نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

شهادت حضرت زهرا در مسجد المهدی/ تحلیل شهادت حضرت زهرا و اتفاقات بعد از نبی اکرم بر محور حسادت دشمن در قرآن

متن زیر سخنرانی آیت الله میرباقری به تاریخ 3 دی ماه سال 1400 است، که در مسجد المهدی در ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه به اهمیت و ضرورت رجوع به روایات اهل بیت علیهم السلام برای فهم صحیح قرآن کریم می پردازند و به عنوان نمونه برخی از آیات مربوط به قوم بنی اسرائیل را بر اساس روایات اهل بیت علیهم السلام معنا می کنند. در خلال بررسی این آیات به مسئله حسادت بنی اسرائیل به مقام نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و تاویل آن به حسادت اصحاب سقیفه به مقام امامت اهل بیت علیهم السلام پرداخته می شود.

ضرورت رجوع به روایات برای فهم قرآن

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . نکته ای که باید به آن توجه کرد، این است که زبان قرآن زبان خاصی است. خدای متعال با علم و حکمت الهی خود این کتاب را نازل کرده و عصاره حکمت در این کتاب بیان شده است. طبیعتاً نباید انتظار داشته باشید که قرآن وقایع نگاری تاریخی باشد، بلکه سراسر با رموز و اشارات و همراه با این معارف باطنی است. هر حرف آن معنا دارد، نه فقط هر کلمه اش. گاهی اوقات ما خیال می کنیم که فقط یک بخش قرآن مثلا حروف مقطعه رمزی است بین خدای متعال و نبی اکرم و اهل بیت و کسی نمی فهمد؛ درست هم هست، ولی همه حروف قرآن همین گونه هستند. هر حرف قرآن یک معنی پوشیده و پنهانی دارد.

لذا فهم قرآن نیز احتیاج به شرایطی دارد. مثلا طهارت نفس می خواهد؛ انسان تا پاک نشود، به این کتاب راهی ندارد. عده ای هستند که «فِي آذَانِهِمْ وَقْرًا»(انعام/25)، گوش هایشان سنگین است؛ وقتی که قرآن خوانده می شود، نمی شنوند. تعبیر قرآن این است: «لا تُسْمِعُ الْمَوْتَی»(نمل/80)؛ پیامبر، تو نمی توانی سخن را به مرده ها برسانی. مقصود از مرده ها مرده های قبرستان ها نیست؛ مرده هایی هستند که روی زمین راه می روند. به تعبیر حضرت امیر خیلی ها «مَيِّتٌ بَيْنَ اَلْأَحْيَاءِ»(1) هستند؛ روی زمین راه می رود، ولی مرده است. تعبیر قرآن این است «وَ مَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ»(فاطر/22)؛ آنهایی که در قبرهایشان هستند، حرف ما را به گوش آنها و به سمع آنها نمی توانی برسانی. عده ای روی زمین راه می روند، ولی در قبرهایشان هستند. آدم باید زنده باشد، آدم باید مطهر و پاک باشد، باید گوشش سنگینی نداشته باشد و بقیه شرایطی [که برای فهم قرآن لازم است]. قرآن کتاب عجیبی است. فهم قرآن به همین راحتی نیست؛ لذا فهم آن متوقف بر این است که انسان قرآن را با روایات اهل بیت بخواند. قرآن بدون روایات اهل بیت اصلا معنی نمی شود.

لذا اسرار فراوانی در قرآن است که بخشی از آن برای ما قابل فهم است، بخش هم قابل فهم نیست. آن بخشی که قابل فهم است، احتیاج به طهارت نفس دارد، احتیاج به صفای باطن دارد. به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام حسّشان لطیف است «لَطُفَ حِسُّهُ»(2). ما نیز باید این خصوصیات را پیدا کنیم تا ان شاء الله بفهمیم. کلید فهم قرآن این دسته روایات است. قرآن به شکل خاصی آیه ها را ذکر می کند. مفصل ترین جایی که داستان حضرت نوح ذکر شده، در سوره هود است. وقتی داستان را ذکر می کند، در پایان می فرماید: «تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ»(هود/49)؛ اینها خبرهای غیبی است که به شما وحی می کنیم. غیب بودن این اخبار فقط به خاطر این نیست که واقعه حضرت نوح چند هزار سال قبل اتفاق افتاده، بلکه به خاطر این است که این واقعه یک پرده ظاهر دارد و یک غیب دارد. یک مورخ غیب آن را نمی بیند؛ بلکه حوادث را می بیند و نقل می کند. آن پرده های غیبی واقعه، باطن واقعه، جنبه ملکوتی واقعه را خدای متعال در قرآن بیان می کند. این فقط نسبت به داستان حضرت نوح نیست؛ داستان حضرت یوسف هم همین گونه است: «ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ»(یوسف/102)؛ ما این داستان را با پرده های غیبی آن نقل می کنیم، پرده های باطنی آن را پرده برداری می کنیم.

در داستان سقیفه هم همین گونه است. قرآن واقعه را از زوایای مختلف مورد توجه قرار داده و پرده های غیبی واقعه را گفته است. یکی از نکات مهم در قرآن، که اگر به آن عنایت کنید، برای فهم واقعه ها به شما کمک می کند، این است که بخش عمده ای از داستان قرآن که در باب اقوام گذشته به خصوص بنی اسرائیل است، ظاهر آن در باب بنی اسرائیل است، ولی تأویلش به امت حضرت می باشد. همین که در روایات مکرر فرموده اند، آنچه در بنی اسرائیل واقع شد، بدون کم و زیاد در امت من هم واقع می شود. این را سنی و شیعه نقل کرده اند. خیلی از وقایع قرآن که در باب بنی اسرائیل است، تأویل آن و باطن آن راجع به این امت است. لذا بیشترین امتی که داستان آن در قرآن نقل شده، بنی اسرائیل است. شاید هزار آیه قرآن داستان حضرت موسی و بنی اسرائیل است. نکته آن هم این است تأویل این آیات جملگی راجع به همین امت است.

