نسخه آزمایشی
دوشنبه, 10 ارديبهشت 1403 - Mon, 29 Apr 2024

جلسه صد و یازدهم شرح کتاب الحجه کافی/ معتبره ربعی بن عبدالله و تبیین معرفت عالم بر محور امام؛ شرح مرحوم صدرا

متن زیر تقریر جلسه صد و یازدهم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 24 مهرماه سال 1401 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه بحث صحیحه ربعی اشاره می کنند که این روایت نقل های دیگری هم دارد و تفاوتی دارد. در ادامه ایشان به توضیح روایت و مسئله معرفت به اشیاء در پرتو نور امام می رسند و در مقابل نیز به شرح مرحوم صدرا پرداخته و آن را بررسی کرده اند...

تکمیل بیان مرحوم مجلسی و بیان ایشان

بحث در روایات باب معرفت الامام بود؛ در مورد روایت ربعی بن عبدالله بحث می کردیم که فرموده: «عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ صَغِيرٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ نَحْنُ »(1)

در جلسه قبل اشاره کردیم که سند این روایت در مبنای قوم ضعیف است و سند دیگر بصائر هم مشکل را حل نمی کند زیرا در آن سند هم ارسال هست. از جهت دلالی نیز عرض شد که این روایت مفاد فوق العاده ای دارد و علم به جمیع اشیاء و اسباب اجراء آنها و شرح آنها را منوط به امام کرده است.

عرض کردیم ایشان با مثال سعادت انسان روایت را توضیح داده است. ایشان فرموده: «ففيما هو عليه السلام بصدد بيانه من الحاجة إلى الإمام  "الشي ء" حصول النجاة و الوصول إلى درجات السعادات الأخروية أو الأعم و "السبب" المعرفة و الطاعة و "الشرح" الشريعة المقدسة و "العلم" بالتحريك أي ما يعلم بالشرع، أو بالكسر أي سبب علم و هو القرآن و الباب الناطق الذي به يوصل إلى القرآن النبي صلى الله عليه و آله في زمانه و الأئمة صلوات الله عليهم بعده»(2) یعنی اگر می خواهید به سعادت اخروی برسید باید از باب امام وارد شوید. بعد یک کلمه اضافه کرده اند «او الاعم». اما در ادامه روایت را بر همان مبنای رسیدن به سعادات اخرویه توضیح داده اند.

در مورد بیان ایشان عرض کردیم: اختصاص روایت به رسیدن به سعادت اخروی، خلاف ظاهر روایت است. حضرت در حال بیان یک قاعده کلی می باشند. می فرمایند خدای متعال اجرای عالم را از طریق یک اسبابی قرار داده است. در مقام تحقق، این اسباب تفصیل پیدا می کنند. و سبب و شرح السبب را در یک ظرف علم قرار داده است. این علم باب ناطقی دارد. باید از باب ناطق به این علم رسید و از آن علم به شرح اسباب و بعد به سبب رسید. اگر می خواهید بدانید خدای متعال چگونه عالم را آفریده و اداره می کند و جریان اراده الهی در عالم چگونه واقع می شود باید از این مسیر که در روایت بیان شده حرکت کنید. پس اختصاص این روایت به رسیدن به سعادات اخرویه صحیح نیست.

علاوه بر اینکه صریح روایت این است که حضرت می خواهند علم را محدود کنند به آنچه که نزد امام است. به عبارت دیگر اگر کسی به امام مراجعه نکرد ممکن است به حسب ظاهر علومی به دست بیاورد اما این ربطی به حقیقت اراده الهی و شناخت مجاری حقیقی اشیاء ندارد.

در روایت مصداقی برای علم مشخص نشده است اما مرحوم مجلسی می فرماید مصداق آن قرآن است. به نظر ما مصداق اعظم آن قرآن است. و ممکن است کسی بگوید لوح محفوظ و قلم و همه مواردی که در باب علم از آنها بحث شده است از مصادیق علم می باشند و مسیر شرح علم در عالم می باشند.

