می فهمد که نباید تحریک، به وضعیت بحران برسد. اگر شما تحریک کردید و فاصله بین تحریک و ارضاء، خیلی شدید شد، بحران درست می شود. تحریکی که الان وجود دارد عمومی است و مقدم بر ارضاء هم هست. ارضاء هم طبقاتی است چون مقدورات، محدود است. تحریک، عمومی است ولی ارضاء، معمولا طبقاتی است.

یکی از بحران هایی که جهان با آن مواجه است و حتماً نمی تواند از آن در برود و غرب باید در مورد آن فکر کند این است که ظرفیت تحریک و تحریص به دنیا که الان از طریق شبکه ها و دنیای مجازی اتفاق می افتد، با فاصله جهان واقعی، خیلی زیاد است و غرب به هیچ وجه از قدرت ارضائش بر نخواهد آمد و این تبدیل به بحران های بزرگ اجتماعی برای خود غرب خواهد شد. حالا این را دنبال کنید ببینید اتفاق خواهد افتاد یا خیر؟

اما در دستگاه الهی انسان تحریک به دنیا نمی شود. باید جهت گیری به سمت تحریک به عالم غیب و جهان های بزرگتر باشد. انسانی که در این جهان کار می کند، بر اساس انگیزه های بزرگتر از دنیا باید کار بکند و همین است که تنازع بر سر دنیا را حل می کند. همین است که می تواند روابط انسان ها را در دنیا، روابط صلح آمیز کند. اگر کار در دنیا بر اساس تحریک به ماده بود، حتماً بر سر آن تنازع پیدا می شود؛ چون محدودیت دارد. به تعبیر دیگر اگر اله انسان، دنیا شد، بر سر آن دعوا می شود. انبیاء قصدشان تحریک به دنیا نیست. اگر بنا است انسان در دنیا کار کند، باید بر اساس انگیزه بالاتری کار کند. امیرالمومنین(ع) در خطبه قاصعه راجع به خودشان می فرمایند «وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لَا تَأْخُذُهُمْ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ...قُلُوبُهُمْ‏ فِي‏ الْجِنَانِ‏ وَ أَجْسَادُهُمْ‏ فِي‏ الْعَمَل‏»(3) یعنی من از آن قومی هستم که قلبشان در بهشت است، پایشان روی زمین کار می کند. این آدمی که کار می کند، انگیزه اش دنیایی نیست. در دستگاه انبیاء تحریص به دنیا، به هیچ وجه اتفاق نمی افتد. این است که دعوت به زهد می شود.

بله، ممکن است یک کشیش مسیحی هم دعوت به زهد کند اما این دعوت به اخلاق توسعه نیست. از زهد، توسعه غربی بیرون نمی آید. از زهد اقدام بیرون می آید چنانچه امیرالمومنین(ع) زاهدترین و پرکارترین است، ولی توسعه غربی بیرون نمی آید. بعضی از فیلسوفان غربی، بخصوص متکلمین غربی و آنهایی که جزو کشیش های معتقدِ مسیحی هستند، گاهی ادبیات شان دینی است و متناسب با توسعه نیست. لکن گاهی ممکن است زمانیکه می خواهند نظام طبقاتی درست کنند و احساس می کنند قدرت ارضاءِ عمومی ندارند، طبقاتی دعوت به زهد شوند که برای طبقات دیگر بیشتر کار کنند و کمتر برداشت کنند؛ اما این دعوت به زهد، برای طبقات بالا هیچ وقت نیست؛ یعنی امثال راک فلرها هیچ وقت زاهدانه، زندگی نمی کنند. اگر هم یک موقعی ادبیات زهد را آنها بسط دادند، برای طبقات پایین است که میزان تحریک این طبقات را کنترل کنند.

گستره نگاه سوم به تمدن غرب

سوال: چه کسانی در دسته بندی تمدن اسلامی قرار می­ گیرند؟ شما اشاره به عده ­ای کردید که در جایی زندگی می ­کنند و اصلا از مظاهر تمدن و تکنولوژی استفاده نمی­ کنند.

