متن زیر جلسه سوم بحث جناب آیت الله سیدمحمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم می باشد که در جمع نخبگان استان البرز به تاریخ 24 تیرماه 95 برگزار شده است. ایشان در این بحث که با عنوان دوره تبیین مبانی گفتمان «تمدن نوین اسلامی» در استان البرز برگزار شده است، در ابتدا بیان می کنند که با توجه به حقیقت اقامه یک فعل و برگشت فعل به مصدر مولد آن و حضور اراده اقامه کننده در امر اجتماعی، ولات اجتماعی تاریخی هستند که قوای خودشان را در عالم جاری کرده اند. لذا مجرای تحقق توحید در عالم، خلفاء الهی و اولیاء معصوم هستند و در طرف مقابل نیز کفر و شرک از اراده های ظلمانی سران استکبار و طغیان متولد شده است. ایشان در این نگاه به توحید و شرک بیان می کنند که برای فهم این دو جریان و دستگاه آن آیات و روایاتی را بررسی می کنیم. ایشان با مطرح کردن جریان اثم و فواحش و باطن آن و نیز نعمت و باطن آن اشاره می کنند که حقیقت جریان ایمان از امام می جوشد و تبدیل به صفات و اعمال خیر می شود و جامعه ایمانی و تمدن ایمانی را شکل می دهد. و در مقابل نیز سران طاغوت هستند که کفر و فروعات آن را در عالم گسترش داده و توسعه می دهند. در ادامه ایشان حدیث عقل و جهل را بیان دیگری از همین امر عنوان می کنند و با توضیح عقل و جهل و قوای آنها اشاره می کنند که عقل که مقامی از مقامات رسول الله(ص) است با این صفات خود بندگی کرده و خود را در عالم گسترش می دهد و در مقابل نیز جهل صفات خود را سرایت می دهد و همین سبب ایجاد اخلاق و رفتار و.... در انسان و جامعه تمدن می شود. ایشان در ادامه باز آیات شجره طیبه و خبیثه را در همین فضا معنا می کنند و محیط توحید را با محیط ولایت پیوند داده و در مقابل جریان کفر و شرک نیز فروعات خود را دارد و توسعه پیدا می کند. در انتها نیز بحث آیات نور و ظلمت و شرک در عبادت و پرستش را مطرح کرده و محیط نور و هدایت و توحید را با اولیاء الهی معنا کرده و در مقابل جریان ظلمات هم با سران آن معنا می شود.
حقیقت و تحقق توحید بر محور اولیاء الهی
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين. بحثی که در جلسات گذشته مطرح شد این بود که حد نصاب و قبولی توحیدی که قرآن به آن دعوت میکند، توحید در الوهیت یا به تعبیر دیگر توحید در عبودیت و بندگی است؛ یعنی تحقق اخلاصِ در مقام بندگی. و این همان توحیدی است که انسان باید به آن برسد. حوزه اختیار انسان، گستردهتر از حوزه رفتار ظاهری او است و در حوزه قوای باطنی و پنهانی او هم جاری است. بنابراین در آن حوزهها هم انسان، مسئولیت دارد. مسئولیت هم حرکت برای رسیدن به مقام اخلاص و مقام توحید است. همچنین حوزه اراده و مسئولیت انسان، گستردهتر از حوزه زندگی خصوصی انسان است و زندگی مشترک اجتماعی انسان بلکه زندگی مشاع تاریخی که جامعه مومنین به صورت مشترک دارند هم موضوع اختیار انسان است. انسان هم در شکل دهی یک جامعه و هم در ساخت تمدن تاریخی و بلکه بیش از تمدن نیز حضور داشته و اراده او در آنجا نفوذ دارد. بنابراین در این عرصهها هم ماموریت ما این است که باید موحد باشیم «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»(هود/2) و چیزی غیر از این هم از ما نخواستند.
در ضمن اشاره کردیم که مجرای تحقق توحید در عالم، خلفاء الهی و اولیاء معصوم هستند و آنها مظاهر اسماء الهی و به تعبیر بهتر اسم مخلوق است و حضرات هم اسماءِ مخلوقه الهی هستند؛ حقیقت عبودیت و بندگی به وسیله آنها محقق میشود و بسط و گسترش عبادت و پرستش خدای متعال در عالم هم باز از طریق آنها واقع میشود. بنابراین آنها به یک معنا ارکان توحید هستند. لذا موحد بودن در قدم بعد، به معنای پذیرش ولایت خلفاء الهی و تبری از ولایت اولیاء طاغوت است. البته این امر مناسکی هم دارد که همان شرایع اخلاقی، اعتقادی و عملی و رفتاری است. شرایع، مناسک تولی و تبری است و تولی و تبری، طریق رسیدن به مرحله اخلاصِ در عبودیت و بندگی است.
تحقق توحید در سه مرحله ارتکاب و اشاعه و اقامه
در این جلسه قصد داریم بحث شرک و توحید را از زاویه دیگری تحلیل کنیم که بعضی از آیات قرآن، ناظر به این جنبه میباشند. باید دانست که در کفر و شرک و نفاق و منکر سه مرحله وجود دارد: مرحله اول ارتکاب و اقدام است؛ مرحله دوم اشاعه و مرحله سوم اقامه است. در امر توحید و معروف هم همین سه مرحله وجود دارد. یعنی در یک مرحله انسان خودش موحد است. در مرحله دیگری اشاعه توحید و در مرحله بعد اقامه توحید است. این سه مرحله در طول هم هستند. اما تعریف این سه مرحله چیست؟ البته در مقام تعریف دقیق نیستیم و صرفا برای تقریب به ذهن توضیحاتی می دهیم.
مرحله ارتکاب، مرحله اقدام شخصی است. مثل اینکه انسان، اهل خیرات است، نماز میخواند، زکات میدهد، روزه میگیرد، حج میرود. مرحله اشاعه این است که انسان بستری برای گسترش یک عبادت یا یک منکر درست کند؛ مثلاً مسجد بسازد یا میکده بسازد. اما مرحله اقامه، مرحلهای است که بسترهایی ایجاد میشود که فرهنگ جامعه تغییر میکند و تجلیل و تحقیر اجتماعی یعنی نظام ارزشی جامعه و ترازوی اجتماعی برای سبک سنگین کردن و وزن دادن، تغییر میکند. بطور مثال اگر در یک جامعهای اتفاقاتی بیافتد که در نتیجه نظام ارزشی یک جامعه بر مدار شرع قرار بگیرد و واقعاً آنچه شرع مهم بداند، مردم مهم بدانند و آنچه شرع بد میداند، مردم بد بدانند. نماز و زکات دادن را ارزش بدانند و به عکس، معاصی را بد و ضد ارزش بدانند و تجلیل و تحقیرها، بر مدار حق اتفاق بیافتد. اگر جامعه به چنین جایی رسید معروف و توحید و حق اقامه شده است. در باب نماز باز همین مسئله وجود دارد. نماز خواندن یک چیز است و اشاعه نماز کار دیگری است. ولی اقامه نماز امر بالاتری است که کارهایی انجام شود که نتیجهاش برپایی نماز است، یعنی خیمه نماز را به پا میکند و مردم زیر این خیمه و ذیل فرهنگ نماز، زندگی میکنند.
اقامه کنندگان خیر و شر محور و حقیقت خیرات و شرور
لذا کسی که اقامه معروف یا اقامه منکر میکند در واقع اصل منکر، به او بازگشت میکند؛ یعنی منکر، محصول کسی است که اقامه منکر میکند و معروف، به شخصی بازگشت میکند که اقامه معروف میکند. کسی که اقامه نماز میکند، نماز از فروع او است. کسی که اقامه زکات میکند، زکات از فروع او است. کسی که اقامه شیطنت و معصیت میکند، معصیت از فروع او است. لذا آنهایی که اقامه کننده هستند، محور تحقق خیرات یا شرور در عالم هستند. به تعبیر دیگر این افراد، معروف حقیقی و یا منکر حقیقی هستند و بقیه منکرات، از فروع این منکر و بقیه معروفها، از فروع این معروف است. در واقع نماز خواندن ما، محصول فعل آن کسی است که اقامه صلاة میکند. اگر ما نماز بخوانیم، ذیل نماز او است و همه حالاتی که ما در نماز داریم، افعال و رفتارمان و فرهنگ نمازی که در خانه و زندگی و خانواده و جمع داریم، محصول فعل او و از فروع او و شعاع او است.
در روایت نقل شده که ابوحنیفه از امام صادق علیه السلام در خصوص معروف و منکر سوال کرد؛ حضرت فرمودند «قَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ فَقَالَ ع الْمَعْرُوفُ یا أَبَا حَنِیفَةَ الْمَعْرُوفُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ وَ ذَلِكَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا الْمُنْكَرُ قَالَ اللَّذَانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَهُوَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى كَتِفِه»(1) منکر آنهایی هستند که مردم را اهرم کردند بر علیه امام و با مردم، به مقاصد خودشان بر علیه امام رسیدند. راوی میپرسد پس این منکرات و کارهای زشت چه هستند؟ حضرت فرمودند که این کارها نیز منکر هستند ولی منکر حقیقی، آن افراد هستند. و در طرف مقابل نیز معروف حقیقی آن امامی است که همه معروفها بر مدار او میچرخد. منکر حقیقی آن امام ضلالی است که همه منکرات بر مدار او میچرخد. آنها هستند که اخلاق، رفتار و افکار مادی را گسترش میدهند و بسترهای تحقق آن اخلاق و رفتار و اعمال را ایجاد میکنند؛ در واقع این اعمال و اخلاق، فروع این افراد است.
در حدیث دیگری حضرت میفرماید «نَحْنُ أَصْلُ كُلِ خَیرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِیدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّیامُ... وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِیحٍ وَ فَاحِشَةٍ»(2) همه قبائح در هر کجای عالم که باشد - در عمل، حالت یا فکر - از فروع ائمه ضلالت و نار است. فکر منحرف محصول ائمه ضلال است. آنها هستند که این فکر را بسط میدهند. همین طوری که نور خورشید در هر خانهای باشد، فرع بر خورشید است؛ زیرا خورشید یکی بیشتر نیست ولی همه خانهها و زوایای خانه را روشن میکند. امام حق هم یکی است که اخلاق و افکار و رفتار را اقامه میکند. در واقع رفتار صالحه و موحدانه، افکار و اخلاق موحدانه، همه اینها فرع بر امام حق است؛ و به عکس، منکرات از فروع ائمه ضلال است.
تبیین توحید و شرک در آیات باطن محرمات
این مطلب در چند جای قرآن بیان شده است؛ قرآن میفرماید: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّی الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ»(اعراف/33)؛ یعنی پروردگار من آنچه را که حرام کرده، فواحش و فحشا اعم از فحشای ظاهری و فحشای باطنی است. یا در آیه دیگری فرمود: «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ»(انعام/120)؛ یعنی هم ظاهر اثم و هم باطنش را رها کنید. در روایات ذیل این آیات حضرت فرمودند: قرآن، ظهر و بطن دارد. حلال و حرام، در ظهر و ظاهر قرآن، همین حلالهای شناخته شده بین مردم است. ولی حلال، در باطن قرآن، ولایت ما و حرام، در باطن قرآن، ولایت دشمنان ما است.(2)
شاید این تعبیری که در روایات ما از جمله در زیارت جامعه کبیره آمده گویای همین مطلب است و یکی از ابعاد همین مطلب را توضیح میدهد «وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْیارِ» یعنی امام، عناصر وجودی انسانهایی که مومن هستند را شکل میدهد. ارکان وجودی اخیار و عناصر وجودی ابرار را، امام شکل میدهد. ممکن است اول سخت به نظر بیاید ولی واضح است. در روایات بیان شده است مومن در عوالم مختلف با امام همراه است. از عالم خلقت او گرفته که در روایت فرمودند: روح شما شیعیان از منزلت جسم ما خلق شدهاست.(3) تا بقیه عوالم؛ یا در روایت دیگری در اصول کافی نقل شده است که کسی به حضرت عرض کرد: گاهی ما غصه دار میشویم بدون اینکه هیچ عاملی باشد. هرچه جستجو میکنم، عاملی برای غصه دار بودنمان نیست. حضرت فرمود: «فَلِذَلِكَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّه»(4) مومنین یک پیوند حقیقی و عمیق به همدیگر دارند. اینکه وقتی برادر مومنتان غصه دار میشود، شما غصه دار میشوید، به این دلیل است که مومنین مثل ظروف متصله هستند. لذا این حدیث که فرمود: «أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»(5) نیز با همین نکته باید معنا شود که امام، عناصر وجودی و ارکان وجودی مومن را شکل میدهد.
