نسخه آزمایشی
پنج شنبه, 20 ارديبهشت 1403 - Thu, 9 May 2024

جلسه نود و یکم شرح کتاب الحجه کافی/ جمع بندی بحث معرفت الامام و نسبت تسلیم و ایمان در صحیحه عمربن اذینه

متن زیر تقریر جلسه نود و یکم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 24 بهمن ماه سال 1400 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث معرفت الامام دوباره به مسئله اختیاری بودن معرفت اشاره می کنند و بیان کرده اند که پیدا کردن ارتباط بحث معرفت الله و معرفت الامام مسئله اصلی چندین روایات از این باب است. یک بحث در این روایات این است که راه رسیدن به معرفت الله امام است و این معرفت هم صراط و سبیل دارد و اگر از این طریق نرویم به جای دیگر منجر می شود. مسئله دیگر این است که شناختی از توحید و خدا شناسی که در آن امام و ولی نیست این توحید نیست. این درک از توحید غلط و منحرف است و از درون آن شرک در می آید. اما در ادامه باز به صحیحه عمر بن اذینه پرداخته اند و نسبت بین ایمان و تسلیم به امام بودن را بیان کرده اند که در آیات و روایات متعددی بیان شده است...

دو صحیحه در معرفت الامام و معرفت الله

بحث در روایات باب معرفت الامام بود که روایاتی را ایشان قرار داده اند که در مورد اهمیت معرفت امام است و آثاری آن را بیان کرده اند. در ضمن باید همه چیز تسلیم امام باشد و به او رد شود. این مفادی است که در این روایات هست.  در صحیحه ابوحمزه ثمالی فرموده بود: «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ إِنَّمَا يَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ يَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا يَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا يَعْبُدُهُ هَكَذَا ضَلَالًا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ تَصْدِيقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِيقُ رَسُولِهِ وَ مُوَالاةُ عَلِيٍّ وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَكَذَا يُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»(1)

در این روایت اشاره کردیم که اولا معرفت الله تا معرفت الامام و موالات به امام و برائت دشمنان ادامه دارد و کسی که اینطور معرفتی ندارد این معرفه الله نیست. در بعض روایات معرفت الامام ذکر شده و در بعض دیگر روایات مثل همین صحیحه، موالات و ائتمام بیان شده است. در ضمن اگر کسی این معرفت را نداشته باشد عبادت او در وادی ضلال واقع می شود و در واقع عبادت خداوند نیست.

اما روایت بعدی صحیحه عمر بن اذینه بود که فرموده: «الْحُسَيْنُ عَنْ مُعَلًّى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ قَالَ حَدَّثَنَا غَيْرُ وَاحِدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا أَنَّهُ قَالَ: لَا يَكُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتَّى يَعْرِفَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْأَئِمَّةَ كُلَّهُمْ وَ إِمَامَ زَمَانِهِ وَ يَرُدَّ إِلَيْهِ وَ يُسَلِّمَ لَهُ ثُمَّ قَالَ كَيْفَ يَعْرِفُ الْآخِرَ وَ هُوَ يَجْهَلُ الْأَوَّلَ»(2) در این روایت هم فرموده ایمان به خدا مبتنی بر معرفت به خدا و رسول و ائمه است. اگر کسی این معرفت را تا اینجا نداشته باشد، این مومن به خدا نخواهد بود. در ضمن این ایمان نیاز به تسلیم و رد همه امور به امام دارد. لذا در روایت قبل خود معرفه الله به معرفت امام و ائتمام منوط شده بود ولی در این روایت ایمان به خدا منوط به معرفه امام و تسلیم به او بودن شده است.

