نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 13 ارديبهشت 1403 - Thu, 2 May 2024

جلسه دوم حسینیه آیت الله مرعشی/ تبیین ارکان ایمان و چگونگی سلب ایمان از انسان

متن زیر سخنان جلسه دوم آیت الله میرباقری به تاریخ 26 شهریورماه 97 است، که به مناسبت ماه محرم در حسینیه مرحوم آیت الله مرعشی نجفی ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ همه قوای ما یک پرتو و بهره ای از نور نبی اکرم است که همان ایمان ماست. اصل شجره ایمان وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت هستند و شاخ و برگش مومنین هستند. هر مومنی هم یک شجره ایمان است که در این شجره ایمان، ریشه و شاخه اصلی و فرعی است. انسان مومن وقتی گناه می کند روح الایمان از او جدا می شود و تا توبه نکند این روح برنمی گردد. روح الایمانی که در مومن است در روایات آمده یک شعاعی از امام است و این پرتو امام که حقیقت ایمان و حقیقت بندگی در مومن است به همه قوایش منتشر می شود و اگر از دایره بندگی خارج نشد و معصیت نکرد دائماً نورانی و در احاطه نور امامش است. وقتی سلیقه انسان گناه کردن می شود این همان بد بدی کردن و کار بد را زشت انجام دادن است که منتهی به تکذیب آیات و تکذیب امام می شود و اصل ایمان از انسان سلب می شود. ارکان چهارگانه ایمان، توکل و تفویض و رضا و تسلیم است.

نورانی شدن همه شئونات زندگی مومن به نور امام علیه السلام

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين. «تَمْلَأَ قَلْبِي نُورَ الْيَقِينِ وَ صَدْرِي نُورَ الْإِيمَانِ وَ فِكْرِي نُورَ الثَّبَاتِ وَ عَزْمِي نُورَ الْعِلْمِ وَ قُوَّتِي نُورَ الْعَمَلِ وَ لِسَانِي نُورَ الصِّدْقِ وَ دِينِي نُورَ الْبَصَائِرِ مِنْ عِنْدِكَ وَ بَصَرِي نُورَ الضِّيَاءِ وَ سَمْعِي نُورَ وَعْيِ الْحِكْمَةِ وَ مَوَدَّتِي نُورَ الْمُوَالاةِ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِه »(1) همه قوای ما یک پرتو و بهره ای از نور نبی اکرم است که همان ایمان ماست. ایمان ما همان پرتو نور حضرت است که به قوای ما می تابد. بنابراین ایمان دارای اصل و فرع است و شاخ و برگ دارد. اصل شجره ایمان وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت هستند و شاخ و برگش مومنین هستند. هر مومنی هم یک شجره ایمان است که در این شجره ایمان، ریشه و شاخه اصلی و فرعی است.

بنابراین ایمان فروعی دارد. نگاه انسان ممکن است پر از ایمان باشد و ممکن است نباشد. روایتی را مرحوم کلینی در کتاب ایمان و کفر نقل کردند که روایت مفصل است. من یک بخش آن را عرض می کنم، فرمودند انسان مومن وقتی گناه می کند روح الایمان از او جدا می شود و تا توبه نکند این روح برنمی گردد. مرحوم علامه مجلسی و دیگران در یک بابی که مفصل این روایات را جمع آوری کردند یک داوری ای می کنند بین روایات و جمع دلالی می کنند و می فرمایند که حقیقت ایمان با گناه از مومن جدا نمی شود؛ انسان تا ولایت را از دست ندهد حقیقت ایمان در او هست؛ ولی آن قوه ای که گناه می کند، مثلاً این گوش که حرام و لغو یا غیبت می شنود، در این فعلش نور ایمان نیست. وقتی نگاه حرام میکند از این فعلش نور ایمان برداشته می شود. مومن باید به گونه ای عمل کند که تمام قوای او نورانی باشد و دائماً در پرتو نور باشد. قلبش مشکات نور و خانه ایمان بشود.