اهمیت تزکیه نفس و انس با معارف در دوره جوانی

شما در دوره جوانی هستید؛ با قرآن مأنوس باشید، با روایات اهل بیت مأنوس باشید، طهارت نفس و صفای باطنی را تحصیل کنید، قیام در لیل را داشته باشید. خدای متعال به پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً»(مزمل/2-4)؛ نیمی از شب کمتر یا بیشتر بیدار باش و قرآن را با ترتیل بخوان. سپس در پایان سوره می فرماید: «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَثُلُثَهُ»(مزمل/20)؛ پروردگار تو می داند که تو دو سوم شب، نیمی از شب، یک سوم شب بیدار هستی و به این تکلیف عمل می کنی. «وَ طَائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ»، این آیه را برای این خواندنم که طائفه ای از امت تو همسفر تو هستند و با تو همراه شدند. به همراهی با تو راه پیدا کردند و شب ها بیدارند. خیلی تعبیر عجیبی است. «وَ طَائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ» اینها نیمی از شب، ثلث شب، دو سوم شب بیدارند. خدا مرحوم آیت الله العظمی بهجت را رحمت کند؛ میفرمودند اگر به ما می گفتند که در چین کتابی مثل قرآن هست، باید به آنجا می رفتیم و پیدایش می کردیم؛ اما اکنون کنار دست ماست. علی ایُّ حال ان شاءالله با قرآن مأنوس شوید، با معارف اهل بیت نیز مأنوس شوید. ان شاء الله کلیدهای فهم قرآن به انسان داده شود و انسان بر اساس قرآن حقایق را بفهمد.

حسادت بنی اسرائیل به مقام نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

قرآن در سوره های متعدد و آیات متعددی این واقعه را روایت کرده است، که بعضی هایش را در این فرصت اشاره می کنم. یکی از آیاتی که تأویل آن در قرآن همین داستان است، همین آیاتی است که تقدیم کردم و در سوره مبارکه نساء است. ظاهر آیه در باب بنی اسرائیل است؛ که اینها هم به نبی اکرم و هم به اوصیاء نبی اکرم حسادت می کردند و نمی توانستند تحمل کنند، که این نبوت و امامت به آنها داده نشده است. در سوره مبارکه جمعه خدای متعال همین مطلب را بیان می فرماید، که وقتی خدای متعال این پیامبر را از بین مردم جزیره العرب و از فرزندان حضرت اسماعیل مبعوث کرد، اینها معترض بودند. چون بنی اسرائیل از فرزندان حضرت یعقوب و فرزندان حضرت اسحاق هستند.

حضرت ابراهیم دو فرزند داشتند؛ یکی اسماعیل و یکی اسحاق. بنی اسرائیل از نسل حضرت اسحاق اند و نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از نسل حضرت اسماعیل اند. حضرت ابراهیم دو مسیر ایجاد کردند. یکی در نسل حضرت اسحاق که در آن منطقه هستند و یکی در نسل حضرت اسماعیل که در این منطقه هستند. وقتی حضرت از میان بنی اسرائیل مبعوث نشدند، از منطقه جزیره العرب و نسل حضرت اسماعیل، این یهودی های اهل کتاب آنهایی که به اصطلاح خودشان میراث تورات و انجیل دستشان بود، مدعی بودند که ما اهل کتابیم و همه آن چه انبیاء آورده اند، در دست ماست؛ پیامبر باید از ما باشد.

خدای متعال خیلی عجیب در سوره جمعه این را بیان میکند. خدای متعال سوره را با مقدمه سنگینی آغاز می کند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّـحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»(جمعه/1)، تمام ما فی السماوات و ما فی الارض، خدا را تسبیح می کنند. سماواتی ها، زمینی ها، همه و همه. «الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»، او هم عزیز است و هم حکیم است. عزیز یعنی تحت نفوذ غیر نیست؛ اراده خودش حاکم است. حکیم یعنی بر اساس حکمت کار می کند.

با این مقدمه خدای متعال بعثت نبی اکرم را مطرح می کند و می فرماید: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ»(جمعه/2)، این خداست که مبعوث کرده، «فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ». این پیامبر، پیامبری است که دست او پر است، خیلی حقایق در دست اوست. سپس می فرماید: «ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ»(جمعه/4)، این نبوت تفضل الهی است؛ «يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ»، ملک شما را تقسیم نمی کند که نظر شما را بخواهد و شما اینجا نظر بدهید: به نظر ما چه کسی باید پیامبر شود؟ چه کاره اید که نظر بدهید؟! «ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ»، به هر کسی بخواهد عطا می کند. البته این خدایی که «يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ»، عزیز است، تحت فرمان کسی نیست و حکیم است؛ اینها سر جای خودش باقی است. ولی «يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»، این از فضل عظیم است، نبوت با بقیه فضل ها فرق می کند.

اهل کتاب می گفتند ما باید پیامبر باشیم. خدای متعال می فرماید شما نمی توانید این کاره باشید. چرا؟ چون شما تورات حضرت موسی را هم نتوانستید تحمل کنید. تورات در مقابل قرآن چیزی به حساب نمی آید؛ وحی پیامبر با وحی آنها خیلی فرق می کند. این کتاب به تعبیر قرآن «مُهَيْمِن»(مائده/48) است و با کتب انبیاء سابق متفاوت است. شما همان کتاب را هم نتوانستید تحمل کنید. به تعبیر قرآن نسبت شما با تورات نسبت الاغ با بار کتاب است. شما حامل آن کتاب نیستید، که اکنون می گویید این کتاب آسمانی را هم باید به ما بدهند و پیامبر از ما باشد. مگر شما بارِ آن کتاب را برداشتید؟ «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا»(جمعه/5)، ما این کتاب را در اختیار شما قرار دادیم، اما شما نتوانستید تحملش کنید. شما مثل آن چهارپایی هستید که بار کتاب روی دوشتان است.