جواب: نگاه سوم غرب را در این چارچوب تصویر می کند که جریان به هم پیوسته و منسجم است و بدنبال یک تمدن دینی خواهد بود. یعنی کسانی در دسته بندی نگاه سوم جای می گیرند که بدنبال این تمدن باشند و می خواهند مجموعه بسازند که در آن انسان ها و روابط و جامعه پردازی و سبک زندگی و محصولات مصرفی و بقیه الزامات شان، یک مجموعه هماهنگِ به هم پیوسته، و متناسب با مبانی و اهداف اسلامی است. اگر کسی در این حد می اندیشد، جزو طایفه سوم است. ولی اگر کسی درکش از اسلام و غرب، محدود باشد و احساس می کنند اسلام، تمدن غربی را امضاء می کند؛ اینها جزء گروه دوم هستند. گروه سوم اعتقاد به یک تمدنِ دیگر دارد. کسانی که معتقد به یک تمدن دینی به معنای دقیقش نیستند، اینها جزو طیف سوم قرار نمی گیرند.

البته به نظر من آن جامعه آرمانی که ما دنبال می کنیم، بحث تمدن نیست، یک امر فراتمدنی است؛ یعنی عصر ظهور، عصر تمدن اسلامی نیست، عصر فراتمدنی است. کما اینکه در بهشت، این طور نیست که بگویید تمدن اسلامی داریم؛ بلکه یک امری فراتر از تمدن است. بر محور ولایت حقه یک اتفاق دیگری در جهان می افتد.

باید توجه کرد که در نگاه سوم طیف هایی وجود دارد. عده ای از این طیف ضد تمدن غربی اند ولی پیشنهادِ اثباتی برای ایجاد یک تمدن ندارند. اینها دعوت به انزوا می کنند که این غیر از مسیر حضرت امام(ره) است. ایشان از مسیر درگیری با تمدن غرب، دنبال ایجاد یک حفاظ و امنیتی برای جامعه مومنین بود، نه از طریق دعوت به انزوا؛ یعنی در این درگیری، شما باید به سمت ایجاد تمدن خودتان حرکت کنید. در مورد نگاه مقام معظم رهبری هم تلقی بنده همین است که ایشان همین کار را می کنند.

اصولا اگر کسی معتقد به تمدن اسلامی شد، نمی تواند چشم به داشته های غرب – ولو دانش های آنها - به شکل غایی داشته باشد. تمدن اسلامی مبتنی بر علم سکولار طراحی نمی شود ولی برای گذار از شرایط موجود و حرکت به سمت افق هایی که در آن بتوانیم تمدن خودمان را ایجاد کنیم و فرهنگ غرب را در جهاز هاضمه تمدن خودمان هضم کنیم، ممکن است شما برنامه ریزی کنید که یک قسمت از برنامه دستیابی به قله های امکانات دنیای غرب باشد. یعنی ما باید تمدن غرب را در درون تمدن اسلامی استحاله کنیم و برنامه استحاله، در یک مرحله ممکن است دستیابی به قله های تمدن غرب باشد. تلقی بنده از نگاه رهبری در مجموع بیانات ایشان همین است.

البته باید توجه کرد که در این نگاه می توان نگاه های دیگر را هم تاحدی مدیریت کرد. اگر کسی به تمدن اسلامی معتقد بود، می تواند اقشاری را در جامعه که قائل به تمدن ترکیبی و قائل به تمدن مادی اند مدیریت کند و از امکانات و مقدورات شان در مسیر اهداف خودش استفاده کند. یعنی اینکار به نسبتی شدنی است و رهبری هم همین کار را می کنند؛ اما به نسبتی هم شدنی نیست و با موانع برخورد می کند. یعنی با ایشان همراهی نمی شود. این طرفداران مدرنیته، هیچ وقت با ولایت فقیه همراهی نمی کنند و همیشه نقطه مقابلش می ایستند؛ چون طرفدار تجدد هستند. تجدد، با ولایت فقیه جمع نمی شود. ولی می توان از امکانات آنها با رهبری و مدیریت، به نسبتی استفاده کرد؛ یعنی می توان از آنهایی که قائل به یک تمدن ترکیبی اند، برای حرکت به سمت تمدن اسلامی بهره مند شد؛ ولی هدف، تمدن اسلامی است نه تمدن سکولار و نه یک تمدن ترکیبی.