در روایت وقتی ذیل آیه نور مصداق نور و مشکات نور و چراغدان نور را توضیح می دهد می فرماید که یکی از مصادیق آن قلب مومن است. در روایتی از کافی است که اصل مشکات نور قلب وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که تمام انوار هدایت الهی و نور نبوت در آنجاست. نور قرآن در آنجاست همه هدایت ها آنجاست. ولی یکی از مصادیقش مومن است که قلب مومن مشکات نور الهی است. بعد فرمود «فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُور»(2) یعنی تمام گشت و گذار و رفت و آمد و تحولات و انقلابات مومن در وادی نور است وارد هر کاری می شود ورود به وادی نور است و از هر وادی ای قدم بیرون می گذارد در پرتو نور الهی است علمش نور است و حرف که می زند دیگران را نورانی می کند و مسیرش در روز قیامت تا بهشت مسیر نور است.

این همان نور ایمان است که در مومن هست. در قلب مومن نور ایمان و مشکات انوار و چراغدان نور الهی است. این نور ایمان منعکس می شود و رفت و آمدها و حرف زدن ها و نشستن ها و صلح و دشمنی و دوستی هایش همه در پرتو نور است. روح الایمان یک شعاع و یک پرتوی از امام است که از آن تعبیر به روح الایمان شده است؛ چون کلمه ایمان به فرموده قرآن «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمان »(حجرات/7) یعنی خود امام علیه السلام است و می فرماید که محبت امیرالمومنین را در دل شما قرار داد؛ چرا که حضرت کلمه ایمان و حقیقت ایمان است.

روح الایمانی که در مومن است در روایات آمده یک شعاعی از امام است و این پرتو امام که حقیقت ایمان  و حقیقت بندگی در مومن است به همه قوایش منتشر می شود و اگر از دایره بندگی خارج نشد و معصیت نکرد دائماً نورانی و در احاطه نور امامش است. با امامش حرف می زند، با امامش می شنود با امامش می بیند؛ ولی وقتی گناه می کند روح الایمان از او جدا می شود و تا توبه نکند، برنمی گردد.

در یک روایتی دارد که یک بخشی از عقل از او سلب می شود. این همان کلمه ایمان و روح الایمان است مرحوم علامه مجلسی فرمودند که مقصود از این که روح الایمان از او جدا می شود یعنی روح الایمان در این فعل او دیگر نیست و از او فاصله می گیرد. در حالی که اگر برای خدا حرف بزند این روح الایمان در کلامش هم می آید اگر برای خدای متعال ببیند این روح الایمان و ولایت امیرالمومنین در نگاهش هم می آید در پرتو محبت امیرالمومنین می بیند و در پرتو محبت امیرالمومنین می شنود و همه اعمالش رنگ و صبغه امام و بوی محبت امام و صبغه الله دارد. صبغه الله یعنی ولایت و محبت امام.

عنوان یک کتاب این است که مثل کتاب قتیل العبره کسی این عنوان را ببیند می فهمد صحبت در باب امام حسین و عزاداری امام حسین و اشک بر امام حسین است. هرچه محتوای کتاب است در عنوان خلاصه می شود؛ لذا فرمودند «عُنْوَانُ صَحِيفَةِ الْمُؤْمِنِ حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب »(3) نامه عمل مومن را وقتی دستش می دهند آنچه روی این کتاب نوشتند حب علی بن ابیطالب است یعنی تمام این اعمال بوی محبت می دهد و روحش محبت است. صبغه و رنگ و بوی امامش را دارد.

دلیل سلب روح الایمان از مومن

انسان وقتی گناه می کند آن روح الایمان نمی آید و انسان جا می ماند. وقتی نگاه حرام می کند ولو مومن است اما روح الایمان از این نگاهش سلب می شود و این خیلی ضرر بزرگی است. خیلی ضرر بزرگی است که انسان حرفی که می زند او را از امام جدا می کند و در این حرف نور و محبت امام نیست. این غیبتی را که می شنود به اندازه ای که گناه می کنند از همین سمع او نور ایمان گرفته می شود.