در مورد انبیاء اینطور نبوده که بارشان کتاب باشد؛ آنها حامل کتابند. شما بارتان کتاب است. سپس قرآن روی نکته ای دست می گذارد که در باب انبیاء نکته مهمی است. می فرماید علت این که ما کتاب را به شما نمی دهیم این است، «إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ»(جمعه/6)، اگر شما واقعا ولیّ خدا هستید، دوستان خدا هستید، دیگران این ظرفیت را ندارند و شما باید پیامبر بشوید، اگر راست می گویید، «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» آرزوی مرگ کنید. اگر کسی جزء اولیاء خدا شد، باید بی قرار این سفر باشد. اما شما این کاره نیستید، «وَ لَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ»(جمعه/7)، اینها طوری در عالم راه رفته اند که اصلاً نمی توانند طالب مرگ باشند؛ غرق در دنیا شده اند. شما که غرق در دنیا شده اید، نمی توانید مردم را از دنیا عبور بدهید.

به شما مأموریت دادیم دست مردم را بگیرید و از دنیا عبور بدهید. اگر قرار باشد مثل خودتان در دنیا غرقشان کنید، نمی توانید پیامبر باشید. شما نه حامل کتاب هستید و نه از دنیا عبور کرده اید. این کتاب را باید به کسی داد که از دنیا عبور کرده است؛ حتی غبار دنیا هم روی لباسش ننشسته است: «وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ»(مدثر/4). خدا رحمت کند؛ استادی داشتیم که می گفت، اگر کسی در باتلاق لجن افتاد و شما خواستید او را در بیاورید، بالاخره لباس خودتان هم گِلی می شود. وقتی که این پیامبر دست همه را گرفته است، وقتی از باتلاق بیرون می آید، اگر غباری روی این لباس نشسته باشد، قرآن می فرماید: «وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ» این پیامبر پاک است که می تواند مردم را از دنیا عبور دهد؛ شما خودتان گیر در دنیا هستید. حضرت امیر می تواند مردم را از دنیا عبور دهد، چون از وادی دنیا عبور کرده و حتی کف پای او هم تر نشده است. ولی شما غوطه ور هستید. این حسادت چه معنی می دهد؟ شما حسادت می کنید، که چرا خداوند پیامبری را به این آدم داد؟ مِلک شما را تقسیم نکرده است که برای خدا تعیین تکلیف می کنید! «ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ».

امامت؛ ملک عظیم الهی

داستان امامت هم همین است. امام رضا علیه السلام بیانی دارند؛ در آن حدیث که کلینی و دیگران نقل کرده اند. وقتی حضرت به مرو آمدند، در مسجد جامع مرو، راوی آمد و به حضرت گفت: آقا امروز گفتگو در باب امامت بود و مردم راجع به امامت صحبت می کردند. حضرت فرمود: مردم چه می فهمند که امامت چیست، سر آنها کلاه گذاشته اند؛ خیال می کنند که امامت یک حکومت ظاهری است و یک مقام ریاست جمهوری است. این گونه نیست. «إِنَّ اَلْإِمَامَةَ خِلاَفَةُ اَللَّهِ وَ خِلاَفَةُ رَسُولِهِ»(3) خلافت خداست، خلافت رسول است. امام می خواهد خلیفه خدا در عالم ارض باشد، می خواهد خلیفة الرسول در امت باشد و امت را به نبی اکرم برساند. فرمود: حضرت ابراهیم بعد از نبوت و رسالت و خلّت به این مقام رسید. اول نبی شد، سپس رسول شد و سپس خلیل شد و سپس تازه خدای متعال به او فرمودند: «إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»(بقره/124). آن قدر این مقام به نظر او  با عظمت آمد، که عرضه داشت: «قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي»، فقط امامت برای خودم است، یا در نسل من هم هست؟ یک چنین امری است.

ظاهرش این است که قوم یهود حسادت می ورزند، بعد هم نسبت به اوصیاء. یعنی نمی توانستند تحمل کنند که وصایت انبیاء و امامت به خودشان نرسد. می خواستند امامت به خودشان برسد. این آیه ظاهرا ناظر به قوم یهود است؛ قرائن نشان می دهد که آیات قبل و بعد آن هم همین است: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»(نساء/54). قبل آن هم می فرماید که آیا شما صاحب ملک هستید و شریک در ملک هستید که می خواهید نظر بدهید؟ پیداست که وصایت یک ملک است. می فرماید: «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لَا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا»(نساء/53)، شما اگر در ملک بهره ای داشتید، به احدی چیزی نمی دادید، به اندازه یک پوست روی هسته خرما هم به کسی چیزی نمی رسید. شما که مالک نیستید. همه ملک سماوات و ارض از آن خدای متعال است. ذوالفضل هم اوست؛ و هرکسی هم عبادت او را می کند، از فضل او می باشد. خدای متعال بخیل نیست؛ ملک، ملک خداست. این امامت ملک الهی است. این ملک الهی را خدای متعال به هر کسی که بخواهد می دهد. اگر دست شما بود، آب هم از دست شما نمی چکید. این ملک را به کسی می دهند که می خواهد دست همه را بگیرد؛ نمی خواهد همه را از خدا دور کند.

سپس می فرماید: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ»، اینها به ناس حسادت می ورزند، «عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»، به خاطر آن فضلی که خدا در حق آنها کرده و به آنها چیزی عطا کرده است. حضرت فرمودند مقصود از ناس در اینجا ما هستیم. قرآن کتاب عجیبی است؛ همین گونه نمی شود معنا کرد. ناس یعنی ما اهل بیت؛ اینها حسادت می ورزند به آن چیزی که خدای متعال از همین ملک به ما داده است. خدای متعال می فرماید شما که می دانید «فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ»، ما به حضرت ابراهیم هم دادیم؛ چه دادیم؟ «الْكِتَابَ» کتاب دادیم. یک عده از آنها پیامبرند که کتاب الهی به ایشان رسیده است و این مقام خیلی مهمی است، «وَ الْحِكْمَةَ». سپس به دنبالش جداگانه می فرماید: «آتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا» به آنها ملک عظیم دادیم. پس اینها ملک ما بوده است؛ فضل ما بوده که به آنها -به نبی اکرم و آل نبی اکرم- دادیم و جای حسادت ندارد. به شما چه مربوط است که شما حسادت می کنید؟ مگر از شما چیزی گرفتیم و به کسی دادیم، که می گویید چرا حق من را به دیگری دادید؟ فضل خداست؛ «يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ». شما در این زمینه اصلا حق نظر دادن ندارید.