نکته: باید توجه کرد که این علم فقط طریق کشف این اسباب نیست بلکه این علم بستر احاطه ما بر سبب و اشیاء است. کسی که بر این علوم دست پیدا کند می تواند مجرای الهی را ببیند و طریق حضور اراده انسانی را در این مسیر پیدا کند. از اینجا کیفیت تصرف حق در عالم روشن می شود. و الا ما در عالم تصرف می کنیم ولی خلاف اراده و قواعد الهی و این بستر فساد در عالم است. کسیکه دریافت درستی از عالم ندارد تصرف می کند ولی تصرفش در مسیر سبب و شرح نیست بلکه در مسیر دیگری خواهد بود. فتدبر.

بررسی مرسله دیگر بصائرالدرجات

عرض شد که گفتیم که این روایت در بصائر دوبار تکرار شده است. یک سند همان سندی است که در کافی آمده است و متن روایت فرقی ندارد. اما سند دیگری هست که تفاوت اندکی در متن هم دارد. فرموده: «حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْقَاشَانِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى الْعُبَيْدِيِّ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع  أَبَى اللَّهُ أَنْ  يُجْرِيَ  الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحِ مِفْتَاحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ مِفْتَاحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً مَنْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ اللَّهَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ نَحْنُ»(3) از جهت سندی این روایت هم مرفوعه است و ارسال دارد.

لکن متن این روایت نسبت به نقل کافی دو اضافه دارد؛ اضافه اول این است که فرموده شرحِ سبب، مفتاح دارد و علم به این مفتاح بستر علم به شرح و سبب است. اگر کسی بخواهد به کلید فهم اسباب عالم برسد باید به علمی که برای آن قرار داده شده برسد. وگرنه کلید فهم اسباب و شرح اسباب به دست انسان نمی رسد.

اما اضافه دوم است که فرموده «منْ عَرَفَهُ عَرَفَ اللَّهَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ أَنْكَرَ اللَّهَ» یعنی اگر کسی به این باب ناطق رسید این معرفت الله است؛ اگر کسی امام را به عنوان باب ناطقی که مفتاح اسباب و شرح اسباب است و باب علم به اسباب است، بشناسد، خدا را شناخته است. دقت کنید که این تعبیر با تعبیر «من عرفکم فقد عرف الله» متفاوت است. در این روایت می فرماید: اگر شما بخواهید عالم را آنگونه که جریان اراده و فعل خدای متعال است بشناسید، چاره ای ندارید جز این که از طریق امام به علم برسید و از علم به مفتاح و شرح و اسباب برسید. این گونه نظام هستی شناخته می شود و اگر اینگونه عالم را شناختید به معرفت الله رسیده اید. و در مقابل اگر کسی نظام عالم را خودش بخواهد فهم کند، این یک چیز دیگری را می شناسد.

فرض کنید در بعضی از دستگاه های فلسفی یونان خدا یک خدای ساعت ساز است، یک عالم ماده ای است و دارای قواعد و قوانین می باشد. خدای ساعت ساز این را ساخته و کوک کرده و این ساعت می چرخد. اگر کسی عالم را این گونه بشناسد و به خدای ساعت ساز برسد، آیا این خدای متعال را شناخته است؟! اگر از مسیری که معین شده عالم را نشناسید ممکن است به این برسید که علت العلل و واجب الوجودی داریم که او دیگر علتی ندارد. به نظر ما این معرفت الله نیست. آیا علت العلل یا واجب الوجود همان خدایی است که قرآن معرفی می کند؟! قرآن را ملاحظه کنید. خدای متعال هیچ وقت به عنوان علت العلل و واجب الوجود توصیف نمی شود.