«عَلِیٌّ حُبُّهُ إِيمَانٌ وَ بُغْضُهُ كُفْرٌ» نور امام است که می آید در وجود انسان که گاهی از آن تعبیر به عقل می شود. این مثل یک شجره ای است که در جود انسان ریشه و تنه و برگ دارد و یک جایی ممکن است یک برگش زرد بشود و بیافتد. اگر این نفوذی که ایمان در زبان من داشت از بین برود و دیگر زبانم زبان مومن نباشد، یا گوشم گوش مومن نباشد خدای نکرده ممکن است کار به جایی برسد که «ُثمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى  أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّه »(روم/10) مانند آنهایی که تکرار می کنند گناهان را و در گناهان بی بند و باری می کنند.

شاید «أَساؤُا السُّواى» معنایش این است یک موقعی آدم گناه می کند اما از گناه خودش خوشش نمی آید این «أَساؤُا السُّواى» نیست. این بدی می کند ولی بد بدی نمی کند؛ کار بد انجام می دهد ولی خودش از بدی های خودش راضی نیست. ولی یک موقع آدم لا ابالی می شود و از بدی خودش خوشش می آید؛ دروغ می گوید و لذت می برد؛ تهمت می زند و لذت می برد؛ عِرض مومن را می برد و لذت می برد؛ ظلم می کند و لذت می برد، این «أَساؤُا السُّواى» است.

آنهایی که «أَساؤُا السُّواى» هستند یعنی بد کار بد را انجام می دهند شاید معنایش همین است که از کار بدشان خوششان می آید و غرق در کار بدشان هستند. یک بار کار بد از دست انسان در می رود ولی من بد بدی نکردم فقط فعل بد از من صادر شده است؛ اما وقتی فعل بد را به شکل بدی انجام می دهد و خوشش می آید شعار می دهد و از گناه خودش دفاع می کند؛ اینهایی که اینطوری می کنند [در واقع] آیات خدا را تکذیب می کنند. در روایات ملاحظه کنید فرمود آیات الله اهل بیت هستند و هرکجا در قرآن تکذیب آیات است مقصود تکذیب امام است. در ذیل آیه ای از سوره مبارکه نساء حضرت فرمودند هرکجا تکذیب آیه است یعنی تکذیب امام.

گاهی انسان یک بار بدی می کند اما مستغفر و تائب و پشیمان است زیرا مومن، ممکن است به فرموده قرآن «وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِم  وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ»(آل عمران/135) یعنی تا گناه می کند یاد خدا می افتد و نادم است. این گناه را خدای متعال می بخشد این «أَساؤُا السُّواى» نیست؛ ولی یک موقع اینطوری نیست؛ یعنی گناه انسان لغزش و لمم نیست. در روایات فرمودند که مومن لمم دارد؛ سلیقه اش گناه کردن نیست. وقتی سلیقه انسان گناه کردن می شود این همان بد بدی کردن و کار بد را زشت انجام دادن است که منتهی به تکذیب آیات و تکذیب امام می شود و اصل ایمان از انسان سلب می شود.

در هر گناهی آن شعبه ای از قوای من که گناه می­کند دیگر در آن ایمان نیست و روح الایمان از آن سلب می شود؛ اما مومن باید اینطوری باشد «فَالْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّور َدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْجَنَّةِ نُور»؛ یعنی همه رفت و آمدش باید در نور باشد؛ گشت و گذارش باید در عالم نور باشد؛ ولی اگر رعایت نکرد از او سلب می شود. گاهی هم به جایی می رسد که اصل ایمان شجره ایمان از وجودش قلع و کنده می شود و دیگر در وجودش ایمان نیست. این به دلیل کار بد را بد انجام دادن است.

