نسخه آزمایشی
سه شنبه, 29 اسفند 1402 - Tue, 19 Mar 2024

شهادت امام عسكري در هيات رزمندگان/ بندگی خدای متعال تنها راه رسیدن به عزت

متن زیر سخنان آیت الله میرباقری به تاریخ 14 آبان ماه 98 است، که مناسبت شهادت امام حسن عسکری علیه السلام در هیئت رزمندگان اسلام ایراد فرمودند. ایشان در این جلسه بیان میدارند؛ همه انسان ها به دنبال حفظ کرامت انسانی خود و کسب عزت در دنیا هستند؛ اما انسانی که خودش منشأ عزت نیست، این عزت و کرامت را از چه طریقی می تواند کسب کند؟ طبعا باید از منبع و منشأ اصلی آن یعنی ذات اقدس الهی آن را دریافت کند. این کسب عزت مستلزم پذیرفتن عبودیت خداست. پذیرش ولایت الهی و تکیه بر دست قدرت بی انتهای او. اما آیا این پذیرش و این عبودیت، خودش موجب از دست رفتن کرامات انسانی و استقلال او نمی شود؟ در پاسخ باید گفت که انسان مخیر بین عبد و اله بودن نیست، بلکه انسان در هر حالت عبد است و چاره ای جز عبودیت ندارد. بلکه مسئله، انتخاب معبود است. این که چه کسی را عبودیت کند و زیر سایه چه کسی مرزوق باشد و چشم به دستان که داشته باشد. اگر خود را نان خور مخلوقات دید، عزت و کرامتش را زیر پا گذاشته و اگر جز خدای متعال به کسی امید نبست، خداوند او را مستغنی و کریم می کند.

تسلیم بودن در برابر امام

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم  الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين  وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين  وَ اللَّعْنَةُ عَلَى أَعْدَائِهِم  أَجْمَعِين . خدای متعال در مقابل وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت علیهم السلام از ما خواسته است که از ایشان اطاعت بکنیم «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(نساء/80) «أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(نساء/59) و از ما خواسته است که هیچ وقت جلوتر از حضرت حرکت نکنیم «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»(حجرات/1) ما نباید از برنامه های با عظمت حضرت جلو بیفتیم. «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ» این آیه یعنی هیچ صدایی نباید در امت اسلامی بالاتر از صدای حضرت باشد. «إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى » کسانی که صدای خود را در مقابل رسول الله خاشع می کنند، کسانی هستند که خدای متعال قلبشان را به مرحله تقوا رسانده است.

بنابراین تا وقتی که انسان به مرحله تقوای در قلب نرسد، غض صوت در مقابل حضرت پیدا نمی کند. البته منظور آيه صرفا آرام حرف زدن نیست؛ این که ادب ظاهری است و خیلی ها بلدند. کسانی که غض صوت دارند حقیقتا در مقابل رسول خدا حرف مخالف نمی زنند. مصداق تام «الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ» هم امیرالمؤمنین علیه السلام هستند.

خدای متعال از ما خواسته است که در مقابل حضرت تسلیم محض باشیم، از ایشان تبعیت کنیم و با حضرت راه برویم «اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقين »(توبه/119) تقوای الهی اقتضاء می کند که از امام جلو نیافتیم. چیزی که دشوارتر است این است که انسان تسلیم محض باشد. «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ»)نساء/65( انسان به مرحله کمال ایمان نمی رسد مگر این که اگر اختلافی بود حضرت را حکم قرار بدهد و در دلش احساس دلتنگی نکند. «ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما» و تسلیم محض حضرت باشد.

در ادامه می فرماید «وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَليلٌ مِنْهُمْ» اگر ما تکلیف می کردیم که خودتان را به قتل برسانید، جز اندکی از این ها، این کار را انجام نمی دادند. منظور آیه از قتل یک دیگر، داستان قوم بنی اسرائیل است که بعد از جریان گوساله سامری، برای تطهیر شدن مکلف شدند که یک دیگر را بکشند. آیه می فرماید که اگر ما یک همچین باری روی دوش این ها بگذاریم «ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَليلٌ مِنْهُمْ» جز اندکی این کار را انجام نمی دهند. «وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ» ولی اگر انجام می دادند به نفع خودشان بود. پس خدای متعال از ما تسلیم می خواهد.

