نسخه آزمایشی
شنبه, 08 ارديبهشت 1403 - Sat, 27 Apr 2024

جلسه صد و بیست و ششم شرح کتاب الحجه کافی/ صحیحه ابابصیر و نظریه مرحوم صدرا در بحث حکمت؛ نسبت حکمت و شکر

متن زیر تقریر جلسه صد و بیست و ششم درس حدیث کتاب الحجه کافی است که توسط آیه الله میرباقری به تاریخ 11 دی ماه سال 1401 برگزار شده است. ایشان در این جلسه در ادامه باب معرفت امام و صحیحه ابابصیر به توضیح مفصل نظریه مرحوم مجلسی و صدرا در بحث حکمت پرداخته اند و نقدهای خود را به بیان آنها فرمودند. در ادامه ایشان به آیات بحث حکمت در قرآن و روایات پرداخته اند و در ادامه در سوره لقمان مسئله حکمت و شکر الهی را بیان می کنند...

صحیحه ابابصیر و بررسی شرح مرحوم مجلسی

بحث در صحیحه ابابصیر بود که فرموده: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ  وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ  خَيْراً كَثِيراً فَقَالَ طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ»(1) در این روایت حکمت را به معرفت الامام و اطاعت الهی معنا کرده است.

عرض شد مرحوم مجلسی دو بیان دارند. یک بیان را با «قیل» نقل می کنند که منظور از حکمت استکمال عملی و نظری نفس انسان است و چون دستورات الهی به این اموری که موجب استکمال نفس می شود تعلق گرفته است پس طاعت الهی شرط حکمت می باشد. کانه ما که از آنچه سبب استکمال نفس می شود خبر نداریم. به همین دلیل خدای متعال ما را به این ها امر کرده است تا در نهایت استکمال نفس حاصل شود. بنابر این طاعت الله ما را به استکمال نفس می رساند. اما این طاعت الله هم مشروط به معرفت الامام است. زیرا اگر کسی بخواهد طاعت کند باید بداند که این طاعت چگونه حاصل می شود. به همین دلیل باید کیفیت امر و نهی الهی را از امام اخذ کرد. بنظر ما این بیان تمام نیست و خود ایشان هم با «قیل» مطرح کرده اند که توضیح این خواهیم داد.

اما ایشان بیان دیگری هم دارند که شبیه به همین بیان است و البته تفاوت هایی دارد. ایشان در ذیل حدیث هشام در کتاب عقل و جهل می فرمایند: «الحكمة تحقيق  العلم  و إتقان العمل »(2) اگر علوم الهی و حق در کسی محقق شود و عمل او هم متقن باشد، این شخص حکیم است. این بیان ایشان در ذیل حدیث هشام است.

نیز ایشان بیان دیگری ذیل حدیث صحیحه دیگر ابابصیر در بحث ایمان و کفر دارند. در آن صحیحه فرموده: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ  وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً قَالَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وَ اجْتِنَابُ  الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّار»(3) که حکمت را به معرفت امام و اجتناب از کبائر معنا کرده است. در اینجا ایشان قول مرحوم طبرسی را در مجمع البیان نقل می کنند که حکمت را معنا کرده است. اقوالی را پشت سر هم ذکر کرده اند و بعد خود ایشان وارد بحث می شوند.

آنجا فرمودند «ظاهر كثير من الأخبار أنه العلم الحق المقرون  بالعمل »(4) این همان مطلبی است که ایشان ذیل حدیث هشام فرمودند که: «الحکمه تحقیق العلم و اتقان العمل». این یعنی هم قوه نظری و قوه علمی انسان حقایق را بفهمد و هم قوه عملی انسان به اقتضاء آن علم، عمل کند. در ادامه تعبیر دیگری دارند که تقریبا همان تعبیر مرحوم فیض است که در جلسه قبل بیان شد. ایشان می فرماید: «العلم اللدني الذي أفاضه الله على قلب العبد بعد العمل» پیداست که این همان بیان مرحوم فیض می باشد که فرمودند علوم مقصود بالذات معارفی هستند که گاهی تقلیدی به دست می آیند و گاهی تحقیقی. مقصود از علوم بالذات تحقیقی آن نوری است که همراه با شرح صدر به قلب افاضه می شود. البته مرحوم مجلسی می گویند این هم مقید به عمل است. این هم بعد العمل است. پس به نظر ایشان آن علم لدنی که بعد العمل حاصل می شود حکمت نام دارد. پس این هم علم مشروط به عمل می شود. و آن علم هم خودش اقتضاء عمل دارد. بنابراین ایشان علم و عمل را در معنای حکمت اخذ می کنند.