یعنی در گناه انسان سرش را هم بالا می گیرد و می گوید که گناه کردم که کردم؛ چنانچه در دعای ابوحمزه است یک موقع آدم گناه می کند اما لمم است «حِينَ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِرُبُوبِيَّتِكَ جَاحِدٌ وَ لَا بِأَمْرِكَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لَا لِوَعِيدِكَ مُتَهَاوِنٌ لَكِنْ خَطِيئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي » من که گناه کردم نگفتم این چه قانونی است که خدا گذاشته و این چه خدایی است؛ یعنی چه نماز بخوان و شب سرد وضو بگیر، من این حرف را نزدم. من منکر ربوبیت تو نبودم. من تهدیدهای تو را کوچک نشمردم که خدای متعال می گوید جهنم می برم؛ بگذار ببرد. من نگفتم که بگذار خدا یک سیلی به ما بزند ببینیم چه می شود. چنان می زند که تا آخر قیامت دیگر نمی توانی بلند شوی.

اگر انسان اینطوری برخورد کرد این بد گناه کردن و بد بدی کردن و «أَساؤُا السُّواى» است؛ یعنی گناه می کند و می خواهد که گناه کند چنانچه به فرموده قرآن «بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ ‎* يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ»(قیامت/5-6) یعنی می گوید که قیامت کجا بود؟! اخیراً هم می گویند که یک حرفی است که این روحانیون از خودشان در آوردند! سبحان الله، یک موقع آدم می خواهد گناه کند و اینطوری حرف می زند، این بد گناه کردن است که منتهی می شود به اینکه اصل ایمان از بین می رود و کار آدم به «أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّه »(روم/10) یعنی تکذیب امام می کشد. زیرا فرمودند که تکذیب آیات در قرآن همه جا یعنی تکذیب امام و اینگونه اصل ایمان در انسان از بین می رود.

ولی اگر گناه کرد اما از گناهش خوشش نمی آید و چنانچه فرمودند «لَكِنْ خَطِيئَةٌ عَرَضَتْ وَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي»  خطا و تسویل نفس و فریب نفس بوده، این قابل آمرزش است و خدا هم می آمرزد؛ ولی در این گناه نور ایمان نیست و این قوه ای که با آن گناه کردی نور ایمان از آن سلب شده است، در این قوه ای که خرج گناه می شود ظلمت است و نور ایمان نیست و این خیلی آفت بزرگی است. مومنی که تمام وجودش باید در وادی نور امام و در وادی ولایت باشد، وقتی گناه می کند در این گناه دیگر نور نیست؛ ولو کار به جایی نرسد که اصل شجره ایمان قلع و کنده بشود و دوباره هم توبه کند و برگردد ولی این خسارت قابل جبران نیست.

بنابراین ایمان در انسان اصل و فرع دارد، کما این که اصل ایمان شجره طیبه ای است که ریشه و تنه و شاخ و برگ دارد قرآن می فرماید «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماء»(ابراهیم/24) کلمه طیبه مثل یک شجره طیبه ای است که ریشه مستقری دارد و شاخ و برگ و میوه هایش در آسمان است این همان کلمه توحید و کلمه ایمان است و این کلمه توحید و ایمان به خود نبی اکرم و اهل بیت تفسیر شده است؛ یعنی ریشه این درخت نبی اکرم و تنه اصلی آن امیرالمومنین هستند.

همینطوری که اصل شجره ایمان در عالم یک اصل و فرعی دارد اصلش امام است شاخ و برگش مومنین هستند، در وجود مومن هم همینطور است، ایمان مومن هم یک شجره است که اصل و فرع دارد. یک موقعی فروع ایمان در انسان لطمه می خورد اما ایمانش محفوظ است؛ ولی اگر ارکان ایمان از انسان سلب شد یا انسان ارکان ایمان را تحصیل نکرد، دیگر مومن نیست؛ چون ارکان ایمانش مثل نمازی که ارکان ندارد، می شود که دیگر نماز نیست و باید اعاده کرد ولو سهواً هم رکن نماز را به جا نیاوری باید اعاده کنی. ایمانی که رکن ندارد، ایمان نیست و باید از نو ساخته بشود؛ ولی ایمانی که ارکانش تمام است مثل ساختمانی که ساخته شده زیباسازی نشده گرچه ناقص است ولی ارکانش تمام است.

