نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403 - Thu, 2 May 2024

جلسه اول حسینیه آیت الله مرعشی/ مقصد، همت، سیر و کمال انسان تا مقام رضای الهی

متن زیر سخنان جلسه اول آیت الله میرباقری به تاریخ 25 شهریورماه 97 است، که به مناسبت ماه محرم در حسینیه مرحوم آیت الله مرعشی نجفی ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ یکی از بالاترین اوصافی که انسان می تواند به آن راه پیدا بکند مقام رضاست که شاید آخرین مرحله سیر انسان است. ثبات قدم و یقین از آنجایی آغاز می شود که انسان دامن تعلقات خودش را از دنیا جمع بکند و الا تا با دنیاست و دامن علایق و تعلقات انسان در دنیا گسترده شده حاصلش تزلزل و تردید و عدم استواری است. هرچه انسان همّش دورتر شد، تلاش بیشتری می خواهد و باید بیشتر کار کند تا به آن همّ برسد. تا در دل انسان غیر خدا باشد در پرده خواهد بود. وقتی دل برای خدا خالص شد پرده ها کنار می رود، به آدم اجازه می دهند که زیبایی صنع خدا را ببیند. وقتی زیبایی کار خدا را دید آن وقت به کار خدا راضی می شود و برایش مهم نیست بلا باشد یا عافیت باشد؛ در هر دو حال راضی است. آن حقیقتی که در کربلا تجلی و ظهور پیدا کرده که افق زیبای کربلاست این است که کربلا اوج ظهور رضاء به قضاء الله و رضاء بالله است. در هیچ کجا اینقدر تجلی نکرده است. اوج بندگی است و بندگی و عبد بودن یعنی همین.

مراحل سیر و سلوک انسان

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. یکی از بالاترین اوصافی که انسان می تواند به آن راه پیدا بکند مقام رضاست که شاید آخرین مرحله سیر انسان است. در معارف ما جایگاه این مقام به اشکال مختلف توضیح داده شده است. در بعضی روایات فرمودند که بالاترین مقامی که انسان در زهد به دست می آورد، اولین قدم در وادی یقین است. انسان تا تعلقاتش نسبت به دنیا و امور دنیایی است نورانی به نور یقین نمی شود و این تعلقات مانع یقین هستند و برای انسان شک و تزلزل ایجاد می کنند. ثبات قدم و یقین از آنجایی آغاز می شود که انسان دامن تعلقات خودش را از دنیا جمع بکند و الا تا با دنیاست و دامن علایق و تعلقات انسان در دنیا گسترده شده حاصلش تزلزل و تردید و عدم استواری است. نورانی شدن به نور یقین بعد از فراغ از دنیا و زهد است. تعلقات دنیایی گاهی در انسان شک و ریب و بدگمانی ایجاد می کند. انسان وقتی افق نگاهش دنیاست و دنیا را می خواهد اگر یک جایی هم با خدای متعال انبیاء و اولیاء الهی همراه شد این تعلق به دنیا مبدأ تردید و گاهی بد بینی نسبت به ولی خدا می شود.

خیلی از اینهایی که مثل ناکثین بیعتشان را می شکستند نکته اش همین است «وَ لِكُلِّ نَاكِثٍ شُبْهَة»(1) یعنی شبهاتی برایشان پیدا می شود این شبهات ریشه اش در همان تعلق به دنیاست. خیلی هم با استدلال و برهان این شبهه ها رفع نمی شود. انسان تا دنیا را بخواهد هر شبهه ای را هم که جمع کنیم شیطان یک شبهه دیگری را ایجاد می کند. منفذ شیطان تعلق به دنیاست. کار انسان را به نکث و بیعت شکنی و جدا کردن مسیر خود از امام علیه السلام ختم می کند.

قدم دوم بعد از این مرحله یقین است. انوار یقین در وجود انسان نازل می شود و یقین می کند؛ یعنی به راه یقین می کند به خدای خودش یقین می کند و به این که تدبیر عالم در دست اوست و همه چیز را در جای خودش می بیند؛ ولی این هم مرحله نهایی نیست. مرحله نهایی مرحله رضاست که انسان هم کار خدا را ببیند و عالم را تحت تدبیر او ببیند و هم این که نسبت به تدبیر خدای متعال راضی باشد و نسبت به تدبیر خدای متعال بهجت و سرور و انبساط داشته باشد. این آخرین مرحله انسان است.