جمع بندی بحث حقیقت معرفت و طریق آن

نکته ای که ما اینجا مفصلاً اشاره کردیم این بود که معرفت الله در این روایات روشن است غیر از معرفت ذهنی به خداست که در کلام و خصوصاً در فلسفه بحث می شود. در آنجا اینطور می گویند که انسان وقتی بدنیا می آید یک لوح خالی است. اشاره هم می کنند به این آیه شریفه: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ  مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون »(3) در مرحله بعد انسان با رشد خود علم و معرفت خود را از حواس ظاهری خود می گیرد. و اگر یکی از حواس را نداشته باشد یک قسمی از معرفت را از دست می دهد. این صورت های حسی تبدیل به صورت های خیالی در ذهن انسان می شود و ادراک رخ می دهد.

در مرحله بعد قوای عقلی انسان فعال می شود و از این صورت های ذهنی، کلیات انتزاع می شود و صور عقلیه برای انسان شکل می گیرد. این مفاهیم عقلیه زیر بنای برهان ها و استدلال ها می شوند. وقتی که این مفاهیم بشکل صحیح و منطقی کنار هم قرار گیرند برای انسان معرفت و علم و یقین حاصل می شود. البته اینها بحث های مفصلی دارد و حکمت مشاء و صدرا در این بحث ها تفاوت هایی با هم دارند.

ولی در این روایات بیان شده است که معرفت الله اینطور حاصل نمی شود. معرفت امر اعطایی است که با اختیار صحیح انسان و برگزیدن هدایت الهی حاصل می شود. اینطور نیست که صرف استدلال برای انسان معرفت و علم ایجاد کند. هرچند ما منکر این نیستیم که دستگاه معرفتی انسان به حس و خیال و عقل انسان ربط دارد. ولی اینکه خود قوای انسان بدون هدایت دستگاه الهی فعال شود و به معرفت برسد این محل تامل جدی ما بود که در جلسات قبل قدری در مورد این توضیح دادیم.

مناسب است در اینجا به چند روایت در مورد معرفت اشاره کنیم. مرحوم مجلسی بابی دارند در بحار در کتاب العدل خود با عنوان «أن المعرفة منه تعالى » که معرفت را خدا اعطاء می کند. در این باب روایاتی خواندنی هست.

در روایت عبدالرحیم القصیر در توحید صدوق فرموده: «ابْنُ الْوَلِيدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ الْقَصِيرِ قَالَ: كَتَبْتُ عَلَى يَدَيْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ فَسَأَلْتُهُ عَنِ الْمَعْرِفَةِ وَ الْجُحُودِ أَ هُمَا مَخْلُوقَتَانِ فَكَتَبَ سَأَلْتَ عَنِ الْمَعْرِفَةِ مَا هِيَ فَاعْلَمْ رَحِمَكَ اللَّهُ أَنَّ الْمَعْرِفَةَ مِنْ صُنْعِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْقَلْبِ مَخْلُوقَةٌ وَ الْجُحُودَ صُنْعُ اللَّهِ فِي الْقَلْبِ مَخْلُوقٌ وَ لَيْسَ لِلْعِبَادِ فِيهِمَا مِنْ صُنْعٍ وَ لَهُمْ فِيهَا الِاخْتِيَارُ مِنَ الِاكْتِسَابِ فَبِشَهْوَتِهِمُ الْإِيمَانَ اخْتَارُوا الْمَعْرِفَةَ فَكَانُوا بِذَلِكَ مُؤْمِنِينَ عَارِفِينَ وَ بِشَهْوَتِهِمُ الْكُفْرَ اخْتَارُوا الْجُحُودَ فَكَانُوا بِذَلِكَ كَافِرِينَ جَاحِدِينَ ضُلَّالًا وَ ذَلِكَ بِتَوْفِيقِ اللَّهِ لَهُمْ وَ خِذْلَانِ مَنْ خَذَلَهُ اللَّهُ فَبِالاخْتِيَارِ وَ الِاكْتِسَابِ عَاقَبَهُمُ اللَّهُ وَ أَثَابَهُمْ الْخَبَرَ»(4)

در جواب سوال از ماهیت معرفت و جحود حضرت فرمودند ایندو مخلوق خدا در قلب هستند. ولی ایندو در اختیار عباد است و با اشتهاء و میل و اختیار به ایمان خدا معرفت را ایجاد می کند. همین نشان می دهد که ایمان به خدا و معرفت به خدا کاملاً بهم مرتبط بلکه یک حقیقت است. لذا در صحیحه ابن اذینه هم ایمان به الله را به معرفت الامام پیوند می زند. در مقابل هم وقتی کسی اختیار و میل به جحود و انکار و کفر داشته باشد، خدا جحود و کفر را در قلب آنها قرار می دهد و در وادی ضلالت قرار می گیرد. البته یک طرف توفیق الهی برای ایمان است و یک طرف هم خذلان خداست که در قلب فرد کفر و جحود قرار می دهد.