در زیارت جامعه تعبیر دیگری نیز هست که فرمود: «وَ أَرْكَانَ الْبِلَادِ» یعنی بلاد مومنین، محورش امام است. آنچه در این بلد هست، همه فرع بر امام است. مومنین در تولی و محبت امام، حول هم جمع میشوند. در روایات این بحث که مومنین «الْمُتَحَابُّونَ فِی اللَّهِ»(6) هستند همین امر را اشاره می کند. اینها بر محور محبت امام دور هم جمع می شوند و به منزله قوای امام، کار میکنند. خدا نیز برای آنها از قوای عالم مسخّراتی قرار داده - از جمله قوای طبیعی عالم - که اینها را تسخیر میکنند و یک تمدن و بلد و شهری میسازند که روح این بلد، امامُ البلد است. هر کجا شما نگاه بکنید، صبغه امام است که در قرآن به «صِبْغَةَ اللَّهِ»(بقره/138) تعبیر میشود.
در جامعه کفار هم همین طور است که هر کجا شما نگاه کنید، صبغه ائمه نار را میبینید. رفتارها، اخلاقها، روابط، ساختارها، همگی تجلیات آن ارواح خبیثه و تنزل آن ارواح خبیثهاند. ارواحی که شدید در شیطنت و طغیان هستند، محور ارواحی قرار میگیرند که میخواهند در عالم، معصیت بکنند. این ارادهها حول آنها جمع میشوند، مسخّراتی هم مثل قوای ظاهری دست و چشم و گوش و مسخّرات دیگر خدای متعال برایشان قرار داده که آن مسخّرات را استخدام میکنند و آنها هم عالم را ظلمانی میکنند؛ همان چیزی که قرآن می فرماید: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ»(روم/41) و به این صورت یک تمدن مادی میسازند که هر کجای این تمدن را ببینید، شرارت و ظلمت و موت و ضلال است. همه خصوصیات ائمه نار، در کل این تمدن، جاری است. در باب مومنین هم همین طور است. ائمه علیهم السلام غیر از اینکه عناصر وجودی مومن را شکل میدهند و «عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْیارِ» هستند، علاوه برآن «أَرْكَانَ الْبِلَادِ» هم هستند؛ یعنی حول امام، بلد توحیدی و ایمن شکل میگیرد.
این مطلب در سوره مباركه بقره از آیه 125 به بعد در داستان امامت حضرت ابراهیم و اقامه بیت و بلد مطرح میشود، آنجا سه عنصر امام و بیت و بلد هست که حول امام شكل میگیرند؛ یعنی باید امامی باشد تا بیت و بلدی باشد. در تفسیر این آیات سوره بلد که فرمود: «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ * وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»(بلد/1-2) هم عدهای همین طور گفتند که یعنی شهری كه شما در آن حرمت نداری و امن نیستی ولو مكه باشد، شهر نیست؛ بلکه به شهری که حول شما و كرامت شما شكل میگیرد؛ میتوان قسم خورد.
البته باید توجه کرد که اگر امام امروز غائب است به این معنی نیست که تمدن و بلد بر محور امام اصلا معنا ندارد. غیبت فقدان امام نیست بلکه معنایش این است که ما در حجابیم و مِن وراءِ حجاب، استفاده میكنیم. تمدنی هم كه میسازید، تمدن مِن وراءِ حجاب است. و البته در عصر ظهور تمدن نیست، یك حقیقت فراتر از اینها است. حجاب كنار میرود و خود حقیقت، ظاهر میشود. وقتی صبح میآید دیگر روشنی چراغ معنایی ندارد.
امام محور حقیقت توحید ایمان در انسان و جامعه
حقیقت ایمان و جامعه مومنین یک محور دارد. البته ایمان دارای درجات است و سطوحی از درجه یكم تا درجه دهم دارد و هر درجه هم طعم و رنگ و بو و صبغهای از ایمان دارد؛ ولی همه این درجات ایمان، شعاع وجود امام هستند. مومنین حتی جسمشان هم متصل به امام است، چنانچه در روایات آمده است «خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِینَتِنَا»(7) و در روح نیز شعاع امام شان هستند. یك ارتباطهای عمیق در عوالم بین جامعه مومنین و امامشان، با درجات ایمان هست. همه مومنین، در درجات ایمانشان سیر میكنند و این سیر که از قبل از دنیا بوده و تا بعد از دنیا هم ادامه دارد، سیر با امام و در درجات ولایت امام است. ذیل آیه شریفه «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ»(آل عمران/163) روایتی در كافی است که میفرماید: «وَ هُمْ وَ اللَّهِ یا عَمَّارُ دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِینَ»(8) یعنی ائمه، درجات مومنین هستند و مدارج وجودی مومن، مدارج وجودی امامش است.
در واقع درجه ایمان، درجه ظهور امام در قلب مومن است. ایمان جز ظهور امام در قلب مومن چیز دیگری نیست چنانچه طبق روایات «حُبُ عَلِی إِیمَانٌ وَ بُغْضُهُ كُفْرٌ»(9) و این معنا را فرقین نقل کرده اند. حدیثی در كافی است که از امام صادق(ع) پرسیدند: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْحُبِّ وَ الْبُغْضِ أَ مِنَ الْإِیمَانِ هُوَ؟ فقال وَ هَلِ الْإِیمَانُ إِلَّا الْحُبُ وَ الْبُغْضُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیة حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَیكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ». یعنی آیا حب و بغض هم جزئی از عناصر ایمان است؟ حضرت جواب دادند ایمان چیزی جز حب و بغض است؟! و بعد این آیه را خواندند که خدای متعال ایمان را، محبوب دل شما و كفر و فسوق و عصیان را، مكروه دل شما قرار داده و همین حب و كراهت، خود ایمان است. در حدیث دیگری نیز فرمودند: منظور از «حَبَّبَ إِلَیكُمُ الْإِیمانَ» امیرالمومنین علیه السلام است و «الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» هم كه مشخص است چه کسانی هستند.(10) بنابراین ایمان ما، حب امام مومنین و بغض و كراهت نسبت به ائمه کفر و فسق و عصیان است. كلمه كفر و فسوق و عصیان، آن افراد خاص هستند. كلمه ایمان هم امیرالمومنین است. ایمان ما، حب امیرالمومنین و بغض نسبت به كفر و فسوق و عصیان است.
لذا ایمان، با همه درجاتی كه دارد، درجات حبُّ الامام است و حب، ظهور امام در قلب مومن است. حب به یك معنا چیزی جز ظهور محبوب در قلب محبّ نیست و لذا نورانیتِ به نور ایمان است. درجات ایمان، درجات تولی به امام و ظهور امام در قلب مومن است؛ یعنی از طرفی درجات تولی ما به امام و از طرف دیگر درجات جریان ولایت امام در انسان است. در جریان مقابل نیز كفر هم، دركاتش، همین طور است؛ یعنی دركاتِ تولی به ائمه نار و ولایت آنها است كه جاری میشود.
خلاصه اینکه اگر مومن و جامعه مومنین و بلد ایمانی و تمدن ایمانیای وجود دارد؛ همه اینها، شعاع وجودی امام هستند و امامشان هست كه آنها را اداره میكند. هر عبادتی اتفاق میافتد و هر معرفتی هست از آنهاست. لذا فرمودند: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ بِنَا عُرِفَ اللَّهُ»(11) و یا در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: «إِنْ ذُكِرَ الْخَیرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ» به تعبیر دیگر توحید مجسّم، خود امام و فروع امام است. لذا امام «أَرْكَانِ تَوْحِیدِكَ وَ دَعَائِمِ دِینِكَ» است؛ یعنی ستونهای خیمه دین، و اركان توحید، خود ائمه نور هستند. توحید مگر چیست؟ ابتدا این است که حضرت حق، شریك ندارد؛ الوهیت و احدیت حضرت حق است. این الوهیت در عالم با جریان اسماء حسنای الهی است که حضرات معصومین است.
اولیای طاغوت و حقیقت کفر در عالم
در مقابل نیز حقیقت کفر هم اراده های ظلمانی ائمه نار است. اعتقاد آنها فقط کفر آمیز نیست بلکه وجودشان مستکبر علی الله است. اراده های ظلمانی و استکباری آنها عین کفر است و محور کفر عالم می شوند. لذا قرآن فرموده است: «أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» این اولیای طاغوت هستند که از وادی توحید به وادی كفر و شرك و نفاق سوق میدهند. این ائمه باطل محیط ولایت و صفاتشان همه کفر است. رفتار و افكار و اعمالشان، كفر است. هر كجا دست میگذارند، آنجا را ظلمانی میكنند. فاعلهای مسخّر را تاریك میكنند و اگر در طبیعت تصرف كنند، طبیعت را ظلمانی میكنند.
بطور مثال وقتی خدای متعال به ما اجازه داده که انگور را تبدیل به شراب كنیم؛ و این فاعل مسخّرِ بیچاره، به وسیله ما شراب میشود - که البته بعد هم ما را لعن میكند - این شرابی که درست کردیم، ظهور اراده ما است. خدای متعال، این را مسخّر ما قرار داده و اراده ما، این را تبدیل به شراب میکند؛ یعنی اراده ما در این شراب حاضر است و این شراب، تبلور اراده ما است. همینطور اگر کسی بر اساس اهواء و شهوات، یک تمدن ساخت؛ هر کجای این تمدن دست بگذاری، مثل آن شراب است. همهاش نجس است، همهاش بوی شیطان میدهد و رجس و آلوده است. صبغه خدای متعال ندارد؛ بلکه صبغه نفس و شیطان و بتها را دارد. یک بتکده عظیم حول انسان و حول اولیاء طاغوت درست میشود که اصل بت پرستی، خود این ارادههای ظلمانی هستند؛ یعنی این چوب و سنگها، بتهای اصلی نیستند بلکه بتهای اصلی، خود آن افراد هستند. لذا قران فرموده است: «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»(بقره/24) آتش گیرانه جهنم، خود اینها هستند و شعله جهنم را همین ائمه نار بر افروخته میکنند.
اصل کفر، همان کسانی هستند که یک روز چوب و سنگ را میآورند و مردم را متعلّق و خاشع در مقابل این چوب و سنگ میکنند؛ افکار و حالاتی در آدم ایجاد میکنند که در مقابل این چوب و سنگ، احساس حقارت و خضوع میکند؛ بعد هم اگر چوب و سنگ را بشکنی، تکنولوژی را میآورند؛ برج ایفلی میسازند که وقتی آدم نگاه میکند کلاهش از سرش میافتد؛ لذت میبرد و در برابر آن احساس حقارت هم میکند. این کارشان به پرستش چوب چه فرقی میکند؟! یعنی یک تمدنی میسازد که آدم در مقابلش تحقیر میشود و خضوع و خشوع میکند و زمام خودش را در دست این تکنولوژی میبیند و نسبت به آن خوف و امید در او ایجاد می شود.