زیارت جامعۀ ائمۀ المومنین زیارت فوق العاده ای است و در دعایی که بعد از آن نقل شده، تعابیر بلندی است: یکی این است «وَ الرِّضَا بِقَضَائِكَ وَ قَدَرِكَ أَقْصَى عَزْمِي وَ نِهَايَتِي وَ أَبْعَدَ هَمِّي وَ غَايَتِي » پروردگارا رضا به قضا و قدر خودت و به حکم و تقدیرات و اندازه گیری های خودت را دورترین همت ما و تصمیم نهایی و مرحله نهایی و عزم ما را رسیدن به این مقام رضا قرار بده و نهایت وجود من در سیر، به این نقطه برسد و بار انداز من اینجا باشد. انسان همومی دارد، در دنیا همت می کند به مقصد می رسد؛ مثلاً همت می کنند که علم یا منصبی پیدا کند. همت های انسان هم بعضی نزدیک و بعضی دورتر هستند. گاهی برای اهداف یکساله خودش همت می کند و گاهی برای اهداف سی سال بعد خودش همت می کند و سی سال کار می کند تا به آن برسد؛ اینها هموم انسان هستند.

هرچه انسان همش دورتر شد، تلاش بیشتری می خواهد و باید بیشتر کار کند تا به آن هم برسد. در این دعا می فرماید که خدایا آن دورترین هم من که همت من به آن تعلق بگیرد و تمام تلاش من در مسیر آن باشد را رضای به قضاء خودت قرار بده و غایت سیر من همینجا باشد. آن همومی که دورترند و انسان برای آنها تدبیر می کند، همه هموم دیگر را حول آن جمع می کند. به تعبیر امروزی ها هدف دراز مدت انسان است که انسان همه کارها را برای رسیدن به آن هماهنگ می کند و تمام اهداف کوچک انسان را تحت پوشش قرار می دهد. فرض کنید کسی که می خواهد مجتهد بشود و واقعاً همش مجتهد شدن است، ازدواجش، نوع زندگی و معاشرتش و همه چیز را در مسیر آن قرار می دهد. کسی که می خواهد یک دانشمند بزرگ بشود تمام هموم دیگرش را در مسیر رسیدن به آن هدف دانشمند شدنش قرار می دهد.

در این دعا می فرماید که دورترین هم من که همتم به آن تعلق می گیرد و دور دست ترین همت که همه همت های دیگر در مسیر آن هماهنگ می شوند را رسیدن به مقام رضای خودت قرار بده. اگر هم انسان رضای الهی شد تمام کارهای دیگر باید در این مسیر قرار بگیرند و تمام تلاش زندگی دنیای خودش را باید در این مسیر قرار بدهد تا به مقام رضا برسد. اینطوری نیست که انسان اگر تصمیم گرفت راضی باشد کار درست بشود. باید آن همت نهایی خودش را که تمام مسیر زندگی را در مسیر رسیدن او قرار می دهد و آن افق نهایی را قضاوت کند. آن وقت همه اسباب را آرام آرام تهیه کند تا بتواند در آنجا بار بیاندازد تا پایان مسیر انسان، مقام رضا بشود.

این با حرف و هوس هم نیست. خیلی ها از جمله امثال بنده دلشان می خواهد عبد صالح خدا بشوند. چه کسی دلش نمی خواهد عبد صالح خدا و راضی به تدبیر خدای متعال باشد؛ چه کسی دلش می خواهد نسبت به قضا و قدر الهی بدبین و بد گمان و معترض و دارای سخط و نارضایتی باشد؛ هیچ کسی اینطوری نیست؛ یا مومن لااقل اینطوری نیست؛ ولی این دل خواستن کافی نیست. آنچه که ما را به این مقصد بزرگ می رساند این است که انسان آن را آخرین هم خود قرار بدهد و تمام هموم و همت های خودش را پای آن بریزد و برای رسیدن به آن زندگی و عبادت کند و بخوابد. اگر خورد و خوراک و خواب و بازار و زندگی اش در مسیر رسیدن به رضای الهی تنظیم شد، آن وقت ممکن است راه برای انسان فراهم بشود.