من حدس می زنم این روایت می خواهد مطلب اضافه ای بفرماید. مسیر معرفت شناسی مسیر خاصی است و فقط این مسیر است که به معرفت الله می رسد. «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنين»(انعام/75) یعنی یک رویت و دریافت خاص بود که یقین ایجاد کرده است. این علوم باب دارد و اگر از بابش وارد نشوید به آن علم نمی رسید. این به احکام شریعت یا احکام سعادات اخرویه هم اختصاصی ندارد. این معرفت است که به معرفت الله منتهی می شود. لذا اینکه فرمودند: اگر این باب را بشناسید خدا را می شناسید، این از زاویه همین خصوصیت امام است که امام باب علم به شرح و سبب عالم است. ورود از وادی امام شما را به معرفت الله می رساند. البته معرفت الامام از مجاری دیگر هم سبب معرفت الله می شود اما این روایت ناظر به این مجراست. لذا اگر کسی عالم را از مسیر دیگری بشناسد ممکن است برسد به یک علت العلل یا مبدأ نخستین و معلوم نیست که این معرفت الله باشد.

اشاره به فهم موجود در دستگاه مادی

تا اینجا گفتیم که اگر علم به اسباب را از طریق بابش به دست نیاوردید معرفت الله حاصل نمی شود. و در واقع علم به اسباب و شرحش هم نیست و آن اجرای الهی در عالم فهمیده نمی شود. و باید توجه کرد که هیچ وقت دستگاه شیطان آن سبب و شرح الهی را نمی فهمد بلکه چیز دیگری می فهمد.

البته سوال می شود که بالاخره فهمی که برای کفار حاصل می شود چگونه است؟ بالاخره آنها هم مطالبی را در عالم می فهمند. نظام کیهانی، نظام طبیعی را می فهمند. علم کیهان شناسی و علم هیئت دارند و همین طور بشمارید. و این علم اینها بستر تصرف اینها می شود و کارهای بسیار دقیق و پیچیده ای می کنند. آیا اینها شناخت عالم نیست؟!

در جواب عده ای فرمودند این علوم، علم به شرح و اسباب است اما ناقص است و باید کامل شود. به عبارت دیگر دانش های بشری علم به واقعیات اشیاء و علم به حقایق اشیاء است. اما ناقص است. شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه در بحث علل گرایش به مادی گری که از سخنرانی های ایشان در جمع متخصصین بوده است، می فرمایند: یکی از اشکالاتی که امروزه می کنند این است که به اندازه ای که علوم بشر گسترش پیدا می کند، اسباب اشیاء شناخته می شود و ما مستغنی از خدا می شویم. به تعبیر دیگر هر اندازه که علم گسترش پیدا می کند دایره تصرف خدا محدودتر می شود. قبلا می گفتیم زلزله و باران و طوفان و آتش فشان و... از طرف خداست. حالا فهمیدیم که چرا آتش فشان یا زلزله یا خسوف و کسوف اتفاق می افتند. بنابراین آرام آرام دامنه تصرف خدا محدودتر می شود. لذا گاهی تعبیر می کنند: «خدای رخنه پوش»، یعنی خدایی که هر جا علم ما پاسخ گو نیست پای او را وسط می کشیم و با او کار را درست می کنیم.

مرحوم شهید مطهری جواب می دهند که بحث در این است که آیا این نظام اسباب که شما به بخشی از آن دست یافته اید آیا مبدا آفرینشی دارد یا خیر؟ این مطالبی که شما کشف کرده ای همه علم است ولی اینها ناقص است و یک ضمیمه می خواهد. مبدا این نظام اسباب واجب الوجود و علت العللی است که در ادیان و در معارف مورد بحث قرار می گیرد. به عبارت دیگر کسانی که از طرق ائمه علیهم السلام نمی روند و حتی معتقد به خدا هم نیستند، نظام علل و معالیل و اسباب را به صورت ناقص کشف می کنند.