در واقع ائمه نار فقط بت آدم را عوض میکنند. بت اصلی و کفر حقیقی خود آنها هستند. اینکه در قرآن میفرماید: شما و بتهایتان را در جهنم میاندازیم؛ بتهای اصلی، ائمه نار هستند و سنگ و چوب و... بتهای فرعیاند. البته آن بت فرعی را هم باید شکست، آن مجسمه هم باید نابود بشود. چون در آن اراده ظلمانی است و سدّ و حجاب ایجاد کرده است. ولی حجاب اصلی آن ارادههایی هستند که بت پرستی را در عالم راه میاندازند؛ چوب و سنگ درست میکنند و وقتی اینها را میشکنی، چیز دیگر جای آن میگذارند، یک فرهنگ دیگر و یک بت پرستی مدرن درست میکنند؛ آنگاه روز از نو، روزی از نو! جاهلیت اولی از بین میرود، اما جاهلیت جدید به پا میکنند. توحید و شرک در عینیت به همین معناست. یعنی شرک عینی همین ائمه نار و فروعشان هستند. اگر کسی زیر چتر ولایت آنها رفت، همه زندگیاش شرک میشود. آنها انسان را به بت پرستی دعوت میکنند و بت پرستی را اقامه میکنند. فرهنگ توجه به غیر، خضوع در مقابل غیر، توسل به غیر، ترسیدن از غیر و توکل به غیر را در انسان ایجاد میکنند؛ فرهنگ ابتهاج به قرب غیر خدا را در انسان ایجاد میکنند. فرهنگ توجه و ذکر غیر حضرت حق و لذت از غیر ذکر حق را ایجاد میکنند. همه اینها فرهنگ شرک است.
اما در طرف مقابل دستگاه توحید و انبیاء و اولیاء آدم را تنزیه میکند. لذا در مناجات الذاکرین امام سجاد(ع) می خوانیم: «أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِ لَذَّةٍ بِغَیرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَیرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَیرِ قُرْبِكَ»؛ یعنی در نگاه انبیاء اگر آدم یک بالش زیر سرش گذاشته، درحالیکه تکیهگاه خود را این بالش میبیند، باید استغفار کند. انبیاء بدنبال انقطاع انسانها هستند و قدم اولِ انقطاع، زهد است. زهد، فراغت است. قرآن میفرماید: «لِكَیلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»(حدید/23) یعنی همه کائنات را به شما بدهند خوشحال نشوی و از تو بگیرند هم غصه نخوری. حضرت در خصوص زهد فرمودند: «فَأَمَّا الزَّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلَا یفْرَحُ بِشَیءٍ مِنَ الدُّنْیا وَ لَا یأْسَى عَلَى شَیءٍ مِنْهَا فَاتَهُ فَهُوَ مُسْتَرِیحٌ»(12) اما بعد از مرتبه زهد، مراحل دیگری نیز باید طی شود. در روایت فرمودند: «أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْیقِینِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْیقِینِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»(13) لذا انسان تا وادی زهد را طی نکند، انوار یقین در قلب او متجلی نمی شود. پس سیر انسان با زهد شروع میشود.
اما دستگاه مادی، به عکس؛ دائم ایجاد تعلق به ماده میکند، گسترش تعلق میدهد، تنوع علاقه ایجاد میکند، ابتهاجات متنوع ایجاد میکند. یک شهربازی درست میکند که یک اعتکاف چند روزه در دنیا است و مثل اعتکاف ما در مسجد، اعتکاف چند روزه در دنیا است. انواع ابتهاجات مادی ولو ابتهاج همراه با دلهره و خشونت، به خورد انسان میدهد و آدم را مست دنیا میکند و از آن طرف بیرون میفرستد. تمدن مادی، یک میکدهای است که آدم را مست دنیا میکند. قرآن میفرماید: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى»(نساء/43) مستیهایی که مانع نماز است، متنوعاند و فقط مستی از خمر و خواب نیستند، مستیهای مختلفی است. در انسان، مستی نسبت به دنیا انسان را خمار دنیا میکند و این، کار دستگاه اولیاء طاغوت است که آدم را غرق در لذتهای مادی میکند و شدت روانی به دنیا ایجاد کرده و انواع ابتهاجات، حرص و حسد و بخل و کینه و همه صفات رذیله هم در انسان ایجاد میکند.
این توضیحات را دادیم که بیان کنیم ائمه نار، اصل کفر هستند و کفر، از فروع آنها است و کفر مجسم، همین بساط است. کفر، یک گزاره نیست که یک جایی در عالم هست و یک نفس الامری دارد، آن نفس الامر، کفر نیست. کفر، همین است که میبینید، این تمدن، کفر است. شرک، همین دستگاه است. لذا در روایتی حضرت فرمودند بنیامیه جلوی معرفی توحید را نگرفتند، بلکه جلوی معرفی شرک را هم گرفتند؛ چون شرک اگر شناخته بشود، خود آنها شناخته میشوند. دستگاه شیطان، دستگاه کفر و شرک است و کارهایی که میکند هم مفصل در قرآن آمده است. برای موحد شدن باید از این طواغیت جدا شویم. آیه «فَمَنْ یكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» همین را بیان می کند؛ یعنی باید نسبت به او کفر بورزید و هیچ اعتماد و تکیهای نکنید و هیچ خیری در او نبینید و او را وادی امن ندانید.
تبیین توحید و شرک در حدیث عقل و جهل
تقریر دیگری نیز از جریان کفر و شرک در حدیث جنود عقل و جهل آمده که امام صادق فرمودند: «اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِیینَ عَنْ یمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُكَ خَلْقاً عَظِیماً وَ كَرَّمْتُكَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِی قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَكْبَرْت»(14) شما عقل و جهل را بشناسید، لشکر عقل و جهل را هم بشناسید، راه یافته میشوید. بعد حضرت از خلقت عقل و جهل شروع کردند که خدای متعال عقل را «یمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ» آفرید و بعد به او فرمود «فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ» فرمانهای خدای متعال از دو حال خارج نیست؛ یا دستور به اقبال است یا دستور به ادبار است؛ سپس خدای متعال، او را تکریم کرد و برای او 75 لشکر خلق کرد که قوای او هستند. با این قوا، خدا را در عالم اطاعت میکند. آن 75 لشکر از ایمان تا همه صفات حمیده در حدیث ذکر شدهاست.
بعد حضرت اشاره می کنند که خداوند متعال جهل را از «الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیاً» آفرید؛ یعنی از یک بحر شور تلخ ظلمانی آفرید و بعد هم «فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یقْبِلْ» رفت و دیگر به سمت خدای متعال برنگشت. خدای متعال فرمود «اسْتَكْبَرْتَ». اصلیترین صفات رذیله، همین استکبار علی الله است یعنی در مقابل خدای متعال، کبریایی برای خودت درست کردی، فرمان خدا را زیر پا گذاشتی. جهل به خدای متعال گفت که به عقل لشکر دادی، به من هم بده، من میخواهم با او بجنگم و اینگونه بنای درگیری را او گذاشت؛ زیرا بنا نبود که او ایمان نیاورد و درگیر بشود بلکه او هم باید در ظرف خودش مومن میشد. چون اقبال و ادباری که از جهل میخواهند مثل ادبار و اقبال عقل نیست؛ لذا او در ظرف خودش طغیان کرد. در واقع اینجا یک امتحان صوری و یک آزمایشگاه صوری نبوده که بخواهند یک کسی را صوری رفوزه کنند بلکه واقعاً او میتوانسته در ظرف خودش مومن باشد. عقل، در ظرف خودش، مطیع و مومن بود. خدای متعال به جهل فرمود که به تو قوا میدهم ولی اگر استکبار بعدی کردی، تو را مطلقاً از محیط رحمت دور میکنم. 75 لشکر برای جهل مقابل لشکر عقل خلق کرد. مقابل ایمان کفر است. مقابل زهد رغبت به دنیا است مقابل تفکر و یقین و رضا و صبر و زهد صفات رذیله وجود دارد که آنها قوای جهل هستند. عقل با این قوا، بندگی را توسعه میدهد. جهل هم با آن قوا، شیطنت و استکبار علی الله را.
در ادامه حدیث فرمود در همه مومنین، بعضی از صفات حمیده هست. اما صفات حمیده در آنها کامل نمیشود الا در دو دسته. آنهایی که نبی مرسل یا عبد ممتحناند و ملائکه هم جایگاه خودشان را دارند. بنابراین سه دسته هستند که تحمل ولایت میکنند: انبیاء مرسل، ملائکه مقرب و عباد ممتحن. اینهایی که تحمل ولایت میکنند، همة صفات عقل در آنها پیدا میشود. در بقیه هم بعضی از صفات عقل هست تا منقای از جهل بشوند. و هیچ صفتی از جهل در آنها باقی نمانده و به تبری کامل برسند. وقتی از جهل تطهیر کامل شدند و هیچ قوایی از قوای جهل در وجود آنها نبود، آن وقت به درجه همان افرادی میرسند که همه قوای عقل در آنها ظهور پیدا کردهاست. این معنایش این است که خدای متعال عقل را آفرید و قوای نورانی هم به او داد؛ ما صاحب آن قوای نورانی نیستیم اما اگر بندگی کنیم، قوای او در ما تجلی میکند.
حقیقت عقل و جهل و تولی به آنها
عقل را بزرگان به مقامی از مقامات نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تفسیر کردند؛ یعنی همه خوبیها و صفات نورانی را به ایشان دادند. هیچ کسِ دیگر، صاحب این صفات نیست. مابقی، به اندازهای که تحمل ولایت او را میکنند، صفات ایشان در آنها ظاهر و جاری میشود مثل اینکه خدا یک خورشید، در منظومه شمسی آفریدهاست و خانههای ما با این یک خورشید، گرم میشود. من خودم خورشید نیستم و برای من هم خورشید خلق نمیکنند؛ بلکه شعاعی از او به من میرسد. یک عقل و یک سرچشمه خیر هست که آن سرچشمه خیر، همه قوای خیر را دارد و میخواهد عبادت و بندگی خدا را بسط بدهد و همه ما را میخواهد به سمت خدا ببرد. شفاعت یعنی از قوای خودش، خرج ما کند تا ما را به قوای خودش و به بندگی خودش نورانی کند. اگر ما تحمل کردیم، نورانی به نور او میشویم یعنی به منزله دست و چشم و گوش حضرت میشویم که حضرت، با ما عبادت میکنند. «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ» هم معنایش همین است و الا ما که اهل نماز نیستیم. حضرت با ما خدا را عبادت میکند.
از آن طرف هم یک جهل بیشتر نیست. همه شیطنتها، آنجا است. مابقی، به اندازهای که وارد وادی ولایت او میشوند، صفات ظلمانی او در آنها ظهور پیدا میکند و او هم به وسیله اینها معصیت و استکبار میکند. او استکبار خودش را از طریق صفات ظلمانی خودش مثل کبر و بخل و ریا و حسد و عجب به اینها منتقل میکند. بنابراین دو جریان، بیشتر نیست؛ یکی جریان جهل و دیگری جریان عقل است. عقل، حضرت است و جهل هم دشمن اصلی حضرت است. حالا شما پیدا کنید که ابلیس الابالسه که دشمن اصلی حضرت است، چه کسی است. «شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ»(انعام/112) که با حضرت عداوت دارند، همان جهلی است که همه ظلمتها به او برمیگردد، همانطور که همه نورانیتها به حضرت برمیگردد و همه صفات کریمه، از ایشان است، همه صفات رذیله هم از جهل است.
اگر کسی تبری از جهل و قوای جهل و تولی به ولایت عقل داشت؛ همه صفات عقل در او ظهور پیدا میکند. اگر بینابین حرکت کند هم به عنوان مثال حسد دارد و هم یک بخشی از صفات حمیده را باید از رذایل منقا بشود. این سیر تطهیر، حتی تا عالم قیامت هم ادامه پیدا میکند. در بعضی روایات است که نهر تسنیم، نهری است در درب بهشت و زیر یک درخت با اوصافی خاص که متعلِّق به امیرالمومنین است؛ مومنین وارد این نهر میشوند و شستشو میکنند و حسدشان از بین میرود و تطهیر میشوند. ولایت امام مطهِّر و ماءِ طَهور است.