اولین قدم برای کسی که می خواهد به مقام رضا برسد این است که باید دامن خودش را از دنیا جمع کند. آن «هم» بزرگ اینطوری پیدا می شود. این که انسان هر چه بیشتر از عمرش می گذرد دامن زندگیش در دنیا پهن تر بشود، این با رضا نمی سازد. در این حدیث نورانی حضرت می فرماید «یَشیبُ ابْنُ آدَمَ وَ یَشِبُّ فِیهِ خَصْلَتانِ »(2) آدم هرچه پیرتر می شود این دو خصلت در او جوانتر می شود؛ حرص به دنیا و طول امل. در حالی که انسان اگر به سمت خدا حرکت می کند هر قدمی که جلو می رود باید آرزوهایش را جمع کند.

در یک روایت خیلی عجیبی این را دیدم که حضرت فرمودند اگر کسی آرزو دارد که فردا زنده باشد این دیگر کارش تمام است؛ چون آرزو دارد همیشه زنده باشد؛ یعنی مثلاً می خواهد که فردا را زنده باشد و ندیده های دنیا را ببیند، به این معنا است که او دلش می خواهد همیشه در این دنیا بماند. انسان هرچه از عمرش می گذرد باید آرزوهایش کوتاه تر باشد که این علامت این است که انسان در مسیر راه می رود؛ باید تعلقاتش در دنیا کمتر بشود تا پا گذاشتن روی دنیا برایش آسان تر بشود؛ اگر اینطوری بشود پیداست که در راه می رود و یک هدف بلندی دارد که به سمت آن هدف حرکت می کند و دارد از دنیا عبور می کند. انسان تا اینطوری نشد یعنی تا نتوانست پا روی دنیا و خواسته های دنیایی خودش بگذارد اگر افق های بزرگتر از دنیا برای انسان گشوده نشد و به سمت آن افق های بزرگتر حرکت و پرواز نکرد، قاعدتاً نمی تواند همراه اولیاء خدا و همراه امام بشود؛ بلکه از امام فاصله می گیرد.

اخلاص در محبت و شرط همراهی با امام در مسیر سلوک

آن افقی که امام حرکت می کند و مومنین را به سمت آن افق حرکت می دهد بزرگتر از دنیاست. اصحاب سیدالشهداء را شب عاشورا وقتی حضرت زینب سلام الله علیها در خصوص آنها عرض کردند، یا ابا عبدالله آیا اینهایی که ماندند را امتحان کردی، نکند اینها هم پشت به شما کنند و فردا شما را با دشمن تنها بگذارند. حضرت فرمودند: من اینها را آزموده ام، شجاع و دلاورند. بعد این جمله را فرمودند آنها با مرگ پیش روی من انس دارند و مشتاق مرگ هستند. انسشان به مرگ از انس طفل به سینه مادر بیشتر است.

اگر اینطوری نشد انسان بعید است بتواند کنار سیدالشهداء قرار بگیرد. کسی که تمام انسش با افق های دنیاست، آینده ای که تصویر می کند یک زندگی راحت تر، یک باغ و بوستان و ثروت کافی است و این شخص بعید است بتواند با اولیاء خدا همراه بشود. باید آن دورترین همّ انسان که همه تلاش را برای آن انجام می دهد رسیدن به مقام رضا باشد و همه تلاش های دیگر را برای رسیدن به آن مقدمه قرار بدهد تا بتواند برسد.

انسانی که چند دل است و هموم خودش را یک هم نکرده نمی تواند به مقصد برسد. اگر چند دله نبود همومش را جمع کرده بود و یک مقصد داشت. کسی که می خواهد به دنیا برسد، این مقصد کوتاهی است که به بیشتر از آن هم نمی رسد که به فرموده قرآن «ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»(کهف/104) تلاشش در دنیا گم می شود. یک کسی هم اهداف میانه را در نظر گرفته و می خواهد به مقام زهد و فراغت برسد ولو خیلی مقام بالایی است. مقام زاهدین مقام معمولی ای نیست.