حالا سوالی که مطرح می شود این است که این تسلیم بودن، خلاف عزت انسان نیست؟ این که خدای متعال ما را به تسلیم محض در مقابل امام دعوت کرده، خلاف عزت انسان نیست؟ امروزه این حرف ها معمولا در فضای روشن فکری پر رنگ می شود که آقا این تسلیم محض، با کرامت نفس و عزت و شرافت انسان نمی سازد. حالا بیایید این نکته را باز کنیم؛ انسان نسبت به خدای متعال چطور باید باشد؟ اصلا از معصوم می گذریم؛ تسلیم محض شدن نسبت به خدای متعال لازم است یا لازم نیست؟ آنجا هم با شرافت انسان نمی سازد؟ آنجا هم انسان برای این که شریف باشد باید در مقابل خدای متعال طغیان کند و خودمدار باشد؟

لذا آدم باید عبد مطلق باشد و به جایی برسد که چیزی در دلش نگذرد الا چیزی که خدای متعال می خواهد. بالا تر از مقام تسلیم، مقام رضا و رضوان است؛ یعنی هر چه خدای متعال می پسندد، او هم بپسندد و اصلا پسندیدنش تابع پسندیدن خدای متعال باشد و هر چه را که خدای متعال می خواهد، زیبا ببیند.

در روایتی آمده که امام باقر علیه السلام از جابر پرسیدند احوالت چطور است؟ گفت من در حالی هستم که مرگ را بیشتر از زندگی، فقر را بیشتر از غنا و بیماری را بیشتر از سلامت دوست دارم. این حال خیلی فوق العاده است و آدم های کمی این طور می شوند که مرگ را بیشتر از زندگی دوست بدارند. در جواب جابر، امام باقر فرمودند ولی ما این طور نیستیم. عرض کرد آقا پس چطور هستید؟ حضرت فرمود ما هر چه خدا بپسندد را دوست داریم؛ اگر مرگ را بپسندد مرگ را و اگر زندگی را بپسندد زندگی را دوست می داریم؛ یعنی رضایت و میل ما، تابع محبت خداست. این که در باب صدیقه طاهره گفته شده «إِنَ  اللَّهَ  يَغْضَبُ  لِغَضَبِ  فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا»(1) یکی از معانیش همین است؛ البته تعابیر دیگری هم هست ولی این هم یکی از تعابیر است.

رابطه عزت با تسلیم بودن در برابر خدای متعال

حالا سؤالی که توسط بعضی ها مطرح می شود این است که آیا تسلیم بودن نسبت به خدای متعال در مقام عبودیت با عزت انسان سازگار است؟ پس خود من چه؟ دل من چه می شود؟ اختیار من چه می شود؟ اصلا تسلیم بودن با اختیار انسان سازگار است؟ تلقی این آقایان این است که امر ما بین این که خدا باشیم یا بنده باشیم دائر است. بله؛ اگر امر ما دائر بود بین خدایی و بندگی، قطعا خدایی از بندگی خیلی بهتر است، ولی هیچ کس خدا نمی شود. حضرت حق عزیز مطلق است، غنی مطلق است و مطلقا به هیچ کسی تکیه ندارد و قدرت مطلق دارد؛ ما به اینجا نخواهیم رسید. اگر امر ما دائر بود بین این که یا خدا باشیم یا مخلوق، حتما خدا بودن را انتخاب می کردیم، ولی این شدنی نیست.

پس ما مخلوقیم و چون مخلوقیم مضطر هم هستیم. ما چه بخواهیم چه نخواهیم ضعف داریم. همین آقایی که ادعا می کند تسلیم بودن در برابر خدا با عزت نفس نمی سازد، اگر چهل و هشت ساعت غذا گیرش نیاید به هر کس و ناکسی رو می اندازد و دیگر از عزت نفس دم نمی زند. ما گرسنه می شویم، تشنه می شویم، خسته می شویم. اگر همین انسان چند شب خوابش نبرد، آن وقت معلوم می شود که به چه کار هایی متوسل می شود تا خوابش ببرد.

بنابراین نکته اول این است که ما موجودی غنی نیستیم که خیال کنیم امرمان دائر است بین این که عزت خدایی داشته باشیم یا این که عبد باشیم؛ ما فقیریم، می ترسیم، تکیه می کنیم، امید می بندیم و نمی توانیم این طور نباشیم، چون مخلوق و محتاجیم. این تعبیر نورانی را ملاحظه کنید «كَيْفَ  أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي» در مقابل خدا احساس عزت کردن اصلا معنا ندارد. ما مخلوق خدای متعال هستیم و او ما را آفریده و ما بخواهیم یا نخواهیم تحت اراده او هستیم. لذا دست ما نیست که بخواهیم اراده خدا در ما جاری نشود.

شخصی به امام صادق علیه السلام عرض کرد خدای شما چرا خودش را پنهان کرده و فقط رسول فرستاده تا بعدش دعوا بشود که این خدا، هست یا نیست؛ بهتر نبود خودش آَشکارا می آمد وسط میدان و خودش را اظهار می کرد تا دعوا ها حل بشود؟ حضرت فرمودند چطور می گویی خدا خودش را نشان نداده؟ یک نگاه به درون خودت بیانداز؛ وقتی خسته هستی چه کسی تو را سرحال می کند، چه کسی به تو احساس سیری و تشنگی می دهد؟ چه کسی تو را مضطرب یا آرام می کند؟ چه کسی می تواند این طور در تو تصرف کند؟ خودت که نیستی؛ بقیه هم که همه مان مثل همیم و نمی توانیم این کار را بکنیم. لذا خدا آشکار است منتها تو چشمانت را بستی و در غفلت به سر می بری؛ انبیاء آمده اند تا تو چشمت را باز کنی «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في  أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(صافات/53) اگر چشمت را باز کنی آیاتی را می بینی که به تو می گویند خدا هست.