 ارکان چهارگانه ایمان

حضرت فرمودند «الْإِيمَانُ لَهُ أَرْكَانٌ أَرْبَعَةٌ»(4) چه اصل شجره ایمان چه ایمان در مومن که اگر بخواهد مومن باشد باید این ارکان اربعه در قلبش محقق بشود و بعد از قلبش به قوای دیگرش جاری و منتشر بشود «الْإِيمَان مَبْثُوثٌ لِجَوَارِحِ الْبَدَن» که اصل اول آن را فرمودند توکل است. مومن، مومن نیست مگر «متوکل علی الله» شود. توکل مقاماتی دارد در روایات هم وقتی توکل را معنا کردند ناظر به مقامات اوست. بعضی روایات ساده تر معنی کرده ولی بعضی روایات خیلی توکل را سنگین معنا کرده است. به امام رضا علیه السلام عرض کرد توکل یعنی چه؟ حضرت فرمود: «أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ أَحَداً»(5) یعنی آنجایی که خدا است از هیچ چیز نترسی. وقتی خدا می فرماید این حرف را نزن، نزن، اینطور نباشد که بگوییم باید بگویم اگر نگویم چنین می شود؛ این توکل نیست. توکل یعنی خدای متعال یک جایی می فرماید دست به سمت این لقمه دراز نکن، ما نگوییم که اگر دراز نکنم روزی من نمی چرخد؛ یک جایی می فرماید که از این گناه پروا کن، ما نگوییم: آبرویم می ریزد؛ دست به این مال نزن ما نگوییم که زندگیم نمی چرخد؛ این توکل نیست.

توکل این است آنجایی که خدا است نترسی و کار خودت را انجام بده و اعتماد به خدا بکن. گاهی توکل را اینطوری معنا می کنند که مثل جناب ابراهیم خلیل که خدای متعال می فرماید فرزندت را ببر و با مادرش در یک کویر لم یزرع کنار خانه کعبه بگذار که آن موقع هم خراب شده بود و حضرت از نو بنا کردند و هیچ آبادی ای هم آنجا نبود، نه آب بود نه مزرعه بود نه قافله ای بود؛ رفته و زن و بچه را در یک بیابان و کویر گذاشته و آمده است. توکل یعنی آنجایی که خدا است نترسی، همه عالم یک طرف هستند و یک طرف خداست، نترسی؛ یا همه عالم آن طرف مقابل من ایستادند، اگر خدای متعال می گوید: این کار را انجام بده انجام بدهد.

گاهی اینطوری گفتند که اگر هم نترسیدی آن وقت خدای متعال کار را جلو می برد و همه قرائن را به نفع تو تمام می کند. جناب یوسف از آن صحنه فرار می کند در حالی که همه چیز می گوید تو گرفتاری، پس تسلیم بشو. قرآن می فرماید «وَ قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْباب »(یوسف/25) دست انداخت پیراهن را از پشت سر پاره کرد تا رسیدند به عزیز مصر که قاعدتاً این ساعتی که زلیخا انتخاب کرده بود ساعت رفت و آمد عزیز مصر نبود. خدای متعال دل او را داغ می کند و مجبورش می کند که بلند شود در صحنه بیاید و این هم وادار به خطا می کند که چنگ می اندازد و پیراهن را از پشت سر پاره می کند تا به دم در می رسند؛ پیشدستی می کند و می گوید که چه کار باید کرد با کسی که سوء قصد به همسر تو داشته است؟!

یوسف می فرماید «هِيَ راوَدَتْني  عَنْ نَفْسي »(یوسف/26) یعنی او بنای مراوده گذاشته من کاری با او نداشتم «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها»(یوسف/26) یک طفلی را از قبل خدا اینجا آماده می کند که از اقوامشان هم بوده است؛ که شهادتش کار را تمام می کند و می گوید ببینید پیراهن از کدام طرف پاره شده. اینها تصادف نیست و اگر این شواهد جمع نشده بود یوسف چقدر باید تلاش می کرد که خودش را تبرئه کند.