عدم امکان تجزیه تمدن غرب؛ بررسی اشکالات نظریه سوم

سوال: بنظر می ­رسد ابزارهایی وجود دارد که این ابزارها شاید خنثی باشد و نیز در احادیث هم به گرفتن علم از هرکجای عالم که بود اشاره شده است. این را توضیح دهید؟

جواب: این سوال بسیار خوب و مهم است. تا اینجا بیان شد که جریان غرب برخلاف نظریه قسم دوم قابل تجزیه و خوب و بد کردن نیست و یک مجموعه به هم پیوسته است. لکن ممکن است سوال شود این حرف هم نقض عقلی دارد و هم نقض نقلی. ابتدا نقض نقلی را بررسی کنیم. در روایت فرمودند: «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِیضَه عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»(4) و یا در روایت دیگری فرمودند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ‏»(5) که معنایش این است که اگر علم در چین هم بود، شما دنبال آن بروید. پس ممکن است علم در اختیار کفار هم باشد و ما را امر کرده اند که از آن استفاده کنیم.

اما نقض عقلی هم این است که خیلی از دانش ها و ابزار، خنثی هستند. می شود در دو جهت مثبت و منفی از آنها استفاده کرد. ما می توانیم آنها را در جهت ارزش های خودمان استفاده کنیم. مثال ساده ای که معمولاً می زنند این است که با این چاقو هم آدم کشی اتفاق می افتد و استفاده مثبت دارد. شما استفاده مثبت آن را یاد بدهید و از آن بهره مند شوید. بلکه بحث مفصلی هم در فقه خومان داریم که در مورد ابزار مشترک حلال و حرام است. لذا بعضی از بخش های تمدن غربی، خنثی هستند و اسلام هم حکم می کند که از حلال و مثبت آن می شود استفاده شود.

جواب ما این است که در مورد روایات مذکور، صرف نظر از بحث های سندی و با فرض صحت، این روایات مفادش این نیست که علمی در اختیار کفار چین هست؛ بلکه معنای روایت این است که ولو در آنجا هم بود بروید و اخذ کنید. یعنی علم چنین ارزشی دارد. به قول مرحوم آیت الله العظمی بهجت می گفتند یک کتابی است که اگر در چین هم بود، همه ما باید بدنبال آن می رفتیم و پیدا می کردیم و می خواندیم که همان قرآن است. در واقع امامی که فرموده است «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ‏» همان امام فرموده است که علم جز در خانه ما پیدا نمی شود.

بررسی نظریه علم و ابزار مشترک

اما نسبت به خنثی بودن ابزار هم گمان من این است که ابزار اصلاً خنثی نیستند. ما ابزار خنثی نداریم بخصوص اگر ابزار را با دو تا خصوصیت در نظر بگیریم. گاهی شما ابزار را جدای از حیات اجتماعی و تکامل اجتماعی و جدای از بقیه ابزارها و جدای از فرآیند بهینه می بینید. اینجا ممکن است بگویید ما ابزار مشترک داریم. لذا در جوامع ساده و بسیطی که این ملاحظات در آنها نیست، ممکن است ابزار مشترک پیدا بشود؛ مثل چاقو. می گویید چاقو به درد سلاخی می خورد، به درد جراحی انسان هم می خورد. هم در اتاق عمل از آن استفاده می کنند، هم در سلاخ خانه. ولی اگر به سمت بهینه حرکت کنید، قطعاً این دو تا چاقو از همدیگر فاصله می گیرند به طوری که چاقویی که در اتاق جراحی به کار می رود، به هیچ وجه به درد سلاخی نمی خورد و نیز چاقوی سلاخی هم به درد جراحی نمی خورد. به لحاظ ظرافت ها و ترکیبات شیمیایی و متالوژی و مواد صنعتی با هم متفاوت است. لذا در فرآیند بهینه وقتی نگاه کنید، ما ابزار مشترک نداریم؛ بخصوص اگر ابزار را در ارتباط با هم ببینیم. وقتی تکنولوژی را در حال بهینه شدن لحاظ کنید، در جامعه مومنین و کفار کاملاً از دیگری فاصله می گیرد. دو انسان مومن، نیاز مشترک دارند و نیاز مشترک، ابزار مشترک درست می کند؛ پس ابزار مشترک، حاصل نیاز مشترک است.

