نسخه آزمایشی
جمعه, 07 ارديبهشت 1403 - Fri, 26 Apr 2024

سخنرانی در پژوهشکده مطالعات دينی فرهنگ قم / هنر، تجلی ذکر اجتماعی در مسیر تاریخ

متن پیش رو سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در تاريخ 25 مهرماه سال 1390 در پژوهشکده مطالعات دينی فرهنگ قم ارائه شده است. ایشان در ابتدای جلسه به بحث هنر و جایگاه آن در سیر حرکت تاریخی پرداخته اند و در انتهای آن نیز بطور مفصلی به سوالات محققین و اساتید پاسخ داده اند.

هنر، منتقل کنندة احساس حاصل از ذکر

تلاوت آية نوراني «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار»(1) ذکر سحرگاهی است و به  هنگام مشاهده آسمان و ستاره ها سفارش شده است؛ مرحوم استاد علی صفايي (ره) در يكي از آثار خود (شاید در کتاب روش برداشت از قرآن) ضمن بیان خاطره ای نكتة لطيفي دربارة اين آيه بدين مضمون می فرمایند: با جمعی از دوستان براي گردش به طبيعت رفته بوديم؛ يكي از دوستان كنار گلی زيبا نشسته بود و ضمن ابراز احساسات از آيات الهي سخن مي گفت. به او گفتم: شما اگر اهل ذكر نبودید، اين تأملات هيچ عبرت و درسي براي شما نمی داشت چراکه تنها ذكر است كه تأملات و تعقل انسان را بارور مي كند. 

ايشان در مثالي ديگر چنين مي گويند: كسي كه مدتی با دوست و محبوب خود در محلي زندگی کرده است خاطرات فراواني ازآن محبوب و از آن محل خواهد داشت؛ به نحوی که اگر پس از سال ها وارد آن خانه شود، وقتي محیط را مي بيند و يا نگاهش به وسائل آنجا مي افتد، به فكر فرو مي رود؛ در حقيقت ذكر و انسي كه با محبوب خود داشته است، سبب می شود تا با مشاهدة كم ترين نشانه اي، خاطرات و مطالب جديدي در او زنده شود. اما فرد دیگری كه اين انس را نداشته است با تأمل كردن در آن محیط و وسائل تداعی دیگری دارد؛ با دیدن یک وسیله چوبی در نهايت به نجاري و جنگل و درخت مي رسد و از تأمل در وسیله پلاستیکی به فروشگاه و كارخانة پتروشيمي و در نهايت به چاه نفت مي رسد. او بيش از اين نمي تواند پيش برود.

آنچه موجب عبرت است و همة پديده ها را به معبري جهت نیل به سوي حقايق پشت صحنه تبديل مي كند و موجب شهود حقيقت هاي متجلي در اين صحنه ها مي شود، چيزي جز ذكر مداومِ انسان نيست. همة عالم براي اهل ذكر، عبرت و راه و آيه است. تعقل چنين انساني به سرعت او را به  جانب حقايق و مسيرهاي روشن هدايت مي كند؛ «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِاُولِي الْأَلْبَابِ». چه بسیار انسان هائی که شب و روز با پدیده های بسیاری مواجه هستند اما هيچ عبرتي از آن نمی گیرند، ولی برای اولوالألباب همین پدیده، سرشار از آيات و نشانه ها و عبرت هاست. اولوالألباب كساني هستند كه «يَذكُرون الله قِياماً و قُعوداً وَ عَلي جُنُوبِهِم وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلقِ السَّماواتِ وَ الاَرض»؛ این تفکر، تفكري مستند به ذكر، احساس و حضور مداوم است؛  ذكر مداومِ حضرت حق، احساس حضور و همراهي او در همة حالات، فكر را بارور مي كند. «يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلقِ السَّماواتِ وَ الاَرض»؛ انساني كه در سماوات و أرض تفكر مي كند، به سرعت عبور مي كند؛ «رَبَّنا ما خَلَقتَ هَذا باطِلاً». آن حقانيتي كه در وراي اين خلقت است و آن عزم و اراده را درمي يابد و بعد در خواست می کند که «فَقِنا عَذابَ النّار»؛ به عبارت دیگر آنچه كه ممكن است توسط ده ها جلد كتاب فلسفي نیز حاصل نگردد، شاید با چنين تأملاتي به دست آید.

براي اهل ذكر كه تفكر مي كنند و اهل فکرند، همة عالم كتاب است. چنين انساني لازم نيست همیشه مطالب را از يك كتاب مكتوب بخواند؛ او به هر آيه  از آيات الهي كه رجوع كند، براي او كتابي است که از اين كتاب درس و عبرت مي گيرد و عبور مي كند و اسرار پنهاني عالم را مي فهمد.

حقيقت هنر، تجلي اين ذكر است؛ احساسي كه از عالم به واسطة ذكر پديد مي آيد، در هنر تجلي مي كند. هنرمند كسي است كه احساسي مقدم بر تعقل دارد و قادر است احساس خود را با زبانی زیبا و دلنشین ارایه کند و آن را به تفاهم تبديل كند و يا به وسيلة قالب یا ابزاري خاص، بر محور آن احساس مفاهمه نمايد. اين قالب ممكن است يك رمان، يك شعر و يا یک نقاشي باشد؛ در هنرمند «احساسي» پدید می آید و او اين احساس را تجلي مي دهد. البته به اندازه اي كه اين احساس از مسیر سنجش و محاسبة دقيق تري عبور كند و قابليت پوشش صحنه هاي متنوع تري را داشته باشد، و هر اندازه كه زبان تفاهمش بر سر اين احساس، زباني سنجيده تر و حساب شده تر باشد، زیباتر و جذاب تر خواهد بود و قدرت انتقال محتوایش بيش تر مي شود.

بنابراين، هنر آيینة عقلانيت جامعه و یا تجلی ذکر اجتماعی است؛ ذکری که عامل لقاء تعقل و تفکر است. اگر هنر جامعه اي، هنري الهي باشد و احساسات آن، احساساتي برحق و الهي باشد و شوري حقيقي را تجلي دهد، عقلانيت اين جامعه نيز عقلانيتي الهي خواهد بود. اما اگر هنر جامعه معطوف به عالم طبيعت و دنيا باشد، عقلانيت آن نيز عقلانيتي معطوف به دنياست.

نسبت هنر با قوة سنجش

هنر با سنجش و حافظه متفاوت است؛ به عبارت دیگر هنرورزی فقط فعل سنجش و هوش و حافظه نيست. اگر هیچ احساسي از خير و شر، زيبايي و زشتي و جمال و جلال در انسان وجود نداشته باشد، تنها با محاسبه و سنجش امکان آفرینش هیچ اثر هنري وجود نخواهد داشت. هنر هرگز زاييدة محاسبه و سنجش صرف نيست. پيش از زايش هنر، نوعي «احساس» نسبت به يك موضوع خاص پديد مي آيد. هنرمندِ پيشرو كسي است كه در موضوعي خاص، «احساسي مقدم» و پيشرو نسبت به جامعه دارد. احساسي همراه با درك ويژه ای از زيبايي و زشتي، خير و شر، رنج ها و خوشي ها و... به عبارت ديگر بدون وجود عواطف و احساسات انساني و عقل عملي، هنري زاييده نمي شود.

البته با یک نگاه درجه دو، هنر براي برخورداري از زبان و افزايش قدرت تفاهم و اصلاح خود نيازمند محاسبه و تعقل و سنجش است؛ چنان كه اخلاق نيز، كه از سنخ هوش و سنجش نیست و از ملكات دروني انسان و از سنخ حالات روحي است، براي محاسبه و كنترل و بهينه شدن به ناچار بايد از معبر هوش، محاسبه و حافظة انسان عبور كند؛ براي مثال كتبي كه در موضوع علم اخلاق و يا عرفان عملي نوشته شده است، مملو از محاسبات و سنجش ها و دقت هاي نظري براي كنترل يك فرآيند احساسي و روحي است. اما نياز هنر به محاسبه و سنجش، به منظور توسعه و پيشرفت و تعالي، بدين معنا نيست كه آنچه در قالب هنر تجلي مي یابد محصول محاسبه صرف است. آنچه در هنر متجلي مي شود بيش از هر چيز محصول اشراق و احساس حضور و ذكر و توجه است.