بعد در مورد تفسیر حکمت به معرفت الامام و اجتناب کبائر فرمودند: منظور این حدیث این است که اگر کسی اعتقاداتش صحیح باشد و از کبائر هم اجتناب کند این شخص حکیم است. ایشان معرفت الامام را تعمیم می دهند و می گویند معرفت الامام مستلزم تصحیح سایر عقائد است کسی که قائل به توحید و نبوت نیست که به معرفت الامام نمی رسد. پس اگر گفته شده معرفت الامام، مقصود معرفت الامام همراه با لوازم دیگرش است. لوازم معرفت الامام، اعتقاد به توحید و نبوت و معاد است. پس کسی که به معرفت الامام همراه با لوازمش می رسد یعنی عقایدش صحیح است. به عبارت دیگر معرفت الامام به تنهایی مقصود روایت نیست. بلکه معرفت الامام یعنی «تصحیح العقاید». در مقابل هم کسانی هستند که به معرفت الامام نرسیدند و یک سلسله اعتقادات دارند ولی اعتقاداتشان تصحیح نشده و به کمال نرسیده اند. به عبارت دیگر این کنایه است برای اینکه عامه را خارج کند. عامه کسانی هستند که اعتقادات دارند اما اعتقاد به امام ندارند. اینها اعتقاداتشان تصحیح نمی شود.

اما اجتناب الکبائر را هم تعمیم می دهند و فرمودند: ممکن است کسی بگوید اجتناب از کبائر شامل انجام همه واجبات هم می شود. چون واجبات هم ترکش کبائرند. مثلا اگر کسی نماز نخواند مرتکب کبیره شده است. لذا می گویند اجتناب الکبائر یعنی تمام طاعت های لازم الهی را می آورد. کسی که اعتقاداتش صحیح است و همه فرایض الهی را اعم از واجبات و محرمات رعایت می کند. این شخص حکیم است. این می شود همان جمله ای که در تعریف حکیم گفتیم: «العلم الحق المقرون بالعمل»

خلاصه و جمع بندی نظر مرحوم مجلسی

خلاصه ایشان می گویند ایندو صحیحه ابابصیر یک محتوی دارد. «مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وَ اجْتِنَابُ  الْكَبَائِر» و «طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَام» می خواهد بگوید اعتقاد صحیح و عمل به لوازمش که می شود این حکمت است. و ظاهراً این تعبیر العلم الحق را از مرحوم فیض گرفته اند که شامل علم تقلیدی و علم لدنی می شود. که ایندو مرتبه از حکمت است. تقلیدی یعنی شخصی ممکن است از معارف اهل بیت استفاده کند اما این معارف هنوز به نحو نورانیت در قلب او محقق نشده باشد. این شخص هم حکیم است و مرتبه ای از حکمت را دارد.

 بلکه یک توسعه دیگر هم می دهند. می گویند ممکن است کسی بگوید که ما وقتی می گوییم علم حق، منظور فقط عقاید نیست. «بل يمكن إدخال سائر العلوم الحقة في معرفة الإمام لأن معرفتهم حق المعرفة يستلزم أخذ العلوم عنهم بقدر القابلية » یعنی کسی که تمام معارف و علومی که دارد علوم حق باشد، و از سرچشمه اش گرفته باشد. نه اینکه فقط عقایدش صحیح باشد. کسی که علوم خود را از سرچشمه خودش می گیرد این حکیم است. کسی که امام را شناخت علوم را از او می گیرد. پس بنابراین معرفت الامام موجب می شود همه علوم حقه به انسان برسد. پس معرفت الامام کنایه است از این که آن قله امام شناسی را اگر کسی داشته باشد همه علوم حقه به او می رسد. و همه علوم را از طریق حق می گیرد. می فهمد که باید از امام اخذ کند. کسی که به معرفت الامام رسید دنبال علوم دیگران نمی رود. بنابراین، این روایت نمی خواهد بگوید فقط معرفت الامام بلکه می گوید باید همه علوم حقه را انسان به دست بیاورد و تمام وظایفی که نسبت به حضرت حق دارد انجام بدهد، تا حکیم شود.