«أَنْ لَا تَخَافَ مَعَ اللَّهِ» یعنی وقتی خدا یک جایی است آدم نترسد. خدای متعال می تواند همه اسباب را به هم بریزد و از تو در مقابل همه عالم حفاظت کند. گاهی توکل در بعضی روایات کمی تفصیل داده شده است، مثل این حدیث نورانی در معانی الاخبار که مرحوم مجلسی در بحار آن را نقل کردند که حضرت به جبرئیل فرموند: توکل یعنی چه؟! ـ حالا سوال معلم از شاگرد هم جا دارد ـ عرض کرد «الْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لَا يَضُرُّ وَ لَا يَنْفَعُ وَ لَا يُعْطِي وَ لَا يَمْنَعُ وَ اسْتِعْمَالُ الْيَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ فَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ كَذَلِكَ لَمْ يَعْمَلْ لِأَحَدٍ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فِي أَحَدٍ سِوَى اللَّهِ فَهَذَا هُوَ التَّوَكُّل »(6) توکل این است که بدانی مخلوق نه ضرر می زند نه نفع می رساند نه به تو می تواند چیزی را عطا کند و نه اگر خدای متعال به تو چیزی عطا کرد می تواند جلویش را بگیرد و اینکه از خلق مأیوس باشی و این را در عمل به کار بگیری و توجهت به مخلوق نباشد. اگر اینطوری شد بنده دیگر از احدی جز خدای متعال نمی ترسد و به غیر از خدا امیدوار نیست چون می داند کاری از کسی ساخته نیست و برای غیر از خدا کار نمی کند و در غیر خدای متعال طمع نمی کند؛ پس توکل یعنی این.

روایات فراوان دیگر هم داریم که گاهی توکل را از این سخت تر معنا کردند و فرمودند که یکی از ارکان ایمان است که اگر نباشد به رکن ایمان مومن خلل وارد می شود و ایمانش قبول نیست و مثل نماز بدون رکن است که پذیرفته نیست و حتی سهواً هم اگر آدم یادش رفت رکوع به جا بیاورد باید نماز اعاده کند یا اگر بی وضو نماز خواندی ولو سهواً باشد باید اعاده کنی. در مورد توکل هم اگر کسی اهل توکل نیست باید یک جوری بگردد این توکل الهی را پیدا کند و الا ایمانش ایمانی است که رکنش خلل دارد و آن را قبول نمی کنند و کارآمد نیست و نمی شود در این خانه ایمان زندگی کرد. بنای خانه ایمان وقتی تمام می شود که این چهار رکن باشد و این ارکان در اعضاء و جوارح انسان در نگاه انسان در حرف زدن انسان دوستی انسان دشمنی انسان کاسبی انسان درس خواندن انسان و درس گفتن انسان بیاید. و این فرع است و اصلش این است که باید توکل به خدای متعال باشد.

رکن دومی که فرمودند، تفویض است. انسان مومن نیست الا این که کار خودش را به خدای متعال تفویض کند. کسی که تفویض نمی کند و خودش می خواهد بار خودش را بردارد، مومن نیست. خدای متعال بار ما را روی دوش ما نگذاشته است. خیلی خدای کریمی است، ما را خلق کرده و تمام بار ما را تضمین کرده و گفته شما کاری با روزی و سلامتت و آبرویت نداشته باش من اداره می کنم. یک کار را خدای متعال از ما خواسته که شما بندگی کنید؛ هیچ دنبال خودتان نباشید و کارتان را به من تفویض کنید و به بندگی مشغول باشید.