بعضی اوقات ما -به خصوص بعد از دوره به قول خودشان روشنگری در غرب و آن انسان گرایی که در غرب شکل گرفت- برای خودمان زیادی نوشابه باز می کنیم و می خواهیم همه جا در کار خدا دخالت کنیم. چه کاره ای که بگویی چه کسی امام بشود و چه کسی امام نشود؟ همه ما با هم چه حقی داریم، که در این کار دخالت کنیم؟ این همانی است که امام رضا فرمود، فریبتان دادند؛ مگر امامت چیزی است که با اجماع شما درست شود؟ چه کاره اید که امام درست کنید؟ فرضا همه شما با هم دست به دست هم بدهید و بگویید که فلانی امام است؛ مگر امام می شود؟ در مورد این ملک عظیم -که حضرت حق فرمود ما به آل ابراهیم دادیم و در اینجا موضوع حسادت مطرح است- حضرت فرمود: ملک عظیم یعنی «الطَّاعَةُ الْمَفْرُوضَة»(4) کسی که امام شد، مُفْتَرَضُ اَلطَّاعَةِ می شود و اطاعت او واجب می گردد. این خیلی چیز عجیبی است. هر پیامبری در محدوده پیامبری خودش «مُفْتَرَضُ اَلطَّاعَةِ» است. «رُسُل» یعنی انبیائی که هم نبی هستند و هم رسول؛ با یک مأموریتی آمده اند و تصرف می کنند. این «رُسُل» نیز در محدوده نبوت و رسالت شان «مُفْتَرَضُ اَلطَّاعَةِ» هستند، اطاعت از آنها واجب است.

این امامت چیست که مقام آن مقام افتراض طاعت است؟ مقامی که حضرت ابراهیم بعد از نبوت و رسالت به آن رسیده اند، چیز دیگری است. تا به حال به او مأموریت می دادند و او نیز مأموریت خدا را انجام می داد؛ یعنی حرف خدا را می زند و باید به حرف او گوش بدهید؛ این رسول و نبی است. ولی در یک مقامی خود او صاحب امر است. با فرمان او کار عالم جلو می رود، با فرمان او یک امت درست می شود، با فرمان او اطاعت واجب می شود؛ یعنی امری که اطاعت آن واجب است، امرالله می باشد و این امر الهی در اختیار اوست. او به تعبیر قرآن «أُولِي الْأَمْرِ»(نساء/59) است؛ امام یعنی این. افتراض طاعت مقام فوق العاده ای است؛ مقام «ملک عظیم» است. یعنی هر چه گفت، باید اخذ کنیم. فقط خدای متعال است که طاعت او واجب است. انسان به چه مقامی می رسد، چه امتحاناتی باید پشت سر بگذارد؛ «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»(بقره/124)، و این چه ابتلائاتی است که باید پشت سر بگذارد، تا به او امامت بدهند و صاحب الامر شود؛ امر در دست او باشد و با فرمان او، یک امت راه بروند و ساخته شوند؟

تاویل حسادت بنی اسرائیل به حسادت اصحاب سقیفه

به این مطلب حسادت ورزیدند، ظاهر آیه قوم یهود است؛ واقعا در مورد یهود همین گونه است. آنها هم به نبی اکرم حسادت می ورزیدند و هم به اهل بیت. لذا با ایشان همراه نشدند و به دنبال اصحاب سقیفه رفتند؛ که در یکی دو آیه قبل داستان آنها را می گوید و می فرماید که این یهود به دنبال اصحاب سقیفه رفتند؛ «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا»(نساء/51). داستان همین اهل کتاب است؛ می فرماید اینها با این که بهره ای از کتاب داشتند -بالاخره جزء علمای ادیان گذشته بودند- ولی ایمان به جبت و طاغوت آوردند. جبت و طاغوت دو لقب در قرآن است.

فرمود: «الَّذِينَ آمَنُوا»، یعنی ما اهل بیت. می گوید جبت و طاغوت راهشان از آنها یعنی «الَّذِينَ آمَنُوا» بهتر است. اگر می خواهید در وادی اسلام بیایید، با اینها راه بروید و نه با آنها. سپس می فرماید اینها حسادت می ورزند و نمی توانند ببینند که این ملک عظیم، در اختیار اهل بیت است؛ این ظاهر آیه است. تأویل آیه هم به خود اصحاب سقیفه و پیروانشان است؛ اینها «يَحْسُدُونَ» هستند، حسادت می ورزند. پشت پرده داستان این حوادث با این حکایت قرآن یک حسادت به ملک عظیم است.

البته هر حسادتی یک اقتضائی دارد. الان هیچ کدام از ما با مثلا آنهایی که دنبال دنیا هستند -مثلا بیل گیتس- حسادت بر سر مال نمی کنیم؛ اصلا در حد آن حسادت نیستیم. هر چیزی یک حساب و کتابی دارد. اگر هم ما حسادت کنیم، به رفیقمان حسادت میکنیم که مثلا یک ماشین خوب دارد. حسادت با آنها اصلا ظرف حسادت ما نیست. اینهایی که این حسادت های عظیم را می کردند، ظرفیت هایی داشتند که این ظرفیت را در وادی باطل می بردند. اصلا ما از آن مقامات درکی نداریم، که حالا حسادت بکنیم یا نکنیم؛ یعنی غیر از این که الحمدلله خدا خواسته و ما مومن هستیم، اصلا ظرف حسادت ما آنجا نیست. ولی آنها حسادت می کردند.