لذا جمع بندی حرف ایشان اینکه حکمت علوم حقه و متقن است که همراه با اعمال متناسب با آن است. و روایات «طَاعَةُ اللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَام» و «مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وَ اجْتِنَابُ  الْكَبَائِر» همین را می گوید. و معرفت امام در واقع امری است که مستلزم همه عقائد حقه بلکه علوم حقه دیگر هم هست. هرچند خیلی از عبارت ایشان روشن نمی شود که معرفت الامام را طریقی گرفته اند یا خودش امر بزرگی است که در واقع درون آن این عقائد حقه هست. هرچند به ذهن است که ظاهر عبارات به معنای اول نزدیک تر است.

بررسی نظر صدر المتالهین در حکمت

اما مرحوم صدرا در شرح برای حکمت سه بیان دارند که توضیح یکدیگر است. ابتدا فرمودند: «حقيقة الحكمة هى معرفة اللّه تعالى و طاعته»(5)  حکمت چیزی جز طاعت الله و معرفت الله نیست. ایشان در توضیح این معرفت الله می گویند: مقصود ایمان بالله و ملائکه و کتبه و رسله و الیوم الاخر می باشد. ایشان اینها را از شئون الوهیت می داند. مقصود از طاعت هم عمل به مقتضی این معرفت است. وقتی انسان، معرفت در مورد این مواردی که شمرده شد را به دست آورد، اقتضاء می کند که به یک صورت خاصی عمل کند. به عبارت دیگر کسی که ایمان به خدا دارد و کسی که ایمان به خدا ندارد عملشان متفاوت است. کسی که یوم الاخر را قبول دارد با کسی که قبول ندارد عملشان متفاوت است.

بعد فرمودند: «بعبارة اخرى الايمان باللّه و بملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر و العمل بمقتضاه » یعنی آن معرفت بالله مجمل است و حکمت تفصیلی ایمان به خدای متعال و ملائکه و کتب و رسل و یوم الاخر است. کسی که ایمان به این حقایق ندارد مومن بالله نیست. در واقع، این ها شئون الوهیت است.

در ادامه فرمودند: «و بعباره اخری العلم بحقایق الاشیاء کما هی علیها والزهد فی الدنیا» انسان وقتی حقایق اشیاء را «کما هی» شناخت به معرفت الله رسیده است. چون به نظر ایشان اشیاء شانی ندارند الا اینکه مخلوق هستند و به تعبیر ایشان حقیقتشان عین الربط است. عین فقر و عین تجلیات است. این همان معرفت الله است کسی عالم ملائکه را نشناسد عارف بالله نیست. اگر بشناسد و استقلال برایش قائل باشد، این هم عارف بالله نیست. اگر کسی عوالم را نشناخت معرفت الله او ناقص است. باید همه عوالم را بشناسد تا برسد به عالم ملائکه و کتب و رسل و یوم الآخر. و اینها را کما هی بشناسد که اینها چه نسبتی با حضرت حق دارند. این گونه معرفت الله حاصل می شود و اگر کسی این شئون را نداشته باشد معرفت الله او تفصیلی نیست. لذا در دو مرتبه این معرفت بالله را تفصیل داده اند.

اما حکمت را از جنس عمل هم می دانند و فرمودند حکمت عملی آن است که به مقتضای این معرفت انسان عمل کند. و در عبارت آخرشان فرمودند و این عمل در واقع زهد در دنیاست. کانه ایشان انجام واجبات و ترک محرمات و... را از فروعات زهد گرفته اند. در اینکه قسمتی از حکمت را عمل به مقتضای ایمان دانسته اند ایشان با مرحوم مجلسی و فیض فی الجمله هم نظر هستند.