هنر از زواياي مختلفی قابل بررسي و به تناسب دارای تعريف است. از اين رو ارائة يك تعريف خاص از هنر و ايجاد تفاهم بر آن، بسيار دشوار است. يكي از اين ابعاد كه با تأمل در آن می توان به تعريفي خاص از هنر دست يافت، فرآيند پيدايش هنر است.

هنر و فرآيند پيدايش آن، به نسبتي حاصل جوشش دروني هنرمند و جاري شدن این جوشش در مناسبات و روابط اجتماعی است. البته در اينجا مقصود از هنرمند نه فقط شخص هنرمند، بلكه جامعة هنري است. حال آيا فرآيند پيدايش هنر، همان فرآيند تجسد و جوشش ماده است؟ آيا جوشش دروني هنرمند يك جوشش جبري و ديالكتيكي است و يا برعكس، اين جوشش مستند به اختيار انسان است؟ به عبارت ديگر آیا نوع احساسي كه هنرمند نسبت به یک سوژة هنری پيدا مي كند و نوع ادراك او از زيبايي ها، زشتي ها و مباني آن، تابع اختيار هنرمند است یا سیری جبری دارد؟

هر هنرمندي كه قصد دارد جامعه را در قالب رمان، شعر و يا فيلم آسيب شناسي كند، نخست به احساس خاصي نسبت به مطلوبيت هاي اجتماعي مي رسد و سپس براساس آن مطلوبيت ها و خيرات، نسبت به موانع احساس نفرت پيدا مي كند. هنرمند در ادامه تلاش مي كند تمايل به مطلوبيت  ها و نفرت از موانع را با زبان احساس به جامعه منتقل كند؛ و اگر توانا باشد، معبري براي عبور احساسات اجتماعي به سوي مطلوب ايجاد مي كند.

بار ديگر اين سؤال مطرح مي گردد كه آیا جوشش و احساس یک هنرمند از خير و شر نسبت به یک موضوع، جبري به وجود آمده است؟ براي مثال ممكن است هنرمند روابط اقشار و يا شکل ارتباط زن و مرد در جامعه را بررسي كند و سپس در يك اثر هنري احساس خود را دربارة آن بيان كند. ممكن است در نظر اين هنرمند شكل مطلوب ارتباط زن و مرد، شکلی متناسب با تمدن موجود غرب باشد؛ بدين ترتيب مفهوم «عفت» و «روابط مطلوب» در نظر او تغيير مي كند. در احساس این هنرمند روابط مطلوب، رابطه ای است كه در آن مباني ليبراليسم رعايت شده و متناسب با توسعة تكنولوژي خاص باشد؛ بنابراين در نظر او افق مطلوب و «زیبا»ی ارتباط بين اقشار، افقي فاقد تقيدات ديني و متناسب با رشد این تكنولوژي است؛ اين هنرمند عاطفة متناسب با رشد تكنولوژيِ مادي را مطلوب مي داند.

او در آسيب شناسي روابط زن و مرد نيز برهمين مبناء عمل مي كند؛ چرا كه در نظر او الگوي روابط مطلوب، الگوي غربی است. او در آسيب شناسي مناسبات اقشار در زواياي مختلف همچون خانواده، محيط كار، ساختار اجتماعي و يا در شكل گيري روابط دختر و پسر و سن و آمار ازدواج و طلاق، همواره به دنبال يافتن نقاط اختلاف با مدل غربی و تعیین میزان سنتي بودن اين روابط به عنوان عامل مشکل زا است؛ سپس به نقد روابط سنتی مي پردازد و به تدريج با ایجاد زبان تفاهم، نسبت به اين روابط نوعي احساس نفرت ايجاد مي كند؛ از سوي ديگر مدلي از روابط مطلوب خود را ارائه مي دهد و بدين ترتيب بستر عبور جامعه از روابط موجود را مهیا مي نمايد.

تفاوت بسترسازی علمی و هنری

تفاوت هنر و علم در گشودن مسير حركت به سمت مطلوب، چیست؟ در برنامه ريزي علمي به منظور توسعة اجتماعي، ابتدا نقشة توسعه طراحي مي شود سپس اين نقشه تحقق عيني مي يابد؛ آنگاه جامعه براساس اين نقشه حركت مي كند و به مقصد مي رسد. هنرمند نيز ابتداء روابط موجود را نقد و سپس روابط مطلوب را طراحي كرده و نوعي «احساس» در مخاطب مي آفريند. در مقایسة هنر و علم می توان گفت كه در امور هنري نوعي احساس زيبايي و میل و محبت نسبت به روابط مطلوب و نوعي احساس زشتي و نفرت البته همراه با زبان تفاهم نسبت به روابط موجود در مخاطب ایجاد می شود.

هنرمندي كه قصد دارد ازدواج سنتي را نقد كند و جامعه را به سمت دوست يابي مدرن ـ که متاسفانه در سريال هاي امروزي هم ديده مي شود ـ سوق دهد، ابتداء با زبان خاص خود اثبات مي كند كه روابط موجود نه تنها روابط متناسب با رشد نيست بلكه روابطي است كه اختيار و كرامت و آزادي انسان در آن رعايت نمي شود؛ سپس نشان مي دهد كه در شيوه هاي مدرن، به آزادي، فهم ، عقلانيت و اختيار انسان ها احترام گذاشته مي شود. هنرمند با این شیوه احساس ميل و نفرت را در مخاطب ايجاد مي كند.

هنرمند در ایجاد احساس میل و نفرت، به پایگاه های دروني انسان  و گرایش های بالقوه او رجوع مي كند؛ اگر در انسان بستر و پایگاهي براي اين احساسات وجود نداشته باشد، هنرمند نمي تواند آنها را فعال كند. او با زباني هنرمندانه پایگاه های گرایشی درون انسان را به جوشش و غليان وامي دارد. گاهي  شدت اين غليان به قدري زیاد است كه منجر به انقلاب مي شود؛ همچنان كه يكي از پشتوانه هاي انقلاب هاي مدرن در غرب و زمينة مدرن شدن اين كشورها نیز هنر بوده است. البته اين نگاه مبالغه آميزي كه مدعي است جنبش رنسانس از ايتاليا و از هنر نقاشي و مجسمه سازي آغاز شده است قابل قبول نيست. با اين وجود اگر هنر بتواند نسبت به بسترها و ساختارهاي موجود اجتماعي (مثل ساختار شكل گيري خانواده) احساس نفرت ايجاد كند و احساس نياز و مطلوبيت فعال اجتماعی را در تعارض با ساختارهاي موجود قرار دهد، موفق به ايجاد انقلاب و ساختارشكني مي شود.

در هر حال فرآيند فعل هنرمند نياز به تحليل دارد. بدین ترتیب باید پرسید: آيا فعل هنرمند يك فرآيند اختياري است؟ آیا احساسي كه از زيبايي ها و زشتي ها و از خير و شر در او شكل مي گيرد، يك احساس جبري است؟ آيا اختيار هنرمند در كيفيت احساس او نسبت به جهان و مطلوبيت ها و يا در ایجاد ميل و نفرت نسبت به ساختارها و شرايط موجود مؤثر است؟ براي مثال يك هنرمند مدرن كه به مرحلة غليان در احساسات رسيده است، هنگام مشاهدة مسجد و روابط اجتماعي درون آن دچار احساس نفرت مي شود. او چادر زنان را همچون كفن مي بيند. نمونة چنين احساسي در شعر ایرج میرزا ديده مي شود. او زنان چادري را تحقیر می کند. هم او با ديدن عرياني غربي، نشاط و انبساط خاطر پيدا مي كند. برخي از هنرمندان نیز با ديدن پوشش زيبا و عفيفانة چادر، به احساس خوبي دست مي يابند و با مشاهدة پوشش هاي غيرمناسب و عرياني ها احساس نفرت پيدا مي كنند.