اینکه کسی تصور کند نیاز به غذاخوردن که مومن و کافر ندارد. یا نیاز به مسکن و ساخت آن که برای مومن و کافر فرقی ندارد. لذا همین علم مشترک ایجاد می کند؛ این تصور درستی نیست زیرا با دقت در فرآیند بهینه شدن متوجه می شوید، این مومن می خواهد نظام نیازمندی های خودش را اصلاح کند یعنی خوردن و آشامیدنش، به طرف ایمانی تر شدن حرکت بکند؛ مومنانه تر بخورد. آن یکی هم که به دنبال لذت های مادی است، می خواهد لذت بیشتری از خوردن ببرد. در غرب مهمانی هایی وجود دارد که در آن فضاهایی مهیاست که در آن به کمک موادی که وارد حلق می کنند غذا را از شکم تخلیه می کنند تا دوباره بتوانند بخورند. این خوردن، فقط برای خوشگذرانی و لذت بردن است. یعنی کفار سعی می کنند خوردن را توسعه بدهند. از این طرف هم مومن سعی می کند خوردن را اخلاقی تر و اسلامی تر کند.

سوال: آیا در علوم مختلف علم ابزاری نداریم که ایمان و کفر نداشته باشد و در هر دو جبهه استفاده شود مانند منطق که از عالم اسلام اصلا به غرب رفته است و یا هواشناسی و...

جواب: ما معتقد نیستیم که علوم بدون جهت وجود دارد. همه علم ها، در متن خودشان، ایدئولوژیک اند. هیچ علمِ غیر ایدئولوژیکی، شما ندارید؛ حتی هوا شناسی هم حتماً همین طور است. حتی علمی مانند منطق هم همین است. هر علمی که در عالم مسلمانان بوده است لزوما اسلامی نیست. ما نه ابزار خنثی داریم، نه دانش خنثی. ابزار، کاملاً ایدئولوژیک اند، علم هم ایدئولوژیک است. بخصوص وقتی در فرآیند بهینه و در دو نظام لحاظ شوند. وقتی یک مسلمان و کافر را با هم مقایسه می کنید می گویید این مسلمان و کافر، نیاز مشترک دارند. نیاز مشترک، علم مشترک می خواهد، ابزار مشترک می خواهد، تکنولوژی مشترک می خواهد؛ چون نیازِ مشترک است. ولی اگر این نیاز را در فرآیند بهینه ببینید؛ یک مومن می خواهد تغذیه خودش را اصلاح بکند، کافر هم می خواهد اصلاح بکند. او می رود به طرف لذت های بیشتر، هرچه بیشتر لذت ببرد و هرچه ارزانتر؛ با کمتر هزینه کردن، بیشتر لذت ببرد. این هم می رود به سمت اینکه التذاذاتش الهی تر بشود. وقتی شما این دو را در آخر کار می بینید، متوجه می شوید که اصلاً غذا خوردن شان با هم قابل مقایسه نیست. هیچ اشتراکی گاهی بینشان نمی ماند. بخصوص اگر از یک ماده غذایی، صحبت نکنید که مثلاً این نان می خورد او هم نان می خورد؛ بلکه الگوی تغذیه ببینید که نسبت بین نیازمندی هایش را برقرار می کند.