پس ببینید خدای متعال دائم در ما تصرف می کند. ما نمی توانیم گرسنه یا خسته نشویم، نمی توانیم پیر نشویم و نمی توانیم از دنیا نرویم؛ اصلا در اختیار ما نبوده که به دنیا بیاییم یا نه. ببینید یک جا هایی تقریبا اختیار ما صفر است و در خیلی جا ها هم سهم اختیار ما بسیار اندک است. این طور نیست که ما موجوداتی باشیم که بتوانیم غنی مطلق باشیم «كَيْفَ  أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي» اگر کسی خیال می کند که امرش دائر بین خدایی و بندگی است کاملا در اشتباه است؛ خدایی فقط مخصوص یک نفر است.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ  الَّذِي  يَفْعَلُ  ما يَشاءُ» هر چه مشیت خدای متعال باشد انجام می دهد؛ اوست که هرچه خودش اراده می کند انجام می دهد چون عزیز است و تحت فرمان هیچ کسی نیست و کسی بر خدای متعال حکم رانی نمی کند که خدای متعال ملاحظه او را بکند. کبریا و عزت فقط از آن خدای متعال است. بعضی ها توهم برشان می دارد و خیال می کنند که در این عالم کبریایی دارند، ملک و ملکی دارند ولی «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»(بقره/284) ملک آسمان ها از آن خداست. ما باید توهم ها را بگذاریم کنار؛ ما خدا نیستیم ما مخلوقیم.

بنابراین امر ما دایر بین دو چیز است و ما باید بین این دو حرکت کنیم. یک امر این است که ما به حضرت حق رو بیاوریم و از حضرت حق بخواهیم و به او تکیه کنیم و از او خائف باشیم و متوکل به او باشیم؛ یک امر دیگر این است که می توانیم به دیگران تکیه کنیم. ببینید ما نمی توانیم اصلا چیزی نخواهیم؛ من مجبورم روی بستر بخوابم، مجبورم نفس بکشم و نمی توانم نخواهم. این طور نیست که انسان بتواند اعلام استقلال و استغنا بکند. لذا اگر به خدا تکیه نکند به کس دیگری تکیه می کند.

بنابراین فرق موحد با غیر موحد در این نیست که او عبد است و این یکی خداست؟ خیر، آن کسی هم که عبد خدا نیست عبد است؛ منتها عبد کس دیگری است «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني  آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ»(یس/60) اگر کسی از دایره عبودیت خدا بیرون بیاید، شیطان او را عبد خودش می کند. ما خیال می کنیم امرمان بین خدایی کردن و عبودیت است، ولی این طور نیست. درست است که خدایی بهتر از بندگی است ولی برای خدا، نه برای ما؛ خدایی برای ما اصلا معنا ندارد. لذا اگر کسی عبد خدا نشود، عبد چیز های دیگر خواهد شد.

در روایات آمده که اگر کسی از خدای متعال بترسد، همه از او حساب می برند. کسی که با خدا سر و کار پیدا کند، موقفی در عالم پیدا می کند که دیگران از او حساب می برند. حالا اگر کسی از خدا نترسد، از همه عالم می ترسد؛ از یک حشره، از صدای رعد و برق و این چیز ها می ترسد. خدای متعال در قرآن فرموده اگر می خواستیم می توانستیم آیاتی بفرستیم که همه شان خضوع کنند ولی نمی خواهیم آنها را اینگونه به راه بیاوریم. لذا این طور نیست که اگر کسی از خدا نترسد از هیچ چیز دیگر هم نمی ترسد؛ می ترسد ولی از مادون حضرت حق می ترسد. پس آن کسی که دست افتقار به سوی خدای متعال دراز نمی کند، غنی نمی شود، بلکه فقیر دیگران می شود.

پس امر ما دایر بین فقر و غنا یا بین خدایی و بندگی نیست؛ امر ما دایر است بین این که افتقار به سوی حضرت حق ببریم و به او تکیه کنیم و روزی خود را از دست او بگیریم و با او کار بکنیم «مَشْغُولَةً عَنِ  الدُّنْيَا بِحَمْدِكَ  وَ ثَنَائِكَ» یا مشغول به دنیا باشیم و از خدای متعال دور بشویم. امر ما دائر بین این دو است. آن هایی که از دایره بندگی خدای متعال بیرون می روند، اسیر دیگران می شوند و به همین مخلوقات تکیه می کنند نه به خالق. کسی که از خدا نخواهد، از مخلوقات می خواهد و از همین ها می ترسد. حالا شما درخواست از خدا را با درخواست از مخلوقات مقایسه کنید. پس ما ناچاریم که بخواهیم و تکیه کنیم. اعلام افتقار و عجز و اضطرار در ما نهفته است. لذا امر ما دائر است بین تکیه به حضرت حق یا تکیه به دیگران، بین خائف بودن از خدای متعال و خوف از مخلوقات، بین اعتماد و توکل به خدا یا اعتماد به اسباب. حالا ببینید کدام یکی از این ها به ما عزت می دهد.