اما ما بعکس عمل می کنیم و بعضی وقتها می خواهیم کار خدا را به دوش بگیریم و کار خودمان را زمین بگذاریم که موفق هم نمی شویم چون خدایی که بلد نیستیم بکنیم و در عالم هر کجای کارمان را که خودمان می خواهیم درست کنیم اتفاقاً خراب می شود؛ مثلاً می خواهیم رابطه مان را با همسایه مان درست کنیم به هم می خورد در حالی که خدای متعال فرمود شما رابطه تان را با من درست کنید رابطه تان را با بندگان من درست می کنم؛ این بندگان خدا هر کدام یک چیزی می خواهند شما خودتان نمی توانید اداره شان کنید شما رابطه تان را با من درست کنید و رابطه تان را با بندگان به من واگذار کنید.

خدای متعال یک تقسیم خیلی شیرین و عادلانه دارد که خدایی کار اوست و بندگی کار ماست؛ مگر شما می توانید روزی برای خودتان خلق کنید. قرآن می فرماید «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتين »(ذاریات/58). تفویض یعنی آدم کار خدا را به خدا واگذار کند و خدایی نکند. آبروی من چه می شود! مگر تا حالا تو خودت آبرویت را حفظ کردی؟! امیرالمومنین فرمودند آن خدایی که تو را در دوران بچگی اداره کرده و همه نیازهایت را تأمین کرده و دامن های پرمحبت را آماده کرد و غذایت از قبل از تولدت همراه با محبت مادر آماده بود که عاشقانه نیمه شب تو را شیر می داد و از خوابش می گذشت، این خدای متعال الان هم همان خداست؛ تو بزرگ شدی خدا را فراموش کردی و الا حقیقتاً آدم وقتی نود سالش هم می شود همان طفل صغیر است جوان رشید هم که باشد در مقابل خدای متعال همان طفل صغیر است و یکسان است و هیچ فرقی نمی کند. طفل صغیر نمی تواند پشه را از خودش دور کند ما هم نمی توانیم.

این بیان نورانی قرآن است «يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب »(حج/73) یعنی یک مثلی است، همه تان گوش بدهید؛ اینهایی که غیر از خدا صدایشان می زنید این صاحبان قدرت صاحبان ثروت، ماه و خورشید و زمین و همه اینهایی که به آنها تکیه می کنید اگر همه شان با هم جمع شوند یک پشه خلق نمی کنند و اگر پشه یک چیزی از آنها بگیرد نمی توانند پس بگیرند. پس همه شان مثل طفل شیر خواره هستند، چه فرقی می کند آن قهرمانی هم که مدال می آورد مثل طفل شیرخوار است و هیچ فرقی نمی کند چون یک پشه نمی تواند از خودش دور کند.

این قوا و امکانات جنود خدا هستند که تحت فرمان ما آمدند. هر وقت هم نخواهد از تحت فرمان ما بیرون می روند. روز قیامت پوست آدم بر علیه او شهادت می دهد، استخوان آدم شهادت می دهد، آدم می گوید تو دیگر چرا اینطور می گویی که با من گناه کرده تو خودت واسطه بودی تو چرا شهادت می دهی؟! می گوید خیال کردی آن موقع که من گوش به حرف تو می دادم تحت فرمان تو بودم؟ نه؛ آن موقع هم تحت فرمان خدای متعال بودم الان هم تحت فرمان خدای متعال هستم، آن موقع فرموده بود که گوش به حرف تو بدهم و الان هم می گوید که علیه تو شهادت دهم «أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ»(فصلت/21).

تفویض یعنی آدم خیال نکند بزرگ شدم و دیگر بار خودم را خودم می توانم بردارم؛ اصلاً اینطوری نیست. ما جوان رشید هم که باشیم همان طفل شیرخواریم که یک پشه را از خودمان نمی توانیم دفع کنیم مگر خدا بخواهد و قوت بدهد. تفویض یعنی آدم به عجز برسد و در مقابل او بفهمد هیچکاره است و نمی تواند بار خودش را بردارد و نمی تواند یک پشه را از خودش دور کند یا یک گندم برای خودش خلق کند و نمی تواند یک ذره آبرو برای خودش ایجاد کند. آبرو از آن طرف می آید. باید انسان کار خدا را به خدا واگذار کند که خدایا خودت حافظ من باش هر طوری تو می خواهی؛ این می شود تفویض.