بدين ترتيب جاي اين سؤال باقي است كه در اين احساس نفرت و ميل متفاوت، آیا اختيار دخيل است يا خیر؟ آیا اين ميل و نفرت ها فقط به خود انسان برمي گردند يا به شرايط اجتماعي نيز بستگي دارند؟ به عبارت دیگرآیا هنر به جامعه و شرايط اجتماعي نيز وابسته است؟ آيا در هنر نوعي از جوشش اجتماعي نيز وجود دارد، يا آنكه هنر تنها جوششِ دروني هنرمند است؟ آيا نوعي به هم پيوستگي تاريخي نیز در هنر وجود دارد؟ آيا هنر به تكامل تاريخ مستند است؟ آیا مي توان هنر را از دورة تاريخي آن منقطع كرد؟ آیا مي توان هنر دوره خاص تاريخ را خارج از زادگاه تاريخي آن خلق كرد  و يا اينكه هنر تنها در زادگاه تاريخي خود آفريده مي شود؟

هنر، فرآیندی وابسته به نظام اختیارات تاریخی

پاسخ اين است كه هنر پس از رنسانس، هرگز پيش از رنسانس قابل توليد نيست؛ براي مثال هر مرحله از مراحل رويش يك گیاه از مرحله اي كه يك هسته است تا هنگامي که به يك درخت تنومند تبديل مي شود داراي اقتضائات خاصی است. اين اقتضائات زماني را نمي توان جابه جا كرد. هنر نيز مستند به بسترهاي تاريخي است و «متناسب با تكامل تاريخ» تكامل مي يابد.

در اين بحث سخن از «فرآيند پيدايش هنر» است که به نوعی تعریف فرآیندی هنر نیز محسوب مي شود؛ تعريف و تحليل هنر و تكامل آن بايد متناسب با تحليل فلسفة تاريخي باشد. تكامل، در حکمت تاریخ الهي، ناشي از خالقيت، ربوبيت و حاکمیت حضرت حق است. گاهي در تحليل هاي عرفاني بحث از «دولت اسماء» به ميان مي آيد و یک جبر مطلق متصور مي گردد؛ برخلاف چنین تصوری که در تحليل هاي عرفاني به چشم مي خورد، خالقيت و ربوبيت منجر به جبر مطلق تاريخي نمی شود.

حال اگر اختيار در تكامل تاريخ مؤثر باشد، آيا «نظام اختيارات تاريخي انسان ها» در پيچيده تر شدن تاريخيِ حيات اجتماعي بشر، حضور دارد؟ آيا تكامل تاريخي حيات بشر فقط مستند به جوشش مادي و يا تنها مستند به جبر الهي است؟ اگر اختيارات تاريخي انسان ها دخيل است، بي شك تكامل تاريخ جنبة حق و باطل پيدا مي كند. حقيقت اين است كه در عالم دو جريان تاريخي وجود دارد؛ یک جريان مسير توسعه و جريان ديگر مسیر تعالي را طي مي كند. هر يك از دو تمدن حق و باطل مسير تاريخي خود را می پیمایند؛  تمدن باطل از تمدن سادة فرعوني به فرعونيت پيچيدة امروز و جريان توسعه رسيده است. جبهه حق نيز از نقطة هبوط جناب آدم تا عصر ظهور، جرياني رو به پيش است.

هنر حق، هنر باطل

با این وصف بايد ديد آيا هنر نيز حق و باطل دارد؟ ابتداء بايد دانست كه هنر تنها معطوف به شخص هنرمند و يا تنها معطوف به جامعة هنرمندان نيست هرچند كه اختيار آنها در رشد هنر دخيل است. حق و باطل از همين نقطه در هنر حضور پيدا مي كند. محيط بيروني هنرمند جامعه، محيط بيرونيِ شامل تر او تاريخ و شامل ترين محيط بيروني نیز «جريان الوهيت و ربوبيت الهي» است. آیا این لایه ها در فرآيند پيچيدگي هنر ديده مي شوند؟

در حقيقت نوعي احساس، ذكر و تعلق تكامل یابِ در مسير حق و باطل است كه زبان تفاهم و بسترهاي تفاهم خود را ايجاد مي كند؛ اكنون اين سؤال مطرح مي شود كه آیا هنرديني و هنرغيرديني يا به عبارتي هنر معطوف به پرستش خداي متعال و هنر معطوف به طغيان علی الله نيز معنادار مي شود يا خير؟

چنين سؤالي دربارة علم نيز مطرح است. واضح است كه اگر علم را از بسترهاي پيدايش و فرآيند رواني اجتماعي و تاريخي پيدايش آن جدا گردد، تصور می شود كه علم، علم است و جهاني؛ به عبارتي ديگر علم زبان تفاهم بين المللي تلقی مي گردد كه خصلت ايدئولوژيك هم ندارد. اما اگر در مباني علم و پيوندهاي آن مطالعه شود، تجلي ايدئولوژي در دانش آشکار می گردد. حقيقت اين است كه علوم انساني بيش از هر علم دیگری ايدئولوژيك است. اگر روابط واقعي پديده با نگاهي انتزاعي ديده شود، ديني و غير ديني بودن آن بي معني مي شود. اما وقتي پيوندها و روابط يك پديده و نيز عوامل پيدايش آن طي فرآيند پيچيدة تاريخي ملاحظه مي گردد، حق و باطل آن نيز آشكار می شود. در این صورت  فهم اجتماعي انسان از جهان و زندگي و مناسبات و سازوكارهاي آن به نحو كامل جنبة حق و باطل پيدا مي كند. از اين رو جهان دو گونه تفسير مي شود. بدین ترتیب نه تنها در فلسفه، بلكه در فيزيك، شيمي، اقتصاد، مديريت، جامعه شناسي و... نیز به دو گونه فرآيندهاي اجتماعي تحليل مي گردد.

آیا مي توان بين حسن اختيار و سوء اختيار (از اختيار فرد گرفته تا اختيار جامعه) و جريان هاي تاريخي و جوشش و پويش هنر ارتباط برقرار كرد؟ آيا مي توان گفت كه تكامل هنر تابع سوءاختيار و حسن اختيار انسان است و اگر انسان اختيار سوء داشت، احساس او از زشتي و زيبايي و از خير و شر با انساني كه عبد خداوند است، متفاوت می شود؟ انساني كه ذكر او ذكر دنياست، جامعه اي كه ذكرش ذكر دنياست و جريان تاريخي اي كه ذكرش ذكر دنياست بي شك احساسش نسبت به خير و شر با احساس انسان و جامعه و جرياني كه ذكرش ذكر الهي و معطوف به حقيقت و غيب مطلق است، متفاوت خواهد بود.

لزوم ارتقاء مقیاس هنر

نكتة ديگري كه در باب هنر بايد دقت کرد واحد مطالعه در هنر است. آيا مقياس هنر، مقياس تغيير احساسات و عواطف فرد و معطوف به مديريت فرد است؟  آيا معطوف به انسان ها به عنوان جزاير مستقل از يكديگراست؟ آيا هنر بايد مأموريت خود را در حوزة جامعه و روابط و ساختارهاي اجتماعي نيز تعريف كند؟ و بالاتر از آن، آيا هنر بايد معطوف به تكامل تاريخ شكل گيرد و واحد مطالعة آن تاريخ و تكامل تاريخ باشد؟

براي یافتن این تفاوت مي توان به هنر در سينماي هاليوود توجه كرد؛ سينماي هاليوود وارد فضاي برخورد تمدن ها شده و از اين طريق به دنبال رهبري احساسات تمدني ملت هاست. سينماي ماورائی و نمونه هاي فراوان فيلم هاي جنگ چهارمي نشان دهندة ورود سينماي هاليوود به فضاي تمدني است؛ هاليوود از يك سو نوعي احساس نفرت از اسلام و تمدن اسلامي ايجاد مي كند و از سوي ديگر زمينة اعتماد به تمدن غرب را در مخاطب خود فراهم مي آورد؛ به عبارت ديگر ايجاد احساس ناامني و آشوب رواني نسبت به اسلام، مسلمان ها و انقلاب اسلامي و القاء نوعي اعتماد، دلگرمي و آرامش نسبت به غرب و به ويژه آمريكا جزو اهداف و برنامه هاي سينماي هاليوود است.