بنابراین با این تقریر اگر شما بخواهید حقیقت عبودیت و بندگی و حقیقت توحید را در آفرینش ببینید؛ بحث فقط این نیست که باید اعتقاد داشت که خداوند یکی است که «وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِیةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ» بلکه وقتی خداوند نظام آفرینش را خلق کرد دو عالم آفرید. توحید و شرک جریان خیالی نیست بلکه دو عالم هستند. عالم موحدین، بر مدار وجود مقدس نبی خاتم و عالم شرک و کفر و نفاق، بر مدار دشمنان حضرت است. هردو جریان قواهایی را مسخر خود میکنند و ارادههای انسانی را تحت پرورش خود میگیرند و از طریق ارادههای انسانی فاعلهای دیگر را مسخر میکنند. ارادههای انسان ابزار می شوند که طبیعت تسخیر و تصرف شود و شهر و خانه و تمدن ساخته شود و البته رنگ و طعم و بوی اراده خودشان را به این فاعلها میدهند. لذا دو دستگاه وجود دارد. این دستگاه، محورش ارادههای معصوم است و آن طرف هم ارادههای مستکبر. محور ارادههای معصوم، نبی اکرم و اهل بیت هستند. توحید مجسم دستگاه بر محور رسول اکرم(ص) است و شرک و کفر مجسم نیز دستگاه ساخته شده بر محور اولیای طاغوت است.
تبیین توحید و شرک در آیات شجره طیبه و خبیثه
در ادامه همین بحث و به تقریر دیگری می توان آیات سوره مبارکه ابراهیم را بررسی کرد که چنین میفرماید: «أَ لَمْ تَرَ كَیفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَیبَةً كَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی أُكُلَها كُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ»(ابراهیم/24-25) خدای متعال، کلمه طیبه را به شجره طیبه مَثَل زدهاست. شجره طیبهای که اصل و ریشهاش ثابت و فرعش در آسمان است و در هر زمانی میوه میدهد. در طرف مقابل هم کلمه خبثه، مِثل درخت ناپاک است و از روی زمین روییده و قرار و ریشهای ندارد و مستقر نیست. در روایات، کلمه طبیه به کلمه توحید، و کلمه خبیثه به کفر معنا شده است. ایندو در حقیقت یک درخت هستند. اصل درخت توحید نبی اکرم(ص) و تنه اصلی این درخت، امیرالمومنین(ع) و شاخههایش، معصومین(ع) و برگهایش، شیعیان هستند.(15) البته شیعیان را به معنای وسیعش باید لحاظ کرد که قرآن فرمود: «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ»(صافات/83) یعنی همه مومنین تاریخ، شیعیاناند. و اما میوههای این درخت هم علومی است که از اهل بیت بر قلوب این مومنین، جاری میشود. و نیز در روایتی خاص فرمودند: «عُنْصُرُ الشَّجَرَةِ فَاطِمَةُ سلام الله علیها»(16) که این معنا بیان سرّ خاصی است.
در روایت دیگری که معنای لطیفی دارد حضرت فرمودند که اصل شجره توحید، خود معصومیناند و فرعش، ولایتشان است. در این معنا، تعبیر «فَرْعُها فِی السَّماءِ» یعنی اگر کسی بخواهد وارد محیط ولایت بشود، باید سماواتی بشود. آدم تا زمینی و متعلِّق به ارض است، نمیتواند وارد ولایت معصوم بشود؛ اما به آنجا که رفتی «تُؤْتی أُكُلَها كُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» خواهد بود. بنابراین اصل شجره توحید، امام و فرعش ولایت امام است. ما در فرع ولایت آنها مثل برگهای این درخت میشویم. شیعیان، با همه وجود وابسته و متعلِّقاند؛ این برگی که روی درخت سبز میشود همه خصوصیاتش، فرع بر آن درخت است و از آنجا تغذیه و استمداد میکند. برگ درخت مو، برگ درخت مو است و برگ کاج، برگ کاج است و هر کدام، صبغه آن درخت را دارد. نسبت مومن، با همه اعتقادات و افکار و اخلاقش به خدای متعال، یک برگ درخت میشود. حضرت ابراهیم یا حضرت موسی کلیم یک برگی بر شجره توحید هستند. اصل این شجره، نبی اکرم و تنه استوار این شجره، امیرالمومنین(ع) هستند.
شجره خبیثه و کفر هم به بنی امیه و دیگران تفسیر شده است. آنها هم یک درختی هستند که در عالم قرار ندارند؛ چون تعلقی به حضرت حق ندارند؛ دولت باطل، قرار ندارد لذا قرآن میفرماید: «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما ینْفَعُ النَّاسَ فَیمْكُثُ فِی الْأَرْضِ»(رعد/17). این مطلب تحلیل قرآن است که این درخت قرار ندارد. همه کلمه کفر، با همه طول و عرض تاریخیاش بیقرار است، یعنی اولاً متلوّن است و ثانیاً قرار ندارد. بنابراین بساطش جمع میشود.
انذارها و تبشیرهای قرآن بر دو جریان ولایت
خلاصه اینکه اگر ما به توحید و تبری از شرک دعوت شدهایم، منظور از توحید نبی اکرم(ص) و محیط ولایتشان است؛ و شرک نیز جریان اولیاء طاغوت و ابلیس و محیط ولایت آنهاست. آیات جلسه قبل از جمله آیه اول سوره مبارکه هود که فرمود: «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكیمٍ خَبیرٍ * أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنی لَكُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ» بیان میکند که همه انذارهای قرآن به همان «أَلاَّ تَعْبُدُوا» برمیگردد و همه بشارتها هم به «إِلاَّ اللَّهَ» برمیگردد؛ لکن منظور از «أَلاَّ تَعْبُدُوا» معنایش این است که از ولایت اولیاء طاغوت و آن محیط مطلقاً تبری بجویید و وارد وادی آنها نشوید. فراز نورانی «إِلاَّ اللَّهَ» یعنی عبادتِ خدا کنید لکن منظور تولی به معصوم و دنبال ایشان حرکت کردن است.
همه انذارها و بشارتهای قرآن به انذار از ولایت اولیاء طاغوت و ائمه نار از همه شئونش برمیگردد. و نیز بشارتهای قرآن نیز در واقع به ولایت معصوم است که البته از همین دنیا هم شروع میشود؛ آنهایی که وارد محیط این ولایت میشوند، بشارت داده شده که وارد خیرات شدهاند؛ فرمود: «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفی نَعیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفی جَحیمٍ»(انفطار/13-14) در قیامت هم جریان همین است. در مورد جهنم حضرت فرمودند: «وَ وَلَایةُ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ هِی النَّارُ»(17) و نیز در مورد بهشت در روایات بیان شده است که مقامات جنت فرع بر امام است و لذا همه بشارتهای قرآن مقامی از مقامات وجودی امام است. مثلا مقام رضوان بالاترین مقامی است که قرآن برای مومنین، بشارت میدهد و در زیارت جامعه کبیره میخوانیم: «بِكُمْ یسْلَكُ إِلَى الرِّضْوَانِ». البته اینکه رضوان خود حضرات معصومین(ع) چیست در فهم ما نمیگنجد. مثلا وقتی میفرماید: «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعی إِلى رَبِّكِ راضِیةً مَرْضِیةً»(فجر/27-28) اما برای ما، محیط رضوان، محیط ولایت امام است.
بنابراین معنای کفر و ایمان صرف یک گزاره نیست بلکه نفس الامر و حقیقتی دارد. حقیقت توحید ایمان و اعتقاد معصوم است و ما فرع این ایمان میشویم. در حدیث نورانی «سلسلة الذهب» اشاره شده است که: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»(18) در این حدیث کلمه «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» فقط لفظ نیست؛ اگر لفظ بود که دخول و ورود به آن معنا نداشت. کلمة «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، یک وادی و حصن است که انسان میتواند وارد آن بشود، این کلمة همان کلمه طیبهای است که در آیه مذکور به شجره تشبیه شده است. وادی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» همان محیط ولایت نبی اکرم(ص) و اهل بیت(ع) است؛ اگر کسی وارد این محیط شود در واقع وارد وادی حصن شدهاست و معنای «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» که در ذیل روایت آمده است هم همین است.
تبیین توحید و شرک در آیات نور و ظلمات
همین مطلب باز به تقریر دیگری در آیه ظلمات و نور بیان شده است. در آیه نور، جریان هدایت الهی و وحی و توحید، بیان شده است که فرمود: «الله نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّی یوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَیتُونَةٍ لَّا شَرْقِیةٍ وَ لَا غَرْبِیةٍ یكَادُ زَیتُهَا یضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یهْدِی اللَّـهُ لِنُورِهِ مَن یشَاءُ وَ یضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ»(نور/35). در آیه، حداقل چهار مرحله، مورد توجه است. مرحله اول «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» است که داستان خلقت عالم نیست؛ بلکه جریان هدایت خدای متعال در عالم است لذا در روایت هم فرمودند: «هُدَى مَنْ فِی السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِی الْأَرْضِ»(19) معنای آیه این نیست که «الله» وجودِ آسمان و زمین باشد. لذا همه عوالم با نور الهی هدایت میشوند و هدایت به سمت توحید و مقامات، با نور الهی است.
این نور الهی که همه عوالم با او هدایت میشوند متمثِّلِ در یک مَثَلی است که این مَثَل یک چراغدان است که جزئیاتی را از ظرف و روغن و... آن در آیه بیان شده است. این تفصیلات جریان هدایت در واقع مرحله دوم جریان هدایت است که همه عوالم به این نور روشن میشوند. اما مرحله سوم این است که همین نور متمثل شده، بشکل «نور علی نور» است. و در مرحله بعد این نور میشود: «فِی بُیوتٍ أَذِنَ اللَّـهُ أَن تُرْفَعَ وَ یذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ یسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ * رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّكاةِ»(نور/36-37). این نور در خانههایی که اجازه ذکر و رفعت در آن خانهها داده شده وارد میشود. بیرون آن خانهها، نه اجازه ذکر است، نه اجازه رفعت؛ بیرون آن خانهها، نمازش هم غفلت است؛ اما در این خانهها، خوابش هم ذکر است.
این چهار مرحله تنزل جریان هدایت الهی است؛ از تمثل نور الهی در وجود مقدس نبی اکرم و تجلی نور نبی اکرم در عوالم، مِثل یک چراغدان تا تنزل نور نبی اکرم در بیوت میباشد. جریان هدایت الهی که همه کائنات با او هدایت میشوند، این است. بروشنی این آیه به حضرات معصومین(ع) تفسیر شده است. مَثَل نور، نبی اکرماند و مشکات نور، قلب نبی اکرم یا وجود حضرت زهرا است. مصباح، حسنیناند. زجاجه، حضرت زهرا(س) است؛ همچنین در روایت بیان شده است که: «نُورٌ عَلى نُورٍ» منظور امامی بعد از امام دیگر است.(20)
لذا شروع هدایت، از ورود به بیت النور است و اگر انسان، وارد بیت النور نشد؛ بیرون این بیت النور، جای ذکر و رفعت نیست. با ریاضت و زحمت کشیدن و اینها نمیشود. اگر باب این بیوت بسته شد، دیگر با ریاضت و ذکر گفتن و نمازِ شش ماهه خواندن و اینها، چیزی حل نمیشود. دو رکعتش را ابلیس خوانده چهار هزار سال طول کشیدهاست؛ اما اگر در این خانهها رفتید، همه چیز حتی خواب انسان در آنجا ذکر است.
خدای متعال برای هدایت، یک چنین جریانی را قرار داده که در زیارت جامعه کبیره هم به همین اشاره شده است. در ابتدا بیان شده است که: «أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِینَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ» در مرحله بعد بیان میشود: «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ» که مرحله ارتباط عالم ملائکه با امام است؛ و در مرتبه آخر بیان میشود: «حَتَّى مَنَّ عَلَینَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِی بُیوتٍ» لذا جریان هدایت که در قالب چراغدانی تجلی می کند در بیوت وارد میشود و ما میتوانیم وارد این بیوت بشویم و بعد از آن است که اجازه رفعت داریم. سیر تا عوالم نور از این بیوت شروع میشود؛ باید آن مشکات نور را طی کنیم تا به مَثَل نور برسیم.