این حسادت، حسادت ائمه است و به امت آنها نیز کشیده می شود. وقتی ائمه یک امت حسادت می ورزند، آنهایی که پیروان آنها هستند نیز آرام آرام اهل حسادت می شوند و بالاخره به یک نحوی به ائمه علیهم السلام حسادت می ورزند و نمی توانند این کار را نکنند، تحمل ندارند. لذا این که این همه فضیلت برای ائمه خود جعل کردند، نکته اش همین حسادت است. نمی تواند ببیند که امیرالمومنین این همه فضیلت دارد و ائمه آنها این فضیلت ها را ندارند؛ لذا جعل حدیث می کند. روی همین حسادت، نمی تواند ببیند که ائمه خودشان غرق در گناه بودند، بت پرست بودند و تا سالهای فراوان چوب و سنگ می پرستیدند.

یکی از ائمه آنها می گوید که قبل از اسلام ما شب ها در بیابان ها با خرما بت درست می کردیم و بالای سرمان می گذاشتیم تا مواظب ما باشد؛ آن گاه صبح که بیدار می شدیم، همان بت ها را می خوردیم. نمی تواند ببیند که امیرالمومنین معصوم علی الاطلاق هستند؛ لذا می خواهد امیرالمومنین را متهم کند؛ این حسادت است. مگر حسادت شاخ و دُم دارد، فلان کتاب که جزو صحاح است و من اسم نمی برم از اول تا آخرش بوی حسادت می دهد؛ برای معاویه یک احادیثی جعل می کند که انسان خنده اش می گیرد.

حسادت آنها این است که می گویند ملک باید مال ما باشد. حسادت خود اینها نیز این است که نمی توانند ببینند بزرگ خودشان هیچ فضیلتی ندارد، اما این آقا آنقدر فضیلت دارد. لذا شروع می کند به بدل سازی و جعل فضیلت. اول چه کسی حسادت می کند؟ اول بزرگان حسادت می ورزند و سپس کسانی که دنبال آنها راه می اُفتند، مبتلا به حسادت می شوند.

ضرر این حسادت چیست؟ حسادت این گونه است که ایمان را می سوزاند؛ مثل این که آتش هیزم را می سوزاند، حسادت جزئی نیز گوشه ای از ایمان ما را می سوزاند. حسادت کلی نیز کل ایمان را از بین می برد. ولی حسادت ائمه نار ایمان امت را به آتش می کشد. این خاصیت حسادت است؛ این غیر از حسادت های جزئی است. حسادت شیطان جهنم به پا می کند. داستان شیطان با حضرت آدم همین است؛ یعنی به امیرالمومنین حسادت ورزیده است. حسادت شیطان یک جهنم درست کرده است. داستان، داستان حسادتی است که کم کم کشیده شد به حسادت امت و آنها حسود شدند؛ این حسادت کل امت را به آتش کشید.

ریشه این حسادت کجاست؟ حسادت ائمه آنها؛ کما این که هر خیری هم در جبهه مومنین است، از امام آنها است. آن طرف نیز هر شرّی هست، از ائمه آنهاست. لذا این حسادت ریشه امت آنها را سوزاند. اول آنها حسادت کردند و این حسادت ایمان کل امت را به آتش کشید. این نکته را هم عرض کنم، وقتی اینها حسادت می ورزند، وقتی شیطان به امیرالمومنین حسادت می ورزد، می گویدف چرا او خلیفه تو باشد؟ چرا او مسجود ملائکه شود؟ اگر بناست ملائکه به کسی سجده کنند، باید به من سجده کنند. من شش هزار سال عبادت کردم؛ که از آن سال های اخروی است و شما نمی فهمید یعنی چه. چرا او خلیفه باشد؟

می بینید که این حسادت ما را به کجا می کشاند؛ جهنم درست می کند. این حسادت منتهی می شود به تبدیل نعمت، منتهی می شود به صدّ عن السبیل؛ یعنی درست است که می گوید این را به من بده و زیر بار امر الهی نمی رود؛ اما وقتی زیر بار نمی رود، چه اتفاقی می افتد؟ واقعا امامت به ابلیس می رسد؟ واقعا خلافت الله به ابلیس می رسد؟ او که نمی تواند، پس خلافت الله را تبدیل می کند؛ سلطه پیدا می کند، قدرت پیدا می کند و حکمرانی می کند. به کسانی که از امیرالمومنین فاصله گرفته اند، حکم می رساند، «لَآمُرَنَّهُمْ»(نساء/119)، فرمان می دهد، فرمان روایی می کند. اما واقعا این همان ملک می باشد، که تبدیلش کرده است؛ آن ملک به او نمی رسد. تو می توانستی ذیل امیرالمومنین راه بروی؛ اگر با امیرالمومنین راه بروی، از آن ملک عظیم ممکن است، به تو هم برسد. اگر ما نیز همراه شدیم، از آن ملک کبیر که در سوره هَلْ أَتَی گفته شده است از آن امیرالمومنین می باشد، یک بهره ای می بریم.

لذا در روایت است که فرمود ملک کبیر که در سوره هَلْ أَتَی آمده است، این است که جایگاه مومن در بهشت آن قدر عظیم است، که دربان دارد و ملائکه اگر بخواهند نزد او بروند، باید اجازه بگیرند. اصل این ملک از آن امیرالمومنین است. اگر با حضرت راه رفتی، یک شعبه از آن ملک کبیر نیز به تو می رسد. ملک عظیم نیز همین گونه است. اما اگر با حضرت راه نرفتی،  این دیگر ملک تو نیست که آن را تبدیل می کنی. لذا قرآن وقتی می خواهد سقیفه را روایت کند، در یک آیه دیگر می فرماید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا»(ابراهیم/28)؛ کلمه نعمت و وادی نعمت را تبدیل کردند به کلمه کفر. وادی نعمت کجاست؟ وادی جنت است. وادی کفر کجاست؟ جهنم است. «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»؛ قوم خود را به «دار بَوار» بردند. «دار بَوار» کجاست؟ جهنم. «جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ»(ابراهیم/29).