هنر هاليوودي، اسلام و اقتضائاتش را با احساس تحجر و عقب ماندگي همراه مي كند و آن را به عنوان مانعي در مسير راه پيشرفت و تعالي و آزادي و كرامت انسان معرفی می کند و برعكس، ايدئولوژي آمريكايي را ايدئولوژي پيشرفته و متكاملي كه به آزادي و كرامت انسان مي انديشد به تصوير مي كشد.

علاوه بر اين وانمود مي كند كه غرب در مواجهه با رقيب خود داراي شرح صدر است. گويي همة عالم در اختيار غرب است؛ به نحوي كه نيازي به شكستن حدود ندارد. در نگاه هالیوود غرب محتاج عجله نيست، چون محيط است. مانند گربه اي كه با شكار خود بازي مي كند و در نهايت او را مي بلعد. هنر غرب نيز چنين القاء می کند كه گويي غرب به واسطة احاطه و تسلطي كه بر جهان دارد (العياذ بالله) مانند خداي متعال است كه به دليل غني بودن، هرگز ظلم نمي كند، و بدون ترس از فوت  فرصت و بدون هيچ عجله و شتابي به دنبال مديريت جريان مخالف و حتي كنترل اوست و در لحظة پاياني با تسلط كامل دشمن را مهار مي كند. واضح است كه اين سينما سراسر تخيل و خيال بافي است. حقیقت این است که غرب هرگز تا این حد شرح صدر ندارد.

اين در حالي است كه گرایشی در سينماي ايران در آخرین ساخته های خود به دنبال معرفی روابط زن و مرد با شيوة منسوخ دويست سال پيش اروپاست. این سينما مشكل امروز جامعه را عدم وجود آزادي غربی می داند؛ آزادي را براساس ليبراليسمِ دويست سال پيش تعريف مي كند؛ درحالی که هیچ درکی از نحوة تحقق توسعه و آزادي و امنيت ندارد. آيا آزادی و امنیت جز با ايثار واقع مي شود؟ آيا  ایثار در دستگاه تمدن مادي قابل تحقق است؟

بنابراين مقياس هنر بايد معطوف به تكامل تاريخ باشد؛ در تحليل حکمت تاريخي از فرآيند پيدايش هنر مي توان به تحليلي از چگونگي شكل گيري فرآيند حق و باطل در هنر دست يافت. از سوي ديگر باید به مقياس موضوع هنر نيز نگاه حکمت تاريخي داشت؛ هنر بايد ساختارهاي اجتماعي را معطوف به تكامل تاريخ، نقد كرده و شكل دهد؛ البته نه تنها در موضوعات خُرد، بلکه خودِ تكامل تاريخ را نيز بايد موضوع كار قرار دهد؛ به عنوان مثال: نظام سلطة جهاني به دنبال ايجاد يك دهكدة واحد جهاني است. سردمداران نظام سلطه ابتداء در مقياس وحدت جامعة جهاني و سپس در مقياس منطقه، دولت و ملت ها برنامه ریزی می كنند. پس از اين مرحله درون ملت ها و دولت ها دربارة روابط اقشار و مسائلی همچون طرح خاورميانه بزرگ یا شاخ آفريقا بحث و برنامه ريزي مي كنند. تمام اين برنامه ريزي ها در یک برنامة شامل قرار دارد و مبتنی بر آن در مصادیق خُرد وارد مي شوند؛ مانند ايجاد «جنبش هاي زنان» و «مسائل فمنيستي» از طریق ایجاد «NGO»ها كه قسمتي از طرح خاورميانه بزرگ است.

 هنر نيز اين گونه است؛ هنر در پرداختن به مسائل خُرد، باید معطوف به تكامل تاريخ عمل كند. بنابراين ابتداء بايد در بستر حق قرار گيرد و سپس معطوف به تكامل تاريخ گردد؛ هنر بايد نگاه حكيمانه و زيباشناسانه  به جهان را مبتني بر حكمت، در تكامل تاريخ ببيند و آن را به اثر هنري تبديل كند؛ این گونه است که زبان هنر در خدمت تكامل تاريخ قرار مي گيرد؛ به تعبير ديگر هنر بايد معطوف به عصر ظهور و قيامت باشد و تلاش كند جامعه را براساس روابط عصر ظهور و قيامت نقد كند.

تفاوت هنر و برنامه ریزی علمی

هنر و برنامه ريزي علمي هر دو اثربخش و خاصیت ايجاد انقلاب  دارند. از طريق هنر مي توان انقلاب اجتماعي ايجاد كرده و سپس با برنامه ريزي علمي اين انقلاب اجتماعي را هدايت كرد. خواندن شعر حافظ در نيمه شب و محاسبة نفس، هر دو در روح اثر گذاراست. اما در رشد انسان یک اثر واحد ندارند.

در برنامه ريزي های علمي، انگيزه ها و انرژي هاي درونی انسان و جامعه براساس يك «نقشة علمي» به سوي سرمنزل هایی كه اين انرژي ها باید در آن تخليه و مصرف گردند، سوق داده مي شوند. مانند شبكه برق رساني كه از طريق آن انرژي به مصرف كننده  منتقل مي شود و فقدان شبکه موجب عدم برقراري ارتباط است؛ حتي اگر كارخانة توليد برق با توليد بالا نيز وجود داشته باشد، بدون وجود شبكة برق رساني امكان مصرف انرژی فراهم نمي شود. انرژي و پتانسيل هاي انسان و جامعه اي كه فاقد تعقل است، نهفته مي ماند و در نتيجه تخليه و تبديل به محصول نمي شود. اين جاده كشي هاي معقول و محاسبه شده توسط دانش و برنامه ريزي عقلاني ايجاد مي شود.

در هنر نيز مسيري كه مثال زده شد درون تخيل انسان ايجاد مي شود؛ به عبارت ديگر هنرمند نقشه كشي خيالي مي كند و از طريق تحريك خيال، ابتداء مطلوب و سپس آسيب هاي موجود را نشان مي دهد؛ آنگاه نقشة حركت به سوي هدف را در تخيل مخاطب ايجاد مي كند، نه در تعقل؛ بنابراين هنر با تكيه بر تخيل موجب حركت مي شود.

البته در جاي خود بايد به بررسي نقش خيال در حركت انساني نيز پرداخت. علامه طباطبائي (ره) در مقالة ششم اصول فلسفه به اين موضوع اشاره مي كنند. ايشان معتقدند كه هيچ یک از افعال اختياري انسان بدون دخالت خيال اتفاق نمي افتد؛ خلاصه اينكه براي صدور هر فعلي، ابتداء بايد خيال «بايد»ي صادر كند و نشانه اي از حسن و قبح بر فعل بنهد.

 هنر، تخيل اجتماعي را به معبري براي حركت اراده ها تبديل مي كند. به عبارت دیگر هنر معبری خيالي مي زند؛ تفاوت هنر با محاسبه و برنامه ريزي نيز در همین خصوصيت است. اين معبر خيالي انرژي ها را به مرز فعليت مي كشاند و در مرحلة بعد با محاسبة دقيق عقلي، انرژي موجود را به كار می گیرد.