لذا کسی که به خدا تکیه نمی کند از همه چیز می ترسد. طوفان بیاید می ترسد، سیل بیاید می ترسد، زلزله بیاید خائف می شود و از قدرت قوی تر از خودش و مستکبرین عالم می ترسد. ولی اگر کسی موحد باشد و «لَا حَوْلَ  وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ  الْعَلِيِ  الْعَظِيمِ » را بفهمد و بداند که همه چیز به دست خدای متعال است این طور نمی شود. «بِيَدِكَ  لَا بِيَدِ غَيْرِكَ  زِيَادَتِي  وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي إِلَهِي إِنْ حَرَمْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَرْزُقُنِي» خدایا نفع و ضرر من در دست توست و اگر تو من را محروم کنی چه کسی می تواند رزق من را بدهد؟ «وَ إِنْ خَذَلْتَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُنِي» اگر تو من را مخذول کنی چه کسی می تواند من را کمک کند؟ بنابراین اگر کسی به این نقطه رسید که خذلان و عزت خودش را در دست او دید عبد می شود.

البته این عبد شدن آسان نیست. «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(کهف/7) اصلا خدای متعال این بساط را به پا کرده و عالم را تزیین کرده تا ما را امتحان کند و ما باید از این وادی عبور کنیم. آن هایی که درست راه می روند به عبد بودن می رسند. الان ببینید ابراهیم خلیل عزیز است یا آن هایی که از نمرود می ترسیدند؟ موسای کلیم عزیز است یا فرعون؟ پیداست چه کسی عزیز است؛ موسای کلیم عبد خداست و مقابل فرعون می ایستد و هیچ احساس خوف و خطری هم نمی کند.

ابراهیم خلیل هم عبد خداست و در مقابل نمرود و تمام دستگاهش می ایستد. زمانی که حضرت را می خواستند به آتش بیندازند، آتش خیلی انبوه شد چون همه می خواستند در دفاع از خدای خودشان مشارکت کنند «وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ»(انبیاء/68) همه آمدند در ساختن این آتش شرکت کردند. حتی در بعضی روایات آمده که یکی از حیوانات به این آتش می دمید تا شعله ور تر بشود؛ از آن طرف هم زنبور عسل بالش را تر می کرد و روی آتش می پاشید که خاموش شود. حالا در این شعله انبوه که شیطان به آن ها یاد داد که حضرت را با منجنیق بیندازند، خدای متعال به جبرئیل فرمود برو به حضرت کمک کن. جبرئیل آمد و عرض کرد شما کمک نمی خواهید؟ حضرت گفت می خواهم ولی از خدا نه از شما. حالا این عزیز است یا آن هایی که دور و بر نمرود جمع شده اند و از او می خواهند و به او تکیه می کنند؟

پس امر دائر است بین این که خدا را بپرستی یا نمرود و فرعون را. حالا موسای کلیم و ابراهیم خلیل عزیز اند یا دور و بری های فرعون که می گفت «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى »(نازعات/24) و ادعای ربوبیت می کرد و این ها هم قبول می کردند و از فرعون حساب می بردند؟

ببینید موسای کلیم با تکیه به خدای متعال به حدی از عزت رسیده که تمام دم و دستگاه فرعون در دلش خوفی ایجاد نمی کند. حالا وقتی نفس حضرت به سحره فرعون می خورد، آن ها هم به حدی عزیز می شوند برای فرعون جایگاهی قائل نیستند و از او نمی ترسند. همین هایی که وقتی فرعون آن ها را تجهیز می کرد می گفتند «أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبينَ»(شعراء/41) اگر ما غلبه کنیم چه پاداشی به ما می دهید؟ فرعون هم گفت «وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ » شما نزد من مقرب می شوید.