در کتاب شریف کافی بخش ایمان و کفر این حدیث را نقل کرده که امیرالمومنین وقتی زهاد را تعریف می کند فرمود مردم سه دسته هستند: راغب و صابر و زاهد. راغب دنبال دنیاست و کار با حلال و حرام دنیا هم ندارد. صابر دلش از دنیا بیرون نرفته و دنیا را می خواهد ولی چون می داند دنیا گرایی عاقبت خوبی ندارد دامن می کشد و در مقابل جاذبه های دنیا استقامت و صبر می کند که در دنیا نیافتد؛ ولی در مورد زاهد می فرماید «أَمَّا الزَّاهِدُ فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلَا يَفْرَحُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الدُّنْيَا وَ لَا يَأْسَفُ عَلَى شَيْ ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ فَهُوَ مُسْتَرِيحٌ»(3) و شادی های دنیا از دلش بیرون رفته و اگر دنیا به او اقبال کند خوشحالش نمی کند و اگر ادبار کند ناراحت نمی شود و این در راحتی از دنیاست. خیلی مقام بالایی است اگر انسان همت نهایی خودش را مقام زهد قرار داد ممکن است به مقام زهد برسد اما این هم میانه راه است.

در این دعا به خدا عرضه می دارد که «وَ الرِّضَا بِقَضَائِكَ وَ قَدَرِكَ أَقْصَى عَزْمِي وَ نِهَايَتِي وَ أَبْعَدَ هَمِّي وَ غَايَتِي » غایت وجود انسان و دورترین افقی که انسان نسبت به آن همت می گمارد باید رسیدن به مقام رضا باشد که از این بالاتر نیست. رضا حاصل اخلاص در محبت است؛ یعنی فقط خدا را دوست دارد. خیلی مقام عجیبی است که قرآن به شیعیان امیرالمومنین وعده می دهد و می فرماید «انَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ * جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»(بینه/7-8) بهترین ها اینها هستند که پاداش اینها مقام عند الرب است. در محضر خدا است که حجاب ها برداشته می شود در آن مقام باغستان هایی است اما حجابی نیست و این امکانات آنها را از خدای متعال دور نمی کند؛ از زیر دست این باغستان ها نهرها جاری است و این سفره جمع نمی شود و همیشه هم سر این سفره هستند. سپس می فرماید «رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» که این مهمتر است؛ یعنی خدای متعال از آنها راضی است و آنها هم از خدای متعال راضی هستند.

در بعضی روایات دارد که همین خیر البریه با سختی های دنیا وقتی دست و پنجه نرم می کنند ته دلشان یک گلایه مندی هایی پیدا می شود؛ چون سخت است بخصوص مومن در دنیا کارش سخت است. به امیرالمومنین عرض کرد آقا من شما را دوست دارم حضرت نگاه کردند و فرمودند: تو جزو محبین ما هستی ولی آماده باش سختی ها به تو روی می آورد؛ وادی محبت ما وادی سختی هاست. آنها در دنیا گلایه مند هستند؛ اما در قیامت وقتی به نتیجه آن برنامه های الهی می رسند آن وقت حقیقتاً راضی می شوند. یک عده ای هستند در همین دنیا در متن سختی ها قبل از این که مزدها آشکار بشود از خدا راضی هستند؛ اینها کسانی هستند که اخلاص در محبت را در همین دنیا کسب کردند و فقط خدای متعال را دوست دارند و همه کائنات و عالم را برای خدا دوست دارند. اینها هر تدبیری خدای متعال کند راضی هستند و لذت می برند. کسانی که در این مقام هستند غیر خدا را دوست نمی دارند و مزدشان این است که خدای متعال صنع و زیبایی کار خودش را به آنها نشان می دهد.

همه عالم صنع خداست؛ این گیاهی که می روید صنع اوست و بارانی که می بارد صنع اوست؛ اما چه کسی می تواند صنع خدا را ببیند؟! ما می گوییم ابر شد و باران بارید و زمین رویانید، اینطوری است؟! یعنی زمین می رویاند و باران می بارد یا اینکه به فرموده قرآن اینطور است که «أَرْسَلَ الرِّياحَ»(فرقان/48)؛ «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماء»(روم/24) یعنی خدای متعال باد را می فرستد و از آسمان باران می فرستد و از زمین ثمرات را برای شما بیرون می آورد؛ چه کسی صنع خدا را می بیند. این که انسان به جایی برسد صنع خدا را ببیند و زیبایی صنع خدا را هم مشاهده کند و در هر صنعی آن جمال کار را ببیند، این رزق محبین است و همه اینطور نمی شوند. تا انسان در دلش غیر خدا است در پرده است. وقتی دل خالص شد برای خدا پرده ها کنار می رود، به آدم اجازه می دهند که زیبایی صنع خدا را ببیند. وقتی زیبایی کار خدا را دید آن وقت به کار خدا راضی می شود و برایش مهم نیست بلا باشد یا عافیت باشد؛ در هر دو حال راضی است.