پس این گونه نیست که وقتی واقعا به امیرالمومنین حسادت می ورزد، واقعا خلافت به او می رسد؛ خلافت الله که نمی تواند به اینها برسد. لذا آن را تبدیل می کنند؛ این ولایت و نعمت را، این ایمان را، امیرالمومنین را تبدیل می کنند به چیز دیگری. وادی ولایت حضرت که نعمت و جنت و ایمان است، تبدیل می شود به وادی کفر و جهنم و نار. وادی جنت نیست؛ وادی عذاب است؛ «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ». پس وقتی حسادت واقع می شود، نتیجه این حسادت تبدیل نعمت است. نتیجه اش چیست؟ نتیجه اش این است که کسانی که حسادت می ورزند، این طور نیست که می خواهند خودشان وصی باشند و راه خدا را به مردم نشان دهند؛ اینها که نمی توانند، اینها که سبیل الله نیستند، اینها که صراط الله نیستند، اینها که باب الله نیستند، اینها که باب توحید نیستند. نتیجه چه می شود؟ نتیجه این می شود که «صدّ عن السبیل» می کنند.

همان طور که شیطان نیز همین کار را کرد، شیطان وقتی حسادت ورزید، به خدا چه عرض کرد؟ گفت: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»(اعراف/16). آنها نیز راه مستقیم را می بندند. راه مستقیم و صراط مستقیم، صراط عبودیت است؛ صراط عبودیت نیز وادی ولایت امیرالمومنین است. گفت من اینجا می نشینم و از چهار طرف حمله می کنم؛ آن وقت «وَ لَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ»(اعراف/17)، خواهی دید که اکثر اینها این نعمت امام را شکر نمی کنند. آنها را به وادی دیگری می برم؛ می شود «صدّ عن السبیل».

جلوه های حسادت ائمه نار و امت آنها

بعد از حضرت همین اتفاق افتاد. حسادتی که ائمه آنها کردند –همان طور که عرض کردم ما نمی فهمیم این حسادت چیست، چون الحمد لله خدا لطف کرده و در وادی ولایت حضرت امیر هستیم، حسادت نمی کنیم؛ بلکه از ولایت حضرت لذت می بریم- این حسادت به امت آنها نیز سرایت کرد و امت آنها حسود شدند؛ همه آنها به حضرت حسادت ورزیدند. اَشکالی از این حسادت را شما می بینید که بعضی هایش را اشاره کردم. از جنس خودشان خواستند برای اهل بیت نیز درست کنند و جعل هایی کرده اند که واقعا پیداست.

به امام رضا علیه السلام عرض کرد: ما روایاتی داریم که در مدح شماست که فقط عامه نقل کرده اند و در روایات ما نیست؛ مدح شما را از آنها بگیریم؟ حضرت فرمود، مدح ما را فقط از آنجایی بگیرید که روایات ما را نقل می کنند. چون آنها حتی وقتی ما را مدح می کنند، یا می خواهند طوری مدح کنند که غلوّ شود و شما را به غلو متهم کنند، یا طوری مدح کنند که باطنش مدح نیست، مذمت است. خدا آیت الله حائری شیرازی را رحمت کند؛ می گفت وقتی یک  شخص حسادت می ورزد، وقتی او به می گویند که فلان عالم فلان آقا مثلا یک فقیه یک عالم مانند علامه طباطبایی چگونه است؟ می گوید ادبیاتش بد نیست! این علامه طباطبایی ادبیاتش بد نیست! و حسادت خود را این گونه اظهار می کند. حضرت فرمود خیلی از نقل هایی که برای ما کرده اند مانند همین است، ادبیاتش بد نیست! چیزی که آنها می گویند، ما برای امام زاده ها هم قائل نیستیم. این می شود حسادت یک امت. حسود درست کردند و کل ایمان امت خود را به باد دادند.

«صدّ عن السبیل» نیز می کنند. خودشان که امام نیستند؛ لذا تبدیل نعمت می کنند. خیلی عجیب است، می گفت آن حسود برای این که حسادت بورزد، گفته بود من را در پشت بام این آقا بکشید، تا خون من در خانه او ریخته شود و او را قصاص کنند. خودشان به آن مقام نمی رسند، بهشت را تبدیل به جهنم می کنند! «بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا»؛ خودشان و قومشان با هم جهنمی می شوند؛ این خاصیت حسادت است. گاهی حسادت جزئی است و گاهی حسادت با امیرالمومنین است. چنین حسادتی کل وادی نعمت را تبدیل به عذاب می کند و کل ایمان را می سوزاند. این آتش دیگر ایمان یک نفر و دو نفر را تحت تاثیر قرار نمی دهد، بلکه یک امت را در جهنم می برد.

«صدّ عن السبیل» نیز می کنند؛ می گوید اگر من امام نشدم و این مقام را به من ندادی، راه را می بندم؛ مانند کار ابلیس. روایتی است که علی بن ابراهیم نقل کرده است؛ روایت جالب و عجیبی است. علی بن ابراهیم می گوید: وقتی کار را تمام کردند؛ وجود مقدس امیرالمومنین در مسجد پیامبر این آیه را بلند تلاوت کرد: «الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ»(محمد/1). این آیه از آیات اول سوره مبارکه رسول است. خیلی عجیب است! آیات بعدش را هم بخوانید. حضرت فرمود یک آیه از این سوره برای ماست و یک آیه نیز برای دشمنان ما. این سوره را بخوانید؛ سوره وجود مقدس نبی اکرم لطیف است. می فرماید: آنهایی که کفر ورزیدند، «الَّذِينَ كَفَرُوا» و سپس «صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» راه خدا را بستند، «أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ»، کل طرح آنها را خدا گم می کند، کل طرحشان در عالم گم می شود، تمام عمل آنها گم می شود و به جایی نمی رسد.