این هایی که به طمع مقرب شدن نزد فرعون به جنگ با حضرت می روند، حالا به حدی از بزرگی و عزت می رسند که وقتی فرعون تهدیدشان می کند و می گوید لا به لای نخلستان شما را به دار می کشم «لَأُصَلِّبَنَّكُمْ في  جُذُوعِ النَّخْلِ»(طه/71) و دست و پایتان را قطع می کنم به فرعون می گویند «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضي  هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا»(طه/72) هر حکمی که تو بدهی فقط در این دنیاست و ما هم که از دار دنیا رسته ایم، پس تو نمی توانی با ما کاری بکنی. با آن همه اقتداری که فرعون دارد این ها این طور جواب می دهند و می گویند پای ما روی عرش است و از تو کاری ساخته نیست. حالا ببینید در کدام حالت این ها عزت دارند؛ زمانی که دور و بر فرعون بودند و از او می ترسیدند عزت داشتند، یا زمانی که به موسای کلیم پیوستند؟

پس امر ما دائر است بین این که به مقام توحید برسیم یا مشرک بشویم. رسیدن به مقام توحید یعنی نسبت به «لَا حَوْلَ  وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ » و «لَا إلّهّ إلَّا اللهُ» معرفت واقعی پیدا کنیم؛ یعنی این حقایقی که انبیاء می گفتند را بفهمیم و چشممان باز بشود. اگر به اینجا رسیدیم پرده ها کنار می رود و عالم به نور الهی روشن می شود. تا قبل از این مرحله، آدم هر چه می بیند از مخلوقات است؛ قبل از این مرحله دنبال خدا می گردد و به زور و زحمت استدلال می کند که خدا هست و می خواهد خدا را از رد پای مخلوقات بشناسد. این هم خداشناسی عجیبی است!

دیدن خود و عالم با نور الله

ببینید انسان تا وقتی که به امام نرسیده باشد در تاریکی و ضلال است. امام نور الله است و با امام است که عالم روشن می شود؛ وقتی عالم برای انسان روشن بشود به اینجا می رسد که به درون خودش که نگاه می کند آیات الله می بیند؛ همین آدمی که تا حالا فقط خودش را می دید و می گفت این من هستم، خدا کجاست، حالا هیچ چیز دیگری جز خدا را نمی بینند «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في  أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» تمام عالم برای این شخص می شوند آیات خدا. انسان وقتی به اینجا برسد فقط به خدا تکیه می کند و فقط از او می خواهد و فقط او را دوست می دارد و عزتی پیدا می کند که اگر همه کائنات را هم به او بدهی یا از او بگیری تکان نمی خورد و نگاهش فقط به دست خداست و کارش مسابقه در حرکت به سمت خداست.

سوره حدید، یکی از سوره های توحیدی قرآن است و آیات اولش از غرر آیات توحیدی اند. مباحث این سوره از توحید و ایمان به خدا و رسول و انفاق شروع می شود تا می رسد به اینجا که «أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»(حدید/20) و در آیه بعد می فرماید «سابِقُوا إِلى  مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ» بنابراین امر ما در دنیا بین این دوتاست.

منظور از «الْحَياةُ الدُّنْيا» محیط ولایت مستکبرین و فراعنه است. اگر کسی به زیر چتر آن ها برود در حیات دنیاست. حیات دنیا همان محیطی است که به فرعون اجازه داده اند در آنجا هر چه خواست بکند. حالا این حیات دنیایی که فراعنه برای ما به پا می کنند این است «لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ». کل این بساط «كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ» مانند بارانی است که می آید و گیاهی می رویاند و این کافری را که چشمش به عالم آخرت بسته است و نگاهش محدود به دنیاست شگفت زده می کند. این بساط برای مؤمنین شگفتی ایجاد نمی کند و از آن ها دل نمی برد؛ فقط کفار متعجب می شود چون فقط همین دنیا را می بینند. بعد هم می فرماید «ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً» در آخر این عالم دنیا رو به زردی می رود و خس و خاشاک زیر دست و پا می شود؛ این عاقبت حیات الدنیاست. داستان فرعون و حضرت موسی هم همین است.

در ادامه می فرماید «وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور» در آخرت یا مغفرت و رضوان است یا عذاب شدید. بنابراین کل بساط دنیا متاعی است که آدم را به توهم می اندازد و فریب می دهد. حالا آدم باید انتخاب کند که عذاب شدید را می خواهد یا مغفرت و رضوان را. لذا در آیه بعد می فرماید «سابِقُوا إِلى  مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» این فرصت دنیا را تبدیل کنید به مسابقه ای برای حرکت به سمت خدای متعال و مغفرت او. اگر به مغفرت الهی برسید، قدم بعدی رضوان الهی است.

پس امر ما در دنیا دائر بین این دو است و ما باید این دو را با هم بسنجیم و ببینیم کدام عزت است و کدام ذلت. البته عزت حقیقی فقط برای حضرت حق است و فقط اوست که تحت فرمان کسی نیست و قدرت مطلقه دارد. اگر همه عالم بخواهند ذره ای بر حکم الهی اثر بگذارند نمی توانند. حالا امر ما مخلوقات دائر است بین این که به او تکیه بکنیم یا به غیر او. اگر انسان به خدا تکیه کند فقط خدا را در عالم می بیند و فقط به او امیدوار می شود و فقط از او می خواهد و فقط از او خائف است؛ ولی اگر سر در دامن غیر خدا بگذارد و به زمین و آسمان و خورشید و ماه دل ببندد و از این ها بترسد دیگر عزتی برایش نمی ماند. این آدم اگر زمین بلرزد می ترسد، اگر رعد و برق بزند می ترسد، اگر یک روز خورشید بالا نیاید از وحشت جان می دهد. لذا کسی که از خدا نترسد از همه چیز می ترسد.