چطور می شود که کودکی که ابتدائاً با یک آدم دیگر کنار هم می نشستند و الگوی تغذیه شان خیلی به هم نزدیک بوده؛ یکی می شود مثلاً آیت الله العظمی بهجت، یکی هم می شود فلان سرمایه دار اهل تعلق به دنیا؛ اصلاً سفره هایشان با هم قابل مقایسه نیست. فرزند مرحوم آیت الله العظمی بهجت می گفت که ایشان بیمار شده بودند، پزشک توصیه کرد من به ایشان یک مدتی غذای مقوّی بدهم. من آب جوجه، یکی دو روز تهیه کردم به ایشان دادم. یک روز من را صدا زدند که فلان آقا در نجف به او آب جوجه دادند، خورد و بعد فوت کرد. یعنی خیال نکنید همه، برایشان این تقویت کننده است.

الگوی تغذیه و نظام نیازمندی ها وقتی تغییر کرد، دیگر نمی توان گفت که اینها چون غذای مشترک می خورند، پس علم مشترکی هست. کدام غذای مشترک؟! او حتماً باید سر غذایش انواع خمر سِرو بشود. در همه غذاهایش یک مرزی از اِسکار باید باشد. این بنده خدا هم دنبال این است که غذایی بخورد که زاهدانه تر باشد و همه را با رغبت به خدای متعال بخورد.

بنابراین الگوی تغذیه مومنین و کفار را باید در فرآیند بهینه ببینید؛ وقتی انتزاع می کنید، یک اشتراک صوری درست می شود ولی این اشتراک، واقعی نیست. بنابراین تکنولوژی که جامعه مومنین برای حمل و نقل به کار می برد، حتماً با تکنولوژی غربی ها متفاوت خواهد بود. چون اصلاً نسبتی که حمل و نقل در نظام نیازمندی های مومنین با آنها دارد متفاوت است. ابزارش هم متفاوت می شود. بقیه امور هم همین طور است.

ما اعتقادمان این است که علم خنثی نداریم. از لوازم بحثِ تمدن اسلامی، همین است که ببینیم ما علم دینی و غیر دینی داریم یا نداریم؟ اگر علم دینی داریم یعنی چه؟ این علم دینی چگونه تولید می شود؟ می شود با علمی که در دنیای مدرن تولید شده، به آرمان های اسلامی رسید؟ یا هرچه از آن استفاده کنید، چالش هایتان بیشتر می شود؟ یا اینکه بین علوم انسانی و غیر انسانی تفکیک کنیم و بگوییم در علوم انسانی، این گونه است اما در غیر انسانی، مشترک است. اینها همان بحث هایی است که باید دنبال کنیم. ولی آنچه نظر حقیر است این است که مسیر تمدن دینی در همه این ابعاد، با مسیر تمدن مدرن متفاوت است. نمی شود از مسیری که آنها می روند، شما به اهداف خودتان برسید. شما در مدیریت تحقیقات، نمی توانید مسیر مدیریت تحقیقات غربی را دنبال کنید و از آن تمدن اسلامی بیرون بیاید. این، شدنی نیست. اما اینکه یک جاهایی یک عناصر مشترکِ انتزاعی وجود داشته باشد این محل بحث نیست. الگوهایی که شما برای دو جامعه در نظر می گیرید، حتماً الگوهای متفاوتی است و بخصوص در فرآیند بهینه هم هرچه به هدف نزدیکتر می شوند، فاصله شان از هم بیشتر می شود.

سوال: آیا نتیجه این حرف شما این نمی­شود که همه علوم مشکل دارد و آنها را کنار بگذاریم؟ پس کدام علم سبب تقویت و احیاء اسلام می­شود؟

جواب: علم، در حال تحول است. علمی که تحت ولایت دین و متناسب با آرمان های دینی تولید بشود، در خدمت دین خواهد بود؛ اما علمی که در ولایت کفار، برای آرمان های آنها تولید شده، در خدمت دین نخواهد بود. ممکن است شما در شرایط اضطراری که کفار برایتان ایجاد کردند، از آن علم هم بتوانید استفاده کنید، ولی آن علم در خدمت دین نیست. علم اگر تحت ولایت دین تولید بشود، در خدمت دین است. این طور نیست که علم، کشف واقع است و کشف واقع اسلامی و غیر اسلامی ندارد، دوران این حرف ها گذشته است. علم، دینی و غیر دینی دارد.