به بزرگی ادعای آنها نگاه نکنید، کما این که کل عمل شیطان در ضلال است و به جایی نمی رسد؛ چرا که خدا از او حمایت نمی کند. حضرت این آیه را با صدای بلند خواندند. ابن عباس گفت چرا این آیه را خواندید؟ حضرت فرمود قرآن خواندم. ابن عباس گفت نه آقا، شما غرضی داشتید که با صدای بلند خواندید. حضرت فرمود بله غرض داشتم. مگر خدای متعال نفرموده است «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(حشر/7)؛ هر چه که پیامبر گفت اخذ کنید و از هر چه که شما را بازداشت و نهی کرد، دوری کنید؟ شما از پیامبر شنیده بودید که راجع به خلافت اینها سفارش کنند؟ ابن عباس گفت نه؛ ما هر چه شنیدیم، راجع به شما بود و حضرت فقط راجع به شما توصیه کردند و از وصایت شما گفتند. فرمود تو  چرا با آنها بیعت کردی؟ گفت: «اِجْتَمَعَ اَلنَّاسُ»(5) مردم رفتند، من نیز یکی از آنها بودم. حضرت فرمودند: «كَمَا اِجْتَمَعَ أَهْلُ اَلْعِجْلِ عَلَى اَلْعِجْلِ»، مانند آنهایی که به دنبال گوساله سامری رفتند. آخر این چه دلیلی شد؟!

این آیه که در اول سوره بقره است و راجع به منافقین می باشد، می فرماید: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ»(بقره/17). اینها به زور دور پیامبر گرامی اسلام جمع شده بودند. در بدر و اُحُد و خیبر یک چراغی در دل آنها روشن شده بود، اما بعد از نبی اکرم به حضرت پشت کردند. کار اینها این گونه می شود. انسان خیلی تعجب می کند؛ مگر می شود؟! شد دیگر، حسادت است. حسادت نسبت به مقامات نبی اکرم و مقامات اهل بیت کار را به اینجا رسانده و امت حسود درست کرده است. حالا توضیح این حسادت بماند.

حسادت به امام از آن حسادت هایی است، که همه چیز را به هم می ریزد. خدای متعال او را فرستاده است که امام باشد، با او راه بروید و به مقصد برسید، اما راه او را می بندید. این مثل موارد دیگری که در قرآن آمده، مثل سوره همزه و سوره تکاثر است. در سوره همزه خدای متعال می فرماید: عده ای اهل «هَمز» و «لَمز» هستند و عیب جویی می کنند؛ این گناه کبیره است. اگر مومنی نسبت به مومن دیگر عیب جویی کند، گناه کبیره است؛ چه با زبان بگوید، چه با اقوال و افعالش نشان دهد. اگر مومنی را تحقیر کند، این گناه کبیره است.

وادی ولایت ائمه ضلالت و ائمه هدایت

این همز و لمزی که در این سوره آمده و این چنین عذاب شدیدی برایش ذکر شده است؛ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ * الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُ * يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ * كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ * وَ مَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ * نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ * إِنَّهَا عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ»(همزه/1-8)؛ آتشی از درون آنها شعله ور می شود، سپس در محاصره آتش قرار می گیرند و درهای جهنم بسته می شود و همیشه باید در عذاب بمانند. کدام همز و لمز است؟ حضرت فرمود: «اَلَّذِينَ هَمَزُوا آلَ مُحَمَّدٍ حَقَّهُمْ وَ لَمَزُوهُمْ»(6)؛ اینها اهل بیت را همز کردند. این ائمه جور وقتی همز و لمز می کنند، این همز و لمز به امت آنها نیز کشیده می شود و یک امت اهل همز و لمز می شوند.

لذا اصل آن از ائمه آنها است، ولی امت نیز مبتلا به همز و لمز هستند. اگر کسی اهل آنها شد، نمی تواند اهل همز و لمز نسبت به اهل بیت نباشد و به یک نحوی همز و لمز می کند. ائمه آنها همز و لمز کردند و کار را به جایی رساندند که سیدالشهداء را به عنوان خارجی به شهادت رساندند. همز و لمز یعنی چه؟ یعنی کار را به جایی رساندند که در زمان بنی امیه در هفتاد هزار منبر در خطبه های نماز جمعه وجود مقدس امیرالمومنین را لعن می کردند. این همز و لمز نیست؟! این همز و لمز از کجا شروع می شود، که همه همز و لمز می کنند؟ هر کس دنبال آنها راه برود، دچار همز و لمز می شود. اصل آن از ائمه آنها است، بعد امتِ اهل همز و لمز درست می شود. جهنم برای اینهاست.

«أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ * كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»(تکاثر/1-8)؛ این الهاء و تکاثری که آدم را از نعمت  غافل می کند، الهاء و تکاثر ظاهری نیست. البته اینها هم هست؛ بد است که انسان مشغول به دنیا شود و از آن نعمت هایی که باید در دنیا به آنها توجه کند، غافل باشد و وظیفه اش را انجام ندهد. اما این داستان الهاء و تکاثر سقیفه است. برای این که مردم را از امام غافل کنند، لهو و تکاثر درست کردند؛ مثل تمدن امروز مادی غرب که سرتاسر آن لهو است و جز اینکه مسابقه بر سر جمع کردن دنیاست، چیز دیگری نیست. اگر خوب گوش بسپارید، کلمه ای که بوی خدا داشته باشد از آنها نمی شنوید. جملگی ایجاد غفلت است.

اصل این از کجا شروع شده است؟ امپراتوری بنی امیه و دیگران است که به اینجا رسیده است. این الهاء و تکاثری است که مردم را از نعیم غافل کردند. آن نعیم یعنی امام. این همان الهاء و تکاثری است که «وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِمًا»(جمعه/11)؛ وقتی حضرت مشغول نماز جمعه بودند، این منافقین می آمدند، لهو و تجارت و ساز و دهل و جمعه بازار راه می انداختند و مردم پیامبر خدا را ایستاده رها می کردند و به سمت بازار می رفتند. این فقط یک نمونه کوچک آن است؛ کل دنیایی که سقیفه ایجاد می کند، لهو و تکاثر است.