لذا کسی که به حضرت حق رو می آورد و سر سفره حضرت حق می نشیند، سر سفره کسی نشسته است که همه اسماء حسنی را دارد. علیم و حکیم و خبیر و سمیع و رحمان و رحیم اوست. فقط خداست که می تواند اجابت کند و با محبت هم اجابت می کند. حالا اگر سر سفره این خدا بنشینی ذلیل می شوی؟ اگر دستت را به طرف این خدا دراز کنی ذلیل می شوی؟ اگر به خاطر خدا به نفس خودت پشت کنی و نگذاری نفست تو را تسخیر بکند ذلیل می شوی؟ می دانید که نفس، قوای شیطان است که کنار دست ماست. اگر انسان جلوی نفسش به خاطر خدا بایستد ذلیل می شود؟

چگونگی رسیدن به عزت

حالا این عزت کجا پیدا می شود؟ ما دنبال عزت خدایی نیستیم و معنی هم ندارد مخلوق دنبال این عزت باشد. اصلا همین که انسان دنبال آن عزت باشد باعث سقوطش می شود؛ سقوط شیطان هم از همین جا بود. به تعبیر امیرالمؤمنین در خطبه قاصعه، تمام امتحان ما همین است که ما در مقابل کبریا و عزت الهی تواضع و خشوع می کنیم یا نمی کنیم. این تواضع و خشوع در برابر خدای متعال است که ما را به عزت می رساند.

از یک جهت مخلوق در مقابل خدای متعال هیچ عزتی ندارد؛ یعنی اگر من بخواهم کاری کنم که اراده خدا در من جاری نشود نمی توانم. ما هر کاری بکنیم مخلوق خدای متعال هستیم و تمام مقامات وجودی ما تحت اشراف حضرت حق و تحت تصرف اوست. اما اگر همین مخلوق به مقام معرفت و عبودیت برسد به عزت می رسد «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»(منافقون/8) انسانی که عبد بشود به عزتی می رسد که تمام کائنات در برابر او به حساب نمی آیند. ولی اگر به خدا تکیه نکرد، آن وقت از همه کائنات می ترسد و کل نظام کیهانی عامل خوف او می شوند. فقط انسانی که به طرف حضرت حق برود از دنیا مستغنی می شود و عزت پیدا می کند.

در زیارت غدیریه خدمت حضرت عرض می کنیم «أَنْتَ الْقَائِلُ لَا تَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ  حَوْلِي  عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً» شما فرمودید اگر همه مردم دور من جمع بشوند به عزت من اضافه نمی شود و اگر همه پراکنده بشوند من نمی ترسم. «وَ لَوْ أَسْلَمَنِي النَّاسُ جَمِيعاً لَمْ أَكُنْ مُتَضَرِّعاً» اگر همه مردم من را تنها بگذارند و به دشمن بسپارند من به تضرع نمی افتم؛ عزت یعنی این. حالات حضرت با این چیز ها منقلب و زیر و رو نمی شود. چرا؟ «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ» چون معتصم به خدا شده اند و به خدا تکیه کرده اند. کسی که خدا نگهبانش بشود دیگر رفت و آمد عالم برایش فرقی نمی کند. به خاطر همین عزت است که حضرت فرمود حکومت شما به اندازه یک جفت کفش کهنه برای من قیمت ندارد؛ حکومتی که از آفریقا بود تا خراسان.

بنابراین باید عبد شد تا به عزت رسید. همین هایی می گویند آقا مگر آدم حیوان است که بنده باشد و حرف گوش بدهد، برای یک استکان چایی سر می بُرد. همین هایی که دم از کرامت انسان می زنند، سر وقتش برای شهوات خود خون می ریزند. حالا این انسان چطور ادعا می کند که عزیز است؟ انسانی که نمی تواند از یک شهوت خودش بگذرد، نمی تواند از خشم خودش بگذرد چطور عزیز است؟ انسانی که راحت با او بازی می شود و با یک جمله در دلش غوغا می شود عزیز است؟ اگر کسی به خدا پشت کند این طوری می شود؛ یعنی همه در او اثر می گذارند. پس انسان فقط وقتی عزیز است که به حضرت حق تکیه بکند.