غایت هنر دنیامحور و حقیقت محور

اگر موضوع هنر، احساس جامعة هنري و نقطة پاياني هنر، دنیا و لذت هاي دنيايي باشد چنين هنري به تعبير قرآن چیزی جز لهو و لعب نیست. «إِنَّمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ»(2) حَیَوان در او نیست؛ اين هنر دار حيات نيست بلكه دار لعب و دار مُردگي است. هنری که معطوف به اين لعب است و تخيل را در خدمت اين لهو قرار می دهد و براي شوراندن احساس لعب در انسان خيال انگيزي می كند، مجاز اندر مجاز است و براي افزايش این لعب خیال انگيزي مي كند؛ برای مثال آثار پورنو ايجاد جوشش کرده و اين جوشش نيز تخيل خاصی ايجاد مي كند؛ سپس راه ارضاء آن را که ارضاء نفس نسبت به دنیاست، در دنياي مجازي و خيالی درست مي كند. در حقيقت این هنر فضاي مجازي بزرگي براي ارضاء دنياپرستي ايجاد مي كند. چنين هنري با هنر معطوف به حقيقت تفاوت فاحش دارد؛ انسان مؤمن هنگام تلاوت قرآن مصداق آیة: «وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»(3) و یا «وإذا ذُكِرَ الله وَجِلت قُلوبهم» مي شود. با تلاوت قرآن چنين حالاتي در انسان پديد مي آيد؛ حالاتي كه هنر در پی ايجاد آن است، قرآن متعالي تر از آن را ايجاد مي كند؛ البته نه در ارتباط با تخيل بلكه در ارتباط با حقايق.

پس اگر اساس شكل گيري هنر خيال انگيزي و توسعة بهجت مادي باشد، چنین هنری باطل و پيشرفت در اين جهت، پيشرفت در باطل است؛ مانند علم غربی كه در حقيقت جهل است با آنكه كارآمدي در جهت توسعة دنيا پرستي نيز دارد. به عنوان یک شاخصة کلی اگر هنر معطوف به حقيقت بوده و در پی رهبري احساسات انسان و جوامع به سوي توسعة قرب باشد، هنر حق است.

هنر حقیقی زمانی شکل می گیرد که احساسي از جلال و جمال حضرت حق و قرب كلي عالم در مسير تكامل تاريخ بر محور ولايت حقه در هنرمند شكل  گيرد، به جامعه منتقل گردد و جامعه را به سوي مراتب قرب هدايت كند. در شکل دوم اگر احساس هنرمند ناشي از اتوپياي مادي و تمايل و دلدادگي به آن و نيز ناشي از احساس رنج از عدم توسعه يافتگي (به مفهوم اصطلاحي مدرن) باشد و در عالم تخيل اجتماعي براي عبور از وضعيت موجود به سوي آن توسعه يافتگي، مسیری برای توسعة ابتهاج مادي ايجاد كند، چنین هنری، هنري باطل است. اين شاخصة كلي هنر حق و باطل در جهت گيري است.

در این قسمت استاد به سوال هایی که حضار کردند جواب دادند که در ادامه متن کامل این سوال و جواب ها آمده است.

سوال : با توجه به بحثي كه در مورد هنر و علم مدرن مطرح شد و واقعيت فناوري هاي عصر حاضر در هنر ـ كه برآمده از علم مدرن هستند خصوصاً فناوري هاي اطلاعات و ارتباطات مانند سينما و ارتباطات جمعي ـ چگونه مي توان هنرمندي را كه معطوف به حقيقت است با ابزار برآمده از علم مدرن در راستاي هنر ديني قرار داد؟

جواب : بسياري از ابزارها و فنون امروزي ناشي از علم مدرن و جهت دار هستند؛ سينما جهت دار است و به همین دلیل هرگز مانند موم به هر شكلي در نمي آيد. سينما با اينكه تسليم انسان است اما در برابر ارادة انسان مقاومت هم مي كند. تكنولوژي و محصولات آن، پيكرة منفصل جامعة انساني هستند و از اين رو صبغه و آهنگ اراده هاي اجتماعي در آنها حضور دارد؛ اراده هاي اجتماعيِ معطوف به غايات، ابزاري را براي خود ايجاد مي كنند كه در حقيقت پيكرة منفصلي براي حركت به سوي غايات است. تكنولوژي به منزلة پيكرة منفصل انسان است، بنابراين لا اقتضاء نيست؛ براي مثال خداي متعال براساس حكمت خويش، بدن ميمون را به شكلي و بدن انسان را به شكل ديگري خلق كرده است. اين اندام ها متناسب با روح هاي خود هستند. در روايات اهل بيت (ع) وقتي سخن از تجسد انسان ها در قيامت به ميان مي آيد، به اين نكته نيز اشاره مي شود كه هر فوجي در چهره اي خاص ظاهر مي شود. خداي متعال جسم را متناسب با نيازهاي آن خلق مي كند. در توضيح جسم بشر به اين نكته بايد توجه كرد كه انسان درگذشته، با دست خود می جنگید سپس شمشير ساخت و با آن جنگيد؛ امروزه موشك دوربرد توليد می کند و از فاصلة دور دشمن خود را هدف قرار می دهد. اين همان پيكرة منفصل است. اين پيكرة منفصلة انساني متناسب با روح انسان ساخته مي شود. شمشير اقتضاء دارد و هر دستي نمي تواند هر شمشيري را بردارد و هر دستی برای جنگیدن شمشیر نمی خواهد. تكنولوژي ها پيكرة منفصلي هستند كه متصل به ارواح بوده و ارواح  در آن متصرفند؛ براي مثال هنر بدنه سازي يك اتومبيل با هنر ساخت ساير اجزاء آن هماهنگ است؛ قسمتي از آن معطوف به زيبايي و معطوف به جلال و جمال است که احساس جلال و جمال مادي و احساس شعف مادي و بهجت نسبت به دنيا را ايجاد مي كند. بنابراين تكنولوژي و فنون جهت دار هستند. اين فنون تحت تسلط اراده هاي صاحبان خود هستند. و با يك فاصله مانند دست يك ورزشكار یا دستان یک رزمي کار در اختيار اوست؛ به  ویژه هنگامي كه در برابر حریف گارد مي گيرد.

البته حريف یک ورزشكار نیز در برابر او مجبور و مقهور كامل نيست؛ انسان حتي در برابر يك ورزشكار نيز مجبور تام نيست؛ حتي اگر هيمنة حريف بسيار زياد هم باشد؛ در مواجهه با تكنولوژي غرب نيز اجبار کامل وجود ندارد و مي توان آن را تغيير داد. اگر محصولات غرب را نتوان به هيچ وجه تغيير داد، نمي توان در مسير مورد نظر خود از آنها استفاده كرد. البته اين تغييرات به مدل تغيير نياز دارد. از اين دورة تغییر به دورة گذار تعبیر می شود. برای دورة گذار بايد مدل تغيير داشت؛ به عبارت ديگر با آنکه انسان در فضاي تمدني غرب تنفس مي كند، اما نسبت به آن مجبور نيست؛ ممکن است يك انسان، خود را مقهور ببيند اما روح جمعی این گونه نیست.

امتی که روح جمعي آن به نحو درست شكل گيرد، دیگر یک امت مجبور نيست؛ مي تواند حصارها را شکسته و به تدریج با جبهة مقابل درگير شود و آن را تغيير دهد؛ این امت به میزانی كه جبهة مقابل را منفعل کند و تغيير  دهد و برای خود نقشه تغییر داشته باشد مي تواند از محصولات آن در جهت مطلوب استفاده کند و به ميزاني كه تسليم مي شود و آن را تغيير نمي دهد، جبهة مقابل، خود را بر او تحميل  و جهت خود را در روح انسان وارد مي كند. ابزار مدرن هنری و حتي رسانه هاي ارتباط جمعي نیز اين گونه هستند.