محیط ظلمات و راه خروج از آن
اما جریان مقابل محیط ظلمات است که قرآن میفرماید: «أَوْ كَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّی یغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یكَدْ یراها وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(نور/40). روایات ذیل این آیه بیان میکند: «أَوْ كَظُلُماتٍ قَالَ الْأَوَّلُ وَ صَاحِبُهُ یغْشاهُ مَوْجٌ الثَّالِثُ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ ظُلُمَاتٌ الثَّانِی بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ مُعَاوِیةُ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ فِتَنُ بَنِی أُمَیة إِذا أَخْرَجَ یدَهُ الْمُؤْمِنُ فِی ظُلْمَةِ فِتْنَتِهِمْ لَمْ یكَدْ یراها وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ علیها السلام فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ یوْمَ الْقِیامَةِ»(21) یعنی جریان ظلمات با آن افراد آغاز شده و در ادامه معاویه و فتن بنی امیه است که تعبیر شده است «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ». در مقابل آن چراغدان نور که عوالم را نورانی میکند؛ این حجب ظلمانی است. در این روایت بیان میکند که مومنی که سرشتش نورانی است و به امام خودش متصل است، باز در این ظلمات گرفتار است الا اینکه خدای متعال برای نوری قرار دهد. لذا بیان شده اگر خداوند برای کسی چراغی روشن نکند تا قیامت باید در ظلمات بماند.
پس قرآن دو جریان را توضیح میدهد. یکی جریان هدایت الهی است در قالب مَثَل نور که وجود مقدس نبی اکرم است و تجلیات ایشان در عوالم، تنزلات ایشان در عوالم تا بیوت. یکی هم جریان ظلمات که «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» است و فراگیر میشود، به گونهای که مومن را هم در تاریکی میبرد؛ راه نجات از این ظلمت هم امام است و الا این ظلمت، تا قیامت هست. یعنی فقط محدود به دنیا نیست. حجب ظلمانی و عوالم نور همان وادی توحید و وادی كفر و شرك است. این وادی كفر و شرك كه «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» و «بَحْرٍ لُجِّی» است، محیط ولایت ائمه جور است که به فرموده احادیث الاول و الثانی و الثالث و بنی امیه و... هستند. این محیط ظلمات و کفر است و در مقابل ولایت اولیای الهی، محیط توحید و هدایت و نور است.
تبیین توحید و شرک در آیات مسیر لقاءالله
از آیات دیگری که توضیح دو جریان توحید و شرک و تجسد آنها در عالم مهم است، آیات پایانی سوره مبارکه کهف است. در این آیات ابتدا فرموده: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحى إِلَی أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»(کهف/110) این پیغمبر خدا در قالب بشر نازل شده و لباس بشر پوشیده ولی صاحب وحی است آن هم آن وحی مخصوص پیامبر، نه وحی بقیه انبیاء. «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ یكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یرْسِلَ رَسُولاً فَیوحِی بِإِذْنِهِ ما یشاءُ * وَ كَذَلِكَ أَوْحَینَا إِلَیكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِیمَانُ و لَـكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»(شوری/51-52). وحی به پیامبر نه «مِنْ وَراءِ حِجابٍ» است، نه واسطهای در كار است. خدای متعال میفرماید با شما تكلم كردیم و حجابی هم در کار نبود، بلکه از جنس وحی بود. و آن کلمهای هم که به حضرت ایحاء شد كلمة روح است كه همه حقایق ایمان و هدایت در او است؛ یعنی آن چیزی كه به پیامبر داده شده، نوری است كه وسیله هدایت همه است. لذا در آیه سوره کهف میفرماید آنچه به پیامبر وحی شده توحید است «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ».
در ادامه میفرماید: «فَمَن كَانَ یرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا یشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» یعنی حضرت بیان میکنند به من حقیقت توحید، ایحاء شده و من میتوانم همه شما را در وادی توحید ببرم و موحد كنم و سر سفره بنشانم. اگر كسی امیدوار شد، و خواست دنبال من بیاید تا با من به توحید و لقاء رب برسد، یك عمل صالحی باید انجام بدهد. نكره، اینجا برای تعظیم است. تنوین، تنوینِ تعظیم است. پس باید یك عمل صالحی انجام بدهد و اخلاص در عبادت داشته باشد. طبق روایات اخلاص در عبادت یعنی ریا در آن نباشد، حتی ریا مخفی هم نباشد. همان روایاتی كه میگوید راه رفتن مورچه سیاه در شب سیاه بر سنگ تاریك، اثری دارد؛ ریا، گاهی از او مخفیتر است. اگر میخواهید به لقاء الله برسید، میخواهید من دستانتان را بگیرم، آن توحیدی كه من دعوت میكنم این است که باید به اخلاص محض برسید و این اندازه هم غیر، در وجودتان نباشد. اگر این گونه شدید، به لقاء الله میرسید.
روایت مخصوصی ذیل این آیه نقل شدهاست که حضرت فرمودند: «لا یشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً قَالَ لَا یتَّخِذْ مَعَ وَلَایةِ آلِ مُحَمَّدِ وَلَایةَ غَیرِهِمْ وَ وَلَایتُهُمُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ»(22) اگر میخواهید خالص بشوید، باید اخلاص در ولایت داشته باشید. به هر اندازه كه شرك در ولایت داشتید حتی اگر به اندازه یك نگاه كردن باشد از تولی به امیرالمومنین بیرون رفتید، و در ولایت دیگران قرار گرفتید و به همین اندازه مشرك میشوید. آن عمل صالح، همین ولایت است. باید اول وارد وادی ولایت بشوید، بعد اخلاص در ولایت داشته باشید تا به حقیقت توحید كه مقام لقاء الله است، برسید. موحد شدن یا مشرک شدن از نظر قرآن منوط به توحید و شرک در ولایت است؛ یك شرك مجسّم و یك توحید مجسّم وجود دارد و همه انذارهای قرآن، نسبت به همین شرک و همه بشارتهای قرآن، نسبت به آن توحید است.
همینجا نکتهای را اشاره کنیم که در فضای فکری عرفا نیز حرفهایی در باب سلوک و رسیدن به مقام لقاء الله بیان شده است. این حرفها که وادیهایی را تعریف کرده و سیری در آنها را بیان میکنند، با اینکه حرفهای سستی نیست ولی نوعا حجیت ندارد و استنادی برای آنها یافت نمیشود. اینگونه نیست که آنها مانند فقهاء حرف خود را مستند کنند. ولی نکات خوب در فرمایشات آنها زیاد است.
حقیقت دستور فرار به سمت خدا
با توجه به مباحث بار دیگر آیهای را که در جلسه قبل خواندیم را معنا میكنیم. فرمود: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَكُمْ مِنْهُ نَذیرٌ مُبینٌ»(ذاریات/50) این فرار از چیست؟ فرار از ائمه نار به سمت امام معصوم است. بله از گناه و صفات بد هم باید فرار کنیم ولی اصل این شرور خود ائمه نار هستند، چنانچه فرمودند: «عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِ شَرٍّ». باید از کلمه كفر و اولیاء طاغوت فرار كنید زیرا آنها «یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» از ابلیس و شیاطین انس و دشمنان و از وادی كفر و ائمه نار، باید به سمت خدا فرار کنید. ولی «فرار الی الله» همان فرار به وادی ولایت امام است. به سمت خدا رفتن، حرکت در وادی توحید و پیوستن به امام و رفتن در بیت النور است. «فَفِرُّوا» یعنی از وادی ظلمات به سمت نور و از ائمه نار به سمت ائمه نور و از جهل به عقل و از ولایت اولیاء طاغوت به ولایت معصوم بروید. آیات مذکور همه بیان میکنند که از اولیاء طاغوت باید به ائمه پناه برد. اولیاء طاغوت دام پهن کردهاند تا شما را در ظلمات خودشان ببرند. ظلمات هم این قدر سنگین است كه تعبیر قرآن این بود که: «أَوْ كَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّی» یعنی در دریای عمیقِ موّاجِ پر از گرداب و طوفان كه هیچ كس نمیتواند در آن دوام بیاورد. و البته واضح شد که فرار به سمت امام همان فرار به سمت خداست نه اینکه چیزی در عرض خدا باشد.
و اینکه در ادامه این فرار فرمود: «وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» تفسیر آیه قبل است. این آلههها همان هایی هستند که باید از آنها به سمت خدا فرار کرد. آلهه اصلی چوب و سنگ نیستند بلکه همان ائمه نارند. اینها هستند كه ما را به سمت چوپ و سنگ میكشند و چوب و سنگ را اگر از بین بردید، یك بت دیگر برایتان میتراشند. و اگر فرمود «مع الله» منظور در کنار امام حق است. البته این تفسیر باطنی است.
در روایتی از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که حضرت فرمود: «نَزَلَ الْقُرْآنُ أَثْلَاثاً ثُلُثٌ فِينَا وَ فِي عَدُوِّنَا وَ ثُلُثٌ سُنَنٌ وَ أَمْثَالٌ وَ ثُلُثٌ فَرَائِضُ وَ أَحْكَامٌ»(23) قرآن، سه بخش است؛ ثلث آن در مورد ما و ثلث آن در مورد دشمن ماست. همه آن جایی كه دعوت به توحید میشود، دعوت به امام است. بحث بهشت، بحث امام است؛ بحث خیرات، بحث امام است و اصلاً همه بشارتهای قرآن، بحث امام است. آن جایی كه انذار داده میشود از جهنم و كفر و شرك و اولیاء طاغوت، همهاش دشمنان آنها است. جهنم، همان است؛ صفات رذیله، همان است؛ همه دركات، همان جا است. احكام هم یعنی مناسك ولایت امام كه باید به آن تمسك كرد. همه قرآن، همین است. لذا در حدیثی حضرت فرمود: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ وَلَایتَنَا أَهْلَ الْبَیتِ قُطْبَ الْقُرْآنِ وَ قُطْبَ جَمِیعِ الْكُتُبِ»(24) و یا در روایت دیگری حضرت فرمودند کل قرآن در باء بسم الله است و من آن نقطه تحت الباء هستم «أنا النقطة التی تحت الباء المبسوطة»(25)
لذا خلاصه بحث اینکه همه حوزههای اختیار انسان كه حوزه مسئولیت او است، اعم از حوزههای ظاهری و باطنی و حوزه خصوصی و زندگی اجتماعی و تاریخی انسان، باید تحت ولایت امام حق كه وادی توحید است قرار بگیرد؛ و از ائمه ضلال که وادی كفر هستند، تبری بجوید و فاصله بگیرد. و الحمد لله رب العالمین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....
ایشان در قسمت دوم بحث در ادامه بحث و در خلال سوالات حضار بحث اقامه حق و باطل و فرق آن با اشاعه و اقدام را بحث می کنند که اقامه مرحله جابجا شدن موازین و معیارهاست که معروف و منکر در جامعه محقق شود و گاه جابجایی در آنها نیز رخ می دهد. میزان هرچیزی متناسب با همان فعل است و در محیط فکر و عمل و اخلاق و... میزان هایی هست که اگر بر محور حق تنظیم شود حق اقامه خواهد شود و اگر میزان های جامعه باطل باشد جهت اشتباه را بیان خواهد کرد و اقامه منکر همین نقطه است. ایشان در ادامه بیان می کنند که دستگاه کفر و باطل از ابزارهای خود برای مقابله با جریان حق استفاده می کند و بدنبال جداکردن انسان از امام است و در این بحث به مبانی دموکراسی و حقیقت آن اشاره کرده اند که این پدیده چیزی جز معیار قرار دادن انسان نیست و این معنا را تبیین می کنند و از دست رفتن همه خوبی ها و حقوق عالم را با همین کلمه توضیح می دهند. در پایان نیز به سوالاتی در باب وظائف جوانان در جریان انقلاب اسلامی و نیز اهمیت نهجالبلاغه و روش استفاده از آن و... پاسخ دادهاند.