نکته مهم در این روایت این است که معرفت و ایمان و در مقابل کفر و جحود با اختیار انسان حاصل می شود. یک امر جبری و علّی نیست که با مواجهه عقل انسان با استدلال لزوماً حاصل شود. انسان با اختیار خودش خدا را قبول کرده و تسلیم شده و تصدیق می کند و بعد به او ایمان و معرفت داده می شود. البته جای این سوال باقی است که اگر معرفت بعد از این مراحل است، حتماً قبل از اختیار و انتخاب و موضع گیری انسان، باید یک درکی برای انسان ایجاد شود که انسان تسلیم و تصدیق کند. این را باید در مباحث خود بعداً تبیین کنیم. این در واقع مرحله اتمام حجت است که بنظر ما اینجا هم امری جبری نیست بلکه قوای انسان عقل عمل انسان و موضع گیری های انسان دخیل است. فانتظر.

خلاصه در این بحث ما گفتیم معرفت و ایمان یک امر اختیاری است. اینطور نیست که انسان با استدلال معرفت پیدا کند بلکه معرفت بعد از جهت گیری انسان حاصل می شود. در واقع قوای معرفتی انسان با تسلیم و تصدیق و حرکت در مسیر الهی درست کار می کند. اینطور نیست که اختیار ما دخیل نیست. به بیان دیگر قوای عقلی و معرفتی ما در محیط ولایت الله که قرار گیرد، مسیر درست را طی می کند و الا اگر در وحیط ضلال و ولایت کفر قرار گیرد، حقیقتاً مسیر دیگری را می رود و در ظلمت عالم را فهم می کند. اینطور نیست که قوای فکری ما لزومی ندارد در وادی ولایت الله باشد. ما گاهی جوری مسئله را تصویر می کنیم که معرفت صحیح ربطی به حضور در محیط ولایت و هدایت ندارد، بلکه باید فقط قواعد استدلال و منطق را رعایت کند. این تصویر ناقصی از مسیر قوای معرفتی انسان است.

بررسی نکته اصلی؛ معرفت الامام همان معرفت الله

اما نکته مهمی که در ایندو روایت و بعض روایات دیگر این باب هست، فقط شکل مسیر معرفتی ما و بیان طریق حرکت قوای فکری ما نیست، بلکه بیان می کند که بدون معرفت امام اصلا معرفت الله نیست. خداشناسی که در آن امام شناخته نمی شود این خداشناسی نیست. کسی که ذات خدا و اسماء الحسنی و... را درک ذهنی داشته باشد ولی معرفت امام و ایمان به او نداشته باشد، این اصلا خداشناس نیست.

در واقع دو نکته وجود دارد. یک نکته این است که طریق و صراط و سبیل رسیدن به معرفت خدا امام است. یعنی اگر انسان تحت تولی به امام قرار گیرد، با امام سیر می کند و به معرفت الله می رسد و این معرفت هر لحظه با امام در حال رشد است. این بحثی بود که در جلسات قبل کمی توضیح دادیم. اینطور نیست که با استدلال انسان حرکت کند و به معرفت الله برسد. انسان باید همه قوای خود را از جمله عقل خود را ذیل امام قرار دهد تا معرفت برای او حاصل شود.