خدایی که ما به او تکیه می کنیم کریم است. اگر کسی در محدوده الوهیت او حرکت کند و با تقوا باشد، خدای متعال او را هم اکرام می کند و هم کریم. لذا ما فقط وقتی تکریم می شویم که به خدای متعال رو بیاوریم؛ اگر به خدا رو نیاوریم کسی ما را تکریم نمی کند. «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَكَلَنِي إِلَيْهِ فَأَكْرَمَنِي  وَ لَمْ  يَكِلْنِي  إِلَى  النَّاسِ  فَيُهِينُونِي » خدای متعال ما را کریمانه اداره می کند. ما سال هاست سر سفره خدا نشسته ایم ولی دست او را نمی بینیم ولی با این حال هیچ وقت ما را محروم نکرده است. ما نه فقط تشکر نکرده ایم، بلکه زیر سفره زدیم ولی او دست ما را از سفره قطع نکرده. این که خدا کریم است یعنی این.

لذا اگر کسی بنده خدا باشد اکرام می شود. حالا اگر ما عبد این خدا نباشیم و عبد دیگران باشیم، اکرام نمی شویم چون دیگران کریم نیستند. اگر زیر دست فراعنه تاریخ بیافتیم، اکرام نمی شویم چون آن ها کریم نیستند. این هایی که دم از کرامت و حقوق بشر می زنند، جز دروغ چیزی نمی گویند؛ چون این ها خودشان کریم نیستند که بتوانند با دیگران کریمانه برخورد بکنند. این ها برای باز کردن سفره خود هزاران آدم می کشند. همین کراواتی های ادکلن زده قرن بیست و یکم که دم از کرامت می زنند، برای نفت عراق یک میلیون آدم به کشتن داده اند.

پس تنها راه کرامت، عبودیت است. اگر عبد بشوی دیگر تحت تأثیر دیگران قرار نمی گیری. اگر شیطان همه عالم را در مقابل بنده خدا تزیین بدهد، ذره ای نمی تواند او را جا به جا کند. حضرت امیر می فرمایند «لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي  نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ  شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُه » اگر هفت اقلیم را به من بدهند تا یک پوست جو از دهان مورچه ای بگیرم این کار را نمی کنم. حضرت از ما هم همین را می خواهند. دنیا باید در نگاه ما از قراضه جلم هم بی ارزش تر باشد. به ته مانده های پشمی که بعد از چیدن پشم گوسفندان برایشان می ماند قراضه جلم می گویند. دنیا باید از این هم بی ارزش تر باشد برای مؤمنین.

بنابراین عزت تنها برای خداست و اگر کسی می خواهد عزیز بشود باید به خدا تکیه کند. «اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْتَ» اگر به خدا تکیه بکنی، رفت و آمد عالم در تو اثر نمی گذارد و نگاهت فقط به دست اوست «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى  ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»(حدید/23) آدم وقتی می تواند از آمد و شد دنیا عبور کند که به علم الهی برسد. اگر انسان تا اینجا پیش بیاید عزیز می شود. «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» خدای متعال عزت را به احدی جز نبی اکرم نداد و هر کسی که بخواهد به عزت برسد، باید سراغ ایشان برود.

جایگاه تبعیت از امام

بنابراین اگر خدای متعال می گوید عبد من باشید به خاطر این است که کریم و رحیم و سمیع است. اگر می گوید دیگران را نپرستید به خاطر کسب منفعت نیست؛ پرستش ما که برای خدای متعال نفع و ضرری ندارد. اگر خدای متعال می گوید که سرتان را در دامن غیر من نگذارید برای این است که او کریم است. می گوید بیایید سراغ من تا شما را کریمانه و با محبت اداره کنم. من کسی هستم که هم می شنوم، هم می توانم، هم مهربانم و هم کریمم و به بهترین شکل شما را اداره می کنم. لذا اگر می گویم سراغ من بیایید برای این است.

در کتاب کافی حدیثی نقل شده است که سند خوبی هم دارد. علی بن ابراهیم می گوید شنیدم امام صادق علیه السلام فرمود «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ  نَبِيَّهُ  فَأَحْسَنَ  أَدَبَهُ»(2) خدای متعال در مقام ادب، پیامبر را خوب تأدیب کرده. «فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ» وقتی هم خدای متعال ادب پیامبر را کامل کرد فرمود «إِنَّكَ لَعَلى  خُلُقٍ عَظِيمٍ»(قلم/4) شما صاحب خلق عظیم اید. وقتی او را صاحب خلق عظیم کرد «ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ» هم امر دینش را به او سپرد و هم امر امت را «لِيَسُوسَ عِبَادَهُ» تا عبادش را سیاست کند. حالا به ما گفت «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(حشر/7) هر چه که پیامبر به شما گفت، بگیرید و از هر چه که شما را نهی کرد کنار بکشید. این که فرمود هر چه پیامبر گفت قبول کنید خیلی مقام فوق العاده ای است. پس نکته این است که اول خدای متعال بهترین ادب را به پیامبر داد «أَدَّبَ  نَبِيَّهُ  فَأَحْسَنَ  أَدَبَهُ» بعد سیاست عباد را به او سپرد.