اخلال دستگاه شیطان در اتصال انسان به امام و راه نجات
سوال: اینکه شعاع نور امام، هم در روح و هم در جسم هست؛ آیا با وجود تغذیه اشتباه و مخصوصاً با ابزار و محصولات و تفكرات غرب و جبهه طاغوت، این جسم باز هم وارد جبهه طاغوت شده و آن عوامل باعث جلوگیری از ورود نور در جسمِ غیر طاهر است یا خیر؟
جواب: بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين. باید توجه کنیم که دستگاه شیطان، مانع اتصال ما به امام میشود. اصل كار شیطان، همین است. شیطان، بین ما و امام، فاصله میاندازد چنانچه قرآن هم از لسان شیطان میفرماید: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقیمَ * ثُمَّ لَآتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرین»(اعراف/16-17)؛ یعنی چون صراط مستقیم، امام است، من بین اینها و امام، فاصله میاندازم و از چهار طرف آنها را محاصره میكنم و خواهید دید که نسبت به امام، شاكر نیستند؛ چون من یك كاری میكنم كه نعمتِ امام را كفران بكنند. تمام تلاش شیطان این است که بین ما و امام، فاصله بیاندازد و موانعی اعم از ظاهری و باطنی ایجاد كند؛ از جمله الگوی پوشاك ما، خوراك ما، اكل ما، شرب ما، همه میتوانند مانع باشند.
ولی یك نكته اساسی وجود دارد كه مومن اگر مومن باشد، اصل وجودش متصل با امام است و اینها نمیتواند صدمه اساسی به مومن بزند. گرچه فعلاً به تعبیر روایات در دوران غیبت و حجاب و دورانِ «هُدنه» هستیم؛ و مومن اگر مراعات نكند و بیموالاتی بكند، به اندازهای كه غفلت میكند در حجاب قرار میگیرد، ولی اگر توجه داشته باشد، این طور نیست و آن موانع نمیتواند مانع مومن شوند؛ البته یك نكته مهم وجود دارد و آن اینكه بالاخره در این ابتلاء و امتحان سنگینی كه پیش آمده، یك حجابی بر حقیقت ولایت افتاده و ما در حجاب قرار گرفتیم؛ ولی از این حجاب میشود به نحو جزئی عبور كرد و انسان به ظهور جزئی برسد تا دوران ظهور كلی كه همه حجاب برداشته میشود. میشود خود انسان، در این دوران، به ظهور جزئی برسد و امام برای انسان و در قلب انسان ظهور بكند زیرا طبق روایات نور امام در قلب مومن است. فرمودند: «وَ اللَّهِ یا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ ینَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِینَ»(26) بنابراین میشود این اتفاق برای انسان بیافتد ولی تغذیه و سبك خواب و... مانع هستند و به هر اندازهای كه ما تحت ولایت دستگاه باطل قرار بگیریم، بخصوص اگر ولایت آنها را بپذیریم، حجاب میشود. منتهی تبری، مراتبی دارد. اصل تبری، تبری قلبی است؛ یعنی ممكن است یك موقع انسان مجبور به یك شرایطی بشود ولی در قلبش تبری نسبت به آنها و جریان آنها را داشته باشد؛ این تبری میتواند به اصلاح كار كمك كند.
البته اینکه نور امام چطور در قلب انسان منعکس میشود جای بحث جدی دارد ولی بطور خلاصه اشاره میکنیم که در همین روایت بیان شده است که: «وَ اللَّهِ یا أَبَا خَالِدٍ لَا یحِبُّنَا عَبْدٌ وَ یتَوَلَّانَا حَتَّى یطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا یطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى یسَلِّمَ لَنَا وَ یكُونَ سِلْماً لَنَا» یعنی مرحله حب الامام و تولی به امام كه همان ظهور امام در قلب است به این صورت است که وادی تطهیر باید پشت سر گذاشته بشود. آغاز آن از تسلیم تا مقام سلم است و این، كار ما است. قدم بعد، وادی تطهیر است كه خدای متعال، قلب ما را با ریاضیات، شستشو میدهد. وقتی شستشو داد، آن وقت وادی نزول اجلال امام در قلب پاك است. اینها مرحله ظهور جزئی امام برای قلب انسان است.
تبیین حقیقت اقامه در مقابل اقدام و اشاعه
سوال: در مطالب از سه مرحله اقدام و اشاعه و اقامه بحث کردید، اگر ممکن است بیشتر توضیح دهید؟
جواب: مرحله «اقدام» یعنی ارتکاب خوبیها یا بدیها که فردی خودش بر نماز خواندن یا زکات دادن یا معصیت اقدام کند. «اشاعه» یعنی گسترش دادن یک گناه یا گسترش دادن یک خیر؛ و «اقامه» یعنی بستری ایجاد بکنید که درک انسانها و آن ترازویی که با آن سبک سنگین و تجلیل و تحقیر و خوب و بد و زشت و زیبا میکنند، شکل بگیرد. اگر کسی در عقل عمل جامعه، با یک ابزاری تصرف کرد به طوری که بدیها را خوبی دیدند و خوبیها را بدی دیدند، اقامه منکر کردهاست.
ولات جور، مناسبات ولایت خودشان را اقامه میکنند. وقتی میخواهند ولایت بکنند و شر را گسترش بدهند؛ در گسترش شر، یک مرحله این است که اقامه شر میکنند؛ یعنی کاری میکنند که جامعه شرور را میپسندد. الان در غرب، و یا همین جامعه مومنین که تحت تاثیر قرار گرفتند، میبینید که آن سبک زندگی شیطانی را میپسندند و آن را ارزش میدانند و اسمش را آزادی و کرامت انسان میگذارند. این همان منکر را معروف کردن و معروف را منکر کردن است. میخواهند رابطه بین اقشار را به هم بزنند برای اینکه از انسانها در جهت مطامع خودشان و برای گسترش اقتدار خودشان سوء استفاده کنند، اسمش را کرامت و آزادی زن گذاشتهاند و این میشود ارزش و خلافش هم ضد ارزش است. اینجا منکر میشود معروف و معروف هم منکر میشود. این، مرحله اقامه است یعنی از طریق یک بسترهایی تصرف بکنید به طوری که مدار تجلیل و تحقیر اجتماعی، عوض بشود؛ حال یا از باطل به حق برگردد و یا از حق به باطل برگردد.
به عنوان مثال یک موقعی برای اینکه بانوان را متحد الشکل کنند، از زور فیزیکی استفاده کردند و چادر از سرها برداشتند و اجازه نمیدادند که بانوان، با حجاب، ظاهر بشوند؛ اما یک موقع میآیند بستر سازی اجتماعی میکنند به طوری که بیحجابی شرافت میشود و حجاب علامت عقب افتادگی و تحجر میشود؛ یعنی فضا را این قدر تلخ و تند میکنند که یک بانوی باحجاب، در جمع آنها احساس حقارت میکند؛ البته مومن این طور نیست، به فرموده قرآن «إِنَّ إِبْراهیمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً»(نحل/120) مومن اگر مثل حضرت ابراهیم باشد در مقابل همه بتها یک تنه، احساس عزت میکند و این خیلی مسئله مهمی است. بتهای آنها در نظر آنها شرافت داشتند اما حضرت ابراهیم یک تنه همه را شکست و بعد هم سرش را بالا گرفت. ولی معمولا این طور است که آدم اگر قوی نباشد و حق در وجودش اقامه نشده باشد، احساس حقارت میکند و این احساس حقارت، زیبا شناسی آدم را عوض میکند، میبینی از این در دانشگاه با حجاب میرود و از آن در بیحجاب بیرون میآید. بنابراین اقامه یعنی شرایطی ایجاد بکنید که ارزشها تغییر بکند.
اما «اشاعه» تسهیل بستر است. استاد ما مثالی میزد که خیلی گویا است. میفرمود مثلا رو به قبله نشستن موقع تخلی، حرام است؛ ولی بعضی ساختمانها که میروی، این سنگ توالت رو به قبله نصب شده، آنهایی که میخواهند معصیت کنند خلاصاند. آنهایی که میخواهند معصیت نکنند، به فشار میافتند. و تحمل اینها تا چند روز ممکن است مانع باشد ولی بعد از مدتی فرد رها میکند و مرتکب میشود. این همان اشاعه است؛ یعنی یک بستری درست میکند که کم کم گناه کردن و بیمبالاتی در آن پیدا میشود. اول گناه نکردن سخت میشود بعد کم کم آدم، بیمبالات میشود؛ چون سخت است. ولی اگر به یک حدی رسید که ارزشها تغییر کند این دیگر مرحله اقامه است. مثلا فرد بعد از سختی چادر سرکردن به این نقطه برسد که اصلا چادر برای چیست و چه کسی گفته چادر بپوشیم و حرف بیخودی زدند! آن وقت به اینجا که رسید، مرحله اقامه است که منکر میشود معروف و معروف هم منکر میشود. مرحله اقامه، مرحله تغییر عقل عمل جامعه است؛ یعنی عقل عملشان، تحت تصرف قرار میگیرد؛ خوبیها را بدی و بدیها را خوبی میبینند.
جریان اقامه و تصرف در موازین انسان
آدم هر کاری که انجام میدهد، بلافاصله با ترازوی خودش میسنجد، ممکن است هزاران عملیات را در یک لحظه انجام بدهد؛ مثلاً این لقمه را بگذارم در دهنم یا نه؟ عقل عمل به او میگوید بگذار یا نه؛ یعنی ترازو میکند، میگوید به نفعت هست یا به نفعت نیست. عقل عمل اگر سالم بود یعنی اگر ترازویش وصل به امیرالمومنین(ع) بود، بر اساس ترازوی حق، ترازو میكند و خوب هم ترازو میكند زیرا «الْحَقُ مَعَ عَلِی»(6) وقتی میسنجد، خوبیها را خوب و بدیها را بد میفهمد؛ ولی اگر محور ترازویش از مدار امیرالمومنین تغییر كرد و شاهین آن به یك سمت دیگری رفت، همیشه بد را خوب و خوب را بد میبیند. «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ فَأُمُّهُ هاوِیةٌ»(قارعه/8-9) یعنی گاهی خود آن چیزی كه انسان به وسیله آن وزن میكرد، سبك است. آنچه كه گذاشته بود در كفه ترازو، و میگفت «این كار، بد است یا خوب است» سبک بود. این هم یك نوع از ترازو است.
شما در ترازو میخواهید ببینید جاذبه زمین نسبت به این جسم، چقدر است؛ پس معادل آن جسم را این طرف ترازو میگذارید و میگویید به اندازه وزنِ این است. جاذبهای كه نسبت به این جرم است، نسبت به آن جسم معادل چنین است. اعمال هم همین است یعنی آن وزنهای كه این طرف میگذارید و میگویید این خوب است انجام بدهد یا بد؛ اگر تعلق به امیرالمؤمنین داشت «ثَقُلَتْ مَوازینُهُ» میشود و در قیامت هم وزنهاش سنگین است و در بهشت است؛ اما از آن طرف کسانی هستند كه با عقل خلفاء جور وزن میكردند. در واقع آنها این عقل را هم تسخیر كرده و عینك فرد را هم عوض كردهاند و فرد هم مثل آنها نگاه میكند. فلان فیلسوف اجتماعی در غرب آمده یك ترازویی درست كرده که آن ترازو بر فرد هم مسلط شده است لذا آنچه که فرد در کفه ترازو میگذارد و عقلش وزن میكند، در واقع همان عقل شیطانی و فهم آن فیلسوف شیطانی است؛ یعنی آن ظلمات عقلِ او است که در كفه دیگر ترازو قرار میگیرد و فرد فلان کار را خوب میسنجد. اینجاست که موازین انسان سبك است.
آدم برای كارهایش موازینی دارد و هر چیزی را با یك وزنهای میسنجند. وقتی میخواهند مثلاً فشار خون را بسنجند، در ترازو نمیگذارند زیرا یك میزان مخصوص به خود دارد که از طریق آن میگویند یک نفر فشار خون دارد یا ندارد؛ با یک میزانی گردش خون را كنترل میكنند و مثلاً میگویند این فرد فشار خونش طبیعی نیست؛ یا وقتی میخواهند حرارت بدن را بسنجند، با یك میزان دیگری اندازه گیری میكنند. همینطور موازینی هم كه ما با آنها اعمال خود را اندازهگیری میكنیم ممکن است موازین باطل باشد «وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ فَأُمُّهُ هاوِیةٌ»(قارعه/8-9).