نسبت بین حکمت با امام در نظریه مرحوم صدرا

اما نکته دومی که می فرمایند این است که ما دو حجت داریم. حجت ظاهری و حجت باطنی. حکمت هم همینطور است. ما یک حکمت ظاهره داریم یک حکمت باطنه. حکمت مستوره آن حقیقتی است که مستور در قلوب انبیا و معصومین است. «فالمستورة فى قلوب الأنبياء و الاولياء و هم الحكماء الالهيون» حکمای الهی هستند که حکمت الهی در قلبشان مستور است. البته ایشان اولیاء را هم اضافه می کنند که جای مناقشه دارد.

بعد فرمودند: اینها به اعتباری حکیم اند و به اعتباری عین حکمت هستند. مقام قلبشان واجد حکمت است و گویا خودشان عین حکمت هستند. «و كل واحد منهم حكيم باعتبار، و حكمة باعتبار على ما نقرر فى اتحاد العقل بالفعل  و العاقل»

اما این امام تجسد ظاهری هم دارد. یعنی خود امام طریق رسیدن به حکمتی است که در قلب اوست. «و اما الحكمة الظاهرة فهى ذوات هؤلاء، اشخاصهم اشخاص الحكمة، فكل من رأى واحدا منهم رأى صورة الحكمة و شخصها، و هذا غاية ايتاء الحكمة و ايتاء الخير الكثير فى حق عامة الناس. فمن عرف امامه و اطاعه فقد اطاع اللّه و اوتى الحكمة و الخير الكثير، يعنى الامام عليه السلام، لانه نفس الحكمة كما بين. فافهم هذا و اغتنم»

در واقع کانه آن حکمت در قالب این فرد به شما ارائه می شود و حکمت مجسم برای شماست. و این ارسال رسولان و انبیاء و امامان برای مردم غایت خیر کثیر برای آنهاست. حکمت در امام مستور است و شما باید از دست او بگیرید. در نتیجه اگر کسی به معرفت الامام رسید به حکمت رسیده است. چه به آن مقام حکمت باطنی امام برسد که به یک عده می رسد و حکیم می شوند، چه به معرفت امام در مرتبه ظاهریش برسد. همین امامی که در عالم ارض زندگی می کند همه زندگیش عین حکمت است. خودش عین حکمت است. این وجود همه توجهات و تنقلاتش حکیمانه است و تنزل حکمت است. کسی که به این مرتبه از وجود امام معرفت پیدا کرد به حکمت رسیده است.

و بنظر است که بیان مرحوم فیض و مرحوم صدرا اینجا به هم نزدیک می شود که معرفت امام، معرفت به جمیع حقائق در او هست. وقتی آن علم مقصود بالذات بشکل تحقیقی و معرفت نورانی به قلب افاضه شود این حکمت است و اگر کسی به حقیقت معرفت الامام رسید این معنا به او داده شده است که حقیقت ایمان بالله و ملائکه و انبیاء و الیوم الاخر در او هست. مرحوم صدرا هم فرمودند این معرفتی است که به امام داده شده است و مستور در اوست و شما از طریق امام به این حقیقت می رسید.

لکن تفاوتی هم وجود دارد. تفاوت در این است که مرحوم فیض در مرحله نازل می گفتند: شناخت وجود مادی امام، خود حکمت نیست بلکه سبب و طریق حکمت است. یعنی انسان امام را می شناسد و از او تکالیف را اخذ می کند و عمل می کند و به طاعت الله می رسد و بعد در نهایت به آن مقام حکمت عالیه و آن معرفت به نورانیت و علم لدنی قلبی می رسد. اما مرحوم صدر المتالهین می گوید: معرفت به وجود مادی امام خود حکمت است. زیرا حکمت مستوره برای ما نیست بلکه برای اولیاء است و حکمت برای ما شناخت همین امام است. مرحوم فیض علم و معرفت الهی را به لدنی حقیقی و تقلیدی تقسیم کرده اند. مرحوم صدرا این معرفت را به مستوره و ظاهره تفصیل داده اند که مستوره را برای انبیاء و اولیاء دانسته و برای بقیه از طریق تجسد همین امام حاصل می شود و هردو هم حکمت است.