عاشورا؛ تجلی نهایت بندگی و رضا

اینها مقدمه بود تا نکته ای را عرض بکنم و آن این که آن حقیقتی که در کربلا تجلی و ظهور پیدا کرده که افق زیبای کربلاست این است که کربلا اوج ظهور رضاء به قضاء الله و رضاء بالله است. در هیچ کجا اینقدر تجلی نکرده است؛ یعنی از خصوصیات کربلا که قله کربلا است و اگر آن افق اعلای کربلا را کسی بخواهد ببیند این است که کربلا قله رضاء بالله رضاء بقضاء الله رضاء بقدرالله است. در هیچ کجا اینطوری جلوه نکرده و در هیچ صحنه ای بندگی خدای متعال اینطوری ظاهر نشده است، اوج بندگی است. بندگی و عبد بودن یعنی همین. اگر عبد را می خواهید معنا کنید همین است.

خدای متعال از ایشان عهد گرفته و بعد هم حضرت را در گودی قتلگاه برده آن هم در شرایطی که پیش روی حضرت همه عزیزان را داده، اهل بیت هم خدا فرموده بیاور. به حضرت توصیه می کردند که نروید، به شهادت می رسید؛ اما حضرت می فرمود: خدای متعال اینطوری خواسته است؛ می گفتند با خودتان جوانان و اصحاب و انصارتان را نبرید. می فرمود ان الله شاء ان یراهن قتیلا؛ گفتند که پس لااقل زن و بچه و اهل بیت نبرید؛ فرمود «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»(4) خدای متعال اینطوری خواسته که اینها اسیر باشند.

بعد هم در آن اوج عبادت حضرت که دیگر همه چیز را داده و دامن را تکان داده و شیر خواره اش هم داده و زن و بچه اش هم آماده اسارت کرده و با آنها صحبت کرده پرورششان داده و بزرگشان کرده و برای این روز در این فرصت ها و هر لحظه ای پیش آمده استفاده کرده و حتی در لحظه وداع هم همه حرفها را زده و آنها را پرورش داده و آماده شان کرده اما در گودی قتلگاه فرمایش سیدالشهداء و عرضش به خدا این است «إلهِى رِضاً بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ» فقط باید تو را بندگی کرد و غیر از تو خدایی نیست؛ چرا من راضی نباشم، مگر به دیگری باید دل داد؟ وقتی جز تو خدایی نیست فقط باید به تو دل داد و فقط باید تو را دوست داشت. هرکاری تو بکنی زیباست.

اگر کسی به این نقطه رسید که معبودی جز خدا نداشت تمام محبتش خلاصه در خدا شد، در گودی قتلگاه سخنش «رضا بقضائک» است. خدای متعال با هیچ کسی این قرار را نداشته است. سیدالشهداء قرار را به آخر رساند و حتی در یک نقلی است که وقتی بعد از ظهر عاشورا برای حضرت پیغام آمد که اگر بخواهید همه چیز را برمی گردانیم؛ نصرت آمده و مشرف بر شماست و هیچ چیز هم از مزدتان کم نمی کنیم، ولی آن طرف نامه ای آمد که آن قرار و عهد امام حسین بود و گفتند ولی شما یک قراری با خدا داشتید. ـ این را من در آثار مرحوم ملا آقای دربندی دیدم ـ سیدالشهداء عرضه داشت که من سر قرارم با خدای متعال هستم. در گودی قتلگاه و در آن سخت ترین احوال هم فرمایش سیدالشهداء این بود «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ».