در سوره مبارکه قارعه میفرماید: «الْقارِعَةُ * مَا الْقارِعَةُ»(قارعه/1-2) یعنی آن كوبندهای كه میآید و همه مدارها را به هم میریزد، قارعة حق است که در بعضی روایات به امیرالمومنین تفسیر شدهاست. وقتی آن كوبنده میآید، همه موازین تغییر میكند؛ تا زمانیکه این موازین به هم نخورده خیلی قیمت دارند، ولی با آمدن قارعه این بساط را به هم میریزد و دیگر آن چیزهایی كه قیمت داشت بیقیمت میشود. خفت میزان به همین معناست. مثلاً تا زمانی که حکومت پهلوی برپا بود بعض امور اینگونه بود و اهمیت داشت و كار هم از آن برمیآمد. مثلاً سرلشكری، خیلی قیمت داشت؛ اما همین كه موازین به هم میریزد، آن چیزهایی كه قیمتی بود، بی ارزش شده و آنهایی كه قیمتهایش نازل بود، رفعت پیدا میكند. وقتی آن میزان، خودش سبك شود وقتی آن را در كفه بگذاری دیگر شرافت ندارد. دستگاه شیطان، یك موازینی درست كرده و آنها را هم به یك موازین تاریخی تبدیل كردهاست که قرنها است با آن وزن میكنند و میگویند «این، بد است. این، خوب است». وقتی قارعه میآید، خود این موازین، به هم میخورد. كل دستگاه شیطان، به هم میریزد و خود موازین، بیقیمت و سبك میشوند. روز قیامت، موازین باطل، سبك میشوند. همین موازینی كه خیلی قیمت داشت و مثلاً میگفتند که فلانی سرلشكر است و از او تجلیل میکردند؛ اما وقتی كل این دستگاه فرو میكشد، سرلشكر هم دیگر قیمتی ندارد و اصلاً ترازو سبك میشود.
البته در مورد این تحقیر و تجلیلها باید توجه کنیم که همیشه از جریان جهل و شیطنت نیست بلکه گاهی بر موازین حقاند که برای عقل است و گاهی بر موازین باطلاند که برای جهل است. جهل، تجلیل و تحقیرهایش بر موازین باطل است؛ یعنی وقتی میخواهد یك چیزی را وزن كند با ترازوی باطل و استكبار وزن میکند. اگر بخواهد یك نظام استكباری، مبتنی بر شهوات باشد، ترازویش میگوید عریان گرایی، خوب است؛ اما اگر بخواهد یك نظامی باشد برای پرستش خدای متعال، ترازویتان میگوید این بد است. تجلیل و تحقیر، هر دو جا هست؛ اما موازین ما در تجلیل و تحقیر، گاهی موازین حقاند، گاهی موازین باطل. یعنی گاهی وزنه ما عقل و گاهی جهل است. گاهی آنكه در ارزش گذاری میدانداری میكند جهل و قوای شیطان است و گاهی آنكه در ارزش گذاری میدان داری میكند عقل الهی و رحمانی است. بالاخره در جامعه مومنین هم تجلیل و تحقیر هست. لذا ما اهل بیت یا مومنان را به اندازه ایمانشان تجلیل میكنیم.
دستگاه کفر و دموکراسی غرب
سوال: در تعابیر بحث شده دموکراسی را در مقابل دستگاه بسط ولایت بیان کردید. در مورد این مسئله توضیحی دهید و ریشه تاریخی آن و بیان کنید آیا دموکراسی دینی داریم یا خیر؟
جواب: حتما دموکراسی که غرب از آن حرف میزند، در مقابل بسط دستگاه ولایت است و به تعبیر دیگر همان است که فرمودند: «وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى أَكْتَافِ آلِ مُحَمَّدٍ»(27) حقیقت دموکراسی این است که اهواء پایگاه حقانیت شود. دموكراسی، حقی وراء اهواء ما قائل نیست و میگوید هرچه خودت میخواهی، حق است. پایگاه و معدن حق، خودت هستی و این است كه اشكال پیدا میكند. ظهور اولیه این مسئله در اسلام هم همان جریان غصب خلافت بود.
اما اگر مومنی بر اساس حق تصمیم بگیرد، تصمیمش ممكن است در مشروعیت، دخیل باشد. ما نباید معیار باشیم بلکه حق باید معیار باشد؛ ما وقتی بر اساس معیار تصمیم گرفتیم، تصمیممان ممكن است در مشروعیت دخالت بكند. مفهومی که امروز تحت عنوان «مردم سالاری دینی» مطرح میشود هم امر دیگری است. این قید دینی که آوردهاید معنایش این است که مردم سالاری اگر به معنای این است كه پایگاه حقانیت، مردماند و حق به ما بر میگردد، مورد قبول نیست. حق به ما بر نمیگردد. این حقوق طبیعی كه میگویند، معنی ندارد. مثلاً حق طبیعی حاكمیت بر محیط زیست از كجا آمده است؟! آیا میشود خدا را درنظر نگیریم و حق برای کسی درست كنیم؟! «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و در تاریكی، همه چیز، برابر است. در تاریكی، طلا و خزف با هم برابرند و حق و باطلی نیست.
در باب فلسفه حقوق باید توجه کرد که حق به توحید بر میگردد؛ شما اله را اگر منكر بشوید، حق را منكر شدهاید. اله یعنی کسی كه صاحب همه اسماء حسنی است. حال که ما فاقد همه اسماء هستیم و فقر به اسماء داریم و آنها ما را اداره میکنند؛ تازه حق معنا پیدا میکند. اما اگر خدایی در کار نباشد حق معنایی ندارد. اگر از حق طبیعی حرف زده شود میگوییم: من میخواهم حق طبیعی شما را غصب كنم، چه اشكالی دارد؟! اگر بگویید كار بدی كردید. میپرسم وقتی خدا نیست، بد یعنی چه؟! شما سرچشمه خیر را برداشتهاید. شما از حق طبیعی حاكمیت بر محیط زیست حرف میزنید، درحالیکه اینکه من بیایم و شما را خانه بیرون کنم هم دلیل برخلاف ندارد. چه كسی میگوید بد است؟! عقل؟ كدام عقل؟ عقل چنگیز یا نیچه؟ عقلِ چه كسی میگوید بد است؟ اگر خدا نباشد عقل، بدردی هم میخورد؟!
اگر خدا را بردارید، به نظر من حرف نیچه، بهترین حرف است که زور معیار میشود. اگر اله را بردارید، همه برای خودشان اله میشوند. همه حق، به مدار من بر میگردد. آنچه ما را به حقوق مشترك میرساند، اله و معبود مشترك است. اگر آن معبود را برداشتید، هر كسی خودش اله خودش میشود که قرآن فرمود: «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(جاثیه/23) مرکز عالم خود من هستم. برای خودم این حق را میبینم که سر این آقا را ببرم و همه امكاناتش را بردارم. من اله هستم و چون او بنده من نمیشود حق دارم این کار را با او انجام دهم؛ اما اگر بنده و برده من بشود اشکال ندارد. مگر فراعنه چه میگفتند؟! قرآن از زبان آنها بین کرده است: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»(نازعات/24) اگر شما خدا را بردارید، همه فریاد «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» سر خواهند داد. بله البته بقول استادی میگفت این همه فرعون فقط مصرهایشان كوچك و بزرگ دارد. شما خدا را بردارید، همه مدار حق میشوند. حق، بد و خوب و... معنایی ندارد.
لذا اشکال در همین کلمه است که حق را به انسان ارجاع دهیم. انسانی که خودشان میگویند توده پیچیده شده مادی است که در فرآیند تکاملی خود به حیات رسیده و از تك سلولیها، میمون شده و بعد دمش افتاده و پشم و کرکش هم ریخته و راست قامت شده تا انسان شدهاست؛ این چه حقی دارد و به چه كسی و كجا حق دارد؟! اگر شما عالم را اینطور تعریف كنید، باید دنبال آن برویم ببینیم حق چیست؟ و چیزی نمیماند الا اینکه من زورم میرسد، میخواهم همه را زیر دست و پای خودم له كنم، خودم هم در عالم مدار حق هستم و بقیه اگر برده من شدند، محترماند. مگر الان غرب چكار میكند؟ ملتهایی كه بردهشان بشوند، به اندازهای كه بردگی را قبول كنند و طوق بردگی بر گردنشان بیاندازند، محترماند و الا محترم نیستند. خدا را بردارید، همه میشوند اله. وقتی همه اله شدند، حق، بیمعنا میشود و هر كسی خودش را حق مطلق میداند.
اگر از حقوق امروز حرف میزنند و پلورالیزم ادعا میکنند منظورشان فریب مردم و حقانیت خودشان است. حق را خودش میداند و عدهای را ذیل خودش درست میکند و آنها را حق میدهند. این همان جریان ملأ و مترف است که فراعنه دور خودشان درست میکنند و به آنها حق میدهند و بقیه را تحقیر میکنند. در نگاه آنها، همه، حق نیستند. بلکه خودشان و اطرافیانشان حق هستند و بقیه مردم هم «هَمَجٌ رَعَاعٌ» هستند.
الحاق اعمال حسنه و سیئه به ولات خود و جریان تفکیک عالم
سوال: در مباحث اشاره شده است که طبق روایات اعمال صالح اهل طاغوت را به اعمال مومنین اضافه میكند و اعمال بد اینها هم به آنها اضافه میشود. اما آیات مربوط به اعمال ناصالح كه نتیجه آن، آتش و دوزخ است چه میشود؟
جواب: اعمال ناصالح باز هم نتیجهاش دوزخ است ولی دوزخ، برای دوزخیان است. مومن، دوزخی نیست. معنایش هم این است که بدیهای كفار به خودشان بر میگردد و خوبیهای مومن هم به خودش بر میگردد؛ البته این را باید معنا كرد و دشواری این حدیث هم این است كه با مسئله جبر و اختیار، گره میخورد. نباید یك طوری معنا بشود كه منتهی به جبر بشود.
ولی حقیقت این است كه عطر، بوی خوش دارد و لجن هم بوی بد دارد. اگر یك دستگاه تجزیهای پیدا بشود؛ بوی عطر به جای خودش بر میگردد و بوی لجن هم همینطور؛ یعنی اگر واقعاً آن لایههایی از عطر را كه بر لجن نشسته سر جای خودش برگردانند، هر کدام بوی خود را خواهد داشت. بنابراین بدی، برای مومن نیست. ممکن است مومن بلغزد ولی آن کسی که مومن را میلغزاند، او بد است. خیال نکنید مومن همین طوری میلغزد؛ شیطان یک قوایی مجهز میکند و برای لغزش مومن گسیل میکند. اصل این لغزش برای شیطان است؛ منتها مومن را میلغزاند. مومن، خودش باید دل به شیطان ندهد و مستغفِر و تائب باشد.
ذیل این آیه قرآن که فرمود: «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(بقره/257) روایت بیان میکند: «یخْرِجُهُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَى نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ»(28) آخر کار، مومن از بدیها و تاریکیهایی که از ولایت باطل مانند گرد و غباری که بر او نشسته، تبری میجوید و به سمت خدا هجرت کرده و توبه میکند؛ و بدیها برای صاحب بدی که همان اولیاء طاغوتاند میماند که فرمودند: «عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِ شَرٍّ» اولیاء طاغوت گرد و غباری را بر مومن نشاندند، که با استغفار و تبری و لعن و صلوات آن گرد و غبار تکانده میشود. بنابراین اعمال ناصالح، نتیجهاش آتش است ولی این عمل ناصالح، برای مومن نیست و به صاحب اصلیاش که اولیاء طاغوت و جبهه باطل هستند، بر میگردد.