بررسی آیات و روایات برای معنای حکمت

دو مرحله در بحث و شرح این حدیث داریم. یک مرحله معنای حکمت با آیات و روایات و لغت است. مرحله بعدی بحث ارتباط این معنا با بحث روایات مذکور در بحث تعریف حکمت و معرف الامام است. و در بین این محققین ثلاث که شرح کرده اند فقط مرحوم مجلسی تلاشی برای فهم معنای حکمت با بعض روایات کرده است.

نکته اول در این بحث استعمالات قرآنی حکمت است. در آیاتی «حکمت» در کنار «کتاب» بیان شده است و از جنس تعلیمی هم هست. فرموده: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة»(جمعه/2) یعنی غیر از تلاوت آیات و تزکیه و حتی تعلیم کتاب است. تعلیم حکمت امر دیگری است.

در بیان فرق بین تلاوت آیات و تعلیم کتاب و حکمت عده ای فرمودند مرحله تلاوت ناظر به ظاهر کتاب است و مرتبه تعلیم ناظر به باطن کتاب است. ولی اینها تعابیر روشنی نیست و دلیل واضحی ندارد. صرف فرق داشتن تلاوت و تعلیم کافی برای این معنا نیست. در ضمن روشن نیست که آیات و کتاب همه ناظر به کل قرآن باشد.

 نیز در مورد فرق کتاب و حکمت و نیز تعبیر کتاب و میزان که در سوره حدید بیان شده است بحث است. «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزان» (حدید/25) اینکه بگوییم حکمت یا میزان، امری بیرون وحی بوده است که به نبی اکرم داده شده است، این حرف بعیدی است لذا قسمتی از وحی به حضرت حکمت و میزان است. حال سوال این است که نسبت کتاب و حکمت یا میزان چیست؟

یک نظریه این است که «کتاب» را کل قرآن بگیریم و آنوقت سوال بعدی این است که حکمت یا میزان چه نسبتی با کل این وحی دارد؟ اگر بگوییم قسمتی از آن است عطف خاص بر عام می شود و باید این خاص را معنا کنیم. اما ممکن است کسی بگوید این عطف تفسیری است و قرآن را به حکمت یا میزان توضیح داده است. یعنی کل قرآن حکمت است یا کل قرآن میزان است. هرچند باز این سوال هست که این حیثیت چه معنای محصلی دارد.

اما نظریه دیگر اینکه «کتاب» کل قرآن نیست بلکه مکتوبات بر امت است که به معنای تکالیف الهی است. کما اینکه مکرر قرآن می فرماید: «کتب علیکم الصیام» یا «کتب علیکم القتال» یا «کتب علیکم القصاص» در این صورت دیگر حتماً حکمت و میزان حصه ای از حقیقت وحی است و با «کتاب» هم تباین دارد. مثلاً عده ای فرمودند مقصود از حکمت معارفی است که استحکام این وحی و شریعت به اوست و کتاب و دستورات مبتنی بر آنهاست. در واقع زیربنای این دستورات و حکمت آنهاست. به تعبیر دیگر حکمت آن قله ها و معارف اساسی کتاب است که بقیه معارف از آن ناشی می شوند. این بحثی است که بعداً باید دنبال کنیم.

نسبت حکمت با حقیقت شکر

اما آیه دیگر در بحث حکمت مسئله آیه جناب لقمان و شکر است. فرموده: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميد»(لقمان/12) در این آیه حکمت به مقام شکر تفسیر شده است. آن هم شکر کامل. شکر کامل یعنی انسان در مقام شکر باشد و معجب به شکر نشود. یعنی شکر خودش را از خدای متعال ببیند. به عبارت دیگر بفهمد که این شکر انسان را می سازد و خدا نیازی به این شکر ندارد.