«یا غیاث المستغیثین» را بعضی ها یک معنای لطیفی برایش کرده اند، یعنی خدایا هنوز عهد من با تو به پایان نرسیده کمک کن این عهد به پایان برسد هنوز زنده ام هنوز نفس می کشم هنوز سرم به نیزه ها نرفته، هنوز بدنم آماج سم اسب ها قرار نگرفته و خیمه هایم غارت نشده، کمک کنید. لذا در هیچ صحنه ای رضاء بقضاء الله اینطوری دیده نمی شود. نه بلایی آن قدر با عظمت و نه دلی به این بزرگی که در متن این بلا بتواند ببیند و نه چشمی اینقدر زیبابین که بتواند زیبایی صنع خدا را در صحنه عاشورا مثل سیدالشهداء تماشا بکند. لذا قله رضاء بقضاء الله که تمام عالم از این وادی سیر می کند همینجاست.

اگر کسی وارد بلای سیدالشهداء شد و راه افتاد و سالک شد و در این وادی قدم گذاشت و اهل این راه شد، سیدالشهداء او را تا مقام رضا پیش می برند. خیلی وادی سختی است. آدم خیال می کند راضی شدن کار آسانی است، در حالی که اینطوری نیست و خیلی وادی دشواری است. یک عزیزی از حضرت آیت الله خرازی نقل کردند که پدر ما به درس یا صحبت های مرحوم آشیخ مرتضای زاهد در تهران تشریف می بردند که خیلی صاحب نفس بودند و خیلی فوق العاده بودند و بیش از نیم قرن است که از دنیا رفته اند. یک روزی ایشان یک جوری راجع به رضاء بقضاء الله و ثوابش صحبت کرده بودند که پدر ما خیلی راغب شده بود که این مقام را درک کند؛ به خدای متعال عرض کرده که خدایا از این به بعد می خواهم راضی باشم، تو تدبیر کن من می ایستم.

پدر ایشان فرموده بودند من رفتم خانه ظهر دیدم که خانواده رفتند که در آشپزخانه غذا بپزند این دیگ زودپز بیخودی بی دلیل منفجر شده و ایشان مجروح شدند؛ من متوجه شدم یک حرفی صبح با خدا زدیم این همان است و خدای متعال امتحان می کند. گفتم اشکالی ندارد خدایا بر حرف خود ایستادیم. شب بی دلیل دیدم آتش افتاد در خانه و اموالمان سوخت، گفتم حرف به خدا زدیم، الهی روی حرف ایستادم. فردا صبح می رفتم سر کار دیدم شما افتادی در حوض و الان است که غرق بشوی شما را گرفتم رفتم یک دیواری پناه گرفتم و گفتم خدایا اشتباه کردم این حرف بزرگتر از دهان ماست.

خیلی مقام سختی است و حالا این تازه اول راه بود، اگر ایشان می ایستاد خیلی امتحان های سخت تر هم پیش می آمد. مقام رضا مقام دشواری است. وادی ای که انسان را به مقام رضا می رساند وادی کربلاست. اگر کسی در این وادی افتاد سیر می کند. اگر جامعه ای در حال و هوای کربلا قرار گرفت هرچه خدا با او تدبیر کند لذت می برد. کار دشمن و همه اینها سر جای خودش محفوظ چون دشمن کار خودش را می کند؛ ولی سرانگشت تدبیر خدا کجاست و چرا یک جامعه ای نباید پشت این صحنه های سخت انگشت تدبیر خدا را آخر کار ببیند که مثلاً خدا در این صحنه از ما چه می خواهد. دشمن دشمنی خودش را می کند و یا دوست گاهی خطا می کند، هرچیزی سرجای خودش؛ ولی چرا آن سرانگشت لطیف تدبیر خدا دیده نمی شود که او چطور کار را رقم می زند.

جامعه اگر در فضای عاشورا قرار گرفت باید آرام آرام به سمت صبر و زهد و رضا حرکت کند. تنها وادی ای که ما را می تواند عبور بدهد و برساند همین است و الا حرف و حدیث خیلی زیاد است و حرف را همه می زنند و همه بجز کفار دلشان می خواهد آدم خوبی باشند؛ ولی به حرف و گفتن نیست. راه همین است و قله رضا عاشوراست. اگر کسی آن قله را ببیند و در دامنه عاشورا حرکت کند امید است حضرت دستشان را بگیرند و قدم به قدم در این وادی بالا ببرند تا آدم بتواند به رضا برسد، این دیگر اوج  است و از این بالاتر نمی شود...

پی نوشت ها:

(1) نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 206

(2) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 70، ص: 22

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 456

(4) اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص: 65