اما نکته دیگر این است که این روایات بیان کرده است تا معرفت الله به معرفت الامام ختم نشود و اینگونه خداشناخته نشود که رسول و امامی دارد، و تسلیم این امام نشود، این معرفت الله نیست. معرفت از جنس تسلیم و خضوع و پذیرش است و صرف استدلال نیست. ولی نه فقط خدا را باید معرفت پیدا کند و تصدیق کند و تسلیم باشد بلکه باید نسبت به نبی اکرم و اهل بیت هم این معرفت و تسلیم باشد. اگر این چنین معرفتی انسان نداشته باشد این معرفت الله نیست.

در روایت مهمی که همین مضمون بیان شده است فرموده: «حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ  خَرَجَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ  فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه »(5) در این روایت همین بحث معرفت و عبادت است اشاره شده است که معرفت طریق عبادت است. بدون معرفت عبادتی واقع نمی شود. ولی معرفت الله چیست؟ حضرت فرمودند معرفت امام است. این بحث طریقیت به این معنی نیست که با تولی به امام انسان در مسیر معرفت الله حرکت می کند. بلکه فرموده خود معرفت الامام معرفه الله است.

این مفاد همان روایت مهمی است که مرحوم مجلسی در بحار نقل کرده است؛ فرموده: «فی حدیث عن معرفه الامام... إِنَّهُ لَا يَسْتَكْمِلُ أَحَدٌ الْإِيمَانَ حَتَّى  يَعْرِفَنِي  كُنْهَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ فَإِذَا عَرَفَنِي بِهَذِهِ الْمَعْرِفَةِ فَقَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَ صَارَ عَارِفاً مُسْتَبْصِراً وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ فَهُوَ شَاكٌّ وَ مُرْتَابٌ يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ قَالا لَبَّيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ  وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ وَ هُوَ الدِّينُ الْخَالِص  الحدیث»(6) این یعنی شناخت نور امام است که خداشناسی است. و وقتی معرفت به کنه نورانیت امام حاصل شود این تکمیل حقیقت ایمان خواهد بود.

این بحث مهمی است که چطور شناخت امام همان شناخت خداست. امام در عین اینکه مخلوق است ولی شناخت او طریق شناخت خداست. این نه حلول است و نه تجسیم و نه تشبیه و نه اتحاد. این نسبت خاصی است که بین امام و حجج الهی و خداست. ما درک دیگری از خدا جز نور حضرات معصومین نداریم. لذا این جمله روایت ابن کواء که فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ  الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَكِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْه »(7) دو جور می تواند معنا شود. یک معنا این است که طریق رسیدن به معرفه الله امام است و انسان با تولی به امام حرکت می کند و به معرفت الله می رسد. معنای دوم که دقیق تر است این است که خود این معرفت الامام برای ما معرفت الله است. دریافت ما از حقیقت توحید و خداوند از نور امام است.

بنظر می رسد ایندو نکته ظاهر و باطن یک حرف است و به یک یکجا برگشت می کنند. این درست است که انسان وقتی در محیط ولایت امام قرار می گیرد، آنجا علم و معرفت به او می دهند. عقائد و اخلاق و احکام و دین می آموزد. با سیر با امام اینها حاصل می شود. ولی در واقع اینها فروعات وجودی خود امام است که نور الله است. در واقع شناخت ما از دین شناخت و معرفت ما به امام است. اگر انسان امام را در مقام نورانیت ببیند، این در واقع معرفت الله است.

روایاتی که در باب نوادر توحید کافی قبلاً اشاره کردیم همین نکته را بیان می کند. در معتبره حمزه بن بزیع فرموده بود: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ  فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَأْسَفُ كَأَسَفِنَا وَ لَكِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ يَأْسَفُونَ وَ يَرْضَوْنَ وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ  فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ لِأَنَّهُ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ عَلَيْهِ فَلِذَلِكَ صَارُوا كَذَلِكَ وَ لَيْسَ أَنَّ ذَلِكَ يَصِلُ إِلَى اللَّهِ كَمَا يَصِلُ إِلَى خَلْقِهِ لَكِنْ هَذَا مَعْنَى مَا قَالَ مِنْ ذَلِكَ وَ قَدْ قَالَ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَ دَعَانِي إِلَيْهَا وَ قَالَ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ  وَ قَالَ  إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ  فَكُلُّ هَذَا وَ شِبْهُهُ عَلَى مَا ذَكَرْتُ لَكَ وَ هَكَذَا الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ غَيْرُهُمَا مِنَ  الْأَشْيَاءِ مِمَّا يُشَاكِلُ ذَلِك  الحدیث»(8) در این روایت حضرت به همین نکته اشاره می کنند که اولیاء من کسانی هستند که حقیقتا رضای آنها رضای خداست. سخط آنها سخط خداست. این اعتبار نیست. داعی بودن و صراط و سبیل بودن معنایش همین است. معرفت هم همین است و شناخت انوار آنهاست که معرفت الله است.