حال سوال این است که این حرف واقعا درست است؟! آیا این گونه است که اگر کسی از طریق ائمه حرکت نکرد، نظام علل و معالیل حقیقی عالم را می فهمد و فقط این را نمی داند که اینها مخلوق خداست؟! آنچه که از روایت فهمیده می شود این است که اگر می خواهید دستگاه اجرای الهی را بفهمید باید از طریق باب ناطق آن بفهمید و گرنه نمی فهمید.

ما نه منکر فهم های دستگاه کفر هستیم و نه منکر کارآمدی ها و آثار آن. لکن بحث در این است که این واقع درک نظام اسباب الهی است؟! نظام اسباب الهی خیلی بزرگ تر از این دریافت های ماست. ما چه می دانیم که اتفاقاتی قبل و بعد حوادث هست. برای همین هم می بینیم که کیف تحلیل و تصرف اهل بیت در بعض موارد که به ما رسیده است، متفاوت است و جور دیگری هم دستورالعمل ایجاد می کنند.

لذا می گوییم در دستگاه شیطان هم فهم هایی حاصل می شود لکن این فهم هم از قوای شیطان است. کسی که ذیل امام قرار گرفت علمش را از امام می گیرد و اگر ذیل امام قرار نگرفت علمش را از شیطان می گیرد. فهم از عالم دو گونه است. فهم مومنانه و فهم کافرانه. فهم مومنانه برای زندگی مومنانه کار آمد است و برای زندگی کافرانه غیر کار آمد است. در مقابل فهم کافرانه برای زندگی کافرانه کار آمد است و برای زندگی مومنانه غیر کار آمد می باشد.

بررسی شرح مرحوم صدا در این روایت

اما بیان مرحوم صدرا در اینجا بسیار متفاوت است. ایشان در ابتدای بحث برای اثبات اینکه خداوند عالم اشیاء را با اسبابی خلق کرده است، فرموده دو قاعده فلسفی اینجا باید بیان شود؛ قاعده علیت و قاعده سنخیت که سنخیت هم به آن ضمیمه می شود؛ و بر اساس این دو قاعده می فرمایند: یک نظام خاص علت و معلولی برای پیدایش آفرینش لازم است و خدای متعال عالم را با اسباب می آفریند. لذا «ابی الله» را فرمودند ممتنع است. یعنی امکان وجودی و امکان وقوعی ندارد که عالم بدون اسباب خلق شود.

نکته: این دو قاعده بین متکلمین و فلاسفه مورد نزاع های جدی در طول تاریخ بوده و هست. و هم در دستگاه های مختلف فلسفی مثل اصالت وجود و اصالت ماهیت متفاوت معنی می شود. 

در واقع ایشان این سببیت را به نظام علت و معلولی برمیگردانند. یعنی آن اصطلاحاتی که خودشان در باب علیت مطرح می کنند این جا می آورند و می گویند سببیت یعنی علیت. همان نظام علت و معلولی که در فلسفه از آن بحث می شود؛ بعد هم می گویند: «الشیء ما لم یجب لم یوجد» شیء در رتبه قبل از وجود ضرورت پیدا می کند. علت تامه به شیء ضرورت می دهد.  لذا فرمودند تعبیر «ابی الله یجری الاشیاء الا باسبابها» یعنی خدای متعال عالم را به نظام علت و معلولی خلق میکند. و در این خلقت هم نمی شود که کثرات از خداوند بی واسطه خلق شوند، بلکه اسباب و علل واسطه باید باشند. هرچند معنای نظام علت و معلولی در دستگاه اصالت ماهیت و اصالت وجود متفاوت معنا می شود.