در ادامه دارد «وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ » این طور نیست که خدای متعال ما را سپرده دست او و او را رها کرده باشد؛ دائما او را تأیید می کند. «لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْ ءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْق» این پیامبر در تدبیری که برای بندگان خدا می کند نه خطا می کند، نه لغزش و کاملا در مسیر صواب جلو می رود. «فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ» او متأدب به آداب الله است.

بعد می فرماید این پیامبری که این خصوصیات را دارد، در نماز که اصلی ترین عبادت ماست تغییری ایجاد کرد کرد. خدا فرموده بود دو رکعت بخوان ولی ایشان دو رکعت به نماز های ظهر و عصر و عشا و یک رکعت به نماز مغرب اضافه کردند. بعد می فرماید خدای متعال این را جزو حکم خودش حساب کرد. موارد دیگری هم بود مثل این که خدا فرموده بود شراب نخورید ولی پیامبر فرمود هیچ گونه مسکری نخورید و خدا این ها را هم حکم خودش به حساب آورد و به ما اجازه تخلف نداد. «لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ شَيْئاً مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّه » احدی حق ندارد آنجایی که پیامبر ترخیص ندادند خودش را خلاص بداند. لذا ما باید دنبال سر حضرت حرکت کنیم چون امر حضرت موافق با امر خدا و نهیش عین نهی خدای متعال است. «وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ» اگر به ما گفته اند که همان طور که تسلیم خدا هستید، تسلیم این پیامبر باشید به خاطر این است.

حالا در بقیه صفات هم همین طوری است؛ یعنی خدای متعال تمام صفات حمیده خود را به او داده است. پس اگر خدا می گوید به حرف او گوش بدهید به خاطر این است که او در مقام خیلی بالایی قرار دارد. «خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ »(3) در مورد حضرت داریم «لَا فَرْقَ  بَيْنَكَ  وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُكَ» دست حضرت در دست خداست «إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ»(فتح/10) پس عنایت کنید این که به ما می گویند تسلیم نبی اکرم باشید برای همین است.

عرض کردیم که ما اگر تسلیم خدا و عبد خدا شدیم به عزت و کرامت و غنا می رسیم. «كَيْفَ  أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي أَمْ كَيْفَ  لَا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي» این دو جمله در دعای عرفه سید الشهداست. می فرماید من چطوری احساس عزت کنم در حالی که همه جوره تحت فرمان تو هستم و نمی توانم در برابر اراده تو اراده ای داشته باشم و چطور احساس عزت نکنم در حالی که با تو نسبت پیدا کرده ام؛ کسی که با خدا نسبت پیدا کرد چطوری عزیز نباشد؟ پس باید بندگی کرد چون با بندگی به عزت و کرامت و آزادی می رسیم.

باز هم عرض کردیم کسی که بنده خدا نیست خیال می کند آزاد است ولی اسیر همه چیز است. همین آدمی که دم از آزادی و دموکراسی می زند، غذای بهتر را می گذارد جلوی خودش و بچه اش. این آدم آزاد است؟ تویی که همیشه منافع خودت را به دیگران ترجیح می دهی آزادی یا امیرالمؤمنین که لقمه سفره خانواده اش را سه روز به مسکین و اسیر و یتیم می دهد و با آب افطار می کند؟ تو آزادی یا او؟ تو که از آن طرف عالم آمده ای اینجا تا امکانات این طرف دنیا را ببری طرف خودت آزادی یا امیرالمؤمنین که هر چه دارد را به دیگران می دهد؟

این که خداوند می گویند ولایتت را بده دست حضرت امیر، به خاطر این است که دست ایشان در دست خداست «وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(مائده/55) دست ایشان دائما در دست خداست و دائما از خدا می گیرد و به شما می بخشد. برای همین می گویند بروید زیر چتر امام. ایشان از یک طرف در حال عبادت خداست و از یک طرف در حال دست گیری از بندگان است. یکی از فرق های حضرت با فراعنه عالم این است که دست فراعنه در جیب امتشان است ولی امیرالمؤمنین دستش در خزانه بی منتهای خداست و از این خزانه دائما به شما عطا می کند. برای همین به ما می گویند که تسلیم ایشان باشید و دنبال ایشان حرکت کنید.

بنابراین کسی عزیز می شود که تحت ولایت حضرت باشد. «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ» عزت از ناحیه خدای متعال به رسول می رسد و از رسول به مؤمنین می رسد و هیچ کسی در این دنیا غیر از این سه گروه عزت ندارد. درست است که خیلی ها ادعای عزت و آزادی و کرامت نفس می کنند ولی پایش که می افتد معلوم می شود که چه کاره اند. این هایی که در جنگ جهانی دوم سر تسخیر دنیا با هم جنگیدند و دست کم صد و پنجاه میلیون آدم را کشتند، کریم اند؟ حالا همین ها که ادعای حقوق بشر می کنند برای ما کراوات و ادکلن می زنند و می آیند پشت دوربین بحث از خدا و پیامبر می کنند.

پی نوشت ها:

(1) الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 384

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 266

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 435