فناوري ها و ابزارهاي انتقال هنر، متناسب با هنر مدرن و سكولار ساخته شده اند؛ از این رو به راحتي در اختيار هنر ديني قرار نمي گيرند. با اين وجود انسان نسبت به آنها مجبور مطلق نيست؛ تلويزيون لااقتضاء نيست كه به هر شكلي قابل تغيير باشد؛ سينما هم لااقتضاء نيست. اما انسان در برابر آن مجبور مطلق هم نيست؛ براي مثال مي توان با این تكنولوژي  یک سریال دینی ساخت و پخش كرد. ابزار انتقال و ابزار توليد آن، همين تكنولوژي است كه البته در آن تصرف شده است؛ تصرفي كه براي ساخت يك اثر ديني در تكنولوژي صورت مي گيرد بسيار دشوار است. دشواري اين تصرف به قدري است كه برای بعضی از سریال های دینی نقص ها و تحريف هاي بزرگی رخ داد. بخشي از اين نقص مربوط به شخص كارگردان است اما بخش اعظم آن ناشي از ذات تكنيك هاي هنري است. جاذبة هنر سینمای موجود در چهار عامل خشونت، دلهره، کمدی و سکس خلاصه مي شود. اگرچه سریالی مانند حضرت یوسف (ع) ثابت مي كند كه جاذبة سینما محدود به این چهار عامل نیست و مي توان جاذبه هاي ديگري را در قالب فيلم ایجاد و ارضاء نمود و در عين حال فيلمي پر بيننده ساخت؛ البته دليل پربيننده بودن اين فيلم پرداختن به يك موضوع اساسي تاريخي است كه در وجدان تاريخي جامعه جاي دارد. آنچه در وجدان بشر جاي دارد، فقط خشونت و سكس و... نيست. در فيلم به رنگ خدا جاذبه هاي ظاهري بسيار اندک است، اما این فیلم موفق است. سریال یوسف (ع) از فيلم هايي است كه هر روز زنده است  و هر بار كه پخش مي شود احساس مخاطب را برمي انگيزد. اين در حالي است كه هيچ يك از عوامل ایجاد جاذبة تعريف شده در حرفة فيلم سازي يعني دلهره، سكس، كمدي و خشونت در بسياری از صحنه هاي آن وجود ندارد؛ بنابراین جاذبه های فیلم سازی در عوامل چهارگانة فوق منحصر نيست.

اين ابزار را مي توان با يك تعريف و برنامه ريزي تدريجي به خدمت گرفت و سپس آن را تغییر داد؛ در سينماي اشراقي حتی محيط سینما با سینمای مدرن متفاوت است چراکه فضاي سينمای مدرن براي انتقال مفاهیم اشراقي ساخته نشده است؛ پس به اجبار بايد تكنيك ها و فناوري ها را تغییر داد. اين تغيير در يك شيب خاص محقق می شود. فناوري اين دورة تغيير تدريجي و فناوري دورة گذار است.

سوال : اساساً رابطة هنر ديني و خودِ هنر چيست؟

جواب : اصل هنر، هنر ديني است و هنر غير ديني جز تخيل و توهم نیست؛ همچنان كه اصل علم نيز علم ديني و نقطة مقابل آن جهالت است. در تقسیم بندی دستگاه نبي اكرم (ص) علم و جهل وجود دارد. جهل جنودی دارد و علم از جنود عقل است؛ بنابراين به اندازه اي كه خداي متعال اجازه داده است، هنر غير ديني و شيطاني ظهور و بروز مي يابد. البته اين که از لحاظ حقوقي تا چه اندازه بايد به هنر مادي در صحنه اجتماع اجازة اشاعه داد، در حیطة فقه و حقوق معین می شود. مسلم است كه هنر توحيدي بايد نسبت به همة عرصه ها فراگير باشد.

جدا كردن توحيد از ولايت، حاصلی جز پلوراليسم در تعریف حق ندارد كه در اين صورت هنر هم نسبي مي شود. اگر اين اصل در فلسفة تاريخ وارد شود خواهند گفت دولت ابليس هم دولت حق خواهد بود؛ چراکه دولت اسمي از اسماء الهي است. درحالی که باید دستگاه حق و باطل تعریف کرد که يك سوی آن  نبي اكرم (ص) و پرستش خداست و سوی دیگر استكبار و شيطنت.

سوال : در معارف دیني موضع گیری هایی دربارة برخی هنرها ديده مي شود؛ نسبت به برخی هنرها مانند خطاطی و شعر، موضع گیری ها مثبت و نسبت به برخی دیگر مانند موسیقی، موضع گیری ها منفی است. اما گویا نسبت به برخی هنرها مانند هنر قالی بافی و سفال گری هیچ موضع گیری خاصي وجود ندارد. آیا دربارة این هنرها که به عبارتی در منطقه الفراغ قرارگرفته اند می توان دو نوع موضع گیری کرد؟

جواب : اگر نگاه به دین حداقلی باشد بسیاری از این حوزه ها از حیطة هنر خارج خواهند شد. اما اگر نگاه به دین، نگاه حداکثری باشد این امر تابع نوع تفسیر از دین حداکثری خواهد بود؛ اگر تفسیر از دین حداکثری تابع نگاه دائره المعارفی باشد برای هر موضوعی باید به دنبال نص صریح در آیات و روایات بود. اما اگر نگاه به دین دائره المعارفی نباشد و دین نیز در اخلاق و احکام و عقاید خلاصه نگردد و به عبارتی دین به «الوهیت، ولایت و شریعت» تعریف شود، در این صورت منطقه الفراغ بی معنی خواهد بود. هیچ موضوعی را نمی توان یافت که دین دربارة آن نظر نداشته باشد. چگونه ممکن است که غرب در برنامه ریزی توسعه، هنر را جزئی از توسعه بداند و نسبت به اجزاء آن اظهار نظر  کند اما دینی که ادعای خاتمیت دارد به هنر نپرداخته باشد؟ ازآنجا که دین ناظر به تکامل است بی تردید به موضوع هنر نیز می پردازد. وقتی ظرفیت تولی به دین در شکل اجتماعی ارتقاء می یابد، تکامل فهم دین محقق می شود که به معنی تکامل تفقه است. دلیل عدم استنباط احکام برخی از موضوعات مبتلابه دنیای امروز، بی توجهی و سکوت دین نسبت به این موضوعات نیست. البته مقصود این ادعا نقلی شدن اجزاء هنر و دانش و یا دائره المعارفی کردن دین نیست؛ در حوزه اي مانند فيزيك نيز اگر گفته مي شود فيزيك بايد اسلامي شود به معناي نقلي شدن آن نيست. مقصود اين هم نيست كه قرآن مستند به لايه هاي عميق تري از علوم است كه موجب تسلط بر لايه هاي باطني تر جهان مي شوند؛ چراكه آن بخش از معارف فعلاً در دسترس نيست.  ممکن است در عصر ظهور چنین امری محقق شود. در عين حال فرآيند پيچيده تري براي ديني شدن علوم تعريف مي شود كه طي آن بايد امكان ورود مفروضات اساسي دين و غايات ديني در پيش فرض هاي روش تحقيق علم فراهم  گردد.

بنابراین انواع هنر باید تحت مدیریت دینی قرارگیرند؛ اگر فرآیند تحقیق در آنها تحت مدیریت دینی باشد و نرم افزارهای تحقیق آن نیز متناسب با فرهنگ مذهب باشد، هنر دینی حاصل خواهد شد؛ البته هنر دینی  برابر با دین نیست همچنان که رسالة عملیه فقیه نیز برابر با دین نیست. به عبارت دیگر این هنر به حجیت می رسد نه به برابری با دین. بدیت ترتیب می توان تکامل هنر را مدیریت کرد و به حجیت رساند.