ایشان در توضیح این بحث فرمودند: قاعده علت و معلول قابل انکار نیست و سنخیت و نسبت خاصی بین علت و معلول هست و الا لازم می آید از هر چیزی هرچیز دیگری صادر شود و هرج و مرج باشد؛ درحالیکه این قطعا باطل است. و روشن است که از خدای احدی بسیط من جمیع الجهات نمی تواند این کثرات صادر شود زیرا بین او همه مخلوقات نسبت واحدی است و لذا دلیلی وجود ندارد که این شیء باشد و دیگری نباشد. پس بین خداوند و مخلوقات باید علل واسطه و اسباب باشد. لذا همه مخلوقات سبب دارند و این سبب کثرت هم دارد و نمی شود سبب همه خداوند باشد. لذا ایشان وجود اسباب برای اشیاء را اقتضاء قانون علیت و سنخیت دیده اند.

و اگر کسی این قانون علیت و سنخیت در آن را منکر شود، قائل به هرج و مرج شده است و می گوید در واقع هیچ نظام ثبوتی در عالم نیست که ما آن را با حکمت بفهمیم. یک نظامی است که شامل مشیت بدون قاعده است و فقط از راه نقل می توانیم آن را بفهمیم. ایشان تعبیر کرده اند که این جزاف گرفتن عالم است که از بزرگترین شیطنت های شیطان است که نظام سببیت را حذف کرده تا به این نتیجه برسید که راهی برای شناخت عالم ندارید چون سببیتی ندارید و درنتیجه باید به علوم ظاهری و نقلی تکیه کنید.

تعبیر ایشان این است: «و اعلم ان هذه مسألة مهمة لا اهم منها، لان القول بالعلة و المعلول مبنى جميع المقاصد العلمية و مبنى علم التوحيد و الربوبية و المعاد و علم الرسالة و الامامة و علم النفس و ما بعدها و ما قبلها و علم تهذيب الاخلاق و السياسات و غير ذلك، و بانكاره و تمكين الإرادة الجزافية كما هو مذهب اكثر العامة و علمائهم، تنهدم قواعد العلم و اليقين و اصول الحكمة و الكتاب و الدين. ففى ما ذكره عليه السلام رد على مذهب العامة و من يجرى مجراهم، و انه  اعظم فتنة ابدعها الشيطان و انتشرت بين الناس يتشبث بها المنافقون المعرضون عن طريق الحق من انكار الحكمة و اليقينيات و الاقتصار على الظنون و النقليات »(4)

البته این نکته ایشان درست است که برخی از متکلمین عامه این حرف های بی ربط را زده اند. و شاید در شیعه هم نادری باشند که این ادبیات عامه را دنبال کرده اند. لکن اینکه بگوییم هرکسی نظام علیت با همان بافت فلسفی اش را قبول ندارد فتنه زده شیطان است و باب فهم عالم و باب یقینیات یعنی برهان را بسته است. ما این را قبول نداریم. اینکه ما جوری حرف بزنیم که آیات و روایات اینها ظواهر هستند و نقلیات و ظنون؛ و در مقابل حکمت و فلسفه، یقینیات هستند، این حرف تمامی نیست.

اقول: ما همین مقدار اشاره می کنیم که اینکه ما بحثی در دستگاه فکری خودمان درست کنیم و بعد الفاظ این روایات را با همان معنا کنیم این دچار مشکل روشی بلکه افتادن در دامی است که این روایت از همین می خواهد حظر دهد. ما سبب را بگوییم علت فلسفی و بعد همان قواعد را دنبال کنیم این خطاست. سبب در ادبیات وحی معنایی دارد که قابل تتبع است. در داستان جناب ذوالقرنین چند بار خداوند به بحث اشاره کرده است. اینها باید تتبع شود. اینکه بگوییم سبب یعنی علیت و هر کس نظام علیت را انکار کند باب حکمت و علمیات را بسته است و به دنبال نقلیات رفته و همه نقلیات از ظنون هستند؛ این تمام نیست. والحمدلله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 183.

(2) مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 2، ص: 312

(3) بصائر الدرجات، ج 1، ص:6

(4) شرح أصول الكافي (صدرا)، ج 2، ص: 531