در واقع امام خودش صاحب معرفت الله و حقیقت ایمان است. همه وجود حضرات ایمان به خداست. ذیل آیه شریفه سوره حجرات که فرموده: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في  قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيان »(حجرات/7) در روایات بیان شده است که حقیقت ایمان خود امیرالمومنین است و ایمان ما در واقع حب الایمان است.(9) تعلق به این کلمه ایمان است که شعاع ایمان را در ما ایجاد می کند. اینکه در روایات متواتر معنایی فرموده «علی حبه ایمان»(10) همین را بیان کرده است. ایمان ما چیزی جز حضور شعاع کلمه ایمان در قلب انسان نیست.

معرفت هم دقیقاً مانند ایمان است. معرفت ما به خداوند متعال شعاعی از معرفت نبی اکرم و امیرالمومنین به خداوند است. همین نور ایمان در قلب انسان است که معرفت ایجاد می کند. اصلاً معرفت و علم در روایات با حضور نور در قلب انسان معنا شده است. لذا شعاع وجود حضرات است که معرفت ماست. معنای معرفت به امام در کنه نوری آنها اینطور بنظر می رسد. تا حقیقتی از امام در قلب انسان نازل نشود، معرفت و ایمانی در کار نیست.

دو نکته در باب نسبت معرفت الامام و معرفت الله

دو نکته را باید توجه کنیم؛ نکته اول اینکه طریقیت داشتن معرفت الامام برای معرفت الله به این معنی نیست که خودش موضوعیت ندارد. ما اگر از طریقیت حرف می زنیم مقصود این نیست که امر طریقی است و انسان از او می تواند فارغ شود. نه طریق دیگری برای معرفت الله و بندگی وجود دارد و نه اینکه در سیر انسان به جایی می رسد که از این طریق بی نیاز شود. حقیقت نور الهی در وجود حضرات متمثل شده است و از دریچه آنها معرفت الله ایجاد می شود و اصلاً معرفت به همین نور معرفت خداست.

نکته دوم اینکه این حرفی که ما می زنیم قطعاً راقی تر و بافضیلت تر از حرف مشهور است که از طریق صور حسی یا عقلی می خواهند خدا را بشناسند. در طریق مشهور می گویند همین مفاهیم ذهنیه و عقلیه می تواند طریق شناخت خدا باشد. ما از دریچه این مفاهیم به معرفت الله می رسیم. ولی ما اگر بگوییم نزول نور امام در قلب انسان موجب معرفت الله است، این حرف انکار می شود! یعنی دلالت مفاهیم از خداوند بیشتر از دلالت نور امام از خداست؟! البته یک بحث معرفت الله به علم شهودی دارند که با مقام فناء می خواهند آن را درست کنند که ما خیلی این بحث ها را تصور نمی کنیم.

ادعا می کنند که ما از طریق معرفت النفس به معرفه الله می رسیم! اینها واقعاً حرف های عجیبی است! ما بدون هدایت انبیاء خودمان می رویم و به معرفت النفس می رسیم؟! این ادعاها چه دلیلی دارد؟! در آیه نور و ظلمت در سوره نور فرموده: «أَوْ كَظُلُماتٍ في  بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»(نور/40) یعنی اگر انسان در محیط ظلمات و فتنه ها قرار گیرد، قوای خودش را نمی بیند. حتی دستش را تشخیص نمی دهد. در روایت فرمود در ظلمت و فتنه بنی امیه و... مومن حتی گرفتار می شود. چطور عده ای بدون امام می خواهند معرفت النفس پیدا کنند. در روایات این آیه «امام بعد امام من ولد فاطمه» بیان شده است.