نمی توان گفت دین دربارة سفال گری و یا کاشی کاری نظری ندارد. البته ابتداء باید چیستی نگاه به کاشی کاری مشخص گردد تا چیستی حکم آن نیز مشخص شود. نقاشی یک کودک را که منحصر در چند خط و چند رنگ باشد می توان حلال دانست (مگر اینکه تصویر ذی روحی نقاشی کند) اما دربارة اثر یک نقاش ماهر که هر خط و رنگ آن هزاران احساس را در مخاطب برمی انگیزد، نمی توان به راحتی حکم داد؛ چراکه این اثر در روان مخاطب تصرف می نماید. در اینجا حکم این تصرف روانی موضوعیت دارد. ممکن است تصویر یک مومن مجاهد با رنگ و خطوط خاصی کشیده شود که موجب بروز احساس ناخوشایندی در بیننده گردد. آیا در اینجا می توان گفت که کشیدن این تصویر ذی روح و رنگ آمیزی آن بلااشکال است؟ آیا این گونه حکم دادن کافی است؟ به اندازه ای که قدرت محاسبه نسبت به موضوعات بیش تر شود، نسبت آن نیز با احکام بیش تر برقرار می شود؛

سوال : آیا در اینجا فقط احساس ملاک است؟

جواب : نه تنها احساس، بلکه سهم تأثیر هر اثر باید در مجموعة فرآیند تکامل اجتماعی مورد دقت قرارگیرد. تفقه در این قبیل موضوعات بسیار پیچیده  است؛ نمی توان صرف اینکه یک عنوان موضوعی در روایات وجود ندارد آن را حلال یا حرام دانست.

سوال : مشکل تزاحم چگونه حل می شود؟

جواب : تزاحم باید به نسبت در تخصیص ختم شود. در احکام فردی تزاحم موردی است ولی در تخصیص اجتماعی تزاحم دائمی است؛ بنابراین به جای تزاحم باید ایجاد تضاعد کرد؛ به عبارتی باید نسبت های تخصیص به گونه ای برقرار گردند که موید یکدیگر  باشند. همچنان که واحد مطالعه فقه حکومتی جامعه است و در عین حال حکم فردی صادر می کند در حالی که ممکن است در یک فاصله زمانی نسبت به یک موضوع دو حکم متفاوت صادر کند. مانند نسخه پزشک که برای درمان یک بیمار در مراحل مختلف، متفاوت است.

سوال : آیا پژوهش هایی که برمبنای فقه مضاف شکل می گیرد مانند فقه رسانه می توانند زمینه ساز هنر دینی باشند؟

جواب : این تلاش ها مثبت هستند اما هنر باید باالاصاله معطوف به معارف اهل بیت(ع) باشد نه معطوف به فلسفه و عرفان.

سوال : آیا این موضع متفکرین تفکیکی نیست؟

جواب : خیر؛ در پاسخ شما مثالی از مرحوم استاد علی صفایی (ره) می زنم. به ایشان گفتند : تو هم مثل مرحوم شریعتی فکر می کنی و از انسان آغاز می کنی.ایشان پاسخ داد: هنگام کودکی که تازه با حروف الفبا آشنا شده بودم کتاب ها را که می دیدم تصور می کردم همة آنها یک مطلب را نوشته اند. چون همه با همان سی و چند حرف نوشته شده اند. محتوای هنر و ساختار آن باید تابع انبیاء(ع) باشد نه تابع دیگران ولو عرفا و فیلسوفان. ساختن تمدن و هنر عارفانه و فیلسوفانه هدف نیست. در موضوع علم نیز ادعایی مطرح است که برای تولید علم دینی ابتداء باید فلسفه های مضاف را مبتنی بر فلسفة متعالی تولید کرد سپس این فلسفه های مضاف را در علوم اشراب نمود تا علوم دینی تولید گردد. بر این ادعا اشکالاتی وارد است؛ ابتداء اینکه آیا ظرفیت بالفعل آن فلسفه، ظرفیت پاسخ گویی به سؤالات حوزة فلسفه های مضاف را دارد؟ به عبارتی آیا می توان مبتنی بر آن، فلسفة اقتصاد یا فلسفة سیاست تولید کرد؟ بر فرض تحقق این امر، تمدن حاصل چیزی جز تمدن فیلسوفان نیست در حالی که هدف ایجاد تمدن انبیاء(ع) است؛ بنابراین هنر باید معطوف به دین باشد نه معطوف به فلسفه. البته در دین هم ممکن است فلسفه و عرفان وجود داشته باشد اما این فلسفه و عرفان، فلسفه و عرفان اسلامی است  نه فلسفه و عرفان مسلمین. کمااینکه در حوزة معارف، فقه وجود دارد حتماً فقه اخلاق و عرفان  و فقه حکمت و کلام هم وجود دارد. بنابراین ممکن است هنر در جایی نیازمند معارف فلسفی هم باشد اما این فلسفه باید فلسفة دینی باشد نه فلسفة مسلمین. بنابراین فلسفه و عرفان هم باید دینی شوند. البته سخن این نیست که عرفان شیعی کنونی همان عرفان یونان و هند است. حقیقت این است که بسیاری از معارف دقیقة دین وارد حوزة عرفان و فلسفه موجود شده است به نحوی که آن را از فلسفه و عرفان یونانی و هندی و... متمایز کرده است.

البته اين عرفان و فلسفه یک لغزشگاه دارند و آن اينكه در پايگاه حجیت تغيير ايجاد نكرده اند؛ يعني شهود عرفاني و استدلال فلسفي را در عرض وحي حجت دانسته اند. به عبارتي معتقدند فيلسوف مي تواند از بديهيات شروع كند و با برهان عقلي تا هرجا كه می خواهد پيش برود و تمام نظرات او هم حجت است؛ اما حقيقت این است که منطق حجيت بايد بالاتر از فلسفه قرارگيرد که البته اثبات اين ادعا به معرفت شناسي خاصي متكي است.

از آنجا که فهم تابع اختیار است اولين نقطه اي كه بايد منطق ساخت، منطق تبعيت اختيار از اختيار معصوم(ع) چه در حوزة شهود و چه در حوزة استدلال است. ابتداء منطق تبعيت لازم است سپس منطق حجيت و پس از آن منطق اكتشاف. اكتشافی که در تبعيت از نبي اكرم(ص) واقع می شود اكتشاف حق است. اگر منطق شكل گيري شهود در تبعيت از نبی اکرم(ص) باشد، حق است و در غير اين صورت شهودي كه فرآيند پيدايش آن حق نيست باطل است.

بنابراين مقصود از معطوف بودن هنر به دين، اين نيست كه در آن، انديشه هاي عرفاني و دليل عقلي وجود نداشته باشد؛ شكي نيست كه هنر نيازمند شهود و محاسبات عقلي است؛ بنابراين هنر نيازمند عرفان و فلسفة دینی است. در حالي كه عرفان و فلسفه خود بايد تسلیم دين شوند؛ آنگاه هنري كه از سرچشمة فلسفة ديني و عرفان ديني و فقه ديني ارتزاق مي كند، هنر ديني خواهد بود؛ بنابراين هم در ساخت محتواي هنر و هم در ساخت صورت هنر بايد تبعيت از دين را اصل قرار داد تا هنر ديني حاصل شود. اين به معناي نقلي كردن هنر نيست؛ بلکه به معني مديريت دینی تحقيقات در توسعة هنر است. به عبارت ديگر نرم افزارهايي كه در توليد هنر به كار گرفته مي شود باید نرم افزارهاي مستند به دين بوده و غايات هنر، غايات معطوف به غايات ديني باشد. اين معناي هنر ديني است در مقياسي كه در حال حاضر امكان ايجاد آن وجود دارد.

همچنین هنر ديني بايد معطوف به تكامل تاريخ باشد و تكامل تاريخ هم به تكامل قرب تعريف شود؛ يعني بايد معطوف به گسترش عبوديت و ادراك توحيدي و احساس توحيدي از عالم باشد و بتواند اين احساس و ادراك را در همه حوزه هاي حيات جاري كند. نكتة مهم اين است كه بستر حركت تاريخ در سير خود به سوي قرب، از بستر درگيريِ حق و باطل و به عبارت ديگر از بستر تعارض ولايت حق و ولایت باطل عبور مي كند. بر همين اساس هنر ديني بايد هنر معطوف به ولايت حق باشد و بستر توسعة ولايت حق را فراهم آورد و آينده نگري هايش بر همين اساس شكل گيرد. همان طور كه دكترين نظام بايد دكترين مهدويت باشد، دكترين هنر اسلامي نيز بايد دكترين مهدويت باشد و از بستر عظيم چالش تمدني، جامعه را عبور دهد. نمي توان هنر را براساس صلح كلي معطوف به توحيد و معنويت شکل داد و بعد ادعا کرد که چنین هنر شهودی و اشراقی ای اسلامی است. در مباحث هنر اشراقي عرفان كلي مبناي هنر قرار مي گيرد و احساسات عارفانه در هنر جاري مي گردد؛ اين كافي نيست. هنر بايد از بستر جريان درگيري حق و باطل عبور كند و ابزار بسط ولايت حق و محدود كنندة ولايت باطل باشد. هنر بايد ابزار اقامه كلمة ولايت و بسط دهندة معروف باشد. هنر بايد سد راه منكر شود. هنر بايد با مناسبات تفرعن و شيطنت مقابله كند. تعبير امام (ره) بسيار لطيف است كه مي فرمايند: هنر بايد درد و رنج پابرهنگان را نشان دهد نه مطالبات قشر مرفه را.