لذا این حقیقت و معرفت که انسان در طرح الهی خود را ببیند و همه نعمات را از جانب او بداند و شاکر او باشد و ذیل او اقدام کند این حکمت است. یعنی اولاً نعمت ها را ببینی. ثانیاً نعمت ها را به خودت نسبت ندهی تا معجب شوی. ثالثاً نعمت ها را به غیر نسبت ندهی تا مشرک شوی بلکه فقط دست الهی را ببینی. رابعاً تکلیفی که نسبت به این نعمت داری انجام دهی. و به تعبیر دیگر این امکانات را در مسیر الهی جاری کنی و به خودش برگردانی. اگر این مال را خرج خودت کردی، کفران نعمت است.

اما نعمت ها مراتبی دارند و اصل نعمت، امام است. خدای متعال نعمت امام را به انسان عطا کرده است و همه مسئولیت انسان هم در مقابل این نعمت است. اگر شما امام را از عالم بردارید هیچ نعمتی در عالم نیست. امام است که با طرح خودش همه این نعمت ها را تبدیل به نعمت می کند و مسیر رزق صحیح می شود. لذا باید همه نعمت ها را انسان ذیل وجود امام ببیند. از خدا دیدن نعمت چند جور است. نازله اش این است که بگویی خدای متعال اینها را خلق کرده است. مقام بالای معرفت این است که اسماء حسنای الهی را در این نعمت ببیند. اشیاء را کما هی شناختن یعنی اسماء حسنای الهی است که در عالم جاری است. «و باسمائک التی ملأت ارکان لک شیء» کسی امکانات را دید در این امکانات رحمت الهی و اسماء حسنای الهی را دید و بعد این امکانات را از حضرت حق تلقی کرد و پس از آن همانطور که صلاح می داند همانطور خرج کرد، این شاکر است.

خلاصه وقتی انسان این امکانات را از دست امام گرفت و به امام برگرداند این شکر حقیقی است. کسی امام را نشناسد غافل مطلق است. نعیم حقیقی امام است بنابراین شکر حقیقی این است که امام من الله را بشناسی وقتی امام من الله را شناختی و همه قوای خودت را ذیل امام قرار دادی و در وادی امام و در طرح امام عمل کردی، این یعنی به شکر رسیده ای و این یعنی حکیم شدن. لذا رسیدن به حقیقت شکر در دستگاه الهی، در واقع رسیدن به امام و معرفت به امام و ذیل او قرار گرفتن است. کسی که امام را شناخت و با امام حرکت کرد و همه امکاناتش را در مسیر او قرار داد و البته امام را محتاج به خودش نبیند، این شاکر دستگاه الهی است.

نسبت به خداوند متعال معلوم است که غنی است و توهم فقر او دورتر است. بسیاری این را می فهمند. آنجایی که ما گیر می افتیم نسبت به امام است. خیال می کنیم امام محتاج ماست. چون در قالب بشر ظاهر شده خیال می کنیم ما نباشیم کار امیرالمومنین علیه السلام جلو نمی رود. کسی شاکر است که اولا امام را بشناسد و ثانیا خودش را به او بسپارد و در صراط او حرکت کند. این همان معرفت الامام و طاعته است. این همان طاعت الله است. شاکر آن کسی است که امام خودش را می شناسد.

در روایتی ذیل همین آیه شریفه سوره لقمان فرموده: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْقَصِيرِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُهُ  وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ  الْحِكْمَةَ قَالَ أُوتِيَ مَعْرِفَةَ إِمَامِ زَمَانِهِ»(6) یعنی حقیقتی که به ایشان داده شده بود معرفت امام زمانش بود. کسی بداند که همه نعمت های الهی امروز از دست امام زمان منتشر می شود و باید ذیل او باشی تا شاکر نعمت خدا شوی، این حکیم شده است. بقیه آیات و روایات جلسات بعد؛ والحمدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية) ج 1، ص185

(2) مرآة العقول ج 1، ص51

(3) الكافي (ط - الإسلامية) ج 2، ص284

(4) مرآة العقول ج 10، ص44

(5) شرح أصول الكافي للصدرا، ج 2، ص551

(6) تفسير القمي، ج 2، ص: 161