من گاهی تعبیر می کنم انسان اگر فقرهای خودش را دید متوجه می شود باید به کسی تکیه کنم که از جنس من نیست و فقیر نیست. نه خودم می توانم مشکل خودم را حل کنم «إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى  عِلْمٍ عِنْدي » و نه می توانم به فقیرتر از خودم تکیه کنم. ولی کسی بدون امام واقعاً موحد می شود. این حرف ها در دستگاه اهل بیت بیان شده و باز می شود و انسان با تولی با این معارف سیر می کند. انسان تا به امام نرسد همین امر واضح را هم نمی فهمد. در واقع این امور با انبیاء واضح می شود. آنچه در دستگاه انبیاء به سهولت فهم می شود در دستگاه دیگر اصلاً حل شدنی نیست.

صحیحه عمربن اذینه؛ نسبت بین ایمان به خدا و تسلیم به رسول و امام

اما بحثی که در مورد صحیحه عمربن اذینه می ماند مسئله تسلیم است. شبیه این تعبیر در روایت اول هم با ائتمام بیان شده است. یعنی اینطور نیست که در روایت اول این نکته بیان نشده است. این ائتمام و تسلیم یک امر قلبی است که تبدیل به ساحت عملی انسان هم خواهد شد. و اصل تسلیم هم ساحت قلبی انسان است که قلب در مقابل امام سلم محض باشد و فقط دنبال او باشد.

در آیه شریفه سوره نساء فرموده: «فَلا وَ رَبِّكَ  لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في  أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما»(نساء/65) یعنی حقیقت ایمان وقتی در انسان است که در همه مشاجرات و سوالات ما نبی اکرم را حاکم بدانیم و در قلب خود نسبت به حکم و امر حضرت تنگی و حرجی نداشته باشیم. در انتهای آیه شریفه فرموده و تسلیم محض باشید. این نشان می دهد تسلیم چه معنای وسیعی دارد.

در صحیحه عبدالله بن یحیی الکاهلی در کافی شریف فرموده: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ فَلا وَ رَبِّكَ  لا يُؤْمِنُونَ  حَتَّى يُحَكِّمُوكَ  فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ  ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ  وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ»(11)

در این روایت حضرت فرمودند اینکه در وجود و قلب انسان اعتراض نسبت به حکم رسول باشد ولو به زبان هم نیاورد ولی این نشانه شرک انسان است. ولو انسان نماز می خواند و زکات می دهد و روزه می گیرد و اهل حج بیت الله هم هست. این اعتراض نشان دهنده این است که هنوز تعلقی به غیر خدا و رسول دارد و همین سبب اعتراض شده است. ما اگر چیزی جز خدا بخواهیم، در مقابل حکم او و خلیفه او چانه می زنیم. ولی قلبی که تسلیم شده و قلب او هیچ مشکلی ندارد، چرا اعتراض کند؟! پایگاه اعتراض های ما به خدا و رسول، شرک های ماست. این ابتدا ایمان انسان است و الا درجات ایمان و تسلیم درجای خود باید معنا شود. این آیه و روایت آن می گوید کسی اگر اعتراض به نبی اکرم و اهل بیت دارد این مومن نیست.

در آیه شریفه که دعای حضرت ابراهیم است فرموده: «وَ لا تُخْزِني  يَوْمَ يُبْعَثُونَ * يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم »(شعرا/87-89) آنچه سبب می شود که انسان در روز قیامت خوار نشود، قلب سلیم است. در معتبره سفیان بن عیینه در کافی شریف فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَة قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ  قَالَ الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ قَالَ وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ»(12) یعنی قلب سلیم قلبی است که جز خدا و تعلق به خدا در آن چیزی نیست. در مقابل هم قلبی است که تعلقات دیگردارد و اینها دچار شرک و شک خواهند بود. نکته لطیف در این روایت این است که تعلق به دنیا ریشه این شرک و شک است.