در مقابل امام فرمود نعیم ما هستیم. روز قیامت به انسان می گویند مگر امیرالمومنین نبود؟ چرا تو جهنمی شدی؟ چرا در وادی الهاء و تکاثر رفتی؟ نفهمیدی این وادی جهنم است؟ «لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ»، اگر اهل علم الیقین بودید، می دیدید که دارید در جهنم سیر می کنید؛ اکنون که در دنیا ندیدید، «لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ» در قیامت پرده کنار می رود و می بینید که سیر همه شما در جهنم است. «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» می گویند مگر امام نبود؟ مگر ما امیرالمومنین را نگذاشته بودیم؟ اگر امیرالمومنین نبود و شما با اصحاب سقیفه در جهنم می رفتید، هیچ اشکالی نداشت و بازخواست نمی شدید اگر امام نبود و ما به دنبال بنی امیه می رفتیم، نمی شد اشکالی بکنیم؛ ولی وقتی امام هست، در قیامت به ما می گویند مگر امام نبود؟ مگر سیدالشهداء نبود که به دنبال یزید رفتید؟ مگر امیرالمومنین نبود که به دنبال معاویه رفتید؟ این نعیم است. چرا با اینها در وادی جهنم رفتید؟ چرا در وادی الهاء و تکاثر که وادی عذاب است، رفتید؟ آنهایی که مومن هستند، الان می فهمند که این وادی، وادی جهنم است. اما آنهایی که مومن نیستند، در قیامت می فهمند.

پس وقتی که ائمه نار وادی لهو و تکاثر درست می کنند، همه امت آنها وارد آن وادی می شوند و کل زندگی آنها می شود لهو. کما اینکه اگر به دنبال امیرالمومنین رفتید و وارد خانه حضرت شدید، «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ * رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ»(نور/36-37)؛ دیگر هیچ تجارتی شما را از یاد خدا غافل نمی کند.

ولی اگر به دنبال آنها رفتید، مسیرتان همیشه محیط لهو و تکاثر است. کسی در حال نماز خواندن بود؛ مدّ «و لا الضّالّین» را خیلی می کشید. شخص دیگری وارد شد و گفت به به عجب نمازی می خواند. آن شخص که نماز می خواند گفت تازه روزه هم هستم! داستان آنها همین است. آنها وادی الهاء و تکاثر درست کردند، وادی همز و لمز درست کردند، وادی حسد درست کردند، صد عن السبیل کردند و نعمت را تبدیل به عذاب نمودند. حسادت کار را به اینجا کشید؛ نتیجه حسادت تبدیل بهشت به جهنم است. قوم حسود درست کردند، قوم اهل لهو و تکاثر درست کردند، قوم اهل همز و لمز درست کردند. اصل آن از ائمه آنها است و این همز و لمز است که خداوند در مورد آن به این اندازه سخت گیری می کند؛ این تکاثر است که قرآن می فرماید وقتی پرده ها کنار رود، «ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ»، می بینی که در وسط جهنم هستی. می بینید که از اول در جهنم رفتید؛ وادی الهاء و تکاثر، وادی جهنم است. وادی نعیم و وادی امام وادی بهشت است: «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ»(انفطار/13)؛ این همان وادی ولایت امام است. «وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ»(انفطار/14).

اگر درهای بهشت باز نمی شد، در قیامت به ما نمی گفتند که چرا در جهنم رفتید؛ چون بهشتی نبود. اما حالا که نبی اکرم در غدیر درهای بهشت را باز کردند، چرا در جهنم رفتید؟ آنها چگونه مردم را در جهنم می برند؟ از طریق الهاء و تکاثر و سد عن السبیل و همز و لمز؛ و همان طور که گفتم، خود ائمه نار گرفتار هستند. همه انبیاء را متهم به گناه می کنند؛ اینها گناهانی برای انبیاء نقل می کنند که هوش از سر انسان می رود! جناب داود این کار را کرد، ایوب آن کار را کرد؛ عجب! پس اینها چه پیامبرانی بودند! یک پیامبر از لبه تیغ اینها سالم نگذشته است.

راجع به پیامبر خود ما نیز در کتب آنها می بینید. مثلا می گوید پیامبر خدا با جمعی از سران مشرکین قریش و و پولدار ها صحبت می کرد، ابن مکتوم که شخصی کور بود آمد و به حضرت عرض کرد آقا یک آیه قرآن برای من بخوانید. حضرت رویش را از او برگرداند و به صحبت خود ادامه داد. آیه نازل شد و پیامبر را توبیخ کرد: «عَبَسَ وَ تَوَلَّی»(عبس/1)؛ یک کور نزد تو می آید، چهره ات را در هم می کشی و توجه به این پولدارها می کنی! چنین شخصی به نظر شما پیامبر است؟ چنین شخصی آن پیامبری است که خدای متعال می فرماید: «إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ»(قلم/4) این پیامبری است که خدای متعال می فرماید: «أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»(حجر/94). این همان پیامبری است که خدای متعال می فرماید: «وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ»(حجر/88)، نسبت به مومنین تواضع داشته باشد؟ وقتی که می گویند ائمه خودشان تا پیری بت پرست بوده اند، مجبور هستند که بگویند پیامبر نیز این گونه بوده اند. این همان حسادت است، این همان همز و لمز است.

بنده چند جمله را به عنوان نمونه گفتم. راه فهم بقیه آیات قرآن نیز این است که سراغ معارف اهل بیت برویم و قرآن را با معارف اهل بیت دنبال کنیم؛ خیلی روشن است. حضرت در روزهای آخر که از مکه می آمدند و به مدینه مشرف شدند، گفتند تاریکی های فتنه دارد می آید؛ سراغ قرآن بروید. البته قرآن را باید با امام فهمید.

پی نوشت ها:

(1) عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 65

(2) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 1، ص: 253

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 200

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 186

(5) تفسير القمي، ج 2، ص: 301

(6) تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص: 819