در حدیث عنوان بصری است که اگر این کار را کرد حالا می تواند بندگی کند. آدمی که تفویض می کند فراغت پیدا می کند و می تواند به کار خودش که بندگی و عبادت است برسد و حرف خدا را در عالم گوش بدهد و الا اگر هم و غمش این بود که خودم را و نان من و رزق من و سواد من و خانه من و همسر من و موقعیت خودم را اداره کنم، انسان مشغول به بت پرستی می شود و خودش را می بیند و معجب به خودش می شود و از بندگی جا می ماند.

دو رکن دیگر رضا و تسلیم است. توکل و تفویض و رضا و تسلیم ارکان [ایمان] هستند. بدون اینها ایمان ناقص است و قبول نمی کنند. اگر آدم خیال کند خودم بار خودم را برمی دارم، مومن نیست. یک جایی هم خدا ـ به تعبیر زشت من ـ در کاسه آدم می گذارد، می دانید کجا فرش را از زیر پای آدم می کشد! هنگام مردن؛ همه امکاناتی که داده بود پس می گیرد و می گوید، بفرمایید شما خودت خودت را اداره می کردی حالا هم اداره کن؛ اینجا انسان هرچه تلاش می کند یک کلمه حرف بزند نمی تواند. یک پلک دیگر می خواهد بزند به او اجازه نمی دهند؛ گاهی آدم می بیند یک چشمش باز است و چشم دیگرش بسته است؛ حضرت عزرائیل اجازه ندادند آن یکی را ببندد، اگر می توانی ببند.

یک جایی خدای متعال به آدم می فهماند که اشتباه کردی من تو را اداره می کردم، اگر می توانی یک کاری برای خودت بکن، آدم می فهمد هیچ کار نمی تواند. پس این خدایی که ازلاً و ابداً اداره می کرده تو چرا در کارش دخالت می کنی، بنده خدا چرا تو کار خدا را به هم می زنی، او دارد کارش را درست جلو می برد. روزی حلال دارد می رسد اما تو حرامش می کنی و در کار حرام وارد می کنی. من روزی حلال را از آسمان فرستادم؛ همسر حلال، لقمه حلال اما تو حرامش می کنی تو چرا در کار خدا وارد می شوی؟! تو نیاز غریضی داری و خدا آن را می داند، پس تفویض کن، جهاز هاضمه ات نیاز دارد، آیا خدایی که آفریده نمی داند این شکم غذا می خواهد؟ به یوسف فرمودند که کف دریا را ببین زیر آن سنگ یک کرم هست که برگی به دهانش است من این کرم را فراموش نمی کنم و می دانم این روزی می خواهد و به او می رسانم، تو خیال کردی ما تو را فراموش می کنیم.

تفویض یعنی این که آدم بداند هیچ کاری از آدم نمی آید و ما نیازمندیم قرآن می فرماید «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد»(فاطر/15) ما فقیر الی الله هستیم و او غنی است و این غنی هم ستوده است؛ یعنی اینطوری نیست که به فقیرها بی اعتنا باشد و الا حمید نمی شد. غنی حمید یعنی حواسش به فقیرها هست. ما باید این را بفهمیم و این زیربنای تفویض است. بنابراین اول اینکه انسان فقرش را نفهمید تفویض نمی کند؛ دوم اینکه فقرش را فهمید خیال کرد اسباب و ماه و خورشید و زمین اداره اش می کنند هم تفویض نمی کند؛ سوم اینکه فهمید فقیر الی الله است اما نفهمید که او غنی و حمید است نمی تواند تفویض کند. تفویض این سه رکن را می خواهد که اگر محقق شد این می شود تفویض. در قدم بعد رضا و تسلیم است که ان شاء الله عرض می کنم.

پی نوشت ها:

(1) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج 2، ص: 494

(2) تفسير القمي، ج 2، ص: 103

(3) بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة)، النص، ص: 154

(4) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 47

(5) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 240

(6) معاني الأخبار، النص، ص: 261