این محتوی از نسبت بین ایمان و تسلیم در روایت مهم اباخالد کابلی هم بیان شده است. در نقل این روایت معتبره بلکه صحیحه در بابِ نورِ امام در کافی شریف فرموده: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى وَ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا فَقَالَ يَا أَبَا خَالِدٍ النُّورُ وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَحْجُبُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهِ يَا أَبَا خَالِدٍ لَا يُحِبُّنَا عَبْدٌ وَ يَتَوَلَّانَا حَتَّى يُطَهِّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ لَا يُطَهِّرُ اللَّهُ قَلْبَ عَبْدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ لَنَا وَ يَكُونَ سِلْماً لَنَا فَإِذَا كَانَ سِلْماً لَنَا سَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ شَدِيدِ الْحِسَابِ وَ آمَنَهُ مِنْ فَزَعِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ الْأَكْبَرِ»(13)

این روایت که ذیل ایمان به نور الهی در سوره تغابن است؛ راوی سوال می کند که این نور چیست؟ حضرت فرمودند این نور امام است که به قلب مومن می خورد و او را نورانی می کند. نور همه آسمان ها و زمین به همین نور است. بعد در ذیل روایت حضرت فرمودند کسی به ولایت و محبت اهل بیت نمی رسد، تا اینکه خدا قلب او را تطهیر کند. و این قلب تطهیر نمی شود تا اینکه قلب او تسلیم ما شود و در مقام سلم با ما باشد. این تسلیم است که سبب می شود خداوند قلب انسان را تطهیر کند و بعد رزق محبت و ولایت به بدهد. حقیقت نور ایمان که در قلب نازل می شود بعد از تسلیم و تطهیر است. تاکسی تسلیم نشود، به او ایمان داده نمی شود. والحمدالله...

پي نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 180

(3) سوره مبارکه نحل آیه 78. استاد می فرمودند خود این حرف باید مورد دقت واقع شود که نسبت معرفت هایی که در عوالم قبل انسان داشته است و بحث فطرت با این آیه شریفه چیست. قطعاً کسی نمی تواند منکر فطرت شود. لذا اینکه آیه فرموده هیچ علم و معرفتی انسان در ابتدا ندارد این چطور با اتفاقات عوالم قبل و فطرت انسان جمع می شود.

(4) التوحيد (للصدوق)، ص: 226

(5) علل الشرائع، ج 1، ص: 9

(6) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 26، ص: 2

(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 184. این روایت خود نقل های متعددی دارد. در بصائر هم روایت دیگری هست که تعبیری شبیه همین تعبیر دارد. روایت طولانی مفضل است که نسبت بین دین و اولیاء الهی را بحث می کند. در آن روایت فرموده: «تَبَارَكَ اللَّهُ تَعَالَى إِنَّمَا أَحَبَّ أَنْ يُعْرَفَ بِالرِّجَالِ وَ أَنْ يُطَاعَ بِطَاعَتِهِمْ فَجَعَلَهُمْ سَبِيلَهُ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ غَيْرَ ذَلِكَ  لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُون » بصائر الدرجات، ج 1، ص: 531

(8) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 145

(9) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 426

(10) رجوع کنید به باب «حبه و بغضه و أن حبه إيمان و بغضه كفر و نفاق » بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 39، ص: 246

(11) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 390

(12) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 16

(13) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194. در سند این روایت علی بن مرداس است که مجهول است. ولی این روایت سند دیگری در کتاب تفسیر قمی دارد که آن سند مشکلی ندارد و از طریق برقی از حسن بن محبوب نقل شده است. نیز در خود کافی نیز همین روایت بدون ذیل آن به سند دیگری که صحیح است از حسن بن محبوب و علی بن اسباط از ابوایوب خزاز نقل کرده است. این مقدار از اسناد برای صحت این روایت همراه با ذیل روایت کافی است. فتدبر.