لذا سه رویکرد مواجهه با غرب، در موارد بسیاری با همدیگر اختلاف اندیشه دارند. ما باید این اندیشه ها را شفاف بحث کنیم. نگاه هایی که در مورد علم و تکنولوژی رایج بوده است و شاید ما هم ابتدا داشته ایم، وحی منزل نیست. آنچه مهم است وحی و تعالیم انبیاء است. این علوم تولید و مصنوع خودمان است و کنار زدن آنها نگرانی ندارد و از دست هم رفت یکی دیگر جایش می گذاریم.

البته تولید علم تحت ولایت انبیاء و سرپرستی دین، معنایش نقلی شدنِ علم نیست. اگر علمی تحت هدایت دین تولید بشود در خدمت دین است؛ ولی اگر تحت هدایت دین نبود، از آنجا که مدیریت های مادی برای آرمان های خودشان تولید دانش می کنند و اصلاً مسیر دانش را تغییر می دهند؛ در نتیجه در خدمت دین نخواهد بود. کاری که غرب کرده این است که اول فلسفه های مادی را درست کرده و مبتنی بر فلسفه ها، علوم مادی را تولید کرده است. اینها در خدمت توسعه دینی نخواهند بود. الان شما انواع مختلف طب دارید. طب سلولی، سوزنی و گیاهی و غیره. کدام درست است؟ همه هم می گویند ما درست می گوییم و درمان می کنیم. طبی که تحت هدایت دین تولید نمی شود در خدمت توسعه دینی هم قرار نخواهد گرفت؛ البته شما در دنیای مدرن زندگی می کنید و بیماری های مدرن هم هست؛ خب بالاخره مجبور هم هستید از این طب برای درمانش استفاده کنید. ولی اگر کسی خیال کرد مسیر توسعه بهداشت اسلامی، از طریق مسیر توسعه بهداشتی که در دنیای مدرن تعریف می شود می گذرد؛ این صد در صد اشتباه است. درک آنها از بهداشت، بیماری، سلامت، عوامل بیماری، از همه چیز با ما متفاوت است. خیلی جاها با هم اختلاف داریم. به قول امروزی ها در دو تا پارادایم، فکر می کنیم؛ پس چطور می شود دانش مان یکی بشود؟!

سوال: نقش حوزه­های علمیه و علماء در این حرکتی که شما بیان کردید تا بحال چه بوده است؟

جواب: نکته ای که باید توجه شود این است که این مقدار بلوغ علمی در عالم اسلام نسبت به تمدن اسلامی زاییده زحمات علمای دینی است و نباید تصور شود که در این راستا علماء و حوزه ها گامی برنداشته اند. همه این میدان بحث که اشاراتی شد ثمره کار عالمان و دانشگاهیان اسلامی است. و نیز باید توجه کرد که هر چیزی، دوران تاریخی خودش را دارد. اینکه علماء در دوره خودشان نقش خودشان را ایفا کرده باشند، معنایش این نیست که سیطره کفر، مطلقاً برداشته می شود. یک جریان تاریخی است که در رویکرد فلسفه تاریخی باید تحلیل کنیم که جریان حق، غلبه اش بعد از دولت باطل است به اصطلاح، «بَعْدَ مَا مُلِئَتْ‏ ظُلْماً وَ جَوْراً» است. ممکن است کاستی هایی باشد ولی این معنایش ضرورتاً این نیست که کوتاهی اتفاق افتاده است بلکه یک مسیری است که عالمان دینی هم کار خودشان را در طول مسیر انجام داده اند.