البته جای این سوال هست که این امر چطور اتفاق میافتد؟ در جواب میگوییم که در یک تفکیک گسترده تاریخیای که در سوره «بینه» توضیح داده شده در انتهای کار دو جبهه «خَیرُ الْبَرِیةِ» و «شَرُّ الْبَرِیةِ» شکل میشود. همه شرور به این گروه برگشت میکند. قرآن میفرماید «إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً»(آل عمران/178) یعنی به جبهه شر، فرصت داده میشود، اما از این فرصت سوء استفاده میکنند لذا شرّشان کاملاً ظاهر میشود و شرورشان متراکم میشود. شروری که طرف مومن رفته بوده برمیگردد. مومن هم در این فرصت خیراتش ظهور پیدا میکند و خیراتی هم که طرف کفار رفته بوده، برمیگردد و تفکیک میشود. این است که دو دستگاه خیر و شر و بهشت و جهنم وجود دارد که در سوره هم توضیح داده شدهاست.
وظائف جوان امروز در مواجهه با دستگاه شیطان
سوال: ما دانشجویان اگر بخواهیم در ایفای نقش درستی در مسیر تمدن اسلامی داشته باشیم، شروع کارمان از کجاست؟
جواب: به نظر بنده میآید موضع ما نسبت به دستگاه باطل به چهار صورت میتواند باشد. یك نگاه اینکه كل تمدن غرب، خوب است. خیلیها میگویند که از مغز سر تا نوك پا باید غربی بشویم؛ حتی الان هم میگویند. ملكم خانها با یك زبان میگفتند و امروز با ادبیات توسعه میگویند. آن بیچاره اسمش بد در رفت و الا ملكمخان و تقی زاده زیادند و حتی الان بیشتر از آن دوران است. آن موقع میگفتند «ترقی» امروز از «توسعه» حرف میزنند. نگاه دیگر اینکه همهاش بد است و دور بریزید که این را هم ما نمیگوییم. نگاه دیگر این است که مثل نخود و کشمش خوب و بد كنید. کشمشها را بردارید و نخودها را دور بیندازید؛ این هم حرف باطلی است و تمدن جداشدنی نیست بلکه سیستم درهم تنیده است.
اما نگاه دیگر این است که باید آن تمدن را استحاله کنیم. به عنوان مثال كود، خوب است یا بد است؟ هم خوب است هم بد است. اما سواکردنی هم نیست الا اینکه آنرا پای درخت سیب بریزید تا تجزیه و تحلیل شود. درخت سیب بخشی از این كود را به سیب شیرینِ معطرِ خوردنی تبدیل میكند، آن وقت بخورید. حتی امروز با کود انسانی هم همین کار را میکنند و درخت یا بوته میوه آن را به میوه تبدیل میکند. باید فرهنگ غرب را در فرهنگ خودتان استحاله کنید که خروجیاش یك چیز پاك شود و الا قبل از اینكه استحالهاش كنید، نجس است و به هر كجای آن که دست بزنید، متعفن است و نجاست و رجاست و تاریكی میآورد.
اما برای استحاله باید چه کرد؟ اینجا دیگر نظرتان دنبال پرچمدار باشد؛ مثلاً ایشان میگویند فعلاً بروید قلههای علم غربی را بگیرید و بیاورید، بروید ولی با رویكرد استحاله بگیرید. بگویید ما میخواهیم این قلهها را بگیریم تا از آنها عبور كنیم. من به نظرم میآید که اینجا سیاست گذاریها را، آن پرچمدار میكند و باید در آن حوزه، حركت كرد. اگر میگویند بروید قلهها را بگیرید، بروید بگیرید ولی برای عبور كردن و استحاله كردن بگیرید؛ نه اینكه همان جا برج بزنید؛ این درست نیست. این طور نیست که بتوانید خوب و بد کنید؛ مثلاً علوم غربی ریاضیاتش خوب است، علوم انسانیاش بد است، همهاش آغشته و آلوده به ولایت باطل و ظلمانی است؛ منتهی ممكن است یك حقایقی هم در آن باشد كه باید استحاله بشود. مثل عنصر نجسی كه در كود هست و شما پای سیب میریزد که تبدیل به سیب مطهرِ خوردنی حلالِ پاك میشود؛ یا مثل عنصر نجسی كه در سگ هست، اما وقتی در نمكزار میافتد، نمك میشود و سگ وقتی نمك شد استحاله شده و دیگر سگ نیست.
تمدن غرب، نجس العینی است كه بعد الاستحاله، قابل خوردن است. قبل از استحاله، اگر به آن دست بزنی نجس میشوی و حتی از کنار آن هم رد بشوی بو میگیری و او اثرش را خواهد گذاشت. نوعا کسانیکه فرنگ رفتهاند هرچه هم به خودشان عطر میزنند، باز یك جاهایی وقتی حرف میزنند، پیدا است که غرب دلش را برده است. البته بعضی هم در عصمتاند و این مساله عمومی نیست. مثل مومنِ در كاخ فرعون است. در قرآن خدای متعال دو مومن را مَثَل میزند؛ یكی مومن آل فرعون و دیگری همسر فرعون است که هر دو در كاخ و دستگاه فرعون هستند. لذا میشود انسان در كاخ فرعون هم مومن باشد ولی معمولاً این طور است که اگر آدم در كاخ فرعون رفت، یك بو و رشحاتی از فرعون بر او مینشیند و یك جایی فكرش كج میشود.
بار امانت الهی و جهل و ظلم انسان در پذیرش آن
سوال: خداوند بار امانت را به انسان سپرد؛ آیا انسان چون ظلوم و جهول بود پذیرفت یا این آیه اشاره به وجود دو بُعدی انسان دارد که با عقل پذیرفت ولی بعداً ظلوم و جهول شد؟
جواب: آیه مذکور این است که: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا»(احزاب/72) و در پاسخ باید توجه کرد که این محل بحث است که این آیه را چطور معنا کنیم. یک معنایی که از بعضی روایات و بیانات معصومین علیهم السلام استفاده میشود این است که در اینجا مقصود از انسان همان ائمه نار هستند و نباید زیر بار میرفتند. این بار را کسی میتواند بردارد که خدا، او را برای این بار آفریدهاست و بقیه باید دنباله رو او باشند. اینها، شانه زیر این بار دادند در حالیکه به فرموده قرآن ظلوم جهول بودند. این تعبیر در زیارت جامعة ائمة المؤمنین است که: «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ الظَّلُومُ الْجَهُولُ ذُو الشِّقَاقِ وَ الْعِزَّةِ»
انسان در اصطلاحات قرآن، متفاوت معنا میشود. اینجا شاید به دشمنانی که امر ولایت را حمل کردند، تفسیر شده است. باید توجه کرد که بین حمل و تحمل کردن فرق است. احتمال، غیر از حمل است. «احتمال» یعنی خدای متعال بار را روی دوش انسان میگذارد و انسان تحمل میکند مانند تعبیری که فرمود: «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»(29) ولی حمل یعنی خودت شانهات را زیر بار بدهی. بنابراین یک معنایی که برای آیه کردند که معنای بدی هم نیست این است که این انسان یعنی دشمنان امیرالمومنین که ظرفیت برداشتن آن بار را نداشتند اما برداشتند، ظلوم و جهول بودند. ولی معانی دیگر هم برای آیه شدهاست.
اهمیت نهجالبلاغه و روش استفاده از آن
سوال: امروز جریان شیطان سبب شده اصولی مانند نهجالبلاغه در بین ما کمرنگ شده است. اگر ممکن است قدری در اهمیت این آثار و روش استفاده ما توضیح دهید؟
جواب: نهج البلاغه، كلام امیرالمومنین(ع) است كه حضرت به منزلتی كه ممكن بوده در كلام، تجلی كردند؛ یعنی تجلیات امیرالمومنین در كلماتشان هم متفاوت است. کلمه مقاماتی دارد لذا فرمودند: «كَلَامُكُمْ نُورٌ» و اگر كسی به تجلیات امیرالمومنین(ع) در آن كلمات برسد، به نور نهج البلاغه میرسد وگرنه با جسم نهج البلاغه فقط روبرو است. در واقع نهج البلاغه هم جسم دارد و در حجاب است؛ به اندازهای كه انسان به معلم این كلام متصل میشود، به همان اندازه هم به حقیقت توحید میرسد. حقیقت توحید و حقیقت ایمان، علم مستفاد از امام است كه در نهجالبلاغه و سایر كلامات نورانی معصومین (علیهم السلام) تجلی كردهاست.
شرط اول فهم، تلاوت و انس با ادب و خضوع است؛ البته ممكن است یك شرایط دیگر هم لازم باشد. تلاوت همراه با ادب و خضوع، باب قلب انسان را به سوی فهم كلام معصوم و ظهور حقیقت آن كلام را در قلب، باز میكند. نهج البلاغه هم همین طور است. همین طور كه نور الهی در کتاب خدا تجلی یافته است که فرمودند: «لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی كَلَامِهِ وَ لَكِنْ لَا یبْصِرُونَ»(30) کلام حضرات هم همینطور است. در کلمات حضرات ما مخاطب هستیم لکن به اندازه ظرفمان اگر تسلیم شدیم، ان شاء الله تجلیات حضرت كه در خطب توحیدیشان مثلا هست، بر قلب انسان واقع میشود. آن وقت انسان، خطبه را میفهمد که این فهم میشود ایمان.
چنانچه در روایات فرمودند «وَ بِالدِّرَایاتِ لِلرِّوَایاتِ یعْلُو الْمُؤْمِنُ إِلَى أَقْصَى دَرَجَةِ الْإِیمَانِ»(31) «درایت» یعنی اسرار روایت را فهمیدن و نور روایت را تلقی كردن؛ با درایت در روایت مومن به بالاترین درجات ایمان میرسد. درایت نهج البلاغه وقتی حاصل میشود كه این كلام را از امیرالمومنین بدانید؛ شأن كلام را، شأن متكلم بدانید و در مقابل كلام، خضوع و تواضع و خشوع كنید و با آن مأنوس باشید، آن وقت آن كلام، راهش به سوی قلب انسان، باز میشود و قلب، به نورانیت كلام راه پیدا میكند و این میشود همان حقیقت ایمان و مقامات ایمان.
تلاوت، هم ادب ظاهری دارد و هم ادب باطنی. باید ببینید که این چه كتابی است؟ اگر كتاب كلیله و دمنه است، زیر كرسی دراز میكشیم و میخوانیم. بعضی کتب را امروز عدهای در مستراح میخوانند. هرچند مستراح محل غفلت و بیکاری نیست که کار بیارزش کنیم بلکه ذکر و توجه هم وارد شده که آنجا هم ظلمت و غفلت خودش را دارد. لکن منظور این است که بعض کلمات است که انسان باید سر پا بایستد و روی دست بگیرد و با تواضع و خشوع و التماس و اشك و تضرع در مقابل صاحب كلام بخواند و صاحب كلام را حاضر بداند.
البته انسان های معمولی با کلامشان حاضر نیستند و توان تصرف در ما را ندارند؛ هرچند ممكن است اگر به آن كلام متمسك بشویم، بلغزیم. اما امام، در كلامش حاضر است و به هر كسی به اندازهای كه ظرفیت دارد، از همان كلام، عطا میكند. بستگی دارد آدم چطور بخواند. اگر با ادب، با خضوع، با تواضع در مقابل صاحب كلام و توجه به اینکه آن کلام گنج الهی است؛ به سمت آن برود، ان شاء الله نتیجه میگیرد. و الحمد لله رب العالمین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم....
پی نوشت ها:
(1) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 817
(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 374
(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 389
(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 166
(5) كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص: 261
(6) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 125
(7) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 16
(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 430
(9) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 15
(10) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 426
(11) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 145
(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 456
(13) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 128
(14) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 21
(15) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 428
(16) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 59
(17) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 573
(18) التوحيد (للصدوق)، ص: 25
(19) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 115
(20) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 195
(21) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 195
(22) تفسير القمي، ج2، ص: 47
(23) الكافي (ط - الإسلامية)، ج2، ص: 627
(24) تفسير العياشي، ج1، ص: 5
(25) مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 31
(26) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 194
(27) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج30، ص: 380
(28) الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 375
(29) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 26
(30) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج89، ص: 107
(31) معاني الأخبار، النص، ص: 1