بنابراين هنر بايد معطوف به دين باشد، نه معطوف به چیز دیگر هرچند عرفان و فلسفه. معطوف بودن هنر به دين بلافاصله آن را به موضوع ولايت و جريان ولايت حق و باطل معطوف مي کند؛ مانند هنر مدرن كه بنا بر تعریف دنیای غرب از حق و باطل، معطوف به حق و باطل عمل مي كند. در بعضي از فلسفة تاريخ های غرب، حق و باطل به مراحل تكامل ماده تعريف مي شود. ولي در دستگاه حق، اراده های شر و اختياراتي كه بد عمل می کنند ـ كه محورآن اولياء طاغوت هستند ـ باطل محسوب مي شوند؛ بنابراين هنر بايد درگيري شيطان و نبي اكرم (ص) را در همة عرصه ها نشان دهد و در همة جا نسبت به اين خير و شر ايجاد احساس كند. رسالت اصلی هنر در ارواح اقامة امر به معروف و نهي از منكر است.

علاوه بر اين هنر بايد احساس عارفانه از هستي را شکوفا و به تولي و تبري تاريخي تبديل كند. يعني در كنار احساس عشق به خداي متعال، احساس نفرت به اولياء طاغوت ايجاد نموده و اين احساس را به تولي و تبري تاريخي تبديل كند؛باید نسبت به كل جريان باطل ايجاد نفرت نمايد و از سوي ديگر نسبت به كل دستگاه حق تولي و اشتياق ايجاد كند. حاصل اين كار هنر، ايجاد موضع گيري نسبت به جريان حق و باطل در تاريخ و مجاهده براي اقامه حق و امحاء باطل است. هنر عزاداري سيدالشهداء (ع) همين كار را مي كند؛ از اين رو محور تهذيب تاريخ است؛ عزاداری برای سیدالشهداء(ع) ارتقاء وجدان ايجاد مي كند و جامعة بشري را از تمدن شيطاني عبور مي دهد. به نظر می رسد زیارت عاشورا شرح همین معناست؛ به این معنا که وقتی فعل حضرت در عاشورا از بستر تحولات عاطفی عبور می کند تبدیل به یک جوشش تاریخی می شود به نحوی که نسبت به جبهة حق و باطل تاریخی «بصیرت، موضع گیری و صف و قتال» ایجاد می کند؛ «لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبته  بک علینا و علی جمیع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصیبتک فی السماوات علی جمیع اهل السماوات»(4)

در حقیقت عاشورا محور جوشش عاطفة حق در وجدان تاريخي دستگاه حق و بشريت می شود و سپس انسان را به بصيرت تاريخي مي رساند و یک امت را لعن می کند نه یک شخص را؛ «فلعن الله أمه...». طرفداران غرب و روشنفكران سكولار اصرار دارند که دورة این درگيري تمام شده و نبايد دوباره احياء شود. آنها مي دانند احیاء اين درگيري، به ضرر تمدن مدرن تمام می شود؛ «لعن الله امةً أسست أساس الظلم و الجور» تا اينجا كه «... من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم» و سپس به آل بني اميه و بني سفيان می رسد؛ امپراطوري مدرن نیز ادامة همان امپراطوري معاويه است!

مطلبي در سرالعالمين غزالي نقل شده است كه مي گويد: «یحرم علی الواعظ ذکر مقتل الحسین لانه یهیج البغض علی الصحابه و هم من أعلام الدين». او مي داند که اين روضه ها به سرچشمه هاي ظلم مي رسد؛ بنابراين احياء احساسات عاشورايي به تقابل با جريان تجدد مي انجامد. پس اين احساس ابتداء به احساس حب و بغض و بعد به بصيرت و سپس به موضع گيري تبديل مي شود. این احساس از لعن به يك امت تاريخي آغاز و بعد به برائت و صف و قتال كشيده مي شود؛ «سلمٌ لمن سالكم و حربٌ لمن حاربكم الي يوم القيامة»؛ گويا احساس عاشورايي جهان را تا قيامت به دو جبهه تبديل مي كند. هنر حقيقي همین است.

شهادت سيدالشهداء(ع) هنر متصرف در تاريخ است كه كل جبهة حق و همگرايي و درگيري آن را ساماندهي مي كند. مأموريت هنر اين است كه بر محور این جريان حركت كند و توحيد را به تولي و تبري تاريخي تبديل نماید و سپس اين تولي و تبري تاريخي را در عينيت موجود جاري کند؛ به عبارتي آن را به بحث جنگ تمدني تبديل كند؛ بحثي كه هم اكنون بين تمدن غرب و اسلام ايجاد شده است. در دنياي امروز احساس عارفانه را به يك احساس تولي و تبري اجتماعي تبديل كند. آيا چند اثر هنري  اين چنینی در بین سريال ها و فيلم های داخلی وجود دارد؟ گاهي این احساس توحيدي در برخي آثار تبديل به تولي و تبري تاريخي شده است اما کمتر در شرايط امروز هم تنزیل يافته است. در آثار هنری موجود هرگز درگيري امام رضا (ع) و مأمون به درگيري تمدني اسلام و كفر در دنياي امروز تبديل نشده است. چنين رسالتي مأموريت اصلی هنر است.

نكتة قابل توجه دیگر اين است كه در اين مسير نبايد به دنبال نگرش دايره المعارفي بود. از طرفي نیز نبايد به دنبال اخباري گري مدرن بود. به عبارتي نبايد با تركيب ابتدائي روايت و انديشه هاي فلسفي به دنبال توليد هنر اسلامي بود؛ كاري كه در حوزة مديريت و اقتصاد نيز اتفاق مي افتد و روش صحيحي نيست! برای تحول در فقه هنر ، اولاً بايد دانست كه اين فقه فقط فقه احكام عملی نيست؛ بلكه فقه ارزش ها و فقه معارف نيز هست؛ يعني فقه عرفان، حكمت و عمل. البته واحد مطالعة فقهي كه قصد دارد به هنر مدرن بپردازد بايد از فرد به جامعه ارتقاء پيدا کند. كما اينكه روان شناسي هر چه رشد كند، جاي جامعه شناسي و مديريت را نمي گيرد، فقهي كه واحد مطالعة آن فرد است هر اندازه هم كه بسط پيدا كند نمي تواند جايگزين فقه ناظر به موضوعات حكومتي گردد. بنابراین واحد مطالعة و مقياس مطالعة آن بايد تغيير كند و مطالعة آن نیز بايد جامع بوده و به حجيت رسيده باشد؛ برای این کار بايد دغدغة حجيت داشت و به جزئی نگري مبتلا نشد. نمي توان با يك یا دو روايت بين ادله جمع كرد. اين كار الزاماتي دارد. از جملة اين الزامات تکامل ابزار تفقه یعنی فقاهت است.برای این منظور نیز علم ابزاری که علم اصول است باید ارتقاء پیدا کند.

پی نوشت ها:

1) سوره مبارکه آل عمران آيه 190 و 191.

2) سوره مبارکه محمد آيه 36.

3) سوره مبارکه انفال آيه 2.

4) زیارت عاشورا