در واقع این سوال که چرا تمدن اسلام و لوازم آن از تمدن مادی و کفر جدا نشده است و عالمان دینی در این راستا چه اقدامی کرده اند مانند این می ماند که انسان سوال کند آیا انبیاء کار خودشان را کردند یا نه؟ اگر انبیاء کار خودشان را کرده اند، پس چرا فراعنه، موفق بودند؟! باید دقت کرد که میدان جنگ و درگیری است؛ البته جبهه انبیاء، در این میدان درگیری، پیروز تاریخی هستند. بنده نمی خواهم بگویم علماء مثل انبیاء هستند و امکان تخلف ندارند. ممکن است یکجا هم کوتاهی هایی شده باشد ولی نمی شود وضعیت فعلی را به کوتاهی نسبت داد. یک درگیری بین حق و باطل است. این هم یک مسیر تاریخی است و تا غلبه حق هم یک مراحلی باید طی شود.

وظائف جوانان و دانشگاهیان در نگاه تمدن اسلامی

سوال: با توجه به این نگاه به علم آیا ما باید درس دانشگاه را رها کنیم یا به تزکیه بپردازیم یا ترکیب ایندو را داشته باشیم؟

جواب: مباحث طرح شده به این معنی نبود که عزیزان دروس دانشگاهی خود را رها کنند و دلسرد از علوم رایج شوند و یا مثلا همه به حوزه علمیه بیایند. شما باید با قاطعیت، مسیر دانشگاهی تان را ادامه بدهید ولی دنبال این مسائل هم باشید. دنبال این باشید که مسیر علم را به سمت اسلام تغییر بدهید. این طور نباشد که منحل در آن علم بشوید و حداکثر یک آدم خوبی باشید که مثلاً بعد از ظهر که به مطب می رود، برای خدا معالجه می کند و دنبال جلب امکانات نیست. این مقدار کافی نیست. این برای یک مومن شخصی خوب بودن، ممکن است کافی باشد ولی برای در خدمت ظهور امام زمان بودن، کفایت نمی کند. دنبال این باشید که یک کار اساسی انجام دهید. و البته این کارها هم فردی اتفاق نمی افتد؛ با نهادها، سازمان های بزرگ اتفاق می افتد. در آن زمینه هم دغدغه داشته باشید که یک کاری بر علیه تجدد باید کرد. ما باید یک انقلاب عظیم بر علیه غرب ایجاد کنیم. این مشروعیتی که غرب از ناحیه علم و تکنولوژی پیدا کرده که منتهی به مشروعیت سیاسی و سیطره غرب شده، باید به دست شما شکسته شود. بنابراین در عین اینکه دنبال فضای رایج خود هستید و با قوت هم فعالیت می کنید و بحثِ تقوای شخصی و ریاضات باطنی و معنوی دارید و به مسئله حلال و حرام دقت دارید؛ اما در کنارش حتماً یک فرصت های جدی را برای ورود به میدان درگیری فرهنگی با غرب بگذارید و این درگیری را جدی کنید. به طوری که حاصل این درگیری، تغییر موازنه به نفع اسلام باشد.

در پایان این نکته را هم اشاره می کنم که جریان درگیری تمدن مادی با اسلام یک جریان درگیری تاریخی است که بخشی از این مباحث مطالب دقیق فلسفه تاریخی است که مراحل سیر تمدن مادی و مقابله جبهه حق را باید در آن بررسی کنیم که چه اتفاقاتی افتاده و چطور شده که جبهه باطل توانسته در دنیای اسلام نفوذ کند و چرا این نفوذ، به مرحله استحاله نرسید و در دنیای تشیع نتوانستند ما را در درون خودشان هضم کنند. چرا در نقطه ای که آنها احساس می کردند که فرهنگ اسلام را استحاله کردند؛ یک تحول عظیم و یک حیات مجدّدی برای دنیای اسلام پیدا شد که صف آرایی جدیدی در جهان شکل گرفت؟ اینها بحث هایی است که در مباحث فلسفه تاریخی باید به آنها بپردازیم. و الحمد لله رب العالمین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....

پی نوشت ها:

(1) تفسير فرات الكوفي، ص: 578  

(2) من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص: 610؛ فرازی از زیارت جامعه کبیره

(3) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 302

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 30

(5) مصباح الشريعة، ص: 13 - روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط - القديمة)، ج‏1، ص: 11